داستان زندگی پیامبر (صلی الله علیه و آله)

داستان زندگی پیامبر (صلی الله علیه و آله)0%

داستان زندگی پیامبر (صلی الله علیه و آله) نویسنده:
گروه: پیامبر اکرم

داستان زندگی پیامبر (صلی الله علیه و آله)

نویسنده: نجاح الطائى
گروه:

مشاهدات: 14382
دانلود: 3428

توضیحات:

داستان زندگی پیامبر (صلی الله علیه و آله)
جستجو درون كتاب
  • شروع
  • قبلی
  • 74 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • دانلود HTML
  • دانلود Word
  • دانلود PDF
  • مشاهدات: 14382 / دانلود: 3428
اندازه اندازه اندازه
داستان زندگی پیامبر (صلی الله علیه و آله)

داستان زندگی پیامبر (صلی الله علیه و آله)

نویسنده:
فارسی

چه كسانى توسط امّ المؤمنين كشته شدند؟

گرچه عايشه و خديجه هر دو همسر پيامبرند امّا تفاوت هاى اساسى در راه و روش و رفتار آندو بچشم مى خورد. عايشه خشن بود و سعى مى كرد از قدرت، در حلّ مشكلات سود جويد چنانچه پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم به اين موضوع اشاره فرموده است.

در روايتى از امّ سلمه همسر پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم آمده است: شبى رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم از بستر خود برخاست در حاليكه مى فرمود: لا اله الاّ الله امشب ديگر از خزائن چه باز شده؟ لا اله الاّ الله امشب ديگر از فتنه ها چه نازل شده؟ چه كسى صاحبان اين حجره ها را بيدار مى كند؟ منظور آنحضرت همسرانش بودند... چه بسا پوشيده اى در دنيا كه در آخرت برهنه است؟(٢٨٣)

و بخارى روايت كرده است: «رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم خطبه خواند و در آن به خانه عايشه اشاره كرد و فرمود: فتنه اينجاست، فتنه اينجاست، فتنه اينجاست. از اينجاست كه شاخ شيطان بيرون مى آيد.»(٢٨٤)

حديث رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم در اينجا عامّ است و همه انواع فتنه را دربر مى گيرد و منبع آنرا نيز خانه عايشه معرفى مى فرمايد.

آيا مقصود آنحضرت شركت عايشه در قتل پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم است (چنانچه در روايت آمده)؟ يا مقصود آنحضرت شركت عايشه در حمايت از طرح سقيفه در غصب خلافت مى باشد؟ يا مراد آنحضرت تلاش وسيع عايشه براى كنار زدن ثقل گرانبهاى معادل قرآن يعنى اهل بيت پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم است؟

يا مقصود آن جناب، راه انداختن جنگ جمل به خون خواهى عثمان است و حال آنكه خود عايشه زمينه قتل عثمان را فراهم آورده؟ يا... يا آنكه پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم با اين حديث مبارك به همه موارد و فتنه هايى كه عايشه در آنها دخالت داشته، اشاره فرموده است؟

حفصه و عايشه وضعيّتى آشكار از حيث شدّت و خشونت در برخورد با رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم داشتند و آيات قرآن كه درباره آندو نازل شده گواه اين مطلب است و ما قبلا به آن اشاره كرديم امّا ام المؤمنين عايشه در اين مسأله سخت تر بوده بطوريكه پيامبر با اشاره به منزل او سه بار آنرا خانه فتنه خوانده است.

طول مدّت همراهى با رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم تأثيرى در عايشه نگذاشت و با آنكه حدود يك دهه با پيامبر زيست چيزى از قساوت او كاسته نشد بطوريكه به كسانى كه از آنها نفرت داشت رحم نمى كرد - هر چند كه بر حق بودند - و در دفاع از كسانى كه آنها را دوست داشت سستى نمی ورزيد - هر چند كه بر باطل بودند -.

اين همان منطق اعراب زمان جاهليّت است چنانچه شاعرى جاهلى مى گويد:

لا يسألون أخاهم حين يندبهم

فى النّائبات على ما قال برهانا

يعنى از برادرشان وقتى كه آنها را در سختى ها به كمك بطلبد دليل و برهانى بر آنچه مى گويد نمى طلبند.

