داستان زندگی پیامبر (صلی الله علیه و آله)

داستان زندگی پیامبر (صلی الله علیه و آله)0%

داستان زندگی پیامبر (صلی الله علیه و آله) نویسنده:
گروه: پیامبر اکرم

داستان زندگی پیامبر (صلی الله علیه و آله)

نویسنده: نجاح الطائى
گروه:

مشاهدات: 14383
دانلود: 3428

توضیحات:

داستان زندگی پیامبر (صلی الله علیه و آله)
جستجو درون كتاب
  • شروع
  • قبلی
  • 74 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • دانلود HTML
  • دانلود Word
  • دانلود PDF
  • مشاهدات: 14383 / دانلود: 3428
اندازه اندازه اندازه
داستان زندگی پیامبر (صلی الله علیه و آله)

داستان زندگی پیامبر (صلی الله علیه و آله)

نویسنده:
فارسی

چگونه پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ترور شد؟

شواهد و دلايلى وجود دارد كه دلالت مى كند حاضرين در منزل رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم در هنگام بى حسّى آنحضرت به وى دارو خورانده اند زيرا عايشه مى گويد:

ما به رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم هنگام بيمارى اش دارو خورانديم و او شروع كرد به اشاره كردن به ما كه به من دارو نخورانيد.(٤٠٥)

و روايت ديگرى از طريق عايشه نيز تصريح دارد كه رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ايشانرا با اشاره منع مى فرمود كه دارو به او نخورانند.(٤٠٦)

يعنى رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم آنها را از خوراندن مايعى با كلام خود منع فرمود و چون عليرغم خواسته او آنرا به وى خوراندند دوباره نهى خود را با اشاره (دست) تكرار كرد زيرا توانايى سخن گفتن نداشت با اينهمه ممانعت او سودى نبخشيد.

ظاهر روايتِ خوراندن دارو به رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم و نهى او از آن كار با اشاره، اينست كه آنها آنرا توسّط چند نفر و به هنگام خواب و بى حسّى به او خورانده اند و چون رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم در اثناء اينكار بيدار شده - دارو را به او خورانده بودند - و او نمى توانسته جلوى آنها را بگيرد لذا به اشاره اكتفا فرموده است، همانطور كه در روايت ذكر شد.

پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم از خوراندن دارو منع فرموده بود و اينرا حاضرين شنيده بودند به همين جهت از دادن دارو در هنگام بيدارى او خوددارى كرده و منتظر خوابيدنش شده بودند.

سپس هنگامى كه رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم خوابيد آنچه را مى خواستند عليرغم خواسته او در خواب به وى خوراندند، زيرا آمده است: هنگامى كه بيدار شد...(٤٠٧)

و آمده است: به او خوراندند در حاليكه بيهوش بود و چون بهوش آمد فرمود:...(٤٠٨)

آيا رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم و خاتم الأنبياء فايده دارو را نمى دانست و آنها مى دانستند؟ و آيا پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم مصلحت خود را تشخيص نمى داد و آنها تشخيص مى دادند؟

البتّه رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم مصلحت خود و امّت خود را از ديگران بهتر درك مى فرمايد و آگاهى او به فوايد داروها بيش از همه است امّا آنحضرت مى دانست كه اين گروه قصد كشتن او را دارند و خاطرات حمله ايشان در گردنه تبوك(٤٠٩) و غيره هرگاه كه مى خواست پيش چشمش حاضر بود.

آيا مى شود باور داشت كه آنها در سال نهم هجرى طرح ترور او را به آن دقّت ريخته و اجرا كنند و امروز در آغاز سال يازدهم هجرى طول عمر او را بخواهند؟! اين در حالى است كه در همين روزهاى آخر درباره خاتم پيامبران مى گويند: او هذيان مى گويد.(٤١٠)

آنچه به ذهن سالم نزديكتر مى نمايد آنست كه گروه منافقين گردنه تبوك مى خواسته با خوراندن داروىِ سمّىِ مُهلكى به حيات رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم پايان دهد تا بتواند نقشه هاى خود را جهت رسيدن به كرسى رياست عملى سازد.

