زنده شدن تصويرهاي دو شير
زنده شدن تصويرهاي دو شير وحشي در دربار مأمون ملعون و دريده شدن دشمن امام رضاعليهالسلام
مي گويند: مدتي در ميان مردم گفتگو از عظمت و معجزات شگفت انگيز امام رضاعليهالسلام
مخصوصا آمدن باران به دعاي آن حضرت بود تا آنكه بعضي از معاندين نزد مأمون رفتند و او را ملامت كردند كه شرف و فخري كه خداي تعالي به تو ارزاني داشته بود از خاندان عباس به خاندان علي منتقل ساختي و هيچ كس با خود و اولاد خود اين چنين نكند كه تو كردي.
علي بن موسي را طلبيدي و او را مشهور و معروف ساختي و حالا كار بجائي رسيده كه جميع خلق از تو برگشته اند و او را مستجاب الدعوه مي دانند بلكه اعجازش نام نهاده اند در حالي كه او ساحر و ساحر زاده است.
يكي از ايشان كه حميد بن مهران نام داشت گفت: «اگر خليفه به من اجازه دهد در ميان خلق با او مباحثه و مجادله مي كنم و او را شكست مي دهم و بر خلق ظاهر مي سازم كه او داراي علم و كمالي نيست.»
مأمون گفت: «اگر مي تواني بكن كه در نزد من چيزي از اين كار دوست داشتني تر نيست.»
پس مقرر شد كه در روز معيني، علماء و فقهاء و اكابر و اهالي را جمع كنند و او با امام رضاعليهالسلام
حرف بزند.
در روز موعود بعد از آنكه مجلس منعقد شد، مأمون كسي را به طلب آن حضرت فرستاد و التماس تشريف فرمايي امامعليهالسلام
را نمود و پيغام فرستاد كه: «مجلس عجيبي منعقد شده است و دوست مي دارم كه شما هم حاضر باشيد.»
چون امام رضاعليهالسلام
رسيد مأمون برخواست و از آن حضرت استقبال نمود. امام رضاعليهالسلام
آمد و بر جاي خود قرار گرفت.
حميد بن مهران از جاي خود برخاست و شروع به هذيان و باطليات كرد، گفت: «مردمان در مورد تو عقيده ي فاسدي پيدا كرده اند و آمدن باران را به دعاي تو مي دانند در حالي كه اين اتفاقي بوده است، بلكه هر چيز را كه حق تعالي در وقتي مقرر نموده باشد، در آن وقت مي شود.
اين رفعت مقامي كه براي تو بوجود آمده است از مأمون است كه پايه ي تو را بلند گردانيده است و الا تو داراي اين حال و مرتبه نبوده اي.»
چون كلام آن ملعون به اينجا رسيد، امام رضاعليهالسلام
فرمود: «اگر خلق شكر نعمتهاي الهي كرده باشند كه ايشان را باران داده باشد براي من نيست كه منع ايشان بكنم و اينكه مي گوئي صاحب تو به من رفعت و مقام داده است، بدان كه مرتبه ي و مقام را حق تعالي به من كرامت فرموده است نه اينكه مأمون به من منزلتي داده باشد، حال من با او مانند حال يوسف با حاكم مصر مي باشد.»
حميد به مهران گفت: «آمدن باران را نمي توان كرامت و اعجاز نام نهاد، بلكه اعجاز آن چيزي است كه حق تعالي مرغاني را براي ابراهيم خليل زنده كرد، حال اگر در آنچه ادعا مي كني راستگو مي باشي به اين عكس دو شير كه در اين مسند مي باشد زندگي عطا كن و به آنان دستور بده كه مرا بخورند، و اگر نتواني اين كار را انجام دهي پس دروغگو هستي.»
سپس اشاره كرد به دو عكس شيري كه در تكيه گاه مأمون بود و آن عكسها را از ابريشم و ريسمان بر آن مسند نقش كرده بودند.
در اين هنگام امام رضاعليهالسلام
غضبناك شده و خطاب به آن دو عكس شير فرمود: «اي دو شير! اين فاجر را بدريد و بخوريد و ذره اي از او باقي نگذاريد.» ناگهان به اذن حق تعالي آن دو شير جان پيدا كرده و به جانب حميد بن مهران حمله ور گرديدند و چنان او را دريدند و خوردند كه نه ذره اي از او بجا ماند و نه قطره اي از خونش بر زمين چكيد.
همه ي افراد از ديدن اين صحنه ي وحشتناك و اعجاز انگيز متحير و مبهوت ماندند و چون شيران فارغ شدند رو به آن حضرت كرده گفتند: «اي ولي خدا! ديگر چه امر داريد؟ آيا اجازه مي فرماييد آنچه را كه با آن فاسق كرديم با اين مرد هم بكنيم؟» و اشاره به مأمون كردند.
مأمون را از شنيدن اين سخن غش كرده و بيهوش شد.
امام رضاعليهالسلام
به آن شيرها فرمود: «به حال خود باشيد.» پس شيران همانجا ايستادند.
امام رضاعليهالسلام
دستور فرمود كه گلاب و بوي خوش آورده و با زحمت زيادي مأمون را به حال خود آوردند.
چون مأمون چشم باز كرد، شيران دوباره گفتند: «اجازه مي دهيد كه او را به آن كسي كه هلاكش ساختيم ملحق سازيم؟»
حضرت فرمود: «اجازه نمي دهم چرا كه حق تعالي در بودن او، حكمت و تدبيري دارد و او بايد باشد تاآن امر را امضا كند.» و اين سخن امام رضاعليهالسلام
اشاره بود به زهر خوراندن مأمون به آن حضرت.
پس شيران گفتند: «اي ولي خدا! به ما چه خدمتي را امر مي فرمائي؟»
حضرت فرمود: «به جاي خود برگرديد چنانچه بوديد.»
پس شيران رفته و به همان تكيه گاه چسبيدند چنانچه از اول بودند.
چون مأمون خاطر جمع شد، به امام رضاعليهالسلام
عرض كرد: «الحمد لله كه حق تعالي شر حميد بن مهران را از من دور گرداند. اي فرزند رسول خدا! اين امر از معجزات جد شما بود و حالا براي شماست. از شما تقاضامند م كه در مقام خود بنشيني و بر من منت گذاري.»
امام رضاعليهالسلام
فرمود: «اگر مرا ميل آن بود با شما در اين مدت آن قدر مدارا نمي كردم. خداي تعالي جميع مخلوقات خود را مطيع و منقاد من ساخته است چنانچه از اين دو شير ديدي. حق تعالي به من امر نموده است كه بر تو اعتراض نكنم و در تحت حكم تو باشم چنانچه يوسفعليهالسلام
با پادشاه مصر بود.»
بعد از اين واقعه هميشه مأمون در ترس و واهمه بود تا اينكه به امام رضاعليهالسلام
زهر خورانيد و آن حضرت را شهيد كرد.