در خواستهاى موسى (ع) از خدا
قرآن در سوره مباركه طه در مورد موسى بن عمران على نبينا و آله و عليه السلام مطلب را طرح مى كند كه به حسب ظاهر جريان ديگرى هست : موسى حركت كرده كه برگردد به مصر , زنش درد زايمان مى گيرد و او به دنبال آتش براى آتشگيره اى مى رود كه همسر خودش را در اين سرما گرم بكند , در وادى مقدس مواجه با وحى الهى مى شود , براى اولين بار وحى به او مى رسد و بعد هم مأموريت براى رساندن پيام الهى به فرعون و فرعونيها موسى رسيده است به مقامى كه نايب نبوت است پس يك آدم عادى نيست كه چنين سخنى گفته باشد وقتى كه به او مى گويند برو پيام خدا را به فرعون و فرعونيها ابلاغ كن , احساس مى كند بار بسيار سنگين و رسالت فوق العاده مشكلى به دوش او گذاشته شده است با اين جمله ها يك سلسله تقاضاها مى كند :
رب اشرح لى صدرى
.
پروردگارا به من شرح صدر بده .
( شرح صدر) خلاصه معنيش اين است : ( ظرفيت روحى بسيار وسيع و تحمل فوق العاده زياد) خدايا بر ظرفيت روحى من بيفزا و يسرلى امرى كار مرا بر من آسان گردان پس احساس مى كند كه كارى است ثقيل و سنگين و احلل عقدة من لسانى گروهى را ( يا گره را ) از زبان من باز كن بعضى چنين فكر مى كنند كه مقصود از اين كه ( گره را از زبان من باز كن) اين است كه موسى اندكى زبانش مى گرفته و مثلا ( سين) را خوب تلفظ نمى كرده است حتى گفته اند آن وقتى كه بچه بود و فرعون مى خواست امتحانش بكند و آتش سرخ شده به دهانش گذاشت زبانش دچار لكنت شد خيال نمى كنم اينها اساسى داشته باشد ( گره را از زبان من باز كن) ظاهرا همان است كه قرآن مكرر روى آن تأكيد مى كند كه پيغمبر ابلاغش بايد ابلاغ مبين , و پيام رساندنش بايد روشن و آشكار و آشكار كننده و راهنمايانه باشد چون بعدش هم مى فرمايد : يفقهوا قولى تا سخن مرا درك بكنند , من بتوانم پيام تو را وارد فهم مردم بكنم و مردم بفهمند فهم كردن يعنى روشن شدن , درك كردن , واضح شدن مطلب براى شخص و اجعل لى وزيرا من اهلى ٠ هارون اخى ٠ اشدد به ازرى ٠ و اشركه فى امرى ٠ كى نسبحك كثيرا ٠ و نذكرك كثيرا پروردگارا اين بار خيلى سنگين است , براى من كمك بفرست انسانى را كه خودش پيشنهاد مى كند , برادرش هارون است : پروردگارا برادرم هارون را وزير كه معنى لغويش معاون است و كمك من قرار بده , و او را در اين كار با من شريك گردان چرا ؟ براى اينكه به اصطلاح راندمان كار ما بيشتر باشد نه اينكه من مى خواهم العياذ بالله امتناع كرده باشم كى نسبحك كثيرا ٠ و نذكرك كثيرا
.
خطاب قرآن به رسول اكرم
در جاى ديگر , قرآن خطاب به رسول اكرم - ولى نه به صورت سؤال رسول اكرم از خدا بلكه به صورت بيان الهى - يك كار انجام شده را ذكر مى فرمايد در سوره مباركه الم نشرح مى فرمايد :
ا لم نشرح لك صدرك .
آيا ما به تو شرح صدر نداديم ؟
موسى تقاضاى شرح صدر مى كند , ولى نسبت به پيغمبر اكرم به صورت يك امر داده شده قرآن مى فرمايد : آيا ما به تو شرح صدر نداديم ؟ ظرفيت فراوان نداديم ؟ يعنى ظرفيت فراوان شرط اين كار است , و ما اين شرط را به تو داده ايم .
و وضعنا عنك وزرك .
اين بار سنگين را از دوش تو نهاديم .
آنجا موسى مى گفت : و يسرلى امرى اين بار سنگين را براى من آسان و سبك كن اينجا قرآن به پيغمبر اكرم مى فرمايد كه اين بار سنگين را از دوش تو برداشتيم .