قريش عبّاس را به خوراندن دارو متّهم مى سازد

پس از آنكه به رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم عليرغم ميل او دارو خوراندند، فرمود: چه كسى اين كار را كرد؟

گفتند: عمويت عبّاس.(٤١١)

اين نشان مى دهد كه آنها كار زشت خود را منكر شده و آنرا به گردن عبّاس عموى پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم انداختند. البتّه اين امر بر رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم پوشيده نماند و او ساحت عبّاس را از آن مبرّا فرمود و خودِ آنها را به گناه متّهم كرد.

اينكه آنها عبّاس را متّهم مى كنند خود دليل آنست كه كارشان از سر دشمنى و شيطانى بوده است والاّ دليلى ندارد كه از يك كار خوب با هدفى سودمند بگريزند. آنچه اين رأى را تأييد و تقويت مى كند فرمايش خود رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم است كه كار ايشانرا كارى شيطانى وصف فرمود.(٤١٢)

تبرئه كردن رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم عبّاس را از اين گناه، خود دليلى واضح است كه هيچ شائبه اى آنرا نمى آلايد زيرا فرمود:

هر كس در خانه است بايد دارو خورانده شود بجز عمويم؛ ابن اسحاق آنرا چنين روايت كرده است:(٤١٣)

به هر كس در خانه است بايد دارو خورانده شود بجز عبّاس زيرا در كنار شما حضور نداشت.(٤١٤)

پس عبّاس كه اصلاً در منزل رسول خدا نبوده است چگونه به ارتكاب اين كار زشت متّهم مى شود؟

آمده است آن كسى كه عبّاس را به دارو دادن به پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم متّهم كرد، عايشه بود.(٤١٥) و در روايتى ديگر آمده است كه همگى با هم گفتند: عمويت عبّاس بود.(٤١٦)

از آنچه گذشت روشن مى شود كه آنها به پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم سمّ خوراندند و سمّ با دارو در تلخى مزّه مشترك است. سپس اينكار را منكر شدند و گفتند: عبّاس دارو خورانده است. در نتيجه مطالب زير در اين حديث فراهم آمده است:

- پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم قصد گروه را درباره قتل خود مى دانست و لذا آنان را از خوراندن مايع بر حذر داشت.

- گروه به خوراندن مايع به پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم به زور و با عدم تمايل او در هنگام خواب اقدام كرده است.

- گروه، پيامد خوراندن مايع به رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم را به گردن عبّاس انداخته است.

- رسول خدا پس از اين حادثه، درگذشته است.

چرا نزديكان پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم در دارو دادن به وى شركت نكردند

آنچه به درستى و حكمت نزديكتر است اين است كه اگر آن گروه براى رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم خير مى خواستند بايد خويشان او را براى خوراندن دارو فرا مى خواندند و نزديكترين منزل به خانه عايشه، منزل فاطمه دختر پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم و علىعليه‌السلام داماد اوست. امّا آن دو شركت نداشتند و همچنين عبّاس و اولاد او و ساير اولاد ابوطالب و هيچيك از بنى هاشم در جريان دارو دادن به رسول خدا حضور و شركت نداشتند.

شگفتا كه گروه مزبور نه رسول خدا و نه هيچيك از خويشان او را از طرح خوراندن مايع ياد شده خبردار نكرده بود. آيا هيچ كجا رسم هست كه خانواده بيمار و نزديكان او دارو دادن به وى را دوست نداشته باشند؟ و آيا مى شود باور كرد كه همه بنى هاشم نوشاندن دارو را دوست نداشته و منفعت آن را نمى دانسته اند؟! پس چرا آنان را خبر نكردند؟

آنچه كه سبب برانگيخته شدن شكّ پيرامون نقشه هاى شيطانى ايشان مى شود اين است كه از سويى ارحام و خويشان رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم را در نقشه شان شركت ندادند و از سويى ديگر تبعات و پيامدهاى آنرا به گردن ايشان انداختند!

