چهره درخشان قمر بنى هاشم (جلد اول)

چهره درخشان قمر بنى هاشم (جلد اول)0%

چهره درخشان قمر بنى هاشم (جلد اول) نویسنده:
گروه: شخصیت های اسلامی

چهره درخشان قمر بنى هاشم (جلد اول)

نویسنده: علي رباني خلخالي
گروه:

مشاهدات: 50228
دانلود: 4589


توضیحات:

چهره درخشان قمر بنى هاشم (جلد اول) جلد 2
جستجو درون كتاب
  • شروع
  • قبلی
  • 88 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • دانلود HTML
  • دانلود Word
  • دانلود PDF
  • مشاهدات: 50228 / دانلود: 4589
اندازه اندازه اندازه
چهره درخشان قمر بنى هاشم (جلد اول)

چهره درخشان قمر بنى هاشم (جلد اول)

نویسنده:
فارسی

3 فصل چهارم : خواهران قمر بنى هاشم عليه السلام (ازنسل فاطمه زهرا سلام الله عليه ٢. امام حسين عليه السلام

امام حسين (سيدالشهدا) فرزند دوم على عليه السلام از فاطمه سلام الله عليه دختر پيغمبر اكرم صلى الله عليه و آله مى باشد كه در سال چهارم هجرى در مدينه متولد شده است آن حضرت پس از شهادت برادر خود، امام حسن مجتبى عليه السلام ، به امر خدا و طبق وصيت وى ، به امامت رسيد. (١٣٥)

امام حسين عليه السلام ده سال امامت كرد و تمام اين مدت را، به استثناى (تقريبا) شش ‍ ماه آخر آن ، در دوران خلافت معاويه گذارند. حضرتش در سخت ترين شرايط ناگوارترين احوال مى زيست و اختناق سياسى و فرهنگى در عصر وى بيداد مى كرد، زيرا گذشته از اينكه مقررات و قوانين دينى اعتبار خود را از دست داده و خواسته هاى حكومت خودكامه جايگزين فرامين خدا و رسول شده بود، و گذشته از اينكه معاويه و دستياران او از هيچ فرصتى براى خورد كردن و از ميان بردن اهل بيت و شيعيانشان و محو نمودن نام على و آل على عليه السلام دريغ نمى كردند، معاويه در صدد تثبيت اساس خلافت فرزند خود، يزيد، برآمده بود و چون گروهى از مردم آزاده ، به واسطه بى بند و بارى يزيد، از اين امر خشنود نبودند، معاويه براى جلوگيرى از ظهور هر گونه مخالفت ، به سختگيريها بيشتر و تازه ترى دست زده بود.

امام حسين عليه السلام خواه ناخواه مجبور به تحمل و مشتقات اين روزگار تاريك بود و بر هر گونه شكنجه و آزار روحى از ناحيه معاويه و دستياران وى صبر مى كرد تا زمان مساعد براى قيامى كه مشيت بالغه الهى از ازل بريا وى رقم زده بود فرا رسد. در اواسط سال شصت هجرى معاويه در گذشت و پسرش يزيد به جاى پدر نشست (١٣٦)

بيعت ، يك سنت عربى بود كه در كارهاى مهم مانند سلطنت و امارت اجرا مى شد. زير دستان و بويژه سرشناسان قوم ، به نشانه موافقت و اطاعت از سلطان يا امير خويش ، به وى دست بيعت مى دادند و مخالفت آنان با وى ، بعد از بيعت ، عار و ننگ شمرده مى شد و مانند تخلف از عهود قطعى ، جرمى مسلم محسوب مى گشت در سيره پيغمبر اكرم صلى الله عليه و آله نيز بيعت ، فى الجمله ، يعنى در جايى كه با اختيار انجام مى يافت ، اعتبار داشت .

معاويه نيز، از معاريف قوم ، براى يزيد بيعت گرفته بود، ولى متعرض حال امام حسين عليه السلام نشده و به آن حضرت تكليف بيعت ننموده بود و حتى به يزيد وصيت كرده بود (١٣٧) كه اگر حسين بن على عليه السلام از بيعت با وى سر باز زند پيگيرى نكند و آن را به سكوت و اغماض بگذارند، زيرا پشت وروى مسئله را كاملا وارسى كرده و با شناختى كه از محبوبيت و رشادت و پختگى فرزند زهرا سلام الله عليه و خامى و سبكسرى فرزندش ، يزيد، داشت ، عواقب و خيم اين امر را مى دانست .

