چهره درخشان قمر بنى هاشم (جلد اول)

چهره درخشان قمر بنى هاشم (جلد اول)0%

چهره درخشان قمر بنى هاشم (جلد اول) نویسنده:
گروه: شخصیت های اسلامی

چهره درخشان قمر بنى هاشم (جلد اول)

نویسنده: علي رباني خلخالي
گروه:

مشاهدات: 50199
دانلود: 4589


توضیحات:

چهره درخشان قمر بنى هاشم (جلد اول) جلد 2
جستجو درون كتاب
  • شروع
  • قبلی
  • 88 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • دانلود HTML
  • دانلود Word
  • دانلود PDF
  • مشاهدات: 50199 / دانلود: 4589
اندازه اندازه اندازه
چهره درخشان قمر بنى هاشم (جلد اول)

چهره درخشان قمر بنى هاشم (جلد اول)

نویسنده:
فارسی

٢٣١. شرطه گستاخ ، لرزيد و افتاد مرد!

جناب حجة الاسلام والمسلمين آقاى حاج شيخ مرتضى طبرسى زنجانى از قول مرحوم حاج شيخ عبادالله زنجانى ره نقل كردند كه وى گفت :

٢٨. يك سال به عتبات عاليات مشرف شده بودم ، بعد از زيارت حضرت قمر بنى هاشم ابوالفضل العباس عليه السلام ناگهان ديدم يك شرطه ، زائر ايرانى را گرفته و به طرف شرطه خانه مى برد. ايرانى مزبور از طريق قاچاق به زيارت آمده بود و هنوز براى عرض ‍ ارادت و زيارت به حرم نرفته بود كه دستگير شده بود. او مرتب به ماءمور التماس مى كرد كه ، اجازه بده من بروم حرم زيارت بكنم ، سپس در اختيار شما هستم ، اما هر چه به ماءمور اصرار كرد سودى نبخشيد. شرطه او را كشان كشان به طرف مقر خودشان نزد رئيس ‍ مى برد و زائر مزبور با نگاهى حسرتبار به سمت حرم مطهر مى نگريست ...

بعد از مدت كمى ، ديدم كه آن زائر تنها برگشت نزد وى رفته و گفتم : قصه شما چه شد، چرا تنها برگشتيد؟!

گفت : وقتى وارد اطاق رئيس شديم آن ماءمور دچار لرزه شده جادرجا افتاد و مرد! رئيس ‍ شرطه پرسيد: قصه چه مى باشد؟ گفتم : من براى زيارت به طريق قاچاق از ايران به اينجا آمده بودم ماءمور شما مرا گرفت و بزور اينجا نزد شما آورد.

رئيس شرطه گفت : پس زود از اينجا برو كه من مى ترسم آتش بلا دامن مرا هم بگيرد!

آرى ، اين است سزاى كسى كه به حضرت ابوالفضل العباس عليه السلام جسارت كند؛ و اين است حمايت باب الحوائج از زائر غريبش .

٢٣٢. شيهه اسب شنيده مى شد، ولى اسب و اسب سوار مشهود نبود!

جناب آقا سيداحمد موسوى قمى ، ساكن كوچه حاج زينل قم ، داراى مغازه سيم پيچى براى مؤ لف اين كتاب نقل كرد:

٢٩. يكى از همرزمهايم ، كه از جوانان متدين قم است ، مى گفت : در جبهه مرز خسروى در جايى گير كرده بوديم سخت تشنه و گرسنه بوديم و از اين بابت بر ما بسيار سخت مى گذشت به چند نفر از افراد لاابالى كه در همانجا تجمع كرده بودند برخورد كرديم گفتيم برويم از آنها طلب آذوقه نماييم وقتى كه رفتيم و مطلب را به آنها گرفتيم ، جواب دادند: ما چيزى نداريم به شما بدهيم هر چه التماس كرديم كمتر نتيجه گرفتيم بالاخره مى گويند: شما را به ساحت مقدس حضرت قمر بنى هاشم ابوالفضل العباس عليه السلام قسم مى دهيم كه به ما ترحم كنيد، از تشنگى و گرسنگى از پا در آمديم ولى آن جمعيت به ساحت مقدس حضرت جسارتهايى مى كنند كه انسان از ذكر آن شرم دارد.