لذا هنگاميكه رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم مى فرمايد: چه كسى اينكار را كرد؟

مى گويند: عمويت عبّاس!(٤١٧)

صحيح آن است كه رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم آنها را هنگام خوراندن اجبارى دارو ديده و با اشاره ايشان را منع كرده اما آنها توانستند كار خود را به انجام رسانده و به هدف خود نايل گردند.

آنچه قابل ملاحظه مى باشد اين است كه حيله گران قريش توانستند به هدف خود در مورد قتل پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم دست يابند در حاليكه يهوديان در اين مورد شكست خورده بودند. به راستى چرا؟

براى آنكه در جريان طعام خيبر، اطّلاع و آگاهى رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم از طعام مسموم در پى به سخن آمدن غذا مانع اجراى نقشه يهوديان شد؛(٤١٨) لذا شياطين قريش دريافتند كه هيچ راهى وجود ندارد مگر آنكه سمّ به اجبار وارد بدن رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم شود پس نقشه هاى دقيق براى آن كشيدند و همانگونه كه براى سقيفه نقشه كشيدند و در كار خود موفّق شدند، زيرا به اسم خوراندن دارو با اجبار سمّ مهلك به خورد او دادند!

حكمت الهى اقتضا مى كرد كه تلاش هاى گذشته دشمنان را براى به قتل رساندن او نافرجام بگذارد و اين تلاش شيطانى را در حق پيامبرش اجازه دهد كه رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم تبليغ خود را به تمام و كمال رسانده بود و آيه نازل گشته بود) «اليوم أكملت لكم دينكم وأتممت عليكم نعمتى ورضيت لكم الإسلام ديناً » (.(٤١٩)

انجام دهنده اين كار يك گروه بودند

با ملاحظه روايات مربوط به اين موضوع در مى يابيم كه اقدام كنندگان به خوراندن دارو به رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم يك گروه بوده اند زيرا عايشه مى گويد:

ما به رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم در بيمارى اش دارو خورانديم و او فرمود: به من دارو نخورانيد.(٤٢٠)

و آنچه دلالت مى كند كه آنها يك گروه بودند اين است كه پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم وقتى دارو دادن ايشان را احساس كرد و بيدار شد نتوانست آنها را از خود دور كند پس براى منع آنها بيش از اشاره نتوانست.(٤٢١) و اگر هم آنها را منع مى كرد باز هم سودى نداشت زيرا آنها سمّ را به او خورانده بوده اند.

و نيز فرموده او به ايشان (آيا شما را نهى نكردم) دلالت دارد بر اينكه آنان گروه بودند.(٤٢٢)

فصل يازدهم: تب و دردهاى ناشى از سم

مشهور است كه ورود سمّ به بدن انسان سبب بالا رفتن درجه حرارت بدن به ميزان بسيار زياد و خطرناك مى شود كه به نوبه خود موجب دردهاى مداوم و سردردهاى شديد و غير قابل تحمّل مى گردد.

ما اين عوارض بيمارى را در كسانى كه مسموم شده اند مانند رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم و ابوبكر مشاهده مى كنيم.(٤٢٣)

ابن سعد مى گويد: چون روز چهارشنبه فرا رسيد بيمارى رسول خدا شروع شد و او تب كرد و دچار سردرد شد.(٤٢٤)

طبرانى و هيثمى گفته اند كه رسول خدا پس از آنكه تب كرد، حجامت نمود.(٤٢٥)

يعنى پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم مى خواست آن شدّت تب را با حجامت فرو بنشاند.