ولى يزيد در اثر خود بينى و بى باكى كه داشت ، وصيت پدر را فراموش كرده و پس از درگذشت پدر بى درنگ به والى مدينه دستور داد كه از امام حسين عليه السلام براى وى بيعت گيرد و گرنه سرش را به شام فرستد. (١٣٨)

زمانى كه والى مدينه فرمان يزيد را به امام حسين عليه السلام ابلاغ كرد، آن حضرت به عنوان مجالى براى تفكر در اطراف قضيه از والى مهلت گرفت و چندى بعد شبانه با خاندان خود سوى مكه حركت فرمود و به حرم خدا، كه در اسلام محلى امن شمرده مى شود، پناهنده شد (اواخر ماه رجب و اوايل ماه شعبان سال شصت هجرى ).

امام حسين عليه السلام تقريبا چهار ماه در شهر مكه در حال پناهندگى به سر برد و اين خبر تدريجا در اقطار بلاد اسلامى منتشر شد. در اين مدت ، از يك سوى بسيارى از مردم كه از بيدادگريهاى دوران معاويه دلخور بودند و خلافت يزيد نيز بر نارضايتيشان افزوده بود، با آن حضرت مراوده داشته و اظهار همدردى مى كردند و از يك سوى سيل نامه ها از عراق و بويژه از شهر كوفه شهر كوفه به شهر مكه سرازير مى شد و از آن حضرت مى خواستند كه به عراق رفته و پيشوايى و رهبرى مردم را در طريق برانداختن بيداد و ستم به دست گيرد، و البته اين جريان براى يزيد خطرناك بود.

اقامت امام حسين عليه السلام در مكه ادامه داشت تا موسم حج رسيد و مسلمانان جهان گروه گروه و دسته دسته وارد مكه شده و مهياى انجام عمل حج گشتند. در بحبوحه اجتماع مردم ، آن حضرت اطلاع پيدا كرد كه جمعى از كسان يزيد نيز در زى حجاج وارد مكه شده اند و ماءموريت دارند با سلاحى كه در زير لباس احرام بسته اند آن حضرت را در اثناى اعمال رسانند (١٣٩) و با اين كار حرمت خانه خدا را، در جهت رسيدن به مطالع پليد خويش ، بشكنند.

آن حضرت ، عمل خود را مخفف ساخته تصميم به حركت گرفت و در آستانه حركت ، در ميان گروه انبوهى از مردم بپا ايستاده سخنرانى كوتاهى ايراد كرد و تصميم خويش مبنى بر عزيمت به سوى عراق را اعلام نمود. (١٤٠)

در اين سخنرانى كوتاه ، امام شهادت خود را گوشزد فرمود، و از مسلمانان استمداد كرد كه در اين هدف ياريش نمايند و از جان خويش در راه خدا بگذارند و فرداى آن روز نيز با خاندان و گروهى از ياران خود رهسپار عراق شد.

امام حسين عليه السلام تصميم قطعى گرفته بود كه با يزيد پليد بعيت نكند و بخوبى نيز مى دانست كه كشته خواهد شد و نيروى جنگى شگرف و دهشتناك بنى اميه ، كه با فساد عمومى و انحطاط فكرى و بى ارادگى مردم و خاصه اهل عراق تاءييد مى شد، او را از پاى در خواهد آورد.

از اينرو، جمعى از معاريف به عنوان خير خواهى سر راه را بر وى گرفته و خطر اين حركت و نهضت را تذكر دادند، ولى آن حضرت در پاسخ فرمود: من بيعت نمى كنم و حكومت ظلم و بيداد را امضا نمى نمايم و مى دانم كه به هر جا روم و در هر كجا باشم مرا خواهند كشت و اينكه مكه را ترك مى گويم براى رعايت حرمت خانه خداست كه با ريختن خون من هتك نشود. (١٤١)