مى گفت : در همين اثنا گرد و غبارى از دور بلند شد. از ميان گرد و غبار، شيهه اسب شنيده مى شد، ولى خود اسب و اسب سوار مشهود نبود. آن افراد گستاخ مسلح بودند. صدا را كه شنيديم همه ما را ترس برداشت ولى يكى از آن سه فرد گستاخ ، جسورانه ، براى تيراندازى آماده شد.

مى گفت : آن شخص جسور، يكدفعه نصف صورتش را از دست داد و بعدا كه گرد و غبار خوابيد ديديم رفقايش فرار كرده اند و آن شخص هم كه آماده شده بود تا تيراندازى كند، ديديم نصف صورت ندارد و افتاده و مرده است ! گويا شمشير به آسيب رسانيده و وى را به درك فرستاد بود. اين معجزه حضرت ابوالفضل العباس عليه السلام .

٢٣٣. كدخدا مرد!

عالم زاهد، آقاى شيخ عليرضا گل محمدى ابهرى زنجانى نقل كرد:

٣٠. در قريه ما بزى گم شد. صاحب بز به كدخدا گفت : به جارچى خود بگو اعلان كند، اگر بز پيدا شد، دهشاهى به شماى كدخدا مى دهيم كدخدا دستور داد جار زدند و بز پيدا شد. كدخدا قصد كرد دهشاهى ديگرى از وى بگيرد؛ به صاحب بز گفت تو دهشاهى را نداده اى .

گفت : داده ام .

كدخدا گفت : نداده اى كدخدا به صاحب بز گفت : هفت قدم رو به طرف حضرت ابوالفضل العباس عليه السلام برو و بگو: دهشاهى را داده ام وى هفت كپه خاك جمع كرد و روى آنها گام برداشت به هفتمى كه رسيد، كپه هفتم را پخش كرد و گفت : اگر دهشاهى را نداده ام ، عمر كدخدا مثل اين خاكها پخش شود!

سه روز بعد، كدخدا مرد!

٢٣٤. ديدند كفن خالى از جنازه است !

حجة الاسلام والمسلمين آقاى حاج سيدحسين فالى ، اظهار داشتند كه از جد مادرى ايشان نقل شده است كه گفت :

٣١. در ابتداى جوانى ، روزى در صحن حضرت ابوالفضل العباس عليه السلام بودم ، ديدم تركهاى عثمانى - كه حكومت آن روز عراق در دستشان قرار داشت و مذهبشان نيز مذهب اهل سنت بود - جنازه اى از افراد خويش را آوردند تا در صحن حضرت دفن كنند. من هم ، همانند ديگر مردم ايستاده بودم و آنها را تماشا مى كردم ، كه يكمرتبه صحنه عجيبى مشاهده شد: وقتى آنان جنازه را به طرف قبر برده و خواستند در خاك بسپارند، ديدند كفن خالى است و جنازه اى وجود ندارد! در نتيجه اين امر، عثمانيها پريشان گشتند و به زبان تركى عثمانى چيزى به هم گفته و تابوت را برداشتند و رفتند! پس از آن نيز ديگر هيچ وقت جنازه هايشان را براى خاكسپارى به صحن مطهر و اطراف آن نياوردند.

٢٣٥. كيسه خود را شناختم و از او گرفتم !

حجة الاسلام والمسلمين آقاى حاج سيدحسن موسوى ملكى ، از مدرسين حوزه علميه قم ، اظهار داشتند:

٣٢. والد معظم اين جانب ، عالم ربانى مرحوم آيت الله آقاى حاج سيدعباس موسوى ملكى تسويجى ، زاهد و متصف به ملكات فاضله و نايل به كسب اجازه اجتهاد از آيات عظام آقا ضياء عراقى و حاج شيخ محمدكاظم شيرازى و آقا سيدابوالحسن اصفهانى - رضوان الله تعالى عليهم - بودند كه در سال ١٣٦١ شمسى برحمت ايزدى پيوستند و در قبرستان باغ رضوان قم دفن گرديدند.

ايشان از پدرشان ، عالم جليل القدر آقا سيدحسين موسوى ملكى تسويجى ، نقل كردند كه مى فرمود: در ايام تشرف به عتبه بوسى سالار شهيدان حسين بن على عليه السلام و صاحب لواى ايشان قمر مير بنى هاشم ابوالفضل العباس عليه السلام ، روزى در حرم مطهر حضرت عباس عليه السلام مشغول زيارت بودم كه ناگهان ديدم بانگى از صحن مطهر طنين انداز شد.

