صد و ده پرسش

صد و ده پرسش14%

صد و ده پرسش نویسنده:
گروه: متون فقهی و رسائل

صد و ده پرسش
  • شروع
  • قبلی
  • 123 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • دانلود HTML
  • دانلود Word
  • دانلود PDF
  • مشاهدات: 40487 / دانلود: 4749
اندازه اندازه اندازه
صد و ده پرسش

صد و ده پرسش

نویسنده:
فارسی

این کتاب در موسسه الحسنین علیهما السلام تصحیح و مقابله شده است.

( پرسش هفتم )

بسم الله الرحمن الرحیم

حضرت مستطاب آیت الله العظمی آقای میلانی ادام الله وجوده السّامی.

چه می فرمائید در مسائلی چند که در ذیل مسطور است و به حسب فحوای آیات قرآن مجید و احادیث معتبره ی معصومین عليهم‌السلام چه حکم دارند؟ و چگونه به آنها اعتقاد باید داشت؟

مسئله اول : آیا سرور کائنات حضرت محمد صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم و ائمه ی هدی عليهم‌السلام سردار جمیع انبیاء و رسل ما سلف می باشند و آیا جامع همه ی کمالات و معجزات انبیاء گذشته بلکه بیش از آن و بالاتر کمالات داشته اند یا نه؟

سؤال دوم : آیا پیغمبر اکرم صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم و ائمه ی هدی عليهم‌السلام قوه ی بشری داشتند؟ و آیا در بشریت بر همه ی انسان ها فایق و ارفع و اعلا بودند؟ و آیا علاوه از بشریّت و خواصّ و لوازم آن در فطرت و خلقت از قسم اوّلی نوری و خواصّ و لوازم آن به آنان خصوصیّات و کمالاتی عطا شده که به غیر از ایشان از جن و ملک و مخلوقات دیگر جهان آن خصوصیّات و کمالات عطا نشده؟ و آیا بر همه ی موجودات عالم برتری و حکومت و سرداری دارند؟

سؤال سوم : شک نیست که خلق کردن و رزق دادن و حیات و ممات و امثال آنها مخصوص ذات احدیت است و هیچ کس بالذات قدرت ندارد این کارها را انجام دهد، آیا این امور را ربّ العزّه خود انجام می دهد؟ یا برای این کارها ملائکه ای را موکل فرموده که انجام دهند؟

سؤال چهارم : آیا مانند ملائکه و انبیاء گذشته خداوند متعال به حضرت پیغمبر اکرم صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم و ائمه ی هدی عليهم‌السلام هم امر خلق کردن و رزق دادن و حیات و ممات را مرحمت فرموده؟ و آیا آن امور را انجام داده اند یا نه؟

سؤال پنجم : شک نیست که معجزات و کراماتی که از انبیاء و ائمه و اوصیاء عليهم‌السلام صادر شده به قدرت و امر خداوند متعال است، آیا در همه ی اوقات قدرت معجزه دارند و یا مختصّ به وقت ضرورت است که خداوند معجزه و کرامت را به وسیله ی آنان ظاهر می فرماید و ایشان در غیر وقت ضرورت مانند سایرین سفر الید می باشند، و آیا این معجزات را می توانند به خود منتسب نمایند هم چنانکه آصف بن برخیا به حضرت سلیمان عرض کرد ( أنا آتیک به قبل أن یرتدّ الیک طرفک ) و یا مقام نبوّت و امامت را شایسته ی چنین انتساب به خود نیست؟

سؤال ششم : آیا پیغمبر اکرم صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم و ائمه ی هدی عليهم‌السلام عالم به علم غیب و علم ما کان و ما یکون می باشند یا نه؟ و آیا کسی می تواند حدود و مقدار علم آنان را بداند یا بفهمد و بگوید که فلان مقدار می دانستند و فلان مقدار نمی دانستند؟

سؤال هفتم : آیا استمداد از پیغمبر اکرم صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم و ائمه ی هدی عليهم‌السلام جایز است که بگوید یا رسول الله، یا امیرالمؤمنین یا فاطمه و یا حسن و یا حسین و یا امام العصر والزّمان؟ و یا آنکه بگوید : یا محمد یا علی انصرافی فانّکما ناصران واکفیانی فانّکما کافیان ؟ و آیا آنان می توانند نصرت و مدد و یاری کنند؟ و آیا وجود نوری ایشان که قبل از خلقت بشری بوده حال هم موجود است؟

سؤال هشتم : آیا انبیاء مرسل و ائمه ی هدی عليهم‌السلام از ولادت تا وفات از گناهان کبیره و صغیره (عمداً و سهواً) مصون و محفوظ بوده اند؟ و آیا ایشان سهو و نسیان و فراموشی داشتند؟ و حکم کسی که بگوید از آنان گناهان صغیره صادر شده و یا آنکه بگوید ایشان سهو و نسیان و فراموشی داشتند چیست؟

پاکستان ـ غلام حیدر

جواب اوّل : بلی سرور کائنات حضرت محمد صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم (۱) و ائمه ی هدی عليهم‌السلام سردار رسل ما سلف و جامع همه ی کمالات و معجزات پیامبران گذشته بوده اند بلکه بالاتر از آن هم کمالات داشته اند به دلیل معجزات متواتره ی از آنان در حال حیات ظاهری و بعد از مردن آنان و سخنان پر حکمت و پر مغزی که از حضراتشان صادر شده و اگر آن سخنان و معجزات را با سخنان و معجزات سایر پیامبران بسنجیم یقین می کنیم که کمالات پیامبر خاتم صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم و ائمه ی هدی عليهم‌السلام از همه ی پیامبران گذشته بالاتر و برتر بوده است.

جواب دوّم : علاوه بر این که در بشریت و خواص آن فائق و برتر بر همه بوده اند، کمالات و فضائلی داشتند که هیچ مخلوقی به پایه ی آنان در خصوصیّات و کمالات نمی رسد زیرا مربّی و معلّم انس و جنّ و ملائکه بوده اند پس باید از همه بالاتر و برتر باشند تا این مقام (معلّم و مربّی) شامخ عالی را داشته باشند (۲) چون خلقت اجسام اینها از عالمی است که ارواح سایر مردم از آن عالم است (۳) پس مقام وحی آنها بالاتر از آن عالم است و بر ما سوی الله (بر همه ی مخلوقات) برتری دارند.

ــــــــــــــــــــــــــــــــ

(۱) قال علی عليه‌السلام «اختاره من شجره الانبیاء ومشکاه الضیاء ذؤابه العلیاء وسره البطحاء ومصابیح الظلمه وینابیع الحکمه» خطبه ۱۰۸ نهج البلاغه، خداوند رسول اکرم صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم را بر گزید از شجره ی پیامبران متبلور نورانی از خاندانی بلند مرتبه و اصیل مکه که روشنفکر و راهنمای سر گردانان در تاریکی (و جهل) و سر چشمه ی حکمت و دانش بودند.

(۲) قال علی عليه‌السلام : «نحن شجره النبوه ومحط الرساله ومختلف الملائکه ومعادن العلم وینابیع الحکمه» خطبه ی ۱۰۹ نهج البلاغه، ما (اهل بیت) از شجره ی نبوت و از خاندانی هستیم که مقام والای رسالت در آنها بود و رفت و آمد فرشتگان در آنجا بود و ما معدن علم و دانش و سرچشمه ی جوشان حکمت ها می باشیم.

(۳) کافی کتاب الایمان والکفر باب طینه المؤمن والکافر حدیث ۱ و ۴.

جواب سوّم : خلق کردن و رزق دادن و حیات و ممات و امثال اینها به مشیت الهی انجام می گیرد دست خدا بسته نیست ( بَلْ يَدَاهُ مَبْسُوطَتَانِ ) (۱) وجود ملائکه ای که موکّل به این امور باشند نقصی در قدرت خداوند متعال نیست البته به وسیله ی ملائکه هم این کارها انجام می گیرد و اشیاء را مبدء متعال ایجاد می کند به اراده، و اسبابی هم قرار داده و از آن جمله ملائکه اند ولی در تمام این احوال احتیاجی به اسباب ندارد و بودن اسباب به واسطه ی احتیاج مسبّبات است به آن اسباب که بدون آنها قابلیت وجود ندارند و الا در قدرت ربّ العزّه نقصی نیست.

ــــــــــــــــــــــــــــــ

(۱) المائده: ۶۴.

جواب چهارم : بر حسب امر الهی می توانند این کارها را (خلق کردن و رزق دادن و حیات و ممات) پیامبران و ائمه ی هدی عليهم‌السلام انجام دهند اما همه به اذن خدا است چنانکه خداوند از قول حضرت عیسی عليه‌السلام می فرماید: ( وَأُحْيِي الْمَوْتَى‏ بِإِذْنِ اللّهِ ) و نیز حضرت موسی بن جعفر عليهما‌السلام گاو مرده ی پیر زن فقیری را زنده فرمود باذن خداوند متعال، و از سایر ائمه عليهم‌السلام نیز نقل شده معجزاتی و همه ی آنها با اذن خداوند مانعی ندارد انجام گردد.

جواب پنجم : معجزات صادره از پیغمبران عليهم‌السلام فقط باذن و اراده ی خداوند متعال است ( وَمَا كَانَ لِرَسُولٍ أَن يَأْتِيَ بِآيَةٍ إِلّا بِإِذْنِ اللّهِ ) و این معجزات و کرامات به قدرت خدا است که به دست آنها جاری می گردد و بدون اراده و مشیت الهی انجام نمی گردد و به پیغمبر ما صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم می فرماید: ( قُلْ إِنّمَا أَنَا بَشَرٌ مِثْلُكُمْ ) و می فرماید ( هَلْ كُنتُ إِلّا بَشَراً رَسُولاً ) و نسبت معجزه به پیغمبران و امامان عليهم‌السلام باعتبار این است که ظهور معجزه و خارق العاده بدست آنها جاری گردیده و باین اعتبار نسبت معجزه به آنان عیب ندارد و ظهور معجزه بدست پیغمبر و امام منحصر به وقت ضرورت نیست، فقط بسته به مشیّت خداوند متعال است و در موقع غیر ضرورت هم قدرت و استعداد اعجاز را دارند.

