چهره درخشان قمر بنى هاشم (جلد اول)

چهره درخشان قمر بنى هاشم (جلد اول)0%

چهره درخشان قمر بنى هاشم (جلد اول) نویسنده:
گروه: شخصیت های اسلامی

چهره درخشان قمر بنى هاشم (جلد اول)

نویسنده: علي رباني خلخالي
گروه:

مشاهدات: 50223
دانلود: 4589


توضیحات:

چهره درخشان قمر بنى هاشم (جلد اول) جلد 2
جستجو درون كتاب
  • شروع
  • قبلی
  • 88 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • دانلود HTML
  • دانلود Word
  • دانلود PDF
  • مشاهدات: 50223 / دانلود: 4589
اندازه اندازه اندازه
چهره درخشان قمر بنى هاشم (جلد اول)

چهره درخشان قمر بنى هاشم (جلد اول)

نویسنده:
فارسی

زهد عليا مخدره زينب سلام الله عليه

زينب كبرى سلام الله عليه اعلا درجه رضا و تسليم را دارا و حائز بود. زنى كه شوهرش ‍ بحر الجود، عبدالله بن جعفر، بود و خانه اش بعد از منزل خلفا و ملوك در درجه اول عظمت بود و ارباب حوائج همواره در آن بيت الشرف تجمع داشته و براى خدمت ، كمر بسته ، آماده و فرمانبردار بودند - با اين حال براى كسب رضاى خدا از همه آنها صرف نظر كرد و از مال و جاه و جلال دنيوى به كلى چشم پوشيد. حتى از شوهر (البته ، با رضاى او) و نيز از اولاد و خدم و حشم چشم پوشيد و به كمك برادرش امام حسين عليه السلام شتافت تا دين خدا را نصرت كند و براى جلب رضايت حق ، تن به اسارت داد، تا آنكه به مقامات عاليه نايل گرديد. (١٥١)

مجلس درس زينب كبرى سلام الله عليه در كوفه

جزائرى مى نويسد: در ايامى كه امير المؤ منين على عليه السلام در كوفه تشريف داشت ، آن مكرمه را مجلسى در منزل خود بود كه براى زنها تفسير قرآن بيان مى فرمود. يكى از روزها تفسير كهيعص (١٥٢) را مى فرمود، در اين بين امير المؤ منين على عليه السلام وارد شده و فرمود: شنيدم كهيعص را مى نمايى ؟ عرض كرد: بلى يا ابتاه فدايت شوم فرمود: اى نور ديده ، آن رمزى است در مصيبت وارده بر شما عترت پيغمبر. پس مصائب و نواتبى را كه در آينده بر آنها وارد مى شد بريا آن مخدره بيان فرمود و با شنيدن فرياد ناله و گريه آن مظلومه بلند شد. (١٥٣)

عمان سامانى ، شاعر مشهور و دل آگاه شيعى ، در شرح و داع جانسوز زينب سلام الله عليه با برادرش امام حسين عليه السلام چنين سروده است :

خواهرش بر سينه و بر سر زنان

رفت تا گيرد برادر را عنان

سيل اشك بست بر شه راه را

دود آهش كرد حيران شاه را

در قفاى شاه رفتى هر زمان

بانگ مهلا مهلاش بر آسمان

كاى سوار سرگران كم كن شتاب

جان من ، لختى سبكتر زن ركاب

تا ببوسم آن رخ دلجوى تو

تا ببويم ان شكنج موى تو

شه سراپا گرم شوق و مست ناز

گوشه چشمى به آن سو كرد باز

ديد مشكين مويى از جنس زنان

بر فلك دستى و، دستى بر عنان

زن مگو؛ مرد آفرين روزگار

زن مگو؛ بنت الجلال ، اخت الوقار

زن مگو؛ خاك درش نقش جبين

زن مگو؛ دست خدا در آستين

جود و سخاوت زينب كبرى سلام الله عليه

روزى ميهمانى براى امير المؤ منين على عليه السلام رسيد. آن حضرت به خانه آمده و فرمود: اى فاطمه ، آيا طعامى براى ميهمان خدمت شما مى باشد؟ عرض كرد: فقط قرص ‍ نانى موجود است كه آن هم سهم دخترم زينب مى باشد. زينب سلام الله عليه بيدار بود، عرض كرد: اى مادر، نان مرا براى ميهمان ببريد، من صبر مى كنم طفلى كه در آن وقت ، كه چهار يا پنج بار سال بيشتر نداشته اين جود و كرم او باشد، ديگر چگونه كسى مى تواند به عظمت آن بانوى عظمى پى ببرد؟ زنى كه هستى خود را در راه خدا بذل بنمايد، و فرزندان از جان عزيزتر خود را در راه خداوند متعال انفاق بنمايد و از آنها بگذرد بايستى در نهايت جود بوده باشد. (١٥٤)

