پیغمبران گذشته علیهم السلام را از طریق رسول خدا (ص) به ارث بردهاند، مذهب شیعه بهعنوان جامعه و شخصیتی مستقل از پیکرۀ امّت اسلامی باقی خواهد ماند و علمای شیعه، زندگی دلخواه خود را به قیمت نابودی اسلام و شکستن وحدت مسلمین به دست خواهند آورد! بهراستی این گفته، با مضمون آن روایات چه ارتباطی دارد؟ !
مقصود جزایری از امّت اسلامی چیست؟ اگر قصد ایشان از امّت، سایر مسلمانان (غیرشیعه) باشد، این گفته، دامن اهل سنت را نیز مانند شیعه فراخواهد گرفت؛ زیرا هر فرقهای از مسلمانان، دارای جامعه و شخصیت اعتقادی مستقل از دیگر فرقههاست. اما اگر منظورش از امّت، خصوص اهل سنت است، مخالفت با آنها اشکالی ندارد؛ زیرا در کتاب خدا و سنّت پیامبر (ص) دلیلی نیافتیم که ما را از مخالفت با کسانی که به این عنوان (اهل سنت) شناخته میشوند، برحذر بدارد. بلکه دلایل محکمی یافتیم که ما را به پیروی از ائمۀ اهلبیت علیهم السلام، و نه دیگران، امر میکند.
در پاسخ به این مطلب جزایری که میگوید: «تا برای بزرگان این فرقه و اطرافیانشان که نیتهای پلید و شوم و حرص و طمع دارند، زندگی دلخواهشان مهیا شود، هرچند به قیمت نابودی اسلام و شکستن وحدت مسلمین باشد» ، باید گفت: ائمۀ اهلبیت علیهم السلام با اینکه سزاوارترین مردم به امر خلافت بودند [که از آنها غصب شد]، ولی در راه
1- از جمله آیاتی که پیروی از اهل البیت را واجب شمرده است، آیۀ ٣٣ سورۀ احزاب است که میفرماید: إِنَّما یُریدُ اللهُ لِیُذْهِبَ عَنْکُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَیْتِ وَ یُطَهِّرَکُمْ تَطْهیراً ؛ «خدا فقط میخواهد آلودگی را از شما خاندان [پیامبر]بزداید و شما را پاک و پاکیزه گرداند» ؛ ر. ک: الکلمة القرّاء فی تفضیل الزهراء، سید عبدالحسین شرفالدین، صص١١ - ٢
5.
از جملۀ احادیث در این موضوع، کلام پیامبر ص است که میفرماید: «همانا دو چیز گرانبها در میان شما به ودیعت میگذارم، تا وقتی که به آنها تمسک جویید، بعد از من گمراه نخواهید شد: یکی از آن دو از دیگری بزرگتر است، کتاب خدا که ریسمان کشیدهشده از آسمان تا به زمین است و عترت و اهلبیت من. آگاه باشید که این دو هرگز از هم جدا نمیشوند تا روزی که در حوض بر من وارد شوند» برای تحقیق پیرامون این حدیث؛ ر. ک: دلیل المتحیرین، صص ١٨٩ - ٢٠٠.
ص:102
ارشاد مردم و در راستای تحقق عزت و وحدت مسلمانان بهویژه نصیحت خلفا، از هیچ تلاشی فروگذار نکردند.
شیخ محمدرضا مظفر (ره) در ضمن بیان عقیدۀ شیعه، دربارۀ وحدت اسلامی میگوید: «اهلبیت علیهم السلام به دلسوزی برای بقای مظاهر اسلام و دعوت به عزت اسلام و وحدت کلمۀ مسلمین و حفظ برادری میان آنها و برداشتن تاریکی و کینه از جانها شناختهشده هستند» سپس گوشهای از تلاشهای امیرالمؤمنین، امام حسن و امام حسین علیهم السلام را در این باره بیان کرده، میگوید:
دیگر ائمه علیهم السلام نیز با حاکمان زمان خود چنین بودهاند؛ هرچند انواع فشارها و اذیتها را از آنها دیدند؛ زیرا وقتی آنها دانستند دولت حق به آنها برنمیگردد، مشغول آموختن آموزههای دینی به مردم شدند و پیروان خود را متوجه معارف بلند دینی میکردند و تمام انقلابها و شورشهایی که علویان در زمان آنها انجام دادند، به اشاره و خواست آنها نبوده، بلکه سرپیچی آشکار از دستورات و راهنماییهای آنها بوده است. آنها در حفظ و نگهداری سرزمینهای دولت اسلامی، از همه - حتی از خلفای بنیعباس - حریصتر و دلسوزتر بودند.
در اینباره کافی است خواندن وصیت و سفارش امام موسی بن جعفر علیه السلام به شیعیانش، آنجا که میفرماید: «خود را با سرپیچی از اطاعت سلطان ذلیل نکنید. پس اگر عادل بود، از خدا طول عمر او را بخواهید و اگر ستمکار بود، هدایت و اصلاح او را از خدا بخواهید؛ زیرا صلاح و درستی شما در گرو صلاح و درستی سلطان شماست و همانا سلطان عادل، همانند پدر مهربان است. پس برای او دوست بدارید آنچه را برای خود دوست میدارید و برای او مپسندید آنچه را برای خود نمیپسندید»
ص:103
آنگاه میگوید:
این سخن (برای او دوست بدارید آنچه را برای خود دوست میدارید و برای او مپسندید آنچه را برای خود نمیپسندید) بهترین نوع سفارش به مردم است جهت مراقبت از سلامتی و جان سلطان.
اما علمای شیعه، پیرو امامان خود هستند و موضعگیریها و سخنان و فتواهای آنها در این زمینه بهترین گواه است. بسیار روشن است که علمای شیعه بیشترین تلاش را در ایجاد اتحاد میان مسلمانان و زدودن فاصلهها و اختلافها، نسبت به دیگر علمای امّت اسلام انجام دادهاند. فتواهای صادرشده از جانب آنان در این زمینه، ما را کفایت میکند که به برخی از آنها اشاره میکنیم: استحباب خواندن نماز به جماعت اهل سنّت، کراهت یا حرمت تظاهر به مخالفتکردن با اهل سنّت در مسائل اختلافی بین آنها و شیعه، حرمت مخالفتکردن با اهل سنّت در مسئلۀ وقوف حاجی در عرفات و نمونههای دیگری که اهل تحقیق آنها را خوب میشناسند.