افراد دوره جاهليّت اگر محبّت مىورزيدند و يا متنفّر مى شدند دقيقاً بر اساس تعصّبى بود كه داشتند و در راه خون خواهى جاهلانه به هر وسيله ممكن دست مى يازيدند و از حمل سلاح و طى مسافت هاى طولانى در راه اهدف خود و اهداف قبيله شان سستى نمى پذيرفتند.

طبيعى است كه اينگونه كارها از اعمال و صفات مردانه است نه زنانه، بجز بعضى از موارد شاذّ و نادر، امّا ام المؤمنين عايشه دست به كارهايى زد كه زنان در جاهليّت و اسلام از انجام دادن امثال آن عاجز ماندند.

وقتى از زبيده همسر هارون الرّشيد خواستند تا براى پسرش امين كه بدست مأمون كشته شده بود مانند عايشه خون خواهى كند، براى اطاعت از فرمان الهى آنرا رد كرد و جلوى آنرا نيز گرفت. زيرا خداوند متعال در قرآن فرموده است: «اى زنان پيامبر در خانه هايتان بنشينيد و مانند دوره جاهليّت پيشين آرايش و خودآرائى نكنيد.»(٢٨٥)

در حاليكه مصادر اشاره دارند به شركت ام المؤمنين عايشه در كشتن رسول خدا و فتواى او به قتل عثمان و اينكه او سبب كشته شدن بيش از بيست هزار نفر مسلمان در جنگ جمل و ششصد نفر در بصره شد(٢٨٦) و اينكه او از كشته شدن اميرمؤمنان علىعليه‌السلام شاد شد و شادى خود را اعلام داشت زيرا از قتل على نااميد شده بود و اين شعر را گفت:

فألقت عصاها واستقرَّ بها النَّوى

كما قرّ عيناً بالإياب المسافر

يعنى آن زن عصاى خود را (چون موسى) بينداخت (كنايه از اينكه همه تلاش خود را بكار بست) و در نتيجه خواسته هايش به وسيله آن فراهم شد همانگونه كه چشم از بازگشت مسافر روشن مى شود.

و با شنيدن خبر شهادت علىعليه‌السلام ، سجده شكر به جا آورد(٢٨٧) و از آن پس خادم خود را عبدالرحمن ناميد به خاطر اظهار علاقه و بزرگداشت نسبت به عبدالرحمن بن ملجم مُرادى كه از خوارج بود و اميرمؤمنان امام على بن ابی طالبعليه‌السلام را به قتل رساند و پيامبر اكرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم او را (أشقى الآخرين) يعنى شقاوت پيشه ترين فرد امّت هاى پسين ناميده بود.(٢٨٨)

از مسروق روايت شده كه گفت: بر عايشه وارد شدم و نزد او نشستم و او برايم سخن مى گفت. سپس غلام سياهش را كه به او عبدالرحمن مى گفتند صدا زد. غلام آمد و ايستاد. عايشه به من گفت: مى دانى مسروق چرا اسم اين را عبدالرحمن گذاشته ام؟ گفتم: خير. گفت: به خاطر علاقه اى كه به عبدالرحمن بن ملجم دارم.(٢٨٩)

و اين در حالى است كه خود عايشه در آخرين روزهاى زندگى اش از رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم روايت كرده است كه آن حضرت فرمود: «من سيّد اولاد آدم هستم و على سيّد عرب است»(٢٩٠) آرى او اين را مى دانست امّا به جهت مخالفت با اميرمؤمنان على بن ابی طالبعليه‌السلام آنرا از مردم مخفى مى داشت.

امّا امام علىعليه‌السلام در طول خلافت خود از برانگيختگى آتش كينه او و به خشم آوردنش پرهيز مى فرمود چنانچه خواسته او را - كه پس از جنگ جمل از اميرمؤمنان خواست تا شركت كنندگان در جنگ و پنهان شدگان در خانه او در بصره را به قتل نرساند و عفو فرمايد - پذيرفت و او را اكرام كرد و معزّز داشت و به خانه اش در مدينه منوّره به همراهى برادرش محمّد بن ابوبكر باز گرداند و اين همه بخاطر احترام و علاقه اى بود كه اميرمؤمنان نسبت به شخص رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم مىورزيد.

