داستان زندگی پیامبر (صلی الله علیه و آله)

داستان زندگی پیامبر (صلی الله علیه و آله)0%

داستان زندگی پیامبر (صلی الله علیه و آله) نویسنده:
گروه: پیامبر اکرم

داستان زندگی پیامبر (صلی الله علیه و آله)

نویسنده: نجاح الطائى
گروه:

مشاهدات: 14405
دانلود: 3431

توضیحات:

داستان زندگی پیامبر (صلی الله علیه و آله)
جستجو درون كتاب
  • شروع
  • قبلی
  • 74 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • دانلود HTML
  • دانلود Word
  • دانلود PDF
  • مشاهدات: 14405 / دانلود: 3431
اندازه اندازه اندازه
داستان زندگی پیامبر (صلی الله علیه و آله)

داستان زندگی پیامبر (صلی الله علیه و آله)

نویسنده:
فارسی

محفل مشهور شراب

كتاب هاى معتبر حديث، گوشه اى از محفل مشهور شراب و اسامى اعضاى آن را نمايانده است. آنها مى نويسند:

ابوبكر و عمر از اعضاى محفل مشهور شراب بوده اند و انس بن مالك ساقى قوم بوده و افزوده اند كه ابوعبيده جرّاح، ابو طلحه زيد بن سهل (صاحب محفل) و سهيل بن بيضاء و ابوبكر بن شغوب و معاذ بن جبل نيز بوده اند.(٣٤٠)

اين واقعه در سال فتح مكّه يعنى سال هشتم هجرى اتفاق افتاد.

در زمان جاهليّت، قمار بازى و شُرب خمر ابوبكر معروف بوده و پس از جنگ بدر هم همراه عمر شراب خورده و اين شعر را در رثاى كشته هاى مشركين سرودند:

وكائن بالقليب قليب بدر

من الفتيان والعرب الكرامأ

يوعدنا ابن كبشة أن سنحيا

وكيف حياة أصداء وهام

أيعجز أن يرد الموت عنّى

وينشرنى اذا بليت عظامی

فقل لِلّه يمنعنى شرابى

وقل لِلّه يمنعنى طعامى(٣٤١)

يعنى: در چاه هاى بدر، جوانان و عرب هاى بزرگوار افتاده اند.

آيا پسر كبشه (يعنى پيامبر) ما را وعده مى دهد كه زنده خواهيم شد؟ چگونه ممكن است زندگىِ استخوان هاى پوسيده؟

آيا (خدايت) نمى تواند مرگ را از من دفع كند ولى مى تواند پس از مرگ وقتى استخوانهايم پوسيد مرا زنده كند؟

پس (اى پيامبر) به خدايت بگو مانع شراب خوردنم شود و به خدايت بگو مانع غذا خوردنم گردد (اگر راست مى گويى).

شرب خمر ابوبكر و عمر و يارانش قبل و بعد از فتح مكّه در محفل مشهور شراب ادامه يافت و وقتى ديگر ابوبكر در ماه رمضان و پس از نزول آيه تحريم شراب، شراب خورد و چنين سرود:

ذرينى اصطبح يا أمّ بكر

فإِنّ الموت نقب عن هشام

ونقّب عن أبيك وكان قرماً

رحيب الباع شريب المدام

ألا من مبلغ الرّحمن عنّى

بأنّى تارك شهر الصّيام

وتارك كلّما يوحى إلينا

مُحمّد من أساطير الكلام

ولكنّ الحكيم رأى حميراً

فالجمها فتاهت باللّجام(٣٤٢)

يعنى واگذار مرا اى امّ بكر تا بروشنى بگويم كه مرگ، كاوشى (بى پاسخ) بود از سوى هشام.

و كاوشى بود از سوى پدرت كه بزرگ مردى بود گشاده دست و همدم هماره شراب.

آيا كسى (خداى) رحمن را از سوى من خبردار مى سازد كه من ماه روزه را ترك گفته ام؟

و نيز ترك گفته ام هر چه محمّد از سخنان افسانه اى براى ما وحى مى آورد؟

آرى او فردى حكيم بود كه الاغهايى را مشاهده كرد و بر سر آنها لجام زد و آنان نيز با لجام راه گم كردند.