همچنین، چگونه علمای شیعه در زندگی دلخواه خویش، آن هم به قیمت نابودی اسلام و شکستن وحدت مسلمانان، غوطهورند، درحالیکه بهترین روزهای عمر خود را در دفاع از اسلام و مسلمانان سپری کردهاند؟ اگر علمای شیعه نیز مانند علمای اهل سنت، در خدمت حاکمان و پادشاهان میبودند و بر سر سفرۀ آنها مینشستند، آیا دنیای بهتر و آسودهتری نداشتند؟ !
باید پرسید که کدام گروه درصدد تفرقه و ازبینبردن وحدت جامعه اسلامی است؟ علمای شیعه، یا علمای سنی که بسیاری از آنان در طی قرون متمادی تا به امروز، کتابها ضد شیعه نوشتهاند و در آنها عقائد شیعه را به باد انتقاد گرفتهاند و به گمراهی و کفر شیعۀ امامیه حکم کرده، به ریختن خون و گرفتن اموال آنها فتوا دادهاند.
ص:104
بهراستی که جزایری با نوشتن این کتابچه، آتش فتنه را شعلهورتر کرد و با تکفیر فرقۀ بزرگی از فرقههای اسلامی، شکاف بین امّت را عمیقتر نمود و با متهمکردن علمای شیعه به نابودکردن اسلام و شکستن وحدت مسلمین، خود را مصداق این آیه قرار داد که میفرماید: وَ مَنْ یَکْسِبْ خَطیئَةً أَوْ إِثْماً ثُمَّ یَرْمِ بِهِ بَریئاً فَقَدِ احْتَمَلَ بُهْتاناً وَ إِثْماً مُبیناً.
حقیقت چهارم:
اشاره
اختصاص
یافتن شیعه به علوم و معارف الهی
ابوبکر جزایری مینویسد: شیعه معتقد است از میان تمام مسلمانان، اهلبیت و شیعیان آنها به علوم و معارف نبوی و الهی اختصاص یافتهاند. دلیل بر این حقیقت، روایتی است که صاحب کافی از ابوبصیر نقل کرده که میگوید:
خدمت امام صادق علیه السلام رسیدم و عرض کردم: «جانم به قربانت! شیعیان شما نقل میکنند که پیغمبر (ص) به علی علیه السلام بابی از علم آموخت که از آن هزار باب علم گشوده شد» فرمود: «ای ابامحمد، پیغمبر (ص) به علی علیه السلام هزار باب از علم آموخت که از هر باب آن، هزار باب گشوده میشد» عرض کردم: «به خدا که علم کامل و حقیقی همین است» [امام علیه السلام لحظاتی به زمین خیره شد. سپس فرمود: «این علم هست، ولی علم کامل نیست»].
سپس فرمود: «ای ابامحمد! همانا جامعه نزد ماست. اما مردم چه میدانند که جامعه چیست؟» عرض کردم: «قربانت گردم، جامعه چیست؟» فرمود: «طوماری است به طول
ص:108
هفتاد ذراع از پیغمبر (ص) ، به املای آن حضرت و دستخط علی علیه السلام که تمام حلال و حرام و همۀ نیازهای مردم، حتی جریمۀ خراش در آن موجود است» سپس با دست بر [شانۀ] من زد و فرمود: «به من اجازه میدهی ای ابا محمد؟» عرض کردم: «جانم به قربانت، من از آنِ شمایم، هرچه خواهی بنما» آنگاه با دست مبارک مرا نیشگون گرفت و فرمود: «حتی جریمۀ این نیشگون در جامعه هست» و حضرت خشمگین به نظر میرسید. من عرض کردم: «به خدا که علم کامل همین است» فرمود: «این علم است، ولی باز هم کامل نیست» آنگاه لحظاتی سکوت کرد. سپس فرمود: «همانا جفر نزد ماست و مردم چه میدانند که جفر چیست؟» [عرض کردم: «جفر چیست؟»] فرمود: «مخزنی است از چرم که علم انبیا و اوصیا و علم دانشمندان و علمای گذشتۀ بنیاسرائیل در آن است» عرض کردم: «همانا علم کامل همین است» فرمود: «این علم است، ولی علم کامل نیست» باز لحظاتی سکوت کرد. سپس فرمود: «همانا مصحف فاطمه علیها السلام نزد ماست و مردم چه میدانند که مصحف فاطمه علیها السلام چیست؟» عرض کردم: «مصحف فاطمه علیها السلام چیست؟» فرمود: «مصحفی است سه برابر قرآنی که در دست شماست. به خدا، حتی یک حرف قرآن هم در آن نیست» عرض کردم: «به خدا علم همین است» فرمود: «این علم است، ولی علم کامل نیست» آنگاه لحظاتی حضرت سکوت کرد. سپس فرمود: «علم گذشته و آینده تا روز قیامت نزد ماست» .
جزایری از این حدیث، نتیجههای شگفتانگیزی گرفته است
و میگوید: «نتیجۀ اول : نتیجۀ حقیقی این اعتقاد باطل، بینیازی از کتاب خدای متعال است و این کُفری
1- ابوبکر جزایری درصدد است که از هر راهی بتواند کفر شیعیان را اثبات کند تا دست گروههای تکفیری که یک مشت عوام و جاهل هستند، برای ترور و به خاک و خون کشیدن شیعیان باز باشد و به زعم خود، در درگاه خداوند حجت و بینهای بتوانند اقامه کنند. مترجم
ص:109
روشن است» .