اثر سريع نفرين زينب كبرى سلام الله عليه در شام

سپهر در ناسخ گويد: اهل بيت عليه السلام را از دروازه ساعات ، كه ابعد طرق به دارالاماره يزيد بود، داخل شام نمودند. نيز شهر شام را زينت كردند و پرده هاى زرنگار و ديبا به ديوارهاى كوچه و بازار بياويختند و زنان مغنيه ، بى پرده ، به نواختن طبول و دفوف دست افشان و پاى كوبان بودند و يزيد يكصد و بيست پرچم براى استقبال از ايشان برافراشت و مردم به همديگر مباركباد مى گفتند و آن روز را عيد قرار دادند. نيز به روايت ابى مخنف ، عيال الله را از پاى قصر عجوزه اى كه او را ام الحجام مى گفته اند عبور دادند. آن عجوزه با چهار زن ديگر در ميان آن غرفه نشسته بود. چون چشم آن ملعون به آن سر مطهر افتاد كه نور از جبين او ساطع بود، با سنگى چهره مباركش را مجروح ساخت ، چنانكه خون بريخت چون عليا مخدره زينب سلام الله عليه اين بدانست با ناله و گريه روى خود را بخراشيد و موى خود را پريشان كرد و دست به دعا و نفرين برداشت و عرض كرد: اللهم خرب قصرها و اءحرقها بنار الدنيا قبل نار الآخرة ! .

راوى گويد: قسم به خداى ، كه چون دعا بفرمود، در ساعت آن قصر ويران شد و منهدم گرديد و آتشى در آن افتاد و همى بسوخت تا آنكه نشاين از او نماند و يكسره خاكستر گرديد، و هم در آن حال بادى بوزيد و خاكسترش را پراكنده ساخت ، چندانكه اثرى از او بر جاى نماند، گويا هرگز علامتى و عمارتى و اهلى نبوده است !

خطابه و مرثيه سرايى حضرت زينب سلام الله عليه در شام

در بحرالمصائب گويد: چون جناب زينب خاتون سلام الله عليه در كوچه و بازار شام رسيد و سر حضرت سيدالشهدا را در پيش روى خود بديد و مردم شام اظهار خورسندى و سرور نمودند و ناى و طنبور مى نواختند و آن سر مبارك در هر چند قدم به كلمه لا حول ولا قوة الا بالله العظيم متكلم مى گشت ؛ آن مخدره آهى از دل بركشيد و فرمود: يا اخى انظر علينا و لا تغمض عينك عنا و نحن بين العدى

در اين حال سر مبارك تكلم كرد و فرمود: يا اختاه اصبرى ، فان الله تعالى معنا آن مخدره چون صداى برادر را شنيد بحر غيرتش به جوش آمد و بى تابانه به آن قوم خطاب كرد كه : اى گروه نامحمود، همانا به قتل اولاد پيغمبر صلى الله عليه و آله خو و سيد جوانان اهل بهشت ، و گردش دادن دختران و حرم سيد انس و جان ، و تزيين شهر خود، شادان هستيد و مباهات مى كنيد و مع هذا خود را از اهل اسلام مى شماريد؟! اميدوارم كه خداوند جبار هرگز در شما به نظر رحمت ننگرد و بر شما نبخشايد و نيز در بعضى از كتب متاءخرين به نظر رسيده كه آن مخدره در آن موقع اين مرثيه را انشا فرموده و متحمل است زبان حال باشد:

اخى يا هلالا غاب بعد كماله

فمن فقده اضحى نهارا كليلة

اخى يا اخى زود سكينه نظرة

تربها يا خير حى و ميت

اخى فاطمة الصغيرة القد كاد قلبها

يذوب اسى فاعطف عليها بنظرة

اهى يا ايه اى المصائب اشتكى

فراقك ام هتكى و ذلى و غربتى

اءم الثوب مسلوبا اءم الجسم عاريا

اءم النحر منحورا ببيض صقيلة

اءم الطفل مذبوحا اءم القلب ظاميا

اءم الدمع مصبوبا على ظهر نوقة

اءم الجسم لم يدفن اءم النحر داميا

اءم الراءس مرفوعا كبدر دجية

اءم الرحل منهوبا اءم المهر ناعيا

اءم الوجه مكبوبا بحر الظهيرة

اءم العابد السجاد اءضحى مغللا

عليك يقاسى فى الفلا كل كربة

اءم الضايعات الفاقدات حواسرا

كمثل الاماء يشهرن فى كل بلدة

اءخى هدر كنى فقدك يابن والدى

فحزنى لكم باق الى كل يوم بعثة

اخى يا اءخى سلب النساء اءساءنا

و ضرب اليتامى يابن امى بقسوة

اءخى يا اءخى قصم الخلاخل ضرنا

فقم سيدى و ازجر علوج اميه

اءخى يا اءخى المختار طه سلامنا

و قل ام كلثوم بكرب و محنة

اءخى بلغ الكرار منى تحية

وقل زينب اءضحت تساق بذلة

شهید ثالث در مجالس المتقين آورده است كه : چون اسيران آل رسول صلى الله عليه و آله را بر شتران برهنه ، مكشفات الوجوه ، سوار و در ميان مردم رهسپار كردند و مردمان شام به ايشان تند مى نگريستند و ايشان را با كعب نيزه مى زدند، يك نفر از عارفان شيعه خود را از گوشه و كنار به نزد امام زين العابدين عليه السلام رسانيد و خواست مطلبى سؤ ال بنمايد سطوت امامت مانع شد كه پرسش بنمايد، پس خود را به نزديك محمل زينب كبرى سلام الله عليه رسانيد و عرض كرد:

اى بضعه فاطمه زهرا، مگر شما از اهل بيت نيستيد كه عالم به طفيل وجود شما و اجداد شما خلق شده ؟! متحيرم كه اين حال چيست و اين گرفتارى از چه روى مى باشد؟!

در آن حال ، حضرت زينب سلام الله عليه با دست مبارك به طرف آسمان اشاره فرمود و گفت : اى مرد، اكنون جلالت قدر ما را در حضرت يزدان تماشا كن ! آن مرد مى گويد: نگاه كردم ، چندان لشگر در ميان زمين و آسمان بديدم كه شمارش را جز پروردگار ندانستى و ديدم كه قبه ها و علمها بر تارك ايشان افراخته و در پيش روى امام و اهل بيت عليه السلام ندا مى كنند بپوشيد ديده هاى خود را از حرمى كه ملك به آنها نامحرم است و اثاث چندى ديدم كه پادشاهان هرگز آن را تصور نكرده اند و از آن نفايس كه مردم در خدمت حضرت يوسف عليه السلام ديدند افزون بود.

دختر شير خدا

شام ، روشن از جمال زينب كبراستى

سر به زير افكن كه ناموس خدا اينجاستى

كن تماشا آسمان تابناك شام را

كافتاب برج عصمت از افق پيداستى

آب كرده زهره شيران در اين صحرا، مگر

دختر شير خدا خفته در اين صحراستى

در شجاعت چون حسين و درشكيبايى چون حسن

در بلاغت چون على عالى اعلاستى

نغمه مرغ حق از گلزار شام آيد به گوش

مرغ حق را نغمه شورانگيز و روح افزاستى

كرد روشن با جمالش آسمان شام را

كز فروغ چهره گويى زهره زهراستى (١٥٥)

برخى از كرامات زينب كبرى سلام الله عليه

اولا بايد دانست كه وجود زينب كبرى سلام الله عليه اصولا سراپا كرامت است ، چه آنكه وى برگى از آن شجره طيبه است كه اصلها ثابت و فرعها فى السماء ؛ ثانياپرونده حيات و زندگانى او خود شهادت مى دهد كه سراپا كرامت بوده است با اين همه ، براى روشنايى چشم محبان و تنوير قلوب شيعيان به پاره اى از آنها اشاره مى كينم : اول : همين قصه كه فوقا ذكر شد و در آن ، حضرت زينب جلوه اى از غيب را به آن مرد نشان داد تا شاءن و مقام اهل بيت عليه السلام را بشناسند.

