سیری در سیره نبوی

سیری در سیره نبوی0%

سیری در سیره نبوی نویسنده:
گروه: پیامبر اکرم

سیری در سیره نبوی

نویسنده: شهید مرتضی مطهری
گروه:

مشاهدات: 14566
دانلود: 3427

توضیحات:

سیری در سیره نبوی
جستجو درون كتاب
  • شروع
  • قبلی
  • 21 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • دانلود HTML
  • دانلود Word
  • دانلود PDF
  • مشاهدات: 14566 / دانلود: 3427
اندازه اندازه اندازه
سیری در سیره نبوی

سیری در سیره نبوی

نویسنده:
فارسی

وفات فرزند پيغمبر و گرفتن خورشيد

داستانى است كه در كتب حديث ما آمده است و حتى اهل تسنن هم نقل كرده اند رسول اكرم پسرى دارد از ماريه قبطيه به نام ابراهيم بن رسول الله اين پسر كه مورد علاقه رسول اكرم است در هجده ماهگى از دنيا مى رود رسول اكرم كه كانون عاطفه بود قهرا متأثر مى شود و حتى اشك مى ريزد و مى فرمايد : دل مى سوزد و اشك مى ريزد , اى ابراهيم ما به خاطر تو محزونيم ولى هرگز چيزى برخلاف رضاى پروردگار نمى گوييم تمام مسلمين , ناراحت و متأثر به خاطر اينكه غبارى از حزن بر دل مبارك پيغمبر اكرم نشسته است همان روز تصادفا خورشيد منكسف مى شود و مى گيرد مسلمين شك نكردند كه گرفتن خورشيد , هماهنگى عالم بالا بود به خاطر پيغمبر يعنى خورشيد گرفت براى اينكه فرزند پيغمبر از دنيا رفته ( ٥ ) .

اين مطلب در ميان مردم مدينه پيچيد و زن و مرد يكزبان شدند كه ديدى ! خورشيد به خاطر حزنى كه عارض پيغمبر اكرم شد گرفت , در حالى كه پيغمبر به مردم نگفته العياذ بالله كه گرفتن خورشيد به خاطر اين بوده اين امر سبب شد كه عقيده و ايمان مردم به پيغمبر اضافه شود , و مردم هم در اين گونه مسائل بيش از اين فكر نمى كنند .

ولى پيغمبر چه مى كند ؟ پيغمبر نمى خواهد از نقاط ضعف مردم براى هدايت مردم استفاده كند , مى خواهد از نقاط قوت مردم استفاده كند , پيغمبر نمى خواهد از جهالت و نادانى مردم به نفع اسلام استفاده كند , مى خواهد از علم و معرفت مردم استفاده بكند پيغمبر نمى خواهد از نا آگاهى و غفلت مردم استفاده كند , مى خواهد از بيدارى مردم استفاده كند , چون قرآن به او دستور داده : ادع الى سبيل ربك بالحكمة و الموعظة الحسنة و جادلهم بالتى هى احسن ( ٦ ) وسائلى ذكر كرده پيغمبر نفرمود عوام چنين حرفى از روى جهالتشان گفته اند , خذ الغايات و اترك المبادى ( ٧ ) , بالاخره نتيجه خوب از اين گرفته اند ما هم كه به آنها نگفتيم , ما در اينجا سكوت مى كنيم سكوت هم نكرد , آمد بالاى منبر صحبت كرد , خاطر مردم را راحت كرد , گفت اينكه خورشيد گرفت به خاطر بچه من نبود مردى كه حتى از سكوتش سوء استفاده نمى كند اين جور بايد باشد چرا ؟ براى اينكه اولا اسلام احتياج به چنين چيزهايى ندارد بگذار كسانى بروند از خوابهاى دروغ , از جعلها و از اين جور سكوتها استفاده كنند كه دينشان منطق ندارد , برهان و دليل ندارد و آثار حقانيت دينشان روشن و نمايان نيست اسلام نيازى به اين جور چيزها ندارد ثانيا : همان كسى هم كه از اين وسائل استفاده مى كند , در نهايت امر اشتباه مى كند مثل معروف : همگان را هميشه نمى توان در جهالت نگاه داشت يعنى بعضى از مردم را هميشه مى شود در جهالت نگاه داشت , همه مردم را هم در يك زمان مى شود در جهالت و بى خبرى نگه داشت , ولى همگان را براى هميشه نمى شود در جهالت نگه داشت گذشته از اينكه خدا اجازه نمى دهد و به عبارت ديگر اگر اين اصل هم در كار نبود , پيغمبرى كه مى خواهد دينش تا ابد باقى بماند , آيا نمى داند كه صد سال ديگر , دويست سال ديگر , هزار سال ديگر مردم مىآيند جور ديگرى قضاوت مى كنند ؟ ! و بالاتر همين كه خدا به او اجازه نمى دهد .