ابوبكر در هنگام شرب خمر و در آن محفل ٥٨ ساله و عمر ٤٥ ساله و ابوعبيده جرّاح ٤٨ ساله و انس بن مالك ١٨ ساله بوده اند.

اين در حالى است كه خداوند متعال شراب را در سال چهارم هجرى و به قولى سال هفتم هجرى حرام فرموده بود..(٣٤٣)

اين قضيه بر طبرى چنان گران آمده است كه هنگام نقل آن به جاى اسم ابوبكر كلمه (رجل) يعنى مردى و به جاى امّ بكر كلمه (امّ عمرو) گذاشته كه كنيه عايشه است تا كسى آنها را نشناسد.

امّا راويان و دانشمندان حديث شناس صحّت اين روايت را تأييد كرده اند.(٣٤٤)

عمر به خوردن شراب حتّى در ايّام حكومتش ادامه داد البتّه بعد از آنكه نام آن را به (نبيذ) تغيير داده بود.(٣٤٥)

هدف از ورود برخى به اسلام

بعضى از صحابه به اسلام پيوستند تا به مال و حكومت دست يابند و كفّار قريش هم اين عده را به خوبى مى شناختند. اين گروه چون اعلان شهادتين كرده بودند از منافقين گرديدند.

اين مطلب از كارهاى آن افراد، واضح و آشكار است و از جمله آن كارهاست:

- مخالفت آنها با رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم .

- مخالفت شان با دستورات دينى.

- فرار ايشان از صحنه هاى جهاد.

- تلاش هاى متعدد آنها براى كشتن رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم .

- كفّار قريش از كشتن عمر بن خطّاب در صحنه دو جنگ خوددارى مى كنند با آنكه مى توانستند او را بكشند:

١. در جنگ اُحد خالد بن وليد همراه با سوارانش امكان آن را يافت كه عمر بن خطّاب را از دم تيغ بگذراند امّا چنين نكرد خود خالد مى گويد:

در جنگ اُحُد عمر بن خطّاب را ديدم - هنگامى كه همراه گروهى در ميدان دورى زده و فرار كردند - من با گروهى خشن همراه بودم و عمر تنها بود. به جز من هيچ كس از آنان او را نشناخت. راه خود را از او كج كردم و ترسيدم كه اگر او را به همراهانم نشان دهم، او را در هم كوبند.(٣٤٦)

٢. در جنگ احد، ضرار مى توانست عمر را بكشد امّا چنين نكرد.(٣٤٧)

٣. در جنگ خندق، ضرار بن خطاب فهرى مى توانست عمر را بكشد امّا او را نكشت. در اينباره آمده است:

ضرار بن خطاب فهرى با نيزه به عمر بن خطاب حمله كرد و وقتى عمر تيزى آنرا حس كرد آنگاه نيزه اش را از او برداشت و به وى گفت: اى پسر خطاب اين نعمتى است از سوى من كه شايسته سپاس و شكر است. آنرا فراموش نكن.(٣٤٨)

اين عبارات نشان مى دهد كه كفّار قريش مايل به قتل عمر بن خطاب نبوده اند بلكه زندگى او را مى خواسته اند.

اين نكته بسيار مهمّى است و معناى آن اينست كه آنها از حقيقت حال او باخبر بوده اند.

اين مسأله مستلزم آنست كه متقابلاً عمر نيز دست به قتل رجال قريش نگشايد و در عمل نيز چنين شد و عمر در تمام جنگ هاى رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم با كفّار و يهود، از صحنه گريخت.(٣٤٩)

در زمان حكومت ابوبكر، عمر بن سعيد بن عاص اموى، عمر بن خطّاب را به سبب خوددارى او از پيوستن به لشگر اسامه سرزنش كرد.(٣٥٠)

عمر شمشيرش را در كشتن هيچ كافر يا يهودى به كار نبرد چنانچه از فرزندش عبدالله بن عمر نقل شده است:

«شمشير عمر چهارصد درهم نقره داشت و معاويه شمشير عمر را به دست آورده بود امّا او هم آن را به كار نبرد.»(٣٥١)

ضرار بن خطّاب فهرى و خالد بن وليد - قبل از مسلمان شدن - بسيارى از مسلمانان را در جنگ هاى عليه اسلام به شهادت رساندند.(٣٥٢)

و پس از ورود به اسلام نيز همچنان به كشتن مسلمانان ادامه دادند چنانچه خالد بن وليد با ناجوانمردى دستور داد تا مالك بن نويره - رئيس قبيله بنى تميم كه از مسلمانان مخلص و دلير و در عرب به جوانمردى ضرب المثل بود - بكشند تا به همسر زيباى او دست يابد.

لذا ضرار بن خطاب فهرى، مالك را كه با خدعه و فريب دستگير شده و دست بسته بود، گردن زد و خالد همان شب در خيمه مالك به همسر او تجاوز نمود.(٣٥٣)

شگفتا كه ابوبكر و عمر و عثمان از كشتن كفّار قريش خوددارى می ورزيدند امّا بسيارى از مؤمنين چون سعدبن عباده و حباب بن منذر و ابوذر و عبدالله بن مسعود را به قتل رساندند.

البتّه امتناع كفّار از كشتن عمر بن خطّاب طبيعى است زيرا آنها او را بخوبى مى شناختند مگر او همان كسى نبود كه كشته هاى مشركين در جنگ بدر را ستايش كرده و گفته بود:

در چاه هاى بدر، جوانمردان و بزرگواران عرب افتاده اند.

آيا پسر كبشه (يعنى پيامبر) به من وعده مى دهد كه زنده خواهم شد چگونه ممكن است استخوانهاى پوسيده زندگى كنند؟

آيا از اينكه مرگ را از من دفع كند ناتوان است امّا وقتى استخوانهايم بپوسد آنها را مى تواند زنده سازد؟

چه كسى است كه به رحمن (يعنى خدا) بگويد كه من ماه روزه را ترك گفته ام.(٣٥٤)

عملاً هم حسن ظنّ كفّار قريش در مورد عمر و دخترش حفصه و ابوبكر و دخترش عايشه درست از آب درآمد زيرا آنها بودند كه اقدام به كشتن رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم و دختر او فاطمه زهراعليها‌السلام كرده و حكومت مسلمين را به چنگ آوردند.

عبدالرحمن بن عوف (يكى از منافقين طرح ترور پيامبر در گردنه تبوك) نامه هايى محرمانه با اميّة بن خلف (يكى از بزرگترين طاغوت هاى قريش در مكّه) ردّ و بدل مى كرد(٣٥٥) و در جنگ بدر هم تلاش مى نمود كه جان اين طاغوت را حفظ كند!(٣٥٦) همين شخص كه چنين در حفظ جان دشمن پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم مى كوشد، در شب گردنه تبوك قصد جان رسول خدا را مى كند(٣٥٧) و زمانى ديگر از دستور رسول اللهصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم مبنى بر پيوستن به لشگر اسامة بن زيد سرپيچى مى نمايد.(٣٥٨)

وقتى ديگر او را بينيم كه همراه حمله كنندگان به خانه فاطمه به جمع قاتلين بانوى بانوان جهان مى پيوندد(٣٥٩) و زمانى پس از كشته شدن عمر بن خطاب و در روز شوراى شش نفره، اميرمؤمنان على بن ابی طالبعليه‌السلام را بين مرگ يا بيعت با عثمان بن عفان مخيّر مى كند(٣٦٠) دقيقاً همانگونه كه قبلاً عمر، اميرمؤمنان را بين مرگ يا بيعت با ابوبكر مخيّر ساخته بود.(٣٦١)

ضرار بن خطاب فهرى نيز همان مسيرى را پيمود كه ساير افراد حزب قريشى قبل از او پيموده بودند. او نيز به دروغ ادّعاى مسلمانى كرد و به گناهان و جنايات خود ادامه داد و همچنان شرابخوار ماند تا آنكه مرگش فرا رسيد. وى وقيحانه و از سر تمسخر، شراب خوردن خود را با اين آيه قرآن جايز مى شمرد:

( لَيْس عَلَى الّذين أمَنوا وعَمِلوا الصّالحاتِ جُناحٌ فيما طَعِموا اذا ما اتَّقَوا وَأمَنوا وَعَمِلوا الصّالحاتِ ) «بر آنان كه ايمان آورده و نيكوكار شدند باكى نيست در آنچه خوردند چنان تقوا پيشه كنند وايمان داشته و كارهاى نيك كنند!!»(٣٦٢)

ابوسفيان نيز در فتح مكّه اسلام آورد. وى در جريان جنگ حنين، همراه ساير طلقاء(٣٦٣) عمداً و از روى نقشه پا به فرار نهد و به نحوى اينكار را كرد كه سپاه اسلام نيز بگريزد آنگاه شادمانه گفت: حالا تا خود دريا خواهند گريخت.(٣٦٤)

وى از شركت كنندگان در ترور پيامبر در گردنه تبوك است.(٣٦٥)

و پيش از مرگش در زمان حكومت عثمان گفت: «قسم به آن كسى كه ابوسفيان به او قسم مى خورد نه بهشتى در كار است و نه جهنمى.»(٣٦٦)

پيامبر اكرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم در هفت جا ابوسفيان را لعن فرموده است.(٣٦٧)

كسى كه مى خواهد ديدگاه افراد حزب قريشى را نسبت به پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم بفهمد بايد ديدگاه امويان را نسبت به او بشناسد زيرا امويان هسته مركزى حزب قريشى بودند.

حجّاج بن يوسف ثقفى جلاّد مشهور عرب به عبدالملك بن مروان خليفه اموى نوشت: همانا شخص خليفه در ميان خانواده اش گرامى تر از فرستاده او به سوى ايشان است و خلفاء نيز چنين هستند اى اميرمؤمنان!! آنها مرتبه بالاترى از پيامبران دارند!(٣٦٨) (يعنى تو خليفه خدا هستى و از رسول او يعنى پيامبر اكرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم برترى).

و گفت: خبر آسمان از خليفه قطع نمى شود!!(٣٦٩)

عبدالملك از اين چاپلوسى به قدرى خوشش آمد كه از جنايات حجّاج چشم پوشى كرد و ولايت حجاز را به وى داد. البتّه همه خلفاى اموى و عبّاسى با مزدوران چاپلوس خود كه ايشان را مدح و در بزرگداشت ايشان غلو مى كردند، همين برخورد را داشتند! خالد قسرى مى گفت: بخدا قسم اميرالمؤمنين (منظورش عبدالملك بن مروان خليفه عيّاش اموى است!) نزد خداوند از پيامبرانش گرامى تر است.(٣٧٠)

همه پادشاهان بنى اميّه و بنى عبّاس در همين مسير گام برداشتند و قرن ها پس از ايشان افرادى چون ابن تيميّه و محمّد بن عبدالوّهاب نيز در پيروى از آنان گفتند:

اين عصاى من از محمّد بهتر است زيرا از آن نفع مى برم و با آن مار و عقرب و امثال آن را مى كشم امّا محمّد مرده است و هيچ سودى از او باقى نيست او كر است و هيچ چيز نمى شنود.(٣٧١)

فصل دهم: چه وقت وچطور رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم مسموم شد؟

چه وقت رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم مسموم شد و چرا؟

شناخت زمان كشته شدن پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم براى آگاهى از حقيقت حوادث و پيامدهاى آنها بسيار مهم است.