پاسخ به جزایری: از حدیث ذکرشده، این نتیجه و نتیجههای دیگری که جزایری بیان کرده، گرفته نمیشود، بهدلائلی که بهزودی بیان خواهد شد. سند این روایت که در کافی نقل شده، صحیح است. براساس این روایت، اهلبیت علیهم السلام صحیفهها و کتابها و علوم شرعیه و معارف الهیهای دارند که دست دیگران از آنها تهی است. از جمله آنها «جامعه» است؛ صحیفهای که رسول خدا (ص) آن را املا فرموده و حضرت علی علیه السلام آن را نوشته است. طول آن هفتاد ذراع به مقیاس ذراع رسول خدا (ص) است. از این روایت و روایات دیگر ظاهر میشود که همۀ حلال و حرامهای شرعی و هر آنچه مردم به آن نیازمندند، حتی جریمۀ خراش، در این صحیفه آمده است.
از دیگر صحیفهها، مصحف فاطمه علیها السلام است؛ کتابی که در آن، علم به آنچه در آینده اتفاق میافتد و نام کسانی که حکومت میکنند تا روز قیامت بیان شده که به املای جبرئیل علیه السلام و با دستخط علی علیه السلام است. در اینباره روایات زیادی وجود دارد؛ مانند روایت حماد بن عثمان که میگوید:
از امام صادق علیه السلام شنیدم که فرمود: «زنادقه در سال ١٢٨ه. ق ظهور میکنند. من این مطلب را در مصحف فاطمه علیها السلام دیدم» عرض کردم: «مصحف فاطمه علیها السلام چیست؟» فرمود: «چون خدای تعالی پیغمبرش (ص) را قبض روح فرمود، فاطمه علیها السلام از بابت وفات آن حضرت غم و اندوهی به خود گرفت که جز خدای عزوجل مقدارش را نداند. بدان جهت خدا فرشتهای برایش فرستاد که او را دلداری دهد و با او سخن گوید. فاطمه این داستان را به امیرالمؤمنین علیه السلام خبر داد. علی علیه السلام فرمود: «چون آمدن فرشته را احساس
ص:110
کردی و صدایش را شنیدی، به من بگو» پس فاطمه علیها السلام به امیرالمؤمنین علیه السلام [آمدن فرشته را] خبر داد و آن حضرت هرچه میشنید، آن را مینوشت، تا آنکه از آن سخنان مصحفی درست شد. اما در آن مصحف چیزی از حلال و حرام نیست. بلکه در آن علم به پیشامدهای آینده است.
همچنین در روایت صحیحی از ابوعبیده حذاء آمده است:
. . امام صادق علیه السلام فرمود: «همانا فاطمه علیها السلام بعد از پیغمبر (ص) ٧
5
روز در دنیا بود و از فراق پدر، اندوه بسیاری داشت و جبرئیل علیه السلام میآمد و او را در مرگ پدر تسلیت میداد و خوشدل میساخت (آرامش میداد) و از احوال و مقامات پدرش خبر میداد و سرگذشت فرزندانش را پس از او برایش میگفت. حضرت علی علیه السلام اینها را مینوشت و آن نوشته مصحف فاطمه علیها السلام است»
جفر نیز مخزنی از پوست است که در آن، کتابهای انبیای گذشته، همچون زبور و تورات و انجیل و صحف ابراهیم و مصحف فاطمه و مسائل حلال و حرام و غیر آن وجود دارد و این «جفر ابیض»
است.
اما «جفر احمر» ، مخزنی است که در آن سلاح رسول خدا (ص) قرار دارد و امامزمان علیه السلام هنگام ظهورش، آن را بیرون میآورد؛ چنانکه در روایت صحیحۀ حسینبنابیعلاء آمده که میگوید:
شنیدم از امام صادق علیه السلام که میفرمود: «همانا جفر ابیض نزد من است» عرض کردم: «در آن چیست؟» فرمود: «زبور داوود و تورات موسی و انجیل عیسی و صحف ابراهیم و حلال و حرام و مصحف فاطمه و چیزی از قرآن در آن نیامده، درحالیکه آنچه مردم به آن احتیاج دارند، در آن هست و ما به کسی
ص:111
احتیاج نداریم، حتی مجازات یک تازیانه و نصف تازیانه و رُبع تازیانه و جریمۀ خراش نیز در آن هست. جفر سرخ هم نزد من است» عرض کردم: «در جفر سرخ چیست؟» فرمود: «در آن اسلحه است و تنها برای خونخواهی گشوده میشود و صاحب شمشیر (امام زمان علیه السلام) آن را برای کشتن باز میکند. .»
حال که مطلب روشن شد، میگوییم: داشتن این کتابها و مانند اینها، دلیلی بر بینیاز بودن از قرآن کریم نیست، وگرنه داشتن کتابهای فقهی و حدیثی و تاریخی و مانند اینها نیز کُفری آشکار خواهد بود. بینیازی از قرآن زمانی است که ما از قرآن رو بگردانیم و آن را رها کنیم و به کتابهای دیگر مراجعه کنیم؛ پس استفاده و بهرهِبردن از کتابهایی که در انواع علوم و فنون تدوین شده است، دلیل بر بیمیلی و بیرغبتی به قرآن نیست، بهویژه اگر آن کتابها، توضیح دهندۀ مجملات و متشابهات قرآن باشند؛ چنانکه کتاب «جامعه» چنین است و بیان تفصیلی تمام حلالها و حرامها و آنچه مردم به آن نیازمندند، در آن است. نمونه دیگر، مصحف فاطمه علیها السلام است که مشتمل بر بیان آشوبها و جنگها و آن چیزی است که تا روز قیامت پیش خواهد آمد. به هر حال، کتاب جامعه (دربردارندۀ احادیث رسول خدا (ص)) و مصحف فاطمه علیها السلام (دربردارندۀ احادیث جبرئیل علیه السلام) و دیگر کتابها که سخنان خداوند عزّوجلّ را در خود جای دادهاند، مطالبشان حق است و باطل دانستن آنها جایز نیست.
علاوه بر این، اگر ما میخواستیم آنچه را در سینهها پنهان است، آشکار کنیم، میگفتیم این سخن (نسبت ناروا) در شأن غیر شیعۀ امامیه است؛ چون آنها با کتابهای حدیثی مورد اعتمادشان که پُر از احادیث بیهوده، ضعیف و مخالف با کتاب خداست، چنانکه در بیان حقیقت هفتم روشن میشود، خود را از کتاب خدا
ص:112
برای توضیح بیشتر، به مطالبی که در حقیقت اوّل و در پاسخ به دلایلی که جزایری برای اثبات این تهمت آورده بود، مراجعه کنید.