دوم : اجابت دعاى او در حق ام الحجام و خراب شدن و آتش گرفتن فورى قصر او، كه صفحات پيشين مذكور افتاد.

سوم : داستان جبل جوشن كه معدن مس بود سقط طفلى كه محسن نانم داشت كه در تاريخ ذكر شده است .

چهارم : تصرف او در نفوس ، هنگام قرائت خطبه در بازار كوفه ، حتى در جمادات ؛ چنانكه نوشته اند: هنگامى كه فرمود ساكت شويد، نفسها در سينه ها حبس شد و زنگهاى شتران ديگر صدا بر نياورد.

پنجم : لدنى بودن علم آن مخدره ، به گواهى امام زين العابدين عليه السلام كه مى فرمود يا عمة انت بحمدالله عالمة غير معلمة .

ششم : اجابت نفرين او در حق كسى كه در مجلس يزيد، يكى از دختران امام حسين عليه السلام را به كنيزى خواست .

هفتم : كيفيت متولد شدن او.

هشتم : حكايت طبخ حريره است .

نهم : خبر دادن از بقاى آثار اهل بيت نبوت ، و سرعت زوال سلطنت بنى اميه ، در خطبه اى كه در مجلس يزيد قرائت كرد، كه الفاظ شيوا و جملات پر شور آن خطبه بتنهايى خود كرامتى است

دهم : قصه شير و فضه است كه ثقة السلام كلينى آن را در روضه كافى روايت كرده و در بحار و ديگر كتب مقاتل نيز مسطور است ، و تفضيل ماجراى آن بر پايه نوشته كتاب انوار الشهادة به اين قرار است كه : زمانى كه مى خواستند بر ابدان طيبه اسب بتازند و اين خبر وحشت اثر به حضرت زينب عليه السلام رسيد، خضرتش سخت پريشان گشت و سر به آسمان برداشت و عرض كرد: بار خدايا، بنى اميه برادر مرا با لب تشنه بكشتند و سر مباركش را بر نيزه كردند و بدنش را برهنه در آفتاب گرم افكندند، با اين حال ، هنوز از بدن مجروح او دست بر نمى دارند و مى خواهند اسب بر بدن وى بتازند. بار خدايا، كاش ‍ زينب مرده بود و چنين حالتى را مشاهده نمى كرد! بار خدايا، در اين بيابان هيچ كس از بنى آدم بر ما ترحم نمى كند، زينب چه كند و چه چاره بنمايد؟!

فضه خادمه چون اضطراب و گريه سيده خود را بديد، پيش دويد و عرض كرد: اى سيده من ، سفينه مولاى پيغمبر صلى الله عليه و آله چون كشتى او درهم شكست ، خود را به جزيره اى رسانيد و در آنجا شيرى اهر شد و او را برداشته و به پشت خويش سوار كرده به آبادانى رسانيد. اگر اجازت فرمايى بروم و در اين بيابان شيرى هست او را خبر كنم كه بنى اميه اين آهنگ است زينب عليه السلام او را رخصت داد. فضه به سوى صحرا رفت ، ناگاه شيرى به نظرش در آمد. به شير گفت : يا اءبا الحارث ، اءتدرى ما يريدون اءن يعلموا غدا باءبى عبدالله ؟ آن شير سر حركت داد يعنى نمى دانم فضه او را خبر داد. شير با سر اشاره كرد كه من نمى گذارم و فهمانيد كه تو از پيش برو و راهنماى من باش شير از عقب او آمد تا به قتلگاه رسيد. پس آن شير بيامد و دستهاى خود را بر بالاى جسد حضرت سيدالشهداء حمايل كرد و شروع به ناله و مويه نمود. چون سواران بيامدند و نظر بر آن شير افكندند، ديگر جرئت دامه آن جسارت نكردند. پسر سعد ملعون گفت :

اين فتنه اى است ، وى را تحريك نكنيد!

فضه خاتون مى فرمايد: چون به خيام حرم نزديك شدم ، صداى شيون و ناله بى بى زينب سلام الله عليه را شنيدم عرض كردم : اى سيده من ، اين چه ناله و شيون است ؟ اكنون من شير را آوردم عليا مخدره هر دو دست مبارك خود را بر سر زد و فرمود: اى فضه دير رسيدى ، همانا بنى اميه است بر بدن برادرم تاخته ، اعضا و جوارح او را در هم شكستند و پايمال سم ستوران نمودند.

