زندگانی حضرت امام موسی کاظم (علیه السلام)

زندگانی حضرت امام موسی کاظم (علیه السلام)0%

زندگانی حضرت امام موسی کاظم (علیه السلام) نویسنده:
گروه: امام کاظم علیه السلام

زندگانی حضرت امام موسی کاظم (علیه السلام)

نویسنده: موسى خسروى
گروه:

مشاهدات: 21661
دانلود: 4038

توضیحات:

زندگانی حضرت امام موسی کاظم (علیه السلام)
جستجو درون كتاب
  • شروع
  • قبلی
  • 22 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • دانلود HTML
  • دانلود Word
  • دانلود PDF
  • مشاهدات: 21661 / دانلود: 4038
اندازه اندازه اندازه
زندگانی حضرت امام موسی کاظم (علیه السلام)

زندگانی حضرت امام موسی کاظم (علیه السلام)

نویسنده:
فارسی

بخش پنجم عبادت و رفتار و اخلاق و دانش فراوان امامعليه‌السلام

«قرب الاسناد: ص ۱۷۴ » ابراهیم بن عبد الحمید گفت: وارد خانه موسی بن جعفرعليه‌السلام شدم همان اطاقی که در آن نماز میخواند در خانه جز حصیر و شمشیری آویزان و قرآنی ندیدم.

قرب الاسناد : علی بن جعفر گفت: با برادرم موسی بن جعفرعليه‌السلام در چهار عمره به مکه مشرف شدیم با خانواده اش یک مرتبه در بیست و شش روز راه را پیمودیم؛ مرتبه دوم بیست و پنج روز و سومین مرتبه بیست و چهار روز و در مرتبه دیگر به بیست و یک روز راه را طی کردیم.

قرب الاسناد : علی بن ابی حمزه گفت: خدمت موسی بن جعفرعليه‌السلام بودم سی نفر غلام حبشی برایش خریده بودند آنها را آوردند با یکی از آنها که زیبا بود صحبت کرد؛ سخنانی به او نزدیک یک ساعت گفت و مقداری پول در اختیارش گذاشت. فرمود: به هر یک از دوستان خود در هر ماه سی درهم بده آنها رفتند.

عرض کردم: فدایت شوم با آن غلام به زبان حبشی صحبت کردی چه دستور به او دادی؟

فرمود گفتم: همراهان خود را وادار به کار نیک کند و هر ماه به هر کدام سی درهم بدهد، وقتی چشمم به او افتاد فهمیدم پسر زیرک و از فرزندان رؤسای آنها است. هر چه لازم بود به او سفارش کردم سخنان را پذیرفت غلام درستی است.

فرمود: شاید تو تعجب کردی که من با او به زبان حبشی صحبت کردم؟

تعجب نکن آنچه از کار امام بر تو پوشیده و مخفی است بیشتر از اینها است، این کار در مقابل علم امام مانند آن است که مرغی از دریائی با منقار خود یک قطره آب بردارد آیا با برداشتن آن یک قطره آب دریا نقصان می پذیرد.

امام چون دریا است که کمالات او تمام شدنی نیست و کردار عجیبش بیش از اینهاست. وقتی مرغ با منقار از دریا آب بردارد چیزی کم نمیشود همین طور از علم امام چیزی کم و کاست نمی شود و عجائب او پایان پذیر نیست.

«اعلام الوری: ص ۲۹۶ » می نویسد: حضرت موسی بن جعفر عابدترین فرد زمان خود بود، فقیه ترین و سخاوتمندترین و بزرگوارترین اشخاص به شمار میرفت.

روایت شده نافله های شبانه را همیشه میخواند و آن را وصل به نماز صبح می کرد بعد تعقیب میکرد تا آفتاب طلوع کند آنگاه سر به سجده میگذاشت تا هنگام زوال ظهر سر از سجده برنمیداشت پیوسته چنین دعا میکرد:

« اللَّهُمَّ إِنِّي أَسْأَلُكَ الرَّاحَةَ عِنْدَ الْمَوْتِ و المغفرة بعد الموت وَ الْعَفْوَ عِنْدَ الْحِسَابِ »

این دعا را تکرار می نمود.

یک جمله از دعایش این بود: «عَظُمَ الذَّنبُ مِن عَبدِکَ فَلیحسن العَفو مِن عِندک » به طوری از خوف خدا گریه میکرد که محاسنش از اشک چشم تر می شد از همه مردم بیشتر به خانواده و خویشاوندانش رسیدگی میکرد.

شب ها بسر وقت فقراء مدینه میرفت و زنبیل هائی که محتوی پول از طلا و نقره و آرد و خرما بود برای آنها میبرد و به ایشان میداد نمی فهمیدند چه کسی این کمک را به آنها میکند.

«ارشاد مفید: ص ۳۱۷ » محمّد بن عبد اللَّه بکری گفت: وارد مدینه شدم تا پولی به قرض بگیرم خسته شدم، گفتم: خوب است بروم خدمت موسی بن جعفرعليه‌السلام و شکایت حال خود را به آن جناب بنمایم. رفتم به نقمی همان جا که امام باغ داشت.

امامعليه‌السلام با غلام خود از باغ خارج شد در دست غربالی داشت که در آن قطعه گوشت های سرخ کرده بود، دیگر چیزی در آن نبود آن جناب شروع به خوردن کرد من نیز با ایشان خوردم.

