چهره درخشان قمر بنى هاشم (جلد اول)

چهره درخشان قمر بنى هاشم (جلد اول)0%

چهره درخشان قمر بنى هاشم (جلد اول) نویسنده:
گروه: شخصیت های اسلامی

چهره درخشان قمر بنى هاشم (جلد اول)

نویسنده: علي رباني خلخالي
گروه:

مشاهدات: 50212
دانلود: 4589


توضیحات:

چهره درخشان قمر بنى هاشم (جلد اول) جلد 2
جستجو درون كتاب
  • شروع
  • قبلی
  • 88 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • دانلود HTML
  • دانلود Word
  • دانلود PDF
  • مشاهدات: 50212 / دانلود: 4589
اندازه اندازه اندازه
چهره درخشان قمر بنى هاشم (جلد اول)

چهره درخشان قمر بنى هاشم (جلد اول)

نویسنده:
فارسی

امير المؤ منين على عليه السلام در دوران خلافت

بارى ، مولاى متقيان عليه السلام به مدت ٢٥ سال از حق مسلم خويش - خلافت رسول اكرم صلى الله عليه و آله - محروم ماند، تا اينكه خليفه سوم به دست مردم كشته شد. سپس مرد با آن حضرت بيعت كرده و به خلافتش برگزيدند.

آن حضرت در طول دوران خلافت خود، كه تقريبا چهار سال و نه ماه طول كشيد، روش و سيره رسول اكرم صلى الله عليه و آله را در پيش گرفت و حتى الامكان كوشيد كه به بدعتها و انحرافات موجود پايان دهد. حضرت به خلافت خود صورت نهضت و انقلاب داده به اصلاحات وسيع اجتماعى - سياسى - فرهنگى پرداخت ، و پيداست كه اين اصلاحات با مطامع برخى از متنفذين سازش نداشت و لذا عده اى از صحابه ، كه پيشاپيش آنها عايشه ، طلحه ، زبير و معاويه قرار داشتند، خون خليفه سوم را دستاورد قرار داده ، سر به مخالفت برداشتند و بناى شورش و آشوبگرى را گذاشتند.

ذيلا توجه شما را به گفتارى روشنگر از محروم آية الله علامه طباطبايى ، نويسنده تفسير الميزان ، جلب مى كنيم :

خلافت على عليه السلام در اواخر سال سى و پنج هجرى قمرى شروع شد و تقريبا چهار سال و ٩ ماه ادامه يافت على عليه السلام در خلافت رويه پيغمبر اكرم صلى الله عليه و آله را معمول مى داشت (٤٨) و غالب تغييراتى را كه در زمان خلافت پشينيان پيدا شده بودت به حالت اولى برگردانيد و عمال نالايق را كه زمام امور را در دست داشتند از كار بركنار كرد (٤٩) و در حقيقت يك نهضت انقلابى بود و گرفتاريهاى بسيارى در بر داشت .

على عليه السلام نخستين روز خلافت در سخنرانى يى كه براى مردم نمود چنين گفت : آگاه باشيد گرفتارى يى كه شما مردم ، هنگام بعثت پيغمبر خدا، داشتيد امروز دوباره به سوى شما برگشته و دامنگيرتان شده است بايد درست زير ورودى شويد و صاحبان فضيلت كه عقب افتاده اند پيش افتند و آنان كه بنارواپيشى مى گرفتند عقب افتند (حق است و باطل ، و هر كدام اهلى دارد؛ بايد از حق پيروى كرد.) اگر باطل بسيار است چيز تازه اى نيست و اگر حق كم است گاهى كم نيز پيش مى افتد و اميد پيشرفت نيز هست البته كم اتفاق مى افتد كه چيزى كه پشت به انسان كند دوباره برگشته و روى نمايد (٥٠)

على عليه السلام به حكومت انقلابى خود ادامه داد، و چنانكه لازمه طبيعت هر نهضت انقلابى است ، عناصر مخالف كه منافعشان به خطر مى افتد از هر گوشه و كنار سر به مخالفت بر افراشتند و به نام خونخواهى خليفه سوم جنگهاى داخلى خونينى برپا كردند كه تقريبا در تمام مدت خلافت على عليه السلام ادامه داشت به نظر شيعه ، مسببين اين جنگهاى داخلى جز منافع شخصى منظورى نداشتند و خونخواهى خليفه سوم دستاويز عوام فريبانه اى بيش نبود و حتى سوء استفاده نيز در كار نبود. (٥١)

سبب جنگ اول ، كه جنگ جمل ناميده مى شود، غائله اختلاف طبقاتى بود كه از زمان خليفه دوم در تقسيم مختلف بيت المال پيدا شده بود. على عليه السلام پس از آنكه به خلافت شناخته شد مالى در مردم بالسويه قسمت فرمود، (٥٢) چنانچه سيرت پيغمبر اكرم صلى الله عليه و آله نيز همان گونه بود و اين روش زبير و طلحه را سخت بر آشفت و (در نتيجه ) بناى تمرد را گذاشتند و به نام زيارت كعبه از مدينه به مكه رفتند و عايشه را، كه در مكه بود و با على عليه السلام ميانه خوبى نداشت ، با خود همراه ساخته به نام خونخواهى خليفه سوم نهضت و جنگ خونين جمل را بر پا كردند. (٥٣)

با اينكه همين طلحه و زبير هنگام محاصره و قتل خليفه سوم در مدينه بودند و از وى دفاع نكردند (٥٤) و پس از كشته شدن وى (نيز) اولين كسى بودند كه از طرف خود و مهاجرين با على عليه السلام بيعت كردند (٥٥) و همچنين ام المؤ منين عايشه خود از كسى بود كه مردم از قتل سوم تحريض مى كرد (٥٦) و براى اولين بار كه قتل خليفه سوم نهضت به وى دشنام داد و اظهار مسرت نمود! اساسا مسببين اصلى خليفه ، صحابه بودند كه از مدينه به اطراف نامه ها نوشته مردم را بر خليفه مى شورانيدند.

سبب جنگ دوم ، كه جنگ صفين ناميده مى شود و يك سال نيم طول كشيد، طمعى بود كه معاويه در خلافت داشت و به عنوان خونخواهى خليفه سوم اين جنگ را بر پا كرد و بيشتر از صد هزار خون نا حق را ريخت و البته معاويه در اين جنگ حمله مى كرد، نه دفاع ؛ زيرا خونخواهى هرگز به شكل دفاع صورت نمى گيرد.

عنوان اين جنگ ، خونخواهى خليفه سوم بود؛ با اينكه خود خليفه سوم در آخرين روزهاى زندگى خود دفع آشوب از معاويه استمداد نمود، وى با لشگرى از شام به سوى مدينه حركت نموده آنقدر عمدا در راه توقف كرد تا خليفه را كشتند، آنگاه به شام برگشته به خونخواهى خليفه قيام كرد! (٥٧)

و همچنين پس از آنكه على عليه السلام شهيد شد و معاويه خلافت را قبضه كرد ديگر خون خليفه سوم را فراموش كرده و قتله خليفه را تعقيب نكرد.

پس از جنگ صفين ، جنگ نهروان در گرفت در اين جنگ جمعى از مردم كه در ميانشان صحابى نيز يافت مى شد در اثر تحريكات معاويه در جنگ صفين بر على عليه السلام شوريدند و در بلاد اسلامى به آشوبگرى پرداخته هر جا از طرفداران على عليه السلام مى يافتند مى كشتند، حتى شكم زنان آبستن را پاره كرده و جنينها را بيرون آورده سر مى بريدند .(٥٨)

على اين غائله را نيز خوابانيد، ولى پس از چندى در مسجد كوفه در سر نماز به دست برخى از اين خوارج شهيد شد.

مرحوم طباطبايى ، سپس تحت عنوان بهره اى كه شيعه از خلافت پنج ساله على عليه السلام برداشت مى افزايد:

على عليه السلام در خلافت چهار سال و نه ماهه خود اگر چه نتوانست اوضاع در هم ريخته اسلامى را كاملا به حال اولى كه داشت برگرداند، ولى از سه جهت عمده موفقيت حاصل كرد:

١- به واسطه سيرت عادله خود، قيافه جذاب سيرت پيغمبر صلى الله عليه و آله را به مردم - خاصه به نسل جديد - نشان داد. وى در برابر شوكت كسرايى و قيصرى معاويه ، در زى فقرا و مانند يكى از بينواترين مردم زندگى مى كرد. وى هرگز دوستان و خويشاوندان و خاندان خود را بر ديگران مقدم نداشت و توانگرى را به گدايى و نيرومندى را به ناتوانى ترجيح نداد.

٢- با آن همه گرفتاريهاى طاقتفرسا و سرگرم كننده ، ذخاير گرانبهايى از معارف الهيه و علوم اسلامى را ميان مردم به يادگار گذاشت .

مخالفين على عليه السلام مى گويند: وى مرد شجاعت بود، نه مرد سياست ! زيرا او نمى توانست در آغاز خلافت خود با عناصر مخالف خود موقتا از در آشتى و صفا در آمده آنان را، با مداهنه ، راضى و خشنود نگهدارد و بدين وسيله خلافت خود را تحكيم كند، سپس به قلع و قمع شان بپردازد.

ولى اينان اين نكته را ناديده گرفته اند كه خلافت على يك نهضت انقلابى بود و نهضتهاى انقلابى بايد از مداهنه و صورت سازى دور باشد. مشابه اين وضع ، در زمان بعثت پيغمبر اكرم صلى الله عليه و آله نيز پيش آمد و كفار و مشركين بارها به آن حضرت پيشنهاد سازش دادند اينكه آن حضرت به خدايانشان متعرض نشود ايشان نيز كارى با دعوت وى نداشته باشند؛ ولى پيغمبر اكرم نپذيرفت ، با اينكه مى توانست در آن روزهاى سخت ، مداهنه و سازش كرده موقعيت خود را تحكيم نمايد، سپس به مخالفت دشمنان قد علم كند. اساسا دعوت اسلامى هرگز اجازه نمى دهد كه در راه زنده كردن حقى ، حق ديگرى كشته شود يا باطلى را با باطل ديگرى رفع نمايند و آيات زيادى در قرآن كريم در اين باره موجود است (٥٩)

گذشته از اينكه مخالفين على عليه السلام در راه پيروزى و رسيدن به هدف خود از هيچ جرم و جنايت و نقض قوانين صريح اسلام (بدون استثنا) فرو گذارى نمى كردند و هر لكه را به نام اينكه صحابى هستند و مجتهدند! مى شستند، ولى على عليه السلام به قوانين اسلام پايبند بود.

از على عليه السلام در فنون متفرقه عقلى و دينى و اجتماعى نزديك به يازده هزار كلمات قصار ضبط شده (٦٠) و معارف اسلام را (٦١) در سخنرانيهاى خود با بليغترين لهجه و روانترين بيان ايراد نموده (است ) (٦٢) وى دستور زبان عربى را وضع كرد و اساس ادبيات عربى را بنياد نهاد. نيز وى اول كسى است در اسلام كه در فلسفه الهى غور كرده (٦٣) به سبك استدلال آزاد و برهان منطقى سخن گفت و مسائلى را كه تا آن روز در ميان فلاسفه جهان مورد توجه قرار نگرفته بود طرح كرده و در اين باب به حدى عنايت به خرج مى داد كه در بحبوحه جنگها به بحث علمى مى پرداخت (٦٤)

٣- گروه انبوهى از رجال دينى و دانشمندان اسلامى را تربيت كرد (٦٥) كه در ميان ايشان جمعى از زهاد و اهل معرفت ، مانند اويس قرنى و كميل بن زياد و ميثم تمار و رشيد حجرى ، وجود دارند كه در ميان عرفاى اسلامى مصادر عرفان شناخته شده اند و عده اى (از آنها نيز) مصادر اوليه علم فقه و كلام و تفسير و قرائت و غير آنها مى باشند (پايان گفتار مرحوم علامه طباطبايى ) (٦٦)

شجاعت امير المؤ منين على عليه السلام

آن حضرت در شجاعت ضرب المثل بود. در آن همه جنگها كه رد زمان رسول خدا صلى الله عليه و آله و پس از آن انجام گرفت شركت كرد ولى هيچ گاه ترس و اضطراب از خود نشان نداد و با اينكه بارها در ضمن حوادثى مانند جنگ احد و جنگ خندق و جنگ خيبر و جنگ حنين ، ياران رسول اكرم صلى الله عليه و آله و لشگريان اسلام لرزيدند و يا پراكنده شده فرار كردند، وى هرگز به دشمن پشت نكرد و هيچ وقت نشد كه كسى از ابطال مردان جنگى با وى درآويزد و جان سلامت برد. و شگفت آنكه ، در عين حال با كمال توانايى هيچ گاه ناتوان را نمى كشت و فراريان را دنبال نمى كرد و آب بر روى دشمن نمى بست .

از مسلمات تاريخ است كه آن حضرت در جنگ خيبر در حمله اى كه به قلعه مزبور نمود دست به حلقه در رسانيد با يك تكان درب قلعه را كنده و بدور انداخت ! (٦٧)

و همچنين در روز فتح مكه ، كه پيغمبر اكرم صلى الله عليه و آله امر به شكستن بتها از جمله بت هبل فرمود (هبل بزرگترين بتهاى مكه به شمار رفته و مجسمه عظيم الجثه اى از سنگ بود كه بر بالاى كعبه نصب شده بود) على عليه السلام به امر پيغمبر اكرم صلى الله عليه و آله پاى بر دوش آن حضرت گذاشته بالاى كعبه رفت و هبل را از جاى خود كند و پايين انداخت (٦٨)

پيغمبر اكرم صلى الله عليه و آله در پاسخ به كسانى كه نزد وى از تندى على عليه السلام (در راه اجراى دقيق و بى ملاحظه احكام الهى ، و محو قاطع آثار كفر و شرك و نفاق ) گلايه مى كردند، فرمود: على را سرزنش نكنيد، زيرا وى شيفته خداست (٦٩)

شاهد بارز شجاعت ممولا عليه السلام -چنانچه اشاره شد - رزم تاريخى آن حضرت با مرحب ، قهرمان مشهور يهودى قلعه خيبر، و گشودن دژ استوار قلعه مزبور است ، كه اهميت آن (بويژه در تاريخ يهود) تا آنجاست كه زمانى كه كاروان اسراى كربلا را به دستور يزيد از محلات شام عبور مى دادند براى تحريك احساسات مردم بر ضد دختر رشيد امير المؤ منين على عليه السلام ، زينب كبرى سلام الله عليها، در محله جهودان شام ندا در دادند كه اينان ، فرزندان فاتح خيبرند! و نيز چهارده قرن بعد از آن تاريخ ، زمانى كه ارتش ‍ صهيونيزم در جنگ شش روزه اعراب و اسرائيل (ژوئن ١٩٦٧) صحراى سينا را اشغال كرد، تلويزيونهاى جهان نشان دادند كه نيروهاى اسرائيلى در صحراى مزبور پاى بر زمين مى كوبند و يوم بيوم خيبر مى گويند!

از اين روى بى مناسبت نيست نگاهى به ماجراى فتح خيبر اندازيم نوشته اند:

--------------------------------------------

پاورقى ها :

١-سوره مائده : آيه ٣٥.

٢-اقتباس از كتاب غوغاى سقيفه : نوشته دانشمند محترم محمد مقيمى ، انتشارات سعدى تهران

٣-خصايص العباسيه : آية الله حاج شيخ محمد ابراهيم كلباسى نجفى (ره )، انتشارات خامه ، چاپ دوم ، سال ١٣٦٦، شمسى ، .

٤-كامل الزيارات ، به تصحيح علامه امينى (ره ) صاحب كتاب شريف الغدير، ناشر: كتابفروشى و جدانى قم ، افست چاپ نجف اشرف سال ١٣٥٦ ق صحفه ٢٥٧.

٥- خصايص العباسيه ، صحفه ١١٩

٦- شيخ طوسى از عايشه روايت مى كند كه مى گفت : نديدم احدى را كه در گفتار و سخن شبيهتر باشد از فاطمه سلام الله عليه به رسول خدا صلى الله عليه و آله چون فاطمه سلام الله عليه به نزد آن حضرت مى آمد او را مرحبا مى گفت و دستهاى او را مى بوسيد و در جاى خود مى نشاند و چون حضرت نيز به خانه فاطمه سلام الله عليه مى رفت وى برمى خاست و از آن حضرت استقبال مى كرد و مرحبا مى گفت و دستهاى پدر را مى بوسيد.

(منتهى الآمال : محدث بزرگوار شيخ عباس قمى ، چاپ علميه اسلاميه جلد ١، ).

٧-شيخ كلينى روايت كرده از حضرت ابوالحسن ثالث امام على النقى عليه السلام كه مى كويى نزد قبر امير المؤ منين عليه السلام (السلام عليك يا ولى الله انت اول مظلوم و اول من غصب حقه صبرت و احتسبت حتى اتيك اليقين فاشهد انك لقيك الله و انت شهيد عذب الله قاتلك بانواع العذاب و جدد عليه جئتك عارفا بحقك مستبصرا بشاءنك معاديا لا عدائك و من ظلمك القى على ذلك ربى اءن شاءالله يا ولى الله ان لى دنوبا كثيرة فاشفع لى الى ربك فاءن لك عند الله مقاما معلوما و اءن لك عند الله جاها و شفاعة و قد قال الله تعالى و لا يشفعون الا لمن ارتضى ) (زيارت پنجم مفاتيح الجنان محدث قمى ، انتشارات كتابفروشى و چاپخانه محمد على علمى ص ٦٤١.

٨-سوگند نامه آل محمد: محقق بزرگوار محمد محمدى اشتهاردى ، انتشارات ناصر، چاپ چهارم بهار ٧٢، به نقل از اسرار الشهادة دربندى و معالى السبطين : جلد ١، صحفه ٤٥٢.

٩- بررسى تاريخ عاشورا: دكتر محمد ابرهيم آيتى ، چاپ دوم ، تاريخ چاپ ١٣٤٧ هجرى شمسى صحفه ١١١. و تاريخ طبرى : جلد ٤، .

١٠-خصال شيخ صدوق : جلد ١، صحفه ٦٨؛ امالى صدوق : صحفه ٣٧٣؛ بحار: جلد ٢٢ صحفه ٢٧٤ عوالم جلد امام حسين : صحفه ٣٤٩، چاپ اول ١٤٠٧ ق انتشارات مدرسه الامام مهدى عليه السلام ؛ سفينة البحار: ج ٢ صحفه ١٥٥، منتخب التواريخ : ضحفه ٢٥٧.

١١-ناسخ التواريخ : جلد امام حسين عليه السلام ، جزء ٢، صحفه ٣٤٩، چاپ افست ١٣١٥ شمسى

١٢-تنقيح المقام حلد دوم : آية الله شيخ عبد الله مامقانى ، صحفه ١٢٨.

١٣-سوگند نامه آل محمد: صحفه ٢٩٩ از انتشارات ناصر قم ، چاپ چهارم ، به نقل از بحار: جلد ٤٥، صحفه ٦٦.

١٤-افسانه كتاب يا بررسى ، عطايى خراسانى ، صحفه ٤٢٩.

١٥-ريحانة الاءدب : ج ١، ص ٥١ چاپ سوم ؛ مراة الاحوال جهان نما، سفرنامه ، تاءليف آقا احمد بن محمد على بهبهانى (آل آقا) جلد اول صحفه ١٣٢، از انتشارات انصاريان چاپ ١٣٧٣ شمسى .

١٦-مقدمه الرسائل الاصوليه ، صحفه ٥٣، چاپ سال ١٣٧٥ ه‍ شمسى

١٧-سردار كربلا: ص ٣٣٦، به نقل از: اسرار الشهاده آيت الله دربندى ص ١٤٦و ص ٦٦.

١٨- سوره هود: ايه ٨٨

١٩-ارشاد مفيد: .

٢٠-سيره عملى اهل بيت حضرت على امير المؤ منين عليه السلام صحفه ٨ به نقل از الامام على بن ابى طالب صحفه ٣٩٣.

٢١-مدرك سابق به نقل از بحار الاءنوار: ج ٣٥ صحفه ٩ و امالى صدوق صحفه ٨٠.

٢٢-الفصول المهمة : صحفه ٣٠.

٢٣-سيره عملى اهل بيت عليه السلام ؛ سيد كاظم ارفع ، صحفه ٢٦ و ٢٧. به نقل از: الامام على بن ابى طالب عليه السلام ، صحفه ٤١١ و ٤١٥.

٢٤-الفصول المهمة : صحفه ٣١.

٢٥-اصول و عقايد اسلامى : سيد عبد الرضا حجازى ، صحفه ٥٣٤، چاپ صبح امروز تهران سال ١٣٥٨، به نقل از المختصر فى اخبار البشر نوشته ابوالفداء جلد ١ صحفه ١٢٠.

٢٦-الفصول المهمة : صحفه ٣٢.

٢٧-منتهى الآمال : شيخ عباس قمى ، جلد ١ ص ٣٧ چاپ علميه اسلاميه .

٢٨-وقايع الايام : حاج شيخ عباس قمى ص ٣٢٧.

٢٩-سوره بقره : آيه ٢٠٧.

٣٠-علامه حلى در كتاب (كشف الحق و نهج الصدق ) ٨٤ آيه را ذكر كرده و مؤ لف دلائل الصدق ١٦ آيه ديگر بر آن افزوده است ضمنا اينكه از موارد مزبور تعبير به (فصل ) مى كنيم بدين علت است كه فصلها گاه يك آيه ، گاه دو يا سه آيه ، و حتى گاه مثل آيات سوره هل اتى هيجده آيه است .

٣١-سوره مائده : آيه ٥٥.

٣٢-سوره مائده : آيه ٦٧.

٣٣-سوره احزاب : آيه ٣٣

٣٤-سوره شورى : آيه ٢٣.

٣٥-سوره بقره : آيه ٢٠٧.

٣٦-سوره آل عمران : آيه ٦١.

٣٧-سوره دهر: آيه هاى ١ و ٢٢.

٣٨-سوره مائده : از آيه ٣.

٣٩-سوره احزاب : آيه ٥٩.

٤٠-سوره نساء: آيه ٥٩.

٤١-دلائل الصدق : صحفه ٤٤ و ٢٢٥.

٤٢-جلد ٢ صحفه ٢٢٦ و ٣٢٨

٤٣-دلائل الصدق : جلد دوم ، به نقل از صحيح بخارى ، صحيح مسلم ، الجمع بين الصحاح السته ، و مسند احمد.

٤٤-ر.ك استفاده شده از كتاب سيماى على عليه السلام از مسجد الحرام تا مسجد كوفه : دكتر محمد ابراهيم آيتى قدس السره از انتشارات جهان ارا دفتر مركزى قم .

٤٥-فهرست اسامى و تاريخ مدت خلافت هر يك از اين سلسله ها را در تعليقات كتاب (اندلس ) بنگريد.

٤٦-نه حديث ديگر از قرار زير است :

# (انى دافع الراية الى رجل يحب الله و رسوله ).

# (برز الايمان كله الى الشرك كله ).

# (انت اخى فى الدنيا و الآخرة )

# (ان عليا و انا من على ، و هو و لى كل مؤ من بعدى ، لا يودى عنى الا اءو على ) (دلايل الصدق : جلد دوم ، به نقل از مسند احمد و صحاح ). # (لا نحبك الا مؤ من و لا يبغضك الا مناطق ). (دلائل الصدق : جلد ٢، ، به نقل از مسند احمد، المجمع بين الصحيحين و الجمع بين الصحاح الستة ). # (انا مدينة العلم على بابها) (دلائل الصدق : جلد٢، ، به نقل از: مسند احمد و صحيح مسلم ).

# (لا سيف الا ذوالفقار و لا فتى الا على )

# (الحق مع على و على مع الحق ، لن يفترقا حتى يردا على الحوض ) (دلائل الصدق : جلد ٢ ) جالب آنكه راوى اين حديث ، شخص عائشه است .

٤٧-پيشواى اول امير المؤ منان على عليه السلام : موسسه راه حق ، به نقل از مروج الذهب و جلد ٢.

٤٨-تاريخ يعقوبى : ج ٢، صحفه ١٥٤.

٤٩-تاريخ يعقوبى : ج ٢، ، مروج الذهب : مسعودى ، ج ٢، .

٥٠-نهج البلاغه : خطبه ١٥.

٥١-پس از رحلت پيغمبر اكرم اقليت انگشت شمارى ، به پيروى على عليه السلام از بيعت تخلف كردند و در راءس اين اقليت از صحابه ، سلمان و ابوذر و مقداد و عمار بودند، و در آغاز خلافت على عليه السلام نيز اقليت قابل توجهى به عنوان مخالف از بيعت سرباز زدند و از جمله متخلفين و مخالفين سرسخت ، سعيد بن عاص و وليد بن عقبه و مروان بن حكم و عمر بن عاص و بسر بن ارطاة بن جندب و مغيرة بن شيعه و غير ايشان بودند. مطالعه بيوگرافى اين دو دسته ، و تاءمل در اعمالى كه انجام داده اند و داستانهايى كه تاريخ ايشان ضبط كرده ، شخصيت دينى و هدف ايشان را به خوبى روشن مى كند.

دسته اولى ، از اصحاب خاص پيغمبر اكرم صلى الله عليه و آله و از زهاد و عباد و فداكاران و آزاديخواهان اسلامى و مورد علاقه خاص پيغمبر اكرم بودند، پيغمبر صلى الله عليه و آله فرمود: خدا به من خبر داد كه چهار نفر را دوست دادر و مرا نيز امر كرده كه دوستشان بدارم نام ايشان را پرسيدند، سه مرتبه فرمود: على سپس نام ابوذر و سلمان و مقداد را برد (سنن ابن ماجه : ج ١ ).

عايشه گويد: رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود: هر دو امرى كه بر عمار عرضه شود حتما حق وارد شد آنها را اختيار خواهد كرد (همان : ج ١، ) پيغمبر صلى الله عليه و آله فرمود: راستگوتر از ابوذر در ميان زمين و آسمان وجود ندارد (همان ، ج ١ ).

از اينان ، در همه مدت حيات ، يك عمل غير مشروع نقل نشده و خونى بنا حق نريخته اند؛ به عرض كسى متعرض نشده اند، مال كسى را نربوده اند، يا به افساد و گمراهى مردم نپرداخته اند.

ولى تاريخ از فجايع اعمال و تبهكاريهاى دسته دوم پر است و خونهاى ناحق كه ريخته اند و مالهاى مسلمان كه ربوده اند و اعمال شرم آور كه انجام داده اند از شماره بيرون است و با هيچ عذرى نمى توان توجيه كرد؛ جز اينكه گفته شود (چنانكه جماعت مى گويند) خدا از اينان راضى بود و در هر جنايتى كه مى كردند آزاد بودند و مقررات اسلام كه در كتاب و سنت است در حق ديگران وضع شده بوده است !

٥٢-مروج الذهب : ج ٢، ؛ نهج البلاغه : خطبه ١٢٢؛ يعقوبى : ج ٢ ، ابن ابى الحديد: ج ١ .

٥٣-يعقوبى : ج ٢، ابى الفداء، ج ١، ؛ مروج الذهب ، ج ٢، .

٥٤-تاريخ يعقوبى : جلد ٢، ؛ ابوالفداء: ج ١، ص ١٧١.

٥٥-يعقوبى : جلد ٢، .

٥٦-يعقوبى : جلد ٢، ص ١٥٢.

٥٧-هنگامى كه عثمان در محاصره شورشيان بود، به وسيله نامه از معاويه استمداد كرد. معاويه دوازده هزار لشگر مجهز تهيه كرده به سوى مدينه حركت نمود، ولى دستور داد در حدود شام توقف نمايند و خودش نزد عثمان آمده آمادگى لشگر را گزارش داد. عثمان گفت : تو عمدا لشگر را در آنجا متوقف كردى تا من كشته شوم ، سپس خونخواهى مرا بهانه كرده قيام كنى ! (يعقوبى : ج ٢، ؛ مروج الذهب : ج ٣، صفحه ؛ طبرى : ).

٥٨-مروج الذهب : ج ٢، .

٥٩-به شاءن نزول آيه (و انطلق الملا منهم ان امشوا و اصبروا على آلهتكم ان هذا الشى ء يراد) (سوره ص آيه ٥) و آيه (ولو لا ثبتناك لقد كدت تركن اليهم شيئا قليلا) (سوره اسراء، آيه ٧٣) و آيه (ودوا لو تدهن فيدهنون ) (سوره قلم : آيه ٩) در تفاسير روايتى مراجعه شود.

٦٠-كتاب الغرر و الدر ر آمدى ، و متفرقات جوامع حديث .

٦١-مروج الذهب : جلد ٢، ؛ ابن الحديد: جلد ١، .

٦٢-اشباه و نظاير سيوطى در نحو؛ ابن الحديد: جلد ١، .

٦٣-رجوع شود به نهج البلاغه .

٦٤-در بحبوحه جنگ جمل ، عربى خدمت على عليه السلام عرض كرد: يا امير المؤ منين ، تو مى گويى خدا واحد است ؟ مردم از هر طرف به وى حمله كرده گفتند: اى عرب ، مگر پراكندگى قلب و تشويش خاطر على عليه السلام را مشاهده نمى كنى كه به بحث علمى مى پردازى ؟! على عليه السلام به اصحاب خود فرمود: اين مرد را به خود بگذاريد، زيرا من در جنگ با اين قوم هم ، جز روشن شدن عقايد درست و مقاصد دين منظورى ندارم سپ تفضيلا به پاسخ سؤ ال عرب پرداخت (بحار: ج ٢، )

٦٥-ابن ابى الحديد: ج ١، .

٦٦-شيعه در اسلام : علامه طباطبايى ، از انتشارات دار التبليغ اسلامى قم ، چاپ دوم سال ١٣٤٨ ش .

٦٧-شيعه در اسلام : ، به نقل از تذكرة الخواص : .

٦٨-شيعه در اسلام : ، به نقل از تذكرة از الخواص : ؛ مناقب خوارزمى : .

٦٩-مناقب آل ابى طالب عليه السلام : جلد ٣ و مناقب خوارزمى : .

ماجراى فتح خيبر به دست تواناى امير المؤ منين على عليه السلام ماجراى فتح خيبر به دست تواناى امير المؤ منين على عليه السلام

روز ٢٤ رجب سنه ٧، فتح خيبر و قتل مرحب يهودى بر دست معجزه آساى حضرت اسدالله الغائب على بن ابى طالب عليه السلام واقع شد. (٧٠)

بدانكه چون رسول خدا صلى الله عليه و آله با اصحاب به جنگ خيبر رفت ، و قلعه فمرص را محاصره كرد، هر روز يك تن از اصحاب علم بگرفت و به مبارزات شتافت و شبانگاه ، فتح ناكرده ، باز شد. از جمله يك روز ابوبكر رايت بگرفت و برفت و همزيمت شده برگشت و روز ديگر عمر علم برداشت و بى نيل مقصود باز شتافت ، چنانكه ابن ابى الحديد كه از بزرگان علماى سنت و جماعت است ، در قصيده خود در فتح خيبر به اين مطلب اشاره كرده و گفته :

و ان انس الا اللذين تقدما

و فر هما و الفرقد علما حوب

والرية العظمى و قد ذهبا بها

ملابس ذل فوقها و جلابيب

عذر تكما ان الحمام لمبغض

و ان بقاء النفس للنفس محبوب

شيخ ازرى به نحو ديگر عذر خواسته و فرموده :

ان يكن فيهما شجاعة قرم

فلماذا فى الدين ما بذلاها

ذخراها لمنكر و نكير

اءم لاءخبار مالك ذخراها

و بالجمله ، شبانگاه عمر باز آمد، رسول خداى صلى الله عليه و آله فرمود: فردا اين علم را به مردى دهم كه ستيزنده ناگريز است ؛ دوست مى دارد خدا و رسول را، و خدا و رسول ، او را دوست مى دارند و خداى تعالى خيبر را به دست او فتح كند. همه اصحاب آرزومند اين دولت شدند و ندانستند كه بهره كه شود؟ روز ديگر، رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود: على كجاست ؟ گفتند: او را رمدى (٧١) است كه نيروى جنبش ندارد. فرمود: او را حاضر كنيد. سلمة بن الاكوع برفت و دست آن حضرت را گرفته و نزديك پيغمبر صلى الله عليه و آله آورد. رسول خدا صلى الله عليه و آله آن جناب را پيش ‍ خواست و سر او را در كنار گرفت و آب دهان به چشم هاى او بچكاند يا بماليد و گفت : خدايا، زحمت گرما و سرما از او بردار! از آن پس ، على مرتضى را درد چشم عارض نشد و از هيچ گرماو سرما آزرده نگشت پس رسول خدا زره خويشتن را بر او پوشانيد و ذوالفقار را بر كمر وى بست و علم را بدو سپرد و اءركبه بغلته ، ثم قال : امض يا على ، جبرئيل بر يمين و ميكائيل بر يسار و عزرائيل از پيش روى و اسرافيل از پشت سر و نصرت خدا بر فوق و دعاى من نيز از پشت سر توست ، و هم آن حضرت را فرمود كه در قتال تعجيل منماى وروان شو تا در عرصه ايشان فرود شوى ، آنگاه مسلمانى بر ايشان عرض كن ، فو الله لئن يهدى الله بك رجلا و احدا خير لك من ان يكون لك حمر النعم پس امير المؤ منين عليه السلام علم بگرفت و تا پاى حصار قموص برفت و علم را بر تلى بنشاند و اشعارى در باب شجاعت خود فرمود. يك تن يهودى از بالاى حصار ندا در داد كه تو كيستى ؟ فرمود:

انا على و ابن عبد المطلب

متهذب ذو سطوة و ذو حسب

يهودى گفت : غلبتم و ما انزل على موسى يعنى : قسم به تورات كه بر موسى نازل شد، مغلوب شديد. پس حارث جهود، برادر مرحب ، با چند تن از قلعه بيرون شد و آغاز مبارزت نهاد و دو تن از مسلمين را شهيد ساخت .

مرحب چون برادر را كشته ديد، مانند ديو ديوانه از قلعه بيرون شتافت و هيچ كس از جهودان به جلادت و شجاعت او نبودند. دو زره در بر داشت و دو عمامه به سر بسته ، خودى بر سر نهاده و با آن همه سنگى مانند دست آسى را سوراخ كرده بر بالاى آن نهاده و دو شمشير حمايل كرده و نيزه اى بر دست گرفته بود كه سنان آن ، سه من به ميزان مى رفت ! پس مانند اژدهاى دمنده به ميدان آمد و رجز خواند:

قد علمت خيبر انى مرحب

شاكى السلاح بطل مجرب

از مسلمانان هيچ كس نبود كه با او همتراز تواند شد؛ لاجرم على مرتضى عليه السلام چون شير غضبان بر وى در آمد و رجز خواند:

انا الذى سمنتى امى حيدرة

ضرغام آجام و ليث قسورة

مرحب چون رجز امير المؤ منين عليه السلام را شنيد به ياد آورد آن خوابى را كه همى ديد شيرى وى را گرفته و مى كشيد، سخت بترسيد، و هم دايه كاهنه او، وقتى او را گفته بود كه بر همه كس غلبه توانى كرد، الا آن كس كه نام او حيدر باشد كه اگر با او جنگ كنى كشته شوى و چون از رجز آن حضرت اين نام بشنيد فرار كرد. شيطان به صورت حبرى ممثل شده و به مرحب گفت : حيدر بسيار است ، از بهر چه مى گريزى ؟! تو رزم مى كن تامن جهودان را به مدد تو دعوت كنم و چون او را بكشى سيد قوم شوى ! پس مرحب دل قوى كرده باز شتافت و خواست كه پيشدستى كند كه امير المؤ منين او را مجال نگذاشت و ذوالفقار را بر سرش فرود آورده ، چنانكه دست آس و خود آهنين و دستارها را چاك زد و تيغ از حلقش بگذشت و او را دو پاره ساخت و به خاك در انداخت .

پس از قتل مرحب ، مسلمانان حمله بردند و از جهودان بسى كشتند و امير المؤ منين عليه السلام نيز جمعى از صناديد جهودان را بكشت پس داود بن قابوس و ربيع بن ابى الحقيق و عنتر و مره و ياسر و ضجيح ، كه تمام از صناديد و شجعان و ابطال يهود بودند، يك يك به ميدان على در آمدند و هر يك رجز خواندند و طمع در كشتن امير المؤ منين عليه السلام نمودند؛ آن جناب يك يك رجزها را جواب داد و ايشان را با تيغ بگذرانيد.

پس از آن ، آن شير يزدان و امير مردان ، تيغ در جهودان گذاشت و از چپ به راست ايشان را به خاك هلاكت انداخت چندانكه جهودان ، هزيمت شده راه قلعه پيش داشتند و آن حضرت از قفاى ايشان مى تاخت كه ناگاه در گرمگاه حرب ، جهودى از ميان انبوه لشگر جلادتى كرد و ضربتى به دست آن حضرت فرود آورد، چندانكه سپر به زير افتاد، جهودى ديگر نيز دليرى نمود آن سپر را بربود و به حصار در گريخت على عليه السلام را از كردار او آتش خشم زبانه زدن گرفت ، گويند آنگاه كه خشم كردى موى بدن مباركش سر از چشمه هاى زره بر آوردى .

بالجمله ، مانند هژبر غضبان از پس پشت جهودان حمله ور گشت و ايشان به قلعه قموص ‍ گريختند، على عليه السلام چون به كنار خندق رسيد بدان سوى جستن فرمود. جهودان همدست شده ، به چالاكى ، دروازه قموص را ببستند. آن جناب با شمشير كشيده با پاى دروازه آمد و بى توانى ، چنگ زد و آن در آهنين را بگرفت و چنان جنبشى داد كه تمامت آن قلعه را لرزشى سخت افتاد، به حدى كه صفيه دختر حى بن اخطب از فراز تخت به زير افتاد و در چهره او جراحتى پديد آمد.

بالجمله ، آن در آهنين را به يك جنبش از جاى بكند و بر فراز سر برده به گونه سپر منقلب همى داشت و لختى رزم بداد. جهودان كه چنين ديدند به بيغوله ها گريختند. پس على عليه السلام ، آن در را بر سر قنطره (٧٢) كرد و خود در ميان خندق بايستاد و چون آن خندق پهناور بود، و آن در كوتاهتر از عرض خندق بود، امير المؤ منين عليه السلام آن در را به يك سوى خندق چسبانيده و لشگريان را فرمان داد تا بر فراز در انبوه مى شدند، آنگاه در را بدان جانب مى چسبانيد تا بيرون شده در پاى ديوار قلعه جمع مى گشتند. بدينگونه ، آن جماعت را از خندق در گذرايند و در انجام اين كار پاهاى مباركش بر زمين انبوه و سه روز بر آن حضرت گذشته بود كه گرسنه بود، پس آن در را به چند ذراع دور افكند و اين منقبتى است كه عامه و خاصه نقل كرده اند و خود آن حضرت در روز شورا به آن احتجاج كرد و كسى انكار ننمود و حسان و ديگر شعرا آن را به نظم در آوردند و يك از شعرا گفته :

ان امرء حمل الرماح بخيبر

يوم اليهود بقدرة لمؤ يد

حمل الرماح رماح باب قموصها

و المسلمون و اءهل خيبر حشد

فرمى به و لقد تكلف رده

سبعون شخصا كلهم متشدد

ردوه بعد تكلف و مشقة

و مقال بعضعم لبعض ارددوا

اشعار حسان در واقعه خيبر:

وكان على ارمد العين يبتغى

دواء فلمام لم يحس المداويا

شفا ه رسول الله منه بتفلة

فبورك مرقيا و بورك راقيا

وقال ساءعطى الراية اليوم صارما

مكيا محبا للرسول مواليا

يحب الهى و الاءله يحبه

به يفتح الله الحصون الاوابيا

فاءصفى بها دون البرية كلها

عليا و سماه الوزير المواخيا

ابن ابى الحديد نيز در يكى از قصائد سبعه خود گفته :

يا من له ردت ذكاء و لم يفز

بنظيرها من قبل الا يوشع

يا هازم الاءحزاب لا يثنيه عن

خوض الحمام مدججم و مدرع

يا قالع الباب التى عن هزها

عجزت اءكف اربعون و اءربع

لو لا حدوثك ، قلت انك جاعل

الاءرواح فى المعطاء و توسع

ما العالم العلوى الا تربه

منها لجثتك الشريفة مضجع

ما الدهر الا عبدك القن الذى

بنفوذ اءمرك فى البرية مولع

و الله لو لا حيدر ما كانت الدنيا

ولا جمع البرية مجمع

و اليه فى يوم المعاد حسابنا

و هو الملاذ لنا غذا و الفزع

و اين همان قصيده اى است كه بر ضريح مطهر امير المؤ منين عليه السلام نوشته اند و تمام آن ، هشتاد بيت است و چند شعر از آن در مصيبت امام حسين عليه السلام است (٧٣)