جواب ششم : به موجب آیات و روایات خداوند علم غیب را به پیغمبر ما صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم اعطا فرموده و آن حضرت هم به اوصیاء خود عليهم‌السلام تعلیم داده و علاوه ائمه ی هدی عليهم‌السلام می توانند به موجب روایات کثیره از خداوند الهام بگیرند به وسیله ی (روح) که در شب قدر نازل می گردد، و گاهی امام او را نمی بیند ولی سخن او را می شنود و الهام می گیرد که یکی از فرقهایی که در بعض روایات است این است که بین امام و پیغمبريه‌السلام همین فرق است که پیغمبريه‌السلام ملک را می بیند و صدای او را می شنود ولی امام صدای او را می شنود (۱)، البتّه کسی را نمی رسد که اندازه و مقدار علم آن حضرت و امامان عليهم‌السلام را تعیین کند.

جواب هفتم : استمداد و ندا کردن باسماء طیبه ی پیغمبر اکرم صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم و ائمه ی معصومین عليهم‌السلام و یا ولی عصر روحی لتراب مقدمه الفداء اشکال ندارد چون صدای ما به آنها می رسد، یاری خواستن و نصرت از آنان باعتبار این که سبب و وسیله اند و از خدا می خواهند که حاجت و یاری کسی که از آنان حاجت و یاری خواسته خدا بر آورد، و کلمات یا محمد یا علی یا علی یا محمد انصرانی فانکما ناصران هیچ اشکال ندارد، همان طوری که در کارهای روزمره ی خود از همنوعان خود مدد و یاری می طلبیم و منافاتی ندارد که ما خدا را مؤثر حقیقی بدانیم چون اینها را به عنوان وسائط و وسائل می و فرق اینها با سایر مردگان این است که اینان مرتبت و شرافت نزد خداوند متعال دارند و مانند سایر مردگان نیستند و نزد پروردگار زنده اند و روزی می خورند ( بَلْ أَحْيَاءٌ عِنْدَ رَبّهِمْ يُرْزَقُونَ ) صدای ما به آنان می رسد ولی مردگان دیگر این طور نیستند و این قابلیّت را ندارند و حضرت ولی عصر روحی لتراب مقدمه الفداء زنده اند و اگر انسان در این موارد توجّه به خداوند نماید و رفع گرفتاری خود را چنان که خود آنان نیز دستور فرموده اند از خدا بخواهد بهتر است با توسّل به آنها، و وجود نوری آنان چنان که بوده هست (و خواهد بود).

ــــــــــــــــــــــــــــــــ

(۱) عن محمد بن مسلم قال: «ذکر المحدث عند ابی عبدالله عليه‌السلام فقال انه یسمع الصوت و لا یری الشخص (کافی ج ۱ ص ۲۱۳) باب أن الائمه عليهم‌السلام محدثون .

جواب هشتم : انبیاء و ائمه عليهم‌السلام از گناهان کبیره و صغیره (۱) و سهو و خطا و نسیان (فراموشی) مصون اند و الاّ اعتباری به گفته ی آنها نباشد و این شخصیت و قابلیت است که خدا آنها را از دیگران جدا کرده و آنان را پیشوا و مقتدای مردم قرار داده، آیات قرآن مجید و روایات و دلائل عقلی بر این قسمت فراوان است باید به آن دلائل مراجعه فرمایید و در کتب کلامیه علماء اعلام نوشته اند. (۲) و هیچ کس از شیعه نسبت گناه صغیره به انبیاء و ائمه نداده است فقط بعضی سهو را نسبت داده اند ولی در این نسبت خود سهو کرده اند.

والعلم عند الله. المیلانی

ـــــــــــــــــــــــــــــــ

(۱) علامه طباطبایی می نویسد پیغمبر خدا صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم باید به صفت عصمت متصف باشد یعنی در گرفتن (وحی) از جانب خدا و در نگهداری و رسانیدن آن به مردم از خطا مصون باشد و معصیت (تخلف از قانون خود) نکند زیرا چنانکه گذشت تلقی (وحی) و حفظ و تبلیغ آن سه رکن هدایت تکوینی می باشند و خطا در تکوین معنی ندارد، گذشته از اینکه معصیت و تخلف از مؤدای دعوت و تبلیغ خود، عملی است به ضد دعوت و موجب سلب وثوق و اطمینان مردم است، از راستی و درستی دعوت و در نتیجه غرض و هدف دعوت را تباه می کند (شیعه در اسلام ص ۱۸۳).

(۲) درباره ی عصمت پیامبران و امامان عليهم‌السلام ، علماء علم کلام مذاهب اسلامی بحث کرده اند و فخر رازی (صاحب تفسیر) کتابی بنام (عصمه الانبیاء) نوشته و آراء دانشمندان و صاحبان مذاهب را نقل می کند تا می رسد به اعتقاد شیعه می گوید (انه لا یجوز علیهم (الانبیاء) الکبیره ولا الصغیره لا بالعمد ولا بالتأویل ولا بالسهو والنسیان وهذا مذهب الشیعه واختلفوا (اصحاب المذاهب) ایضاً فی وقت وجوب هذه العصمه فقال بعضهم انها من اول الولاده الی اخر العمر، وقال الاکثرون انما تجب فی زمان النبوه فاما قبلها فهی غیر واجبه وهو قول اکثر اصحابنا والذی نقول ان الانبیاء معصومون فی زمان النبوه عن الکبائر والصغائر بالعمد اما علی سبیل السهو فهو جائز) (عصمه الانبیاء) عقیده ی سنیها درباره ی امامان این است که عصمت را در باره ی آنها لازم نمی دانند. قال السید المرتضی (وجوزوا کلهم ومن قدمنا ذکره من الحشویه واصحاب الحدیث علی الائمه الکبائر والصغائر) (تنزیه الانبیاء).

(عقیده ی شیعه درباره ی پیغمبران و امامان):

الف ـ قال السید المرتضی (قده): قد بینا ان الکبائر والصغائر لا یجوز علی الانبیاء عليهم‌السلام قبل النبوه ولا بعدها لما فی ذلک من التنفیر عن قبول اقوالهم ولما فی تنزیههم عن ذلک من السکون الیهم فکذلک یجب ان یکون الائمه عليهم‌السلام منزهین عن الکبائر والصغائر قبل الامامة وبعدها لان الحال واحدة) (تنزيه الانبياء سيد مرتضى قدس‌سره .

ب ـ قال نصير الدين الطوسي (قده) (امتناع وقوع القبائح والاخلال بالواجبات عن الرسل على وجه لا يخرجون عن حد الاختيار لئلا تنفر عقول الخلق عنهم ويثقون بما جاؤا به لطف فيكون واجباً ويمسى هذا اللطف (عصمة) فالرسل معصومون ـ الى ان قال ـ وقد ثبت ان اللطف واجب عليه تعالى وهذا اللطف يسمى امامة فتكون الامامة واجبة، ولما كان علة الحاجة الى الامامة عدم عصمة الخلق وجب ان يكون الامام معصوماً والا لم يحصل غرض الحكيم ـ الى ان قال ـ لما كانت العصمة امراً خفياً لا يطلع عليها الا علام الغيوب ولم يكن للخلق طريق الى معرفة المعصوم فيجب أن يكون الامام منصوصاً عليه من قبل الله تعالى او من قبل النبي صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم او امام قبله) (فصول العقايد).

ج ـ سئل عن الشيخ المفيد قدس‌سره في العصمة: هل النبيّ صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم الذي اثبتّموه معصوم ام لا؟ جواب: معصوم من اول عمره الى آخره عن السهو والنسيان والذنوب الصغيره والكبيره عمداً وسهواً وسئل ما حدّ العصمة؟ جواب: العصمة لطف يفعله الله تعالى بالمكلف بحيث يمنع وقوع المعصية وترك الطاعة مع قدرته عليها. وسئل ما الدليل على انه معصوم من اول عمره إلى آخره؟ جواب: الدليل على ذلك، انه لو عهد منه السهو والنسيان لارتفع الوثوق منه عند اخباراته ولو عهد منه خطيئة لتنفرت العقول من متابعته فتبطل فائدة البعثة. وسئل، هل يشترط في الامام ان يكون معصوماً ام لا؟، جواب: يشترط العصمة في الامام كما يشترط في النبي صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم (وسئل، ما الدليل على ان الامام يجب ان يكون معصوماً؟

جواب: الدليل على ذلك من وجوه، الاول: انه لو جاز عليه الخطاء لافتقر إلى امام آخر يسدده ثم تنقل الكلام اليه ويتسلسل أو يثبت المطلوب، الثاني: انه لو جاز عليه فعل الخطيئة فان وجب الانكار عليه سقط محله من القلوب فلا يتبع والغرض من نصبه اتباعه فينتقض الغرض وان لم يجب الانكار عليه سقط وجوب النهي عن المنكر وهو باطل، الثالث: انه حافظ للشرع فلو لم يكن معصوماً لم تؤمن منه الزيادة والنقصان) (النكت الاعتقادية).

د ـ وقال العلامة الحلي (قده) (لو لم يكن (النبي صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم معصوماً لزم نقض الغرض والتالي باطل فالمقدم مثله بيا الشرطية انه إذا فعل معصية فاما ان يتبع وهو قبيح لا يقع التكليف به واما ان لا (يتبع) فينتفي فائدة البعثة وهو وجوب اتباعه ولانه مع وقوع المعصية منه يجب الانكار عليه ويسقط محله من القلوب، فلا يصار إلى ما يأمر به وينهى عنه... ويجب ان يكون منزهاً من ذلك من اول عمره الى آخره... ولا يجوز السهو عليه مطلقا في الشرع وغيره... ويجب ان يكون (الامام) معصوماً والا لزم التسلسل والتالي باطل فالمقدم مثله بيان الشرطية ان العلة المقتضية لوجوب نصب الامام جواز الخطاء على المكلف فلو جاز عليه الخطاء لوجب افتقاره الى امام آخر ليكون لطفاً له وللامة أيضاً ويتسلسل ولانه الحافظ للشرع لقصور الكتاب والسنة على تفاصيل الاحكام... فلو جاز عليه الخطاء لم يؤمن من حفظه للشرع) (نهج المسترشدين ص ۵۸ و ص ۶۳).

هـ ـ وايضاً قال العلامة (قده) (يجب على المكلف ان يعتقدانه (النبي صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) معصوم والا لارتفع الوثوق عن اخباره فتبطل فائدة البعثة... ولان الامام يجب ان يكون معصوماً وغيرهم ليس بمعصوم باجماع المسلمين) (رسالة واجب الاعتقاد).

و ـ قال الشيخ الطوسي (قده) (مسألة ۲۴: نبينا محمد صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم معصوم من اول عمره الي آخره في اقواله وافعاله وتروكه وتقريراته منزه عن الخطاء والسهو والنسيان والمعاصي بدليل انه لو فعل المعصية لسقط محله من القلوب ولو جاز عليه السهو والنسيان لارتفع الوثوق عن اخباراته فتبطل فائدة البعثة وهو محال...

