این حدیث را کلینی (ره) از محمدبنیحیی، از محمدبنحسین، از موسی بن سعدان، از ابی حسن اسدی، از ابی بصیر، از امام باقر علیه السلام روایت کرده است.
در ضعف این حدیث، وجود موسی بن سعدان حناط کوفی کفایت میکند. او ضعیف است و بر حدیثش اعتماد نمیشود. نجاشی دربارۀ او میگوید: «موسی بن سعدان حناط در [نقل]حدیث ضعیف است»
ابن غضائری میگوید: «موسی بن سعدان حناط کوفی که از ابی الحسن علیه السلام روایت نقل کرده است، ضعیف و اهل غلو در دین خود است»
علامه نیز در خلاصه چنین گفته است.
پاسخ حدیث دوم
کلینی (ره) آن را از احمد بن ادریس، از عمران بن موسی، از موسی بن جعفر بغدادی،
ص:85
از علی بن اسباط، از محمدبنفضیل، از ابوحمزۀ ثمالی از امام صادق علیه السلام روایت کرده است.
عمران بن موسی در این روایت مشترک است بین عمران بن موسی خشاب و عمران بن موسی اشعری - که هر دو مجهول و ناشناخته هستند- و بین عمران بن موسی زیتونی که ثقه است. اما موسی بن جعفر بغدادی نیز مجهول و ناشناخته است. مامقانی میگوید: «گویا وی از امامیه است، ولی مجهول و ناشناخته است»
محمد بن فضیل نیز بین ضعیف و غیرضعیف مشترک است. مامقانی درباره او میگوید: «صاحب این نام، خواه یک نفر باشد خواه بیشتر، یا ضعیف است یا مجهول»
بنابراین، استناد به احادیث این باب از اصول کافی برای اثبات حقیقتی که ابوبکر جزایری آن را کشف کرده، مغالطهای بیش نیست.
***
ابوبکر جزایری مینویسد: آنگاه ای شیعیمذهب! اعتقاد تو درخصوص این حقیقت، تو را ملزم به پذیرش اموری میکند که در نهایتِ زشتی و بُطلان هستند و چارهای نداری -درحالیکه عاقل هستی- جز اینکه از آن امور بیزاری جویی و به آنها معتقد نشوی و آن امور عبارتاند از:
لازمۀ اوّل: دروغگوشمردن علی [ علیه السلام ] در این سخنش که وقتی از او سؤال شد: «آیا رسول خدا [ (ص) ] شما آلالبیت را به چیزی مخصوص گردانیده است؟» فرمود: «نه، مگر آن چیزی که در غلاف شمشیرم است» آنگاه صحیفهای را از آن بیرون آورد که در آن چهار مطلب آمده بود، که اهل حدیث، مانند بخاری و مسلم، آنها را بیان کردهاند.
ص:86
پاسخ به جزایری: به دو دلیل، لوازمی که جزایری بیان کرده، شیعه را ملزم به پذیرش این امر نمیکند:
اوّل: چنانکه قبلاً گفتیم، تمام احادیث این باب از اصول کافی ضعیفاند و حدیث ضعیف، نه کسی را ملزم میکند و نه میتوان به آن ملتزم شد.
دوم: این لوازم، بهویژه لازمۀ سوم و چهارم، در واقع اصلاً لازمه نیستند؛ چنانکه به زودی خواهد آمد.
پاسخ لازمۀ اوّل
این مطلب که جزایری گفته «لازم میآید علی [ علیه السلام ] را در حدیثی که بخاری و مسلم آن را نقل کردهاند، تکذیب نماییم» ، درست نیست؛ زیرا:
اولاً، حدیثی که بخاری و مسلم از علی علیه السلام نقل کردهاند، متواتر نیست.
ثانیاً، این حدیث را تنها اهل سنّت روایت کردهاند. پس نمیتوانند با آن ضد شیعیان استدلال کنند. همچنین اگر بپذیریم که این روایت صحیحه است، باز هم یقین پیدا نمیکنیم که از حضرت علی علیه السلام صادر شده باشد؛ زیرا از صحت روایت، قطع به صدور حاصل نمیشود؛ نهایت چیزی که حاصل میشود، ظن به صدور است.
با فرض اینکه هر دو روایت (روایت کلینی و بخاری) را صحیح بدانیم و تعارض میان آنها را بپذیریم، اگر کسی به یکی از این دو روایت که از حضرت علی علیه السلام نقل شده، معتقد شود، تکذیب حضرت لازم نمیآید؛ زیرا در غیر این صورت، عمل به اخبار متعارض، جایز نمیشد.
