• شروع
  • قبلی
  • 19 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • دانلود HTML
  • دانلود Word
  • دانلود PDF
  • مشاهدات: 12310 / دانلود: 3698
اندازه اندازه اندازه
اسلام و مقتضیات زمان

اسلام و مقتضیات زمان جلد 2

نویسنده:
فارسی

جبر تاریخ از دو دیدگاه

همان طور كه عرض كرده ایم بحث ما درباره اسلام و مقتضیات زمان در دو بخش بیان می شود، چون اشكالی كه در این بحث هست، اشكال هماهنگی یك امر ثابت در ذات خود (یعنی اسلام) و یك امر متغیر در ذات خود (یعنی مقتضیات زمان) است همه اشكالها از اینجا پیدا می شود.

بحثی درباره اسلام باید بشود كه آیا اینچنین است؟ آیا اسلام - كه مسلم یك دین جاویدان و ثابت به معنی غیر قابل نسخ است - وضع داخلی آن به گونه ای هست كه بدون آنكه نسخی در كار باشد، به طور خودكار - و به اصطلاح دینامیك - خودش در درون خودش تغییراتی بپذیرد و خود به خود تغییراتی بدهد كه با تكامل زمان جور در بیاید؟ آیا اسلام دارای چنین وضعی هست یا نیست؟ این بخش اول بحث ما بود كه بحث كردیم و نتیجه گرفتیم كه هر تغییری، مستلزم نسخ نیست و می تواند قانونی در درون خودش تحت یك سلسله اصول ثابت، وضع متغیری را پیش بینی كند. بخش دوم بحث ما راجع به اصل دوم یعنی زمان است در اشكال چنین فرض شده بود كه مقتضیات زمان صد در صد متغیر است و نمی تواند ثابت باشد و زمان، هیچ چیزی را جاوید نگه نمی دارد و نمی گذارد جاوید بماند تنها اصلی كه در جهان جاوید است، این است كه هیچ چیز جاوید نیست.

راجع به آن اصل ثابت بحث كردیم و نتیجه گرفتیم كه این جور نیست كه اسلام مقرراتش ثابت باشد، به معنی اینكه در درون خودش تغییر نپذیرد پس، از آن طرف قابلیت انعطافی ثابت شد.

در مورد زمان چطور؟ آیا ما باید این اصل را به همین كلیت و عمومیت بپذیریم كه زمان همه چیز را كهنه می كند؟ یعنی این اصل تولد و بعد رشد و بعد كهنگی و پیری و بعد مردن و فنا و از بین رفتن، اصلی است كه در این جهان بر همه چیز حاكم است؟ یا این كه اینجور نیست، فقط درباره پدیده ها (یعنی تركیبات مادی جهان) این طور است، ما هیچ پدیده ای از پدیده های جهان به معنی یك پدیده طبیعی و مادی نداریم كه چنین نباشد ولی سخن ما درباره یك پدیده نیست، درباره قانون است.

قبلا عرض كردم كه یك وقت سخن ما مثلا در این باره است كه آیا پیغمبر برای همیشه در جهان باقی است یا نه؟ بدیهی است كه نه، پیغمبر هم موجودی است از موجودات این جهان، دیر یا زود می میرد:( انك میت و انهم میتون ) (۱) ، اما یك وقت سخن درباره نفس اسلام است به عنوان یك قانون، یعنی به عنوان یك دستگاه فكری كه دارای یك سلسله معارف و جهان بینی ها و یك سلسله مقررات عملی - تربیتی است، و به اصطلاح به عنوان یك ایدئولوژی آیا یك ایدئولوژی هم حتما باید سرنوشت پدیده های جهان را داشته باشد؟

این [مطلب] را باز باید در دو قسمت بحث كنیم: یكی آن نظریات كلی ای كه می گویند: «ایدئولوژی هم نمی تواند برای همیشه باقی بماند»، یعنی همه ایدئولوژیها هم همان سرنوشتی را دارند كه پدیده ها دارند البته اینجا بحث خیلی جنبه كلی پیدا می كند ما باید ببینیم این اصل كلی درست است یا درست نیست قسمت دوم این بحث، بحث جزئی است، یعنی انگشت گذاشتن روی مسائلی مشخص است كه این مهمتر و عمده تر است، و آن این است كه ما نه روی این اصل كلی كه «هر ایدئولوژی ای محكوم به زوال و فنا و نیستی است» بحث می كنیم، بلكه روی این بحث می كنیم كه فلان مقرره از مقررات اسلام متناسب با شرایط و اوضاع خاصی از زندگی بشر است، آن شرایط تغییر كرده، پس آن مقرره دیگر نمی تواند وجود داشته باشد این بود كه روز اول هم عرض كردیم كه باید رفت دنبال مثالها و مصداقها و مسائل باید به طور جداگانه مطرح بشود.

اول آن بحث كلی را عرض می كنیم نظریه ای كه بیش از هر نظریه دیگری لازمه اش این است كه هیچ ایدئولوژی ای ثابت و دائم و جاوید نباشد، نظریه ماركسیستها و به طور كلی نظریه ماتریالیستهاست درباره انسان، از دو نظر: یكی از نظر خواسته های انسان و به عبارت دیگر غرایز اصلی انسان، و آن این كه انسان - كه بدون شك تاریخ را انسان به وجود می آورد - تحت چه نیرویی است؟ یعنی نیروهای اصلی حاكم بر غرایز انسان چیست؟ و دیگر از نظر فكر انسان كه آیا نفس فكر، یك پدیده مادی و تابع قوانین مادی عالم است كه با تغییر شرایط مادی جبرا فكر هم باید تغییر كند؟ و به اصطلاح عقل به هیچ عنوان اصالت ندارد؟ از ماده و شرایط مادی استقلال ندارد كه با تغییر شرایط مادی، عقل و فكر یا اصول عقلانی و اصول فكری ثابت باشند؟