شبهه
ممکن است دشمن (جزایری) بگوید: تمام مطالبی که شما گفتید درست نیست؛ زیرا اگر ما میدانستیم که جامعه به املای رسول خدا (ص) ، مصحف فاطمه به املای جبرئیل و هر دو با دستخط علی علیه السلام هستند، در این صورت، با شما بحث و جدل نمیکردیم؛ ولی این مطالب ثابت نشده است؛ لذا به هیچ وجه نمیتوانیم آنها را قبول کنیم.
پاسخ شبهه
ما این مطالب را از افراد ثقه و حافظان روایت گرفتهایم؛ هرچند اعتقاد به اینها لازم و واجب نیست؛ زیرا در اعتقادات، یقین و قطع لازم است. حدیث صحیح نیز، اگرچه در احکام و مسائل شرعی حجت است، ولی در مسائل اعتقادی حجت نیست؛ چون نهایت فایدۀ آن، تولید ظن است و با وجود ظن، از علم و یقین بینیاز نمیگردیم.
به هر حال، در چیزی که اعتقاد به آن را لازم نمیدانیم، به طریق اولی خصم خود را هم در اعتقاد به آن ملزم نمیکنیم. ولی باطلکردن آنها، با اینکه محال نیست، درست هم نیست؛ به خصوص اینکه اهل سنت روایاتی دارند مبنی بر اینکه: آنچه اهل کتاب گفتهاند و صحت و بطلان آن ثابت و روشن نگردیده، آن را باطل ندانید.
بخاری به سند خود از ابوهریره چنین نقل کرده است:
همواره اهل کتاب، تورات را برای مسلمانان با زبان عبری میخواندند و با زبان عربی تفسیر میکردند. پس رسول خدا [ (ص) ] فرمود: «اهل کتاب را نه
ص:113
تصدیق و نه تکذیب کنید و بگویید ما به خدا و به آنچه بر ما نازل شده و به آنچه بر شما نازل شده، ایمان آوردهایم»
ابوداوود، احمد، حاکم، ابن حبان و عدهای دیگر، از ابن نمله انصاری از پدرش نقل کردهاند که میگوید:
هنگامی که در محضر رسول خدا [ (ص) ] نشسته بودم و مردی یهودی نیز نزد ایشان بود، جنازهای را از کنار ما عبور دادند. او (پدرش) گفت: «ای محمد! آیا این جنازه سخن میگوید؟» حضرت [ (ص) ] فرمود: «خدا [بهتر]داناست» یهودی گفت: «همانا سخن میگوید» (پس از این ماجرا) رسول خدا [ (ص) ] فرمود: «آنچه را اهل کتاب به شما میگویند، نه تصدیق کنید و نه تکذیب و بگویید به خدا و پیغمبرانش ایمان آوردیم. پس اگر آن مطلب باطلی بود، آن را تصدیق نکردهاید و اگر مطلب حقی بود، آن را تکذیب نکردهاید»
***
جزایری میگوید: نتیجۀ دوم: اختصاصیافتن اهل بیت از میان تمام مسلمانان به علوم و معارف، خیانتی روشن است که به پیامبر [ (ص) ] نسبت داده میشود و نسبت خیانت به ایشان [ (ص) ] کفر است و در آن هیچ تردید و بحثی نیست.
پاسخ به جزایری: اگر پیامبر (ص) کسی از این امّت را به علمی مخصوص گرداند، هرگز خطا و خیانت شمرده نمیشود. مخصوصاً اگر این کار، منافع ویژه یا عام داشته باشد. به همین جهت پیامبر (ص) از میان اصحاب خود، تنها برای حذیفة بن یمانی، نام منافقان را بازگو کرد. ازاینرو به حذیفه «صاحب سِرِّ رسول خدا (ص)» میگفتند.
ص:114
ایشان (ص) با یکی از همسران خویش نیز رازی را در میان گذاشتند و فرمودند آن را مخفی نگه دار و بازگو نکن. ولی او خیانت کرد و آن را فاش کرد. پس خداوند به ایشان (ص) خبر داد.
خداوند میفرماید:
وَ إِذْ أَسَرَّ النَّبِیُّ إِلی بَعْضِ أَزْواجِهِ حَدیثاً فَلَمَّا نَبَّأَتْ بِهِ أَظْهَرَهُ اللهُ عَلَیْهِ عَرَّفَ بَعْضَهُ وَ أَعْرَضَ عَنْ بَعْضٍ فَلَمَّا نَبَّأَها بِهِ قالَتْ مَنْ أَنْبَأَکَ هذا قالَ نَبَّأَنِیَ الْعَلیمُ الْخَبیرُ.(
پیامبر (ص) هنگام وفاتشان، مطالب خاصی را با حضرت فاطمه علیها السلام در میان گذاشتهاند. بخاری دراینباره روایتی را به سند خود، از عایشه آورده که میگوید:
فاطمه نزد پیامبر [ (ص) ] آمد، درحالیکه راه رفتن او همچون راه رفتن پیامبر [ (ص) ] بود. پیامبر [ (ص) ] فرمود: «خوش آمدی دخترم!» سپس او را در طرف راست یا چپ خود نشاند. سپس مطلبی در گوش او فرمود. آنگاه فاطمه علیها السلام گریست. به او گفتم: «برای چه گریه میکنی؟» سپس مطلبی در گوش او فرمود. آنگاه او لبخند زد. گفتم: «تا به امروز، خوشحالی نزدیک به اندوه (بدون فاصله) ندیده بودم» سپس از او دربارۀ آنچه ایشان فرمود، سؤال کردم. گفت: «من چنین نیستم که راز رسول خدا [ (ص) ] را فاش کنم» تا اینکه پیامبر [ (ص) ] رحلت فرمود و من [دوباره] از او سؤال کردم. آنگاه گفت: «پیامبر [ (ص) ] در گوشم فرمود:
ص:115
همانا جبرئیل در هر سال یک بار قرآن را بر من عرضه میکند و امسال دو بار بر من عرضه کرد و چنان میبینم که زمان وفاتم فرا رسیده است و تو اولین کسی از اهل بیت من هستی که به من ملحق میشوی» سپس من گریستم. آنگاه پیامبر [ (ص) ] فرمود: «آیا خشنود نیستی از اینکه سرور زنان بهشت یا سرور زنان مؤمنین باشی؟ !» به همینجهت خندیدم.