به علاوه، بیشتر شیعه، بهویژه عوام آنان، از این حدیثی که اهل سنّت روایت
ص:87
کردهاند، بیخبرند. پس چگونه میتوانند کلامی را تکذیب کنند که از آن بیخبرند؟ !
باید گفت که میان احادیث کلینی در این باب و روایتی که اهل سنّت از حضرت علی علیه السلام نقل کردهاند، تعارضی نیست. برای روشنشدن مطلب، در این روایات دقت کنید:
در صحیح بخاری روایت شده است که از حضرت علی علیه السلام سؤال شد: «آیا کتابی نزد شما هست؟» فرمود: «نه، مگر کتاب خدا و فهمی که به مرد مسلمان داده شده و آنچه در این صحیفه است. .»
همچنین بخاری روایت کرده که علی [ علیه السلام ] فرمود:
ما از پیامبر [ (ص) ] چیزی ننوشتیم، مگر قرآن و آنچه در این صحیفه است؛ پیامبر [ (ص) ] فرمود: «در مدینه، از حائر تا فلانجا حرم است. پس هرکس در آن آشوب کند یا آشوبگری را پناه دهد، لعنت خدا و فرشتگان و همه مردم بر او باشد. .»
در حدیث دیگری نیز بخاری چنین نقل کرده است: «روزی علی [ علیه السلام ] خطبه خواند و فرمود: هیچ کتابی که آن را بخوانیم نزد ما نیست، مگر کتاب خدا و آنچه در این صحیفه است. .»
در روایتی از مسلم آمده است که علی [ علیه السلام ] فرمود: «هرکس بگوید غیر از کتاب خدا و این صحیفه (فرمود: و صحیفهای که در غلاف شمشیر است) چیز دیگری نزد ماست که آن را قرائت میکنیم، دروغ گفته است. .»
ظاهر این روایات، در صورتی که صحت آنها را بپذیریم، نشاندهندۀ این است که
ص:88
حضرت علی علیه السلام خبر داده که رسول خدا (ص) اهلبیت علیهم السلام را به «نوشتهای» غیر از قرآن و آن صحیفه، مخصوص نگردانیده است. به همین جهت، ابنحجر در توضیح بخشی از این روایت (آیا کتابی نزد شما هست؟) میگوید: «مقصود سائل این است که آیا نوشتهای که به رسول خدا (ص) وحی شده باشد و از ایشان گرفته باشید، نزد شما هست؟»
دلیل بر این مطلب، روایتی از بخاری در کتاب جهاد است که میگوید: «آیا چیزی از وحی، غیر از آنچه در کتاب خداست، نزد شما هست؟»
در کتاب دیات نیز آورده است: «آیا چیزی که در قرآن نباشد نزد شما هست؟»
و در مسند اسحاق بن راهویه از جریر از مطرق چنین آمده است: «آیا به چیزی علم پیدا کردی که از وحی باشد؟»
سندی در حاشیهاش بر سنن نسائی، در توضیح این بخش از روایت «آیا نزد رسولخدا (ص) چیزی غیر از قرآن دارید؟» ، میگوید: «یعنی چیز نوشته شدهای؛ وگرنه تردیدی نیست که نزد وی بیش از آنچه بیان شد، وجود داشت» .
دلیل دیگر بر آنچه گفته شد، این است که مطالب بیانشده در صحیفه، از اموری نیست که فقط به حضرت علی علیه السلام اختصاص یافته باشد
همانگونه که ابوطیب
ص:89
عظیمآبادی گفته است: «مخفی نباشد که آنچه در کتاب او (صحیفه علی علیه السلام) است، از امور اختصاصی و ویژه نیست» .
سندی نیز در حاشیهاش بر سنن نسائی همین حرف را زده است.
این سخنان بیانگر این است که سؤالکننده در پی این بوده که بداند، آیا پیامبر (ص) از میان همه مردم، تنها حضرت علی علیه السلام را به «نوشتهای» مخصوص گردانیده که در آن علومی وجود دارد یا نه انگیزۀ سؤالکننده، این کلام حضرت علی علیه السلام است که هنگام هر اتفاقی میفرمود: «خدا و رسولش راست گفتهاند» این مطلب اشاره به این دارد که پیامبر (ص) ، حضرت علی علیه السلام را از امور غیبی که واقع میشوند، مطلع میکرده است و به دیگران این اخبار را نمیدادند.