ابن سيدالنّاس مى گويد: رسول خدا دستور تشكيل لشگر اسامه را روز دوشنبه صادر فرمود سپس چون روز چهارشنبه شد، درد رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم شروع شد پس تب كرد و دچار سردرد شد.(٤٢٦)

و هنگامى كه ابوسعيد خدرى بر رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم وارد شد قطيفه اى روى پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم بود. ابوسعيد دستش را روى آن گذاشت و حرارت بدن پيامبر را از روى آن احساس كرد پس به رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم گفت: چقدر تب شما شديد است؟(٤٢٧)

مادر بشربن براء به پيامبر گفت: مانند اين تبى كه بر شما عارض گرديده من در هيچ كس نديدم.(٤٢٨)

و رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم به عايشه فرمود: بلكه اى واى سر من، سپس به خانه ميمونه بازگشت و آنجا دردش شدّت گرفت.(٤٢٩)

عايشه مى گويد: كسى را نديدم كه دردى شديدتر از درد رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم بر او عارض شده باشد.(٤٣٠)

از رسول خدا پرسيده بودند: بلا بر چه كسانى شديدتر وارد مى شود؟

آن حضرت فرمود: پيامبران و پس از ايشان هر كه به آنها شبيه تر باشد و پس از آنها هر كه به آنها شبيه تر باشد.(٤٣١)

رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم كار آنها را شيطانى مى خواند

پس از آنكه بر رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم سمّ خوراندند و آن حضرت به هوش آمد فرمود: هر كس در خانه هست بايد دارو خورانده شود.(٤٣٢) اين تلاش پيامبر براى گرفتن انتقام از آنان بود.

سندى در شرح بخارى مى گويد: معناى كلام پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم كه فرمود هر كس در خانه هست بايد دارو خورانده شود مجازاتى است براى كسانى كه نهى او را از آن كار گوش نكردند.(٤٣٣)

رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم كار آنان را كارى شيطانى توصيف كرد و اين بالاترين نشانه است بر اينكه عمل آنان از سر دشمنى بوده است. آن حضرت فرمود: آنكار از شيطان است.(٤٣٤)

چرا پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم قاتل خود را معرفى نكرد؟

رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم و نوه بزرگوار او امام حسن بن علىعليه‌السلام در عدم افشاگرى نسبت به قاتل خود يك شيوه را در پيش داشتند.

پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم در جريان گردنه تبوك، نام منافقينى را كه سعى داشتند او را به قتل برسانند براى كسى جز حذيفة بن يمان بيان نكرد.

و امام حسن مجتبى را سه بار سمّ دادند امّا او جان سالم به در برد تا آنكه در آخرين بارى كه مسموم شد و به سبب آن شهيد گرديد، پزشكى كه به نزد آن حضرت رفت و آمد داشت گفت:

سمّ، امعاء و احشاء اين مرد را قطعه قطعه كرده است.

امام حسينعليه‌السلام گفت: اى ابا محمّد، به من بگو چه كسى به تو سمّ خورانده است؟

امام مجتبىعليه‌السلام فرمود: براى چه مى خواهى اى برادرم؟

گفت: بخدا قسم قبل از آنكه تو را به خاك بسپارم او را خواهم كشت و اگر بر او دست نيابم يا در سرزمينى مخفى گردد مى گردم تا به هر زحمت كه شده بر او دست يابم.

امام مجتبىعليه‌السلام فرمود: برادرم جز اين نيست كه اين دنيا چند شب فناپذير است و بس. او را رها كن تا من و او نزد خداوند يكديگر را ملاقات كنيم و از نام بردن او خوددارى ورزيد.

بعضى گفته اند معاويه به بعضى خدمه آنحضرت بخشش كرده بود تا وى را مسموم كند.(٤٣٥)

و در بحارالأنوار آمده كه معاويه به جعده - دختر أشعث بن قيس كندى - كه همسر امام بود ده هزار دينار و ده پارچه آبادى داد تا آن حضرت را مسموم كند.(٤٣٦)

عدم افشاى قاتل در آن زمان حكمتى است از حكمت هاى پيامبران و اوصياى ايشان كه به خود همان زمان مربوط مى باشد و قطعاً دلايل متعدّدى داشته است.