من هم در معيت زائرين از روضه منوره خارج و وارد صحن شدم در وسط صحن مطهر جمعى دور شخصى را گرفته بودند. ما هم به طرف آنها رفتيم ، ديديم عربى بلندقامت نقش بر زمين شد و فرد ديگرى در همان زمان با دست خود كيسه پول را از او گرفت و در همان دم روح از بدن عرب خارج گرديد.

زائرين ، دور صاحب كيسه را گرفتند و قضيه را از او سؤ ال كردند. جواب داد: من اهل فلان منطقه هستم و براى زيارت آمده ام مخارج سفر را نيز در اين كيسه قرار داده بودم ولى زمانى كه در حرم مطهر حضرت عباس عليه السلام مشغول زيارت بودم ، متوجه شدم كيسه پولم را از جيبم دزديده اند. رو به ضريح مطهر حضرت ابوالفضل العباس عليه السلام كرده و عرضه داشتم : يا اباالفضل ، من غريبم و زائر و مهمان ، شما مرا مى شناسيد و مى دانيد غير از شما آشنايى ندارم آيا طريقه غريب نوازى و مهماندارى ، اين است ؟!

همين الان من كيسه پولم را از شما مى خواهم ، اگر اجابت نكنيد به آستان مقدس دادرس ‍ بيچارگان ، على بن ابى طالب عليه السلام ، خواهم رفت و از مهمان نوازى شما شكايت خواهم كرد! كه بلافاصله صداى اين عرب را شنيدم و كيسه خود را در دست او ديده و شناخته و از او گرفتم !

٢٣٦. شمشير قمر بنى هاشم عليه السلام پيشاپيش لشگر

دانشمند محقق و نويسنده توانا، محمدعلى حومانى لبنانى ، در جلد ١، از كتاب دين و تمدن مى نويسد:

٣٣. احمد حلمى مجاهد، رئيس حكومت فلسطين در زمان عثمانى ، مى گويد: در جنگ جهانى اول ، لشگر ما در عراق از ارتش بريتانيا شكست خورد و ما عقب نشينى كرديم و پناه به شهر سلمان پاك (مدائن ) برديم كه نزديك بغداد واقع شده است .

لشكر انگلستان نيز در كوت الاماره پناه گرفتند. سپس جماعتى از انگليسها مهيا شدند كه ما را از بين ببرند. جمعيت ما بيش از چهار هزار نفر نبود، و ما در انتظار رسيدن نيروهاى كمكى بوديم تا ما را نجات بدهد. زيرا قواى دشمن با سلاحهاى جنگى جديد ما را مى كوبيدند و ما از نظر تجهيزات جنگى آمادگى رزم با آنان را نداشتيم .

فرمانده ما، نورالدين تركى ، از ترس هجوم ناگهانى دشمن خواب نداشت و من هم همانند او بودم هر دو سخت ترين روزها را طى مى كرديم و هر لحظه انتظار حمله ناگهانى دشمن و تار و مار شدن قواى خود به سر مى برديم يك روز فرمانده (نورالدين تركى ) مرا نزد خود احضار كرد و چون با وى ملاقات كردم ، او صورت تلگرافى را به من نشان داد كه از فرمانده كربلا رسيده و مضمون آن چنين بود كه : مرجع اعلاى اسلامى شيعه در عراق ، حضرت آيت الله آقاى سيداسماعيل صدر قدس سره (متوفى سال ١٣٣٨ هجرى قمرى )، شهيد بزرگوار حضرت عباس بن على بن ابى طالب عليه السلام پرچمدار برادرش ‍ امام حسين بن على عليه السلام را در روز عاشورا خواب ديده كه خطاب به وى (يعنى خطاب به صدر) فرموده است : اين شمشيرى كه بالاى ضريح من آويزان است بردار و براى نورالدين فرمانده لشگر بفرست تا با اين شمشير به دشمن حمله برد، زود است كه لشگر شما پيروز بشود.

حلمى مى گويد: نورالدين تركى تلگراف را به دست من داد، و راءى مرا درخواست كرد. در چهره او (نورالدين ) خواندم كه اين امر را سبك گرفته است زيرا عقيده اش اين بود كه اكنون ، زمان جنگ است نه دعا و افسونگرى !