رابطه بين رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم و همسرانش عايشه و حفصه خوب نبود و پيوسته رو به تيرگى بود تا جايى كه رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم به آن دو فرمود: شما چون زنان فتنه گر اطراف يوسف هستيد.(٢٩١)

و وقتى ديگر خداوند در قرآن نازل فرمود:( اِنْ تَتوبا اِلى الله فقد صَغَت قلوبكما واِنْ تَظاهرا عَليه فاِنَّ اللهَ هُوَ مَولاه وجبريلُ وصالِحُ المؤمنينَ وَالملائِكَةُ بعدَ ذلِكَ ظَهيرٌ عسى رَبُّه اِنْ طَلَّقكُنَّ ...) اينك اگر شما دو زن به سوى خدا توبه هم كنيد باز هم قلب هايتان لغزش يافته است و اگر بر آزار او (يعنى پيامبر صلى الله عليه وآله) همداستان شويد خداوند سرپرست اوست و جبرئيل و صالح مومنين (يعنى على بن ابی طالبعليه‌السلام به روايت عامّه و خاصّه) و فرشتگان حق ياور اويند. اميد هست كه خداى او شما را طلاق دهد.(٢٩٢)

ابن عبّاس از عمر بن خطاب سؤال كرد كه مقصود از اين آيه چه كسى است؟ و عمر گفت: عايشه و حفصه.

عايشه از پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم روايت كرده كه آنحضرت در هنگام بيمارى اش از زنان خود خواست تا در خانه عايشه معالجه شود امّا بعداً دروغ بر آن بست و افزود: سپس به خانه ميمونه بازگشت و آنجا دردش شدت يافت.(٢٩٣)

خود عايشه مى گويد: رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم آرزومند مرگ من بود و مى گفت: دوست داشتم كه تا زنده هستم پيش بيايد كه بر تو نماز بخوانم و تو را دفن كنم.(٢٩٤)

چيزهايى كه عايشه در زمان حياتش به آنها پرداخته، بيانگر سختى طبع و خشونت اخلاق و تندى اميال اوست از جمله سبب شد تا يكى از همسران رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم فريب او را خورده و جمله (پناه به خدا مى برم از تو) را به رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم بگويد و آنحضرت او را طلاق دهد.

آن زن اسماء بنت نعمان بود كه به فريب عايشه به پيامبر گفت: به خدا پناه مى برم از تو.

و رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم فرمود: پناهنده به خدا ايمن شد، به خانواده ات ملحق شو.(٢٩٥)

و زمانى عايشه صدايش را روى صداى پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم بلند كرد كه در نتيجه پدرش (ابوبكر) او را زد.

و زمانى ظرف امّ سلمه را كه در آن غذايى جلوى پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم گذاشته بود، شكست.(٢٩٦)

و زمانى همراه لشگرى از ناكثين (بيعت شكنان) براى كشتن وصىّ رسول خدا يعنى حضرت اميرمؤمنان على بن ابی طالبعليه‌السلام به حركت درآمد و در حالى كه عبدالله بن عمر (برادر حفصه) از پيوستن حفصه به آنها جلوگيرى مى كرد، عايشه بر شدّت و با تأكيد، مايل به شركت در جنگ جمل بود.(٢٩٧)

عايشه سبب كشته شدن بيست هزار نفر مسلمانى شد كه شهادت مى دادند.

لااله الاّالله محمّد رسول الله.(٢٩٨)

عايشه همراه با مروان بن حكم از دفن نوه پيامبر، امام حسن بن علىعليه‌السلام در كنار جدّش رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ممانعت كرد.