واقدى روايت كرده است كه رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم فرمان حمله به شام به رهبرى اسامة بن زيد را در تاريخ سه روز باقيمانده از ماه صفر صادر فرمود و خود در روز دوشنبه دوازدهم ماه ربيع الاول درگذشت پس سرپيچى از پيوستن به لشگر اسامه دو هفته طول كشيده است.(٣٧٢)

صاحب الطّبقات الكبرى مى نويسد: (پيامبر صلى الله عليه وآله) پرچم اسامة را با دست خود بست و فرمود: جهاد كن به نام خدا و در راه خدا و با كسانى كه به خدا كافرند بجنگ. اسامه بيرون رفت و در (جرف) اردو زد و هيچيك از سرشناسان مهاجرين و انصار باقى نماندند مگر آنكه به شركت در آن غزوه فرا خوانده شدند از جمله ابوبكر، عمر، ابوعبيده جرّاح و سعد بن ابى وقّاص و سعيد بن زيد و غيره.(٣٧٣)

هنگامى كه رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم دستور لشگر اسامه را صادر كرد و زمان معينى را براى بستن پرچم جنگ تعيين فرمود و افراد شركت كننده در آن را كه سرشناسان قريش در بين آنها بودند مشخص كرد او را مسموم كردند.

ابن سعد مى گويد: چون روز چهارشنبه شد مريضى رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم آشكار شد و او تب كرد و سردرد شد و چون صبح روز پنجشنبه فرا رسيد پرچم اسامة را با دست خود بست.(٣٧٤)

اين يعنى آنكه او را پس از آنكه دستور لشگر اسامه را صادر كرد و در فاصله زمانى بين دستور تشكيل لشگر و حركت لشگر به سوى شام مسموم كرده اند. رسول خدا روز دوشنبه دستور تشكيل لشگر اسامه براى حمله به شام صادر فرمود و روز چهارشنبه مسموم شد.(٣٧٥) و روز پنجشنبه پرچم اسامه را بست.

آنحضرت طى دو هفته اى كه زنده بود پيوسته به فرستادن لشگر اسامه اصرار مىورزيد و مريضى اش سيزده شب طول كشيد.(٣٧٦)

ابن سيد النّاس مى نويسد: پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم روز دوشنبه دستور تشكيل لشگر اسامه را صادر فرمود و چون روز چهارشنبه فرا رسيد درد رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم شروع شد سپس تب كرد و سر درد شد.(٣٧٧)

اوّلاً: حزب قريشى هدف رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم از تشكيل اين لشگر را به خوبى دريافته بود؛ لشگرى كه سرشناسان گروه قريش يعنى ابوبكر، عمر، عثمان، ابوعبيده جرّاح، عبدالرحمن بن عوف، معاويه، عمرو عاص، خالد بن وليد، ابوسفيان و سعد بن ابى وقاص بايد به ناگزير در آن شركت مى كردند.

ثانياً: مقصد حمله، سرزمين شام بود؛ سرزمينى دور از مدينه كه زمانى دراز براى رفتن و بازگشت از آن لازم بود.

ثالثاً: آنچه از لشگريان خواسته شده بود جنگيدن با روميان در سرزمين شام بود در حاليكه اعراب از جنگيدن با آن نيروى بزرگ در آن برهه از زمان وحشت داشتند.

و اعراب قبلاً هم از جنگيدن با روميان در جنگ تبوك وحشت داشتند در حاليكه پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم بين آنها حضور داشت.

رابعاً: رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم به دستور خدا اميرمؤمنان علىعليه‌السلام را در غدير خم به عنوان وصىّ خود تعيين فرموده بود يعنى درست در يك فاصله زمانى كوتاه با اين لشگركشى.

خامساً: رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم از وفات قريب الوقوع خود خبر داده بود و اين يعنى انتقال خلافت به اميرمؤمنان على بن ابی طالبعليه‌السلام كه پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم در غدير خم با او بيعت كرده بود.

به اين دلايل بود كه قريش نقشه كشيد تا به طور سرّى و به گونه اى كه رسوا نشوند از دست پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم خلاص شوند.