در كافى مسندا روايت كرده است كه : لما قتل الحسين عليه السلام اءراد القوم اءن يوطئول الخيل فقالت فضه لزينب : يا سيدتى اءن سفينة كسر به فى البحر فخرج الى جزيرة ، فاذا هو باءسد، فقال : يا اءبا الحارث اءنا مولى رسول الله صلى الله عليه و آله ، فهمهم بين يديه حتى اءوقفه على الطريق و الاءسد رابض فى ناحيه فدعينى اءمضى اليه فاعلمه ما هم صانعون غدا؟ قال : فمضت اليه : فقالت : يا اءبا الحارث فرع راءسه ثم قالت : اءتدرى ما يريدون اءن يعملوا غدا بابى عبدالله الحسين عليه السلام ؟! يريدون اءن يواطئوا الخيل على جسده ! فاءشار براءسه ، يعنى اءنا اءمنهم فجاء الى القتلى ، فقال عمر بن سعد: فتنة لاتثيروها، انصرفوا! فانصر فوا! .

علامه مجلسى در جلاء العيون همين خبر را ترجمه كرده است و اين سفينه ، در سفرهاى رسول الله صلى الله عليه و آله ، بار بسيار بر پشت مى گرفت و لذا او را سفينه مى گفتند، و گر نه نام او مهران و به قولى قيس و كنيه او ابو عبد الرحمن ، غلام رسول الله صلى الله عليه و آله يا غلام ام سلمه بود كه او را آزاد كرد به شرطى كه به رسول خدا صلى الله عليه و آله خدمت نمايد.

شيخ جعفر نقدى در كتاب زينب كبرى سلام الله عليه آورده است كه : صبح شد، شير با غرش تمام آشكار گشت لشگر ابن سعد او را ديدند. عمر بن سعد گمان كرد آن حيوان آمده تا از گوشت كشته هاى به خون آغشته تغذى كند! گفت : بگذاريد ببينيم چه مى كند. همه نظاره كنان ، متوجه آن حيوان شدند. آمد در قتلگاه و كنار جسد حضرت امام حسين عليه السلام توقف كرد. سپس با دست دندان خود يك يك تيرهاى را كه در سينه حضرت بود بيرون مى كشيد و اشك مى ريخت در نتيجه ديگر از ميان لشگر سعد كسى جرئت نكرد گام پيش بگذارد و ابن سعد هم گفت : اين فتنه اى است ...

كلينى ره مى فرمايد: اين كرامتى بزرگ از حضرت زينب كبرى سلام الله عليه بود كه شير اطاعت كنيز او را نمود.

يازدهم : استجابت دعاى آن مخدره است در موقع آتش زدن خيمه ها، و نفرين او به آن مرد كبود چشم كه در تواريخ آمده است .

دوازدهم : ديدن او جبرئيل و رسول الله صلى الله عليه و آله را در گودى قتلگاه شيخ جعفر نقدى ، در كتاب مذكور، از بحار از حضرت صادق عليه السلام روايت مى كند كه زينب ، در قتلگاه حضرت امام حسين عليه السلام پيغمبر صلى الله عليه و آله را ديد و خطاب به سپاه يزيد فرمود: اى لشگر، مگر نمى بينيد پيغمبر خدا گريان است ؟! واى بر شما! اگر نفرين كند زمين شما را فرو مى برد و هلاك مى نمايد. فسوسا كه آن سنگدلان اعتنايى به حرف وى نكرده ، بلكه آن را حمل بر جنون نمودند. مشاهده جبرئيل توسط آن مخدره نيز در تاريخ آمده است .

سيزدهم : علامه نورى در دارالاسلام كرامتى را از حضرت زينب سلام الله عليه به اين شرح روايت مى كند:

سيد محمدباقر سلطان آبادى ، كه از بزرگان ارباب فضايل و راسخين در علم بوده ، فرموده است در بروجرد به مرض درد چشم مبتلا شدم ، بسيار سخت به حدى كه علماى طب از معالجه عاجر آمدند. از آنجا مرا به سلطان آباد آوردند. از شدت درد چشم شدت كرد و ورم بسيار نمود و ديگر سياهى چشم نمايان نبود. از شدت درد چشم ، خواب و آرام از من برفت و تمامى اطباى را براى من آوردند و همه اظهار عجز نمودند از معالجه ، و بعضى مى گفتند تا شش ماه محتاج معالجه است و برخى چهل روز.