براستى انسان از رفتار عايشه نسبت به همسران پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ، وصىّ پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم و نوه پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم به شگفت مى آيد! رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم درباره فتنه فرمود: سه چيز از پروردگارم خواستم كه دوتاى از آنها را به من عطا فرمود و سوّمى را از من منع فرمود؛ از پروردگارم خواستم كه امّتم را به سنّتى هلاك نكند پس آنرا به من عطا فرمود و از او خواستم كه امّتم را با غرور هلاك نكند پس آنرا به من عطا فرمود و از او خواستم كه دشمنى و كينه شان را بين خودشان قرار ندهد پس آنرا به من نداد ـ و در روايتى ديگر آمده است ـ و از خدا خواستم كه آنها را گروه گروه قرار ندهد پس امتناع فرمود.(٢٩٩)

أسامة بن زيد روايت كرده كه پيامبر بر قلعه اى از قلعه هاى مدينه برآمد سپس فرمود:

آيا آنچه من مى بينم شما هم مى بينيد؟ من جايگاههاى فتنه را چون اثر قطرات باران بر روى زمين بين خانه هايتان مشاهده مى كنم.(٣٠٠)

كشته شدن جن توسط همسر پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم !

ام المؤمنين عايشه براى حل مشكلات خود به زور متوسّل مى شد و هر كه را كه با روش و اهداف او مخالفت می ورزيد - هر كس كه مى خواست باشد - درهم مى كوبيد.

به همين جهت در اداره امور و برخورد كريمانه با اشخاص، بر او ترحّم مى كردند و بدى او را با بدى پاسخ نمى دادند امّا او همچنان بر شيوه ناپسند خود پاى مى فشرد، چنانچه در پايان جنگ جمل عايشه گمان نمى كرد كه با آن پرونده سياسى كه از مخالفت با اهل بيت و تلاش براى نابودى برنامه هاى آسمانى ايشان دارد، باز هم اميرمؤمنان علىعليه‌السلام با چنان لطف سرشار و بزرگوارى خيره كننده با وى برخورد نمايد.

به مطلب خود باز گرديم؛ در روايتى آمده است:

«يك نفر جن نزد عايشه مى آمد و عايشه او را بارها و بارها به سختى مى انداخت. پس يكبار ابا كرد مگر آنكه آشكار شود. پس عايشه با آهنى به او حملهور شد و او را كُشت.

آنگاه شب در خواب ديد كه به او مى گويند: چرا فلانى را به قتل رساندى در حاليكه او از كسانى بود كه در جنگ بدر حضور داشت و - آنقدر مؤمن بود كه - هر گاه سر برهنه بودى يا لباس به تن نداشتى نزد تو نمى آمد. بلكه او فقط براى شنيدن حديث رسولصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم از تو مى آمد و همه احاديث دور و نزديك را از تو اخذ كرده بود. عايشه اينرا براى پدرش گفت و ابوبكر گفت: دوازده هزار (درهم) بعنوان ديه او صدقه بده.»(٣٠١)

از خواندن اين روايت مى فهميم كه عايشه شخص مسلمانى را كه در كنار رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم در جنگ بدر شركت داشته است، به قتل رسانده است.

امّا واضح است كه دست سياست بازان خبر را تحريف و تغيير داده و انسان را تبديل به جن كرده است زيرا عاقلانه نيست كه بپذيريم عايشه با دستان ضعيف خود فردى از جن را كشته باشد و آيا اصلاً كشتن جن ممكن است؟

حقيقت چيست؟ حقيقت آنست كه حزب قريشى از زمان جاهليّت بار مسئوليت حوادث را بر گردن جن مى گذاشت تا از تبعات و خطرات آن در امان بماند.

براى نمونه، كفّار قريش طالب بن ابی طالب را - كه هنوز اسلام نياورده بود - به سبب مخالفتش از شركت در جنگ بدر و جنگيدن با رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم كشتند و چون از شمشيرهاى بنى هاشم مى هراسيدند ادّعا كردند كه اجنّه او را ربوده اند.(٣٠٢)

و هنگامى كه محمّد بن مسلمه - مأمور ويژه عمر - سعد بن عباده را در شام ترور كرد، رژيم به سرعت آن را به جنّ نسبت داد و حتّى شعرى هم در اينباره سر هم كرده و منتشر ساختند.(٣٠٣)

پس فرض سؤال اينست كه: آن صحابى كه به دست عايشه كشته شده چه كسى است؟

منزل عايشه در كنار مسجد پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم مى باشد و حادثه هم آنجا اتّفاق افتاده است يعنى جائيكه شب و روز مسلمانان در آن به نماز مى ايستند پس چگونه هويت اين صحابى مقتول ناشناس مانده است؟ نمى دانيم امّا شايد وى حباب بن منذر باشد كه به سبب مخالفت با حكومت پدر عايشه درست در همان تاريخ و به طور مشكوكى در گذشته است.