ابن حجر میگوید:
علت سؤال آنها از حضرت علی [ علیه السلام ] دربارۀ آن نوشته، همان روایتی است که احمد و بیهقی در «الدلائل» از طریق ابیحسّان آوردهاند، که حضرت علی [ علیه السلام ] وقتی دستوری میداد و گفته میشد: «آن را انجام دادیم» ، میفرمود: «خدا و رسولش راست گفتهاند» مالک اشتر به حضرت عرض کرد: «این چیزی که شما میفرمایید، آیا عهدی است که رسول خدا [ (ص) ] از میان مردم فقط مخصوص شما کرده است؟ . .»
از جواب حضرت علی علیه السلام فهمیده میشود که پیامبر (ص) او را از میان مردم، به
ص:90
نوشتهای مخصوص نگردانیده است، مگر همان صحیفهای که مطالب آن نیز به حضرت علی علیه السلام اختصاص ندارد. اما پیامبر (ص) چیز دیگری به ایشان اختصاص داده که در این روایات بیان نشده و در جواب حضرت علی علیه السلام نیز اشارهای به آنها نشده است؛ هرچند سؤالکننده آنها را قصد کرده باشد.
بنابراین روایات واردشده در کتاب کافی در باب «آیات و نشانههایی که از پیغمبران نزد ائمه علیهم السلام است» ، با آنچه بخاری و مسلم دربارۀ صحیفه روایت کردهاند، تنافی ندارد؛ زیرا روایات کافی میگویند: «پیامبر (ص) بعضی از آیات و نشانههای پیغمبران، مانند پیراهن آدم و عصای موسی و خاتم سلیمان را به اهلبیت خود اختصاص داده است» و احادیث صحیفه میگویند: «پیامبر (ص) ، حضرت علی علیه السلام و اهلبیتش را به غیر از قرآن و آن صحیفه، به نوشتۀ دیگری مخصوص نفرموده است» و این منافاتی ندارد که چیزهای دیگری هم غیر از نوشته، مخصوص آنها نموده باشد. حتی اگر نگوییم که پیامبر (ص) بعضی از آیات و نشانههای پیغمبران را که نزد ایشان بوده، میراث اهلبیت علیهم السلام خود گردانیده است، باز هم اشکالی ندارد که بگوییم آن نشانهها نزد اهلبیت علیهم السلام بوده است؛ زیرا ممکن است هنگامی که پیامبر (ص) رحلت کرد، آن نشانهها در دست اهلبیت علیهم السلام بوده و همچنان در دست آنها باقی مانده باشد؛ چنانکه خود اهل سنّت نیز به این مطلب اقرار کرده و میگویند: «خاتم پیامبر (ص) در اختیار ابوبکر بوده و عایشه مقداری از لباسهای پیامبر (ص) را نزد خود داشت و دیگران نیز غیر اینها را نزد خود داشتهاند» .
بخاری و مسلم از ابنعمر روایت کردهاند که میگوید:
پیامبر [ (ص) ] انگشتری از نقره تهیه کرد که در دست ایشان بود. بعد از پیامبر (ص) در دست ابوبکر و بعد از او در دست عمر و بعد از او در دست عثمان بود و بعد از او در چاه اریس افتاد و نقش آن «محمد رسول الله» بود.
ص:91
همچنین بخاری از ابیبُرده نقل میکند: «عایشه به ما عبایی نمدی نشان داد و گفت: جان پیامبر [ (ص) ] در همین لباس گرفته شد» .
سلیمان از حمید از ابیبُرده بر این روایت چنین افزوده که بُرده میگوید: «عایشه برای ما لنگی ضخیم که در یمن درست میشود و عبای پشمین نمدی بیرون آورد»
این اشیاء و مانند آنها، بعد از وفات پیامبر (ص) در دست همان کسانی که آنها را داشتند، باقی ماند؛ چنانکه ابن حجر دربارۀ این مطلب آشکارا میگوید:
پیامبر [ (ص) ] میراثی به جا نگذاشت و اموال به جا مانده از او فروخته نشد. بلکه برای تبرک جستن، در دست کسانی باقی ماند که قبلاً نزد آنان بود. اگر آنچه داشت میراث میبود، هر آینه تقسیم میشد و فروخته میشد.