مسألة ۲۸ الامام عليه‌السلام معصوم من اول عمره إلى آخره في اقواله وافعاله وتروكه عن الخطاء والسهو والنسيان بدليل انه لو فعل المعصية لسقط محله من القلوب ولو جاز عليه السهو والنسيان لارتفع الوثوق عن اخباراته فتبطل فائدة نصبه) (مسائل كلامية).

ز ـ قال المجلسي (قده) (اعلم ان الامامية اتفقوا على عصمة الأئمة عليهم‌السلام من الذنوب صغيرها وكبيرها فلا يقع منهم ذنب اصلاً لا عمداً ولا نسياناً ولا غير ذلك (سفينة البحار ج ۲ ص ۲۰۱).

( پرسش هشتم )

بسم الله الرحمن الرحیم

حضرت آیت الله العظمی آقای میلانی دامت برکاته.

معروض می دارد خواهشمند است بیان فرمایید دلیل وجوب خمس را از قرآن مجید و احادیث سنی و شیعه.

آمریکا ـ مهندس ابتکار

جواب: عرض می شود ان شاء الله تعالی وجود شریف جنابعالی و بستگان پیوسته در کمال صحت و عافیت باشد، شب گذشته با آقای حاج حسن برزگر ذکر خیر شما به میان آمد و گفتند مسئله ای را درباره ی خمس که یکی از فروع دین و از واجبات اسلامی است سؤال فرموده اید باختصار و فشرده به قدری که نامه گنجایش دارد مطالبی نوشته می شود.

خمس به دلیل قرآن مجید و احادیث وارده از پیغمبر اکرم صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم و اوصیاء عظام و صحابه ی آن حضرت و اجماع فقهاء اسلام واجب است، اما قرآن: چند آیه در باره ی آن و مفسرین شیعه و سنی آنها را درباره ی خمس دانسته اند، یک آیه از آنها که کلمه ی خمس هم در آن ذکر شده است این است ( وَاعْلَمُوا أَنّمَا غَنِمْتُم مِن شَيْ‏ءٍ فَأَنّ للّهِ‏ِ خُمُسَهُ وَلِلرّسُولِ وَلِذِي الْقُرْبَى‏ وَالْيَتَامَى‏ وَالْمَسَاكِينِ وَابْنِ السّبِيلِ ) آیه ی ۱۴ سوره ی انفال جزء ۱۰. معنا ـ بدانید آنچه را که غنیمت و منفعت بردید پنج یک از آن بهره برای خدا است و پیغمبر و خاندان او و ایتام و بینوایان و کسانی که در وطن صاحبان ثروت اند ولی در سفر بیچاره شده اند که اصطلاحاً آنها را ابن السبیل می گویند کتب لغت مانند المنجد و قاموس و مفردات راغب می گویند غنیمت و منفعت یک معنی دارد و منحصر به غنائم جنگ نیست و کلمه ی ( من شیء ) در آیه ی شریفه معنای او از هر چیز است نه فقط آنچه را در جبهه ی جنگ به دست می آورند.

امّا احادیث، در کتب حدیث سنی و شیعه پر است از اخبار و ما به طور نمونه سه حدیث از علماء اهل سنت نقل می کنیم ـ یک، صحیح بخاری جزء ۴ طبع مصر ص ۹۹. و ترمذی جلد ۱ ص ۲۹۹. و انتاجج ۴ ، نقل می کنند پیغمبر اکرم صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم فرمودند: «آمرکم أن تؤدّوا خمس ما غنمتم» و مخاطب آن حضرت کسانی بودند که در جبهه ی جنگ نبودند بلکه از ترس دشمن نمی توانستند در غیر ماههایی که نزد عرب جنگ در آنها حرام است خدمت آن حضرت بیایند.

دو ـ سنن نسائی ج ۴ ص ۱۲۱ طبع مصر، ( اخذ رسول الله يوم حنين و برة من جنب بعير فقال يا أيها الناس إنه لا يحل لي مما أفاء الله عليكم قدر هذه إلاّ الخمس ) معنی: گرفت رسول خدا صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم در جنگ حنین موی شتری را و فرمود: مردم بر من حلال نیست از آنچه خداوند متعال به شما داده است الاّ خمس آن، و کلمه ی (فیء) در لغت به معنای غنیمت است، المنجد.

سوّم ـ کنز العمّال ج ۴ حدیث ۱۹۰۸، ( قال صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم یا أیها النّاس لا یحلّ لی ما أفاء الله علیکم الاّ الخمس ) یعنی ای مردم بر من حلال نیست بیش از خمس از آنچه خدای متعال به شما غنیمت و بهره داده است.

امّا کتب حدیث شیعه: از ائمه ی هدی عليهم‌السلام روایات بسیاری نقل می کنند اینکه به سه روایت اکتفاء می شود:

اوّل ـ قال الصادق عليه‌السلام ( إنّ الله لا اله الا هو لما حرم علينا الصدقة أنزل لنا الخمس فالصّدقة علينا حرام والخمس لنا فريضة والكرامة لنا ) (وسائل کتاب الخمس) یعنی فرمود حضرت صادق عليه‌السلام : پس از آنکه خداوند متعال صدقه (زکات) را بر ما حرام کرد خمس را بر ما حلال نمود و برای کرامت ما خودش را در آیه شریک قرار داد، (همه ی مسلمین معتقدند صدقه و زکات بر پیغمبر و خاندانشان حرام است به دلیل دو روایتی که ابن داود درج ۲ ص ۲۰۴ سنن و ابن حجر در بلوغ المرام ص ۱۲۹ نقل می کنند).

دوم ـ و نیز حضرت صادق عليه‌السلام در ذیل آیه ی شریفه ی ( وَاعْلَمُوا أَنّمَا غَنِمْتُم مِن شَيْ‏ءٍ فَأَنّ للّهِ‏ِ خُمُسَهُ وَلِلرّسُولِ وَلِذِي الْقُرْبَى ) ـ تا آخر ـ قال عليه‌السلام هم قرابت رسول الله صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم والخمس لله و للرّسول و لنا)، فرمود خمس منافع برای خدا و پیغمبر و خاندان او که ما هستیم است.

سوّم ـ سماعه قال ( سألت أبا الحسن موسی بن جعفر عليهما‌السلام عن الخمس قال عليه‌السلام : فی کلّ ما أفاد الناس من قلیل أو کثیر ) راوی سماعه است، می گوید سؤال کردم از حضرت موسی بن جعفر عليهما‌السلام از خمس فرمودند در هرچه مردم منفعت ببرند کم باشد یا زیاد (۱) .

اما اجماع، همه فقهاء اسلام خمس را واجب می دانند و اجماع مذاهب خمسه ـ جعفری ۱، حنفی ۲، مالکی ۳، شاعفی ۴ و حنبلی ۵ است، و در فروع و مسائل آن مثل سائر ابواب فقه اختلاف نظر دارند و نزد شیعه طبق ادلّه ای که دارند در هفت چیز خمس واجب است ۱ ـ منفعت کسب و غیره ۲ ـ معدن ۳ ـ گن ج ۴ ـ مال حلالی که مختلط به حرام شود ۵ ـ جواهری که غواصان از فرو رفتن به دریا بیرون می آورند، ۶ ـ غنائم جنگ ۷ ـ زمینی که کافر ذمی از مسلمان بخرد.

در خاتمه شیعه به دلیل آیات شریفه ی قرآن مجید مانند آیه ی تطهیر ( إِنّمَا يُرِيدُ اللّهُ لِيُذْهِبَ عَنكُمُ الرّجْسَ أَهْلَ الْبَيْتِ وَيُطَهّرَكُمْ تَطْهِيراً ) و آیه ی مباهله ( قُلْ تَعَالَوْا نَدْعُ أَبْنَاءَنَا وَأَبْنَاءَكُمْ وَنِسَاءَنَا وَنِسَاءَكُمْ وَأَنْفُسَنَا وَأَنْفُسَكُمْ ثُمّ نَبْتَهِل فَنَجْعَلْ لَعْنَةَ اللّهِ عَلَى الْكَاذِبِينَ ) و روایاتی که همه ی مسلمانان آنها را روایت می کنند مانند روایت ( مثل اهل بیتی کمثل سفینه نوح من رکبها نجی ومن تخلّف عنها غرق ) و روایت ( انّی تارک فیکم الثقلین کتاب الله وعترتی ) تبعیت از خاندان جلیل حضرت پیغمبر اکرم صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم که یکی از آنها حضرت جعفر بن محمد الصادق عليه‌السلام است می نماید ولی نسبت به سائر رؤسای مذاهب و مصونیت آنها از خطا و اشتباه این چنین آیات و روایاتی نرسیده است. خداوند متعال همه ی مسلمانان را از خطا و اشتباه حفظ فرماید و السلام علیکم رمضان المبارک ۱۳۸۶ هـ

مشهد مقدس، محمد هادی الحسینی المیلانی

ــــــــــــــــــــــــــــــــ

(۱) آقای والد قدس‌سره ، در کتاب خمس راجع به وجوب خمس، بحث ارزنده ای فرموده اند، به کتاب محاضرات فی فقه الامامیه ج ۴ کتاب الخمس مراجعه شود.

( پرسش نهم )

«بسمه تعالی شأنه»

حضرت مستطاب آیت الله العظمی جناب آقای میلانی مد ظله العالی.

پس از مراسم دعاگویی ـ اینجانب در معنای این آیه از قرآن مجید در بن بست مانده ام.

( يَاأَيّهَا النّاسُ اتّقُوا رَبّكُمُ الّذِي خَلَقَكُم مِن نَفْسٍ وَاحِدَةٍ وَخَلَقَ مِنْهَا زَوْجَهَا وَبَثّ مِنْهُمَا رِجَالاً كَثِيراً وَنِسَاءً ) (سوره ی نساء ۱) یعنی ای مردم بپرهیزید پروردگارتان را، آن خدایی که آفرید شما را از یک نفس واحد و سپس مردان و زنان بسیاری از آن نفس واحد و حوّا خلق شدند. خواهشمند است بفرمایید اگر خداوند ما را از آدم و حوا خلق کرده، پس از آن پسران و دختران آدم و حوا با چه کسانی ازدواج کردند؟ اگر ملک آمده چرا در قرآن بیان نفرموده؟ و اگر برادر و خواهر ازدواج کردند این کار در شرع ما و بلکه بیگانگان نیز حرام است و اگر پسران دو قلوی حوا با دختران دو قلوی دیگرش ازدواج کردند باز برادر و خواهر بوده اند، و اگر شرع در آن موقع نبوده حضرت آدم که پیغمبر بود و باید شریعت داشته باشد، و اگر حلال و حرامی نبود با چه برهان باید نبود آنها (حلال و حرام) ثابت بشود، در حالی که عقل سالم قبول دارد که خداوند با این عظمت هر چیزی را بدون عیب و نقص خلق کرده و در صنعتش نقصی نیست.