مى گويد به وى گفتم : من معتقدم كه اين بزرگتر عامل معنوى پيروزى ما بر دشمن است كه مى خواهد همه اينها را از بين ببرد و سبب مى شود كه عشاير نيز در اين جنگ قويا به ما كمك كنند. وقتى سخن من بدينجا رسيد، او لبخندى زد و سپس گفت : بسيار خوب ، آنچه را مى خواهى انجام ده .

با موافقت نورالدين ، صورت تلگراف سيد صدر را در ميان عشاير پخش كرده و فرداى آن روز هجوم را آغاز نموديم شمشير حضرت قمر بنى هاشم ، ابوالفضل العباس عليه السلام را با احترامى خاص در جلوى لشگر قرار داديم و ارتش و عشاير منطقه در پشت سر آن به حركت درآمدند.

لشگر انگليس نيز، در حاليكه تمام وسايل جنگى مانند توپ و تانك و تفنگ را همراه داشته و از نهر دجله هم كشتيهاى جنگى آنها را كمك مى كردند، به ما حمله ور شدند.

در عين حال به خدا قسم ، هنگام درگيرى ديديم هر سربازى از ما در حمله به دشمن همانند يك لشگر عمل مى كند. فريادهاى الله اكبر عز نصره در فضا پيچيده بود به گونه اى كه خيال مى كرديم آسمان به زمين آمده است ! جنگ و درگيرى چهار روز به طول انجاميد و در نهايت ، حتى يك سرباز از قشون بريتانيا نماند كه به كوت برگردد تا خبر شكست را به گوش آنها برساند!

حمله را ادامه داديم و پس از آن نيز به ما كمك رسيد و ما پيروز شديم پس از آن تاريخ ، هميشه در اين فكر بودم كه اين فتح ناشى از عنايات حضرت قمر بنى هاشم ابوالفضل العباس عليه السلام شهيد كربلا بوده است .

بود عباس نام آور نگهبان خيام من

منم ماه بنى هاشم كه عباس است نام من

بود ام البنين مام و، على باب كرام من

من آن سرباز جانبازم كه از لطف خداوندى

لبالب از مى حب حسينى گشته جام من

من آن مرد سلحشورم كه بهر كشتن دونان

بود شمشير تيز شاه مردان در نيام من

من آن شيرم كه چون افتد به دامم دشمن قرآن

نباشد بهر او راهى كه بگريزد ز دام من

من آن علمدارم كه اندر عرصه هيجا

سر دو نان ، چو گويى ، نرم گردد زير گام من

بود اين افتخارم بس ، كه گويد خسرو خوبان

بود عباس نام آور نگهبان خيام من

غلام و جان نثار و چاكر و عبدم به دربارش

كه اندر رتبه شاهانند در عالم غلام من

ندادم تن به زير بار ظلم و ذلت و خوارى

كه بر ذرات عالم گشته واجب احترام من

نكردم بى وفايى با حسين ، آن خسرو خوبان

به عالم گشت ثابت زين فداكارى مقام من

نخوردم آب و، دادم تشنه جان و، در درون آب

ز سوز تشنگى مى سوخت بهر آب كام من

نگردد خوار و زار و زيردست ظالمان هرگز

نماييد پيروى كردار هر كس بر مرام من

رسان (ژوليده ) محزون درورد گرم و بى پايان

به نزد دوستان من پس از عرض سلام من

٢٣٧. پليس گستاخ به سزاى خود رسيد!

آقاى مهدى پور در يادداشتهاى خويش نوشته اند كه آقاى حاج شيخ محمود وحدت ، از وعاظ محترم آذربايجانيهاى مقيم تهران ، نقل كردند:

٣٤. در عهد ستمشاهى رضاخان ، كه چادر را از سر زنها به اجبار بر مى داشتند، روزى خانمى در محله پل سنگى تبريز مى رفته كه با پاسبانى مصادف مى شود و چادرش را بزور از او مى گيرد. آن زن بشدت التماس مى كرده كه پاسبان چادر را از او نگيرد و وى را در معرض ديد نامحرمان بى ستر و حجاب نسازد و او اعتنايى نمى كرده است در اين موقع يكى از محترمين محل ، به نام حاج فخر دوزدوزانى ، از راه مى رسد و با مشاهده صحنه ، به سوى پاسبان مى رود تا از او خواهش كند كه چادر را به زن پس دهد. در همين لحظه مى بيند زن داد زد: ترا به حضرت ابوالفضل عليه السلام ، چادرم را به من بده ؛ ولى آن پاسبان با كمال گستاخى گفت : بگو ابوالفضل عليه السلام بيايد و چادر را از من بگيرد!