وسيله حق براى هدف حق

براى حق بايد از حق استفاده كرد معنى اين حرف اين است : اگر من بدانم چنانچه يك حرف ناحق و نادرست , يك دروغ , يك حديث ضعيف , يك حديثى كه خودم مى دانم دروغ است را براى شما بخوانم همين امشب همه گنهكاران شما توبه مى كنند و همه شما نماز شب خوان مى شود , در عين حال اسلام به من چنين كارى را اجازه نمى دهد آيا اسلام اجازه مى دهد ما دروغ بگوييم كه مردم براى امام حسين اشك بريزند ؟ آن كه مى شنود كه نمى داند دروغ است اشك ريختن براى امام حسين هم كه شك ندارد اجر و ثواب دارد آيا اسلام اجازه مى دهد ؟ ابدا اسلام نيازى به اين دروغها ندارد حق را با باطل آميختن , حق را از ميان مى برد وقتى انسان حق را ضميمه باطل كرد , حق ديگر نمى ايستد , حودش مى رود حق تاب اينكه همراه باطل باقى بماند ندارد .

گفتند : يكى از علماى بزرگ يكى از شهرستانها پاى منبرى نشسته بود يك آقايى كه شال سيدى به سر داشت , روضه هاى دروغ مى خواند آن آقا كه از مجتهدين خيلى بزرگ بوده , از پاى منبر گفت : آقا اينها چيست دارى مى گويى ؟ يك وقت او از بالاى منبر فرياد زد : تو برو دنبال فقه و اصولت , اختيار جد خودم را دارم , هر چه دلم بخواهد مى گويم ( اختيار جدم را دارم) يعنى چه ؟ !

غرضم اين است : يكى از راههايى كه از آن راه بر دين ضربه وارد شده است از جنبه هاى مختلف , رعايت نكردن اين اصل است كه ما همان طور كه هدفمان بايد مقدس باشد , وسائلى هم كه براى اين هدف مقدس استخدام مى كنيم بايد مقدس باشد مثلا ما نبايد دروغ بگوييم , نبايد غيبت بكنيم , نبايد تهمت بزنيم نه فقط براى خودمان نبايد دروغ بگوييم , به نفع دين هم نبايد دروغ بگوييم , يعنى به نفع دين هم نبايد بى دينى بكنيم , چون دروغ گفتن بى دينى است به نفع دين دروغ گفتن , به نفع دين بى دينى كردن است به نفع دين تهمت زدن , به نفع دين بى دينى كردن است به نفع دين غيبت كردن , به نفع دين بى دينى كردن است دين اجازه نمى دهد ولو به نفع خودش ما بى دينى بكنيم. ادع الى سبيل ربك بالحكمة و الموعظة الحسنة. ببينيد سيره تبليغى پيغمبر اكرم كه از مهم ترين سيره هاى ايشان است چگونه بوده پيغمبر , اسلام را چگونه تبليغ كرد چگونه ارشاد و هدايت كرد بعدا ان شاءالله درباره سيره تبليغى رسول اكرم صحبت مى كنم و عرايضى عرضه مى دارم .