آنگاه از من پرسید چکار داشتی جریان را شرح دادم، داخل باغ شد، مختصری توقف نمود، سپس خارج گردید؛ به غلام فرمود برو، دست به جانب من دراز کرد کیسه ای که محتوی سیصد دینار طلا بود به من داد از جای حرکت کرده رفت من نیز سوار بر مرکب خود شده برگشتم.

ارشاد و اعلام الوری : یکی از بازماندگان عمر بن خطاب در مدینه موسی بن جعفرعليه‌السلام را اذیت میکرد هر وقت ایشان را میدید دشنام میداد و ناسزا به علیعليه‌السلام میگفت. روزی یکی از اطرافیان امامعليه‌السلام عرض کرد: اجازه میدهی این تبهکار را بکشم. امامعليه‌السلام او را به شدّت از این کار بازداشت.

از کار آن مرد جویا شد گفتند: در اطراف مدینه زراعت میکند به جانب او رفت و او را در مزرعه اش یافت با الاغ خود وارد زراعت او شد، مرد عمری فریاد زد زراعت مرا لگد مال مکن ولی امام همان طور سواره روی زراعت میرفت تا به او رسید از مرکب پیاده شده نشست با صورتی گشاده و خنده به او فرمود: چقدر خرج این زراعت کرده ای؟ گفت: صد دینار.

فرمود: چقدر امید داری حاصل برداری. گفت: خبر از غیب ندارم.

فرمود: از تو پرسیدم چقدر امیدواری حاصل بدهد. گفت: امیدوارم دویست دینار حاصل بردارم. امامعليه‌السلام کیسه ای که محتوی سیصد دینار طلا بود در اختیار او گذاشت. فرمود: زراعت تو نیز به جای خود هست خداوند آنچه امیدواری حاصل بتو خواهد داد.

عمری از جای حرکت کرده سر امام را بوسید خواهش کرد از خطایش چشم بپوشد. امامعليه‌السلام لبخندی زده برگشت.

وقتی امام به مسجد رهسپار شد در آنجا دید عمری نشسته همین که چشم او به موسی بن جعفرعليه‌السلام افتاد گفت: خدا میداند مقام امامت را به که بسپارد. اصحاب امام دور او جمع شده گفتند: تو قبلا بر خلاف این رفتار میکردی. گفت اکنون شنیدید چه گفتم، شروع به دعا برای موسی بن جعفر نمود با او دعوا کردند او نیز با آنها نزاع کرد.

وقتی موسی بن جعفرعليه‌السلام به منزل برگشت به اطرافیان خود فرمود: کدام کار بهتر بود آنچه شما تصمیم داشتید یا آنچه من انجام دادم؟ من او را براه آوردم با همان مبلغی که میدانید و جلو شرّ او را گرفتم (شما میخواستید او را بکشید).

گروهی از اهل علم گفته اند که موسی بن جعفر از دویست تا سیصد دینار به مردم کمک میکرد کیسه های دینار موسی بن جعفر مثل زده میشد.

ابن عماره و دیگر راویان نقل کرده اند که وقتی هارون الرشید به حج رفت به نزدیک مدینه که رسید بزرگان مدینه از او استقبال کردند از همه جلوتر موسی ابن جعفرعليه‌السلام قرار داشت که سوار قاطری بود؛ ربیع گفت: آقا این چه مرکب سواری است که با آن بدیدار امیرالمؤمنین آمده ای اگر با چنین مرکبی بجستجوی چیزی بروی به او نخواهی رسید اگر از چیزی بخواهی فرار کنی فوری بشما میرسند.

فرمود: این مرکب موجب کبر و خودپسندی که معمولا در اسب هست نخواهد بود در ضمن از ذلت و خواری که در الاغ سواری وجود دارد دور است (و خیر الامور اوسطها) بهترین کارها میانه روی است.

گفته اند وقتی هارون الرشید وارد مدینه شد به زیارت قبر پیامبر اکرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم رفت، با او گروهی بودند هارون جلو ایستاد از روی افتخار گفت: (السلام علیک یا رسول اللَّه السلام علیک یا ابن عم) سلام بر تو یا رسول اللَّه پسر عمو.

موسی بن جعفرعليه‌السلام پیش آمده گفت:

«السلام علیک یا رسول اللَّه السلام علیک یا ابتاه »

سلام بر تو یا رسول اللَّه بابا جان، رنگ صورت هارون تغییر کرد و آثار خشم در چهره اش آشکارا دیده میشد.

روایات زیادی از حضرت موسی بن جعفرعليه‌السلام نقل شده فقیه ترین فرد زمان خود بود چنانچه قبلا ذکر شد و از همه بهتر قرآن کریم را حفظ داشت و از تمام مردم در خواندن قرآن خوش صداتر بود وقتی قرآن میخواند محزون میگردید و شنوندگان از شنیدن صدای آن جناب که قرآن تلاوت میکرد به گریه می افتادند.

مردم مدینه ایشان را زین المجتهدین مینامیدند، به واسطه کظم غیظ و حلمی که داشت کاظم لقب داشت؛ مدت ها بر نابکاری ظالمین صبر کرد تا بالاخره در زندان آنها با غل و زنجیر از دنیا رفت صلی اللَّه علیه.