به هرحال بايد پرسيد اگر عايشه براى اين صحابى مقتول ديه مى پردازد پس چرا براى مسلمانانى كه عايشه سبب شد تا در جنگ جمل كشته شوند ديه نپرداخت و چرا براى عثمان ديه نپرداخت با آنكه مغيره بن شعبه صريحاً به عايشه گفت: تو بودى كه عثمان را كُشتى.(٣٠٤)

پيامبر آرزوى مرگ زود هنگام همسرش را مى كند

رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم راجع به منزل عايشه فرمود: فتنه اينجاست، فتنه اينجاست، فتنه اينجاست، از اينجاست كه شاخ شيطان در مى آيد.(٣٠٥)

و در روايتى ديگر عايشه مى گويد: رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم بر من وارد شد در حالى كه سر درد داشت و من نيز از سر درد شكايت كردم و گفتم: اى واى سرم. پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم فرمود: بلكه بخدا قسم اين من هستم كه بايد بگويم اى واى سرم سپس فرمود: چه مى شد اى عايشه اگر قبل از من مى مُردى و من كارهاى تو را به عهده مى گرفتم و بر تو نماز مى گذاشتم و تو را دفن مى كردم.

گفتم: بخدا قسم اگر چنين شود گمان مى كنم با بعضى از زنهايت در حجره من آخر همان روز خلوت كنى. رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم خنديد امّا درد سرش كه شدّت يافته بود بر او غلبه كرد (او را به خود مشغول كرد).(٣٠٦)

در روايت ديگرى قاسم بن محمّد از عايشه روايت كرده است: كه رسول خدا به من گفت: اگر مرگت فرا مى رسيد و من زنده بودم برايت استغفار و دعا مى كردم.

گفتم: واى بر من، بخدا قسم بنظرم مى رسد كه مرگ مرا دوست دارى و اگر چنين شود آخر همان روز براى برخى همسرانت داماد خواهى شد.(٣٠٧)

عايشه از اين كلام رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم دريافته بود كه پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم علاقه دارد كه مرگ او فورى و سريع فرا رسد لذا دهشت زده فرياد برآورد.

البتّه پيامبر اگر آرزوى مرگ او را مى نمايد بخاطر آگاهى از فتنه هايى است كه مى داند عايشه پس از وى در آنها غرق مى شود و فتنه هايى است كه خود عايشه رأساً آنها را پديد مى آورد. امّا عايشه به گفتار و آرزوى خاتم پيامبران هيچ اعتنايى نكرد و آنچه را كه آن حضرت برايش آروز داشت، آرزو ننمود؛ بلكه سخن و دعا و آرزوى وى را رد كرده و در انگيزه آن بزرگوار شك كرد و آنها را مقاصد و انگيزه هايى دنيوى پنداشت، يعنى گمان كرد كه انگيزه پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم از طرح چنين آرزويى، علاقه به ازدواج به زن هاى ديگر آنهم در حجره اوست.

در حاليكه براى وى شايسته تر آن بود كه چنان زندگى كند كه رسول خدا بپسندد تا به مغفرت خواهى آنحضرت در دنيا و شفاعت او در آخرت نايل آيد.

حقايقى تحريف شده

روايتگران اموى و قصه پردازان ايشان هر چه را كه بر آن دست يافتند و توان دستكارى در آن را داشتند تغيير دادند: از جمله رنگ و (اصل و نسب) و بردگى يا عدم بردگى صحابه.

