شنوایان ناشنوا
گروهی نیز هستند که از این دو نعمت الهی استفاده سوء و منفی می کنند؛ یعنی با این دو نعمت، حقایق دیداری و شنیداری را احساس می کنند، لیکن چشم وگوش خود را می بندند و یا بی تفاوت از کنار آن میگذرند و راه ظلمت و خودخواهی و لجاجت و نادانی پیش میگیرند و به حقایق پشت می کنند، بلکه حقایق را تکذیب می نمایند.
قرآن مجید درباره اینان می فرماید:
*
وَالَّذِینَ کَذَّبُوا بِایاتِنا صُمٌّ وَبکْمٌ فِی الظُّلُماتِ*؛
آنان که آیات ما را تکذیب کردند کر و لال اند و در ظلمت و تاریکی به سر می برند.
بعضی از مفسران بر این باورند که مراد از این آیه آن دسته انسان های کرو لال و مقلدانی هستند که بدون چون و چرا از رهبران فکری گمراه پیروی می کنند و گوش خود را در اختیار چنین رهبران گمراه کننده گذاشته اند، امّا در برابر صدای رهبران الهی گوش های خود را بسته اند که متأسفانه در هر عصر و زمانی عده ای از این دست عناصر شیطان صفت و گمراه کننده بوده اند که چونان گرگ در لباس میش و شیاطینی در لباس زاهدان و عابدان منحرف و احیاناً مدّعی عرفان در میان مردم ظاهر شده اند و آنان را دچار انحراف وگمراهی کرده و از حقایق و واقعیات دور ساخته اند (و در عصر ما نیزکم و بیش دیده می شوند).
اینان با سخنان پوج و گمراه کننده خود در قالب سخنان حکیمانه و عارفانه، مردم عوام و ساده لوح را از سعادت و نیک بختی و صراط مستقیم الهی دور و محروم ساخته اند که این ساده لوحی و عوامی، گناهی نابخشودنی است، زیرا با وجود عالیان فرهیخته و عابدان واقعی، به دنبال مدعیان دروغین رفته وگوش و چشم خود را در اختیار آنان قرار داده و زمینه انحراف خود را فراهم ساخته اند. بدیهی است که عده ای از این گمراه شدگان و پیروان عناصر و رهبران دروغین به اقتضای طبع و روحیات باطنی خود با وجود آگاهی به پوچی شان به دنبال آنان رفته و بر اساس امراض و اغراض نفسانی، از چنین عناصری قطب و مرشد و عارف ساخته اند تا خود را از چهار چوب مسئولیت و تکالیف دینی آزاد کرده و در عین حال لباس دین مداری و احیاناً ولایت مداری به عنوان سپری در برابر سرزنش ها و تقبیح ها بر تن داشته باشند، که این شرایط در وضعیت کنونی به اوج خود رسیده و در هر شهر و بخشی شاهد چنین جریان های خطرناکی هستیم و شایان ذکر است که نباید از توطئه ها و نقشه های دشمنان خارجی و استعمارگران کهنه کار غفلت ورزید که گاه سر نخ این جریان ها در آن سوی مرز شناسایی می شوند.
این دسته از رهبران و مرشدان گمراه و منحرف که آلت دست چنین جریان هایی شده اند و در راستای اهداف استعمارگران مردم را می فریبند. بر اساس برداشت برخی از مفسّران، مصداق افراد "گنگ" در آیه هستند که حقایق را به خوبی درک می کنند، اما برای حفظ موقعیت و منافع مادی خویش، در منحرف کردن مردم عوام و ساده لوح از هیج تلاشی دریغ نمی ورزند که هر دو دسته مرید و مراد و پیروان و مرشدان در ظلمت و جهل و خودپرستی گرفتارند و مشمول عذاب الهی خواهند شد؛ زیرا با وجود آیات الهی چشم وگوش خود را بسته اند.
و باز قرآن مجید در نکوهش چنین افرادی می فرماید.
*وَلا تَکُونُوا کَالَّذِینَ قالُوا سَمِعْنا وَهمْ لا یَسْمَعُونَ*؛
و همانند کسانی نباشید که می گفتند: شنیدیم، ولی در حقیقت نمی شنیدند.
تعبیر شنوندگان ناشنوا تعبیر جالبی است که در این آیه درباره کسانی به کار رفته که می دانند، ولی عمل نمی کنند و می شنوند، ولی ترتیب اثر نمی دهند و در ظاهر خود را در صف اهل ایمان قرار می دهند، ولی از فرامین الهی پیروی و اطاعت نمی کنند؛ اینان که گوش را جهت شنیدن در اختیار دارند و الفاظ و سخنان را می شنوند و معانی آن را درک می کنند، امّا بر طبق آن عمل نمی کنند و یا گوش خود را در اختیار منحرفان وگمراهان می گذارند و از آنان پیروی می کنند گویا از اساس کر و لال هستند، زیرا همه این ها مقدمات عمل و هدایت اند و هنگامی که عمل صحیح و در مسیر حقیقت نباشد، کر و لال اند، بلکه به مراتب بدتر از آنان می باشند.
قرآن مجید درباره آنان که گوش سالم و شنوا دارند، اما به خاطر امراض نفسانی و خصلت ناپسند لجاجت و تعصّب، در برابر سخنان حق و آیات روشنگر الهی ایستاده و به انکار و تکذیب می پردازند و خود را از محتوای عالی و عمق کلام الهی و انبیا و معصومین (ع) محروم می سازند و به بیراهه می روند سخت نکوهش کرده و به رویگردانان از حق تعبیر فرموده است:
*وَلَوْ عَلِمَ اللّهً فِیهِمْ خَیْراً لَاسْمَعَهُمْ وَلَوْ اسْمَعَهُمْ لَتَوَلَّوْا وَهُمْ مُعْرِضُونَ*؛
و اگر خداوند خیری در آن ها می دانست (حرف حق را) به گوش آنها می رسانید، ولی (با این حالی که دارند و بنای بر هدایت ندارند) اگر حق را به گوش آ نها برساند سرپیچی کرده و روی گردان می شوند.
مفاد این آیات درباره گروهی لجباز و متعصّبی است که بارها سخنان حق را شنیده اند و آیات تکان دهنده الهی بر گوش آنان طنین انداز شده است و با محتوای بلند و آسمانی آن آشناگشته اند، اما به خاطر برخورداری از خباثت روحی، در مقام انکار برآمده اند؛ چنین انسان هایی که مردگانی بیش نیستند شایستگی و صلاحیت هدایت را بر اثر اعمال زشتشان از دست داده اند و دیگر خدا و پیامبر را با آنان کاری نیست.
جالب این که: بر اساس پاره ای از روایات، این آیه درباره بت پرستان لجوجی نازل شده است که از پیامبر می خواستند: اگر جدّ بزرگ (قصی بن کلاب) را از قبر زنده کنی وگواهی به نبوّت تو دهد، همگی تسلیم خواهیم شد که اگر این سخن را از روی اعتقاد قلبی و صداقت و حقیقت می گفتند، خداوند به طرز معجزه آسایی خواسته آنان را برآورده می کرد، ولی آنها دروغ می گفتند و بهانه میگرفتند و هدفشان شانه خالی کردن از زیر بار حق و طفره رفتن از پذیرش توحید و خداپرستی بود؛ خداوند در آیه شریفه می فرماید:
اگر با این حال خداوند خواسته آنها را بپذیرد و حقیقت را بیش از این در مقابل دیدگان آنان قرار دهد و سخنان حق را به گوش شان برساند و قصی بن کلاب را زنده کند و آنان این معجزه بزرگ الهی را با چشمان خود ببینند وگواهی او را در حقانیت توحید و نبوت و رسالت پیامبر خاتم (ص) بشنوند، باز ایمان نمی آوردند و روی بر می تافتند و اعراض می کردند و بهانه ای دیگر می آوردند و از همین دسته بود آنان که گوش های خود را می بستند تا حقایق نبوی به گوش شان نرسد.
بینایان نابینا
این آیات در باره گوش داران ناشنوا بود.
خداوند متعال درباره چشم داران نابینا نیز می فرماید:
*
وَمِنْهُمْ مَنْ یَنْظرُ إِلَیْک افَانْتَ تَهْدِی الْعُمْیَ وَلَوْ کانُوا لا یُبْصِرُونَ*؛
وگروهی از آنان (تکذیب کنندگان) به سوی تو (فقط) نگاه می کنند (امَا گویا هیج نمی بینند) آیا تو می توانی نابینایان را هدایت کنی هر چند ببینند؟
این آیه (و آیه قبل آن) اشاره به گمراهانی است که سخنان اعجازآمیز پیامبر را می شنیدند و نیز اعمال معجزه وار پیامبر را که همگی دلیل بر صدق گفتار و حقانیت دعوت او بود می دیدند، ولی از سخنان و رفتار ایشان بهره مند نمی شدند؛ چرا که نظر آنها بر اساس فهم و درک نبود، بلکه ظاهری تنها همراه با انتقاد و عیب جویی و مخالفت بود.
بیداردلان
از این دست افراد صاحب دل و بصیر که دست پروردگان مکتب اهل بیت هستند بسیاراند که به سه نمونه آنها اشاره می شود: 1. شیخ بهایی رحمه الله
در روضه المتقین فی شرح من لایحضره الفقیه، علامه محمدتقی مجلسی رحمه الله می فرماید:
"با استادمان به تخت فولاد رفتیم. استادمان مرحوم شیخ بهایی بود. سر قبر بابا رکن الدین- که مرد بزرگی بود- رو به ما کرد و فرمود: شما صدایی شنیدید؟ گفتیم: نه. استاد فرمودند: عجب! گفتیم: چه شده است؟ فرمودند: صدایی از درون قبر بیرون آمد و گفت: شیخنا! به حال خود باش. من فهمیدم اجل و مرگم نزدیک است، بنابراین ایشان خودش را جمع و جورتر و مهیاتر می کرد. شش ماه از این جریان گذشت و شیخ بهائی به رحمت خدا رفت.
چطور شد که شیخ بهائی آن صدا را شنید و بقیه نشنیدند؟ چون گوش دلش باز شده بود. قوی شده بود. هر انسانی چهار گوش دارد؛ گوش ظاهری کار می کند ولی پنبه درگوش باطنی است. چگونه ما می توانیم گوش باطنی را بازکنیم؟ با تقوا باز می شود. از این رو امام همام علی بن ابی طالب (ع) فرمود: می شنوند مطالبی را که مردم نمی شنوند و می بینند مسائلی را که مردم نمی بینند." 3. شیخ رجبعلی خیاط رحمه الله
مرحوم شیخ رجبعلی خیاط فرمودند: شبی از شب ها، دو فرشته بر من نازل شدند و درس فنا را در دو جمله به من آموختند. جمله اول این دو فرشته این بود که از خود هیج مگو. نمی خواهد از خودت تعریف کنی. حرف هم از خودت در نیاور. مطابق آیات و روایات و آن گونه که خدا به تو القا می کند حرف بزن، از خود هیج مگو.
امّا جمله دوم: از خدا جز "خدا" هیچ مخواه. بگو: خدایا، خودت را می خواهم. فقط خداخواه باش. طالب او باش و بس. چه شده که شیخ رجبعلی خیاط فرشته بر او وارد می شود، سخنان فرشتگان را می شنود. جملات آنان را می گیرد؟ چون آن گوش های درونی غیبی اش باز است. 4. آیه الله کشمیری رحمه الله
خود ایشان فرمودند: "مشغول نماز بودم، وقتی به رکوع رفتم- در رکوع چشم انسان باز است و مستحب است بین دو پاهایش را نگاه کند- بین دو پایم را که نگاه می کردم، دیدم عده ای لباس سفید پوشیده اند و به من اقتدا کرده اند. در اتاق من تنها بو دم، متوجّه شدم این ها فرشتگانند.
ملائکه الله آمدند و به او اقتدا کردند، او می بیند، امّا دیگران نمی بینند؟!
خفتگان و دل مردگان
در نکوهش این دسته انسان ها همین بس که خداوند آنها را "مرده " توصیف کرده و می فرماید:
*
إِنَّما یَسْتَجِیبُ الَّذِینَ یَسْمَعُونَ وَالمَوْتی یَبْعَثُهُمُ اللّهُ ثُمَّ إِلَیْهِ یُرْجَعُونَ*؛
تنها کسانی اجابت (دعوت تو) میکنند که گوش شنوا دارند، اما مردگان (و آنها که روح انسانی را از دست داده اند ایمان نمی آورند و) خدا آنها را (در قیامت) مبعوث می کند، سپس به سوی او باز می گردند.
بدیهی است که مراد از "موتی؛ مردگان" در آیه، مردگان جسمی نیست، بلکه مردگان معنوی می باشد، همان گونه که در اسلام حیات معنوی دارای اهمیت بیشتری است که در موارد دیگر نیز قرآن مجید روی این نوع حیات و زندگی معنوی که همراه با شناخت، تعقل و آگاهی است تکیه می کند. هم چنین مراد از شنوایی در این آیه، شنوایی قلبی و معنوی است که درک و معرفت و تدبّر و عمل را به همراه دارد.
از سنخ آیات فوق در قرآن مجید بسیار است که پاره ای از آنها در بحث پیشین آمد و برخی دیگر را می آوریم:
1. *وَقالُوا لَوْکنا نَسْمَعُ اوْ نَعْقِلُ ماکنّا فِی اصْحابِ السَّعِیرِ*؛
و می گویند: اگر ما گوش شنوا داشتیم یا تعقل می کردیم، در میان دوزخیان نبودیم.
2. *اِنَّ شَرًا الدَّوابِّ عِنْدَ الهِا الصمُ الْبُکْمُ الَذِینَ لا یَعْقِلُونَ*؛
بدترین جنبندگان نزد خدا، افرادکر و لالی هستند که اندیشه نمیکنند.
3.*وَمِنْهُنم مَن یَستَمِعُونَ إِلَیْکَ افَانْتَ تُسْمعُ الصُمَّ وَلَوْکانُوا لا یَعقِلُونَ*؛
و گروهی از آنان، به توگوش فرا می دهند (امَا گویی نمی شنوند وکرند) آیا تو می توانی سخن خود را به گوش کران برسانی، هر چند نفهمند؟!
4. *وَلَقَد ذَرَانا لِجَهَنَّمَ کَثِیراً مِنَ الجِنِّ وَالإِنْسِ لَهُمْ قُلُوبٌ لایَفْقَهُونَ بِها وَلَهُمْ اعْیُن لا یُبْصِرُونَ بِها وَلَهُمْ اذان لا یَسْمَعُونَ بِها أُولئکَ کَالانْعامِ بَل هُم اضَل أُولئِکَ هُمُ الغافِلُونَ*؛
به یقین، گروه بسیاری از جن و انس را برای دوزخ آفریدیم، آنها دل ها و عقل هایی دارند که با آن (اندیشه نمیکنند و) نمی فهمند، با چشمانی که با آن نمی بینند؛ وگوش هایی که با آن نمی شنوند، آنها هم چون چارپایانند، بلکه گمراه تر! اینان همان غافلان اند (چرا که با داشتن همه گونه امکانات و هدایت باز هم گمراه اند).
5. *... وَتَراهُم یَنْظُرُونَ إِلَیْکَ وَهُم لا یُبْصِرُونَ*؛
و آنها را می بینی (که با چشم های مصنوعی شان) به تو نگاه میکنند، اما در حقیقت نمی بینند. روایات:
علاوه بر آیات قرآنی، احادیث بسیاری است که از معصومین (ع) درباره گوش و چشم دل و بینایی و شنوایی معنوی رسیده است که به پاره ای از آنها از امیرمومنان علی (ع) اشاره می شود:
1. الا إنَّ انصَرَ الابصار مَا نَفَذَ فِی الْخَیْرِ طَرفُه! الا اِنَّ اسْمَعَ الاسْمَاعَ مَا وَعَی التَّذْکِیرَ وَ قَبِلَهُ؛
آگاه باشید، بیناترین چشم ها آن است که در دل نیکی ها نفوذ کند، و شنواترین گوش ها آن که پندها و تذکرهای سودمند را در خود جای دهد.
2. رَحِمَ اللّهُ امْرَءً (عَبْداً) سَمعَ حُکْماً فَوَعی...؛
خدا رحمت کند کسی را که چون سخن حکیمانه ای بشنود، خوب فراگیرد.
3. وُقِرَ سَمْعٌ لَمْ یَفْقَهِ (یَسْمَع) الْوَاعِیَهَ وَکَیْفَ یُرَاعِی النَّبْاهَ مَنْ اصَمَّتْهُ الصَّیْحَه؛
کر است گوشی که بانگ بلند پندها را نشنود، و آن کس راکه فریاد بلند کر کند، آوای نرم چگونه در او اثر خواهد کرد؟
4. فَإنَّمَا الْبَصِیرُ مَنْ سَمعَ فَتفَکَّرَ وَ نَظَرَ فَابْصَرَ وَ انْتَفَعَ بِالْعِبَرِ ثُمَّ سَلَکَ جُدَداً وَاضِحاً یَتَجَنَّبُ فِیهِ الْخُدْعَهَ فِی الْمَهَاوِی؛
همانا انسان آگاه کسی است که بشنود و بیندیشد و بنگرد و آگاهی یابد و از عبرت ها بهره مند گردد، سپس راه روشنی را طی کند و از خدعه و نیرنگ بپرهیزد.
5. جَعَلَ لَکُمْ اسْمَاعاً لِتَعِیَ مَا عَنَاهَا، وَ ابصاراً لِتَجْلُوَ عَنْ عَشَاهَا؛
خداوند گوش هایی برای پند گرفتن از شنیدنی ها و چشم هایی برای کنار زدن تاریکی ها به شما بخشیده است.
6. مَاکًلُّ ذَی قَلْبٍ بِلبِیبٍ وَ لاکُلُّ ذِی سَمْعٍ بِسَمِیعٍ وَ لاکُلُّ نَاظِرٍ بِبَصِیرٍ؛
نه هر صاحب قلبی، خردمند است و نه هر دارنده گوشی شنوا و نه هر دارنده چشمی بیناست.
هم چنین، حکیمان و سخنوران و شاعران در کلمات و اشعار خود درباره گوش و چشم دل اشعار با محتوایی سروده اند که به ابیاتی اشاره می شود: چشم دل بازکن که جان بینی
وآنچه نادیدنی است، آن بینی
گر به اقلـیم عشـق روی آری
همــه آفـــاق گلستـان بیـنــی
آنچه بینی، دلت همان خواهد
آنچه خواهد دلت، همـان بینی
هم در آن، پا برهـنه جمعی را
پـای بــر فرقـدان، همـی بیـنـی
هم در آن، سر برهنه قومی را
بر سر از عـرش، سایبـان بیـنـی
دل هر ذره ای که بشکافی
آفــتـابـیــش در مـیــان بیــنـی
جان گدازی اگر به آتش عشق
عشق را کیمیای جــــان بیـنـی
از مضیق حیات درگذری
وسـعـت ملـک لامکـان بیـنـی
آنچه نشنیده گوش آن شنوی
آنچـه نـادیده چشم, آن بـینـی
تا به جایی رساندت, که "یکی"
از جـهــان و جـهانیــان بیـنـی
با یکی عشق ورز از دل و جان
تا به عیـن الیــقین, عیان بـینـی
که یکی هست و نیست هیچ, جز او
وحــــده لـا شریــک الّا هـــو خوشا حال آنان که در همین دنیا گوش و چشم دلشان را فعال می سازند و چشم تیزبین وگوش شنوا پیدا می کنند و آنچه باید در جهت رسیدن به واقعیّات ببینند، می بینند و به ملکات می رسند و اگر اینان هم چنان در غفلت باشند تا این پرده ضخیم از مقابل دیدگانشان در عالم دیگر کنار رود، جز حسرت و ندامت چیزی نصیب شان نمی شود چنین آه حسرت سر می دهند:
*یا حَسرَتی عَلی ما فَرَّطتُ فِی جَنبِ اللهِ*؛
افسوس بر من در کوتاهی هایی که در اطاعت فرمان خدا کردم.
در آیه دیگر می فرماید:
*فَکَشَفنا عَنْکَ غِطائَکَ فَبَصَرُکَ الیَوْمَ حَدِید*؛
پس در آن روز پرده از پیش دیده تو برداشته می شود، و چشم تو تیزبین می گردد، و اعمال خود را می بینی.
مراقبت ازگوش و چشم دل
در روایات بسیاری، برای قلب دو گوش توصیف شده که گویای این است: غیر ازگوش ظاهری- که در قسمت سر انسان قرار دارد- گوش دیگری برای انسان است که از آن به عنوان گوش دل یاد می شود. نکته شایان توجه این که، همانگونه که مراقبت ازگوش و چشم ظاهری لازم و ضروری است، چشم وگوش دل بیشتر به مراقبت نیاز دارد؛ زیرا آن چشم وگوش نیز اسیر وسوسه ها و نغمه های شوم شیطانی است و به مراتب انحرافش خطرناکتر از انحراف چشم وگوش ظاهری است که بنابر روایات معصومین (ع) انسان دور از ایمان و تقوا، پیوسته چشم و گوش دلشان در اختیار شیطان است و افراد برخوردار از نورانیت ایمان و انسان پرهیزگار و خود ساخته، چشم وگوش دل شان در اختیار الهامات هدایت بخش فرشتگان قرار دارد که اینان همان شنوایان و بینایان واقعی می باشند. امام صادق (ع) در این باره می فرماید:
مَا مِن مُؤمِن إلأ وَ لِقَلْبِهِ فِی صَدرِهِ اُذنان، اُذُن یَنْفُثُ فِیهِ المَلِک، وَ اُذُن یَنْفُثُ فِیهَا الوَسوَاس فَیویّد اللّهُ الْمُؤمِنَ بِالمَلَکِ وَ هُوَ َقوْلُه سُبْحَانَهُ: *وَایَّدَهُمْ بِرُوخٍ مِنْهُ*؛
هر مومنی قلبش دو گوش دارد؟ گوشی که در آن "وسواس خنّاس" می دمد، و گوشی که فرشته در آن می دمد، خداوند مومن را به وسیله فرشته هایی تأیید و تقویت می کند، و این همان است که می فرماید
: *وَایّدَهُمْ بِرُوحٍ مِنْهُ*.
بهداشت معنوی چشم و گوش
یکی از عوامل مهم پیشرفت جامعه و حقوق مسلّم فردی و اجتماعی- که در معارف دینی به آن تصریح شده- روان سالم و آرامش خاطر مردم است. اسلام بر ضرورت بهداشت، درمان و سلامتی انسان تاکید فراوان دارد و قانون اساسی جمهوری اسلامی نیز به صراحت به آن پرداخته است. از این رو، طراحان و برنامه ریزان برنامه اول توسعه اقتصادی، اجتماعی و فرهنگی جمهوری اسلامی ایران، یکی از هدف ها و سیاست های اساسی توسعه کشور را تامین خدمات بهداشتی و درمانی قرار داده اند. در این برنامه به تقدم "بهداشت" بر "درمان" تأکید اساسی شده است؛ چرا که تامین سلامت جسم و روان، گذشته از این که از دیدگاه اقتصادی اهمیت شایان توجهی دارد، ابزاری برای تکامل انسان می باشد و پرورش انسان هایی را به دنبال دارد که از نظر فکری و جسمی، سالم و نیرومند هستند و کارایی بیشتری در جهت پیشبرد اهداف مقدّس اسلامی داشته و قادرند با افزایش تولید، اسباب قطع وابستگی اقتصادی، دست یابی به خود کفایی و ارتقای سطح زندگی مردم را فراهم آورند و در راه مبارزه با قدرت استکباری و استعماری جهان امروز، استقامت و قدرت بیشتری را از خود نشان دهند. متولّیان امر بهداشت و درمان، در قبال وظایف خویش اقداماتی داشته و خواهند داشت.
آنچه بیش از بهداشت، پیشگیری و درمان جسمی انسان باید مورد عنایت قرار گیرد و انتطار می رود حدّاقل در همان سطح برای آن سرمایه گذاری شود، بهداشت، پیشگیری و درمان روحی، فکری و اخلاقی مردم است که زیر بنای سعادت فرد و اجتماع را تشکیل می دهند که متاسفانه کمترین سرمایه گذاری و اهتمامی تاکنون برای این مسئله اساسی منظورگردیده و می گردد که قبلاً به آن اشاره شد.
نکته شایان توجه این که، این دو مقوله (بهداشت جسم و روان) لازم و ملزوم یکدیگرند؛ همان گونه که گفته می شود "عقل سالم در بدن سالم است"، بدن سالم نیز در داشتن عقل و فکر سالم است.
امروز عامل عمده بیشترین خطرها، چون اعتیاد و... که بشر را تهدید می کند و روزانه هزاران جوان را به سقوط و نیستی سوق می دهد، عدم برخورداری آنان از تربیت دینی صحیح و عدم آشنایی با معارف اخلاقی و ارزش های اسلامی است.
از این رو، ضرورت اهتمام به بهداشت و درمان اخلاقی و معنوی انسان ها روشن میگردد. در این زمینه هر یک از اعضای بدن را باید در مسیر سلامت اخلاقی رهنمون ساخت. در میان اعضا "چشم وگوش" اهمیت خاصی دارند؛ زیرا با این دو عضو است که بیماری های واگیر و ویرانگر اخلاقی و ضدّ ارزشی به قلب و دل راه می یابد، بنابراین، همان گونه که به بهداشت ظاهری و جسمی چشم وگوش بها داده می شود و سرمایه گذاری کلان انجام میگیرد، در بهداشت و درمان معنوی و اخلاقی چشم وگوش نیز باید تلاش و سرمایه گذاری گسترده صورت بگیرد و همان گونه که به بهداشت خوردنی ها و غذای جسمانی و ظاهری، این همه توصیه و تذکّر و راهنمایی ارائه می گردد (که بسیار به جا و نکوست) در جهت بهداشت غذاها و خوردنی های روحی و معنوی نیز سرمایه گذاری و دقت و جدیت به عمل آید و در راستای اجرای فرهنگ خودسازی و رعایت نکات ایمنی اخلاقی و کم وکیف غذای روحی نیز اهتمام گردد که از مهم ترین غذاهای روحی، دیدنی ها و شنیدنی ها به شمار می آیند.
علامه شهید آیه الله مطهّری رحمه الله در مباحث آشنایی با قرآن در تفسیر آیات سوره عبس (پس از آن که مطالب ارزنده ای درباره ابتدای خلقت انسان ارائه می دهند) با طرح آیه
*فَلْیَنْظُرِ الإِنْسانُ إِلی طَعامِهِ*
چنین می فرماید:
آیات قبل دربارهء ابتدای خلقت انسان بود و این آیه درباره آنچه که از آن تغذیه می کند. انسان باید درباره غذای خودش فکر کند... و ببیند این یک لقمه که الآن به او رسیده چه سر رشته درازی دارد و چه مراحلی را طی کرده تا به او رسیده است، این ظاهر آیه است.
علم، غذای روح انسان
اما در روایات- که در تفسیر صافی آمده- برای آیه معنای دیگری ذکر شده که البته در واقع، معنای دیگری نیست، بلکه توسعه در معناست. تفسیر صافی نیز میگوید: این دو معنا با هم دیگر منافات ندارد، یعنی قرآن است و قرآن ظاهری دارد و باطنی.
از امام باقر(ع) درباره آیه سوال شد که:
مَا طَعَامُهُ
؟ طعام او چیست؟ فرمود:
عِلْمُهُ الَذِّی یَاْخُذُهُ عَمِّنْ یَاْخُذُهُ.
یعنی باید در علمی که میگیرد فکرکند که ازکجا می گیرد و چه میگیرد؟
این حدیث می خواهد بگوید: انسان دوگونه طعام و غذا دارد و از دو راه تغذیه و فربه می شود؛ یکی غذای جسمانی و ظاهری است که در این جهت، انسان مانند هر حیوانی است... ولی انسان یک ظرفیّت معنوی و روحی نیز دارد، که از آن نظر نیز تغذیه میکند و غذاهایی جذب روحش می شود، هر چه انسان یاد میگیرد، غذای روح است، هر عملی برای انسان، غذای روح است، بلکه هر چه انسان می بیند یا می شنود و در حافطه اش باقی می ماند، روح او از آن تغذیه می کند.
به قول مولوی: "آدمی فربه شود از راه گوش"؛ یعنی غذای روحی از راه گوش وارد می شود و روح انسان از همین راه چاق می شود.
از طرف دیگر، همان طورکه غذای حلال داریم و غذای حرام (از نظر شرعی)، غذای طبی داریم و غذای غیر طبی، غذای مسموم داریم و غذای غیر مسموم، افکار و اندیشه هایی که انسان در روحش جذب می کند، عینا همین گونه است؛ یعنی فکر و اندیشه این گونه است که وقتی وارد روح انسان می شود به او حیات می دهد و مثل بارانی که به زمین مستعد ببارد حیات بخش است و فکر و اندیشه دیگری این گونه است که وقتی وارد روح انسان شد، مثل یک غذای سمی روح انسان را مسموم می کند. این که امروزه می گویند افکار مردم را مسموم کرده اند، اصلش درست است (کاری نداریم در چه موردی به کار می برند). یعنی اصل این مطلب که فکر انسان گاهی مسموم می شود و مزاج فکری از تعادل خارج می شود درست است.
این جاست که اگر کسی حساب کند می بیند که تغذیه جامعه ما صد برابر مقداری که از نظر جسمانی خراب است، از نظر روانی خراب است، ما می گوییم روغن ها تقلبی شده! گوشت ها یخ زده و فاسد شده! یک زرد چوبه سالم، یک فلفل سالم پیدا نمی شود! درست است؛ ولی شما نگاه کنید رادیو و تلویزیون انسان ها را تغذیه می کند؛ هم چنین سینماها، فیلم ها، روزنامه ها، نطق ها، کتاب هایی که انسان در طول عمرش می خواند، دائماً از آنها تغذیه می شود، آن وقت شما ببینید در میان این تغذیه ها چه مقدارش تغذیه سالم و حیات بخش است و چه مقدارش تغذیه ناسالم و مسموم کننده است؟
حدیثی عجیب از امیرمومنان علی (ع) است که می فرماید:
مَا لِی ارَی النَّاسَ إِذَا قُرِّبَ إلَیْهِم الطَّعَامُ لَیْلاً تَکَلَّفوا إنَارَهَ الْمَصَابِیحَ لِیُبْصرُوا مَا یُدْخِلُونَ بُطُونَهُمْ وَ لا یهمُّونَ بِغَذَاءِ النَّفْسِ بِاَنْ یُنِیرُوا مَصَابِیحَ اَلْبَابِهِمْ بِالْعِلْمِ لِیَسْلِمُوا بِهِ لَوَاحِق الْجَهَالَهَ وَ الذُّنُوبَ فِی اعْتِقَادَاتِهِمْ وَ اعْمَالِهِمْ؛
چرا مردم این گونه اند که اگر شب تاریکی باشد و آنها را بر سر یک سفره بنشانند تا وقتی که چراغی روشن نکنند دست به این سفره نمی زند، چطور مردم در غذای جسمانی دقیق اند ولی در غذای روحی دقت نمی کنند؟!
اهتمام آخوند ملاعباس تربتی به غذای روح
در خراسان مردی بود به نام مرحوم حاج آقا آخوند ملا عباس تربتی (پدر آقای راشد) که بسیار مرد با تقوا و فوق العاده ای بود و با مرحوم پدر ما خیلی دوست بودند. آقای راشد نقل می کرد: در سنه هجده که پدر ایشان به تهران آمده بود، گاهی که به خیابان می رفتیم، (اگر چیزی یه ایشان نشان می دادند) مثلاً می گفتند: این خیابان را خراب کرده اند، این جا چنین است، آن جا را ببینید... هر چه می گفتند: ایشان سرش را بلند نمی کرد و نگاه نمی کرد. گفتیم: چرا نگاه نمی کنید؟ گفت: چون فایده ای به حال من ندارد. به همان اندازه که نگاه کنم توجهم جلب می شود و آن مطلب می آید در روح من و غذای روح من می شود، من باید حساب کنم که این غذای روحی برای من لازم است یا نه؟ مفید است یا مفید نیست؟
نقش تعلیم و تربیت در سرنوشت انسان
ذکر خیری از مرحوم آقا سیّد مهدی قوام
سال ها پیش (در حدود ده سال پیش که ما تازه به قلهک آمده بودیم) در آخرین سفری که مرحرم ابوی به تهران تشریف آورد، آقای فلسفی آمد و از ایشان دیدن کرد و ما نیز خواستیم به بازدید آقای فلسفی برویم، با مرحوم ابوی آمدیم سر خیابان دولت و منتظر تاکسی بودیم، بعد از مدتی یک ماشین شخصی ایستاد. راننده گفت: کجا می روید؟ من شما را می رسانم؟ ما هم سوار شدیم، بعد خودش شروع کرد به صحبت کردن درباره این که من چرا شما را سوار کردم. او که ما را نمی شناخت گفت: من به شما آقایان خیلی ارادت دارم و علاقه مند هستم و اصلاً من زنده شده به دست یکی از شما هستم، من و پدرم اختلاف داشتیم، اختلافمان آن قدر شدید بودکه به دشمنی شدید منجر شد به گونه ای که تصمیم گرفتم پدرم را بکشم. در همان اوقاتی که تصمیم قطعی شده بود و به دنبال فرصتی بودم، یک روز در خیابان حرکت می کردم که صدایی از بلندگو به گوشم رسید، نمی دانم چه شد، مثل این که این صدا من را به سوی خودکشاند، با این که کار داشتم، گفتم ببینم این کیست که حرف می زند، رفتم دیدم سیدی بالای منبر مشغول صحبت است. نشستم و چون عجله داشتم به حالت نیم خیز نشستم که دو سه کلمه گوش کنم و بروم، دیدم درباره روابط و حقوق پدر و فرزند صحبت میکند. خیلی برایم گرم و دلنشین بود.
گوش کردم گویی این سیّد از ماجرای من و پدرم خبر دارد و ماجرای من را با تمام جزئیات طرح میکند. مجموع وظایف پدر نسبت به فرزند و فرزند نسبت به پدر را بیان کرد و من سر گذشت خودم را در حرف های او یافتم، تا آخر نشستم، آن چنان مجذوب شدم که وقتی از منبر پایین آمد دنبال او راگرفتم و هر جا که منبر می رفت به دنبالش می رفتم. به همین دلیل، از تمام آن تصمیم ها منصرف گردیدم و با پدرم نیز رفیق شدم و حالا می بینم که زنده شده این آدم هستم بنابراین شما آ قایان به گردن من حقّ حیات دارید.
آری، یک این چنین جمله ای وکلامی سرنوشت انسانی را به کلّی تغییر می دهد؟! عکس این قضیه نیز صادق است؛ یعنی یک نفر که در راه راست است، یک جمله سرنوشت او را به کلّی تغییر می دهد. بین این جوان های خودمان افراد زیادی را می شنویم که حساب نکرده و بی درنگ با این و آن رفیق می شوند، فقط به این دلیل که آنها داغ هستند، ولی بعد از مدّتی می بیند که بچه مسلمان، ملحدکافر و منکر خدا شده است. انسان باید همواره این آیه شریفه را در نظر داشته باشد که: *فَلْیَنْظُرِ الإِنْسانُ إِلی طَعامِهِ* یعنی انسان باید در غذای خودش، اعم از غذای جسمی و غذای روحی دقّت کند.
ممکن است کسی بگوید: من که نمی دانم "کدام غذای روحی خوب است و کدام بد" در جواب می گوییم: آیا افرادی نیستند که با آنها مشورت کنید که مثلاً حرف فلان شخص راگوش کنیم یا نه؟ تعلیمات او، تعلیمات درستی است یا خیر؟ انسان گاهی می بیند افرادی که در مسیری حرکت می کنند، بعد از مدّتی در اثر تغذیه های روحی نادرست، دقیقاً در جهت عکس آن مسیر فعالیّت می کنند، یعنی همان شخص که از این مبدأ به آن سو، با آن شدت می رفت، اکنون از آن سو به این طرف به همان شدت می آید، این ها برای این است که غذاهای روحی برای انسان سرنوشت ساز است.
کتب ضلال و آزادی فکر
در فقه اسلامی مسئله ای مطرح است به نام کتب ضلال (کتاب هایی که مایه گمراهی مردم است).
فقه اسلامی می گوید: خرید و فروش و نگهداری کتاب هایی که مایه گمراهی مردم می شوند جایز نیست، مگر برای افرادی که قدرت علمی و انتقادی دارند؛ یعنی اهل تمیز و دارای قدرت تجزیه و تحلیل اند و هر کتابی که بخوانند باورشان نمی شود، بلکه کتاب ها را نقد می کنند.
عدّه ای میگویند: این بر خلاف اصل آزادی است. افراد باید آزاد باشند و هر کتابی که می خواهند و دوست دارند، بخوانند و اختیار با خودشان است. می گویند: این که فقه اسلامی میگوید: "کسی حق خرید و فروش و نگهداری کتب ضلال را ندارد، مگر افرادی که صلاحیت علمی دارند" با اصل آزادی و اصل کلی حقوق بشر منافات دارد.
در پاسخ می گوییم: آن آزادی که از حقوق بشر است، آزادی تفکر است، یعنی آنان باید در فکر کردن و اندیشیدن آزاد باشد و اساسا پایه دین و ایمان انسان محکم نمی شود، مگر آن که اصول عقاید خود را از روی استدلال و برهان و تفکر و اندیشه صحیح به دست آورده باشد. خود قرآن در این باره می فرماید:
*
فَبَشّرْ عِبادِ الَّذِینَ یَسْتَمِعونَ القَوْلَ فَتتَّبِعُونَ احْسَنَهُ اولئِکَ الَّذِینَ هَداهُمُ اللّهُ وَاُولئکَ هُمْ أُولُوا الالْبابِ*؛
بشارت ده آنان راکه به سخنان گوش می دهند و خوب ها را انتخاب و از آن پیروی می کنند، اینان به هدایت الهی هدایت شده اند و اینها صاحبان لُبّ وعقل ومعنا هستند.
این بسیار خوب است که کسی دارای غربال روحی و فکری باشد تا هرچه وارد روحش می شود غربال کند، بدش را دور بریزد و خوبش را نگه دارد. برای چنین کسی جایز است هر کتابی که می خواهد بخواند و هر سخنی می خواهد، بشنود، اما اکثر مردم این گونه نیستند؛ یعنی غربال تفکّر ندارند و مثل بچه کوچک هر چه را بشنوند، همه را یک جا می بلعند، اکثر مردم بدون آن که قدرت تجزیه و تحلیل داشته باشند مجذوب یک سلسله افکار و اندیشه ها می شوند؛ یعنی طبیعت جذب می کند بدون این که بتواند غربال کند. بدیهی است اگر در جامعه ای به طور عموم، هر فکر و اندیشه و سخنی آزاد باشد و در اختیار مردمی قرار بگیرد که هیج قدرت ندارند، مردم این جامعه حتّی یک فکر صحیح نخواهند داشت، این بر عهده رهبران جامعه است که با کمال حُسن نیّت، افکار و اندیشه ها و سخن ها را اوّل غربال کنند (و بعد در اختیار عموم قرار دهند) پس غربال کردن افکار و اندیشه ها، با اصل آزادی تفکر منافات ندارد، اصلاً، تفکر یعنی: قدرت غربال کردن و تمیز دادن درست از نادرست، و وقتی انسانی قدرت تمیز و تشخیص درست از نادرست را نداشته باشد اصلا تفکر ندارد، کار او جذب است نه تفکر.