پیامبر (ص) اموری را نیز به امیرالمؤمنین علیه السلام اختصاص داده بودند که دیگری را مخصوص به آن نگردانیده بودند؛ چنانکه ترمذی با سند خود از جابر نقل میکند که میگوید:
رسول خدا [ (ص) ] در روز طائف (غزوۀ طائف) علی [ علیه السلام ] را طلب کرد. سپس با او به گفتوگو نشست. مردم گفتند: «گفتوگوی ایشان با پسر عمویش طول کشید» رسول خدا [ (ص) ] فرمود: «من او را برای گفتوگو انتخاب نکردم، بلکه خدا او را برای گفتوگو برگزید»(2)
احمد، حاکم و عدهای دیگر، از امسلمه روایت کردهاند که میگوید:
قسم به کسی که بدان قسم میخورم، علی [ علیه السلام ] از تمام مردم به رسولخدا [ (ص) ] قریبالعهدتر بود (آخرین کسی بود که از پیامبر [ (ص) ] جدا شد) و گفت: «رسول خدا [ (ص) ] در سپیدهدمی نزد ما بود و مرتب میفرمود: آیا علی [ علیه السلام ] آمد؟ فاطمه [ علیها السلام ] میگوید: «ایشان [ (ص) ] علی [ علیه السلام ] را به دنبال کاری فرستاده بود و بعد از مدتی آمد» امّسلمه گفت: «من گمان کردم که پیامبر [ (ص) ] با ایشان کار خاصی دارد. لذا از اتاق بیرون آمدیم و پشت در اتاق نشستیم و من نزدیکترین فرد به در اتاق بودم. پس حضرت علی [ علیه السلام ] خود را
ص:116
در آغوش آن حضرت انداخت و پیامبر [ (ص) ] در گوش او زمزمه و نجوا مینمود. پس رسول خدا [ (ص) ] در همان روز رحلت فرمود. علی [ علیه السلام ] آخرین کسی است که نزد ایشان [ (ص) ] بود»
ابنسعد، ابونعیم، هیثمی و عدهای دیگر، از ابنعباس نقل کردهاند که میگفت: «ما چنان حدیث میکردیم که رسول خدا [ (ص) ] هفتاد وصیت و سفارش به حضرت علی [ علیه السلام ] فرمود که به کس دیگری نفرمود»
افزون بر همه مطالب ذکرشده،
آیۀ نجواست: یا أَیُّهَا الَّذینَ آمَنُوا إِذا ناجَیْتُمُ الرَّسُولَ فَقَدِّمُوا بَیْنَ یَدَیْ نَجْواکُمْ صَدَقَةً ذلِکَ خَیْرٌ لَکُمْ وَ أَطْهَرُ فَإِنْ لَمْ تَجِدُوا فَإِنَّ اللهَ غَفُورٌ رَحیمٌ
که هیچکس از این امّت، به جز علی علیه السلام به آن عمل نکرد. همه علما، محدثین و مفسرین که این آیه را بررسی کردهاند، به این حقیقت تصریح کردهاند.
ص:117
علی علیه السلام نزد رسول خدا (ص) منزلتی والا داشت که هیچکس دیگری دارای این مقام نبود؛ زیرا او تربیتشدۀ پیامبر (ص) و داماد و پسر عموی ایشان و برادر ایمانی رسولخدا (ص) - بهسبب پیمان برادری که فقط با او بست - بود و به همین جهت بود که فقط حضرت علی علیه السلام حق داشت در زمانهایی بر پیامبر (ص) وارد شود که در آن زمان هیچکس از مردم حق واردشدن بر پیامبر (ص) را نداشتند؛ چنانکه نسائی، احمد، ابنخزیمه و عدهای دیگر، در اینباره روایتی از امیرالمؤمنین علی علیه السلام نقل کردهاند که میفرماید:
منزلتی نزد رسول خدا [ (ص) ] داشتم که برای هیچکس نبود؛ اول سحرگاه بر او وارد میشدم و میگفتم: «سلام بر تو ای پیامبر خدا!» اگر ایشان «تنحنح» (صدای شبیه به سرفه کردن و اشاره به اینکه وارد نشوید) مینمود، بهسوی خانوادۀ خود برمیگشتم و در غیر این صورت، بر او داخل میشدم.