بنابراین تردیدی نیست که بعضی از اموال رسول خدا (ص) ، مانند لباس و سلاح و غیره، نزد اهلبیت علیهم السلام بوده است؛ زیرا آنان نسبت به دیگران سزاوارتر بودند. برخی از روایات نیز بر این مطلب دلالت دارند که به نمونهای از آنها اشاره میکنیم:
بخاری و مسلم از ابن شهاب چنین نقل کردهاند که علی بن الحسین به او فرمود:
هنگامی که ما از نزد یزید بن معاویه پس از کشتهشدن حسین بن علی علیهم السلام به مدینه برگشتیم، مسور بن مخرمه به دیدار ما آمد و عرضه داشت: «آیا چیزی هست که به من دستور دهی تا برای شما انجام دهم؟» به او گفتم: «آیا تو همان کسی نیستی که شمشیر رسول خدا [ (ص) ] به او داده شده؟ من میترسم که این جماعت، آن را به زور از تو بگیرند و به خدا سوگند اگر آن را به من بدهی، تا جان در بدن دارم، دست کسی به آن نمیرسد. .»
با توجه به این روایات، این راز آشکار میشود که چرا پیامبر (ص) ، آیات و نشانههای
ص:92
به ارثمانده از پیغمبران را از چشم مردم دور نگه میداشتند؛ تا بدانجا که در روایاتی که اهل سنّت از ایشان (ص) نقل کردهاند، هیچ نشانه و اثری از آنها نیست. این بدانجهت بود که بعد از ایشان بر اهلبیت علیهم السلام فشار نیاورند و آن آیات و نشانهها را به زور از آنها نگیرند؛ چنانکه از غیر اهلبیت علیهم السلام به زور میگرفتند.
***
جزایری میگوید: لازمۀ دوم: با نسبتدادن این سخن به علی [ علیه السلام ]، (روایت اوّل و دوم) به ایشان نسبت دروغ دادهاید.
پاسخ به جزایری: قبلاً گفتیم که تمام روایات این باب از کتاب کافی، ضعیفاند. بنابراین ما علم به صدور این سخن از امیرالمؤمنین علیه السلام نداریم و نگفتهایم که بهیقین، حضرت چنین سخنی فرمودهاند تا اینکه نسبت دروغ به ایشان یا ما داده شود. درحالیکه حتی اگر روایت صحیح باشد، برای ما قطع به صدور حاصل نمیشود.
علاوه بر این، مرحوم کلینی (ره) این روایت را از دیگران نقل کرده و خودش نمیگوید «حضرت علی علیه السلام فرموده» تا اینکه او را به دروغبستن بر حضرت علی علیه السلام متهم کنیم؛ ایشان فقط میگوید: «فلانی به من خبر داده از فلانی که حضرت علی علیه السلام چنین و چنان فرموده است» کلینی در اینکه فلانی به او خبر داده است، راست میگوید. اما اینکه حضرت علی علیه السلام آن سخن را فرموده یا نه، اطلاعی نداریم و [در قیامت هم] از این جهت، سؤال و محاسبه نمیشویم.
معلوم نیست چرا جزایری یقین کرده که حضرت علی علیه السلام چنین سخنی را نفرموده است؛ با اینکه این سخن، تناقضی با قرآن کریم ندارد و با سنت متواتر و اجماع قطعی و حکم عقل هم مخالف نیست.
به علاوه، ضعیف بودن یک روایت، دلیل بر عدم صدور آن نمیشود؛ هرچند بعضی از راویان آن، به دروغگویی معروف باشند؛ زیرا چه بسا فردی بسیار دروغگو، گاهی سخن راست هم بگوید. به همین جهت، خداوند متعال به بندگان مؤمن خود دستور
ص:93
فرموده که دربارۀ خبررسانی فاسقان، تحقیق و بررسی کنند، آنجا که میفرماید:
یا أَیُّهَا الَّذینَ آمَنُوا إِنْ جاءَکُمْ فاسِقٌ بِنَبَإٍ فَتَبَیَّنُوا أَنْ تُصیبُوا قَوْماً بِجَهالَةٍ فَتُصْبِحُوا عَلی ما فَعَلْتُمْ نادِمینَ
.
اگرچه خداوند به بررسی اخبار فاسقان امر نموده، ولی به ردّ اخبار آنها دستور نداده است. این فرمان الهی مبیّن آن است که گاهی خبر فاسق نیز راست است. در نتیجه میتوان گفت، یقین جزایری به اینکه، این خبر (که به حضرت امیرالمؤمنین علیه السلام نسبت داده شده) دروغی بیش نیست، درست نبوده و مطابق قواعد علمی نیست؛ مگر اینکه وی ادعا کند قدرتی الهی دارد که با آن میتواند روایت و خبر دروغ را تشخیص بدهد. . و چنین ادعایی محتاج به اثبات و دلیل است.