ابو الفرج در مقاتل الطالبیین از احمد بن محمّد بن سعید از یحیی بن حسن نقل میکند: هر وقت موسی بن جعفرعليه‌السلام از کسی چیزی میشنید که آزرده میشد کیسه پر از دینار طلا برای او میفرستاد. کیسه های دینار موسی بن جعفر بین سیصد تا دویست دینار بود و کیسه های دینار آن جناب مثل قرار گرفته بود.

مناقب : هشام بن حکم گفت: موسی بن جعفرعليه‌السلام با برهه نصرانی فرمود:

به کتاب خود انجیل چقدر اطلاع داری. جواب داد من عالم به آن کتاب و تأویلش هستم موسی بن جعفرعليه‌السلام شروع بخواندن انجیل بود.

ابرهه گفت: عیسی مسیح همین طور تلاوت میکرد جز عیسی کسی چنین نخوانده انجیل را من مدت پنجاه سال است که در جستجوی چون تو بوده ام بدست موسی بن جعفرعليه‌السلام مسلمان شد.

موسی بن جعفرعليه‌السلام به طور ناشناس وارد یکی از دهات شام شد از حکومت وقت گریزان بود رسید. به در غاری که در آنجا راهی بود هر سال یک روز پیروان خود را موعظه میکرد. همین که چشم راهب به موسی بن جعفرعليه‌السلام افتاد، هیبتی از آن آقا بر دل او وارد شد عرض کرد: شما غریب هستید؟ فرمود: آری.

عرض کرد: از ملت ما هستید یا از غیر ما؟ فرمود: از شما نیستم. پرسید: تو از امت مرحومه (امت محمّد) هستی؟ فرمود: بلی. عرض کرد از نادانان آنهایی یا از دانشمندانشان؟

فرمود: از نادانان نیستم.

گفت: چطور می شود که درخت طوبی ریشه اش در خانه علی است و به عقیده شما در خانه حضرت محمّد است و شاخه های آن در تمام خانه ها هست. فرمود: مانند خورشید است که نورش همه جا هست و تمام مکانها را فرا میگیرد با اینکه خودش در آسمان است. گفت: چطور می شود که میوه ها و غذاهای بهشتی هر چه بخورند نه تمام می شود و نه کم میگردد؟

فرمود: مانند چراغ است که هر چه از آن چراغ های دیگر را روشن کنند نور آن کم نمی شود. عرض کرد: در بهشت سایه ای گسترده هست؟ فرمود: قبل از طلوع آفتاب تمام بهشت در سایه ای گسترده است این آیه قرآن اشاره به آن است:( أَ لَمْ تَرَ إِلی رَبِّکَ کَیْفَ مَدَّ الظِّلَّ ) گفت: چه میخورند در بهشت که نه ادرار میکنند و نه غائط مینمایند؟

فرمود: بچه در رحم مادر چگونه تغذیه می شود که نه بول میکند و نه غائط.

عرض کرد: اهل بهشت خدمتکارانی دارند که برای آنها هر چه میل داشته باشند می آورند بدون اینکه به ایشان دستوری بدهد؟ فرمود: هر وقت انسان احتیاج به چیزی پیدا کند اعضاء او متوجه میشوند و طبق خواسته او عمل می کنند بدون اینکه به آنها امری کند. عرض کرد: کلید بهشت از طلا است یا نقره؟ فرمود: کلید بهشت زبان انسان است که میگوید: ( لا إله إلّا اللّه ) گفت: صحیح میفرمائید. مسلمان شد با تمام همراهانش.

ابوحنیفه گفت: موسی بن جعفرعليه‌السلام را در کودکی در راهرو منزل پدرش دیدم از او پرسیدم آدم غریب کجا باید قضای حاجت کند؛ هر وقت احتیاج به چنین کاری داشت؟

فرمود: میرود پشت دیوار در جایی که کسی او را نبیند و کنار نهر آب نباشد و نه زیر درخت میوه و نه اطراف خانه مردم و نه میان راه و معبر و مساجد نه رو بقبله و نه پشت به قبله وقتی این شرایط را جمع کرد هر جا خواست قضای حاجت می کند.

گفت: این جواب را که از او شنیدم خیلی به نظرم بزرگ و با شخصیت جلوه نمود. عرض کردم: فدایت شوم معصیت از که سر میزند؟ نگاهی به من نموده فرمود:

بنشین تا برایت توضیح دهم. نشستم.

فرمود: گناه یا باید از بنده سر بزند یا از خدا یا از هر دو. اگر از خدا باشد او عادلتر و با انصافتر از این است که بنده اش را کیفر کند به واسطه کاری که انجام نداده اگر از هر دو سر زده باشد پس خدا با او شریک است، قوی شایسته تر است که انصاف دهد بنده ی ضعیفش را، اگر از بنده تنها سر بزند به همین جهت خدا امر و نهی میکند و میتواند ثواب دهد یا عقاب فرماید و شایسته بهشت برین یا آتش جهنم گردد.

گفتم:( ذُرِّیَّةً بَعْضُها مِنْ بَعْضٍ ) نژادی هستند که عظمت و بزرگواری را از یک دیگر به ارث میبرند.

ثعلبی در کشف و بیان مینویسد: با اینکه احمد بن حنبل از اهل بیت پیامبر کناره می گرفت هر وقت از امام هفتمعليه‌السلام روایت میکرد میگفت: حدیث کرد مرا موسی بن جعفر فرمود، حدیث کرد مرا پدرم حضرت صادق همین طور تا پیامبر اکرم، احمد گفت: این سلسله سند را اگر بر دیوانه بخوانند دیوانگی او برطرف می شود.