على عليه السلام و بستن آب به روى دشمن

ما واقعا بايد در احوال پيشوايان بزرگ دينمان يعنى در احوال معصومين تأمل و تفكر بكنيم , ببينيم آنها چگونه بودند ؟ اين خيلى فكر دارد : جنگ صفين در يكى از كرانه هاى فرات رخ داد اصحاب معاويه ( شريعه) يعنى محلى را كه مى شد آب برداشت مى گيرند بعد على ( ع ) وارد مى شود , اصحابش بى آب مى مانند مى فرستد نزد معاويه كه آخر ما اول آمده ايم براى مذاكره و صحبت كردن , بلكه خداوند با مسالمت اين مشكل را از ميان مسلمين بردارد و حل بكند چرا دست به چنين كارى زدى ؟ ولى معاويه كه فكر مى كند پيروزى بزرگى به دست آورده گوشش بدهكار نيست وقتى كه اميرالمؤمنين مى بيند كه فايده ندارد , دستور حمله مى دهد و همان روز به شام نرسيده اصحاب معاويه رانده مى شوند و اصحاب على ( ع ) شريعه را مى گيرند بعد اصحاب مى گويند ما حالا ديگر مقابله به مثل مى كنيم و اجازه نمى دهيم اينها آب بردارند على ( ع ) مى گويد ولى من اين كار را نمى كنم چون آب يك چيزى است كه خدا آن را براى كافر و مسلمان قرار داده اين كار دور از شهامت و فتوت و مردانگى است , آنها چنين كردند شما نكنيد على نمى خواهد پيروزى را به بهاى يك عمل ناجوانمردانه به دست بياورد .

اين نكات در سيره بزرگان زياد است .

عمرو عاص و استخدام وسيله

داستانى را مى گويم , شايد خيلى از افراد بگويند اگر ما بجاى على بوديم اين كار را نمى كرديم .

عمرو بن العاص مجسمه شيطنت و رذالت است روزى على عليه السلام در صفين آمد و فرياد كرد : معاويه ! چرا اينهمه مردم مسلمان را به كشتن مى دهى ؟ خودت بيا با يكديگر نبرد بكنيم , هر كه غالب شد , و هر كه مغلوب شد منطق روشن بود , نتيجه هم از اول معلوم است عمرو عاص گاهى سر به سر معاويه مى گذاشت مى گفت : معاويه ! راست مى گويد , حرف همين است , تو هم كه مرد شجاعى هستى , اسلحه بپوش برو به جنگ على معاويه كه حساب دستش بود با نيرنگ توانست روزى عمرو عاص را به جنگ بفرستد ولى نه به جنگ با على عليه السلام البته او فى حد ذاته مرد شجاعى بوده , مصر را او فتح كرده بود عمرو عاص اسلحه پوشيد آمد در ميدان جنگ و مبارز طلبيد :

يا قادة الكوفة من اهل الفتن يا قاتلى عثمان خير المؤتمن يا ايها الاشراف من أهل اليمن اضربكم و لا أرى اباحسن (٨)

ضمنا گوشه و كنار را نگاه مى كرد كه يك وقت با حضرت امير مواجه نشود. مى گفت :

اضربكم و لا ارى اباحسن .

شما را مى زنم ولى على را نمى بينم از جمله جاهايى كه نوشته اند حضرت ابوالفضل حضور داشته ظاهرا همين جا بوده كه جوانى چهارده ساله بوده است اميرالمؤمنين آهسته به گونه اى كه عمرو عاص ابتدا نفهمد كه على است ولى نمى خواست تا آخر هم در غفلت باقى بماند آمد و آمد عمرو عاص نفهميد كه على ( ع ) است حضرت , نزديك كه رسيد نخواست باز هم او نفهمد با كه مواجه است , گفت :

انا الامام القرشى المؤتمن .

منم امام قرشى مؤتمن خودش را معرفى كرد : من على هستم , كه ديگر عمرو عاص خودش را باخت , فورا سر اسب را برگرداند و شروع به فرار كرد .

اميرالمؤمنين او را تعقيب كرد , شمشيرى به او زد , او از روى اسب پريد و خورد به زمين من نمى دانم چه تعبيه اى كرده بود , قبلا چه پيش بينى اى كرده بود , فورا كشف عورت كرد , چون مى دانست على مردى نيست كه با يك آدم اين چنين مواجه شود تا اينجور كرد , حضرت رويشان را برگرداندند و رفتند معاويه تا آخر عمر مى گفت عمرو عاص ! ولى تو شفيع خوبى پيدا كردى , در همه دنيا من يك نفر را پيدا نمى كنم كه شفيعى به اين مقدسى پيدا كرده باشد .