می دانیم كه ماركسیستها [قائل به «جبر تاریخ» هستند] بر اساس نظریه ماتریالیستی خودشان از دو نظر، هم از این نظر كه انسان را یك موجود صد در صد مادی می دانند و هم از این نظر كه انسان را از نظر خواسته ها مادی می دانند، یعنی خواسته و هدف اصلی انسان در جهان و زندگی همان منافع است، انسان بالضروره و به حكم سرشت خودش منفعت جو و منفعت پرست آفریده شده البته منفعت را می توانیم به یك معنایی تعمیم بدهیم، یعنی «خیر»، ولی مقصود آن خیری كه حكما می گویند، نیست كه آن را حتی به امور غیر مادی تعمیم می دهند، [بلكه مقصودشان] همان اموری [است] كه قابل تبدیل و مبادله است، یعنی امور مادی، اموری كه بشود با پول خرید و فروخت و تبدیل كرد و خلاصه امور اقتصادی هر چیز دیگر كه شما فكر كنید از قبیل فرهنگ، اخلاق، دین، هنر، هیچیك از اینها برای انسان اصالت ندارد، بلكه اینها طفیلیهایی هستند برای مسائل اقتصادی بشر زیر بنا، مسائل اقتصادی است و اینها رو بناست، در واقع تجلیاتی است از آن خواسته ها و از آن زیر بنا و از آن تشكیلاتی كه بر زندگی مادی بشر حكمفرماست، و چون شرایط مادی زندگی تغییر می كند [یعنی] زیر بنا تغییر می كند، همه چیز تغییر می كند، فكر تغییر می كند، اصول فكری - و حتی اصول اولیه فكری - عوض می شود، اصول اولیه فكر انسان - كه آنها را بدیهیات اولیه می شمارد - اصالتی ندارد، آن زیر بنا كه تغییر كرد، اصول اولیه و ثانویه فكر و قوانین و مقررات، خود به خود و جبرا - نه به طور اختیاری - عوض می شود، نمی تواند ثابت بماند، وجدان انسان، چه وجدان فلسفی اش، چه وجدان اخلاقی اش، چه وجدان هنری اش و هر وجدانی كه برای انسان در نظر بگیرید، با تغییر شرایط اقتصادی تغییر می كند، و طبعا مقرراتی كه انسان در هر زمینه وضع بكند، از جمله در زمینه خود اقتصاد، شرایط كه عوض می شود، مقرراتی كه متناسب با شرایط قبلی است باید عوض شود، و سایر چیزها هم خود به خود تغییر می كند این همان چیزی است كه اینها امروز از آن به «جبر تاریخ» تعبیر می كنند.

راجع به جبر تاریخ، كلمه ای عرض می كنم جبر تاریخ یعنی: «ضرورتی كه لازمه شرایط تاریخی است» این همان پیاده شدن قانون علیت در تاریخ و سرگذشت بشر است مثلا یك وقت هست كه شما می خواهید قانون علیت را در مسائل جوی پیاده كنید، این جبر در مسائل جوی است قانون علیت یعنی هر معلولی، تابع شرایط خاص و علل معین است كه با پیدایش آن علل، پیدایش آن معلول قطعی و ضروری و حتمی و لایتخلف است و با نبودن آن علل، پیدایش آن معلول محال و ممتنع است این معنی جبر و قانون علیت.

یك وقت ما قانون علیت را در مسائل جوی پیاده می كنیم، یك وقت در معادن پیاده می كنیم، یك وقت در گیاهان و یك وقت در حیوانات یك وقت هم هست كه آن را در زندگی انسان پیاده می كنیم در این صورت اگر آن را به مفهوم مطلق در نظر بگیریم حرفی است غیر قابل انكار، یعنی تاریخ انسان از قانون علیت خارج و مستثنی نیست. این كه قرآن مجید در مورد سنتها [تاكید دارد] و بالخصوص كه سنتها را در تاریخ بشر پیاده می كند و می گوید:( فلن تجد لسنة الله تبدیلا و لن تجد لسنة الله تحویلا ) (۲) این تعبیر دیگری است از همان جبر تاریخ، یعنی«سنن لایتغیر در زندگی بشر» این كه قرآن می گوید:( ان الله لا یغیر ما بقوم حتی یغیروا ما بانفسهم ) (۳) كه سرنوشت بشر را به وضع روحی و فكری و اخلاقی خود بشر مربوط می كند و [می گوید] تا این تغییر نكند، محال است آن تغییر بكند، تعبیر دیگری است از جبر تاریخ.

این مطلب به صورت كلی مورد قبول است، ولی تلقی افراد از جبر تاریخ از دو نظر مختلف است: یكی از این نظر كه علل حاكم بر تاریخ چیست؟ آن كسی كه علت حاكم بر تاریخ را فقط مادیات می داند، جبر تاریخ را هم فقط جبر مادی می داند، ولی اگر ما معتقد شدیم كه عوامل حاكم بر تاریخ، منحصر به جنبه های مادی و بالخصوص اقتصادی زندگی بشر نیست و جنبه های معنوی - معنوی در مقابل این مادی(۴) - و عوامل دیگری هم در گردش تاریخ نقش دارند، باز هم قائل به جبر تاریخ هستیم ولی [این جبر] منحصر به جبر مادی نیست بنابراین ما جبر تاریخ را نفی و انكار نمی كنیم، ولی اگر«جبر تاریخ» به مفهوم جبر مادی اقتصادی تاریخ و خلاصه «جبر اقتصادی» باشد، قابل مناقشه است.