احمد، ابنخزیمه، بیهقی، طحاوی و عدهای دیگر، از حضرت علی علیه السلام روایت کردهاند که میفرماید:
در سحرگاهان، ساعتی خاص برای واردشدن بر رسول خدا [ (ص) ] داشتم. اگر [در آن ساعت] در نماز میبود، تسبیح [را بلند]میفرمود و آن به معنای اجازۀ ورود بود و اگر در نماز نبود، به من اجازۀورود میداد
سید رضی (ره) در نهج البلاغه میگوید که حضرت علی علیه السلام منزلت خود را نزد رسولخدا (ص) چنین توصیف و بیان میفرماید:
شما جایگاه نسبت مرا به رسول خدا (ص) در خویشاوندی نزدیک و مقام و
ص:118
منزلت، ویژه میدانید؛ زمانی که کودک بودم، مرا در دامن میگرفت، به سینۀ خود میفشرد و در رختخوابش مرا در بغل میگرفت و بدن [مبارکش]به من میخورد و بوی خوش او را حس میکردم و غذا را در دهان [مبارک] میجوید سپس به من میخوراند. . تا جایی که فرمود: من همواره با پیامبر بودم، چونان فرزند شتر که همواره با مادر خویش است. پیامبر (ص) هر روز نشانۀ تازهای از اخلاق نیکو را برایم آشکار میفرمود و به من فرمان میداد که به او اقتدا کنم. پیامبر (ص) چند ماه از سال را در غار حراء میگذراند؛ تنها من او را مشاهده میکردم و کسی جز من او را نمیدید. در آن روزها، در هیچ خانهای اسلام راه نیافت جز خانۀرسول خدا (ص) که خدیجه هم در آن بود و من سومین آنان بودم. من نور وحی و رسالت را میدیدم و بوی نبوت را میبوییدم. من، هنگامی که وحی بر پیامبر فرود میآمد، نالۀ شیطان را شنیدم؛ گفتم: «ای رسول خدا این نالۀ کیست؟» فرمود: «شیطان است که از عبادت خویش مأیوس گردید» و فرمود: «علی، تو آنچه را من میشنوم، میشنوی و آنچه را من میبینم، میبینی؛ جز اینکه تو پیامبر نیستی، بلکه وزیر من بوده و به راه خیر میروی»
آری؛ جایگاه و موقعیت خاص حضرت علی علیه السلام نسبت به پیامبر (ص) ، سبب شده بود که چیزهایی از ایشان (ص) بشنود و بداند که دیگران از آن بیخبر بودند. البته اهل سنّت نیز چنین جایگاهی را برای ابوهریره قائل هستند و بخاری در اینباره روایتی را به سند خود از ابوهریره آورده است که میگوید:
همانا مردم میگویند: ابوهریره چقدر روایت نقل کرده است! اگر بهخاطر دو آیه درکتاب خدا نبود، هرگز حدیثی را نقل نمیکردم. سپس این دو آیه را
ص:119
خواند
إِنَّ الَّذینَ یَکْتُمُونَ ما أَنْزَلْنا مِنَ الْبَیِّناتِ
. .
تا آخر آیه. همانا برادران مهاجر ما همواره مشغول خرید و فروش در بازارها بودند و برادران انصار ما نیز همواره به رسیدگی اموال خود مشغول بودند و همانا ابوهریره برای سیرکردن شکمش، همواره ملازم رسول خدا [ (ص) ] بود و [در مجالسی] حاضر میشد که دیگران حضور نداشتند و چیزهایی حفظ میکرد که دیگران حفظ نمیکردند.
همچنین بخاری از او روایت کرده که میگوید: «من از رسول خدا [ (ص) ] دو ظرف [دو بسته از علوم] حفظ کردم؛ یکی از آنها را بیان و منتشر کردم. اما اگر دومی را بیان و منتشر کنم، گردنم بریده خواهد شد»
وقتی ابوهریره دارای چنین جایگاه و موقعیتی نزد اهل سنت باشد، پس به طریق اولی این منزلت و جایگاه برای حضرت علی علیه السلام پذیرفتنی خواهد بود؛ زیرا ایشان از کودکی تا زمان وفات پیامبر (ص) همراه و یاور ایشان بود، درحالیکه ابوهریره، بیش از سه سال، یار و صحابه پیامبر (ص) نبود.
نکته دیگر اینکه، حضرت علی علیه السلام در کسب علوم، بسیار حریص بود و همواره از رسول خدا (ص) دربارۀ مسائل دین و دنیا سؤال میکرد و پیامبر (ص) نیز در آموزش ایشان علیه السلام حریص و کوشا بود. ترمذی روایتی حسن از عبدالله بن عمرو بن هند حبلی آورده که میگوید: «علی فرمود: هروقت از رسول خدا [ (ص) ] سؤالی میپرسیدم، جواب
ص:120
میفرمود و هروقت ساکت بودم، ایشان ابتدا به سخن میفرمود»
ابنسعد نیز از حضرت علی علیه السلام روایت کرده که از ایشان پرسیدند: «چگونه شما از بین اصحاب رسول خدا [ (ص) ] بیش از دیگران حدیث میگویید؟» وی فرمود: «من هروقت از ایشان سؤال میکردم، به من پاسخ میفرمود و هروقت ساکت بودم، او سخن آغاز مینمود»
رسول اکرم (ص) نیز از خداوند متعال خواسته بود که به حضرت علی علیه السلام گوش شنوایی برای علوم خود عطا کند. زمانی که آیۀ
وَ تَعِیَها أُذُنٌ واعِیَةٌ
نازل شد، حضرت فرمود: «ای علی [ علیه السلام ]! از خدا خواستم که آن را گوش تو قرار دهد» علی [ علیه السلام ] میفرماید: «بعد از آن جریان، دیگر چیزی را فراموش نمیکردم و با من نبود که چیزی را فراموش کنم»
علاوه بر این، حضرت علی علیه السلام دارای امتیازات ویژهای مانند ذکاوت، هوشیاری فوقالعاده، عقل کامل و حافظۀ بسیار قوی بود و ازاینرو میفرمود:
به خدا قسم، هیچ آیهای نازل نشد، مگر اینکه دانستم برای چه نازل شده و در کجا نازل شده است. همانا پروردگارم دلی بسیار فهمیده و زبانی بسیار سؤالکننده به من عطا فرموده است.
ص:121
بنابراین هیچ مانعی وجود ندارد که پیامبر (ص) هر علمی را که بخواهد، به حضرت علی علیه السلام اختصاص دهد. بعید نیست که حضرت علی علیه السلام آنچه را از پیامبر (ص) شنیده، در صحیفهای نوشته و نام آن را «صحیفۀ جامعه» گذاشته باشد، یا اینکه بعدها به صحیفۀ جامعه معروف گردیده باشد. ذکر این مطلب نیز لازم است که غیر از حضرت علی علیه السلام، افراد دیگری از صحابه نیز بودند که آنچه از پیامبر (ص) میشنیدند، مینوشتند؛ مانند عبدالله بن عمرو بن عاص. بخاری در روایتی از ابوهریره چنین نقل میکند: «هیچیک از اصحاب پیامبر [ (ص) ] بیش از من حدیث یاد ندارد، مگر عبدالله بن عمرو؛ زیرا او مینوشت و من نمینوشتم»
بعضی از بزرگان اهل سنّت نیز تصریح کردهاند که حضرت علی علیه السلام از جملۀ کسانی است که حدیث رسول خدا (ص) را مینوشت و از جملۀ آنها ابنصلاح است که میگوید:
گروه اوّل از مسلمانان (صحابه) در نوشتن حدیث پیامبر [ (ص) ] با هم اختلاف داشتند. بعضی از آنها نوشتن حدیث و علم را خوش نداشتند و دستور به حفظ آنها میدادند و بعضی، آن را اجازه میدادند. . تا آنجا که میگوید: از جمله کسانی - که برای ما روایت شده - که نوشتن را اجازه داده، یا به آن عمل میکردند، حضرت علی [ علیه السلام ] و فرزندش حسن [ علیه السلام ]، عبدالله بن عمر، انس و عبدالله بن عمرو بن عاص و عدۀ دیگری از صحابه و تابعین میباشند.