رضائیه ـ علی آریامهر ـ دادگستری

۴/۱/۴۶

جواب: السّلام علیکم. امید آن که پیوسته به نور قرآن کریم روشندل و به سعادتمندی دنیوی و اخروی برسید فرموده اید پسران و دختران آدم با چه کسانی ازدواج کرده اند؟ اگر ملک آمده چرا قرآن بیان نفرموده؟

۱ ـ این سخن مانند آن است که شخصی بگوید چرا عدد انبیاء که یکصد و بیست و چهار هزار بوده اند. نام همه ی آنان و تاریخشان را قرآن نفرموده و چرا احکام شرعیّه عبادات و معاملات را مفصلاً ذکر نکرده؟ مثلاً حد نصاب در زکات و اینکه زکات در همه ی اموال یا بعض آنها است بیان نفرموده. قران مجید کتاب دینی و علمی و معارف است، کلیّات مطالب را می فرماید به طرز مخصوص، فقط باقتضاء ضرورت مقام ارشاد و هدایت گاهی قضیّه ای را به طور اختصار بیان می فرماید و اساساً قرآن در عین اینکه آسان جلوه می کند بسیار دقیق و عمیق و کتاب درسی است، معلّم و مفسّر و شارح آن خاندان وحی صلوات الله علیهم می باشند و تا حدودی از آن بزرگواران شرح و تفصیل مطالب به ما رسیده و مقدار زیادی نرسیده به علت جلوگیری خلفاء جور و علّت های دیگر.

۲ ـ داستان پسران دوقلو و دختران دوقلو بیشتر در روایات اهل تسنّن ذکر شده است و مطابق آن در بعض احادیث وجود دارد ولی در احادیث معتبره از ائمه عليهم‌السلام طور دیگر بیان شده، در بعضی روایات است که برای شیث و یافث حوریّه آمد و ازدواج شد و از آنان اولاد به وجود آمد و در بعض آنها است که چهار پسر برای حضرت آدم متولّد شد و برای آنان ۴ حوریّه آمد و ازدواج کردند و در بعض آنها است که برای پسری حوریه و برای پسری جنّیه آمد و ازدواج شده است، حال حکمت چه بوده، آیا قوای اولیه طینت آدم و حوّا استعداد بیش از یک طبقه اولاد نداشته و لازم بود که نیرویی آسمانی یا نیروی دیگری ضمیمه شود تا نسل بعد از نسل منتشر شود یا حکمت های دیگری در عالم تکوین بوده است نمی دانیم و راهی برای دانستن نداریم تا حضرت ولی عصر ارواحنا فداه ظهور کند و احتیاج علمی بشر را از هر جهت و از هر ناحیه تأمین فرماید.

۳ ـ حضرت آدم عليه‌السلام پیغمبر بود و شریعت و حلال و حرام داشت و فرضاً داستان پسران دوقلو و دختران دوقلو درست باشد و در آن شریعت ازدواج یکی از آن دو به دیگری از آن دو جایز باشد ولی بعداً چنین ازدواج در شریعت حضرت نوح عليه‌السلام یا حضرت ابراهیم عليه‌السلام تحریم شود مانند بعض محلّلات و محرّمات دیگر از معاملات و غیر معاملات چه محذوری دارد. ولی بدون دلیل نتوان به آن قائل شد و باید گفت العلم عندالله.

۴ ـ اگر انسان نداند پسران و دختران آدم با چه کسانی ازدواج کرده اند چه محذوری دارد؟ چون از جمله ی معارف ضروری نیست که ندانستن آن ضرری برساند، همین قدر باید اعتقاد داشت به اینکه هر آنچه مرام قرآن است حق است و هر آنچه خداوند متعال در مقام آفریدن به وجود آورده بر طبق نظام احسن و اصلح عالم تکوین است و آنچه پیغمبران قبلی و رسول اکرم صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم فرموده از جانب خداوند متعال و حقّ است.

محمد هادی الحسینی المیلانی

مجلس هشتم روز سه شنبه چهاردهم شعبان سال ٣٦٧

١- على بن فضال از پدرش روايت كرده كه : از على بن موسى الرضاعليه‌السلام پرسيد از شب نيمه شعبان فرمود آن شبى است كه خدا گردنها را از دوزخ آزاد كند و گناهان كبيره را در آن بيامرزد گفتم بيش ‍ از شبهاى ديگرى نمازى دارد، فرمود وظيفه اى در آن نيست ولى اگر خواهى نافله بخوانى بر تو باد به نماز جعفر بن ابى طالب و ذكر خدا را در آن فراوان كن با استغفار و دعاء زيرا پدرم ميفرمود دعاء در آن مستجاب است گفتم مردم ميگويند آن شب برات است فرمود آن شب شب قدر است در ماه رمضان

٢- امير المؤمنينعليه‌السلام فرمود : همه خوبيها در سه خصلت جمع است نظر و خاموشى و سخن هر نظرى كه عبرت خيز نباشد سهو است هر خاموشى كه انديشه در آن نيست غفلت است هر سخنى كه در ذكر خدا نيست لغو است خوشا بكسى كه نظرش ‍ عبرت و خاموشيش فكرت و سخنش ذكر است بر خطاى خود ميگيريد و مردم از شرش آسوده اند.

٣- عبد اللّه عمر گويد: رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم فرمود زهد يحيى بن زكريا تا آنجا بود كه آمد در بيت المقدس و ديد كه مجتهدان از احبار و رهبان كه پيراهن مو و كلاه پشمى دارند گلوگاه خود را سوراخ كرده و زنجير بدان نموده و بپايه هاى مسجد بسته اند چون چنين ديد نزد مادرش آمد و گفت مادر جان يك پيراهن موئين و كلاه پشمين برايم بباف تا بروم در بيت المقدس و با احبار و رهبان عبادت خدا كنم مادرش گفت باش تا پيغمبر خدا بيايد و با او مشورت كنم در اين باره چون زكريا آمد گفته يحيى را باو گزارش داد زكريا فرمود پسر جان تو هنوز كودكى خرد سالى چه داعى بر اين كار دارى گفت پدر جان ميبينى كه كودكان خردتر از من مردند. گفت آرى به مادرش فرمود براى او پيراهنى از مو و كلاهى از پشم بباف او هم عمل كرد يحيى آن پيراهن به بر و آن كلاه بر سر نهاده و به بيت المقدس آمد و با احبار بعبادت خداى عز و جل پرداخت تا آن پيراهن مو گوشتش را خورد روزى بلاغرى خود نگريست و گريست خداى عز و جل باو وحى كرد اى يحيى از لاغرى تن خود گريه كنى بعزت و جلالم سوگند اگر سرى بدوزخ كشى بجاى بافته پيراهن آهن بپوشى يحيى گريست تا اشك گوشت رويش را برد و دندانهايش نمايان شد خبر به مادرش رسيد و بديدار او رفت و زكريا با جمع احبار و رهبان آمدند و به يحيى خبر دادند كه گوشت گونه ات رفت گفت من از آن خبرى ندارم زكريا گفت پسر جانم چرا با خود چنين كنى همانا من تو را از خدا خواستم كه به منت بخشد تا چشمم بتو روشن گردد گفت پدر جان تو مرا بدين وضع دستور دادى گفت پسر جانم كى ؟ گفت تو نگفتى ميان بهشت و دوزخ گردنه ايست كه از آن نگذرند جز بسيار گريه كنندگان از ترس خدا گفت چرا فرمود بكوش ‍ و تلاش كن وضع تو غير از وضع منست يحيى برخاست و پيراهن خود را تكانيد مادرش او را در آغوش كشيد و گفت اجازه ميدهى دو قطعه نمد برايت تهيه كنم كه بگونه هاى خود ببندى تا دندانهايت را بپوشند و اشكت را بگيرند گفت اختيار با تو است دو قطعه نمد بگونه هايش بست كه دندانهايش را بپوشند و اشكش را بخشكانند او گريست تا از اشكش خيس ‍ شدند آستين بالا زد و آنها را بر گرفت و فشار داد و اشگها از ميان انگشتان سرازير شد و زكريا به پسر خود و اشگهايش نگريست و سر به آسمان بلند كرد و فرمود بار خدايا اين پسر منست و اين اشكهاى چشم او است و تو ارحم الراحمينى زكريا هر وقت ميخواست بنى اسرائيل را موعظه كند به راست و چپ خود رو ميكرد و اگر يحيى حاضر بود نامى از بهشت و دوزخ نميبرد. يك روز براى وعظ جلسه اى داشت يحيى خود را در عبا پيچيد و آمد ميان عموم مردم نشست زكريا به راست و چپ نگريست و او را نديد و شروع كرد و ميگفت دوستم جبرئيل از طرف خداى تبارك و تعالى بمن باز گفته است كه در دوزخ كوهى است بنام سكران و در بين آن كوه دره ايست بنام غضبان از غضب خداى رحمان تبارك و تعالى در اين دره چاهى است كه صد سال عمق دارد و در آن چاه تابوتهاست از آتش در آن تابوتها صندوقهاست از آتش و جامه ها از آتش و زنجيرها از آتش و غلهاى آتشين يحيى سر برداشت و فرياد كرد وا غفلتاه از سكران و ديوانه وار سر به بيابان نهاد زكريا برخاست و نزد مادر يحيى آمد و گفت بدنبال يحيى برو كه ميترسم او را زنده نبينم مادرش برخاست و بدنبالش رفت و به جوانان بنى اسرائيل گذشت گفتند مادر يحيى بكجا ميروى ؟ گفت دنبال يحيى ميروم نام دوزخ نزد او بردند او سر به بيابان نهاده مادرش همراه جوانان رفتند و به چوپانى رسيدند گفتند اى چوپان جوانى باين نشانه ها ديدى ؟ گفت شايد دنبال يحيى بن زكريا مى رويد؟ گفت آرى آن پسر منست نام دوزخ پيش او برده شده و سر به صحرا نهاده گفت من هم اكنون او را در گردنه اى بلند وانهادم در فلانه جا كه دو قدم در آب نهاده و ديده ها به آسمان دوخته و ميگفت بعزتت اى مولايم از آب سرد ننوشم تا مقام خود را نزد تو ببينم مادرش در رسيد و چون او را ديد خود را باو رسانيد و سرش را گرفت ميان پستانهاى خود چسبانيد و او را بخدا قسم ميداد كه با او بمنزل برگردد با او بخانه آمد و مادرش باو گفت ميخواهى پيراهن مو را بكنى و پيراهن پشم بپوشى كه نرم‏تر است پذيرفت و عدسى براى او پخت و خورد و خوابيد و خوابش برد و براى نماز بيدار نشد در خواب باو ندا رسيد اى يحيى بن زكريا خانه‏اى به از خانه من و پناهى به از پناهم خواستى از خواب برخاست و گفت خدايا از لغزشم بگذر معبودا بعزتت جز در سايه بيت المقدس نپايم به مادرش گفت همان پيراهن مو را بمن بده دانستم كه شما مرا به مهلكه مي اندازيد مادرش پيراهن موى بوى داد و باو آويخت زكريا گفت مادر يحيى او را واگذار از پسرم پرده دل بكنار رفته‏ و از زندگى سودى نبرد يحيى پيراهن خود را پوشيد و كلاهش را بسر نهاد و به بيت المقدس آمد و عبادت كرد تا كارش بدان جا كه بايست رسيد.