دیگر این كه معنای جبر تاریخ این است كه تا علل تاریخی هستند، معلولات تاریخی هم جبرا وجود دارند، آن علل تاریخی كه از میان رفت، معلولات تاریخی هم جبرا از میان می روند ولی خود علل تاریخی چه وضعی دارد؟ آیا علل تاریخی همیشه متغیر است یا علل تاریخی ثابت هم داریم؟

اگر ما یك سلسله علل تاریخی ثابت - ناشی از سرشت انسان - داشته باشیم، قائل به سرشت برای انسان بشویم و این سرشت را ثابت بدانیم و طبعا این سرشت ثابت، تاثیری در سرنوشت انسان داشته باشد، در این صورت جبر تاریخ ثبات را ایجاب می كند نه تغییر را، یعنی این كه باز ما خیال كنیم لازمه جبر تاریخ حتما تغییر است چنین نیست، معنای جبر تاریخ همان قانون علیت است معلول تا علتش باقی است، باقی است، علتش كه معدوم شد، قطعا معدوم می شود.

حال ما ببینیم علل تاریخی چه وضعی دارند بدون شك بعضی از علل تاریخی متغیر و بعضی از علل تاریخی ممكن است ثابت باشند از كلمه تاریخ نباید حتما مفهوم تغیر را فهمید علل تاریخ یعنی علل حاكم بر زندگی بشر در تاریخ به نظر می رسد كه نظریه ماركسیستها یعنی جبر تاریخ - آن هم جبر مادی تاریخ و جبر مادی اقتصادی - به هیچ وجه قابل قبول نباشد این را دیگران هم كه حتی مادی فكر می كردند، قبول نكرده اند، از جمله راسل راسل آدمی است كه مسلم مادی فكر می كند ولی به این نظریه انتقاد می كند و می گوید نظریه درستی نیست او می گوید سه عامل هستند كه از نظر حكومت بر زندگی بشر اصیلند و طبعا هر سه صلاحیت دارند كه زیر بنای مسائل زندگی بشر قرار گیرند یكی از آنها همین منافع اقتصادی بشر است و یكی دیگر مساله جنسی است (مساله جنسی، مسلم در ماركسیسم مطرح نبوده است) می گوید عامل جنسی (یا بگوییم غریزه جنسی) یك غریزه اصیل در بشر است و در بسیاری از موارد تقدم و حكومت پیدا می كند، یعنی عامل اقتصادی را از میدان بیرون می برد، و بسیاری از پدیده ها، حوادث و جریانهای تاریخی معلول این غریزه بشر است عامل دیگر برتری طلبی است، عامل قدرت طلبی و به مفهوم اخلاقی خودمان جاه طلبی جاه طلبی یك عامل اصیل در بشر است، یعنی این جور نیست كه بشر مقام و قدرت را برای تامین منافع اقتصادی می خواهد، خیر، انسان مقام و قدرت را به خاطر خود قدرت و به خاطر خود جاه می خواهد بسیاری از حوادث جهان معلول این خواهش بشر است ما نمی توانیم حمله اسكندر به ایران و مصر و فتوحاتش را تنها معلول عوامل اقتصادی آن روز یونان بدانیم عامل جاه طلبی اسكندر اگر نقش اول را در این حوادث نداشته است، مسلم بی تاثیر هم نبوده، نمی شود تاریخ را» یك شاخه ای «توجیه كرد یعنی تنها یك ریشه و یك شاخه اساسی داشته باشد و شاخه های دیگر همه فرع آن یك شاخه باشند این جور نیست، این ساده گرفتن قضایاست.

این دو عامل دیگر را راسل هم قبول دارد غیر از اینها باز عوامل دیگری هست كه ما از نظر علمی نمی توانیم آنها را ندیده بگیریم بوعلی در نمط هشتم اشارات بحثی دارد كه البته درباره عوامل تاریخی و محرك تاریخ نیست، بلكه تحت عنوان دیگری است ولی این نتیجه را می دهد لذتهای بشر را تقسیم بندی و درجه بندی می كند، می گوید: نمی شود لذتهای بشر را به مطعوم و منكوح و ملبوس و امثال اینها محدود كرد، چیزهای دیگری وجود دارد كه ارزش آنها برای بشر كمتر از اینها نیست و در بسیاری از موارد، انسان این است) می گوید عامل جنسی (یا بگوییم غریزه جنسی) یك غریزه اصیل در بشر است و در بسیاری از موارد تقدم و حكومت پیدا می كند، یعنی عامل اقتصادی را از میدان بیرون می برد، و بسیاری از پدیده ها، حوادث و جریانهای تاریخی معلول این غریزه بشر است عامل دیگر برتری طلبی است، عامل قدرت طلبی و به مفهوم اخلاقی خودمان جاه طلبی جاه طلبی یك عامل اصیل در بشر است، یعنی این جور نیست كه بشر مقام و قدرت را برای تامین منافع اقتصادی می خواهد، خیر، انسان مقام و قدرت را به خاطر خود قدرت و به خاطر خود جاه می خواهد بسیاری از حوادث جهان معلول این خواهش بشر است ما نمی توانیم حمله اسكندر به ایران و مصر و فتوحاتش را تنها معلول عوامل اقتصادی آن روز یونان بدانیم عامل جاه طلبی اسكندر اگر نقش اول را در این حوادث نداشته است، مسلم بی تاثیر هم نبوده، نمی شود تاریخ را» یك شاخه ای «توجیه كرد یعنی تنها یك ریشه و یك شاخه اساسی داشته باشد و شاخه های دیگر همه فرع آن یك شاخه باشند این جور نیست، این ساده گرفتن قضایاست.