امام حسين عليه السلام راه كوفه را در پيش گرفت در اثناى راه كه هنوز چند روز راه تا كوفه فاصله داشت ، خبر يافت كه والى يزيد در كوفه نماينده امام حسين عليه السلام را با يك نفر از معاريف شهر كه طرفدار جدى وى بود، كشته و سپس به دستور وى ريسمان به پايشان بسته و جسد آن دو را در كوچه و بازار كوفه بر زمين كشيده اند. (١٤٢) نماينده امام حسين عليه السلام در كوفه ، حضرت مسلم بن عقيل پسر عموى امام حسين عليه السلام بود. زمانى كه مسلم را با هانى ، كه از معاريف كوفه بود، به شهادت رسانده و كوفه و نواحى آن نيز تحت مراقبت شديد در آمده و سپاه بيرون از شمار دشمن در انتظار امام به سر مى برند و تن زدن از بيعت با يزيد فرجامى جز كشته شدن نمى داشت و به مسير خود ادامه داد. (١٤٣)

در حدود هفتاد كيلومترى كوفه ، در بيابانى به نام كربلا، آن حضرت و كسانش به محاصره لشگريان يزيد در آمدند و در اين حصر هشت روزه ، هر روز حلقه محاصره تنگتر و سپاه دشمن افزونتر مى شد و بالاخره نيز آن حضرت و خاندان كسانش - كه از حيث كميت شمارى ناچيز را تشكيل مى دادند - در ميان حلقه هاى متشكل از سى هزار نفر مرد جنگى قرار گرفتند. (١٤٤)

در اين چند روز امام حسين عليه السلام به محكم ساختن مواضع خود پرداخته و ضمنا دست به تصفيه و پاكسازى سپاه خود زد. بدينگونه كه شبانه عموم همراهان خود را احضار فرمود و در ضمن سخنرانى كوتاهى اظهار داشت كه : ما جز مرگ و شهادت راهى در پيش نداريم و اينان با كسى جز من كارى ندارند؛ من بيعت خود را از شما برداشتم ، هر كه بخواهد مى تواند از تاريكى شب استفاده نموده جان خود را از اين ورطه هولناك برهاند.

پس از آن فرمود: چراغها را خاموش كردند و اكثر همراهان كه براى مقاصد مادى به دنبال امام آمده بودند پراكنده شدند و جز جماعت كمى از شيفتگان حق (نزديك به چهل تن از ياران امام ) و عده اى از بنى هاشم كسى در محضر نماند.

امام بار ديگر بازماندگان را جمع كرد، و آنان را به مقام آزمايش در آورد و خطاب به ياران و خويشاوندان خود اظهار داشت :

اين دشمنان ، تنها با من كار دارند؛ هر يك از شما مى تواند از تاريكى شب استفاده كرده و خود را از خطر نجات دهد ولى اين بار، هر يك از ياران با وفاى امام ، به تعابير مختلف ، پاسخ دادند كه ما هرگز از راه حق كه تو پيشواى آنى روى نخواهيم تافت و دست از دامن پاك تو نخواهيم برداشت و تا رمق در تن و قبضه شمشير به دست داريم از حريم تو دفاع خواهيم نمود. (١٤٥)

عصر روز نهم محرم ، آخرين اخطار يا بيعت ، يا جنگ از جانب دشمن به امام حسين عليه السلام رسيد و آن حضرت شب را براى عبادت مهلت گرفت و مصمم جنگ فردا شد. (١٤٦)

روز دهم محرم سال شصت و يك هجرى ، امام حسين عليه السلام با جمعيت كم خود (رويهمرفته كمتر از نود نفر كه چهل نفر ايشان از همراهان سابق امام حسين عليه السلام بوده ، و سى و چند نفر در شب و روز جنگ از لشگر دشمن به سپاه امام عليه السلام پيوسته و ما بقى نيز خويشاوندان هاشمى امام حسين عليه السلام از فرزندان و برادران و برادر زادگان و خواهر زادگان و عمو زادگان وى بودند) در برابر لشگر بيكران دشمن صف آرايى نمودند و با نخستين تيرى كه از اردوى دشمن پرتاب شد، جنگ آغاز گشت .

