چهره درخشان قمر بنى هاشم (جلد اول)

چهره درخشان قمر بنى هاشم (جلد اول)0%

چهره درخشان قمر بنى هاشم (جلد اول) نویسنده:
گروه: شخصیت های اسلامی

چهره درخشان قمر بنى هاشم (جلد اول)

نویسنده: علي رباني خلخالي
گروه:

مشاهدات: 50205
دانلود: 4589


توضیحات:

چهره درخشان قمر بنى هاشم (جلد اول) جلد 2
جستجو درون كتاب
  • شروع
  • قبلی
  • 88 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • دانلود HTML
  • دانلود Word
  • دانلود PDF
  • مشاهدات: 50205 / دانلود: 4589
اندازه اندازه اندازه
چهره درخشان قمر بنى هاشم (جلد اول)

چهره درخشان قمر بنى هاشم (جلد اول)

نویسنده:
فارسی

فصل ششم : صعود به اوج قله شهامت

امان نامه

ابو حنيف و ديگران گويند: چون ابن زياد به پسر سعد نوشت كه در قتل حسين عليه السلام تعجيل كن مگر با يزيد بيعت كند و نامه را به شمر داد تا به كربلا ببرد، عبدالله بن ابى محل بن حزام بن خالد بن ربيعة بن عامر وحيدى از جاى برخاست و گفت : ايها الاءمير، على بن ابى طالب عمه مرا كه ام البنين است ترويج نمود واز او چهار پسر آورد و اين چهار پسر اكنون با حسين بن على عليه السلام هستند. از تو خواستارم كه نامه امانى براى ايشان بنويسى ابن زياد قبول كرد و شمر هم ، كه از قبيله ام البنين سلام الله عليه بود، به پا خاست و مطلب را تاءكيد كرد. ابن زياد امان نامه اى نوشت و به عبدالله بن ابى محل داد و او نيز اين نامه را به آزاد كرده خود داد كه به كربلا برساند. چون نامه را تسليم قمر بنى هاشم عليه السلام كرد، آن حضرت فرمود: به خالوى ما بگو ما را نيازى به امان نامه نيست ، امان نامه خدا بهتر از امان نامه فرزند سميه است !

سيد نيز در لهوف مى فرمايد: شمر عقب خيمه ها آمد و فرياد كرد اءبن بنو اختنا عباس و عبدالله و جعفر و عثمان ؟ كسى او را جواب نگفت حضرت قمر بنى هاشم ابوالفضل العباس عليه السلام بيرون آمد و فرمود: چه مى گويى ؟ شمر گفت : (٢٢٦)

خواهر زادگان من ، شما در امانيد، بيهوده خود را به جهت يارى كردن برادرتان حسين عليه السلام به كشتن ندهيد و طاعت يزيد را از دست ندهيد. اين وقت حضرت قمر بنى هاشم عليه السلام با آواز بلند فرمود: لعنت خدا بر تو باد و بر امانى كه از براى ما آورده اى .

اى دشمن خدا آيا امر مى كنى ما را كه دست از برادر از جان عزيزتر و سيد و مولاى خود امام حسين عليه السلام فرزند فاطمه سلام الله عليه برداريم و داخل در اطاعت اولاد زنا و فرزندان لعينان باشيم يا بشويم ؟ و او غضب آلود به لشگر خود مراجعت كرد.

ز ماست دست بيعت سپهر بلند

نخواهد گرفتن ، دهان را بند

برادر كه از نزد رب جليل

پرستار مهد آمدش جبرئيل

غبار درش فر سيماى ماست

برادر مخوانش ، كه مولاى ماست

شيخ مفيد در ارشاد مى فرمايد: در عصر پنجشنبه نهم عمر سعد ندا كرد: اى لشگر خدا، سوار شويد؛ بشارت باد شما را به بهشت آن درياى لشگر سوار شدند و به سوى خيمه هاى امام حسين عليه السلام هجوم آوردند. حضرت امام حسين عليه السلام در خيمه نشسته بود. حضرت قمر بنى هاشم عليه السلام پيش آمد و عرض كرد: يا اءخى اءتاك القوم ، حضرت از جاى برخاست و فرمود: برادرم عباس ، سوار شو برو ببين چه مى خواهند.

حضرت قمر بنى هاشم عليه السلام به فرموده امام حسسين عليه السلام عمل كرد و نزد برادر برگشت و پيغام لشگر را رسانيد كه مى گويند: يا بيعت ، يا جنگ ! حضرت امام حسين عليه السلام فرمود: برو از ايشان يك شب مهلت بگير و بگو كه ما مشغول نماز و مناجات و استغفار و تلاوت قرآن مى شويم قمر بنى هاشم عليه السلام رفت و در خواست امام عليه السلام را اعلام كرد. به روايت سيد در لهوف ، دشمنان امام عليه السلام در قبول درخواست مزبور اختلاف پيدا كردند.

عمرو بن حجاج بر آنها بانگ زد و گفت : به خدا قسم ، اگر مرد ترك ديلم چنين درخواستى مى كردند ما آن را در نمى كرديم ، و اينان آل محمد صلى الله عليه و آله هستند؛ سپس فرياد برداشتند كه ما شما را تا فردا مهلت مى دهيم ، اگر به بيعت با يزيد راضى شديد شما را به كوفه مى بريم ، و گر نه با شما جنگ كنيم (٢٢٧)

مصطفى و مرتضى گريان و زار

آمد عباس مير صادقان

و آن علمدار سپاه عاشقان

از تف عشق عطش بريان شده

شاه دين بر حال او گريان شده

تف خورشيد و تف عشق و عطش

هر سه طاقت برده از آن ماه وش

چشم از جان جهانى دوخته

از برادر عاشقى آموخته

هر كه را باشد حسين استاد عشق

لاجرم داده بكلى داد عشق

مى زد، از عشق برادر، يك تنه

خويشتن از ميسره بر ميمنه

دشمنان از يمين و از يسار

مرتضى وار، او همى زد ذوالفقار

كافرى ناگه در آمد از قفا

دست راست او بكرد از تن جدا

گفت اى دست فتادى خوش بيفب

تيغ را بر دست ديگر داد و گفت

آمدم تا سر ببازم ، دست چيست ؟!

مست كز سيلى گريزد مست نيست !

خاصه مست باده عشق حسين عليه السلام

پاكباز كربلا، مير حنين

خود مكافات دو دست فرشيم

حق بروياند دم پر عرشيم

تا بدان پر، جعفر طيار وار

خوش بپرم در بهشتسان يار

اين بگفت و بى فسوس و بى دريغ

آمد آن دست دگر بگرفت تيغ

بركشيدى ذوالفقار تيز را

آشكارا كرد رستاخيز را

مصطفى با مرتضى مى گفت هين

بازوى عباس را اينك ببين

گفت حيدر با دو چشم تر به او

كه كدامين بازويش بينم بگو

بينم ان بازو كه تيغ انداخته ؟

يا خود آن بازو كه تيغ افراخته ؟

بازوى افتاده اش بينم نخست

الله الله ، يا كه بازوى درست ؟

مصطفى مرتضى گريان و زار

همچنان عباس گرم كار زار

كافر ديگر در آمد از قفا

كرد دست ديگرش از تن جدا

چون جدا كردند از نا مقبلى

هر دو دست دست پرورد على

گفت گر شد منقطع دست از تنم

دست جان بر دامن وصلش زنم

مى كنم ، بى دست ، من در خون شنا

در شنا نيست چون من آشنا

منت ايزد را كه اندر راه شاه

دست را دادم ، گرفتم دستگاه (٢٢٨)

مؤ لف تذكرة الشهداء آورده است :

در شرافت نسب اين شاهزاده آزاده همين بس كه شير خدا را پسر، و دو گوشواره عرش ‍ خدا را برادر است در كمال فضل و معرفتش همين بس كه ابوالفضلش كنيت است ، و اين ، نه تنها به جهت آن است كه نام يكى از فرزندانش فضل بوده است ، بلكه همچنين براى آن بوده كه داراى مراتب علم و فضل بوده است ...

و در سخاوتش همين برهان بس كه چشم از زن و فرزند پوشيد و اينقدر كوشيد تا شربت شهادت نوشيد. يعنى در راه و ارادت برادرش جان خود را كه از هر چيز عزيزتر است بذل نمود كه : كمال الجود بذل الموجود .

سر جانان ندارد هر كه او را خوف جان باشد

كه جان گر صحبت جانان بر آيد رايگان باشد.

مغيلان چيست تا حاجى عنان از كعبه برپيچد؟!

خسك ، در راه مشتاقان ، بساط پرنيان باشد!

نخواهم رفتن از دنيا مگر در پاى ديوارت

كه تا در وقت جان دادن سرم در آستان باشد

گر از راءى تو برگردم بخيل و ناجوانمردم

روان از من تمنا كن كه فرمانت روان باشد.

و بالاءخره ، در حيا و ادبش همين دليل كافيست كه هرگز برادر را برادر خطاب نكرد بلكه او را مولا و سيد مى خواند. (٢٢٩)

ساقى كوثر، پدرت مرتضى است

اى حرمت قبله حاجات ما

ياد تو تسبيح و مناجات ما

تاج شهيدان همه عالمى

دست على ماه بنى هاشمى

ماه كجا روى دل آراى تو

سرو كجا قامت رعناى تو

ماه و درخشنده تر از آفتاب

مشرق تو جان و تن بوتراب

همقدم قافله سالار عشق

ساقى عشاق و علمدار عشق

سرور و سالار سپاه حسين

داده سر و دست به راه حسين

عم امام و اخ و ابن امام

حضرت عباس عليه السلام

اى علم كفر نگون ساخته

پرچم اسلام بر افراخته

مكتب تو مكتب عشق و وفاست

درس الفباى تو صدق و صفاست

مكتب جانبازى و سر بازى است

بى سرى آنگاه سر افرازى است

شمع شده آب شده سوخته

روح ادب را ادب آموخته

آب فرات از ادب توست مات !

موج زند اشك به چشم فرات !

ياد حسين و لب عطشان او

و آن لب خشكيده طفلان او

تشنه برون آمدى از موج آب

اى جگر آب برايت كباب !

ساقى كوثر، پدرت مرتضى است

كار تو سقايى كرب و بلاست

مشك پر از آب حيات به دوش

طفل حقيقت ز كف آبنوش

درگه والاى تو در نشاتين

هست در رحمت و باب حسين

هر كه به دردى ، به غمى شد دچار

گويد اگر يكصد و سى و سه بار

اى علم افراخته در عالمين

اكشف يا كاشف كرب الحسين

از كرم و لطف جوابش دهى

تشنه اگر آمده آبش دهى

چون نهم ماه محرم رسيد

كار بدانجا كه نبايد كشيد

از عقب خيمه صدر جهان

شاه فلك جاه ملك پاسبان

شمر به آواز ترا زد صدا

گفت كجاييد بنو اختنا

تا برهانند ز هنگامه ات

داد نشان خط امان نامه ات

رنگ پريد از رخ زيباى تو

لرزه بيفتاد بر اعضاى تو

من به امان باشم و، جان جهان

از دم شمشير و سنان بى امان ؟!

دست تو نگرفت امان نامه را

تا كه شد از پيكر پاكت جدا

مزد تو شد دست شه لافتى

خط تو شد خط امان خدا

چهار امامى كه ترا ديده اند

دست علم گير تو بوسيده اند

طفل بدى ، مادر والا گهر

بردت تا ساحت قدس پدر

چشم خداوند چو دست تو ديد

بوسه زد و اشك ز چشمش چكيد

با لب آغشته به زهر جفا

بوسه به دست تو زده مجتبى

ديد چو در كرب و بلا شاه دين

دست تو افتاده به روى زمين

خم شد و بگذاشت سر ديده اش

بوسه بزد با لب خشكيده اش

حضرت سجاد هم آن دست پاك

بوسه زد و كرد نهان زير خاك

مطلع شعبان همايون اثر

بر ادب توست دليلى دگر

سوم اين ماه ، چون نور اميد

شعشعه صبح حسينى دميد

چارم اين مه كه پر از عطر بوست

نوبت ميلاد علمدار اوست

شد به هم اميخته از مشرقين

نور ابوالفضل و شعاع حسين

اى به فداى سر و جان و تنت

و ين ادب آمدن و رفتنت

وقت ولادت قدمى پشت سر

وقت شهادت قدمى پيشتر!

مدح تو اين بس كه شه ملك جان

شاه شهيدان و امام زمان

گفت به تو گوهر والا نژاد

جان برادر به فداى تو باد!

شه چو به قربان برادر رود

كيست (رياضى ) كه فدايت شود؟!

نگهبانى خيام حسينى عليه السلام

معالى السبطين از دختر على بن ابى طالب عليه السلام ، حضرت زينب كبرى سلام الله عليه نقل مى كند كه گويد: شب عاشورا از خيمه خارج شدم تا به خيمه برادرم ، امام حسين عليه السلام بروم او در خيمه تنها بود. ديدم مشغول مناجات با خداوندگار است و قرآن تلاوت مى كند. با خود فكر كردم در مثل چنين شبى سزاوار نيست برادرم در خيمه تنها بماند.

به دنبال اين فكر، به سوى خيمه هاى برادران و پسر عموهايم روان شدم تا انان را بابت اين عمل سرزنش كنم نزديك خيمه برادرم ، حضرت عباس عليه السلام ، كه رسيدم ، صداى همهمه و فريادى به گوشم رسيد. پشت خيمه گوش فرا دادم ، ديدم پسر عموها و برادران و برادرزاده هايم گرد هم حلقه زده اند و حضرت عباس عليه السلام نيز در وسط آنان قرار دارد.

وى مانند شير نيم خيز بر روى دو پا نشسته و شروع به سخن نموده است نخست خطبه اى ايراد فرمود كه مانندش را جز برادرم امام حسين عليه السلام نشنيده بودم .

پس از حمد و ثناى خداوند و درود بر پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله برادر زاده ها و عموزاده ها و برادران خويش را مخاطب قرار داده و فرمود: فردا چه خواهيد كرد؟ آنها گفتند: اختيار ما با توست و ما گوش به فرمان توييم فرمود: بدانيد كه اصحاب برادرم نسبت به ما بيگانه و غريبه بوده و بار سنگين مرد هميشه بر دوش اهل خود وى قرار دارد.

فردا شما بايد در شهادت پيشقدم شويد و نگذاريد آنان بر شما در نبرد سبقت بگيرند؛ مبادا مردم بگويند: بنى هاشم ياران خود را پيش افكنده و مرگ را با ضرب شمشير ديگران ، از خود دفع مى كردند. زينب سلام الله عليه مى گويد: چون سخن برادرم عباس ‍ عليه السلام به اينجا رسيد، بنى هاشم شمشيرهاى خود را از نيام كشيده و فرياد زدند: البته كه چنين خواهيم كرد، و ما در فرمان تو خواهيم بود.

حضرت ابوالفضل العباس عليه السلام با جلال و شهامت خاصى ، آن شب به پاسدارى و نگهبانى خيام حسينى عليه السلام مشغول بود و تا صبح لحظه اى به خواب نرفت و دشمن از ترس برق شمشير حضرت ابوالفضل عليه السلام نه تنها قدرت شبيخون و حمله به آنان را نيافت بلكه به خواب نيز نرفت آرى ، هر چند دريايى از لشگر در اردوى خصم گرد آمده بود، ولى عباس بن على عليه السلام هم شير بيشه شجاعت و دست پرورده على مرتضى عليه السلام بود و در ان شب كه ياران امام حسين عليه السلام و بنى هاشم به مناجات با قاضى الحاجات پرداخته و مشغول تلاوت قرآن و ركوع و سجود بودند، عباس ‍ بن على عليه السلام سوار بر اسب با شمشير آخته به حفاظت از آنان مشغول بود، در نتيجه كودكان و زنان حرم پيغمبر صلى الله عليه و آله با خاطرى آسوده به خواب رفتند. (٢٣٠)

ملاقات زهير بن قين با قمر بنى هاشم عليه السلام

حضرت ابوالفضل العباس عليه السلام روز عاشورا سوار بر اسب اطراف خيام مى گشت و نگهبانى مى كرد و مراقب بود تا دشمن جلو نيايد.

در اين هنگام زهيرر بن قين ، يكى از ياران با وفاى امام حسين عليه السلام ، نزد ابوالفضل العباس عليه السلام آمد و عرض كرد: در اين وقت آمده ام تا تو را به ياد سخن پدرت ، على عليه السلام ، بيندازم حضرت ابوالفضل العباس عليه السلام كه مى ديد خيام اهل بيت عليه السلام در خطر تهديد دشمن است از اسب پياده نشد و فرمود: مجال سخن نيست ، ولى چون نام پدرم را بردى ، نمى توانم از گفتارش بگذرم ، بگو كه من سواره مى شنوم .

زهير گفت : پدرت هنگامى كه مى خواست با مادرت ام البنين سلام الله عليه ازدواج كند، به برادرش عقيل فرمود: زن شجاعى از خاندان شجاع برايم پيدا كن ، زيرا مى خواهم فرزند شجاعى از او دنيا بيايد و حامى ايثارگرى فداكار براى برادرش امام حسين عليه السلام باشد.

بنابراين ، اى عباس ، پدرت ترا براى چنين روزى (عاشورا) خواسته است ، مبادا كوتاهى كنى ! غيرت حضرت ابوالفضل العباس عليه السلام با شنيدن اين سخن به جوش آمد و چنان پا در ركاب زد كه تسمه ركاب قطع گرديد و فرمود: اى زهير! آيا با اين گفتار مى خواهى به من جراءت بدهى ؟! سوگند به خدا، هرگز دست از برادرم برنداشته و در حمايت از حريم كوتاهى نخواهم نمود: والله لاءريتك شيئا ما راءيته قط به خدا قسم فداكارى خود را به گونه اى ابراز كنم وبه نشان دهم كه هرگز نظيرش را نديده باشى .

آنگاه حضرت ابوالفضل العباس عليه السلام به طرف دشمن حمله كرد، چندانكه گويى شمشيرش ، آتشى است كه در نيزار افتاده است ، تا اينكه صد نفر از قهرمانان دشمن را كشت از جمله ، بامارد بن صديف تغلبى ، قهرمان بى بديل دشمن ، جنگى تن به تن كرده و نيزه بلند مارد را از دست او دراورد و نيزه را تكان سختى داد و فرياد زد: اى مارد، از درگاه خدا اميد دارم كه با نيزه خودت ، تو را به جهنم واصل كنم .

آنگاه ان نيزه را در كمر اسب مارد فرو برد، اسب مضطرب شد و مارد خود را به زمين انداخت سپس با اينكه جمعى از دشمن به كمك مارد آمدند، عباس عليه السلام همان دم نيزه را بر گلوى مارد فرو آورد و در نتيجه ، گوش تا گوش او بريده شد و به هلاكت رسيد، و در اين درگيرى شديد جمعى ديگر نيز به دست حضرت ابوالفضل العباس عليه السلام كشته شدند. (داستان رزم آن حضرت با مارد را، قبلا در بخش قبل ، فصل (جلوه هايى از درياى فضيلت قمر بنى هاشم عليه السلام ، به تفصيل آورديم ). حضرت ابوالفضل العباس ‍ عليه السلام به سوى دشمن شتافت ، انها را موعظه كرد و از عاقبت بد ترسانيد، ولى نصايح آن حضرت در آن كوردلان اثر نكرد.

احتجاج ابوالفضل عليه السلام با آن قوم ستمگر

كوفيان را پس به آواز جلى

بس نصيحت كرد عباس على

كاين حسين - اى قوم - مرات خداست

در حقيقت جنگ با حق كى رواست ؟!

يك زمانم گوش بر حجت كنيد

ز انبيا و قومشان عبرت كنيد

گر شما را رهنما قرآن بود

فرض حق ، اكرام بر مهمان بود

خاصه مهمانى كه دوالقربى است او

بر تمام ما سوا مولاست او

جنگ با مولاى عالم از چه رو؟!

مى نشايد با خدا شد جنگجو

توبه سوى وى كنيد از كار خويش

معذرت خواهيد از رفتار خويش

مظهر حق ، عفو حق را آيت است

خاصه اين مظهر كه بهر رحمت است

گرچه بستيد آب را بر روى او

تاختيد از چهار سو بر سوى او

غرق خون كرديد از پير و جوان

ياورانش را ز كين اى دشمنان

با همه اين كفر و جهل و خيرگى

وين همه طغيان و ظلم و تيرگى

من به عفو او شما را ضامنم

زانكه باب رحمت و عفوش منم

من همى گفتم به آواز بلند

بر شما از راه لطف اين وعظ و پند

ور نه من از جنگ رو گردان نيم

بهر حق در بذل جان محكم پيم

جمله دانيدم كه حيدر زاده ام

راه صحراى فنا پيموده ام

گر مرا افتد ز دوش امروز دست

داده ايد از كين به دست حق شكست

چون بر اعدا، صاحب پست و بلند

كرد حجت را تمام از وعظ و پند

شد نفس ها بند اندر سينه ها

مشتعل شد بر گروهى كينه ها

چون كه حرفش را جوابى كس نداد

غير اين منطق زبانى برگشاد.

فرمود: اين كار را هم نمى كنيد، پس قدرى از اين آب كه مهريه مام عزيزش زهراست سلام الله عليه بدهيد كودكان خردسال او در ميان آفتاب سوزان هلاك نشوند. از اين سخن بعضى از آنان گريان ، و پاره اى ساكت ، و برخى به كنارى رفته ، از اسب پياده شده ، خاك بر سر ريخته و بى تابانه اشك از ديده مى باريدند. در اين موقع شمر و يك نفر از سران لشگر آمده آهسته گفتند: در صورتى از اين گفتار نتيجه خواهى گرفت كه برادرت حسين عليه السلام با يزيد بيعت نمايد والا اگر تمام جهان را آب فرا گيرد و در تصرف ما باشد، آب به شما نخواهيم داد. آن بزرگوار از استماع اين سخنان سخت برآشفت و به سوى خيمه برگشت و كيفيت حال آن مردم از خدا بى خبر و اظهارات آن دو شقى را به پيشگاه برادر معروض داشت حضرت امام حسين عليه السلام از شنيدن كلمات آن مزدوران ، آن شاگردان مكتب خيانت ، و آن سگان رو سياه ، محزون و افسرده گرديد.

عباس عليه السلام دست به سينه ايستاده بود و بشدت از ديدگان حق بين او اشك مى باريد. لشگر هياهو كرده ناسزا مى گفتند و فرياد مى زدند كه چار به ميدان نمى اييد در آفتاب سوختيم از ميان خيمه گاه ، صداى شيون و ناله هاى دلخراش زنان و كودكان به گوش مى رسيد. (٢٣١) و اينجا بود كه عرض كرد: يا مولا، ياحسين ، سينه ام به تنگ آمده ، اجازه بده به ميدان روم و با اين نابكاران بستيزم .

در روايتى آمده است : خيمه اى مخصوص مشكهاى آب بود. حضرت ابوالفضل العباس ‍ داخل آن خيمه شد و ديد كه اطفال ، آن مشكهاى خالى و نمدار را برداشته و شكمهاى خود را بر آنها مى گذارند تا عطش آنها كاسته شود! به آنها فرمود: اى نور ديدگانم ، صبر كنيد، اكنون مى روم و براى شما آب مى آورم در همين هنگام سوار بر اسب شد و نيزه و مشك خود را برداشت و به سوى فرات و نهر علقمه رهسپار گرديد.

ميرزا محمدتقى حجة الاسلام تبريزى ، متخلص به نير مى گويد:

چونكه نوبت بر بنى هاشم رسيد

ساخت ساز جنگ عباس رشيد

محرم سر و علمدار حسين

در وفادارى علم در نشاتين

در صباحت ، ثالث خورشيد و ماه

روز خصم از بيم ان چون شب سياه

در شجاعت يادگار مرتضى

داده بر حكم قضا دست رضا

خواست در جنگ عدو رخصت ز شاه

گفت شاهش كاى علمدار سپاه

چون علم گردد نگون در كار زار

كار لشگر بايد از وى انفطار

گفت تنگ است اى شه خوبان دلم

زندگى باشد از اين پس مشكلم

زين قفس برهان من دلگير را

تابه كى زنجير بايد شير را؟!

گفت شه چون نيست زين كارت گزير

اين ز پا افتادگان را دست گير!

جنگ و كين بگذار و آبى كن طلب

بهر اين افسردگان خشك لب

گفت : سمعا اى امير انس و جان

گر چه باشد قطره آبى به جان

شد به سوى آب تازان با شتاب

زد سمند باد پيما را در آب

بى محابا جرعه اى در كف گرفت

چون به خويش آمد دمى گرفت اى شگفت

تشنه لب در خيمه سبط مصطفى

آب نوشم ؟! من زهى شرط وفا

زاده شير خدا با مشك آب

خشك لب از آب زد بيرون ركاب

اشغال فرات

آن گروه جنايتكار كه گويى پليديهاى روى زمين را يكجا با خود داشتند، فرات را اشغال كردند و بر تمام آبراههاى آن نگهبان گذاشتند. آنان دستور داشتند كه ساحل رودخانه را در كنترل كامل خويش گيرند تا قطره اى از آب آن به خاندان رسول اكرم صلى الله عليه و آله ، كه بهترين خلق خدا هستند، نرسد.

مورخان مى گويند: سه روز قبل از شهادت امام ، آب را بر روى ايشان بستند. (٢٣٢)

يكى از بزرگان مصيبتهاى حضرت ، همين بود كه صداى سوزناك كودكان خود را مى شنيد كه بانگ العطش سر داده بودند. از شنيدن ناله آنان قلب امام حسين عليه السلام در هم فشرده مى شد و از ديدن صحنه هولناك لبهاى خشكيده اطفال و رنگ پريده آنان و خشك شدن شيرهاى مادرانشان دل آن حضرت مى لرزيد.

انورالجندى اين صحنه فاجعه آميز را چنين تصوير مى كند: گرگان درنده از آب بهره مندند، ليكن خاندان نبوت تشنه لب هستند. چه قدر ظلم است كه شير تشنه بماند، در حاليكه سالم است و اعضايش استوار؟ اطفال امام حسين عليه السلام در صحرا مى گريند. پروردگارا، پس فريادرسى كجاست ؟! خداوند رحم و مروت را از آنان گرفته بود، پس ‍ انسانيت خود را منكر شدند و تمامى ارزشها و عرفها را زير پا گذاشتند.

هيچ يك زا شرايع و اديان اجازه نمى دهند آب بر زنان و كودكان منع گردد و همه مردم را نيز در اين امر در آن شريك و برابر مى دانند. شريعت اسلامى هم اين مطلب را تاءكيد كرده و آن را حق طبيعى هر انسانى دانسته است ؛ ولى سپاه اموى به دستورات اسلام اهميتى نداد و آب را بر خاندان وحى و نبوت بست .

يكى از مسخ شدگان ، به نام مهاجربن اوس ، سر خوش از اين پليدى و نامردى ! روى به حضرت امام حسين عليه السلام كرده و با صداى بلند گفت : اى حسين ، آيا آب را مى بينى كه چون سر چشمه زندگى مى درخشد؟ به خدا قسم قطره اى از آن را نخواهى چشيد تا اينكه در كنارش جان دهى ...!

عمرو بن حجاج نيز، آن سان كه گويى به غنيمتى يا مكنتى دست يافته باشد! با خوشحالى دويد و فرياد زد: اى حسين ، اين فرات است كه سگان و چهار پايان و گرازها از آن مى نوشند، به خدا سوگند، از آن جرعه اى نخواهى نوشيد! و شگفت آنكه اين ناجوانمرد، از جمله كسانى بود كه به امام حسين عليه السلام نامه نوشته و خواستار آمدن ايشان به كوفه شده بودند!

يكى ديگر از اوباش كوفه ، به نام عبدالله بن الحصن ازدى با صدايى كه جاسوسان ابن زياد بشنوند و بدين ترتيب به جوايز طاغوت كوفه دست پيدا كند، گفت : اى حسين ، ايا به اين نكته كه به شفافيت آسمان است مى نگرى ؟ به خدا قسم از آن قطره اى از نخواهى نوشيد، تا آنكه از تشنگى بميرى !

امام حسين عليه السلام دست به سوى آسمان برد و او را نفرين كرد: پروردگارا، او را با تشنگى بميران و هرگز وى را نيامرز

اين نسخ شدگان همچنان در تباهى پيش رفتند تا در ذره هولناك جنايات و گناهان كه راه گريزى از آن نيست سقوط كردند. (٢٣٣)

نهر علقمه

نهر علقمه ، نهرى است كه از شط فرات سرچشمه مى گيرد و جدا مى شود. اين نهر پس از جدايى از فرات ، از كنار مشهد و مدفن مبارك حضرت اباالفضل عليه السلام عبور مى كند و از آنجا به طرف حرم مقدس امام حسين عليه السلام و سپس به سمت جاده اى كه به جانب قبر حر شهيد عليه السلام مى رود جريان مى يابد.

در كتاب معجم اللغة - كه انصافا - در موضوع علم لغت بى نظير است - ذيل ماده علقم مى نگارد: يكى از معانى كلمه علقمه ، نبقه است سپس در ذيل لغت نبق مى نويسد: يكى از معانى كلمه نبق ، درخت سدر و ميوه آن است از تعريف فوق به دست مى آيد كه واژه علقمه به معنى درخت سدر و ميوه آن است .

با توجه به نكات فوق ، و نيز روايتى كه در ذيل خواهيم نگاشت ، معلوم مى شود كه در كنار نهر علقمه ، درخت سدرى وجود داشته است .

چون عرب به درخت سدر علقمه مى گويد و در كنار اين نهر هم ، چنانكه در ذيل خواهيم خواند، درخت سدر بوده ، لذا اين نهر را علقمه گفته اند، يعنى آن نهرى كه درخت سدر در كنار (يا در نزديكى ) آن غرس شده بوده است .

روايتى كه مى گويد در نزديكى قبر امام حسين عليه اسلام (كه تا قبر حضرت عباس عليه اسلام چندان فاصله اى ندارد) درخت سدى وجود داشته است بدين شرح است : (٢٣٤) شيخ طوسى در كتاب امالى با ذكر داويان حديث از يحيى بن مغيره رازى نق مى كند كه گفت : نزد جرير بن عبدالحميد بودم كه شخصى از اهل عراق بر او وارد گشت جرير بن عبدالله از آن شخص راجع به اوضاع عراق جويا شد، وى در جوابش گفت : من از عراق خارج نشدم مگر اينكه هارون الرشيد دستور داد تا قبر مقدس امام حسين عليه اسلام را شخم و شيار كردند و امر كرد تا آن درخت سدرى كه در آنجا بود قطع نمودند.

جرير بن عبدالله پس از شنيدن اين موضوع دستهاى خود را بلند كرد و گفت : الله اكبر! و افزود:

در اين باره ، يعنى در باب قطع كردن درخت سدر، حديثى از پيامبر اعظم اسلام صل الله عليه و اله وسلم به ما رسيده كه سه مرتبه فرموده : لعن الله قاطع السدره !. يعنى خدا لعنت كند كسى را كه اين درخت سدر را قطع كرده است تا مرقد مقدس حضرت امام حسين عليه السلام را تغيير دهد و مردم اثرى از آثار اين قبر شريف را به دست نياورند و در نتيجه به زيارت آن بزرگوار نروند.

--------------------------------------------

پاورقى ها :

٢١٧-سردار كربلا: .

٢١٨-تاريخ طبرى : جلد ٦ .

٢١٩-طف : كربلا.

٢٢٠-كر: حمله كردن به دشمن .

٢٢١-فر: شوكت و شكوه .

٢٢٢-والضحى : نام يكى از سوره هاى قرآن .

٢٢٣-خد: گونه .

٢٢٤-يد: دست .

٢٢٥-كيوان : نام ستاره اى است .

٢٢٦-ارشاد شيخ مفيد: ، چاپ بصيرتى .

٢٢٧-فرسان الهيجاء: جلد ١، .

٢٢٨-از شمس الشعراء، سروش اصفهانى .

٢٢٩-تذكرة الشهداة : و ٢٤٤و ٢٤٥.

٢٣٠-شخصيت حضرت ابوالفضل عليه السلام : .

٢٣١-شخصيت فرماندار بزرگ اسلام حضرت ابى الفضل العباس عليه السلام : سيد حسن صدر، .

٢٣٢-مراة الزمان فى تواريخ الاءعيان : .

٢٣٣-زندگانى حضرت ابوالفضل العباس عليه السلام : ، به نقل از انساب الاءشراف : جلد ٢ و الصراط السوى فى مناقب .

٢٣٤-قمر بنى هاشم : جلد ١٥ ستارگان درخشان ، از حجه الاسلام و المسلمين شيخ محمد جواد نجفى .


فصل هفتم : مصيبت بزرگ قمر بنى هاشم حضرت عباس عليه السلام در ميدان

در رياض المصائب و مهيج الاءحزان و غير آن روايت كرده اند: فلما اءجاز الحين عليه السلام اءخاه العباس للبراز برز كالجبل العظيم و قلبه كالطود الجسيم لاءنه كان فارسا هماما و بطلا و ضرغاما و كان جسورا على الطعن و الضرب فى ميدان الكفاح و الحرب

به روايت اكسير العبادات : حضرت ابوالفضل عليه السلام ، هنگام وداع با برادر، رو به آسمان نمود و عرض كرد: خدايا، مى خواهم به وعده ام (آبرسانى به خيام حرم ) وفا كنم و اين مشك را براى اين كودكان تشنه كام ، پر از آب نمايم .

سپس پيشانى امام حسين عليه السلام را بوسيد و به سوى فرات حركت كرد. چهار هزار يا ده هزار نفر نگهبان آب فرات بودند، به آنها حمله كرد و پس از كشتن هشتاد نفر از آنها خود را به آب رسانيد.

دشمنان شش بار به او حمله كردند تا نگذارند او خود را به آب برساند، ولى آن حضرت ضرباتى سنگين بر آنها وارد ساخت و خود را به آب رسانيد. وارد آب كه شد، كفى از آب برداشت و كنار دهان اسبش برد تا بياشامد كه به ياد لب تشنه برادرش امام حسين عليه السلام ، افتاد. آب را از كف ريخت و مشك را پر آب ساخت .