٤- ابن عباس گويد: رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم فرمود ايا مردم كيست كه از خدا راست گفتارتر و راست حديث تر باشد گروه مردم براستى پروردگار شما جل جلاله بمن دستور داده علىعليه‌السلام را علم و امام شما نمايم و خليفه و وصى سازم و او را برادر و وزير گيرم گروه مردم على باب هدايت است پس از من و داعى به پروردگار منست و اوست صالح مؤمنان كيست گفتارش بهتر باشد از كسى كه بسوى خدا دعوت كند و كار شايسته كند و گويد كه من از مسلمانانم ، گروه مردم ، به راستى على از منست فرزندش فرزند منست و شوهر حبيبه منست فرمانش ‍ فرمان منست و نهيش نهى من ، گروه مردم ، بر شما باد فرمانش بريد و از نافرمانيش درگذريد زيرا طاعتش طاعت منست و معصيت او معصيت من ، گروه مردم ، به راستى علىعليه‌السلام صديق اين امت است و فاروق و محدث آن ، او هارون و آصف و شمعون آنست و باب حطه و او كشتى نجات آن طالوت و ذو القرنين آن ، گروه مردم ، او وسيله آزمايش بشر و حجت عظمى و آيت كبرى و امام اهل دنيا و عروة الوثقى است ، گروه مردم على با حق است و حق با او و بر زبانش ، گروه مردم ، على قسيم دوزخ است دوست او وارد آن نشود و دشمنش از آن نجات نيابد او قسيم بهشت است دشمنش وارد آن نگردد و دوستش از آن منصرف نشود، گروه مردم اصحاب من شما را اندرز دادم و رسالت پروردگارم را بشما رساندم ولى شما ناصحان را دوست نداريد اين را بگويم و براى خود و شما آمرزش جويم

مجلس نهم روز جمعه شانزدهم ماه شعبان ٣٦٨

١- علىعليه‌السلام فرمود : سادات مردم در دنيا سخاوتمندانند و در آخرت متقيان ٢- رسول خدا فرمود : مؤمن را بر مؤمن هفت حق واجب است از طرف خداى عز و جل

١- در چشم خود والايش شمارد

٢- در سينه دوستش دارد.

٣- در مال مساعدتش كند.

٤- بدگوئى او را حرام داند.

٥- در بيمارى عيادتش كند.

٦- تشييع جنازه اش نمايد.

٧- پس از مرگ جز خير او نگويد.

٣- رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم فرمود : ولايت على بن ابى طالب ولايت خداست و دوستيش دوستى خدا و پيرويش فريضه خدا و اوليائش اولياء خدا، و دشمنانش دشمنان خدا نبرد با او نبرد با خدا و سازش با او سازش با خداى عز و جل است

٤- سليمان بن جعفر جعفرى گويد: از موسى بن جعفر شنيدم ميفرمود پدرم از پدرش از سيد عابدين على بن الحسين از سيد شهداء حسين بن على بن ابى طالب حديث كرد كه امير المؤمنين على بن ابى طالب بمردى گذشت كه سخن بيهوده ميگفت فرمود اى فلانى به راستى تو نامه اى بوسيله دو فرشته حافظ خود ديكته ميكنى بسوى پروردگارت سخن كن بدان چه فائده ات دارد و دم فرو بند از سخن بى فائده

٥- روزى رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم به اصحابش فرمود : كدام شما همه عمر روزه ميدارد؟ سلمان عرضكرد من يا رسول اللّه ، رسول خدا فرمود كدام شما همه را شب زنده دار است سلمان گفت من يا رسول اللّه فرمود كدام شما هر شب قرآن را ختم ميكند؟ سلمان گفت من يا رسول اللّه يكى از اصحاب آن حضرت خشم كرد و گفت يا رسول اللّه سلمان مردى عجمى است و ميخواهد بما قريش ببالد فرمودى كدام شما همه عمرش روزه ميدارد گفت من با اينكه بيشتر روزها را غذا ميخورد و فرمودى كدام شما همه شب بيدار است گفت من با اينكه بيشتر شبها خوابست و فرمودى كدام شما هر روز يك ختم قرآن ميخواند گفت من با اينكه بيشتر روزها خاموش است پيغمبر فرمود خاموش باش اى فلانى تو كجا و لقمان حكيم ؟ از او بپرس تا بتو خبر دهد آن مرد به سلمان گفت اى ابا عبد اللّه تو نگفتى همه روز روزه اى گفت چرا گفت من ديدم بيشتر روزها غذا ميخورى ؟ گفت چنان هست كه تو گمان بردى ، من در هر ماه سه روز روزه ميدارم و خداى عز و جل فرمايد هر كه يك حسنه آرد ده برابر آن دارد و روزه شعبان را به ماه رمضان وصل ميكنم و اين روزه عمرانه مى شود گفت تو گمان نكردى كه همه شب بيدارى ؟ گفت چرا، گفت تو بيشتر شبها در خوابى گفت چنان نيست كه گمان بردى ولى من از دوستم رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم شنيدم ميفرمود هر كه با وضوء بخوابد گويا همه شب را احياء كرده است و من هميشه با وضوء ميخوابم گفت گمان نكردى كه هر روز همه قرآن را ميخوانى ؟ گفت چرا، گفت تو بيشتر روز را خاموشى گفت چنان نيست كه تو فهميدى ولى من از دوستم رسول خدا شنيدم به علىعليه‌السلام ميفرمود اى ابا الحسن مثل تو در امتم مثل قُلْ هُوَ اللّهُ است هر كه يك بارش بخواند ثلث قرآن را خوانده و هر كه دو بارش بخواند دو ثلث قرآن را خوانده و هر كه سه بارش بخواند همه قرآن را خوانده (اى على) هر كه تو را بزبانش دوست دارد ثلث ايمان را دارد و هر كه بزبان و دلش دوستت دارد دو ثلث ايمان دارد و هر كه بزبان و دل دوستت دارد و با دست خود ياريت كند ايمانش ‍ كاملست سوگند بدان كه مرا به حق فرستاده اى على اگر همه اهل زمين تو را دوست داشتند چنان كه اهل آسمانت دوست دارند خدا احدى را به دوزخ عذاب نميكرد من هر روز سه بار قُلْ هُوَ اللّهُ أَحَدٌ ميخوانم آن مرد معترض ‍ برخاست و گويا سنگى در دهانش افكنده بود.

٦- امير المؤمنينعليه‌السلام فرمود : شيوه فقها و حكما اين بود كه در نگارشات خود به هم سه چيز مينوشتند و چهارمى نداشت

١- هر كه هم خود را آخرتش كند خدا هم دنيايش را كفايت كند.

٢- هر كه درونش را اصلاح كند خدا برونش را اصلاح كند.

٣- هر كه ميان خود و خدا را اصلاح كند خدا ميان او و خلق را اصلاح نمايد.

٧- امام صادق فرمود : پس از مرگ اجرى دنبال كسى نرود جر از سه عمل صدقه جاريه ، روش ‍ هدايتى كه نهاده و پس از مرگش بدان عمل شود، فرزند صالحى كه برايش ‍ آمرزش خواهد.

٨- أ بو الحسين اسدى گويد: از امام صادق بمن خبر رسيد كه براى خدا بقعه ها است بنام منتقمه چون خدا مالى به بنده اى دهد و حق خداى عز و جل را از آن بيرون نكند خدا يكى از آن بقعه ها را بر او مسلط سازد تا آن مال را در آن تلف كند و سپس ‍ بميرد و آن را بجا گذارد.

٩- امير المؤمنين فرمود : منم حجت اللّه خليفة اللّه باب اللّه منم خزانه دار علم خدا و امين سر خدا منم امام خلق پس از بهترين مردم محمد نبى رحمتصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم .

١٠- امير المؤمنين فرمود : در قبا حضور پيغمبر رسيدم و چند تن از اصحابش شرف حضور داشتند چون مرا ديد چهره اش شاد شد و لبخند زد، سپيدى دندانهايش را مانند برق ديدم سپس فرمود نزد من بيا اى على نزد من بيا و مرا بخود نزديك كرد تا رانم برانش چسبيد سپس رو به اصحابش فرمود اى گروه اصحاب من با آمدن برادرم على بسوى اصحاب من رحمت بشما رو آورد و به راستى على از منست و من از على جانش از جان منست و گلش از گلم او برادرم و وصى و خليفه بر امت منست در زندگى من و پس از مرگم هر كه فرمانش برد فرمانم برده و هر كه موافقت او كند موافق منست و مخالفش مخالف من

١١- رسول خدا فرمود : هر كه شاد است بزندگى من زنده باشد و بمرگ من بميرد و در جنت عدن به منزل من درآيد و نهالى كه خدايش كاشته بچسبد و باو بگويد باش تا باشد بايد دوستدار على بن ابى طالب باشد و اوصياء از فرزندانش را پيروى كند زيرا آنان عترت منند و از گل من آفريده شده اند و از دشمنانشان بخدا شكوه كنم كه منكر فضل آنهايند و قطع صله آن ها كنند و بخدا كه پس از من فرزندم حسين كشته شود و خدا شفاعتم را از آنها دريغ دارد.