ابو نواس در یک ملاقات در مدح موسی بن جعفر این شعر را سرود:

اذا ابصرتک العین من غیر ریبة و عارض فیک الشک اثبتک القلب

و لو ان رکبا امموک لقادهم نسیمک حتی یستدل بک الرکب

جعلتک حسبی فی اموری کلها و ما خاب من اضحی و انت له حسب

مناقب :

صفوان جمال گفت: از حضرت صادقعليه‌السلام پرسیدم امام بعد از شما کیست؟

فرمود: امام اهل بازی و شوخی نیست، در این موقع موسی بن جعفرعليه‌السلام آمد. چند بزغاله نتاج مکه به همراهش بود به آنها می فرمود: برای پروردگار خود سجده کنید. امام صادقعليه‌السلام او را در بغل گرفت و به سینه چسبانید فرمود: پدر و مادرم فدای کسی که اهل بازی و شوخی نیست.

احمد بن عبد اللَّه از پدر خود نقل کرد که گفت: رفتم پیش فضل بن ربیع آن وقت روی پشت بامی نشسته بود. به من گفت: از این پنجره داخل خانه را نگاه کن ببین چه می بینی. نگاه کرده گفتم: جامه ای روی زمین افتاده.

گفت: خوب دقت کن با دقت نگاه کردم. گفتم: شخصی در سجده است. گفت: او را میشناسی؟ آن آقا موسی بن جعفرعليه‌السلام است که در تمام شبانه روز من متوجه ایشان هستم، پیوسته در همین حالت است.

نماز صبح را که میخواند تعقیب میکند تا آفتاب طلوع کند بعد به سجده میرود در سجده هست تا زوال ظهر. یک نفر مأمور است که وقت نماز را به اطلاع ایشان برساند وقتی اطلاع میدهد از جای حرکت میکند بدون اینکه وضو را تجدید کند به نماز میایستد. این عادت اوست پس از نماز مغرب افطار میکند بعد وضوی خود را تجدید مینماید، سپس بسجده میرود در دل شب پیوسته نماز میخواند تا سپیده دم.

یکی از نگهبانان میگفت :

من زیاد شنیده ام که این دعا را میخواند:

« اللهم انت تعلم اننی کنت اسألک ان تفرغنی لعبادتک، اللهم و قد فعلت فلک الحمد ».

در سجده میفرمود:

« قبح الذنب من عبدک فلیحسن العفو من عندک ».

یک قسمت از دعای آن جناب این بود:

« اللهم انی اسألک الراحة عند الموت و العفو عند الحساب ».

حکایت شده که منصور دوانیقی از موسی بن جعفرعليه‌السلام درخواست کرد که در عید نوروز جلوس نماید برای تبریک و تهنیت و گرفتن پیشکشی هائی که می آورند فرمود:

« انی قد فتشت الاخبار عن جدی رسول اللَّه فلم اجد لهذا العید خبرا و انه سنة للفرس و محاها الاسلام »

من تمام اخبار جدم پیامبر را جستجو کردم خبری راجع به این عید نیافتم این سنت ایرانی است که اسلام آن را از بین برده هرگز چیزی را که اسلام از بین برده باشد من دو مرتبه آن را زنده نمیکنم.

منصور پیغام داد که ما این کار را از نظر سیاست لشکری میکنیم شما را بخدای بزرگ قسم میدهم که جلوس بفرمائید. امام هشتم نشست امراء و وزراء و فرمانروایان و سپهداران برای عرض تبریک می آمدند و هر کدام هدیه و تحفه ای پیشکش میکردند.

خادم منصور بالای سر موسی بن جعفرعليه‌السلام بود هر چه می آوردند او صورت بر میداشت از همه آخرتر پیرمرد کهنسالی وارد شد عرض کرد: من مرد فقیری هستم که وضع مالی ام خوب نبود تا برای شما هدیه بیاورم.

اما سه شعر جد من در باره جد شما حسین بن علیعليه‌السلام سروده که همان ها را بعنوان هدیه بشما تقدیم میکنم، اشعار باین کیفیت خواند:

عجبت لمصقول علاک فرنده یوم الهیاج و قد علاک غبار

و لا سهم نفذتک دون حرائر یدعون جدک و الدموع غزار

الا تغضغضت السهام و عاقها عن جسمک الاجلال و الاکبار

فرمود: هدیه ترا پذیرفتم بنشین خدا ترا بخیر و برکت رهنمون گردد.

در این موقع توجه به خادم نموده فرمود: برو پیش امیرالمؤمنین و صورت هدیه ها را به او نشان ده بپرس آنها را چه باید کرد.

خادم رفت پس از مختصر زمانی برگشته گفت: امیرالمؤمنین همه آنها را به شما بخشیده و گفته است هر چه می خواهد بکند. امامعليه‌السلام به پیرمرد فرمود:

تمام این مال را من به تو می بخشم جمع کن و ببر.

مناقب : موسی بن جعفرعليه‌السلام فرمود: روزی از مکتب آمدم و لوح مشقم همراهم بود. پدرم مرا مقابل خود نشانده فرمود: پسر جان بنویس:

«تنح عن القبیح و لا ترده»

آنگاه فرمود: مصرع دوم این شعر را خودت تکمیل کن گفتم:

«و من اولیته حسنا فزده»

پس از آن فرمود: بنویس:

«ستلقی من عدوک کل کید».