سیوطی میگوید:
گروهی، نوشتن حدیث را اجازه داده و به آن عمل میکردند که از آن جمله هستند: عمر، علی [ علیه السلام ]، فرزندش حسن [ علیه السلام ]، ابن عمرو، انس، جابر،
ص:122
ابنعباس، ابن عمر، حسن، عطاء، سعید بن جبیر و عمر بن عبدالعزیز. عیاض نیز از بیشتر صحابه و تابعین، جواز نوشتن حدیث را حکایت کرده است.
***
جزایری میگوید: نتیجه سوم: دروغگوشمردن علی در سخن استوار و صحیحش است که میگوید: «رسول خدا به ما اهل بیت چیزی اختصاص نداده است» و دروغبستن بر علی، همچون دروغبستن بر غیر او حرام است و جایز نیست.
پاسخ به جزایری: قبلاً نیز بیان کردیم که این روایت منقول از حضرت علی علیه السلام، متواتر نیست. با روایتی هم که فقط اهل سنّت نقل کرده باشند، دروغگوبودن حضرت لازم نمیآید و نمیتوان با آن بر شیعه استدلال کرد. حتی اگر صحت این روایت و امثال آن را نیز بپذیریم، باید بگوییم ظاهر این روایات آن است که حضرت علی علیه السلام خبر داده به اینکه پیامبر اکرم (ص) به جز قرآن، ما را به مکتوب دیگری که آن را قرائت کنیم، اختصاص نداده است، مگر آن صحیفهای که قبلاً بیان کردیم.
اما اینکه حضرت علی علیه السلام غیر از صحیفۀ جامعه، نوشتۀ دیگری نیز داشته باشد، - که بعضی از احادیث رسول خدا (ص) را در آن ثبت و ضبط کرده است - مطلب دیگری است و در روایات هم، در این باره چیزی نیامده است. ظاهر بعضی از روایاتفقط بر این نکته دلالت دارد که از حضرت علی علیه السلام دربارۀ اینکه آیا رسول خدا (ص) نوشتۀ خاصی به ایشان علیه السلام اختصاص داده یا نه، سؤال شده؛ اما در اینباره که خود ایشان علیه السلام هم از احادیث رسول خدا (ص) چیزی نوشته است، سؤالی نشده و حضرت هم در جوابشان اشارهای به این مطلب نفرموده است. (چه بسا خود حضرت از رسول خدا (ص) نوشتههای متعددی فراهم آورده و آنچه شنیده، نوشته است) .
ص:123
جزایری میگوید: نتیجۀ چهارم: دروغبستن به رسول خدا [ (ص) ] است، و این کار نزد خدا از بزرگترین و زشتترین گناهان است. خود حضرت [ (ص) ] نیز فرموده است: «دروغبستن بر من، مانند دروغبستن بر یکی از شماها نیست؛ هرکس از روی عمد بر من دروغ ببندد، وارد آتش میشود» .
پاسخ به جزایری: اگر مقصود شما مطلبی است که در حدیث آمده - که رسولخدا (ص) به علی علیه السلام هزار باب از علم آموخت که از هر بابی هزار باب دیگر از علم گشوده میشود - و این را دروغبستن بر پیامبر (ص) شمردهاید، باید بگوییم حرف شما باطل است؛ زیرا این حدیث در کتابهای خود اهل سنت نیز آمده است. متقی هندی در منتخب کنزالعمال از حضرت علی علیه السلام نقل کرده که میفرماید: «رسولخدا [ (ص) ] به من هزار باب [از علم] آموخت، هر بابی [از آن]هزار باب [دیگر] میگشود» .
ابن عباس میگوید:
همانا علی برای مردم خطبه خواند و گفت: «ای مردم! این چه حرف بدی است که از شما به [گوش]من میرسد؟ به خدا قسم که هرآینه، طلحه و زبیر را میکشید و بصره را میگشایید و حتماً نیرویی [کمکی]از کوفه به تعداد
656
٠ یا
565
٠ برای شما خواهد آمد» ابن عباس میگوید: گفتم: «جنگ نیرنگ است»
میگوید: «پس بیرون آمدم و از مردم سؤال میکردم که چند نفر هستید؟» آنها چنانکه حضرت فرموده بود، گفتند. [با خود] گفتم: «این از آن اسراری است که رسول خدا [ (ص) ] به او فرموده، همانا رسولخدا [ (ص) ] هزار هزار کلمه به او آموخت که هر کلمهای، هزار هزار کلمۀ دیگر را میگشاید»
همچنین قبلاً گفتیم که حضرت علی علیه السلام ملازم همیشگی رسول خدا (ص) بود و در
ص:124
آموختن علوم و پیروی از آن حضرت، بسیار میکوشید؛ پیامبر (ص) نیز در آموزش حضرت علی علیه السلام و تربیت او بسیار مشتاق و کوشا بود و هر وقت امیرالمؤمنین علی علیه السلام از ایشان سؤالی میکرد، جواب میفرمود و چون ساکت میشد، ایشان (ص) رشتۀ سخن میگشود.