این دو عامل دیگر را راسل هم قبول دارد غیر از اینها باز عوامل دیگری هست كه ما از نظر علمی نمی توانیم آنها را ندیده بگیریم بوعلی در نمط هشتم اشارات بحثی دارد كه البته درباره عوامل تاریخی و محرك تاریخ نیست، بلكه تحت عنوان دیگری است ولی این نتیجه را می دهد لذتهای بشر را تقسیم بندی و درجه بندی می كند، می گوید: نمی شود لذتهای بشر را به مطعوم و منكوح و ملبوس و امثال اینها محدود كرد، چیزهای دیگری وجود دارد كه ارزش آنها برای بشر كمتر از اینها نیست و در بسیاری از موارد، انسان این چیزها را فدای آنها می كند، از جمله شرافت و عزت و آزادگی. این خودش یك ارزشی برای بشر و عاملی در زندگی اوست چه بسا انسان، منفعتی مادی، پول و ثروت و این جور چیزها برایش پیش بیاید [ولی] چون حس و عاطفه شرافت طلبی و آزادگی طلبی اش جریحه دار می شود، از آن صرف نظر می كند، آن را فدای این می كند یا عواطف اخلاقی و نوعدوستی، این كه انسان در زندگی ایثار بكند یعنی دیگری را بر خودش مقدم بدارد همان چیزی كه قرآن درباره انصار می فرماید:( و یؤثرون علی انفسهم و لو كان بهم خصاصة ) (۵) یا درباره امیرالمؤمنین [و حضرت زهرا و حسنینعليهم‌السلام می فرماید]:( و یطعمون الطعام علی حبه مسكینا و یتیما و اسیرا ) (۶) ایثار، فداكاری، خود را به نحوی از انحاء فدای نوع كردن و به عبارت دیگر، نوع دوستی، برای بشر یك ارزشی است كه انسان منافع مادیش را فدای اینها می كند علائق و عواطف خانوادگی به معنی فرزند دوستی، پدر دوستی، مادر دوستی، خواهر دوستی یا برادر دوستی، خودش مساله ای است آیا واقعا انسان بچه اش را به خاطر منافع اقتصادی دوست دارد؟ یا برادر و خواهرش را؟ و چقدر از جریانهای تاریخی را همین عوامل به وجود آورده، یعنی مسیر تاریخ عوض شده به خاطر این كه یك صاحب قدرت می خواسته بچه اش را به نوایی برساند.

معاویه بن ابی سفیان در عین علم و شناسایی كامل پسرش كه می داند او همان لیاقت خودش را هم ندارد، تحت تاثیر این عاطفه او را جانشین خودش می كند خود این بچه دوستی مساله ای است در زندگی بشر. همین طور است عواطف دینی نه بخواهیم روی منطق دینی [این حرف را] بگوییم، تاریخ را مطالعه كنید! آیا خود عواطف دینی - مستقل از منافع اقتصادی و جنسی و جاه طلبی ها و این جور چیزها - بر زندگی بشر حكومتی نداشته است؟ خود تاریخ حكایت می كند كه بسیاری از اوقات جریانهای دینی علیرغم منافع اقتصادی پیش می روند خود همین [مساله ای است] كه انسان موجودی ایدئولوژیست است یعنی یك موجود عقیده ای است، تا آنجا كه می گوید: «ان الحیاش عقیدش و جهاد»(۷) اصلا زندگی انسانی این است كه انسان عقیده ای داشته باشد و در راهش جهاد كند، و این را كه انسان در خدمت عقیده اش نباشد و فقط در خدمت منافعش باشد دون شان انسانیت تلقی می كنند بنابراین ما جبر تاریخ را به صورت جبر مادی اقتصادی كه اس اساس، مسائل و شرایط اقتصادی است و چون شرایط اقتصادی جبرا تغییر می كند پس همه چیز باید تغییر بكند، هنوز نتوانسته ایم بپذیریم البته شكی نیست كه عوامل اقتصادی از اساسی ترین عوامل زندگی بشر است، یعنی بشر نمی تواند بی اعتنا به این مسائل زندگی كند این شاید با مفاهیمی كه ما خیلی اغراق آمیز می گوییم، جور در نیاید، ولی می بینیم همین اسلام كه به عوامل معنوی، به ایمان و این جور مسائل و افرادی كه در راه ایمان و فی سبیل الله جهاد می كنند، اینهمه اهمیت می دهد و واقعا جهادهایی را جهاد فی سبیل الله - نه فی سبیل شكم، نه در سبیل منافع اقتصادی - تعبیر می كند، در عین حال درباره این كه معاش و زندگی از ضرورتهای زندگی بشر است و انسان نمی تواند برای همیشه از آن شرایط سرپیچی كند، [تاكید می كند] همه افراد بشر برای همیشه نمی توانند از این شرایط سرپیچی كنند، اگر هم یك فرد سرپیچی كند، همه افراد این جور نیستند اگر هم جامعه ای موقتا سرپیچی كند، برای همیشه نمی تواند «من لا معاش له لا معاد له» یك اصل بسیار اساسی است در كافی این حدیث هست كه پیغمبر اكرم می فرمود:( اللهم بارك لنا فی الخبز ) خدایا نان را بر ما مبارك بگردان( لولا الخبز ما صلینا و ما تصدقنا و لا صمنا ) اگر ما نان نداشتیم، نمی توانستیم نماز بخوانیم، نمی توانستیم روزه بگیریم، نمی توانستیم تصدق بدهیم مولوی عارف قلندر هم می گوید:

«آدمی اول اسیر نان بود» اولی كه او می گوید یعنی انسان قبل از هر چیز این نیاز را احساس می كند. پس ما نمی خواهیم حكومت عامل اقتصادی را نفی كنیم، ما می خواهیم «حصر» این عامل را نفی كنیم و این اصالت مطلق را كه همه عوامل دیگر بر روی این عامل بنا شده اند و به خاطر این به وجود آمده اند و كوچكترین تكانی كه این عامل بخورد، همه آنها تكان می خورند، این جور نیست، ممكن است شرایط اقتصادی تكان بخورد و شرایطی كه روی اساسهای دیگری بنا شده تكان نخورد، چون آن اساسهای دیگر ثابت است ممكن است شرایط اقتصادی به خاطر ارتباط و پیوستگی، علت تغییر سایر شرایط بشود، ممكن هم هست آن شرایط، علت تغییر این شرایط بشود، هر دوی اینها هست، مثلا ممكن است عقیده و ایمان، شرایط اقتصادی را تابع خودش قرار بدهد. اینجا ما عبارتهایی از كتاب بعثت، ایدئولوژی آقای مهندس بازرگان نقل می كنیم نویسنده مطلبی راجع به ایدئولوژیهای محدود بشر می گوید كه حرف درستی است سخن ایشان بر این اساس است كه ایدئولوژیها بر دو قسم است (و این مطلبی است كه ما هم قبول داریم) بعضی از ایدئولوژیها یا طرحها اصلا مربوط به شرایط خاص زندگی است، نظیر این كه الان تهران دچار مشكل ترافیك است(۸) ، كسی طرحی برای حل آن تهیه می كند، البته او هیچوقت نمی تواند ادعا كند كه طرح من طرحی است كه برای همه زمانها و مكانها درست است، در بمبئی هم همین طرح [صحیح است]، شما بروید اجرا كنید، صد سال دیگر هم همین طرح را اجرا كنید نه، این درست نیست، این طرحی است مربوط به این شرایط زمانی و مكانی خاص، این شرایط كه تغییر كرد طرح هم تغییر می كند.

ولی طرحهایی هست كه اصلا به این مشكلات مربوط نیست، به مشكلاتی در سطح كلی تری از زندگی بشر مربوط است كه آنها ثابت است و تغییر نمی كند، آنها خطوط اصلی زندگی بشر است، نظیر این كه «آیا زندگی بشر باید بر اساس تساوی افراد باشد یا تبعیض؟ »، «آیا باید حقوق افراد بشر بر اساس نژادها یا زبانها یا منطقه ها متفاوت باشد یا نه؟ » باید جواب بدهیم، یا بگوییم «بله» یا بگوییم «نه» حال اگر كسی گفت «نه »، می گوییم این جوابی است برای همه زمانها و همه مكانها، این را نمی شود با طرحی كه برای حل مشكل ترافیك به وجود آمده مقایسه كرد كه ممكن است فقط ده سال درست باشد، بعد از آن درست نباشد. راجع به ایدئولوژیهای بشر می گویند:

«اینها در عین آنكه با هم اختلاف فاحش و گاهی مخالفت دارند، ولی هر كدام در ظرف مكانی و زمانی خود و در چارچوبی كه آنها را به وجود آورده است - كه بسیاری از طرحها معلول شرایط خاص زمانی و مكانی هم هست - اگر نگوییم صد در صد درست و مفید بوده، ولی از جهات زیادی قابل دفاع بوده است، اما خارج از آن چارچوب یعنی در شرایط دیگر، ارزش و اثر خود را از دست داده اند».

بعد وارد حرف كارل ماركس می شوند كه گویا خودشان هم قبول ندارند، او این سخن را به صورت یك اصل كلی ذكر می كند، می گوید:

«هیچ نوع نظم اجتماعی پیش از آنكه تمام نیروهای تولیدی مربوط به آن (چون پایه و اساس، نیروهای تولیدی است) به درجه تكامل برسند از میان نمی رود، و هیچگاه قبل از آنكه شرایط وجودی روابط در رحم جامعه سابق پخته و رسیده شود، روابط تولیدی جدید و عالی تر به ظهور نخواهد رسید». خود روابط تولیدی، یك جریان علت و معلولی را طی می كند، همین طور كه اینها دوره ها را از نظر اقتصادی تقسیم بندی كرده اند به دوره اشتراك اولیه، بعد دوره مالكیت و بردگی و فئودالیسم، بعد دوره بورژوازی، دوره كاپیتالیسم و بعد هم دوره سوسیالیزم، كه آن روابط تولیدی كه جبری و مادی و - لازمه حرفشان است اگر چه قبول نمی كنند - صد در صد خارج از اختیار بشر تغییر می كند جریان خودش را طی می كند. این است كه می گویند لازمه حرف ماركسیسم، جبر مطلق به معنی نفی اختیار است، جبری كه حتی نقش بشر را به طور كلی به صفر می رساند، یعنی نقش آزادی فرد را به كلی به صفر می رساند.

«لهذا بشریت همیشه تنها مسائلی را تحت نظر می گیرد كه قادر به حل آن است، و یك مساله تنها هنگامی به وجود می آید كه شرایط مادی لازم برای حل آن نیز وجود پیدا كرده یا لااقل در شرف تشكیل و ایجاد است».

كلی اینها درست، ولی عمده مطلب این است كه می خواهد بگوید آن شرایط مادی لازم، همیشه به زمان خاص و مكان خاص محدود است.

«یك روش تازه تولید محصول كه در یك محیط ایدئولوژیك خصمانه به وجود آید، پایدار نبوده، پیش از آنكه نمو كند، از میان می رود، اما فشار ایدئولوژی شایسته سیستم قدیم بر دوش مردم روز به روز افزون می گردد تا به نقطه غیر قابل تحمل نزدیك شده و وقت درهم شكستن آن فرا می رسد».