شاید علت یقینکردن جزایری به دروغبودن احادیث این باب از کافی، این است که بر وی گران آمده که پیراهن آدم و خاتم سلیمان و عصای موسی علیهم السلام نزد حضرت علی علیه السلام باشد. هرچند خود آنها روایت کردهاند «دابّةالأرض»
که در آخرالزمان آشکار میشود، در حالی بیرون میآید که خاتم سلیمان و عصای موسی در دست اوست.
دراینباره ترمذی روایتی نقل کرده و آن را حسن دانسته است. همچنین ابن ماجه، احمدبنحنبل، طیالسی، حاکم و عدهای دیگر، از ابوهریره روایت کردهاند که رسولخدا (ص) فرمود: «دابّه با خاتم سلیمان و عصای موسی بیرون میآید و مؤمن را
1- ای کسانی که ایمان آوردهاید، اگر شخص فاسقی خبری برای شما آورد، درباره آن تحقیق کنید، مبادا به گروهی از روی نادانی آسیب برسانید و از کرده خود پشیمان شوید. حجرات:
6 .
2- ابن حجر عسقلانی در نزهة النظر، ص
44
میگوید: «حکمکردن بر اینکه فلان حدیث ساختگی است، فقط در حدّ ظن غالب است و نسبت به آن، قطع حاصل نمیشود؛ زیرا امکان دارد صادق باشد. البته بعضی از اهل حدیث ملکهای قوی در تشخیص حدیث کاذب از صادق دارند و آنها کسانی هستند که اطلاع وسیع، فکر روشن و فهم قوی داشته، قرائن را بهخوبی میشناسند»
3- «دابة» به معنای جنبده و جاندار است. اشاره به آیه ٨٢ نمل است
وَ إِذا وَقَعَ الْقَوْلُ عَلَیْهِمْ أَخْرَجْنا لَهُمْ دَابَّةً مِنَ الأَرْضِ تُکَلِّمُهُمْ .
ص:94
روسفید میکند و بر بینی کافر مُهر میزند. .»
از حضرت علی علیه السلام دربارۀ «دابّةالأرض» سؤال شد و ایشان فرمود: «اما به خدا قسم که دم ندارد و دارای ریش است»
ماوردی میگوید: «این سخن از علی [ علیه السلام ] اشاره دارد به اینکه «دابّةالأرض» از نوع إنسان است؛ هرچند به آن تصریح نکرده است» .
قرطبی هم میگوید:
به همین سبب، بعضی از مفسرین متأخر میگویند: «حقیقت نزدیک بهواقع این است که «دابّه» انسانی است سخنگو که با اهل بدعت و کفر، مناظره و مجادله میکند تا حجت بر آنها تمام شود؛ هرکس هلاک شود، از روی دلیل و بینه هلاک گردد و هرکس نجات یابد، از روی دلیل باشد»
دلیل دیگر بر اینکه دابه از نوع انسان است، سخن گفتن او با مردم است؛ چنانکه در آیه
، تُکَلِّمُهُمْ آمده است: «و مؤمن را از کافر جدا میکند و همانا دابه، مؤمن را با عصا علامتگذاری کرده، کافر را با خاتم مُهر میکوبد. . و تمام این صفات و کارها متعلق به انسان است، نه غیر او» .
به هر حال، اگر قبول کنیم که «دابّةالأرض» همان علی بن ابیطالب علیه السلام است، از انصاف به دور است که منکر وجود عصای موسی و انگشتر سلیمان نزد او شویم و اگر بگوییم غیر اوست، باز هم از انصاف به دور است که وجود عصا و انگشتر نزد آن حضرت
ص:95
را مطلبی بزرگ و دشوار بدانیم. درحالیکه وجود آن دو را نزد دابّه بزرگ نمیشماریم.
جزایری مینویسد: لازمه سوم: صاحب این اعتقاد، خود را خوار نموده و کجفهمی و کمعقلی خود را نشان داده و برای خود احترام قائل نشده است؛ زیرا اگر به او گفته شود انگشتر کجاست؟ عصا کجاست؟ یا مثلاً الواح [حضرت موسی]کجا هستند؟ پاسخی نمییابد و نمیتواند یکی از آنها را بیاورد. بنابراین، معلوم میشود که اصل قصه، از اوّل تا آخر، دروغی بیش نیست.