وقتی اهل سنّت قبول دارند که ابوهریره دو ظرف علم داشته که از رسول خدا (ص) گرفته بود و بسیاری از احادیثی را که گفته، تنها از یکی از آن ظرفها بوده است، چگونه تعجب میکنند از اینکه حضرت علی علیه السلام هزار باب از علم داشته باشد که از هر بابی هزار باب دیگر گشوده شود؟ ! با اینکه امیرالمؤمنین علی علیه السلام نزدیکترین جایگاه را به رسول خدا (ص) داشته و بیش از هرکس، همراه ایشان بوده و سؤالات بسیاری را نیز از رسول خدا (ص) پرسیده و قوۀ ادراک فوقالعاده و حافظهای قوی داشته است؛ چنانکه به تفصیل بیان شد.
همچنین حضرت علی علیه السلام به تمام علوم قرآن تسلط داشت و میفرمود: «به خدا قسم، هیچ آیهای نازل نشد، مگر اینکه میدانستم برای چه چیزی نازل شده و در کجا نازل شده است» .
در جایی دیگر ایشان فرمود: «دربارۀ کتاب خدا، از من سؤال کنید؛ زیرا هیچ آیهای نیست مگر اینکه دانستم در شب نازل شده یا روز. در دشت یا در کوه» .
ابنمسعود نیز در اینباره چنین میگوید: «همانا به حضرت علی علیه السلام علم ظاهر و باطن داده شده است» که قبلاً گذشت
علاوه بر آنچه بیان شد، پیامبر (ص) در حدیث صحیحی میفرماید: «من شهر علم هستم و علی دروازۀ آن است»
ص:125
اما اگر منظور جزایری از این حدیث - که کتاب جامعه به املای رسولخداست (ص) - دروغبستن بر رسول خدا (ص) است، باید گفت این مطلبی است که با جزم و یقین نمیتوان گفت واقع نشده. ازاینرو، انکار آن درست نیست. روایات قبلی نیز دلالت میکند بر اینکه پیامبر (ص) با حضرت علی علیه السلام بسیار خلوت میکرد و آنچه را میخواست با او در میان میگذاشت و همواره حضرت علی علیه السلام از پیامبر (ص) سؤال میکرد و حضرت (ص) جواب میداد. بلکه گاهی خود حضرت (ص) سخن میگشود و مطالبی را به حضرت علی علیه السلام تعلیم میفرمود و ایشان علیه السلام هم بعضی از این احادیث را مینوشت.
بنابراین، هیچ بعید و عجیب نیست که پیامبر (ص) صحیفۀ جامعه را که بیانکنندۀ حلال و حرام است، بر حضرت علی علیه السلام املا کرده باشد؛ بهخصوص که بعضی از احادیث صحیح میگویند: پیامبر (ص) خواست برای امّت نوشتهای بنگارد ولی [گروهی] مانع نوشتن آن شدند. در اینباره، روایتی را بخاری - که لفظ روایت از اوست - مسلم، احمد، ابن حبان و عدهای دیگر، از ابن عباس نقل کردهاند که میگوید:
آنگاه که زمان رحلت رسول خدا [ (ص) ] فرا رسید، در خانۀ ایشان مردانی بودند که عمر بن خطاب نیز در میان آنها بود. پیامبر [ (ص) ] فرمود: «بیایید تا برایتان چیزی بنویسم که بعد از آن گمراه نشوید» عمر گفت: «همانا درد بر پیامبر [ (ص) ] غلبه کرده، حال آنکه قرآن نزد شماست؛ ما را کتاب خدا کفایت میکند» دعوا و اختلاف بین اهل خانه بالا گرفت؛ عدهای از آنها گفتند: «بیاورید [قلم و کاغذ]، تا پیامبر [ (ص) ] بنویسد برای شما چیزی را که بعد از آن هرگز گمراه نشوید» .
برخی دیگر سخن عمر را میگفتند و چون در محضر پیامبر [ (ص) ] بسیار سر و صدا کردند، رسول خدا [ (ص) ] فرمود: «بلند شوید (و بروید)» عبیدالله میگوید: «همواره ابن عباس میگفت: مصیبت و تمام مصیبت، آن هنگامی
ص:126
بود که با سر و صدا و درگیری، نگذاشتند رسولخدا [ (ص) ] آن مطلب را برای آنها بنویسد» .
مسلم نیز از ابن عباس نقل کرده که میگوید:
روز پنجشنبه و چه روز پنجشنبهای! سپس اشکش جاری شد تا اینکه دیدم همچون دانههای مروارید پشت سرهم برگونۀ او میغلطیدند. گفت: «رسولخدا [ (ص) ] فرمود: برایم قلم و کاغذ بیاورید [تا]بنویسم برای شما مطلبی را که بعد از آن هرگز گمراه نشوید» پس گفتند: «همانا رسولخدا (ص) هذیان میگوید»
نووی و عدهای دیگر احتمال دادهاند که مقصود پیامبر (ص) نوشتن احکام مهم دین یا تصریح به جانشینان و خلفای بعد از خود بوده است.
با این توضیح، اگر احتمال اول
درست باشد، بعید نیست که بگوییم: وقتی مانع
ص:127
از نوشتن پیامبر (ص) شدند، حضرت (ص) آن مطلب را بر امیرالمؤمنین علیه السلام بازگو کرده و حضرت علی علیه السلام نیز آنها را نوشته و بدین ترتیب صحیفه جامعه که در بردارندۀ کل احکام حلال و حرام دین بود، گردآوری شد و خداوند به حقایق امور داناست.
***
جزایری میگوید: نتیجۀ پنجم: دروغبستن بر فاطمه [ علیها السلام ] به اینکه مصحفی مخصوص به خود دارد که سه برابر قرآن است و یک حرف از قرآن هم در آن نیست.
پاسخ به جزایری: قبلاً اشاره شد که مصحف فاطمه علیها السلام، کتابی است که در آن، وقایعی که در آینده رخ میدهند و نام کسانی که تا روز قیامت حکومت میکنند، آمده است، که به املای جبرئیل علیه السلام و دستخط حضرت علی علیه السلام است.
به این کتاب از آن جهت مصحف میگویند که دربردارندۀ چند صحیفه است و در علم لُغت، به هر نوشتهای که چنین باشد «مصحف» میگویند؛ هرچند که قرآن یا چیزی از قرآن در آن نباشد.