باز من در تکمیل مصرع دوم چنین گفتم:

«اذا کاد العدو فلا تکده»

پدرم فرمود: «ذُرِّیَّةً بَعْضُها مِنْ بَعْضٍ ».

«رجال کشی: ص ۳۱۱ » محمّد بن سالم گفت: وقتی موسی بن جعفرعليه‌السلام را آوردند پیش هارون هشام بن ابراهیم عباسی خدمت آن جناب رسیده عرض کرد: حواله دارم که باید به فضل بن یونس بپردازد، تقاضا دارم از او بخواهید پرداخت کند که کارم گیر است.

امامعليه‌السلام سوار بر مرکب شد و به طرف فضل بن یونس رفت دربان فضل به او اطلاع داد که موسی بن جعفر درب خانه است. فضل گفت: اگر راست بگوئی تو در راه خدا آزادی. فضل بن یونس با پای برهنه درب خانه دوید همین که چشمش به امام افتاد خود را به قدم های او انداخته شروع ببوسیدن کرد. تقاضا کرد وارد خانه شود. امامعليه‌السلام وارد شد به او فرمود: درخواست هشام بن ابراهیم را بپذیر.

فضل پول او را پرداخت.

عرض کرد: آقا اگر منتی بر من گذارید هنگام صبحانه است و غذا حاضر است، بفرمائید در خدمت شما صبحانه بخوریم. فرمود: بیاور. فضل غذای سرد آورد امامعليه‌السلام دست داخل غذا نموده میل کرد فرمود: می توان دست داخل غذای سرد کرد وقتی غذای سرد را برداشت و غذای گرم آورد. فرمود: غذای گرم مانع است از اینکه دست در آن فرو بری.

«کافی: ج ۶ ص ۲۸۱ » حضرت موسی بن جعفرعليه‌السلام در ولیمه یکی از فرزندان خود سه روز اهل مدینه را غذا داد. در دیگ های بزرگ حلوا میداد در مساجد و بازارها، یکی از اهل مدینه بر این کار امام خرده گرفت. سخن او را امامعليه‌السلام شنید.

فرمود: خداوند هر چه به پیامبران پیشین داده به حضرت محمّدصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم نیز مانند آن را عنایت کرده و اضافی نیز داده است. به سلیمان فرموده:( هذا عَطاؤُنا فَامْنُنْ أَوْ أَمْسِکْ بِغَیْرِ حِسابٍ ) و به حضرت محمّدصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم فرموده است:( فَخُذُوهُ وَ ما نَهاکُمْ عَنْهُ فَانْتَهُوا )

کافی : موسی بن بکر گفت: حضرت موسی بن جعفرعليه‌السلام بیشتر اوقات هنگام خواب شکر میل میکرد.

کافی : یونس بن یعقوب گفت: کسی که به او اطمینان دارم به من گفت: که کنیزان موسی بن جعفرعليه‌السلام را دیدم لباس رنگارنگ داشتند.

کافی : حسین بن موسی گفت: پدرم موسی بن جعفرعليه‌السلام هر وقت تصمیم می گرفت به حمام برود دستور میداد سه مرتبه حمام را آتش کنند، بطوری گرم میشد که نمی توانست وارد شود تا سیاه های حبشی میرفتند برای پدرم فرش میگستردند. وقتی وارد می شد گاهی می نشست و گاهی می ایستاد. روزی از حمام خارج شد مردی از اولاد زبیر به او برخورد به نام کیند که در دست اثر حنا داشت.

فرمود: این نشانه چیست روی دستت؟ عرض کرد: حنا. فرمود: پدرم که دانشمندترین فرد زمان خود بود از پدر خود از جدش نقل کرد که پیامبر اکرم فرمود: هر کس داخل حمام شود ابتدا نوره بکشد و سپس از فرق سر تا کف پا حنا به خود بمالد برایش امان است از جنون و جذام و برص و مرض خارش پوست تا مرتبه دوم که باز نوره میکشید.

کافی : حسن بن عاصم گفت: خدمت موسی بن جعفرعليه‌السلام رسیدم با شانه عاج مشغول شانه زدن بود. عرض کردم: فدایت شوم بعضی از عراقی ها معتقدند که با شانه عاج حلال نیست شانه کردن، فرمود به چه جهت؟ پدرم یک یا دو شانه عاج داشت فرمود: با شانه عاج شانه بزنید که موجب از بین رفتن وبا می شود.

کافی : موسی بن بکر گفت: حضرت موسی بن جعفر را دیدم با شانه عاج شانه میکرد، برایش خودم خریدم.

کافی : حفص گفت: کسی را ندیدم بر خود بیشتر بترسد از موسی بن جعفرعليه‌السلام و نه کسی بیشتر از او برای مردم امیدوارتر بود از روی حزن و اندوه، قرائت قرآن میکرد، وقتی قرآن میخواند مثل اینکه با کسی صحبت میکند.

کافی : مرازم گفت: با حضرت موسی بن جعفر وارد حمام شدم وقتی خارج شد و به سر حمام آمد دستور داد بخور بیاورند و خود را بخور داد. فرمود: برای مرازم هم بخور ببرید. عرض کرد: هر کس بخواهد از بخور استفاده می کند، فرمود: بسیار خوب.