چه كسانى مرگ پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم بوسيله سمّ را تأييد كرده اند؟

كتابهاى سيره و حديث، مرگ رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم بوسيله سمّ را تأييد كرده اند و آنرا با احاديث متواتر ذكر كرده اند از جمله:

ابن سعد مى گويد در روايتى آمده است: او (پيامبر صلى الله عليه وآله) مسموم درگذشت و شصت و سه ساله بود. اين قول ابن عبده است.(٣٧٨)

شيخ مفيد مى گويد: او در مدينه روز دوشنبه دو شب باقى مانده از ماه صفر در سال دهم هجرى درگذشت در حاليكه شصت و سه سال داشت.(٣٧٩)

علاّمه حلّى شهادت رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم را به وسيله سم ذكر مى كند.(٣٨٠)

در كتاب جامع الرّواة آمده است: او (پيامبر صلى الله عليه وآله) در مدينه مسموم درگذشت.(٣٨١)

شيخ طوسى مى گويد: رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم دو شب باقى مانده از ماه صفر در سال دهم هجرى مسموم درگذشت.(٣٨٢) و مجلسى مى گويد: سال يازدهم هجرى بود.

از دلايل شهادت آن حضرت مى توان موارد ذيل را برشمرد:

على بن ابی طالبعليه‌السلام و فضل و اسامه وارد قبر رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم شدند سپس مردى از انصار كه او را ابن خولى مى ناميدند گفت:

شما مى دانيد كه من داخل قبر شهداء مى شدم و رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم برترين شهداء است، لذا به او اجازه دادند كه داخل شود.(٣٨٣)

بيهقى گفته است: حاكم از اصم از احمدبن عبدالجبّار از ابى معن از اعمش از عبدالله بن نمره از ابى الأحوص از عبدالله بن مسعود روايت كرده است كه وى گفت:

اگر ٩ بار قسم بخورم كه رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم كشته شده است برايم محبوبتر است از اينكه يكبار قسم بخورم كه او كشته نشده است به جهت آنكه خداوند او را پيامبر و شهيد قرار داده است؟(٣٨٤)

حاكم نيشابورى در كتابش (المستدرك على الصّحيحين) كشته شدن رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم و ابوبكر بوسيله سمّ را تأييد كرده است. آنجا كه مى گويد:

شعبى گفته است: بخدا قسم رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم و ابوبكر صديق با سمّ كشته شدند و عمر بن خطاب و عثمان بن عفان و على بن ابی طالب با شمشير كشته شدند و حسن بن على با سمّ و حسين بن على با شمشير كشته شد.(٣٨٥)

شعبى به خداى بزرگ قسم ياد مى كند تا كشته شدن پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم و ابوبكر را اثبات كند و قسم او پُرمعناست. ابن مسعود درگذشت پيامبر با سمّ زن يهودى خيبر را تكذيب كرده امّا خود او تاييد و تأكيد مى كند كه پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم در سنه ١١ هجرى كشته شده است.(٣٨٦)

رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم فرمود: هيچ پيامبر يا وصىّ او نيست مگر آنكه شهيد مى شود.(٣٨٧)

و نيز آنحضرت فرمود: هيچ كس از ما (اهل بيت عصمت و طهارت) نيست مگر آنكه مسموم يا مقتول خواهد بود.(٣٨٨)

پس از آنكه كشته شدن رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم بوسيله سمّ پس از تعيين على به جانشينى خود و بسيج افراد حزب قريشى براى جنگ با روم بر همه ثابت گرديد؛ سران رژيم غاصب به دست و پا افتادند تا با غبار آلود كردن صحنه، ديده ها را از ديدن شركت سران رژيم در قتل رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم باز دارند و لذا گفتند درست است كه رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم مسموم شده امّا اين اثر سمّ خيبر در سال هفتم هجرى است كه اينك او را از پاى درآورده است!!

البتّه هيچ عاقلى چنين بهانه واهى را نمى پذيرد زيرا رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم در سال ١١ هجرى كشته شده و حادثه خيبر در سال هفتم اتفاق افتاده است.

چه كسى رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم را كشته است؟

روايت شده است: پس بيهوش شد و چون به هوش آمد زنها به او دارو خوراندند در حالى كه او روزه دار بود.(٣٨٩)

در دو روايت بخارى و مسلم از عايشه آمده است: ما به رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم در هنگام بيمارى اش دارو داديم پس شروع كرد به اشاره كردن به ما كه به من دارو ندهيد.