امّا اينك و پس از گذشت ١٤٠٠ سال از آن تاريخ بر ما واجب است كه پژوهش نموده و قاتل ايشان را بيابيم تا به دلايل پيوستن بعضى از صحابه به رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم دست يابيم و از حوادث ديگرى نيز كه رابطه جدّى با اين واقعه مهم دارد، پرده برداريم.

چرا فوت پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم را در اثر سمّ خيبر اعلام كردند؟

همه متون متّفقند كه رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم مسموم كشته شد و صحابه بزرگ قتل او را با سمّ ذكر كرده اند و مسلمانان آثار سمّ را بر چهره و بدن پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم مشاهده كرده بودند و عوارض آن كه عبارت بود از تب بالا و دردهاى مداوم و طاقت فرسا و بالاخره مرگ سريع، در رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ظاهر گشته بود.

به همين جهت سلطه جويانى كه آنحضرت را مسموم ساختند به سبب وجود شواهد بسيار و قطعى نمى توانستند مرگ آنحضرت را در اثر سمّ انكار كنند، لذا با مردم در تأييد و تصديق اين مسأله همصدا شدند. اصل قضيّه را تأييد كردند امّا به طرز ماهرانه اى آنرا به سمّ خيبر نسبت دادند.

اين هوشمندان حيله گر و شيطان صفت قريش بودند كه چنين تفسيرى از آن كار مهم بدست دادند؛ همان كسانى كه وقايع را به صورتى صحنه سازى و كارگردانى كردند كه عقل ها در آنها خيره و شگفت زده شده است.

براى همين است كه در روايتى ساختگى آمده است: يهوديان او (پيامبر صلى الله عليه وآله) را در خيبر مسموم كردند.(٤٣٧) در حاليكه نصوص صحيح تصريح دارد بر اينكه خداوند سبحان پيامبرش را از آن غذاى مسموم باخبر ساخت و او از خوردن امتناع ورزيد. اين از سويى نشانه هاى حقّانيت نبوّت را نشان مى دهد و از سويى ديگر ساختگى بودن روايات حزب اموى را.

اينست كه مى پرسيم:

اوّلاً: عوارض سمّ در سالهاى پس از حادثه خيبر در رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم آشكار نشد پس چگونه ممكن است پس از گذشت چند سال در اثر آن سمّ قديم فوت كند؟!

و ثانياً: پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم اصلاً از آن سمّ نخورده بود پس چگونه در اثر سمّى كه آنرا نخورده فوت كرده است؟!

و لذا از مشاهده آن عوارض و آثار سمّ و اعتراف همگان به مسموميت پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم نتيجه مى گيريم كه:

رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم يكبار در زندگى اش سمّ خورده آن هم به دست افراد حزب قريشى و در اثر همان نيز درگذشته است.

دو ترور در يك هفته

از وقايع مهمّى كه در تاريخ و سيره پيامبر اتّفاق افتاده است، ترور پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم و دخترش در طى يك هفته است.

رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم در روز دوشنبه بيست و هشتم صفر سال يازدهم هجرت به شهادت رسيد.(٤٣٨)

و هجوم به خانه فاطمه زهرا دختر پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم در روز چهارشنبه پس از بيعت عمومى با ابوبكر اتّفاق افتاد. در روايات هجوم آمده است: مهاجمان آتش و هيزم با خود حمل مى كردند.(٤٣٩)

بعدها ابوبكر از اينكه به خانه فاطمه دختر پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم هجوم برده، اظهار پشيمانى مى كرد.(٤٤٠)

شدّت خشونت و گستردگى هجوم، بخوبى بيانگر ميزان كينه حزب قريشى نسبت به رسول خدا است. اين همان كينه ديرينه اى است كه هر از گاهى و در جاهاى مختلف و در زمان حيات رسول خدا مجال بروز و ظهور مى يافت؛ از جمله در زمان حيات آن حضرت و در مسجد او گروه قريش در جمع خود، او را (پيامبر صلى الله عليه وآله) در نسبش متّهم كردند.