الذى انقض ظهرك
. اين خيلى حرف است : اين بار سنگين كه آنچنان سنگين بود كه داشت پشت تو را مى شكست مخاطب , خاتم الانبياء است , بار هم جز بار دعوت و تبليغ و مواجه شدن با مردم نيست , مردمى كه قصد هدايت و راهنمايى , بلكه كشاندن آنها به سوى پروردگار را دارد آنچنان اين كار سنگين است كه تعبير قرآن اين است كه : داشت پشت تو را مى شكست انقض ظاهرا معنايش اين است : اگر ما سقفى داشته باشيم و بار بسيار سنگينى مثلا عده زيادى انسان يا يك شىء سنگين روى آن باشد كه اين چوبها صدايش در بيايد و به اصطلاح معروف جرق و جرق بكند , مى گويند : انقض يا نقض , و يا نظير اين تعبير وقتى مى خواهد بگويد اين بار آنچنان سنگين بود كه گويى صداى مهره هاى پشت تو داشت شنيده مى شد مى فرمايد : انقض ظهرك .
و رفعنا لك ذكرك .
ما نام تو را در همه جا بلند كرديم .
باز سخن از سختى كار است :
فان مع العسر يسرا
٠ ان مع العسر يسرا ٠ فاذا فرغت فانصب ٠ و الى ربك فارغب .
پيغمبر ! سخت است كار , اما اگر انسان سختيها را تحمل بكند با سختى سستى هست , يعنى سستيها در شكم سختيهاست , هر سختى در درون خودش سستى دارد معنايش اين است : صبر كن , استقامت بورز فان مع العسر يسرا , بار ديگر تأكيد كرد : ان مع العسر يسرا كه پيغمبر از اين آيه چنين احساس كرد كه همراه هر سختى دو آسانى خواهد بود كه چهره مباركش شكفته شد و بعد هى تكرار مى كرد , مى فرمود كه يك سختى با دو سستى چه خواهد كرد؟! خداى من به من وعده آسانى و وعده سستى همراه اين سختيها داده است .
فاذا فرغت فانصب و الى ربك فارغب
.
اگر اين آيه را يك مقايسه اى با آيه موسى كرده باشيد و بعد اين جمله متواتر ميان شيعه و سنى را در نظر بگيريد كه پيغمبر راجع به على عليه السلام فرمود :
انت منى بمنزلة هارون من موسى
.
تو نسبت به من نسبت هارون به موسى است .
يعنى همچنان كه هارون معاون و شريك موسى در اين كار بود تو هم يكى از آن دو پدر امت هستى , در اين صورت مى بينيد اينكه در تفاسير شيعه آمده و روايات هم ظاهرا تأييد كرده است كه ( اذا فرغت فانصب) ناظر به مقام خلافت اميرالمؤمنين على عليه السلام است خيلى خوب به دل مى چسبد كه بايد هم چنين باشد نه چيز ديگر ولى فعلا بحث ما روى مطلب ديگرى است .
سخن سنگين
آيه ديگر در قرآن كه باز اهميت فوق العاده و سنگينى شديد امر دعوت به حق و پيامرسانى الهى را بيان مى كند آيه اى است كه در سوره مباركه يا ايها المزمل آمده است كه مى دانيد يا ايها المزمل و يا ايها المدثر از سوره هايى هستند كه در اول بعثت نازل شدند مى فرمايد :
انا سنلقى عليك قولا ثقيلا ما عن قريب سخن سنگينى به تو القاء مى كنيم .
سخن يعنى چه كه سنگين باشد ؟ خود سخن از آن جهت كه سخن است كه سبكى و سنگينى ندارد محتواى سخن و اجراء مدلول سخن است كه ممكن است سخت و دشوار باشد , و ممكن است آسان باشد خود ما گاهى مى گوييم : فلان كس به فلان كس سخن سختى گفت , يعنى سخنى كه تحمل معنى آن براى او شديد بود يا مى گوئيم : مأموريت سنگينى به ما داده شده است شخصى كه از طرف يك مقامى مأمور مى شود , مى گويد مأموريت سنگينى به ما داده شد يك ابلاغ صادر شده است , به او گفته اند برو فلان كار را انجام بده مى گويد مأموريت سنگينى به ما داده شد مأموريت يعنى چه كه سنگين باشد ؟ مأموريت , آن ابلاغ و آن كاغذ و آن سخن و آن نامه و غيره كه سبكى و سنگينى ندارد بحث در اينها نيست وقتى كه محتواى آن مأموريت كارى باشد فوق العاده دشوار , مى گوييم مأموريت سنگين آيه قرآن مى فرمايد : انا سنلقى عليك قولا ثقيلا ما عنقريب سخن سنگينى به تو القاء مى كنيم, كه جز همان دعوت و هدايت مردم چيز ديگرى نيست .