پاسخ به جزایری: نمیدانم چگونه از این عقیده، لازم میآید که شیعه خود را حقیر و خوار کرده باشد؟ آیا لازمۀ اعتقاد شیعه به اینکه میراث انبیا علیهم السلام نزد اهلبیت علیهم السلام است، خوارکردن خود است؟ چرا جزایری کسی را حقیر و خوار میداند که معتقد است خداوند آیات و نشانههای پیغمبران علیهم السلام، مانند انگشتر سلیمان و عصای موسی و پیراهن آدم را نزد بهترین خلق خدا (پیغمبران) حفظ و نگهداری کرده تا اینکه به دست اهلبیت پاک پیامبر (ص) برسند؟ اما خوار نمیشمارد کسی را که معتقد است خاتم سلیمان و عصای موسی در آخرالزمان نزد «دابّةالارض» خواهد بود؟ و آن دابّه را نیز این چنین معرفی میکنند که دارای چهار دست و پا و مویی تازهروییده و صدایی همچون صدای شتر است؟
ص:96
علاوه بر این، قبلاً گفتیم که این امور از مسائلی است که شناخت آنها واجب و لازم نیست و جهل به آنها ضرری به شیعه بودن نمیزند و شاید بیشتر عوام شیعه چیزی در اینباره ندانند.
سخن عجیبتر جزایری این است که وی دلیل کجفهمی و کمعقلی کسی را که معتقد شده آیات و نشانههای پیغمبران، نزد اهلبیت علیهم السلام است، این میداند که اگر به آن شیعه بگویند: «انگشتر کجاست؟ عصا کجاست؟ الواح کجایند؟» پاسخی پیدا نمیکند و نمیتواند چیزی از آنها را بیاورد!
پاسخ روشن است؛ زیرا ما نگفتهایم این نشانهها نزد ماست تا از ما خواسته شود آنها را نشان دهیم؛ بلکه گفتهایم آنها نزد اهلبیت علیهم السلام است که از طریق ارث آن را به یکدیگر منتقل میکنند.
جزایری میگوید: و روشنتر از آن مطلب، اینکه گفته شود: اگر آنچه گفته شده، حقیقت دارد، پس چرا اهلبیت از این آیات و نشانهها (مانند عصا و انگشتر) در نابودی دشمنان خودشان و پیروزی بر آنهاستفاده نکردند. درحالیکه از سوی دشمنان آزار و اذیتها دیدند؟
پاسخ به جزایری: ١. همانا اهلبیت علیهم السلام از بندگان خوب و صالح خدا هستند که کسی در سخن، از آنها پیشی نمیگیرد و به آنچه امر میکنند، عمل میکنند. اگرچه خداوند متعال، بدون عصا هم قادر بر یاری آنان است، اما حکمت او اقتضا میکند که به پیشوایان ستمگر که دشمنان دیناند، مهلت داده شود تا بر گناه خود بیفزایند. سپس با عزت و قدرتش گریبان آنان را میگیرد. خداوند میفرماید:
وَ لا یَحْسَبَنَّ الَّذینَ کَفَرُوا أَنَّما نُمْلی لَهُمْ خَیْرٌ لِأَنْفُسِهِمْ إِنَّما نُمْلی لَهُمْ لِیَزْدادُوا إِثْماً وَ لَهُمْ عَذابٌ مُهینٌ
.
ص:97
٢. دشمنان اهلبیت علیهم السلام همواره خود را مسلمان نشان میدادند و تظاهر به اسلام میکردند. آنها همچون فرعون نبودند که با خدا اعلام جنگ نمایند و در مقابل او سرکشی کنند. خداوند متعال در اینباره میفرماید
: إِنَّ فِرْعَوْنَ عَلا فِی الْأَرْضِ وَ جَعَلَ أَهْلَها شِیَعاً یَسْتَضْعِفُ طائِفَةً مِنْهُمْ یُذَبِّحُ أَبْناءَهُمْ وَ یَسْتَحْیی نِساءَهُمْ إِنَّهُ کانَ مِنَ الْمُفْسِدینَ
.