عمر بن خطّاب يك برده حبشى سياه پوست از بردگان وليد بن مغيره مخزومى بود امّا او را آزاد و از اولاد حضرت اسماعيلعليه‌السلام و سفيد پوست بر عكس آدم(٣٠٨) (داراى پوست تيره) معرفى كردند!! اين تحريف هاى عمدى سبب مى شود كه خواننده اعتماد خود را نسبت به آن دسته از نويسندگان و راويان از دست بدهد.

(صهّاك) مادربزرگ عمر بن خطّاب و نفيل (جدّ او) هر دو از زنگيان سياه پوست حبشه و از بردگان عبدالمطلب بن هاشم بودند و (حنتمه) مادر عمر بن خطّاب از كسانى بود كه هشام بن مغيره مخزومى او را يافت و بزرگ كرد.(٣٠٩)

آمده است كه عمر بن خطّاب كارگر يا (برده) وليد بن مغيره مخزومى بود.(٣١٠)

ابن حجر عسقلانى درباره عمر بن خطّاب نوشته است: وى با هر دو دست كار مى كرد. بلند قد و سيه چرده بود به شدّت.(٣١١)

و سفيان ثورى نيز گفته است: عمر مردى سيه چرده بود(٣١٢)

امّا پيروان خط قريشى كه از رنگ سياه نفرت داشتند، گفتند: عمر، سفيد بوده است.(٣١٣)

واقدى به زنگى بودن او اعتراف كرده امّا گفته است: رنگ تيره او در اثر خوردن روغن زيتون در سال قحطى بوده است؟!(٣١٤)

البتّه واقدى كوشيده تا اصل زنگى حبشى بودن وى را از اذهان مردم پاك كند امّا شگفتا كه فراموش كرده درباره بلال حبشى بگويد تيرگى او در اثر خوردن روغن زيتون در سال قحطى بوده است! همچنين ابوبكر و پدرش ابوقحافه از بردگان بودند و نام او كه (عتيق) يعنى آزاد شده است براى آنست كه وى از بردگى آزاد شده بود.

وى سياه چرده بود و او را در زمره سياهان نام برده اند چنانچه ابن جوزى در كتابش (عيون الأثر) آورده است: سياهان (از صحابه) عبارتند از: أسامة بن زيد و ابوبكر و سالم مولى ابى حذيفه و بلال بن رباح.(٣١٥)

و اينكه او را عتيق مى ناميدند براى آزادى او از بردگى است چنانچه آمده است: جبير بن مطعم بن عدى به برده اش وحشى گفت: اگر حمزه عموى محمّد را در عوض عموى من طعيمة بن عدى - كه بدست على بن ابی طالبعليه‌السلام كشته شده - به قتل برسانى تو عتيق (آزاد شده) هستى.(٣١٦) پس عتيق يعنى هر كسى كه از بردگى آزاد شود.

و فرزندان ابوقحافه عبارتند از: عَتيق (ابوبكر) و عُتَيق و مُعْتَق كه هر سه به معنى آزاد شده از بردگى است.

شاعرى از لشگريان عايشه در جنگ جمل به نام عمير بن اهلب ضبّى به بردگى ابوبكر اعتراف كرده و گفته است:

أطعنا بنى تيم بن مرّة شقوة

و هل تيم الاّ أعبد و إماء(٣١٧)

ما از روى بدبختى از اولاد تيم بن مرّه (قبيله ابوبكر) اطاعت كرديم در حاليكه آيا قبيله تيم چيزى جز بردگان و كنيزان هستند؟

و به همين جهت است كه ابوسفيان درباره رژيم ابوبكر گفت: حكومت را چه مى شود كه به دست بى مقدارترينِ قريش و خوارترينِ آنها افتاده است.(٣١٨)

و عمر گفته است: افسوس بر ضئيل قبيله تيم.(٣١٩) و ذليل و ضئيل هر دو به معنى خوار و كوچك و برده است.

ابو قحافه از بردگان عبدالله جدعان تيمى بود و كارش جار زدن براى دعوت مردم به غذا بود چنانچه درباره ابن جدعان، شاعرى گفته است:

لَهُ داع بمكة مشمعل

و آخر فوق دارته ينادی

او يك دعوت كننده چالاك در مكّه دارد و يك نفر ديگر كه از بالاى خانه او مردم را ندا مى كند.