ممكن است افرادى بپرسند چرا قرآن اينهمه امر دعوت و تبليغ را كار دشوارى تلقى كرده است ؟
ارزش مسئله تبليغ
بعضى از مسائل هست كه ما به حق , ارزش آن مسائل را درك كرده ايم چون ارزشش را يعنى سطحش را درك كرده ايم , قهرا آن را در سطح خودش مى شناسيم مثلا امر افتاء و فتوا دادن خوشبختانه تا حد زيادى , لااقل نود و پنج در صد جامعه ما مى شناسند كه افتاء كارى است سنگين و در سطح بسيار بسيار بالا نه افرادى زود جرأت مى كنند كه چنين ادعايى بكنند و نه اگر افراد خوش اشتهايى اين ادعا را كردند جامعه زود مى پذيرد جامعه اين را احساس كرده كه سطح اين كار بالاست ولى مسئله دعوت مردم به سوى حق , مسئله تبليغ مردم , مسئله ارشاد و هدايت مردم , مسئله حركت دادن مردم به سوى خدا , كه سخن , سخن حركت دادن است سطح آن شناخته نشده است گفت :
در اين ره انبيا چون ساربانند دليل و رهنماى كاروانند وز ايشان سيد ما گشته سالار همو اول همو آخر در اين كار جمال جانفزايش شمع جمع است مقام دلگشايش جمع جمع است روان از پيش و دلها جمله از پى گرفته دست جانها دامن وى
حركت دادن بشر است , آن هم به كجا ؟ به سوى آخور ؟ نه خيلى مكتبها هستند كه بشر را حركت مى دهند , خوب هم حركت مى دهند , اما به سوى چه ؟ به سوى آخور , به سوى منافعش كمى مقام مقدستر هم بگوييم : به سوى حقوقشان كه بالاخره منافعشان در حقوقشان است , و تا اينجا ما هم موافقيم , پيغمبرها هم مردم را سوق مى دهند به سوى احقاق حقوقشان جزء برنامه پيغمبران يكى اين حركت دادن است , ولى اين , آن حركت كوچكى است كه پيغمبران مى دهند كه محروم را سوق مى دهند به سوى اينكه اى محروم ! برو حق خودت را استيفا كن , اى مظلوم ! برو حق خودت را از ظالم بگير اين هم جزء حركتهايى است كه انبياء دارند ولى كوچكترين حركتهاست چون حركتى است كه منافع و ميل طبيعى انسان هم آن را تأييد مى كند ( رنجبران متحد بشويد حق خودتان را از زورگويان بگيريد) در اين مسير حركت دادن , البته كارى است , نمى خواهم بگويم كار كوچكى است , اما در برنامه انبياء , اين آن كار كوچك انبياء است كه انجام داده اند و از ديگران هم بهتر انجام داده اند آن حركت بزرگى كه انبياء مى دهند , حركتى است كه انسان را از منزل نفس به سوى حق سوق مى دهند گفت :
صلاى باده زد پير خرابات بده ساقى كه فى التأخير آفات سلوك راه عشق از خود رهايى است نه طى منزل و قطع مسافات
بشر را از خودى رهاندن و به حق رساندن يعنى بشر را از درون خودش عليه خودش برانگيختن نه تنها شماى مظلوم را عليه من ظالم برانگيزد , من ظالم را هم احيانا و در خيلى موارد عليه خودم برانگيزد كه اسمش مى شود توبه , بازگشت , حركت دادن انسانها از خودى و از نفس پرستى به سوى حقيقت پرستى كار مشكل اين است هركس در اين كار با انبياء رقابت كرد آنوقت مى توانيم برايش حساب باز بكنيم فلان رهبر انقلابى مردم را در جهت منافعشان حركت داده است ولو به نام احقاق حقوقشان , به نام هم نمى گوييم : واقعا براى به دست آوردن حقوقشان , تعبير مقدس هم مى كنيم كار بزرگى است اما كار كوچك انبياء است كار انبياء كه رقيب ندارد و هر داعى الى الله و هر مبلغ و رساننده پيام خدا بايد آن را تعقيب كند , به دنبال پيغمبر و على برود , و كارى مشكل است اين است : حركت دادن انسانها از خودى , خودخواهى , نفس پرستى و نفع پرستى , به سوى حق پرستى و حقيقت پرستى اين است كه كار , بسيار كار دشوارى است .