اين بيانات ، روح مرا افسرده و خسته نموده حوصله بر من تنگ شد و فوق العاده نگران و مهموم شدم ، تا اينكه يكى از دوستان به نم گفت : بهتر است براى استشفا به زيارت مشرف شوى ، و من عازم سفر هستم با من بيا، و چنانچه از خاك كربلا سرمه بكشى شفا خواهى يافت گفتش : با اين حال چگونه مى توانم حركت كنم ؟ مگر طبيب اجازه بدهد. چون به طبيب رجوع كردم ، گفت : هرگز جايز نيست ، و اگر حركت كنى يكسره نابينا خواهى شد و به منزل دوم نخواهى رسيد كه بكلى از ديده محروم خواهى شد. رفيق من رفت و من به خانه برگشتم .

يكى ديگر از دوستان من آمد و گفت : مرض ترا، جز خاك كربلا و مقتل شهدا و مريضخانه اولياى خدا شفا نبخشد، و ضمنا خود شرح داد كه ٩ سال مبتلا به طپش قلب بودم و همه اطبا از معالجه ام عاجز ماندند، تنها از تربت قبر امام حسين عليه السلام شفا حاصل شد؛ چنانچه ميل دارى متوكلا على الله حركت كن .

من با توكل حركت كردم و در منزل دوم مرض شدت كرد و چنان چشم به درد آمد كه از فشار درد چشم چپ به درد آمد. همه مصاحبين ، مرا ملامت كرده و متفقا گفتند: بهتر است كه مراجعت كنى چون هنگام سحر شد و درد آرام گرفت ، در خواب رفتم ، حضرت عليا مكرمه صديقه صغرى زينب كبرى عليه السلام را در عالم رؤ يا ديدم بر آن حضرت وارد شدم و گوشه مقنعه او را گرفته بر چشم خود كشيدم و از خواب بيدار شدم ؛ ديگر هيچ المى و دردى در چشم حس نكردم و سفر را به پايان رساندم و هيچ دردى در چشم خود نديدم و با چشم ديگرم هيچ فرقى نداشت و آن واقعه را به رفقا گفتم ، آنها به چشم من نگاه كردند و مى گفتند: ما آثار دردى نمى بينيم ، و هيچ فرقى بين دو چشم شما نيست ، اين كرامت را كه از حضرت زينب سلام الله عليه گشته بود براى همه رفقا از زوار و غير زوار نقل كردم (١٥٦)