کافی : احمد بن ابی خلف غلام موسی بن جعفر که او و پدر و مادر و برادرش را حضرت موسی بن جعفر خرید و آزاد کرد خود احمد را مکاتبه نمود و او را مامور خرید بازار و امین دخل و خرج کرد.

احمد گفت: زنان موسی بن جعفر دانه خرمای صیحانی که روی آن پوست و خرما نداشت و پاک بود روی آتش میگذاشتند قبل از بخور دادن همین که دانه خرمای شروع به بخور میکرد بقیه دانه ها را میریختند و خود را از دور بخور میدادند این طور خوشبوتر و بهتر است و امر میکردند همین طور بخور دهید.

کافی : خلف بن حماد کوفی گفت: یکی از اصحاب با دختری که هنوز حیض نشده بود ازدواج کرد، وقتی با او نزدیکی کرد خون جاری شد که تا حدود ده روز قطع نشد، گفت او را به قابله ها و زنانی که وارد هستند نشان بدهید زنها اختلاف کردند، بعضی گفتند: خون حیض و بعضی معتقد بودند خون بکارت است.

این مسأله را از فقهای خود مثل ابو حنیفه و دیگران سؤال کردند. در جواب گفتند: پیش آمد مشکلی است نماز هم واجب است باید وضو بگیرد و نمازش را بخواند و شوهرش از نزدیکی با او خودداری کند تا پاک شود، اگر خون حیض باشد نماز خواندنش ضرر ندارد اگر خون بکارت باشد که باید نماز بخواند دخترک همین کار را کرد.

خلف بن حماد گفت: همان سال من به حج رفتم وقتی به منی رسیدیم پیغام به موسی بن جعفرعليه‌السلام دادم و به ایشان عرض کردم مسأله ایست که برای ما خیلی مشکل شده اگر اجازه میدهی از شما سؤال کنم. جواب داد وقتی مردم از رفت و آمد افتادند و خلوت شد بیا پیش من، ان شاء اللَّه.

ایستادم تا شب شد و مردم از رفت و آمد افتادند رفتم به خیمه موسی بن جعفرعليه‌السلام ، همین که نزدیک خیمه رسیدم غلام سیاهی را دیدم سر راه نشسته گفت: کیستی؟

گفتم: یکی از حاجیانم. پرسید اسمت چیست؟ گفتم: خلف بن حماد. گفت: بدون اجازه وارد شو مرا دستور داده است اینجا بنشینم هر وقت آمدی به تو اجازه بدهم، داخل خیمه شده سلام کردم. جواب سلام مرا داد تنها روی تشک نشسته بودم در خیمه هیچ کس جز امام نبود همین که نشستم از حالم جویا شد من نیز از حال امام پرسیدم.

عرض کردم یکی از دوستان شما با دختری که هنوز حائض نشده بود ازدواج کرد، پس از همبستر شدن خون از دختر می آمد در حدود ده روز این خون طول کشید. زنهای قابله اختلاف داشتند بعضی میگفتند خون حیض است و گروهی معتقد بودند خون بکارت است این زن چه باید بکند.

فرمود: از خدا بپرهیز و اگر خون حیض است نماز نخواند تا پاک شود و همسرش از نزدیکی با او خودداری کند، اگر خون بکارت باشد باز باید از خدا بترسد وضو بگیرد و نمازش را بخواند شوهرش میتواند با او همبستر شود در صورتی که میل داشت، عرض کردم آقا از کجا تشخیص دهند که چه خونی است که بعد به این دستور عمل کنند.

در این موقع امام به جانب چپ و راست خیمه نگاهی کرد مبادا کسی سخن او را بشنود آنگاه از جای حرکت نموده و نزدیک من آمد فرمود: خلف! مواظب باش این از اسرار خداست مبادا فاش کنی و به این مردم اصول دین خدا را نیاموزی. سپس با دست چپ اشاره کرد که چنین پنبه را داخل فرج میگذارد و کمی صبر می کند بعد آرام خارج مینماید اگر خون دور پنبه را فرا گرفته بود از بکارت است چنانچه خون داخل پنبه رفته بود از حیض است.

چنان از توضیح این جواب شاد شدم که اشک هایم جاری شد وقتی از گریه آرام گرفتم فرمود: چرا گریه میکنی؟ عرض کردم: یا ابن رسول اللَّه چه کسی میتواند جز شما چنین جوابی بدهد؟ فرمود: بخدا قسم این توضیح از جانب پیامبر اکرم از جبرئیل از طرف خدا بود.

کافی : حضرت موسی بن جعفر هر وقت ناراحت و غمگین بود نافله را ترک میکرد.

کافی : معتب گفت: حضرت موسی بن جعفرعليه‌السلام در باغ مشغول قطع کردن شاخه های درختان بود چشم به غلامش افتاد. که خوشه ی خرمائی را برداشت و پشت دیوار باغ انداخت پیش غلام آمدم و او را با خوشه خرما خدمت امام برده. گفتم: این غلام را با این خوشه خرما دیدم به غلام فرمود: فلانی گرسنه میشوی عرض کرد: نه. فرمود: برهنه هستی عرض کرد نه. فرمود پس چرا این خرما را برداشتی. گفت خواستم چنین کنم فرمود: برو این مال تو باشد فرمود: آزادش بگذارید.