حالا آدمهايى كه براى هدفها از هر وسيله اى استفاده مى كنند تيپ عمرو عاص اند هر كس ديگر باشد مى گويد : واى ببين چه آدمى را على در چه فرصتى رها كرد ؟ ! خوب يك شمشير حواله اش مى كردى پدرش را در مىآوردى ولى على مردى نبود كه ولو براى كشتن عمرو عاص , اين مردى كه براى نجات خودش به عورت خودش متوسل شده از مسير حق منحرف شود رويش را برگرداند و رفت و ما نظاير اينها را در سيره ائمه اطهار و پيغمبر اكرم زياد مى بينيم : با دشمن هم كه رو برو مى شوند دست از آن معالى اخلاق و مكارم اخلاق خودشان بر نمى دارند اينهاست كه نشان مى دهد كه اينها در يك سطح ديگرى بودند و در سطح ديگرى فكر مى كر دند آنها خودشان را پاسدار حق و حقيقت مى دانند .

امام حسين و استخدام وسيله

براى امام حسين مسئله اين نيست كه كشته بشود يا كشته نشود , مسئله اين است كه دين كشته نشود , يك اصل ولو اصل كوچك دين كشته نشود صبح عاشورا مى شود شمر بن ذى الجوشن كه در بدسرشتى , شايد در دنيا نظير ندارد , شتاب دارد كه قبل از شروع جنگ بيايد اوضاع را ببيند فكر كرد از پشت خيمه ها بيايد بلكه دست به يك جنايتى بزند , ولى نمى دانست كه قبلا امام حسين تعبيه اى ديده است , خيمه ها را دستور داده نزديك يكديگر به شكل خط منحنى در بياورند , پشتش هم يك خندق بكنند و مقدارى نى خشك در آنجا بريزند و آتش بزنند كه دشمن نتواند از پشت سر بيايد وقتى آمد , مواجه شد با اين وضع , ناراحت شد و شروع كرد به فحاشى كردن بعضى اصحاب جواب دادند البته نه فحاشى يكى از بزرگان اصحاب گفت : يا اباعبدالله ! اجازه بدهيد الان با يك تير همين جا حرامش كنم فرمود : نه خيال كرد حضرت توجه ندارند به اين جهت كه او چه آدمى است گفت : يا ابن رسول الله من اين را مى شناسم و مى دانم چه شقيى است فرمود : مى دانم پس چرا اجازه نمى دهيد ؟ فرمود : من نمى خواهم شروع كرده باشم تا در ميان ما جنگ برقرار نشده است هنوز به صورت دو گروه مسلمان روبروى يكديگر هستيم تا آنها دست به جنگ و خونريزى نزنند من دست به جنگ نمى زنم اين اصل قرآنى را كه در قرآن است : الشهر الحرام بالشهر الحرام و الحرمات قصاص فمن اعتدى عليكم فاعتدوا عليه بمثل ما اعتدى عليكم ( ٩ ) كه حضرت امير هم در صفين به همين آيه استناد مى كرد و مى گفت من شروع نمى كنم به حكم اين آيه , ولى اگر شروع كردند دفاع مى كنيم , امام حسين در مورد شمر هم رعايت مى كند و مى گويد قبل از آن كه جنگ عملا از طرف دشمن شروع بشود از طرف ما نبايد شروع بشود اين نكات است كه مقام معنويت امام را نشان مى دهد كه آنها چگونه فكر مى كردند : يك اصل كوچك ولو يك مستحب هم نبايد پايمال شود .