در اين هنگام حاج فخر راهش را كج مى كند. به او مى گويند: چرا جلو نرفتى تا وساطت كنى ؟ او مى گويد: او را به مرد بزرگى حواله كردند؛ اينجا ديگر جاى من نيست ، حضرت ابوالفضل عليه السلام خودش مشكل را حل مى كند.

پاسبان كه به حال غرور ايستاده و بر تفنگ خويش تكيه داده بود، يكمرتبه پايش به ماشه تفنگ مى خورد و در نتيجه تيرى از آن شليك شده ، به چانه اش اصابت مى كند و نقش ‍ زمين مى شود! زن نيز مى دود چادرش را از روى جسد آن پليد بر مى دارد و بر سر مى نهد.

آرى ، افرادى كه ناظر گستاخى آن بى ادب بودند، با چشم خود مى بينند كه حضرت ابوالفضل عليه السلام چگونه مشكل را حل كرد و بى ادب را به سزاى خود رساند.

٢٣٨. راننده گستاخ ، كيفر مى بيند!

مؤ لف حياة العباس مى گويد:

٣٥. مادر و دخترى زائر از كربلا به قصد نجف سوار ماشين سوارى مى شوند.

راننده نگاهى به دختر كرده و بدون اينكه مسافر ديگر بگيرد حركت مى كند. مادر دختر مى گويد او خيال سوئى درباره ما دارد. راننده به كاروانسرا شور كه مى رسد، از راه شاهى خارج شده و به داخل صحرا مى رود.

مادر دختر مى گويد: ديدى گفتم خيال سوء دارد و ما را به بيراهه مى برد؟ راننده سر را بيرون مى كند، مى بيند بيابان از خط خيلى دور است ؛ پياده مى شود و مى گويد: اگر سر و صدا كنيد، كشتن هم در كار است و اگر صدا ندهيد...

مادر بيچاره به دختر جوان مى گويد: تو در ماشين باش ، و خود بيرون آمده سر را بلند مى كند و بيچاره وار و مضطرب مى گويد: اى ابوالفضل عليه السلام ، تو ما را مى بينى ؛ ما تو را نمى بينيم فورا يك نفر پيدا شده و اشاره اى به آن راننده مى كند. راننده بلند مى شود و به زمين مى خورد و شكمش پاره مى شود. سپس به پيرزن مى گويد: اصعدى (سوار شو).

پيرزن سوار مى شود و او خود به جاى راننده ماشين را به نجف مى آورد. بعدا در حرم ، زنها از ماشين بى راننده و قضايا صحبت مى كنند. دختر مى گويد: شايد همان ماشين ماست اجمالا كلفت كليددار كه در حرم بوده ، قضايا را براى كليددار نقل مى كند و كليددار نقل مى كند و كليددار هم آن را به عرض مقامات دولتى مى رساند. بعدا، چندتن از مقامات دولتى همراه مادر و دختر و كليددار به آنجا مى روند و جنازه راننده را متعفن و از هم پاشيده مى بينند. (٣٤٥)

٢٣٩. باغستان غضب مى شود!

حجت الاسلام والمسلمين آقاى حاج سيد محمدكاظم حسينى شاهرودى ، فرزند عالم متقى آية الله العظمى آقاى حاج سيدمحمد حسينى شاهرودى دام ظله الوارف ، در تاريخ ٢٧ شعبان المعظم سال ١٤١٦ ه ق چنين مرقوم داشته اند:

٣٦. در سال ١٣٥٨ هجرى شمسى ، يكى از اخوى ها عمل جراحى داشت او را در بيمارستان (كوفه - عراق ) بسترى كرده بوديم ، و بنده همراه ايشان بودم يك روز ديدم مردى را آوردند و كنار تخت اخوى خواباندند. آن شخص بى هوش بود و شخصى هم بالاى سرش مواظبش بود. سبب بى هوشى آن مريض را پرسيدم ، گفت خودش مقصر است كه ، حضرت ابوالفضل العباس عليه السلام او را زده است گفتم به چه علت حضرت او را زده است ؟

گفت : جريان از اى قرار است يك پيرزنى است در عشاير ما، اين پيرزن كسى را ندارد كه خرج او را تاءمين كند، فقط يك باغستانى دارد كه آن باغ در حدود چهل اصله درخت خرما دارد.