آن روز از بامداد تا عصر جنگيدند و امام حسين عليه السلام و ساير جوانان هاشمى و ياران وى تا آخرين نفر شهيد شدند (در ميان كشته شدگان ، بايستى فرزندان خردسال امام حسين عليه السلام و بعضا شير خوار آن حضرت را نيز كه متعدد بوده اند، از نظر دور نداشت ) (١٤٧)

لشگر دشمن پس از خاتمه جنگ حرمسراى امام حسين عليه السلام را غارت كردند، خيمه و خرگاه وى را آتش زدند و سرهاى شهدا را نيز برده و بدنهاى ايشان را لخت عريان ، بى آنكه به خاك بسپارند، بر زمين انداختند. سپس اهل حرم را كه نوعا زنان و دختران بى پناه بودند با سرهاى شهدا به سوى كوفه حركت دادند و از كوفه نيز به سوى دمشق پيش يزيد بردند. (در ميان اسيران ، از جنس ذكور، تنى چند بيش نبود كه راءس آنان : فرزند بيست و دوساله امام حسين عليه السلام يعنى امام چهارم على بن الحسين عليه السلام قرار داشت و به مصلحت الهى سخت بيمار بود، و ديگر: فرزند چهار ساله وى محمد بن على عليه السلام كه امام پنجم باشد، و ديگر: حسن مثنى فرزند امام دوم كه داماد امام حسين عليه السلام بود و در ميان جنگ زخم كارى خورده درميان كشتگان افتاده بود؛ او نيز در آخرين رفق يافتند ولى به شفاعت يكى از سرداران سر نبريدند و همراه اسيران به كوفه بردند).

واقعه كربلا، اسيرى زنان و دختران اهل بيت عليه السلام و شهر به شهر گردانيدن ايشان ، و بويژه سخنرانيهايى كه دختر امير المؤ منين عليه السلام حضرت زينب كبرى سلام الله عليه و امام چهارم على بن حسين عليه السلام در كوفه و شام نمودند، بنى اميه را رسوا كرد و تبليغات چندين ساله معاويه را از كار انداخت و كار به جايى كشيد كه يزيد از عمل ماءمورين خود در ملاء عام بيزارى جست واقعه كربلا عامل مؤ ثرى بود كه با تاءثير مؤ جل خود حكومت بنى اميه را بر انداخت و ريشه شيعه را استوارتر ساخت و از آثار معجل آن نيز انقلابات شورشهايى بود كه به همراه جنگهاى خونين تا دوازده سال ادامه داشت و بر اثر آن ، كسانى كه در قتل امام حسين عليه السلام شركت جسته بودند يك به يك گرفتار تيغ انتقام الهى شدند.

هر كس در تاريخ حيات امام حسين عليه السلام و يزيد دقت كند و اوضاع و احوالى را كه در آن عصر بر جهان اسلام با عنايت به ريشه هاى تاريخى آن ، مورد بررسى و تجزيه و تحليل جامع و عميق قرار دهد، شك نخواهد كرد كه آن روز، در برابر امام حسين عليه السلام يك راه بيشتر وجود نداشت و آن ، همان تن دادن به شهادت بود، و بيعت با فردى چون يزيد، كه نتيجه اى جز امضاى مشروعيت سلطه جور، و پايمال كردن علنى اسلام نداشت ، براى امام حسين عليه السلام مقدور نبود. زيرا اسلاف يزيد، هر چند با مقررات دينى مخالفت داشتند، اما آنچه مى كردند در لفافه دين مى كردند و حرمت ظاهر احكام مقدسات دينى را نگه مى داشتند، ولى يزيد در ظاهر نيز هيچ گونه احترامى براى آيين اسلام و مقررات آن قائل نبود، و بى باكانه به پايمال كردن مقدسات و قوانين تظاهر مى كرد.

از اينجا روشن مى شود كه سخن برخى از مفسرين حوادث مبنى بر اينكه : اين دو پيشوا امام حسن و امام حسين دو سليقه مختلف داشتند؛ امام حسن عليه السلام مسلك صلح را پسنديد و امام حسين عليه السلام بر عكس او جنگ را ترجيح مى داد، چنانكه آن برادر با داشتن چهل هزار مرد جنگى با معاويه صلح كرد و اين برادر با چهل نفر به جنگ يزيد برخاست ! سخنى است نابجا.