ولى در دشمن اين فكرها نيست كم كم روز بر مىآيد , لشكر عمر سعد آماده مى شوند امام حسين عليه السلام هم ميمنه تشكيل مى دهد , ميسره تشكيل مى دهد , قلب تشكيل مى دهد , پرچمدار قرار مى دهد , و فكر نمى كند كه آنها سى هزار نفرند ما هفتاد و دو نفر ميمنه را مى دهد به زهير , ميسره را مى دهد به حبيب , و پرچم را مى دهد به برادرش ابوالفضل العباس سلام الله عليه مرد و مردانه در مقابل سى هزار نفر لشكر مى ايستد ولى دشمن اصولى نيست , اصلى ندارد , براى او مردانگى و نامردى مطرح نيست , عمر سعد هم طمع دنيا و حكومت رى جلوى چشمش را گرفته است و تمام كارهايش شكل چاپلوسى و جلب رضايت عبيدالله زياد را دارد كه چه كار بكنيم كه وقتى مى رويم نزد عبيدالله او از ما بيشتر راضى باشد و ديگر ايراد و اشكالى در حكومت رى وارد نشود يك وقت تيرى را به كمان مى كند اول تير را خود پسر سعد به طرف لشكر امام حسين پرتاب مى كند و بعد مى گويد : ايها الناس , لشكريان من ! همه شما در حضور امير شهادت بدهيد كه اول تير را خودم پرتاب كردم پسر سعد حداقل چهار هزار تيرانداز دارد تير مثل باران به طرف اصحاب امام حسين آمد نوشته اند عده اى از اصحاب امام حسين هم كه تيرانداز بودند مخصوصا يك زانو را خم كردند و يك زانو را بلند , و مردانه شروع كردند به تيراندازى كردن در مقابل هر نفرشان كه مى افتاد چند نفر از دشمن مى افتادند , كه شايد بيشتر اصحاب اباعبدالله در همين تيراندازى از بين رفتند ولى حسين شروع نكرد. جنگ روز عاشورا با يك تير آغاز شد و با يك تير پايان يافت فوقف ليستريح ساعة حسين ايستاد تا لحظه اى استراحت كند دشمن كه ابدا فكر نمى كند حسين يك نفر است و با شمشير مى جنگد و بايد از نزديك با او جنگيد , چون مى داند اگر حسين تمام نيروهايش هم ضعيف شده باشد , نمى تواند با او بجنگد , از دور سنگ مى پرانند , پيشانى مقدس اباعبدالله مى شكند پيراهن را بالا مى برد كه خونها را پاك كند , اينجاست كه جنگ عاشورا پايان مى يابد , اباعبدالله از روى اسب به روى زمين مى افتد ديگر نمى گويم چه شد , همين قدر عرض مى كنم كه يك وقت شنيدند كه فرمود : باسم الله و بالله و على ملة رسول الله .

و صلى الله على محمد و آله الطاهرين باسمك العظيم الاعظم الاجل الاكرم يا الله . .

پروردگارا عاقبت امر همه ما ختم به خير بفرما , ما را قدردان اسلام و قرآن قرار بده ما را حق شناس و استفاده كننده از وسيله حق قرار بده , انوار محبت و معرفت خودت را در دلهاى ما قرار بده , انوار محبت و معرفت پيغمبرت و آل پيغمبرت را در دلهاى ما بتابان , اموات ما مشمول عنايت و مغفرت خودت بفرما .

و عجل فى فرج مولانا صاحب الزمان .

--------------------------------------------

پي نوشت ها :

١ ترجمه : پس آنها را مبهوت كنيد .

٢ بالخصوص در مكه , در غير مكه هم نه , آن هم پياز عكه بايد باشد , پياز غير عكه نه ! .

٣ و٤. نهج البلاغه فيض الاسلام , خطبه ١٠٧ , ص ٣٢١ .

٥ البته اين مطلب فى حد ذاته مانعى ندارد به خاطر پيغمبر ممكن است دنيا زير و رو بشود اينها مسئله مهمى نيست .

٦ سوره نحل , آيه ١٢٥ به راه پروردگارت با حكمت ( دلائل عقلى ) و اندرز نيكو دعوت كن و با بهترين روش با آنان به بحث و مجادله پرداز .

٧ به هدفها بپرداز و وسائل را رها كن .

٨ كتاب صفين نصر بن مزاحم , ص ٣٧١ با اندكى تفاوت .

٩ سوره بقره , آيه ١٩٤ ماه حرام در مقابل ماه حرام است ( پس اگر مشركين در ماه حرام با شما جنگيدند شما هم در ماه حرام با آنان بجنگيد ) و در چيزهاى محترم قصاص جايز است , پس هر كس به شما تجاوز كرد شما هم به همان اندازه به او تجاوز كنيد .