کافی : علی بن ابی حمزه از پدر خود نقل کرده گفت: حضرت موسی بن جعفرعليه‌السلام را دیدم در زمین خود مشغول کار بود و پاهایش در عرق فرو رفته بود عرض کردم: آقا کارگرها کجا هستند فرمود: علی! با دست خود کسانی کار کرده اند که از من و پدرم بهتر بوده اند، عرض کردم: کیانند آنها.

فرمود: پیغمبر اکرم و امیرالمؤمنینعليهما‌السلام اجداد من همه با دست خود کار میکردند، کار کردن شیوه پیامبران و مرسلین و اوصیاء و صالحین است.

کافی : ابو بصیر گفت: در سالی که حضرت صادقعليه‌السلام از دنیا رفته بود خدمت موسی بن جعفرعليه‌السلام رسیدم عرض کردم آقا چه شد که شما یک قوچ قربانی کردی فلان کس شتر کشت.

فرمود: نوح در کشتی بود با آنچه در کشتی قرار داشت. کشتی مأموریت داشت اطراف خانه کعبه طواف کرد که همین طواف نساء است. بعد مهار کشتی را رها کرد خداوند به کوه ها خطاب کرد، که من کشتی نوح را روی یکی از شما قرار خواهم داد کوه ها بر خود بالیدند و کبر نمودند. اما کوه جودی تواضع و فروتنی کرد که یکی از کوه های شهر شما است. سینه کشتی در روی آن کوه قرار گرفت.

نوح در این موقع گفت:« یا ماوی اتقن » به زبان سریانی یعنی خدایا اصلاح کن، ابو بصیر گفت: گمان کردم امامعليه‌السلام کنایه به نفس خود داشت.

کافی : هشام بن احمر گفت: با حضرت موسی بن جعفرعليه‌السلام میرفتم در اطراف مدینه ناگهان امام از مرکب خود فرود آمد و سر به سجده گذاشته سجده ای طولانی کرد. آنگاه سر برداشت و سوار شد.

عرض کردم: فدایت شوم سجده ای طولانی کردی؟ فرمود: به یاد یکی از نعمت های خدا بر خود افتادم خواستم شکر خدایم را کنم.

کافی : عیسی شلقان گفت: من نشسته بودم موسی بن جعفرعليه‌السلام رد شد با او چارپائی بود. گفتم: غلام نمی بینی پدرت چه میکند، به ما کاری را دستور میدهد بعد ما را از آن نهی میکند به ما دستور داد نسبت به ابو الخطاب مهر بورزیم، اینک دستور میدهد او را لعنت کنیم و از او متنفر باشیم.

حضرت موسی بن جعفر که در آن وقت کودکی بود فرمود: خداوند گروهی را برای ایمان آفریده که ثابت هستند و گروهی را نیز برای کفر که آنها نیز ثابت هستند و گروهی را بین این دو دسته قرار داده که ایمان را عاریه به آنها داده هر وقت بخواهد از آنها میگیرد ابو الخطاب از کسانی است که ایمان او عاریه است.

گفت: خدمت حضرت صادقعليه‌السلام رسیدم و آنچه به موسی بن جعفرعليه‌السلام گفته بودم و جواب ایشان را برایش عرض کردم فرمود: او از نژاد پیامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم است.

کافی : موسی بن بکر گفت: بیش از شماره شنیدم حضرت موسی بن جعفر این شعر را میخواند:

فان یک یا امیم علیّ دین

فعمران بن موسی یستدین

کافی : عبد الحمید بن سعید گفت: حضرت موسی بن جعفرعليه‌السلام غلامی را فرستاد تا تخم مرغ بخرد غلام با یک یا دو تخم قماربازی کرد. وقتی آنها را آورد موسی بن جعفرعليه‌السلام خورد. غلام دیگری عرض کرد: آقا در میان این تخم مرغ، تخم مرغی بوده که با او قماربازی کرده بودند؛ امامعليه‌السلام طشتی خواست آنچه خورده بود استفراغ کرد.

کافی : معتب گفت: حضرت موسی بن جعفرعليه‌السلام دستور میداد وقتی میوه میرسید بچینیم و در بازار بفروشیم احتیاج خود را روز به روز با سایر مردم از بازار بخریم.

«مکارم الاخلاق: ص ۱۶۵ » محمّد بن جعفر عاصمی از پدر خود از جدش نقل کرد که گفت: به مکه رفتم با گروهی از اصحاب و دوستان وارد مدینه شدم در جستجوی محلی بودیم که آنجا فرود آئیم. در بین راه روبرو با حضرت موسی بن جعفرعليه‌السلام شدیم که سوار الاغ سبز رنگی بود از پی آن جناب غذا حمل میکردند.

ما بین نخلستان ها فرود آمدیم امامعليه‌السلام نیز همان جا فرود آمد. دستور داد طشت آوردند با آب و چوبک ابتدا دست های خود را شست از طرف راست طشت گرداندند تا تمام ما شستیم، بعد از طرف چپ شروع کردند تا همه دست های خود را شستند غذا آوردند. ابتدا به نمک نمود. سپس فرمود: بخورید به نام خداوند بخشنده مهربان بعد از سرکه میل کرد. سپس شانه گوسفندی را که بریان کرده بودند آوردند فرمود: بخورید،بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ. این غذائی است که پیغمبر اکرم از آن خوشش می آمد.

بعد سرکه و روغن زیتون آوردند فرمود: بخوریدبِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ این غذائی است که حضرت فاطمهعليها‌السلام آن را دوست میداشت پس از آن سکباج آوردند فرمود: میل کنید به نام خداوند بخشنده مهربان به این غذا امیرالمؤمنینعليه‌السلام علاقه داشت.