زيرا مى بينيم كه همين امام حسين عليه السلام كه آنگونه زير بار بيعت يزيد نرفت ، ده سال در حكومت معاويه مانند برادرش امام حسن عليه السلام (كه او نيز ده سال با معاويه به سر برده بود) به سر برد و دست به قيام آنچنانى نزد و حقا كه اگر امام حسن يا امام حسين عليه السلام با معاويه مى جنگيدند كشته مى شدند و شهادت آنان نيز براى اسلام كمترين سودى در بر نداشت و فرياد مظلوميت آنان در هياهوى تبليغات مزورانه و حق بجانب معاويه ، كه خود را صحابى و كاتب وحى و خال المؤ منين معرفى كرده و همچون فرزندش ‍ يزيد آبروى خويش را بسادگى بر باد نمى داد، گم مى شد.

گذشته از اين ، معاويه ، با عمال رنگارنگى كه داشت ، مى توانست آنان را به دست كسان خودشان بكشد و سپس خود به عزاى آنان نشسته و در مقام خونخواهى برآيد! چنانكه با خليفه سوم نيز همين كار را كرد. (١٤٨)

زبان حال اباالفضل عليه السلام با برادر

مى كه از روز ازل مهر تو در دل پروريدم

بين خوبان جهان ، تنها، ترا من برگزيدم

از مقام قدر و شانت من چه گويم اى برادر

ز آنكه مولاى من استى و من عبد عبيدم

مادرم مى گفت : عباسم ، ترا با شيره جان

روى دامن از براى يارى دين پروريدم

آن قدر گويم ز وصفت اى گل گلزار زهرا

تو امير تاجدارى ، من غلام زر خريدم

بر در درگاه لطفت آمدم بهر گدايى

اى برادر جان ، مكن از درگه خود نااميدم

يابده اذن نبردم ؛ يا جوابم كن ، جوابم

تا نگردم رو سيه نزد خداوند مجيدم

رفت از تن تاب و صبر و رفت از سر عقل و هوشم

تا نواى العطش از ناى اطفالت شنيدم

رخصتى ده تا كه آب از بهر طفلان تو آرم

گر كنى امروز در نزد سكينه رو سفيدم

گر شود از تن جدا دستم ندارم هيچ باكى

زانكه از روز ازل من دست از هستى كشيدم

گر زند دشمن به چشمم تير، شاد و سر بلندم

كز قيامم در ره عشق تو نهضت آفريدم

از صغير اصفهانى

ذكر سماواتيان ثناى اباالافضل

خيل ملك ، خادم سراى اباالفضل

بامژه روبد غبار، حور بهشتى

از حرم و صحن با صفاى اباالفضل

گر به شهان مى برند رشگ خلايق

فخر به شاهان كند گداى اباالفضل

هيچ ز بيگانگى به حق نبرد راه

هر كه نگرديد آشناى اباالفضل

پامكش از درگهش كه عقده گشايى

هست به دست گرهت گشاى اباالفضل

غم نبرد راه بر دلش به صف حشر

هر كه بود در دلش ولاى اباالفضل

ور نه كه مى برد جان ز قوم جفا جو

از دم شمشير جانگزاى اباالفضل

آب ننوشيد بى حسين دست و دل از جان

اين روش از همت و حياى اباالفضل

شست به راه حسين دست و دل از جان

اجر ابا الفضل با خداى اباالفضل

پاس وفا داشت آنچنان كه بماندند

اهل وفا مات بر وفاى اباالفضل

با شه دين جز به نام سيد و مولا

باز نشد لعل جانفزاى اباالفضل

آه از آن دم كه شد بلند به ميدان

ناله جانسوز يا اخاى اباالفضل

گشت كمان قد شاه دين چو عيان ديد

غرقه به خون ، قامت رساى اباالفضل

در دو جهان از طريق بنده نوازى

چشم (صغير) است بر سخاى اباالفضل

فصل چهارم : خواهران قمر بنى هاشم عليه السلام (ازنسل فاطمه زهرا سلام الله عليه

١. عقيله بنى هاشم زينب كبرى سلام الله عليه

زينب كبرى روز پنجم جمادى الاءول سال ٥ يا ٦ هجرت در مدينه چشم به جهان گشود. خبر تولد نوزاد عزيز به گوش رسول خدا عليه السلام رسيد. رسول خدا عليه السلام براى ديدار او به منزل دخترش حضرت فاطمه سلام الله عليه آمد و به دختر خود فاطمه سلام الله عليه فرمود: دخترم ، فاطمه جان ، نوزادت را برايم بياور تا او را ببينم فاطمه سلام الله عليه نوزاد كوچكش را به سينه فشرد، بر گونه هاى دوست داشتنى او بوسه زد، و آنگاه به پدر بزرگوارش داد. پيامبر صلى الله عليه و آله فرزند دلبند زهراى عزيزش را در آغوش كشيده و صورت خود را به صورت گذاشت و شروع به اشك ريختن كرد.