فرعون در ظلم و ستم خود تا جایی پیشرفت که ادعای خدایی کرد و حضرت موسی علیه السلام را با تمام نشانههای روشنی که برای او آورد، تکذیب نمود. خداوند خطاب به موسی علیه السلام میفرماید:
اذْهَبْ إِلی فِرْعَوْنَ إِنَّهُ طَغی فَقُلْ هَلْ لَکَ إِلی أَنْ تَزَکَّی وَ أَهْدِیَکَ إِلی رَبِّکَ فَتَخْشی فَأَراهُ الْآیَةَ الْکُبْری فَکَذَّبَ وَ عَصی ثُمَّ أَدْبَرَ یَسْعی فَحَشَرَ فَنادی فَقالَ أَنَا رَبُّکُمُ الْأَعْلی.(
هنگامی هم که عدهای به حضرت موسی علیه السلام ایمان آوردند، فرعون آنها را به شکنجه و کشتن تهدید کرد. خداوند در اینباره میفرماید:
قالَ آمَنْتُمْ لَهُ قَبْلَ أَنْ آذَنَ لَکُمْ إِنَّهُ لَکَبِیرُکُمُ الَّذِی عَلَّمَکُمُ السِّحْرَ فَلَسَوْفَ تَعْلَمُونَ لَأُقَطِّعَنَّ أَیْدِیَکُمْ وَ أَرْجُلَکُمْ مِنْ خِلافٍ وَ لَأُصَلِّبَنَّکُمْ أَجْمَعِینَ
و در سوره غافر نیز میفرماید:
وَ لَقَدْ أَرْسَلْنا مُوسی بِآیاتِنا وَ سُلْطانٍ مُبِینٍ إِلی فِرْعَوْنَ وَ هامانَ وَ قارُونَ فَقالُوا ساحِرٌ کَذَّابٌ فَلَمَّا جاءَهُمْ بِالْحَقِّ مِنْ عِنْدِنا قالُوا اقْتُلُوا أَبْناءَ الَّذِینَ آمَنُوا
1- فرعون در زمین برتریجویی کرد و اهل آن را به گروههای مختلفی تقسیم نمود. گروهی را به ضعف و ناتوانی میکشاند، پسرانشان را سر میبرید و زنانشان را [برای کنیزی و خدمت] زنده نگه میداشت. او بهیقین از مفسدان بود. قصص:
4
2- به سوی فرعون برو که طغیان کرده است و به او بگو: «آیا میخواهی پاکیزه شوی؟» و من تو را به سوی پروردگارت هدایت کنم تا از او بترسی [و گناه نکنی]. سپس موسی بزرگترین معجزه را به او نشان داد. اما او تکذیب و عصیان کرد. سپس پشت کرد و پیوسته [برای محو آیین حق] تلاش نمود و ساحران را جمع کرد و مردم را دعوت نمود و گفت: «من پروردگار برتر شما هستم» نازعات: ١٧-٢
4
3- [فرعون] گفت: آیا پیش از اینکه به شما اجازه دهم به او ایمان آوردید؟ مسلماً او بزرگ و استاد شماست که به شما سحر آموخته [و این یک توطئه است]. اما بهزودی خواهید دانست. دستها و پاهای شما را به عکس یکدیگر قطع میکنم و همه شما را به دار میآویزم. شعراء:
4
٩
ص:98
مَعَهُ وَ اسْتَحْیُوا نِساءَهُمْ وَ ما کَیْدُ الْکافِرِینَ إِلَّا فِی ضَلالٍ
.
فرعون نیز تلاش کرد تا موسی علیه السلام و پیروان او را از بین ببرد. این حادثه در قرآن چنین بیان شده است
: وَ قالَ فِرْعَوْنُ ذَرُونِی أَقْتُلْ مُوسی وَ لْیَدْعُ رَبَّهُ إِنِّی أَخافُ أَنْ یُبَدِّلَ دِینَکُمْ أَوْ أَنْ یُظْهِرَ فِی الْأَرْضِ الْفَسادَ
سپس خداوند به حضرت موسی علیه السلام وحی فرستاد که شبهنگام، با پیروانش از شهر خارج شود. خداوند در آیاتی از چند سوره در اینباره میفرماید
: وَ أَوْحَیْنا إِلی مُوسی أَنْ أَسْرِ بِعِبادِی إِنَّکُمْ مُتَّبَعُون
؛
فَأَتْبَعَهُمْ فِرْعَوْنُ بِجُنُودِه
؛
فَلَمَّا تَراءَا الْجَمْعانِ قالَ أَصْحابُ مُوسی إِنَّا لَمُدْرَکُونَ قالَ کَلَّا إِنَّ مَعِی رَبِّی سَیَهْدِینِ فَأَوْحَیْنا إِلی مُوسی أَنِ اضْرِبْ بِعَصاکَ الْبَحْرَ فَانْفَلَقَ فَکانَ کُلُّ فِرْقٍ کَالطَّوْدِ الْعَظِیمِ وَ أَزْلَفْنا ثَمَّ الْآخَرِینَ وَ أَنْجَیْنا مُوسی وَ مَنْ مَعَهُ أَجْمَعِینَ ثُمَّ أَغْرَقْنَا الْآخَرِینَ.