سپس گوشت و بادنجان آوردند فرمود: بخورید بنام خداوند بخشنده مهربان به این غذا حسن بن علیعليه‌السلام علاقه داشت، آنگاه شیر ترش آوردند که در آن نان ترید شده بود فرمود: بخورید به نام خداوند بخشنده مهربان از این غذا حسین بن علیعليه‌السلام خوشش می آمد. سپس پنیری که با ادویه معطر شده بود آوردند فرمود: بخوریدبِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ . این غذا را محمّد بن علیعليه‌السلام دوست میداشت. بعد قدحی آوردند که در آن تخم مرغ را با آرد و روغن درست کرده بودند فرمود: بخورید بنام خداوند بخشنده مهربان این غذا را پدرم حضرت صادق دوست داشت. بعد حلوا آوردند فرمود: بخورید بنام خداوند بخشنده مهربان از این غذا من خوشم می آید. سفره را برچیدند یکی از ما حرکت کرد تا آنچه زیر سفره بود بیرون بریزد فرمود این کار را در اطاق ها میکنند که زیر سقف است ولی در چنین جایی، باشد برای پرندگان و چهارپایان.

بعد خلال آوردند فرمود: قبل از خلال باید زبان را به دور دهان بگردانی، هر چه از غذاهای بن دندان و اطراف لثه بیرون آمد آن را فرو ببری هر چه ماند به وسیله خلال خارج میکنی و بیرون میاندازی. سپس طشت و آب آوردند ابتداء از طرف چپ شروع کرد تا رسید به ایشان دست خود را شست سپس دست کسانی که طرف راست بودند شستند تا تمام شد.

آنگاه فرمود: عاصم چگونه بهم رسیدگی میکنید و بدرد هم میخورید؟

عرض کرد: به بهترین وجهی که مردم ممکن است بهم برسند. فرمود: اگر یکی از شما تنگدست شد می آید به خانه برادرش و میگوید کیسه پول او را بیاورند و مهر از سر کیسه برداشته آنگاه هر چه لازم داشت برمیدارد و کسی به او اعتراض نمیکند؟

عرض کرد: نه این طور نیست. فرمود: پس آن طور که من دوست دارم، شما بهم رسیدگی و کمک ندارید هنگام تنگدستی و فقر.

ابراهیم بن ابی البلاد گفت:

حضرت موسی بن جعفرعليه‌السلام به من فرمود: که هر روز پنج هزار مرتبه استغفار میکنم.

«قرب الاسناد: ص ۱۷۳ » حسین بن ابی الفرندس گفت: حضرت موسی بن جعفر را در منی دیدم که شبیه شلوار چیزی بر پا داشت و ردائی بر دوش، تکیه کرده بود به چند جوان سیاه روی دست راست خود. غلام سیاهی قدحی خرما آورد شروع کرد به خوردن با دست چپ و به روی دست راست خود تکیه نموده بود.

این جریان را به یکی از دوستانم نقل کردم گفت: تو دیدی با دست چپ میل کند گفتم: بلی. گفت: به خدا سوگند سلیمان بن خالد گفت: از حضرت صادقعليه‌السلام شنیدم میفرمود: امام هر دو دستش راست است.

قرب الاسناد : حسین بن موسی بن جعفرعليه‌السلام از مادر خود نقل کرد که گفت: موسی بن جعفرعليه‌السلام رو به قبله روی پشت بام خوابیده بود من پایش را می خاراندم، ناگهان از جای جست و لباس خود را روی زمین میکشید به سرعت رفت.

من از پی ایشان رفتم دیدم دو غلام با دو کنیز مشغول صحبت هستند ولی دیوار بین آنها فاصله است به یکدیگر نمیرسند، حرف های آنها را گوش میدهد. در این موقع متوجه من شد. فرمود: از چه وقت اینجا آمده ای؟ گفتم: از وقتی با عجله از خواب حرکت کردی ترسیدم از پی شما آمدم. فرمود: صحبت را نشنیدی؟ گفتم: چرا.

فردا صبح آن دو غلام را به یک شهر و دو کنیز را به شهر دیگری فرستاد و آنها را فروخت.

«خرایج: ص ۲۵۳ » روایت شده که مهدی خلیفه عباسی دستور داد چاهی نزدیک قبر عبادی بکنند که حجاج از آب آن استفاده نمایند. بیش از صد قامت حفر کردند، در بین حفر کردن ناگهان روزنه بزرگی باز شد که از داخل آن هوا خارج میشد بسیار گود و تاریک، بادی که خارج میشد صدائی داشت.

دو نفر را داخل آن کردند وقتی خارج شدند رنگشان پریده بود. گفتند: در آنجا هوا بود و منزلهایی که در آنها مردان و زنانی قرار داشتند و چهارپایانی از قبیل شتر و گاو و گوسفند نیز بود. به هر کدام دست میزدیم از هم میپاشیدند، از علما پرسیدند: هیچ کدام نتوانستند جواب بدهند.

روزی حضرت موسی بن جعفرعليه‌السلام پیش مهدی رفت از آن جناب سؤال کرد فرمود: آنها اصحاب احقاف باقیمانده قوم عاد هستند که زمین آنها را با خانه هایشان فرو برد و آنچه آن دو مرد دیده بودند امام نیز توضیح داد.