عجیب این است كه این آقایان كه درباره همه ایدئولوژیها و نظامها قائل به تغییر و عدم ثبات و جاودانگی هستند، راجع به ایدئولوژی خودشان چنین حرفی نمی زنند، در صورتی كه این یك استثناست می گویند - شاید درست هم هست، یعنی ما كه می گوییم درست است، از حرف دیگران می گوییم درست است بشر یك دوره های تاریخی را از نظر شرایط مادی زندگی طی كرده است: دوره صیادی به عقیده اینها دوره اشتراك اولیه بوده بعد دوره كشاورزی پیدا شد در دوره كشاورزی كه مساله زمین به وجود آمد و موضوع «اختصاص» پیدا شد، مالكیت به وجود آمد مالكیت كه به وجود آمد، به دنبال خود بردگی و اختلاف طبقاتی را به وجود آورد بعد در شرایط دیگری بورژوازی [به وجود آمد و] الی آخر تا می رسد به دوره سوسیالیسم ولی چنین وانمود می شود كه سوسیالیزم دیگر آخرین دوره بشر و نظام خاتم است نمی گویند بعد از سوسیالیزم دوره دیگری هم وجود دارد، نه، به اینجا كه رسید، به پایان رسیده است به چه دلیل؟ همان طور كه اشتراك اولیه - به حكم ضرورت - به مالكیت تبدیل شد، از كجا كه این اشتراك ثانوی - كه در سطح بالاتری است - باز به یك نوع مالكیتی در سطح بالاتری منتهی نشود؟

بعضی می گفتند «حركت تاریخ، حركتی حلزونی است»(۹) یعنی حركتی دایره ای است كه در عین حال رو به بالاست، یعنی این شی ء كه حركت می كند، به نقطه اول می رسد، ولی نه به عین نقطه اول، بلكه به محاذی نقطه اول در سطح بالاتر، باز همین جور می آید در سطح بالاتر [تاریخ مسیرش را] این گونه طی می كند.

از كجا كه اشتراك [ثانوی] دو مرتبه به مالكیت فردی - ولی در سطح بالاتر و در شكل [كاملتری] - بر نگردد؟ درباره هر فكری می گویند این فكر قابل كهنه شدن است الا ماركسیسم باز هم اینجا نقل كرده اند كه:

«در نظر لنین، فلسفه و تئوری ماركسیسم به منزله عقیده و مذهب است (یعنی همین طور كه مذهبیون مذهب را امری جاویدان و غیر قابل تغییر و نسخ می دانند، او هم ماركسیسم را چنین می داند) در كتاب مادیت و انتقاد تجربی، لنین درباره ماركسیسم این جور گفته:

شما نمی توانید حتی یكی از فرضیات اساسی یا یك جزء ذاتی از فلسفه ماركسیسم را حذف كنید بدونه آنكه ترك حقیقت واقعی كرده باشید و بدون آنكه در آغوش دروغهای ارتجاعیون بورژوا قرار گرفته باشید فلسفه ماركسن مانند یك قطعه محكم پولاد است».

پس، از نظر این آقایان، ماركسیسم لااقل در اجزاء ذاتی اش [لایتغیر است] باز در همین كتاب نقل كرده اند كه لنین بدون آنكه بگوید كه من دارم تغییراتی در ماركسیسم می دهم، زیركانه تغییرات زیادی در آن داده است، ولی در عین حال باز این مطلب را قبول می كند كه اصول ماركسیسم، تغییر ناپذیر است، مثل پولاد محكم است و تغییر نمی كند.

این استثنا از كجاست؟! اگر همه چیز تغییر می كند، پس ماركسیسم هم باید تابع شرایط تاریخی خودش باشد شرایط تاریخی به عقیده شما نمی تواند ثابت بماند، پس ماركسیسم هم نمی تواند ثابت بماند باز عبارت دیگری در این زمینه گفته اند:

«لنین گفته است بهترین قسمت فلسفه اجتماعی ماركس، این فرضیه است كه سیستم تولید اقتصادی، دستگاهی است كه كلیه مؤسسات ایدئولوژیك و اجتماعی جامعه بر آن بنا شده است به عقیده ماركس تصورات یا افكار و ایده ها در یك جامعه، معرف عین حقیقت نیست، بلكه صور مبهم و معمایی از آن را جلوه می دهد، در حالی كه محركات ایده آلی، اسباب و علل اصیلی نبوده، نیروی جبری منافع و روابط طبقات، محرك واقعی است و ایدئولوژی، مخلوق شرایط اقتصادی می باشد ضمنا عقاید و افكار هر فرد، انعكاس افكاری است كه از طرف طبقه ای كه این فرد متعلق به آن می باشد، به وجود آمده است».

عین این حرف درباره ماركس هست، ماركس در یك شرایط خاصی از اجتماع زندگی می كرده و آن شرایط اجتماعی كه مثلا بر مردم آلمان حكومت می كرده - در مدتی كه ماركس آنجا بوده - طبعا باید بر او هم حكومت می كرده، و شرایطی كه بر مردم انگلستان حكومت می كرده در وقتی كه ماركس آنجا بوده بر او هم حكومت می كرده بر این اساس ماركس نمی توانسته بر ضد آنچه كه شرایط اقتصادی زمانش ایجاب می كرده، فكر كند، پس ناچار این جور فكر كرده است آیا امروز شرایط اقتصادی آلمان همان شرایط است؟ یا شرایط امروز دنیا همان شرایط آن روز آلمان یا انگلستان است؟ آنها كه تغییر كرده، پس ماركسیسم هم باید به نوبه خود از میان رفته باشد.

این مطلبی را كه اینها گفته اند، حتی غیر ماركسیستها هم به عنوان این كه حرف شیرینی است، در كلمات خودشان نقل كرده اند و آن این كه «هر چیزی تابع شرایط تاریخی و فضای اجتماعی خودش است و وقتی كه فضای اجتماعی و شرایط تاریخی تغییر كرد، آن چیز از بین می رود یا لااقل از حركت باز می ماند و می خواهد جامعه را در وضع خودش ثابت و پابرجا نگه دارد».