مجلس دهم ده روز از شعبان مانده سال ٣٦٧

١- امام صادق فرمود : هر كس تا چهل سالگى راه دستى دارد و چون باين سن رسيد خدا بفرشتگانش وحى كند كه بنده مرا عمرى دادم بر او سخت گيريد و درشتى كنيد و پاسش داريد و كم و زياد و خرد و درشت عملش را بنويسيد از امام صادق پرسيدند از قول خداى عز و جل (فاطر ٣٧) آيا بشما عمرى نداديم كه متذكر در آن تذكر يابد؟ فرمود سرزنش هيجده ساله است

٢- امام صادقعليه‌السلام فرمود : پيره مردى را روز قيامت بياورند و نامه عملش را بدستش دهند و از برونش ‍ كه بسوى مردم است جز بدى ديده نشود و بر او بسيار ناگوار گذرد و ميگويد پروردگارم فرمائى بدوزخ روم جبار جل جلاله ميفرمايد اى پيرمرد من شرم دارم كه تو را عذاب كنم با اينكه در دنيا نماز ميخواندى ، بنده مرا ببهشت بريد.

٣- رسول خدا فرمود : هر مؤمنى بميرد و يك ورق از او بماند كه دانشى بر آن باشد ورقه روز قيامت ميان او و دوزخ پرده شود و خداى تبارك و تعالى به هر حرفى كه در آن نوشته است شهرى به او دهد كه هفت برابر دنيا باشد مؤمنى نباشد كه يك ساعت نزد عالمى نشيند جز آنكه پروردگارش عز و جل ندا كند نزد حبيبم نشستى بعزت و جلالم سوگند تو را با او ساكن بهشت كنم و و باك ندارم

٤- امام صادق فرمود : مردم خداى عز و جل را به سه روش بپرستيدند يك طبقه براى رغبت در ثواب اين پرستش حريصانست و بر اساس طمع است و ديگرى از ترس ‍ دوزخ اين عبادت بنده ها است و از ترس است ولى من از دوستى او را بپرستم اين عبادت كريمانست و مايه آسودگيست براى گفته او عز و جل (سوره نمل ٨٩) و براى گفته خداى عز و جل (سوره آل عمران ٣١) بگو اگر شما دوست داريد خدا را پيرو من باشيد تا خدا شما را دوست دارد و گناهانتان را بيامرزد و هر كه خدا را دوست دارد خدايش دوستدارد و هر كه را خدا دوست دارد از آسودگانست

٥- امام صادق فرمود : براى يارى مؤمن از طرف خدا همين بس كه به بيند دشمنش خدا را نافرمانى ميكند.

٦- از اصغ بن نباته كه گفت : امير المؤمنين فرمود منم خليفه رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم و وزيرش و وارثش منم برادر رسول خدا و وصيش و حبيبش منم برگزيده رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم و صاحب او منم عموزاده رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم و شوهر دخترش و پدر فرزندانش ‍ منم سيد اوصياء و وصى سيد انبياء من حجت عظمى و آيت كبرى و مثل اعلى و باب پيغمبر مصطفى منم عروه وثقى و كلمه تقوى و امين خداى تعالى و ذكره بر اهل دنيا.

٧- امام صادق فرمود : چون فاسق فسق خود را آشكار كرد غيبت ندارد.

٨- رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم فرمود : جبرئيل از طرف خداى جليل جل جلاله نزد من آمد و گفت اى محمد خداى جل جلاله به تو سلام ميرساند و ميفرمايد برادرت على را مژده بده كه هر كه دوستش دارد من عذابش نكنم و هر كه دشمنش دارد ترحم نكنم

٩- رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم فرمود : در روز قيامت بنده اى گام بر ندارد تا از چهار چيز پرسش شود از عمرش كه در چه گذرانده و از جوانى اش كه در چه بسر رسانده و از مالش كه از كجا آورده و از دوستى ما خانواده

١٠- عايشه گويد: حضور رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم بودم كه على بن ابى طالب آمد و آن حضرت فرمود اين سيد عربست گفتم يا رسول اللّه تو سيد عرب نيستى ؟ فرمود من سيد اولاد آدمم و على سيد عرب گفتم سيد يعنى چه ؟ گفت كسى كه طاعتش فرض است چون طاعت من

١١- معمر گويد: حضور امام صادق نشسته بودم كه زيد بن على بن الحسين آمد و دو پشته در خانه را گرفت امام صادق فرمود عمو جانم تو را بخدا پناه دهم كه همان بدار زده كناسه باشى مادر زيد گفت بخدا حسد تو را باين گفتار وادارد براى پسرم فرمود كاش از حسد بود كاش از حسد بود تا سه بار سپس فرمود پدرم از جدم برايم روايت كرده كه از اولادش زيد نامى خروج كند و در كوفه كشته شود و در كناسه بدار رود و از گورش بر آورند براى روحش درهاى آسمان گشوده گردد و اهل آسمانها بدو شاد گردند جانش را در گلوگاه پرنده اى نهند تا او را در هر جاى بهشت خواهد گردش دهد،

١٢- جابر جعفى گويد: حضور ابو جعفر محمد بن علىعليه‌السلام رسيدم و برادرش زيد خدمت او بود و معروف بن خربوذ مكى هم وارد شد امام پنجم فرمود اى معروف از اشعار طرفه اى كه دارى برايم بخوان معروف اين قطعه را سرود: ابو مالك بجانت ناتوان نيست ضعيف و سست همچون ديگران نيست نميورزد عناد از گفته خويش نه از نهى حكيمش دشمنى كيش ‍ و ليكن بود سيدى رادمرد طبيعت بلند است و شيرين خورند به آقائى است او بفرمان تو كفايت كند بهر تو كار تو گويد امام پنجم دست بر شانه هاى زيد گذاشت و فرمود اى أ بو الحسن اين ستايش براى تو است

مجلس يازدهم روز جمعه شش روز از شعبان مانده ٣٦٧

١- امام پنجم فرمود : رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم در آخرين جمعه ماه شعبان اين خطبه را خواند، حمد خدا كرد و ستايش او نمود و سپس فرمود اى مردم ماهى بر شما سايه افكنده كه در آن شبى است بهتر از هزار ماه آن رمضانست خدا روزه اش را واجب كرده و يك شب نماز نافله آن را برابر هفتاد شب در ماه ديگر مقرر ساخته هر كه عمل مستحبى در آن كند چون عمل واجبى است كه در ماههاى ديگر و هر كه فريضه اى در آن انجام دهد چون كسى باشد كه هفتاد فريضه در ماههاى ديگر انجام دهد آن ماه شكيبائى است و مزد شكيبائى بهشت است آن ماه همدردى است آن ماهى است كه خدا بيفزايد در آن بروزى مؤمن هر كه در آن روزه دار مؤمنى را افطار دهد نزد خداى عز و جل ثواب آزاد كردن بنده اى دارد و گناهان گذشته اش آمرزيده شود به آن حضرت عرض شد يا رسول اللّه همه ما توانا نيستيم كه روزه دارى افطار دهيم فرمود خداى تبارك و تعالى كريم است ، همين ثواب را ميدهد بشما كه توانا هستيد بشربتى از شير كه بدان روزه دارى را افطار دهيد يا شربتى از آب گوارا يا چند دانه خرما كه بر بيش از آن قدرت نداريد هر كه در آن از خدمت مملوك خود تخفيف دهد خدا در حساب او تخفيف دهد آن ماهى است كه اولش رحمت و ميانش آمرزش و آخرش اجابت و آزادى از دوزخ است در اين ماه از چهار خصلت بى نياز نباشيد دو تا براى رضاى خدا و دو تا براى نياز خود آن دو كه براى رضاى خداست گواهى اينكه معبود حقى نيست جز خدا و براستى من رسول خدايم و آن كه دو بدان نياز داريد از خدا بخواهيد حوائج خود را و بهشت را و از خدا بخواهيد عافيت و پناه طلبيد از آتش

٢- حمزة بن محمد گويد: بامام يازدهم حسن عسكرى نوشتم چرا خداى عز و جل روزه را واجب كرده پاسخ آمد براى آنكه توانگر درد گرسنگى را بچشد و به درويش بخشش ‍ كند.