زبان حال عليا مخدره زينب سلام الله عليه

اه از آن ساعت كه با صد شور و شين

زينب آمد بر سر قبر حسين

بر سر قبر برادر چون رسيد

ناله و آه و فغان از دل كشيد

با زبان حال آن دور از وطن

گفت با قبر برادر اين سخن

السلام اى كشته راه خدا

السلام اى نور چشم مصطفى

السلام اى شاه بى غسل و كفن

السلام اى كشته دو از وطن

السلام اى تشنه آب فرات

السلام اى كشتى بحر نجات

بهر تو امروز مهمان آمده

خواهرت از شام ويران آمده

سر بر آر از خاك و بنگر حال ما

خيز از جا بهر استقبال ما

شرح حال خود شكايت مى كنم

وز جداييها شكايت مى كنم

تا تو بودى ، شاءن و شوكت داشتم

خيمه و خرگاه و عزت داشتم

چون تو رفتى بى كس و ياور شدم

دستگير فرقه كافر شدم

از پس قتل تو اى شاه شهيد

از سرم شمر لعين معجر كشيد

آتش كين كوفيان افروختند

خيمه ما را به آتش سوختند

بعد قتل و غارت اموال تو

تاخت دشمن بر سر اطفال تو

بس كه سيلى شمر زد بر رويشان

گشت نيلى صورت نيكويشان

الغرض از كوفه تا شام خراب

گر چه ما ديديم ظلم بى حساب

ليك دارم شكوه ها از شهر شام

كز سر ديوار وز بالاى بام

بعد از ويرانه با چشم پر آب

برد ما را شمر در بزم شراب

آه از آن ساعت كه از روى غضب

زاده سفيان ، يزيد بى ادب

در حضور خواهر گريان تو

چوب مى زد و دندان تو

پس از تو جان برادر چه رنجها كه كشيدم

چه شهرها كه نگشتم ، چه كوچه ها كه نديدم

به سخت جانى خود اين قدر نبود گمانم

كه بى تو زنده ز دشت بلا به شام رسيدم

برون نمود در آن دم چه شمر پيراهنت را

به تن ز پنجه غم جامه هر زمان بدريدم

چو ماه چارده ديدم سر ترا به سر نى

هلال وار، ز بار مصيبت تو خميدم

زدم به چوبه محمل آن زمان ، كه سر نى

به نوك نيزه خولى سر چو ماه تو ديدم

ز تازيانه و طعن سنان و طعنه دشمن

دگر ز زندگى خويش گشت قطع اميدم

ز بعد قتل برادر، فكار شد زينب

تنش ز بار مصيبت نزار شد زينب

ز جور شمر ستمكار بسته بازويش

به ريسمان ستم استوار شد زينب

به گاه رفتن كوفه ، به دشت كرب و بلا

به پشت ناقه عريان سوار شد زينب

چو با گروه اسيران به كوفه داخل گشت

غمش مزيد و همتش بى شمار شد زينب

چو ديد خنده زنان آن گروه بى دين را

قرين گريه چو ابر بهار شد زينب

سر برادر خود را چو ديد بر سر نى

دلش به سينه ز غم بى قرار شد زينب

چنان ز غصه سرش را به چوب محمل زد

كه خون سر ز رخش آشكار شد زينب

به نزد ابن زيادش چه برد شمر لعين

قرين آه و غم و، سوگوار شد زينب

نداشت مقنعه اى چون به فرق انوار خويش

ز اهل كوفه بسى شرمسار شد زينب

بگفت زاده مرجانه آنچه خواست به وى

به آن لعين قسى دل دچار شد زينب

بنال (اختر طوسى ) از آن دمى كه به دهر

پس از عزيزى بسيار، خوار شد زينب

ورود عليا مخدره زينب عليه السلام به مدينه طيبه

به گفته مؤ لف طراز المذهب : چون اهل بيت عليه السلام در بازگشت از شام ، به مدينه نزديك شدند و سواد شهر نمايان گرديد عليا مخدره زينب سلام الله عليه فرمود:

اى خواهران ، از محملها پياده گرديد كه اينك ، روضه منور جدم رسول خدا صلى الله عليه و آله نمايان گرديد. سپس فرمود: اى ياران اين محملها را دور و اين اشتران را به يك سوى بريد كه ما را تاب ديدن نمانده است در آن وقت ، چنان آهى كشيد كه مى خواست روح مباركش از قالب تن بيرون تازد. پس همگى فرود آمدند و لواى غم مصيبت بر افراشته و خروش محشر نمايان ساختند و اسبابى كه از شهداى كربلا با خود داشتند بگستردند و خيمه حضرت سيد الشهدا عليه السلام را كه در هيچ منزلى بر سر پا نكرده بودند در بيرون مدينه بر پا كردند و مسند آن حضرت را بگستردند. چون عليا مخدره اين بديد، چنان ناله بر كشيد كه بيهوش به روى زمين افتاد. چون به هوش آمد با ناله جگر شكاف فرياد كشيد:

و افر قتاه ابن الكماة ؟ اين الحماة ؟ و الهفتاه !

فما لى لا اوارى الحمام اءبمهجته

و كنت يحى نور عين و عزتى

يا اخى يا حسين ، هؤ لاء جدك و امك و اءخوك الحسن و هؤ لاء اءقربائك و مواليك ينتظرون قدومك يا نور عينى قد قضيت نحبك و اءورثتنى حزنا طويلا مطولا ليتنى مت و كنت نسيا منسيا.

پس از آن روى به مدينه آورد و آن شهر را مخاطب ساخته فرمود: اى مدينه جدى فاءين يومنا الذى قد خرجنا منك بالفرح و مسرة و الجمع و الجماعة و لكن رجعنا اليك بالاءحزن و الاالام من حوادث الزمان فقدنا الرجال و البنين و تفرقت شملنا آنگاه به سوى روضه منور جدش روان گرديد. چون به روضه رسيد هر دو طرف درب مسجد را گرفت و چنان ناله از جگر بر آورد كه مسجد متزلزل گردانيد. سپس رسول خدا صلى الله عليه و آله را سلام داد و گفت : السلام عليك يا جدى يا رسول الله ، انى ناعية اليك اءخى الحسين