منظور از دعوت كننده چالاك سفيان بن عبدالأسد و منظور از ديگرى، ابوقحافه (پدر ابوبكر) است كه هر دو از بَردگان عبدالله بن جدعان بودند.

ابن هشام كلبى گفته است: مادر سفيان بن عبدالأسد كنيز عبدالله بن جدعان بود(٣٢٠) و او صد نفر برده داشت كه بلال حبشى از جمله آنهاست.(٣٢١)

ابن جدعان بزرگترين تاجر بردگان و كنيزان در مكّه بود و بزرگترين خانه توليد و فروش بچّه ها را داشت.

او ده ها كنيز داشت كه آنها را بر مردان عرضه مى كرد و چون باردار مى شدند بچّه ها را به پدرانشان يا به غريبه ها مى فروخت.(٣٢٢)

از مجموع آنچه بيان كرديم دانسته مى شود كه ابوبكر از بردگان سياه بوده و بردگان سياه را از حبشه به مكّه مى آوردند و چون در قبيله بنى تيم آزاد شده، او را ابوبكر تيمى مى ناميدند.

امّا قلم فروشان دربارى و پيروان هوى و هوس، رنگ و نژاد او را عوض كردند و ابوبكر سفيد عربى، گرديد در حاليكه سياه حبشى بود.

البتّه طبيعى است كه آنان سعى كنند كه نظريه اسلام را درباره عدم تفاوت رنگ و نژاد به فراموشى بسپارند آنجاكه مى فرمايد:( إنَّ أكرمكم عند الله أتقيكم ) «همانا گرامى ترين شما نزد خداوند پرهيزكارترين شماست.»(٣٢٣) و نفرموده سفيدترين شما يا قريشى ترين شما. و لقمان حكيم هم سياه پوست بوده است(٣٢٤) آيا اين براى او نقصى به شمار مى آيد؟

عايشه نيز چون پدرش سياهپوست بوده امّا راويان منصف!! او را سپيدپوست بلكه سفيد بور معرفى كرده اند! در مصنّفات شيخ مفيدرحمه‌الله (٣٢٥) و در كتاب تاريخ يحيى بن معين(٣٢٦) از يحيى از عباد روايت مى كند كه گفت: به سهيل بن ذكوان گفتيم: آيا ام المؤمنين عايشه را ديده اى؟

گفت: آرى.

گفتيم: او را براى ما وصف كن.

گفت: او سياه بود.

و ابن حجر عسقلانى گفته است: او (عايشه) سيه چرده بود.(٣٢٧)

و بخارى صاحب صحيح نيز از سهيل بن ذكوان نقل كرده كه گفت: او سيه چرده(٣٢٨) بود.

در كتاب مجروحين آمده است: عايشه براى ما حديث گفت و او سياه پوست بود.(٣٢٩)

و ابن حجر عسقلانى گفته است: در صورت او (عايشه) اثر آبله وجود داشت.(٣٣٠)

پس عايشه سيه چرده آميخته با سرخى بود چنانچه در وصف درخت شريان مى گويند: آن درختى است كه در كوهستان مى رويد و از چوب آن كمان مى سازند و كمان ساخته شده از آن بسيار خوب و به رنگ سياه آميخته به سرخى است(٣٣١) و نيز هندى هاى سياهپوست را در قاره آمريكاى شمالى هندى هاى سرخپوست مى نامند.

عرب، وابستگان (موالى) خود را (حمراء) و مصغّر آنها را (حميراء) مى نامد.(٣٣٢)

همچنين عمر بن خطّاب نيز سيه چرده آميخته با سرخى بود.(٣٣٣)

فرد مسلمان از تغييرات پديد آمده در كتابهاى سيره و حديث و ملاحظه اينكه مى بينيد سياه، سفيد بور و دروغگو، فرد مورد اعتماد و... مى شود براستى متأسّف مى شود.