فاطمه سلام الله عليه ناگهان متوجه اين صحنه شد و در حاليكه شديدا ناراحت بود از پدر پرسيد: پدرم ، چرا گريه مى كنى ؟! رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود: گريه ام ببه اين علت است كه پس از مرك من و تو، اين دختر دوست داشتنى من سرنوشت غمبازى خواهد داشت ، در نظرم مجسم گشت كه او با چه مشكلات دردناكى روبرو مى شود و چه مصيبتهاى بزرگى را به خاطر رضاى خداوند با آغوش باز استقبال مى كند. در آن دقايقى كه آرام اشك مى ريخت و نواده عزيزش را مى بوسيد، گاهى نيز چهره از رخسار او برداشته به چهره معصومى كه بعدها رسالتى بزرگ را عهده دار مى گشت خيره خيره مى نگريست و در همين جا بود كه خطاب به دخترش فاطمه سلام الله عليه فرمود: اى پاره تن من و روشنى چشمانم ، فاطمه جان ، هر كس كه بر زينب و مصائب او بگريد ثواب گريستن كسى را به او مى دهند كه بر دو برادر او حسن و حسين گريه كند. (١٤٩)

نام گذارى زينب كبرى سلام الله عليه

على و فاطمه سلام الله عليه هيچ گاه در نامگذارى فرزندان خود از رسول خدا صلى الله عليه و آله پيشى نمى گرفتند. نام بزرگوار زينب را نيز رسول خدا صلى الله عليه و آله بر اين بانوى بزرگ اسلام گذاشت .

آرى ، در نامگذارى ، فاطمه زهرا سلام الله عليه از على بن ابى طالب عليه السلام سبقت نمى گيرد و على عليه السلام هم از رسول خدا صلى الله عليه و آله جلو نمى افتد. رسول خدا نيز چشم به آسمان و گفته حق دارد. اسم مبارك زينب سلام الله عليه را جبرئيل امين از طرف خداى بزرگ آورد. از دو دختر حضرت عليه السلام ، يكى را زينب كبرى و ديگرى را زينب صغرى ناميده اند، نيز او را به ام الحسن مكنى فرمود (در بعضى روايات دارد كه او را ام كلثوم هم گفته اند) و حضرت را ملقب به عقيله كرده اند: عقيله بنى هاشم و عقيله الطالبيين عقيله ، آن زن كريمه را گويند كه در بين فاميل بسيار عزيز و در خاندان خود ارجمند باشد.

زينب سلام الله عليه با القاب موثقه ، عارفه ، عالمه و غير معلمه ، فاضله ، كامله ، عابده آل على و غيره معروف است ، و محدثه هم گفته شده است ، چنانكه وى را بطله كربلا يعنى قهرمان كربلا نيز ناميده اند.

امام سجاد عليه السلام در باره اش فرموده است : انت بحمد الله عالمة غير معلمة و فهيمة غير مفهمة

نگارنده گويد: در ايام بمباران قم توسط صدام جنايتكار، چندى به مسجد مقدس ‍ جمكران قم (كه به نام ولى الله اعظم ، حضرت حجة بن الحسن العسگرى ، امام زمان ، عجل الله تعالى فرجه الشريف بنا شده است ) پناهنده شده بودم روزى از آن مكان شريف براى زيارت حرم حضرت فاطمه معصومه سلام الله عليه كريمه اهل بيت عليه السلام به قم آمده و سپس به محضر مبارك آيت الله العظمى سيد شهاب الدين نجفى مرعشى قدس السره رسيدم از هر درى سخن به ميان آمد تا اينكه حضرت آيت الله مرعشى فرمودند: وقتى حضرت فاطمه سلام الله عليه قنداقه حضرت زينب سلام الله عليه را به محضر رسول الله صلى الله عليه و آله برد؛ اين نوزاد عزيز فاطمه سلام الله عليه چشم مبارك را براى هيچ كدام از اهل بيت عليه السلام باز نكرد. و تنها وقتى قنداقه در بغل امام عظيم حسين بن على عليه السلام قرار گرفت چشم مبارك را گشود!