پسرعموى اين پيرزن جنب باغ اين زن باغى دارد. پسرعمو به اين فكر افتاد باغ را از چنگ اين پيرزن در آورد و ضميمه باغ خودش نمايد، چون پيرزن كسى و دادرسى نداشت خلاصه باغ را از دستش درآورده و تصرف نمود. در عراق در بين زنها رسم است كسى كه حاجت دارد مى رود كنار ضريح مطهر حضرت عباس عليه السلام مقدارى از گيسوانش را مى چيند و در داخل ضريح مطهر مى اندازد، پيرزن هم رفت حرم حضرت عباس عليه السلام از باب عرض حاجت و شكايت همين كار را كرد.

سپس كنار ضريح مطهر عرض كرد حاجت من اين است : هر كس از اين درخت بالا برود بيفتد! پس از شكايت پيرزن كه حقش غصب شده بود، اولين كسى كه از اين درخت بالا رفت همين شخص بود، كه افتاده مجروح و بى هوش شده است و دنده هايش شكسته است آقاى شاهرودى افزودند كه من گفتم : اين مريض بى هوش از غاصبين است ؟ گفت :! نه ، تازه اين كارگر است !

من به اين حرفها اعتماد نكردم فردا كه او به هوش آمد رفتم كنار تختش و قصه را در حضور خود او، مجددا از همراه وى سؤ ال كردم شخص همراه همه را جواب داد و مرد مجروح نيز كه تازه به هوش آمده بود و همه را گوش مى داد تصديق كرد.

خوانندگان محترم توجه داشته باشند كه تازه اين غاصب اصلى نبوده و از كارگران آن مرد غاصب بوده است ! فقط با اشاره بگويم : واى به حال غاصبين حقوق محمد صلى الله عليه وآله و آل محمد عليهم السلام در طول تاريخ !

٢٤٠. چرا جاجيم زرى را براى خود برداشتى ؟!

جناب مستطاب حجة الاسلام والمسلمين آقاى حاج سيدمحمد آل طه ، از خطباى نامى و افتخار حوزه علميه و شهر مذهبى قم ، به نقل از حجة الاسلام والمسلمين آية الله آقاى شيخ نصرت الله ميانجى قدس سره حكايتى را براى نويسنده كتاب نقل فرمودند كه ذيلا مى خوانيد. مرحوم ميانجى گفتند:

٣٧. يكى از سالها براى تبليغ دين مقدس نبوى صلى الله عليه وآله به آذربايجان رفته بودم بعد از انجام وظيفه ، عازم شهر مقدس قم بودم كه شخصى آمد و يك جاجيم دست بافت محل را به عنوان اينكه نذر حضرت ابوالفضل عليه السلام است ، به من داد. جاجيم را با خود به قم آوردم سپس به محضر مبارك مرحوم آيت الله العظمى سيدمحمد حجت كوه كمرى قدس سره متوفاى جمادى الاول سال ١٣٧٢ ق ، مطابق ٢٩ ديماه ، ١٣٣١ شمسى هجرى رفته و گفتم : آقا، جاجيمى را كه نذر حضرت ابوالفضل عليه السلام كرده اند، از آذربايجان به قم آورده ام ، اينك چه بايد بكنم ؟ فرمودند: آن را به نيت حضرت ابوالفضل العباس عليه السلام به فقيرى بده تا استفاده كند.

من فكر كردم اين جاجيم چيز نفيسى است ، حيف است آن را از دست بدهم لذا آن را قيمت كرده و مبلغى را برابر قيمت آن را به فقير دادم و جاجيم را خودم برداشتم بعد از مدتى ، شب در عالم رؤ يا ديدم كه من به صورت گاو درآمده ام و مرا به خيش بسته اند زمين را شخم مى زنم و آن كسى كه مرا مى راند چوبى در دست دارد كه معمولا گاورانان به دست مى گيرند و سر آن ميخى هم مى زنند. بارى شخص مزبور، مرا با آن وسيله مى راند تا خيشى كه به من متصل بود زمين را بشكافد! به كسى كه مرا مى راند گفتم : آخر من چه گناهى كرده ام كه بايد اين جور در عذاب سخت گرفتار باشم ، و اين كار تا كى ادامه خواهد داشت ؟

وى گفت : تا اين زمين را تماما بشكافى ! به او التماس كردم كه براى تخلص من چاره اى نمايد تا از گرفتارى نجات پيدا كنم شخصى كه آن طرف زمين تشريف داشت ، به من گفت : تكليف شما را بايد آن شخصى كه در مقابل ما قرار دارد روشن كند.