٣- معاذ بن جبل با ديده گريان خدمت رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم رسيد و سلام كرد جواب گفت و فرمود : اى معاذ چرا گريه ميكنى ؟ عرضكرد جوانى تر و تازه و خوشرنگ و زيبا روى بر در است و چون زن رود مرده بر جوانى خود ميگريد و ميخواهد خدمت شما برسد، رسول خدا فرمود اى معاذ آن جوان را نزد من آر او را وارد كرد سلام كرد جوابش داد و سپس فرمود اى جوان براى چه گريه ميكنى ؟ گفت چرا نگريم گناهانى مرتكب شدم كه اگر خداى عز و جل ببرخى از آنها مؤ اخذه ام كند مرا بدوزخ برد و محققا مرا مؤ اخذه ميكند و هرگز مرا نمى آمرزد رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم فرمود چيزى را با خدا شريك كردى ؟ گفت بخدا پناه برم از اينكه چيزى را با پروردگارم شريك دانم نفس محترم را كشتى ؟ گفت نه پيغمبر فرمود اگر گناهانت مانند كوههاى بلند باشد خدا مى آمرزد جوان گفت از كوههاى بلند بزرگتر است پيغمبر فرمود اگر گناهانت مانند هفت زمين و درياها و ريگها و درختها و آنچه خلق در آنها است باشد خدا مى آمرزد گفت از همه اينها بزرگتر است پيغمبر فرمود اگر چون هفت آسمان و ستارگان و عرش و كرسى باشد خدا بيامرزد گفت از همه اينها بزرگتر است پيغمبر به او با خشم نگاه كرد و فرمود اى جوان واى بر تو گناهان تو بزرگتر است يا پروردگارت ؟ جوان رو بر خاك نهاد و ميگفت منزه باد پروردگارم چيزى از پروردگارم بزرگتر نيست پروردگارم يا نبى اللّه بزرگتر از هر چيز است پيغمبر فرمود گناه بزرگ را جز خداى بزرگ نيامرزد جوان گفت نه بخدا يا رسول اللّه پيغمبر فرمود واى بر تو اى جوان بمن گزارش ‍ ندهى يكى از گناهانت را؟ عرضكرد چرا عرض ميكنم من هفت سال بود نبش قبر ميكردم و مرده ها را بيرون مى آوردم و كفن آنها را بر ميگرفتم يك دختر از انصار مرد و چون بخاكش سپردند و برگشتند و شب شد گورش را شكافتم و درش آوردم و كفن او را پر گرفتم و برهنه اش بر لب گور انداختم و برميگشتم كه شيطان آمد و او را بنظرم جلوه داد و ميگفت مگر آن شكم صاف و بلوريش را نبينى و آن كفل فربهش را، تا بر او برگشتم و با او در آميختم و او را بجاى خود وانهادم و از پشت سرم آوازى شنيدم كه ميگفت اى جوان واى بر تو از حاكم روز جزا روزى كه مرا با تو احضار كند من كه برهنه ام انداختى در قشون مردگان و از گورم در آوردى و كفنم بردى و جنبم بحساب راندى واى بر جوانى تو از دوزخ من گمان ندارم هرگز بوى بهشت را بشنوم يا رسول اللّه نظر شما چيست ؟ پيغمبر فرمود اى فاسق از من دورشو كه ميترسم من هم به آتش تو بسوزم چه نزديكى به آتش و پى در هم پيغمبر ميفرمود و با دست او را دور باش ميداد تا از نظر او ناپديد شد و رفت و در شهر مدينه توشه اى بر گرفت و به يكى از كوههاى مدينه رفت و در آنجا بعبادت پرداخت جبه موئى پوشيد و هر دو دست خود را بگردنش بست و فرياد زد پروردگارا اين بنده تو است پيش تو فكار است و دست بگردن پروردگارا تو مرا ميشناسى و ميدانى چه لغزشى كردم سيدى پروردگارم من پشيمان گشتم و تائب نزد پيغمبرت رفتم مرا راند و بترسم افزود از تو خواهم بنام تو و جلال و عظمت سلطانت كه نوميدم نكنى و دعايم بيهوده مسازى و از رحمتت محرومم مكنى تا چهل شب و روز پى در هم همين را ميگفت تا درنده و دام برايش گريستند پس از چهل شبانه روز دست بدعا برداشت و گفت آنچه در حاجت خود توانستم كردم اگر دعايم مستجاب كردى به پيغمبرت وحى كن و اگر نكردى و نيامرزيدى و كيفرم خواهى بزودى به آتش بسوزانم يا در دنيا هلاكم كن كه از رسوائى روز قيامت خلاصم كنى خدا اين آيه را به پيغمبرش فرستاد (آل عمران ١٣٥) آنان كه چون هرزگى كردند يعنى زنا يا بخود ستم كردند يعنى گناه بزرگتر از زنا كه نبش قبر و بردن كفنها است بياد خدا افتادند و براى گناه خود آمرزش ‍ خواستند يعنى ترسيدند از خدا و زود توبه كردند كيست كه گناه را بيامرزد جز خدا خداى عز و جل ميگويد اى محمد بنده ام پيش تو آمد و او را راندى كجا برود و كه را بخواهد و از كه خواهش آمرزش گناه خود كند جز من سپس فرمود خداى عز و جل و اصرار نكردند بدان چه كردند و ميدانستند ميفرمايد ادامه ندادند به نبش قبور و بردن كفن آنان را پاداش از طرف پروردگارشان آمرزش است و بهشتها كه كه از زير آن نهرها روانست، در آن جاويد بمانند و چه خوبست مزد عاملان چون اين آيه بپيغمبر نازل شد بيرون شد و با تبسم اين آيه را ميخواند و باصحابش گفت كى مرا باين جوان تائب راهنمائى كند؟ معاذ گفت يا رسول اللّه بمن خبر رسيده كه در فلان جاست رسول خدا با اصحابش رفتند تا در كوه آن جوان را يافتند كه ميان دو سنگ دستها بگردن بسته و رويش سياه شده و مژگانهايش ريخته از گريه و ميگويد اى آقايم مرا خوش‏رو و زيبا آفريدى كاش ميدانستم ميخواهى در آتشم بسوزانى يا در پناهت ماوى دهى خدايا تو تو احسان و نعمت فراوان بمن دادى كاش ميدانستم سرانجامم بهشت است يا دوزخ خدايا خطايم بزرگتر از آسمانها و زمين است و از كرسى و عرش عظيم كاش مى دانستم خطايم را مى‏آمرزى يا روز قيامت مرا رسوا ميكنى پياپى چنين ميگفت و ميگريست و خاك پيغمبرى پس از من نيست اى على تو وصى و خليفه منى هر كه وصايت و خلافت تو را منكر شود از من نيست و من از او نيستم و من روز قيامت خصم اويم اى على تو افضل امتى در فضل و پيشتر همه در اسلام و بيشتر همه در علم و حليم تر و دلدارتر و سخاوتمندتر همه‏اى اى على پس از من تو امام و اميرى و تو صاحب و سرورى و وزيرى و در امت من مانند ندارى اى على تو قسمت كن بهشت و دوزخى بدوستى تو ابرار از فجار شناخته شوند و بدان از نيكان تميز يابند و مؤمنان از كافران جدا گردند.

مجلس هشتم روز سه شنبه چهاردهم شعبان سال ٣٦٧

١- على بن فضال از پدرش روايت كرده كه : از على بن موسى الرضاعليه‌السلام پرسيد از شب نيمه شعبان فرمود آن شبى است كه خدا گردنها را از دوزخ آزاد كند و گناهان كبيره را در آن بيامرزد گفتم بيش ‍ از شبهاى ديگرى نمازى دارد، فرمود وظيفه اى در آن نيست ولى اگر خواهى نافله بخوانى بر تو باد به نماز جعفر بن ابى طالب و ذكر خدا را در آن فراوان كن با استغفار و دعاء زيرا پدرم ميفرمود دعاء در آن مستجاب است گفتم مردم ميگويند آن شب برات است فرمود آن شب شب قدر است در ماه رمضان

٢- امير المؤمنينعليه‌السلام فرمود : همه خوبيها در سه خصلت جمع است نظر و خاموشى و سخن هر نظرى كه عبرت خيز نباشد سهو است هر خاموشى كه انديشه در آن نيست غفلت است هر سخنى كه در ذكر خدا نيست لغو است خوشا بكسى كه نظرش ‍ عبرت و خاموشيش فكرت و سخنش ذكر است بر خطاى خود ميگيريد و مردم از شرش آسوده اند.

٣- عبد اللّه عمر گويد: رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم فرمود زهد يحيى بن زكريا تا آنجا بود كه آمد در بيت المقدس و ديد كه مجتهدان از احبار و رهبان كه پيراهن مو و كلاه پشمى دارند گلوگاه خود را سوراخ كرده و زنجير بدان نموده و بپايه هاى مسجد بسته اند چون چنين ديد نزد مادرش آمد و گفت مادر جان يك پيراهن موئين و كلاه پشمين برايم بباف تا بروم در بيت المقدس و با احبار و رهبان عبادت خدا كنم مادرش گفت باش تا پيغمبر خدا بيايد و با او مشورت كنم در اين باره چون زكريا آمد گفته يحيى را باو گزارش داد زكريا فرمود پسر جان تو هنوز كودكى خرد سالى چه داعى بر اين كار دارى گفت پدر جان ميبينى كه كودكان خردتر از من مردند. گفت آرى به مادرش فرمود براى او پيراهنى از مو و كلاهى از پشم بباف او هم عمل كرد يحيى آن پيراهن به بر و آن كلاه بر سر نهاده و به بيت المقدس آمد و با احبار بعبادت خداى عز و جل پرداخت تا آن پيراهن مو گوشتش را خورد روزى بلاغرى خود نگريست و گريست خداى عز و جل باو وحى كرد اى يحيى از لاغرى تن خود گريه كنى بعزت و جلالم سوگند اگر سرى بدوزخ كشى بجاى بافته پيراهن آهن بپوشى يحيى گريست تا اشك گوشت رويش را برد و دندانهايش نمايان شد خبر به مادرش رسيد و بديدار او رفت و زكريا با جمع احبار و رهبان آمدند و به يحيى خبر دادند كه گوشت گونه ات رفت گفت من از آن خبرى ندارم زكريا گفت پسر جانم چرا با خود چنين كنى همانا من تو را از خدا خواستم كه به منت بخشد تا چشمم بتو روشن گردد گفت پدر جان تو مرا بدين وضع دستور دادى گفت پسر جانم كى ؟ گفت تو نگفتى ميان بهشت و دوزخ گردنه ايست كه از آن نگذرند جز بسيار گريه كنندگان از ترس خدا گفت چرا فرمود بكوش ‍ و تلاش كن وضع تو غير از وضع منست يحيى برخاست و پيراهن خود را تكانيد مادرش او را در آغوش كشيد و گفت اجازه ميدهى دو قطعه نمد برايت تهيه كنم كه بگونه هاى خود ببندى تا دندانهايت را بپوشند و اشكت را بگيرند گفت اختيار با تو است دو قطعه نمد بگونه هايش بست كه دندانهايش را بپوشند و اشكش را بخشكانند او گريست تا از اشكش خيس ‍ شدند آستين بالا زد و آنها را بر گرفت و فشار داد و اشگها از ميان انگشتان سرازير شد و زكريا به پسر خود و اشگهايش نگريست و سر به آسمان بلند كرد و فرمود بار خدايا اين پسر منست و اين اشكهاى چشم او است و تو ارحم الراحمينى زكريا هر وقت ميخواست بنى اسرائيل را موعظه كند به راست و چپ خود رو ميكرد و اگر يحيى حاضر بود نامى از بهشت و دوزخ نميبرد. يك روز براى وعظ جلسه اى داشت يحيى خود را در عبا پيچيد و آمد ميان عموم مردم نشست زكريا به راست و چپ نگريست و او را نديد و شروع كرد و ميگفت دوستم جبرئيل از طرف خداى تبارك و تعالى بمن باز گفته است كه در دوزخ كوهى است بنام سكران و در بين آن كوه دره ايست بنام غضبان از غضب خداى رحمان تبارك و تعالى در اين دره چاهى است كه صد سال عمق دارد و در آن چاه تابوتهاست از آتش در آن تابوتها صندوقهاست از آتش و جامه ها از آتش و زنجيرها از آتش و غلهاى آتشين يحيى سر برداشت و فرياد كرد وا غفلتاه از سكران و ديوانه وار سر به بيابان نهاد زكريا برخاست و نزد مادر يحيى آمد و گفت بدنبال يحيى برو كه ميترسم او را زنده نبينم مادرش برخاست و بدنبالش رفت و به جوانان بنى اسرائيل گذشت گفتند مادر يحيى بكجا ميروى ؟ گفت دنبال يحيى ميروم نام دوزخ نزد او بردند او سر به بيابان نهاده مادرش همراه جوانان رفتند و به چوپانى رسيدند گفتند اى چوپان جوانى باين نشانه ها ديدى ؟ گفت شايد دنبال يحيى بن زكريا مى رويد؟ گفت آرى آن پسر منست نام دوزخ پيش او برده شده و سر به صحرا نهاده گفت من هم اكنون او را در گردنه اى بلند وانهادم در فلانه جا كه دو قدم در آب نهاده و ديده ها به آسمان دوخته و ميگفت بعزتت اى مولايم از آب سرد ننوشم تا مقام خود را نزد تو ببينم مادرش در رسيد و چون او را ديد خود را باو رسانيد و سرش را گرفت ميان پستانهاى خود چسبانيد و او را بخدا قسم ميداد كه با او بمنزل برگردد با او بخانه آمد و مادرش باو گفت ميخواهى پيراهن مو را بكنى و پيراهن پشم بپوشى كه نرم‏تر است پذيرفت و عدسى براى او پخت و خورد و خوابيد و خوابش برد و براى نماز بيدار نشد در خواب باو ندا رسيد اى يحيى بن زكريا خانه‏اى به از خانه من و پناهى به از پناهم خواستى از خواب برخاست و گفت خدايا از لغزشم بگذر معبودا بعزتت جز در سايه بيت المقدس نپايم به مادرش گفت همان پيراهن مو را بمن بده دانستم كه شما مرا به مهلكه مي اندازيد مادرش پيراهن موى بوى داد و باو آويخت زكريا گفت مادر يحيى او را واگذار از پسرم پرده دل بكنار رفته‏ و از زندگى سودى نبرد يحيى پيراهن خود را پوشيد و كلاهش را بسر نهاد و به بيت المقدس آمد و عبادت كرد تا كارش بدان جا كه بايست رسيد.