گفتيم ما ارزش بعضى از كارها را , بعضى از شؤون را در سطح خودش تا حدى درك كرده ايم و بجا درك كرده ايم و بايد هم همين جور درك بكنيم , اما بايد اعتراف بكنيم كه ارزش بعضى از كارها را در سطح خودش درك نكرده ايم امشب تصادفى رخ داد كه برنامه من آموزش از سيره نبوى را در امر تبليغ و دعوت باشد و خطيب دانشمند جناب آقاى فلسفى هم كه به حق بايد گفت در صدر اين فن قرار گرفته اند و خدمات بسيار بسيار بزرگ به اين شهر و به اين كشور كرده اند در مجلس ما حضور داشته باشند عرض كردم امرى است تصادفى مقصودم اين است كه من چنين فكرى نكرده بودم و اينچنين شد و خوب شد ارزش اينها و ارزش كسانى را كه در اين سطح خون جگرها خورده اند تا توانسته اند به صورت يك داعى و يك خطيب لايق ( ممكن است بگوييد مقام اسلام خيلى بالاتر است لايق نسبى هم بگوييم كافى است ) در آيند بايد دانست گفت :
يرى الناس دهنا فى الزجاجة صافيا و لم يدر ما يجرى على رأس سمسم
يعنى مردم روغن صاف شده كنجد را در يك شيشه مى بينند اما نمى دانند به سر آن دانه كنجد بيچاره چه آمد كه حالا آنها روغن صاف شده اش را مى بينند تبليغ صاف شده و پاك و پاكيزه اش را مردم مى بينند ولى نمى دانند چه بر سر آن بيچاره آمده است كه امروز آنها دارند روغن صافش را مشاهده مى كنند .
به هر حال قرآن اين مطلب را در سطحى بسيار بسيار بالا برده چرا ؟ خدا مى توانست فقط به پيغمبر بگويد : انا سنلقى عليك قولا ثقيلا يا : ا لم نشرح لك صدرك ولى همه اينها براى امت , آموزش است اين حقيقت را چرا خدا با پيغمبر خودش بازگو مى كند و در اختيار همه امت مى گذارد ؟ خيلى مسائل بين خدا و پيغمبر هست ولى چون مربوط به كار عموم نيست , خدا مى داند و پيغمبر , و براى غير طرح نشده وقتى كه مسئله اى طرح مى شود علامت اين است كه بايد آن را آموخت كار دعوت است , كار تبليغ است , كار آسانى نيست پس ما از قرآن مىآموزيم كه اولين شرط در امر دعوت و پيام رسانى , شرح صدر است , دل وسيع , ظرفيت وسيع به اندازه دنيا .