گفتيم: (مسئله اى نيست) هر بيمارى از دارو متنفّر است.

اندكى بعد پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم فرمود: هر كس در خانه است در برابر چشم من بايد دارو بخورد بجز عمويم عبّاس كه در كنار شما حضور نداشت.(٣٩٠)

عبدالصّمد بن بشير از ابوعبدالله (امام صادقعليه‌السلام ) روايت كرده كه آنحضرت فرمود: مى دانيد پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم درگذشت يا كشته شد همانطور كه خدا مى فرمايد: (اگر او درگذرد يا كشته شود به جاهليت باز مى گرديد).(٣٩١) او قبل از مرگ مسموم شد آندو زن به او سمّ نوشاندند.(٣٩٢)

اين روايت اشاره دارد به اينكه عايشه و حفصه به آنحضرت سمّ نوشانده و او را به قتل رساندند.

و در روايتى ديگر آمده است: عايشه و حفصه به او نوشاندند (سمّ را).(٣٩٣)

و مجلسى مى گويد: احتمال دارد كه هر دو سمّ در شهادت پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم مؤثّر بوده اند.(٣٩٤)

منظور مجلسى از دو سمّ يكى سمّ خيبر است و ديگرى سمّى كه در روزهاى آخر حياتش به او نوشاندند. قبلاً ذكر كرديم كه سمّى كه او را كشت همان سمّ دوّم است و سمّ اوّل نمى تواند او را بكشد زيرا سمّ اوّل چهار سال قبل از شهادت او در خيبر بوده در حاليكه رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم در سال ١١ هجرى شهيد شده است.

از آن گذشته رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم از مسموميّت طعام خيبر توسط جبرئيل آگاه شد و از آن نخورد.

امّا در حادثه دوّم، سمّ را جرعه جرعه به خورد او دادند در حاليكه او نمى خواست بخورد (البتّه در اثر ضعف شديد نمى توانست مقاومت كند) پس سمّ وارد بدنش شده و او را كُشت.

عايشه مى گويد پس از مسموم شدن پيامبر به من گفت:

واى بر آن زن اگر مى توانست چنين نمى كرد.(٣٩٥)

اين اعترافى است از سوى عايشه به انجام كارى زشت در حق رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ...!

در روايت بحارالأنوار آمده است كه هر چهار نفر بر مسموم نمودن آنحضرت همدست شده بودند.(٣٩٦)

تعدادى از روايات مربوط به دارو دادن به پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم

از عايشه روايت شده كه گفت:

ما به پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم در حال بيمارى اش دارو خورانديم.

به ما فرمود: به من نخورانيد.

ما گفتيم: هر مريضى از دوا بدش مى آيد (و به كار خود ادامه داديم).

چون به هوش آمد فرمود: هيچيك از شما باقى نماند الاّ آنكه بايد دوا خورانده شود بجز عبّاس كه در كنار شما حضور نداشت.(٣٩٧)

و از عايشه روايت شده كه گفت:

ما در حال بيمارى رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم به او دارو خورانديم و او شروع كرد به اشاره كردن به ما كه به من نخورانيد.

گفتيم: (اهميّتى ندهيد) كراهيّت مريض از دواست!

اندكى بعد پيامبر فرمود: هر كس در خانه است بايد دارو خورانده شود و من نگاه مى كنم، بجز عبّاس كه او در كنار شما حضور نداشت.(٣٩٨)

بخارى گفته است: اين روايت را همچنين ابن ابى زناد از هشام از پدرش از عايشه روايت كرده است.(٣٩٩)

سندى در شرح بخارى گفته است: معناى كلام رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم كه فرموده: (هر كس در خانه است بايد دوا خورانده شود) عقوبتى است براى آنان كه از نهى پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم سرپيچى كردند.(٤٠٠)

و آمده است: به او دوا خوراندند در حاليكه بيهوش بود و چون به هوش آمد فرمود: چه كسى با من چنين كرد، اين كار زنهائى است كه از آنجا آمده اند و با دست به سوى حبشه اشاره كرد.(٤٠١)

اين يك افشاگرى از سوى رسول خداست كه او را به روشى كه زنان حبشيه به شوهرانشان سمّ مى خوراندند مسموم كرده اند.