و افزودند: در مجلس يزيد - عليه اللعنة و العذاب - نيز سر مبارك آقا از فراز نيزه به تمام اسرا نگاه كرد، ولى وقتى كه مقابل حضرت زينب كبرى سلام الله عليه رسيد، چشمها را روى هم گذاشت و از گوشه هاى چشم مباركش اشك جارى شد. گويى مى خواست فرموده باشد كه : خواهر عزيز از اينكه اين همه محبت به يتيمانم كرده ايد، ممنون شما هستم ؛ و بيش از اين مرا خجل مكن .

رؤ ياى شگفت حضرت زينب سلام الله عليه

مؤ لف طراز المذهب ، از بحر المصائب و ساير كتب نقل مى كند:

اواخر عمر رسول اكرم صلى الله عليه و آله بود؛ زينب سلام الله عليه نزد جدش آمد و عرض كرد: يا جداه ، خواب ديدم باد تندى وزيدن گرفت كه دنيا را تاريك نمود و من از شدت باد در پناه درخت بزرگى جا گرفتم ، كه ناگاه ديدم آن درخت عظيم در اثر فشار سخت باد از جا كنده شد، خود را به درخت ديگر كه شاخه ديگر رساندم كه شاخه همان درخت بود، باز تند باد سخت آن را هم كند. پس از آن به شاخه ديگر آن درخت پناه بردم ، آن هم شكست آنگاه به دو شاخه باقى مانده پناه بردم ، آنها هم يكى بعد از ديگرى براثر تندباد حوادث از بين رفتند، و من از شدت اضطراب از خواب بيدار شدم پيغمبر صلى الله عليه و آله گريان شد و فرمود: آن درخت بزرگ من هستم ، از ميان شما مى روم ، شاخه اول آن مادرت فاطمه است ، شاخه دوم پدرت على عليه السلام ، دو شاخه ديگر نيز برادرانت ، حسن و حسين عليه السلام ، هستند كه با فقدان آنها جهان تيره و تار مى گردد. (١٥٠)

عبادت زينب كبرى سلام الله عليه

حضرت زينب كبرى سلام الله عليه در عبادت و بندگى وارث مادر و پدر بود. در روايت آمده است : زمانى كه حضرت امام حسين عليه السلام براى وداع به خيمه ها آمد، به زينب كبرى سلام الله عليه فرمود: يا اختاه لاتنسينى فى نافلة الليل يعنى ، خواهرم مرا در شب فراموش مكن به گفته بعضى از مورخين : تهجد و شب زنده دارى زينب كبرى سلام الله عليه در طول عمرش ترك نشد؛ حتى شب ١١ محمر حضرتش با آن همه فرسودگى و خستگى و ديدن آن مصيبتهاى دلخراش ، اين سنت حسنه را فراموش ‍ نكرد. حضرت امام سجاد عليه السلام فرمود: در آن شب ديدم عمه ام در جامه نماز نشسته و مشغول عبادت است .

همچنين از امام سجاد عليه السلام روايت شده است كه فرمود: عمه ام زينب سلام الله عليه با آن كثرت رنج و تعب از كربلا تا شام به نافله شب قيام و اقدام داشت ، اما در يكى از منازل ديدم با حالت نشسته مشغول خواندن نماز نافله است سبب اين امر را پرسيدم ، گفت : سه شب است كه حصه طعام خود را به اطفال خردسال مى دهم و امشب از نهايت گرسنگى ، قدرت ايستادن ندارم ؛ چه آن مردم بدبخت بسيار بر اهل بيت سخت مى گرفتند.

شايد اگر حركت عليا مخدره ، زينب كبرى سلام الله عليه ، از كربلا به كوفه و از كوفه به شام صورت نگرفته بود نهضت عاشورا را نافرجام مانده و دين و عبادت محو و مندرس شده بود.