وقتى به خدمت آن بزرگوار رسيدم عرض كردم : اين بدبختى تا كى ادامه خواهد داشت ؟ در جواب فرمود: جاجيمى را كه مربوط به ما بود و مسئله اش را هم پرسيده بودى ، چرا براى خودت برداشتى ؟! در اين گيرودار بودم كه از خواب بيدار شدم ، و ديدم غرق در عرق مى باشم جاجيم را بردم و به فقير دادم پول من هم از بين رفت !

آرى اين است نتيجه و فرجام خوردن مال غير، بدون رضايت و اجازه صاحب مال خداوند ان شاء الله تعالى به همه ما چشم بينا و دلى آگاه عنايت فرمايد كه در يوم الحسرة گرفتار نباشيم .

كريمه اهل بيت عليهم السلام ختامه مسک

از آنجا كه راقم اين سطور، سالهاست افتخار خوشه چينى از خرمن فيض و عنايت دختر بزرگوار امام موسى بن جعفر عليه السلام را دارد و كتاب حاضر نيز در جوار مرقد مطهر آن بانوى عاليقدر فراهم آمده است ، لذا مناسب مى بيند در پايان كتاب ، احاديثى چند در فضيلت كريمه اهل بيت حضرت فاطمه معصومه عليهاالسلام و شهر مقدس قم را ذكر كرده و براى نمونه ، ٥ كرامت از هزاران كرامت اين بانوى بزرگوار را حسن ختام كتاب قرار دهد:

١. كريمه اهل بيت فاطمه معصومه عليهاالسلام از ديدگاه معصومين عليهم السلام :

١. امام صادق عليه السلام پيش از تولد آن حضرت فرمود: من زارها و جبت له الجنة : هر كس او را زيارت كند بهشت بر او واجب مى گردد (٣٤٦).

٢. و در حديث ديگرى فرمود: ان زيارتها تعادل الجنة : پاداش زيارت او همسنگ بهشت است (٣٤٧)

٣. شيخ صدوق با سند صحيح از امام رضا عليه السلام روايت كرده كه فرمود: من زارها فله الجنة : هر كس او را زيارت كند بهشت را آن اوست (٣٤٨)

٤. امام رضا عليه السلام به سعد اشعرى فرمود: من زارها عارفا بحقها فله الجنة : هر كس او را زيارت كند در حاليكه عارف به حق او باشد، بهشت از آن اوست (٣٤٩)

٥.و در حديث ديگرى فرمود: من زار المعصومة بقم كمن زارنى : هر كس حضرت معصومة را در قم زيارت كند همانند كسى است كه مرا زيارت كرده باشد (٣٥٠) ٦. ابن قولويه با سند صحيح از امام جواد عليه السلام روايت كرده روايت كرده كه فرمود: من زار عمتى بقم فله الجنة : هر كس عمه ام را در قم زيارت كند بهشت از آن اوست .

٢. نگاه اجمالى به زندگانى حضرت معصومه عليهاالسلام

تولد: اول ذيعقدة الحرام ١٧٣ هجرى قمرى در مدينه منوره .

پدر بزرگوار آن حضرت : امام هفتم شيعيان جهان ، حضرت موسى بن جعفر عليهاالسلام .

مادر: حضرت نجمه يا تكتم كه مادر امام رضا عليه السلام نيز مى باشد. چه ، ايشان با حضرت امام رضا عليه السلام از طرف پدر و مادر يكى مى باشند .(٣٥١)

سفر حضرت از مدينه به سمت خراسان

از بزرگان اهل قم نقل شده : وقتى كه ماءمون امام رضا عليه السلام را از مدينه به مرو طلب كرد، يك سال بعد از آن خوهرش حضرت فاطمه معصومه عليهاالسلام به شوق ديدار برادر از مدينه به سوى مرو حركت كرد. (٣٥٢)