آقا مهندس مثلی ذكر می كنند كه خلاصه آن این است كه وقتی بخواهند شهری را بسازند، این شهر یك طرح كلی دارد كه از طرف مهندسین شهرداری تعیین می شود و مردم در آن دخالتی ندارند، در داخل این طرح مردم آزادی دارند كه خانه های خودشان را به هر شكل و كیفیتی كه دلشان خواست بسازند آن طرح كلی، ثابت است و آنچه كه قابل تغییر است و شهرداری هم اجازه تغییر می دهد، [شكل و كیفیت خانه هاست]، اینجا را می خواهیم این جور بكنیم، آنجا را می خواهیم آن جور بكنیم، [می گوید مجازید] فرض كنید خانه های خودمان را با چوب ساخته بودیم، بعد تیر آهن پیدا شد، آن را خراب می كنیم دو مرتبه با تیر آهن می سازیم، [شهرداری هم مانع نمی شود] زندگی بشر هم یك جنبه های ثابت دارد و یك جنبه های متغیر در داخل جنبه های ثابت.

حال بحث ما درباره اسلام این خواهد بود: اگر این اصل كلی ثابت شد كه واقعا زندگی بشر این جور است: یك جنبه های ثابت كلی دارد كه حكم مدار حركت را دارد و یك جنبه های متغیر كه حكم مراحل حركت را دارد همان طور كه هر ستاره ای هم متحرك است هم ثابت، «متحرك است» یعنی در دو لحظه در یك نقطه نیست، و «ثابت است» یعنی مدارش (مسیرش) ثابت است، از مدار خودش یك میلیمتر هم تخلف نمی كند و در مدار خودش حركت می كند - آن شرایطی كه مدار را در زندگی بشر تعیین می كند یعنی مسیر حركت را تعیین می كند باید ثابت بماند، اما اگر شرایطی است مربوط به مرحله زندگی، باید تغییر كند ما راجع به اسلام باید ببینیم كه آیا توجه اسلام به مسیر و مدار زندگی بشر و به كادر زندگی و كادر حركت است یا به مرحله ها؟

می بینیم یك سلسله از قوانین معمولی ما قوانین مداری است نه قوانین مرحله ای گفتیم كه مقررات اسلام یا به روابط انسان با خدا مربوط است، یا به روابط انسان با خودش، یا به روابط انسان با طبیعت و یا به روابط انسان با افراد اجتماع.

در روابط انسان با خدا از آن جهت كه مربوط به خدا می شود هیچ گونه تغییری پیدا نمی شود، و در آنچه هم كه مربوط به انسان است آنچه كه روح این مطلب را تشكیل می دهد باز تغییر نمی كند، بله در شكلش تغییراتی پیدا می شود كه تابع شرایط است و ما می بینیم خود اسلام هم این تغییرات را قائل شده است، مثل نماز، می گوید نماز بخوانید، ولی بعد می گوید نماز ایستاده بخوانید، اگر نمی توانید، نشسته بخوانید، نمی توانید، به پهلوی راست بخوانید، نمی توانید، به پهلوی چپ بخوانید، نمی توانید، مستلقیا بخوانید، [آن را هم نتوانستید] با اشاره بخوانید هر چه كه شرایط تغییر می كند، هیكل نماز هم تغییر می كند.

فقها معتقدند نماز «غرقا» واقعا نماز است نه چیزی به جای نماز، یعنی آدمی كه در حال غرق شدن است و تلاش می كند خودش را نجات بدهد و نمازش فقط صورت اشاره دارد نه ركوع دارد، نه سجود، نه قرائت و نه چیز دیگر نمازش واقعا نماز است اصلا نماز یك ماهیتی است كه افرادش اینقدر تغییر پیدا می كند، شكل فردش اینقدر عوض می شود، یعنی ركوع و سجود و غیره شكل نماز است نه روح نماز، نماز دو ركعتی واقعا نماز است نه جانشین نماز چهار ركعتی، چنانكه نماز چهار ركعتی واقعا نماز است، یعنی برای یك كسی نماز چهار ركعت است، برای یك كسی دو ركعت، برای یك كسی نماز، ایستاده است، برای یك كسی نشسته، برای یك كسی نماز، وضوست، برای یك كسی نماز، تیمم است.

فقها مساله ای دارند به نام «اجزاء» و آن این است كه آیا نمازی كه ما به صورت اضطرار می خوانیم، جانشین نمازی كه به صورت اختیار باید بخوانیم، هست یا نه؟ اگر خواندیم، بار دیگر باید اعاده كنیم یا نه؟ می گویند نه، چرا اعاده كنیم؟ این نمازی كه تو با تیمم به جای آن نماز می خوانی، این جور نیست كه نماز نباشد و عجالتا چیز دیگری است بدل آن و خود نماز به گردنت مانده اصلا نماز آن آدم نماز با وضوست، نماز این آدم نماز با تیمم، این اگر با وضو باشد، برایش نماز نیست، و هر چه شرایط تغییر كند چنانكه گفتیم بعضی قسمتها كه مربوط به بشر است، [در روابط انسان با خدا] تغییر می كند كه یك مثال عرض كردیم.

مثال دیگر سفر است در قدیم می گفتند: «سفر چهار فرسخی سفر است» ولی امروز كه شرایط تغییر كرده، این شبهه پیش می آید كه چرا سفر چهار فرسخ باشد؟ البته این یك مساله صد در صد قطعی نیست كه مسافتی كه سفر انسان را به حدی می رساند كه روزه را باید افطار كرد و نماز را باید [شكسته خواند] حتما چهار فرسخ است، این یك مساله اجتهادی است و در فقه شیعه (احادیث شیعه) به سه عنوان بیان شده است(۱۰) : پرسیده اند: انسان چه مقدار مسافرت كند نمازش شكسته می شود؟ گاهی جواب داده اند:

«مسیر یك برید»(۱۱) مسافتی كه یك برید در یك روز می رود، كه همین قدر بوده است، در بعضی روایات دیگر گفته اند: «مسیرش یوم» مسافرتی كه یك روز وقت را اشغال می كند.