ابلاغ به عقل و فكر
ممكن است بگوييد چرا پيام رساندن اينقدر كار مشكلى باشد ؟ عرض مى كنم : هر پيام رساندنى اينقدر مشكل نيست يك ابلاغ است كه فقط ابلاغ به حس است بديهى است كار آسانى است ابلاغى كه مأمور دادگسترى مى كند و مثلا اخطارى را به شخصى به عنوان مطلع يا متهم ابلاغ مى كند , ابلاغ به حس است كه به رؤيت مى رساند شما اگر بخواهيد پيامى را ابلاغ بكنيد , اگر وظيفه تان فقط اين باشد كه به حس طرف برسانيد , به رؤيت يا سمع او برسانيد كار مشكلى نيست , مى شود به گوش يا چشم مردم حرفى را رساند ولى آيا پيغمبران كه بلاغ مبين دارند وظيفه شا ن فقط اين است كه مطلب را به گوش مردم برسانند و همين كافى است ؟ به چشم مردم ابلاغ شده باشد كافى است ؟ نه , بالاتر از ابلاغ به حس و ابلاغ به چشم يا گوش مثلا , ابلاغ به عقل و فكر است يعنى مطلب را آنچنان بيان كردن كه تا عقل نفوذ بكند آنچه كه به چشم انسان مىآيد كافى نيست كه عقل هم بپذيرد آنچه كه به گوش انسان مى رسد كافى نيست كه عقل هم بپذيرد آن ابزارى كه يك پيام را به عقل مى رساند , صوت يا شكل يا كتابت نيست , چيز ديگر است عقل دروازه خودش را بسته است و جز با ابزار و مركب برهان و استدلال و به تعبير قرآن حكمت , پيامى را در خودش نمى پذيرد پيغمبران مى خواهند سخن خودشان را در درجه اول به عقلها ابلاغ بكنند اگر مى بينيد مسيحيت بر ضد اين سخن قيام كرده است و مى گويد : كار ايمان با عقل ارتباط ندارد , اين در اثر تحريف مسيحيت است مسيح اصلى هرگز چنين سخن نمى گويد مسيح اصلى نه تثليث گفت و نه بعد از اينكه ديد تثليث با هيچ عقلى جور درنمىآيد و عقل دروازه خودش را بر روى تثليث بسته است و به هيچ وجه راه نمى دهد گفت : ايمان حسابش از عقل جداست , منطقه ايمان براى عقل منطقه ممنوعه است , عقل حق مداخله ندارد ! اين مربوط به تحريف مسيحيت است هيچ پيغمبرى چنين سخنى نمى گويد ولى قرآن كه آنچه حقيقت است از همه پيغمبران , در آن آمده است با اضافاتى , مى گويد :
ادع الى سبيل ربك بالحكمة و الموعظة الحسنة
.
اول چيزى كه بيان مى كند حكمت است : مردم را به راه پروردگارت بخوان اى داعى الى الله .
يا ايها النبى انا ارسلناك شاهدا و مبشرا و نذيرا
.
تو را فرستاده ايم كه گواه اين امت باشى ( حالا گواه به هر معنا كه بخواهد باشد كه فعلا بحث ما نيست ) تو را نويد بخش و نويد دهنده براى اين امت فرستاده ايم , بشارت بده , نويد بده , تشويق بكن , يعنى نتايج بسيار عاليى را كه در اين سير و مسير دارند به آگاهيشان برسان و نذيرا و تو را نذير فرستاده ايم مكرر گفته ايم كه معنى ( نذير) ترساننده نيست ترساننده ترجمه ( مخوف) است نذير يك معنى اخص از ترساننده دارد , يعنى اعلام خطر كننده اگر انسان مثلا از در مى خواهد برود بيرون , يك كسى صداى ناهنجارى ايجاد كند , انسان را ترسانده است , ولى اين انذار نيست انذار نوعى ترساندن را مى گويند كه اعلام خطر باشد : شخصى تصميمى گرفته است و از يك راهى مى رود يك كسى مىآيد اعلام خطر مى كند , يعنى مى گويد به دنبال اين كار تو و اين راه تو فلان خطر هست قرآن مى گويد اى پيغمبر ! ما تو را فرستاده ايم كه نذير باشى , بيم دهنده به اين معنا باشى , اعلام خطر كننده باشى , كه در سالهاى اول بعثتش آمد در دامنه صفا ايستاد , فرياد كشيد آن طورى كه در آن وقت مرسوم بود كه شعار مى دادند يا صباحا يا صباحا ( و از اين جمله ها ) يعنى خطر ! خطر ! مردم در دامنه صفا جمع شدند چه خبر است ؟ براى اولين بار از محمد امين صلى الله عليه و آله و سلم مى شنوند : خطر ! خطر ! چه خطرى است ؟ آيا قصه اى نظير قصه عام الفيل پيش آمده ؟ اول از مردم تصديق خواست : ايها الناس ! تاكنون مرا در ميان خود چگونه شناخته ايد ؟ همه گفتند : امين و راستگو فرمود : اگر الان من شما را انذار بكنم و به شما اعلام خطر بكنم كه در پشت اين كوهها ( ٧ ) دشمن با لشكر جرار آمده است و مى خواهد بريزد بر سر شما , سخن مرا باور مى كنيد يا نه ؟ گفتند : البته تا اين گواهى را گرفت فرمود :
انى نذير لكم بين يدى عذاب شديد
.
پس به شما اعلام خطر بكنم كه اين راهى كه شما مى رويد دنبالش عذاب شديد الهى است در دنيا و آخرت .