سمّ حبشه نيز معروف و مشهور بوده است و بعضى از حبشى ها متخصّص در سحر و شعبده و انواع سمّ بوده اند. داستان انتقام گرفتن حبشى ها از سفير قريش يعنى عمارة بن وليد بن مغيره مؤيد گفتار ماست.

در روايتى آمده است:

گفتيم در رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم بيمارى ذات الجنب (سينه پهلو) مى بينيم، بياييد به او دوا بخورانيم پس خوراندند.

چون رسول خدا بهوش آمد فرمود: چه كسى اينكار را انجام داده است؟

گفتند: عمويت عبّاس، زيرا مى ترسيد سينه پهلو كرده باشى.

رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم فرمود: اينكار از شيطان بود و خداوند او را بر من مسلّط نمى كند. در خانه هر كس هست بايد دوا خورانده شود مگر عمويم عبّاس. پس همه اهل خانه را دوا دادند.(٤٠٢)

ظاهراً جمله آخر (پس به همه اهل خانه دوا داده شد) به روايت افزوده شده تا حقيقت را تحريف كند و ثابت كند كه آن دارو بوده نه سمّ. در حاليكه قطعاً نه به آن اندازه بود كه براى همه كفايت كند و نه آنكه آنرا نوشيده اند بلكه رسول خدا قصد داشت بيان بفرمايد كه مى داند آن سمّ است. چه آنكه اوّلاً شركت عبّاس را در اينكار رد فرمود و ثانياً اينكار را يك كار شيطانى ناميد.

بر حذر نمودن پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم حاضران را از خوراندن دارو به وى

رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم افراد حاضر در منزلش را از خوراندن دارو به وى منع كرده بود چنانچه عايشه از آنحضرت روايت كرده كه فرمود: به من دارو نخورانيد.(٤٠٣)

نهى رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم از خوراندن دارو قبل از نوشاندن دارو به او بود زيرا پس از آن كه اينكار را انجام دادند به آنها فرمود:

آيا شما را نهى نكردم كه به من دارو نخورانيد.(٤٠٤)

پس نهى حضرت ختمى مرتبت از خوراندن دارو روشن و واضح است و هيچ شبهه اى در آن وجود ندارد زيرا آنحضرت مى دانست كه آنها مى خواهند دست بكارى ظالمانه و خطرناك بزنند.

و پس از آنكه به پيامبر عليرغم ممانعت او خوراندند آنچه مى خواستند بخورانند، رسول خدا آنها را بشدّت توبيخ كرد.

ديگر آنكه حتّى دو نفر از محدّثين يا مورّخين در مسئله سرپيچى اين افراد از دستورات و نواهى پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ، اختلاف نكرده اند و اينها همان كسانى هستند كه با اوامر و نواهى پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم خصوصاً در دو هفته آخر حيات مبارك او مخالفت ورزيدند.

و دشمنى آنها زمانى تبلور عينى يافت كه با دستور رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم مبنى بر پيوستن به لشگر اسامه مخالفت كردند.

و به ويژه دشمنى آنها زمانى وضوح بيشترى يافت كه با دستور رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم مبنى بر آوردن ورقه و دواتى جهت نوشتن وصيّت شريفش مخالفت كردند.

و نيز هنگامى كه نسبت كفرآميز هذيان گفتن را به پيامبر عظيم الشأن اسلامصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم دادند.

و هنگامى كه به زور، غصب خلافت كردند.

و....

و از مجموع همه اين مخالفت ها كه از سوى حزب قريشى و پيروان آنها صورت مى گرفت، پافشارى و نقشه كشى ايشان براى كشتن رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم و به چنگ آوردن حكومت، به خوبى اثبات مى گردد.

اين نتيجه اى است كه دانشمندان و محقّقين به آن رسيده اند.