خداوند متعال پيامبرش را به وسيله جبرئيل آگاه فرمود و رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم خشمگين شده و به منبر رفت و خواست تا نسب اتهام زننده را بازگو كند. اينجا بود كه عمر برخاست و عذرخواهى كرد و پياپى شهادتين را بر زبان راند (اظهار اسلام كرد) با اينكه چندين سال از زمان ورودش به اسلام مى گذشت.(٤٤١)

نسبت هذيان گويى به پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم پس از مسموم كردن او

در اثناء بيمارى رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم بر اثر سمّ، عمر بن خطّاب در حضور آن حضرت گفت: او هذيان مى گويد. و ياران عمر گفته او را با گفتن (هذيان مى گويد، هذيان مى گويد) تأييد كردند.(٤٤٢)

اگر گروه قريش اطمينان از مرگ قريب الوقوع پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم بوسيله آن سمّ نداشت، قدرت بكار بُردن جمله سخيف (هذيان مى گويد) را نداشت و نمى توانست افراد حاضر را از آوردن ورقه و دوات براى نوشتن وصيت رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم باز دارد.

صاحب كتاب (الطبقات الكُبرى) مى نويسد: پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم پس از گفتار ايشان كه گفتند: هذيان مى گويد و پس از بيرون كردن ايشان از خانه اش درگذشت.(٤٤٣)

پيش از آن عمر بن خطّاب و يارانش جرأت اهانت به رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم را نداشتند و بلكه برعكس اگر اهانتى از سوى صحابه افشاء مى شد به شدّت به دست و پا مى افتادند چنانچه عمر پس از جريان مسجد نبوى به وضعى شگفتى آور از پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم عذر خواهى مى كند.

يعنى هنگاميكه رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم اهانتى را كه عمر بن خطاب و يارانش نسبت به نسب شريف نبوى كرده بودند از جبرئيل امين شنيد و به اهانت كنندگان، با خشم اعلام فرمود كه تهمت را شنيده است و خواست نسب اتهام زنندگان را افشاء فرمايد عمر شروع كرد به عذرخواهى كردن و گفت:

ما را عفو كن، خدا تو را عفو كند، ما را ببخش، خدا تو را ببخشايد، با ما بُردبارى فرما خدا با تو بُردبارى كند.(٤٤٤)

و عمر زانو زد و گفت: راضى هستيم به اينكه خداوند پروردگار ما و اسلام دين ما و محمّدصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم پيامبر ما است.(٤٤٥)

و پاى رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم را بوسيد و گفت: ما از دوران جاهليّت هنوز فاصله چندانى نگرفته ايم و خدا بهتر مى داند پدران ما كيستند!!(٤٤٦)

مقايسه بين اين دو نوع برخورد از سوى عمر و آنهم در فاصله اى كوتاه بيانگر آنست كه در برخورد اوّل آنچه در مسجد نبوى بر زبان مى آورد از ترس افشاء شدن نسبش و برخلاف مكنونات قلبى اوست و لذا بشدّت عذرخواهى مى كند. - با آنكه آن اهانت را در خفا انجام داده بود -.

امّا در روز پنجشنبه اى كه پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم در بستر مرگ، مسموم افتاده است، عمر با چهره واقعى اش آشكار مى شود و رو در رو به رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم اهانت مى كند و بر اين اهانت پاى مى فشارد و از آن ابداً عذرخواهى هم نمى كند.

زيرا مطمئن است كه پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم از اين سمّ مهلك كه به او خورانده اند زنده نمى ماند.