انا ارسلناك شاهدا و مبشرا و نذيرا و داعيا الى الله باذنه .
آمده اى مردم را مى خوانى به اذن پروردگار به سوى پروردگار , مردم را حركت مى دهى به سوى پروردگار تو داعى الى الله هستى اين دعوت الى الله كار كوچكى نيست حالا كه تو داعى الى الله هستى , به چه وسيله مى شود مردم را دعوت كرد ؟ مى شود مثلا انسان خواب ببيند و با خواب مردم را دعوت الى الله بكند ؟ هر روز صبح بيايد بگويد امروز خوابى ديدم براى اين كار , مردم بياييد چنين كنيد ؟ نه , قرآن راهش را معين كرده , دعوت به خداست , دعوت به بزرگترين حقايق عالم است , دعوت به چيزى است كه عقلهاى بشر را مى شود هدايت كرد و حركت داد به آن سو دعوت به چيزى است كه بايد عقلها آن را بپذيرند با چه ؟ با دليل , برهان , حكمت و سخن منطقى .
ابلاغ به دل
يك جهت است كه اين كار را دشوار مى كند آيا در ابلاغ پيامبران و ابلاغ دعوت الهى , كافى است كه اين پيام به عقلها رسانده بشود ؟ حس كه گفتيم هيچ كافى نيست , بايد اين پيام به مرحله عقل هم برسد آيا اين كافى است ؟ نه , اين تازه مرحله اول مطلب است يك معلم وظيفه اش فقط همين است كه سخن خودش را , علم خودش را به عقل دانش آموز برساند مىآيد پاى تخته سياه مى ايستد , دانش آموز آنجا نشسته است , مسئله رياضى را برايش طرح مى كند اول كه اصل مسئله را طرح مى كند دانش آموز عقلش هنوز نمى داند كه واقعا اين جور هست يا نه , ولى دليل مى خواهد بعد كه معلم برهان و دليل رياضى را اقامه كرد , آنجاست كه مدعاى او وارد عقل دانش آموز شده است اما پيغمبران نيامده اند كه فقط مدعاهايى را وارد عقل مردم بكنند فلاسفه كارى كه دارند , هر اندازه موفق بشوند اين است كه سخنى را تا عقل مردم نفوذ مى دهند اما از آن بيشتر ديگر نه پيام الهى گذشته از اينكه در عقلها بايد نفوذ بكند , در دلها بايد نفوذ بكند , يعنى بايد در عمق روح بشر وارد بشود و تمام احساسات او يعنى تمام وجودش را در اختيار بگيرد و لهذا پيغمبرانند كه مى توانند بشر را در راه حقيقت به حركت در آورند نه فيلسوفان فيلسوف بيچاره زحمت مى كشد , خودش را مى كشد , آخر كارش فكرى را تا عقل مردم نفوذ مى دهد آن هم نه همه مردم بلكه عده اى كه شاگردانش هستند و چند سال بايد بيايند نزد او درس بخوانند تا با زبانش آشنا بشوند , چون بلاغش بلاغ مبين نيست , قدرت بلاغ مبين ندارد و بايد در لفافه صدها اصطلاح سخن خود را بيان نمايد به قول يكى از اساتيد بزرگ ما : فيلسوف كه اينهمه اصطلاح به كار مى برد از عجز و ناتوانيش است هى مى گويد : امكان ذاتى , امكان استقبالى , امكان استعدادى , واجب الوجود بالذات , عقل اول , عقل دوم , چون نمى تواند حرف خودش را جز در لفافه اينها بگويد , و اين از ناتوانيش است ولى پيغمبران , ما مى بينيم بدون اينكه هيچ اصطلاحى در كار باشد , آن آخرين حرفى را كه در پرتو و در لفافه صدها اصطلاح بيان شده است , با بلاغ مبين , با دو كلمه , با دو جمله گفته اند كه فيلسوف در مى ماند كه چطور سهل ممتنع , مطلب به اين سادگى گفته شده است :
قل هو الله احد ٠ الله الصمد ٠ لم يلد و لم يولد ٠ و لم يكن له كفوا احد .
سبح لله ما فى السموات و الارض و هو العزيز الحكيم ٠ له ملك السموات و الارض يحيى و يميت و هو على كل شىء قدير , هو الاول و الاخر و الظاهر و الباطن و هو بكل شىء عليم
.