ابو مخنف گويد: در اين وقت ، ناله اى بلند از قبر مطهر برخاست و مردمان از شدت بكاونحيب به لرزه در آمدند، و مخدره فرمود: كاش مرا به خويش وا مى گذاشتيد تا سر به صحرا گذاشته و خاك بيابانها را با سرشگ ديده تر مى كردم ، زيرا چگونه داخل مدينه شوم و سؤ ال و جواب نمايم در آن وقت ، زنان مدينه و هاشميات به استقبال زينب شتافته و مخدره را در بدو حال نشناختند، چون حوادث روزگار چهره آن مخدره را ديگر گون كرده بود. زنان مهاجر و انصار و قريشيان چون آن حالت را بديدند، خود را بر خاك و خاره بينداختند، گريبانها چاك كردند، صورتها را خراشيدند و چون ديوانگان گريستند، به گونه اى كه سنگ را آب و آب را كباب مى ساختند، و تماما مبهوت و متحير بودند، چون شخص صاعقه زده يا امواتى كه در عرصه عرصات از قبور بيرون آيند. پس زنان مخدره را فرا گرفتند تا او را به خانه برند و پيوسته به او تسليت مى دادند. فرمود: چگونه به خانه بروم و به كدام خانه داخل بشوم كه صاحب ندارد و مردان آن همه كشته و در خون آغشته مى باشند؟! و كلماتى فرمود كه دلهاى حاضران را از تن آواره ساخت .

--------------------------------------------

پاورقى ها :

١٣٥-ارشاد مفيد: ؛ اثبات الهداة : جلد ٥ - ٢١٢؛ اثبات الوصيه : تاءليف مسعودى ، چاپ تهران ، سال ١٣٢٠، .

١٣٦-ارشاد مفيد: ؛ اثبات الهداة : جلد ٥ - ٢١٢؛ اثبات الوصيه : تاءليف مسعودى ، چاپ تهران ، سال ١٣٢٠، .

١٣٧-مناقب ابن شهر آشوب : جلد ٤، .

١٣٨-مناقب ابن شهر آشوب : جلد ٤ ؛ ارشاد مفيد: ؛ الامامة و السياسة : ج ١ ؛ تاريخ يعقوبى : ج ٢ الفصول المهمة : ؛ تذكرة الخواص : .

١٣٩-ارشاد مفيد: .

١٤٠-مناقب ابن شهر آشوب : ج ٤

١٤١-ارشاد مفيد: ؛ الفصول المهمه : .

١٤٢-ارشاد مفيد: ؛ الفصول المهمة : ؛ مقاتل الطالبين : چاپ دوم ، .

١٤٣-ارشاد مفيد: ؛ الفصول المهمة : ؛ مقاتل الطالبيين : .

١٤٤-مناقب ابن شهر آشوب : ج ٤ .

١٤٥-مناقب ابن شهر آشوب :جلد ٤ ؛ ارشاد مفيد:

١٤٦-مناقب ابن شهر آشوب : جلد ٤، ، ارشاد مفيد: .

١٤٧-بحار الاءنوار: چاپ كمپانى ، جلد ١٠ صفحات ٢٠٠ و ٢٠٣ و ٢٠٣.

١٤٨-اين قسمت از كتاب شيعه در اسلام : علامه طباطبايى (قدس سره ) صاحب تفسير شريف الميزان ، از انتشارات دار التبليغ اسلامى ، چاپ دوم سال ١٣٤٨ شمسى استفاده شده است .

١٤٩-خطابه زينب كبرى پشتوانه انقلاب امام حسين عليه السلام : صفحات ٥٥ -٥٧، اثر دانشمند محترم محمد مقيمى از انتشارات سعدى ، به نقل از طراز المذهب : و ٢٢.

١٥٠-حضرت زينب كبرى سلام الله عليه سلام الله عليه محمد مقيمى ، از انتشارات سعدى .

١٥١-رياحين الشريعه : اثر دانشمند فقيد شيخ ذبيح الله محلاتى ره ، جلد ٣ ، دارالكتب الاسلاميه تهران .

١٥٢-سوره مريم : آيه ١.

١٥٣-خصائص زينبيه : ؛ رياحين الشريعه : جلد ٣ .

١٥٤-رياحين الشريعه : جلد ٣ .

١٥٥-شعر از دكتر قاسم رسا ره

١٥٦-رياحين الشريعه : جلد ٣ .