اگرچه، خداوند متعال تمام راههای هدایت را پیش پای فرعون نهاد، ولی او سر باز زد و کبرفروشی و اسراف کرد:
فَأَخَذَهُ اللهُ نَکالَ الْآخِرَةِ وَ الْأُولی
.
ص:99
مَعَهُ وَ اسْتَحْیُوا نِساءَهُمْ وَ ما کَیْدُ الْکافِرِینَ إِلَّا فِی ضَلالٍ
.
فرعون نیز تلاش کرد تا موسی علیه السلام و پیروان او را از بین ببرد. این حادثه در قرآن چنین بیان شده است:
وَ قالَ فِرْعَوْنُ ذَرُونِی أَقْتُلْ مُوسی وَ لْیَدْعُ رَبَّهُ إِنِّی أَخافُ أَنْ یُبَدِّلَ دِینَکُمْ أَوْ أَنْ یُظْهِرَ فِی الْأَرْضِ الْفَسادَ
.
سپس خداوند به حضرت موسی علیه السلام وحی فرستاد که شبهنگام، با پیروانش از شهر خارج شود. خداوند در آیاتی از چند سوره در اینباره میفرماید:
وَ أَوْحَیْنا إِلی مُوسی أَنْ أَسْرِ بِعِبادِی إِنَّکُمْ مُتَّبَعُون
)؛ فَأَتْبَعَهُمْ فِرْعَوْنُ بِجُنُودِه
فَلَمَّا تَراءَا الْجَمْعانِ قالَ أَصْحابُ مُوسی إِنَّا لَمُدْرَکُونَ قالَ کَلَّا إِنَّ مَعِی رَبِّی سَیَهْدِینِ فَأَوْحَیْنا إِلی مُوسی أَنِ اضْرِبْ بِعَصاکَ الْبَحْرَ فَانْفَلَقَ فَکانَ کُلُّ فِرْقٍ کَالطَّوْدِ الْعَظِیمِ وَ أَزْلَفْنا ثَمَّ الْآخَرِینَ وَ أَنْجَیْنا مُوسی وَ مَنْ مَعَهُ أَجْمَعِینَ ثُمَّ أَغْرَقْنَا الْآخَرِینَ.
اگرچه، خداوند متعال تمام راههای هدایت را پیش پای فرعون نهاد، ولی او سر باز زد و کبرفروشی و اسراف کرد:
فَأَخَذَهُ اللهُ نَکالَ الْآخِرَةِ وَ الْأُولی.
ص:100
مناوی میگوید:
حضرت، آنها را به ستارگان آسمان تشبیه کرده؛ زیرا به وسیلۀ ستارگان راهنمایی و شناختِ راه صورت میگیرد؛ چون طلوع و غروب بین ستارگان رخ میدهد و برخی از آنها ثابت و برخی دیگر در حرکتاند؛ همینطور به وسیلۀ اهلبیت علیهم السلام هدایت و راهنمایی و امان از نابودی حاصل میشود.
***
جزایری میگوید: لازمۀ چهارم: هدف از این دروغِ فرومایه، اثبات هدایتیافتگی و در مسیرحقبودنِ شیعه و گمراهبودنِ دیگر مسلمانان است.
پاسخ به جزایری: هدایتیافتگی و بر حقبودن شیعه، با چنین احادیث ضعیفی ثابت نمیشود. حتی اگر این احادیث صحیح میبود و دشمن نیز آنها را قبول میکرد، باز هم دلالت نداشتند که گروهی بر حق و گروهی گمراهند.
جزایری میگوید: هدف این احادیث، باقینگاهداشتن مذهب تشیع بهعنوان مذهبی است که طرفدارانش، جامعه و شخصیتی مستقل و جدا از پیکرۀ امّت اسلامی هستند، تا بدین وسیله بزرگان این فرقه و اطرافیانشان- که نیتهای پلید و شوم و حرص و طمع دارند - به زندگی دلخواهشان دست یابند؛ هرچند به قیمت نابودی اسلام و شکستن وحدت مسلمین باشد.
پاسخ به جزایری: این سخن، یکی از تهمتهای بیاساسی است که جزایری کتابچۀ خود را با آنها سیاه کرده، ولی برای این گفته، حتی یک دلیل هم نیاورده است.
معلوم نیست چگونه با اثبات این مطلب که اهلبیت علیهم السلام بعضی از آیات و نشانههای
ص:101