[فقها] گفته اند یكی از این سه تا ملاك است: یا چهار فرسخ ملاك است، یا مسیر یك برید و یا مسیرش یوم احتمال برید خیلی ضعیف است، یا یك روز مسافرت ملاك است یا هشت فرسخ رفت و آمد، و هشت فرسخ مساوی بوده با مسیر یك روز.

حال اگر تغییر رخ داد، یعنی مسیر یك روز، دیگر هشت فرسخ نیست، صد فرسخ است، دویست فرسخ است، این احتمال هست كه آنچه كه در سفر ملاك اصلی است، «مسیرش یوم» باشد، در آن روز كه گفته اند «هشت فرسخ » به این جهت بوده كه هشت فرسخ مصداق «مسیرش یوم» بوده است، پس اگر وسائل مسافرت تغییر كرد و «مسیرش یوم» از هشت فرسخ به هشتاد فرسخ و هشتصد فرسخ و هشت هزار فرسخ رسید، ما باید تابع مسیرش یوم باشیم اگر كسی چنین حرفی بزند، این حرف ضد اسلام نیست، یك حرف اجتهادی است.

بله، یك مطلب اینجا هست كه فقها رویش اصرار زیادی نمی كنند و آن این است كه در مسائلی كه اسلام بنایش بر تسهیل و سهولت و گذشت است، این احتمال در كار می آید كه چیزی كه ولو برای عده ای از مردم در یك زمانی ملاك بوده، این تسهیل را برای همه مردم در همه زمانها تعمیم بدهند، چون بنابر سختگیری نیست، اگر بنابر سختگیری می بود، می گفتیم برویم دنبالش، ولی وقتی كه بنابر تسهیل است، این احتمال هست كه نظر اسلام به این باشد كه همان [مسافتی] كه برای مردمی كه با پای پیاده مسافرت می كنند مسیرش یوم است، ملاك قرار بگیرد برای مردمی كه با جمازه حركت می كردند و روزی پنجاه فرسخ طی می كردند، یا با كشتی حركت می كردند و مسلم بیش از پیاده روی طی می كردند، یا گاهی با اسبهای تندرو كه مبادله می كردند(۱۲) [راه می پیمودند] و باز مسافت طی شده بیش از این حرفها بوده است، یا مردمی كه امروز با هواپیما و اتومبیل مسافرت می كنند.

قسمت دیگر مربوط می شود به روابط انسان با طبیعت كه آن هم چندان تغییر [نمی كند]، گاهی تغییر می كند، گاهی نمی كند. بخش دیگر [قوانین اسلام] مربوط است به روابط انسان با انسان كه این از همه مهمتر است مسائلی كه اسلام در روابط انسان با انسان در نظر گرفته است، مسائل «مسیری» است نه «مرحله ای» فرض كنید شرایطی در باب بیع ذكر كرده است، مثلا گفته: «لا یحل مال امرء الا عن طیب نفسه» معامله باید با رضایت انجام بگیرد، این دیگر فرق نمی كند كه مرحله زندگی بشر چه باشد.

گفته: نباید در بیع «غرر» باشد، یعنی به اصطلاح امروز نباید معامله ای چكی صورت بگیرد، یعنی مقدار، وزن و دیگر مشخصات مبیع كه در قیمت اثر می گذارد، باید مشخص باشد این هم باز شرایط مرحله ای نیست، شرایط كلی است.

یا گفته است كه در معامله نباید «ربا» باشد ربا چیزی است كه اگر درست نیست، در هیچ زمان درست نیست و اگر درست است، در همه زمانها درست است شرایط مرحله ای در سرنوشت ربا تاثیر نمی گذارد و آن را تغییر نمی دهد.

یا در باب «ضمان» اگر گفته: «من اتلف مال الغیر فهو له ضامن » هر كه مال دیگری را تلف كند ضامن است، این با تغییر مراحل فرق نمی كند، باز مربوط به مسیر است.

یا گفته: «ید امین ید مستامنه است» یعنی اگر كسی امین مال كسی شد - مثل این كه مالی را به ودیعه نزد كسی گذاشتند، یا یك كسی مستاجر كسی شد، چون ید مستاجر هم ید استیمانی است - آدم امین اگر مال در دستش تلف شد، دو جور است: یا مقصر است یا مقصر نیست، اگر مقصر است ضامن است، اگر مقصر نیست ضامن نیست.

اگر شما مستاجر خانه ای هستند و خسارتی به آن وارد می شود، یك وقت هست كه شما در آنچه كه وظیفه یك مستاجر است تقصیر كرده اید، مثلا شیر آب را باید ببندید، نبستید و آنقدر آب آمد كه زیر زمین را گرفت و خانه را خراب كرد، اینجا ضامنید، یك وقت سیلی می آید كه از اختیار شما بیرون است، در اینجا ضامن نیستید این مربوط به عصر الاغ و این حرفها نیست، در همه زمانها همین جور است حتی مساله ارث هم همین طور است. قدر مسلم این است كه بیشترین مسائل اسلام - چه فقهی، چه اخلاقی، چه اعتقادی، چه اجتماعی - مسائل مسیری است، یعنی مثل علامتهایی است كه جاده را مشخص می كند، می گوید تو كه حركتی می كنی، در این جاده حركت كن این با تغییر زندگی، [متغیر] نیست.

البته ممكن است در روابط انسان با خدا یا با خودش یا با اجتماع و یا با طبیعت، مسائلی پیدا كنید كه بگویید اینها مسائل مداری نیست، مرحله ای است، كه این، بخش دوم بحث ماست.