بلال حبشى چون از مخالفين رژيم بود او را بر صفت سياه و حبشى خود باقى گذاشتند امّا ديگران سفيد و عربى گرديدند!درباره همراهى ابوبكر با رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم در غار، آمده است: شيخ ابن صبّاغ مالكى كه از بزرگترين دانشمندان مذهب مالكى است در كتابش (النّور والبرهان) از حسّان بن ثابت روايت كرده كه گفت:

قبل از هجرت پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم به مكّه رفتم تا عمره بجا آورم. قريش را ديدم كه به اصحاب رسول خدا دشنام مى دادند پيامبر هجرت كرد و على را در مكّه باقى گذاشت و او در بستر پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم خوابيد و پيامبر چون مى ترسيد كه ابن أبى قحافه (ابوبكر) كفّار را به محلّ او راهنمايى كند او را با خود بُرد.(٣٣٤)

و فاطمهعليها‌السلام بانوى بانوان جهان به ابوبكر كه دستور حمله به خانه اش را صادر كرده بود فرمود:

بخدا قسم در هر نمازى كه بخوانم تو را نفرين خواهم كرد.(٣٣٥)

در حاليكه پيامبر خدا فرموده بود: فاطمه پاره تن من است هر كه او را بيازارد به تحقيق خداى متعال را آزرده است و هر كه او را به خشم آورد خداى متعال را به خشم آورده است.(٣٣٦)

امّا از آنجا كه ابوبكر فرد اوّل حكومت بود اموى ها او را فردى سپيدپوست، عرب و اوّل مسلمان و مقرّب نزد رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم معرّفى كردند و همينطور عايشه را مقرّبترين همسر پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم معرّفى نمودند و چون عمر دوّمين فرد حكومت بشمار مى رفت رتبه دوّم تقرّب نزد پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم را به او دادند و به همين ترتيب...!!

حديث هاى فضيلت

خواننده از دو موضوع به شگفت مى آيد:

اوّل: درست بودن و صحّت آنچه در اين كتاب بيان كرديم.

دوّم: فراوانى احاديثى كه در ستايش قاتلين رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم به چشم مى خورد.

بايد بگوييم:

حديث هاى فضيلت كه در كتابهاى سيره و حديث براى ستايش افراد حزب قريشى آمده، ريشه و اساس صحيحى ندارد و آنها را اموى ها به نفع دوستان خود و به سبب نفرت از اهل بيت رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ساخته و پرداخته اند.

ابن أبى الحديد معتزلى مى گويد: (پس حديث جعلى و بهتان به مقدار زياد پديدار و منتشر گرديد).(٣٣٧)

جاحظ و سيوطى گفته اند: احاديث وارده در مدح ابوبكر ساختگى است.(٣٣٨)

معاوية بن ابوسفيان به واليان خود در شهرها نامه نوشت كه احاديث جعلى در فضيلت عثمان بسازند و گفت:

«نگاه كنيد هر كس قبل از شما هوادار عثمان و دوست او يا اهل و خاندان او بوده و نيز كسانى كه فضايل و مناقب او را روايت مى كنند، با آنها همنشين شده و آنان را به خودتان نزديك گردانيده و گرامى بداريد.»

پس از مدّتى معاويه به كارگزاران خود نوشت كه حديث درباره عثمان زياد شده و در هر شهرى و هر سمت و سويى برملا و افشاء گرديده پس به محض دريافت نامه من مردم را دعوت كنيد به ساختن حديث درباره فضايل صحابه و خلفاى پيشين و هر خبرى از مسلمانان درباره ابوتراب (يعنى على بن ابی طالبعليه‌السلام ) ديديد مثل آنرا درباره صحابه بسازيد كه اين براى من محبوبتر و چشم روشنى آن برايم بيشتر است و دلايل ابو تراب و شيعه او را بهتر باطل مى كند و بر آنها سخت تر از مناقب عثمان است.(٣٣٩)

پس احاديث ساختگى در مدح ابوبكر و عمر و عثمان و معاويه و ديگران از سوى افراد حزب قريشى بسيار زياد شد و سببى نداشت بجز حسادت و دشمنى با اهل بيت رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم .