چهره درخشان قمر بنى هاشم (جلد اول)

چهره درخشان قمر بنى هاشم (جلد اول)0%

چهره درخشان قمر بنى هاشم (جلد اول) نویسنده:
گروه: شخصیت های اسلامی

چهره درخشان قمر بنى هاشم (جلد اول)

نویسنده: علي رباني خلخالي
گروه:

مشاهدات: 50225
دانلود: 4589


توضیحات:

چهره درخشان قمر بنى هاشم (جلد اول) جلد 2
جستجو درون كتاب
  • شروع
  • قبلی
  • 88 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • دانلود HTML
  • دانلود Word
  • دانلود PDF
  • مشاهدات: 50225 / دانلود: 4589
اندازه اندازه اندازه
چهره درخشان قمر بنى هاشم (جلد اول)

چهره درخشان قمر بنى هاشم (جلد اول)

نویسنده:
فارسی

١١٦. ناراحت نباش ، دزد پيدا خواهد شد

جناب حجة الاسلام و المسلمين آقاى حاج سيد نورالدين جزايرى از مدرسين حوزه علميه قم و امام جماعت محترم تكيه يزديها در بازار، طى يادداشتى چند كرامت را ارسال داشته اند كه ذيلا مى خوانيد:

١. اين جانب على بانى مهجور، معمار ساكن قم ، ٢٥ سال قبل به زيارت امام حسين عليه السلام رفتم شب جمعه بود. پس از زيارت در حرم مطهر خوابم برد.

زمانى كه بيدار شدم ، ديدم كيفى كه مدارك و اسناد من از قبيل چك و سفته و شناسنامه در داخل آن بود به سرقت برده شده است پس از نماز صبح به مكبر گفتم كه اعلام كند. او هم به عربى و فارسى اعلان كرد، ولى نتيجه اى به دست نيامد.

به حضرت امام حسين عليه السلام عرض ارادت كردم ، اثرى مشهود نشد. خادم مدرسه آيت الله العظمى آقاى بروجردى قدس سره را ديدم ، جريان را با او در ميان گذاشتم و گفتم : مشكلم را به امام حسين عليه السلام گفته ام ؛ اما اين امام خيلى مهربان است و مى خواهد دزد هم آبرويش نرود! پاهايم قدرت راه رفتن را ندارد، اگر مى توانستم به حرم حضرت عباس عليه السلام مى رفتم و به آقا شكايت مى كردم به اتفاق خادم به طرف حرم حضرت ابوالفضل العباس عليه السلام رفتيم .

وقتى كه نگاهم به آن گنبد ملكوتى سردار كربلا افتاد، گريه ام گرفت و بدون خواندن اذن دخول وارد حرم شدم و ضريح مقدس را گرفته و عرض كردم : آقا جان ، اگر دزدم پيدا نشود شكايت شما را به حضرت زهرا عليهاالسلام خواهم كرد. سپس به ديوار تكيه دادم و بعدا صدايى غيبى از داخل ضريح مقدس شنيدم كه با لحنى بسيار مهربان فرمود: ناراحت نباش ، دزد پيدا خواهد شد، ولى مداركت از بين رفته و پاره شده است آنگاه به اتفاق خادم به طرف حرم مطهر حضرت امام حسين عليه السلام راه افتاديم ، تا شايد جيب بر را پيدا كنيم پشت درب حرم مطهر قسمتى از مدارك و اسناد پاره شده را پيدا كرديم وقتى به اسناد پاره شده نگاه مى كرديم ، چند كودك اطراف ما جمع شدند. از آنها پرسيديم : شما نفهميديد كه اين اسناد را چه كسى پاره كرده است ؟

گفتند: آرى ، او شخصى به نام عبدالكريم است تقريبا در سن سى سالگى است و شغلش ‍ هم عبا بافى مى باشد. اين اسناد را او پاره مى كرد. ناچار خدمت حضرت آيت الله العظمى آقاى سيدمحسن حكيم قدس سره رفتم آقا نامه اى به متصرف (استاندار) كربلا نوشتند. وقتى كه وى نامه آقا را ديد خيلى احترام گذاشت و حتى نامه را بوسيد. بعد هم جيب برها را به سزاى اعمالشان رسانيد. همان طور كه آقا قمر بنى هاشم حضرت عباس ‍ عليه السلام فرموده بود سارق پيدا شد ولى مدارك همه پاره شده بود.

١١٧. ديدم يك آقايى با كلاهخود و چكمه روى برفها ايستاده است !

٢. آقاى حاج مهدى اشعرى قمى نقل كرد:

يك شب سرد برفى در فصل زمستان از شهر كرداصفهان به طرف قم حركت كرديم حدود دو ساعت بعد از نصف شب ، در ماشين پيكان بار و به همراه اثاثيه يك خانواده و صاحب آن اثاثيه ، ما بين بروجرد و قم حركت مى كرديم هوا يخبندان بود و برف زيادى در جاده و اطراف آن بر زمين نشسته بود، به طورى كه در بعضى جاها اطراف جاده را تقريبا يك متر و نيم برف احاطه كرده بود.

از بس كه جاده خطرناك بود، كنترل ماشين از دست بنده خارج شد و اتومبيل در يك جاى خيلى بدى فرو رفت مرد خانواده از ماشين پايين آمده و چند لحظه بعد دوباره سوار شد و با تب و لرز، حيران و بهت زده ، مرتبا مى گفت ديدى چه بلايى به سر ما آمد؟

آن وقتها در جاده مزبور، ماشين خيلى كم رفت و آمد مى كرد. گفتم : آقاى مسافر، بيا بالا. ناگزير دست توسل به دامان حضرت قمر بنى هاشم عليه السلام زدم .

عرض كردم : آقا جان ، يهوديها مى آيند در خانه ات ، نااميدشان بر نمى گردانى ، من كه نوكر برادر شما هستم !

طولى نكشيد كه ديدم يك آقايى با كلاهخود و زره و چكمه روى برفها ايستاده است فرمود: ماشين را بگذار دنده عقب ! وقتى دستور آن آقا را اجرا كرده ، ماشين را دنده عقب گذاشته مقدارى عقب آمدم ، تمام نگرانيها برطرف شد و يكدفعه ديدم روى جاده صاف ايستاده ام بعد به من فرمود: حركت كن ! من هم حركت كردم .

يكدفعه هر چه نگاه كردم كسى را نديدم .

خواهى كه شود مشكلت اندر دو جهان حل

دست طلب انداز به دامان ابوالفضل

١١٨. من همانم كه صدايم زدى !

٣. آقاى حاج محمد صفارى نقل كرد:

بيش از پنجاه سال پيش ، زمانى كه من بچه ٧ يا ٨ ساله بودم ، پدرم نابينا شده بود و من به اتفاق مادرم دست او را مى گرفتيم و براى استشفا به مسجد جمكران مى برديم .

مادرم ، كه از اين مسئله رنج مى برد، توسلى به حضرت صاحب الزمان عجل الله تعالى فرجه الشريف پيدا مى كند. شبى در عالم رؤ يا مى بيند خيمه اى برپا شده و شخصى بيرون خيمه ايستاده است از او سؤ ال مى كند كه اين خيمه چيست ؟ و آن شخص در جواب مى گويد: اين خيمه ، متعلق به مهدى عجل الله تعالى فرجه الشريف است مادرم به آن شخص مى گويد كه من با حضرت كار دارم ايشان مى رود و از حضرت اجازه مى گيرد و مى آيد.

مادرم مى گفت : وقتى داخل خيمه رفتم ، ديدم حضرت دو زانو نشسته اند و سيمايشان شباهتى به مرحوم آيت الله بروجردى دارد. از حضرت خواستم كه نظر لطفى به شوهرم كند تا نابينايى وى شفا پيدا كند. حضرت مى فرمايد: شوهرت بايد به همين صورت باشد و بهيچوجه اين كار ممكن نيست مادرم از خواب بيدار مى شود و پس از مدتى ، خود نيز مريض مى شود (در حمام سقط جنين مى كند) و او را به منزل مى آورند.

مى گفت : در اتاق خود، كه بسيار محقر بود، نشسته بودم و در ناراحتى شديدى به سر مى بردم ، كه در همان عالم بيدارى ناگهان ديدم شخصى بلندقامت و داراى هيبتى مهيب و ترسناك از در اطاق وارد شد. من وحشت كردم و سراسيمه فرياد زدم يا ابوالفضل عليه السلام ، در همان حال ، ديدم از پشت سر او شخصى داخل اتاق شد و با آمدن او آن شخص مهيب و بلندقامت كنار رفت و ايستاد. شخصى كه بعدا وارد شده بود، به من گفت : از اين شخص مى ترسى ؟

گفتم : بلى ، اين كيست ؟

گفت : اين عزرائيل است ، آمده بود تا شما را قبض روح كند ولى من از خدا خواستم كه عمرى دوباره به تو بدهد.

گفتم : شما كيستى ؟

فرمود: من همانم كه صدايم زدى (حضرت ابوالفضل عليه السلام ). من به حضرت عرض ‍ كردم : به ايشان (عزرائيل ) بگوييد از اين اتاق بيرون برود. گفت : من يك مصيبت مى خوانم ، ايشان مى رود.

گفتم : به من اجازه بدهيد بروم به همسايه ها بگويم بيايند.

فرمود: نه ، همينها كه دور كرسى خوابيده اند كافى هستند (مقصودش از آنها، پدرم و بچه هايم بودند). بعد كه حضرت مصيبت خواندند و من گريه زيادى كردم ، يكوقت به خود آمدم و ديدم كه هيچ كس در اطاق نيست پس از اين واقعه ، كه مادرم هنوز مريض ‍ بوده ، دايى مان ، مرحوم حاج حسين نيك بخش كه آن زمان قيم ما بود، او را به بيمارستان مى برد و بسترى مى كند. ظاهرا نزديك به دو سال وى در بيمارستان بسترى بوده است تا سالى كه عاشورا و عيد نوروز در آن با هم تواءم بود، فرا مى رسد.

مادرم مى گفت : وقتى من صداى عزادارى را شنيدم ، گريه ام گرفت و با خود گفتم امسال بچه هايم ، عيد كه نداشتند، عاشورا هم ندارند. سپس خوابم برد و در عالم رؤ يا ديدم كه دسته هاى سينه زنى از چارسوق بازار به سمت خيابان مى آيند و آخر آن دسته ها خانمهاى نقابدارى هستند. به آنها گفتم : اگر من دنبال دسته بيايم ، چادرم را پاره نمى كنند؟ گفتند: نه ، ما صاحب عزا هستيم ، كسى به شما كارى ندارد.

وقتى به خيابان رسيديم و به طرف حرم پيچيديم ، ديدم همان شخصى كه به خانه ما آمده بود (حضرت ابوالفضل عليه السلام ) سوار بر اسب در حركت است من شتاب كرده و به سوى او رفتم و گفتم : يا حضرت ابوالفضل عليه السلام ، مرا از بيمارستان نجات نمى دهى ؟ در جواب گفت : صورت خود را به پاى من (يا جاى ديگر - ترديد از من است ) بمال ، فردا از بيمارستان گفتم : من مى خواهم مرخص بشوم ، و آنها به حالت تمسخر گفتند مرده زنده شده است ! ولى بعد با اصرار زياد، وقتى كه ديدند من كاملا خوب شده ام ، مرا مرخص ‍ كردند.

--------------------------------------------

پاورقى ها :

٣٠٧- نويسنده گويد: شايد پرهيز حضرت ، به جهت كراهتى بوده است كه در خوردن پنير به تنهايى وارد شده است .

٣٠٨-توضيح لازم ، نگارنده گويد: وقتى كه مشغول تصحيح چاپ دوم كتاب حاضر بودم در شب هفتم ماه رمضان المبارك ١٤١٦ ه ق آيت الله سيدنورالدين ميلانى طى تماسى تلفنى فرمودند كه : در داستان فوق ، مرحوم حاج محمدعلى فشندى تهرانى ، به خود من گفته سه اسكناس صدريالى سعودى بود، بنابراين دو اسكناس صد ريالى اشتباه است .

٣٠٩-شيفتگان حضرت مهدى : جلد ١ .

20شفاى جوان محتضر در كربلا

حجة الاسلام و المسلمين ، نويسنده توانا، جناب آقاى حاج شيخ محمدمهدى تاج لنگرودى واعظ، صاحب تاءليفات كثيره از تهران ، فرمودند:

مرحوم حاج شيخ ابراهيم معراجى ، فارغ التحصيل حوزه علميه نجف ، كه بعد از فراغت از تحصيلات در يكى از شهرهاى گيلان (لنگرود) منبر مى رفت و از خدمتگزاران صديق اهل بيت اطهار - سلام الله عليهم اجمعين - بود، كرامت زير را از حضرت ابوالفضل العباس عليه السلام نقل كرد. وى گفت :

زمانى كه ما در نجف بوديم ، جريانى از كرامت و عنايت حضرت ابوالفضل العباس ‍ عليه السلام شهرت يافت كه قرائن ، حاكى از صدق آن بود، و آن اينكه در كربلاى معلى ، زنى بود كه از حاصل عمرش فقط يك جوان داشت و بس اتفاقا آن پسر بيمار شده و بيمارى وى به طول انجاميد و هر گونه مداوا كه تجويز مى كردند درباره وى انجام دادند ولى فائده اى نداشت روزى از روزها در اثر شدت بيمارى ، جوانك در حال احتضار قرار گرفت و همسايگان به عنوان كمك دور بسترش را گرفتند تا تشريفات هنگام احتضار را انجام بدهند. در اين بين ، ناگاه مادرش چادر به سر كرده و سريع از منزل بيرون رفت .

پس از بررسى و پيگيرى ، معلوم شد وى خود را به حرم مطهر حضرت ابوالفضل العباس ‍ رسانيده است تا شفاى فرزندش را از حضرت بخواهد.

طولى نكشيد كه ديدند جوانك عطسه اى زد و نشست كسانى كه پاى وى را رو به قبله كشانده و انتظارى جز مرگ او را نداشتند، با شگفتى گفتند: شما در حال احتضار و بيهوشى بودى ، چه شد كه ناگهان بهبودى يافتى ؟!

جوان در جواب گفت : اول ، مادرم را از حرم حضرت باب الحوائج ابوالفضل العباس ‍ عليه السلام بياوريد، آنگاه جريان را شرح خواهم داد.

مردم به حرم مطهر حضرت رفتند. ديدند مادر فرياد مى كشد و سر به ضريح مى كوبد و يا باب الحوائج مى گويد و شفاى بيمارش را مى خواهد. به وى مژده دادند كه ، فرزندت خوب شده است او در جواب گفت : شما مى خواهيد مرا از حضرت عباس جدا كنيد، به خدا قسم تا شفاى پسر بيمارم را از حضرت نگيرم از حرم خارج نمى شوم هر چه اصرار مى كردند، او همچنان در موضعگيرى خود پافشارى داشت لذا چاره اى انديشيدند، و آن اينكه ، جريان را با يكى از علماى بزرگ كربلا كه در حرم مشرف بود در ميان گذاشتند و از وى استمداد كردند. عالم و مجتهد بزرگوار مزبور، مادر را از سلامتى و شفاى جوان مطمئن ساخت و او از حرم خارج گرديد و به منزل رفت و در آنجا فرزند بهبود يافته اش را در بغل گرفت و خيلى با هم گريستند.

سپس جوانك ، جريان شفاى خود را اينگونه تعريف كرد: من در آستانه مرگ قرار گرفته بودم ناگهان حضرات خمسه طيبه را ديدم و در كنارشان جوانى را مشاهده كردم كه از حضرت رسول اكرم صلى اللّه عليه و آله خواهش مى كرد كه روحم قبض نشود. رسول خدا صلى الله عليه و آله به وى فرمود: عباسم ، هنگام مرگ اين جوان فرا رسيده است حضرت عباس عليه السلام به ايشان عرض كرد: مادر اين جوان ، آنچنان در حرم من گريه و شيون به راه انداخته و با ناله هاى خويش مردم را دور خود جمع كرده كه مردم همگى انتظار شفاى اين جوان را دارند، اينك يا دستور بفرماييد كه روح بيمار قبض نشود و يا اجازه بفرماييد نام باب الحوائج از من برداشته شود. لذا حضرت رسول صلى اللّه عليه و آله شفايم را از خداوند متعال طلب كرد و قابض الارواح (عزرائيل ) برگشت .

شايان ذكر است كه مرحوم حاج سيداحمد مصطفوى قمى ، نماينده مرحوم آية الله العظمى آقاى بروجردى قدس سره ، براى حقير نقل مى كرد كه خودم در كربلا مردى را ديدم كه مردم با دست به وى اشاره مى كردند و مى گفتند: اين همان جوانى است كه از كرامت حضرت ابوالفضل العباس عليه السلام بهره مند گرديد و از مرگ حتمى نجات يافت .

اللهم ارزقنا زيارة فى الدنيا و شفاعته فى الاخرة .