٤- ابن عباس گويد: رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم فرمود ايا مردم كيست كه از خدا راست گفتارتر و راست حديث تر باشد گروه مردم براستى پروردگار شما جل جلاله بمن دستور داده علىعليه‌السلام را علم و امام شما نمايم و خليفه و وصى سازم و او را برادر و وزير گيرم گروه مردم على باب هدايت است پس از من و داعى به پروردگار منست و اوست صالح مؤمنان كيست گفتارش بهتر باشد از كسى كه بسوى خدا دعوت كند و كار شايسته كند و گويد كه من از مسلمانانم ، گروه مردم ، به راستى على از منست فرزندش فرزند منست و شوهر حبيبه منست فرمانش ‍ فرمان منست و نهيش نهى من ، گروه مردم ، بر شما باد فرمانش بريد و از نافرمانيش درگذريد زيرا طاعتش طاعت منست و معصيت او معصيت من ، گروه مردم ، به راستى علىعليه‌السلام صديق اين امت است و فاروق و محدث آن ، او هارون و آصف و شمعون آنست و باب حطه و او كشتى نجات آن طالوت و ذو القرنين آن ، گروه مردم ، او وسيله آزمايش بشر و حجت عظمى و آيت كبرى و امام اهل دنيا و عروة الوثقى است ، گروه مردم على با حق است و حق با او و بر زبانش ، گروه مردم ، على قسيم دوزخ است دوست او وارد آن نشود و دشمنش از آن نجات نيابد او قسيم بهشت است دشمنش وارد آن نگردد و دوستش از آن منصرف نشود، گروه مردم اصحاب من شما را اندرز دادم و رسالت پروردگارم را بشما رساندم ولى شما ناصحان را دوست نداريد اين را بگويم و براى خود و شما آمرزش جويم

مجلس نهم روز جمعه شانزدهم ماه شعبان ٣٦٨

١- علىعليه‌السلام فرمود : سادات مردم در دنيا سخاوتمندانند و در آخرت متقيان ٢- رسول خدا فرمود : مؤمن را بر مؤمن هفت حق واجب است از طرف خداى عز و جل

١- در چشم خود والايش شمارد

٢- در سينه دوستش دارد.

٣- در مال مساعدتش كند.

٤- بدگوئى او را حرام داند.

٥- در بيمارى عيادتش كند.

٦- تشييع جنازه اش نمايد.

٧- پس از مرگ جز خير او نگويد.

٣- رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم فرمود : ولايت على بن ابى طالب ولايت خداست و دوستيش دوستى خدا و پيرويش فريضه خدا و اوليائش اولياء خدا، و دشمنانش دشمنان خدا نبرد با او نبرد با خدا و سازش با او سازش با خداى عز و جل است

٤- سليمان بن جعفر جعفرى گويد: از موسى بن جعفر شنيدم ميفرمود پدرم از پدرش از سيد عابدين على بن الحسين از سيد شهداء حسين بن على بن ابى طالب حديث كرد كه امير المؤمنين على بن ابى طالب بمردى گذشت كه سخن بيهوده ميگفت فرمود اى فلانى به راستى تو نامه اى بوسيله دو فرشته حافظ خود ديكته ميكنى بسوى پروردگارت سخن كن بدان چه فائده ات دارد و دم فرو بند از سخن بى فائده

٥- روزى رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم به اصحابش فرمود : كدام شما همه عمر روزه ميدارد؟ سلمان عرضكرد من يا رسول اللّه ، رسول خدا فرمود كدام شما همه را شب زنده دار است سلمان گفت من يا رسول اللّه فرمود كدام شما هر شب قرآن را ختم ميكند؟ سلمان گفت من يا رسول اللّه يكى از اصحاب آن حضرت خشم كرد و گفت يا رسول اللّه سلمان مردى عجمى است و ميخواهد بما قريش ببالد فرمودى كدام شما همه عمرش روزه ميدارد گفت من با اينكه بيشتر روزها را غذا ميخورد و فرمودى كدام شما همه شب بيدار است گفت من با اينكه بيشتر شبها خوابست و فرمودى كدام شما هر روز يك ختم قرآن ميخواند گفت من با اينكه بيشتر روزها خاموش است پيغمبر فرمود خاموش باش اى فلانى تو كجا و لقمان حكيم ؟ از او بپرس تا بتو خبر دهد آن مرد به سلمان گفت اى ابا عبد اللّه تو نگفتى همه روز روزه اى گفت چرا گفت من ديدم بيشتر روزها غذا ميخورى ؟ گفت چنان هست كه تو گمان بردى ، من در هر ماه سه روز روزه ميدارم و خداى عز و جل فرمايد هر كه يك حسنه آرد ده برابر آن دارد و روزه شعبان را به ماه رمضان وصل ميكنم و اين روزه عمرانه مى شود گفت تو گمان نكردى كه همه شب بيدارى ؟ گفت چرا، گفت تو بيشتر شبها در خوابى گفت چنان نيست كه گمان بردى ولى من از دوستم رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم شنيدم ميفرمود هر كه با وضوء بخوابد گويا همه شب را احياء كرده است و من هميشه با وضوء ميخوابم گفت گمان نكردى كه هر روز همه قرآن را ميخوانى ؟ گفت چرا، گفت تو بيشتر روز را خاموشى گفت چنان نيست كه تو فهميدى ولى من از دوستم رسول خدا شنيدم به علىعليه‌السلام ميفرمود اى ابا الحسن مثل تو در امتم مثل قُلْ هُوَ اللّهُ است هر كه يك بارش بخواند ثلث قرآن را خوانده و هر كه دو بارش بخواند دو ثلث قرآن را خوانده و هر كه سه بارش بخواند همه قرآن را خوانده (اى على) هر كه تو را بزبانش دوست دارد ثلث ايمان را دارد و هر كه بزبان و دلش دوستت دارد دو ثلث ايمان دارد و هر كه بزبان و دل دوستت دارد و با دست خود ياريت كند ايمانش ‍ كاملست سوگند بدان كه مرا به حق فرستاده اى على اگر همه اهل زمين تو را دوست داشتند چنان كه اهل آسمانت دوست دارند خدا احدى را به دوزخ عذاب نميكرد من هر روز سه بار قُلْ هُوَ اللّهُ أَحَدٌ ميخوانم آن مرد معترض ‍ برخاست و گويا سنگى در دهانش افكنده بود.

٦- امير المؤمنينعليه‌السلام فرمود : شيوه فقها و حكما اين بود كه در نگارشات خود به هم سه چيز مينوشتند و چهارمى نداشت

١- هر كه هم خود را آخرتش كند خدا هم دنيايش را كفايت كند.

٢- هر كه درونش را اصلاح كند خدا برونش را اصلاح كند.

٣- هر كه ميان خود و خدا را اصلاح كند خدا ميان او و خلق را اصلاح نمايد.

٧- امام صادق فرمود : پس از مرگ اجرى دنبال كسى نرود جر از سه عمل صدقه جاريه ، روش ‍ هدايتى كه نهاده و پس از مرگش بدان عمل شود، فرزند صالحى كه برايش ‍ آمرزش خواهد.

٨- أ بو الحسين اسدى گويد: از امام صادق بمن خبر رسيد كه براى خدا بقعه ها است بنام منتقمه چون خدا مالى به بنده اى دهد و حق خداى عز و جل را از آن بيرون نكند خدا يكى از آن بقعه ها را بر او مسلط سازد تا آن مال را در آن تلف كند و سپس ‍ بميرد و آن را بجا گذارد.

٩- امير المؤمنين فرمود : منم حجت اللّه خليفة اللّه باب اللّه منم خزانه دار علم خدا و امين سر خدا منم امام خلق پس از بهترين مردم محمد نبى رحمتصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم .

١٠- امير المؤمنين فرمود : در قبا حضور پيغمبر رسيدم و چند تن از اصحابش شرف حضور داشتند چون مرا ديد چهره اش شاد شد و لبخند زد، سپيدى دندانهايش را مانند برق ديدم سپس فرمود نزد من بيا اى على نزد من بيا و مرا بخود نزديك كرد تا رانم برانش چسبيد سپس رو به اصحابش فرمود اى گروه اصحاب من با آمدن برادرم على بسوى اصحاب من رحمت بشما رو آورد و به راستى على از منست و من از على جانش از جان منست و گلش از گلم او برادرم و وصى و خليفه بر امت منست در زندگى من و پس از مرگم هر كه فرمانش برد فرمانم برده و هر كه موافقت او كند موافق منست و مخالفش مخالف من

١١- رسول خدا فرمود : هر كه شاد است بزندگى من زنده باشد و بمرگ من بميرد و در جنت عدن به منزل من درآيد و نهالى كه خدايش كاشته بچسبد و باو بگويد باش تا باشد بايد دوستدار على بن ابى طالب باشد و اوصياء از فرزندانش را پيروى كند زيرا آنان عترت منند و از گل من آفريده شده اند و از دشمنانشان بخدا شكوه كنم كه منكر فضل آنهايند و قطع صله آن ها كنند و بخدا كه پس از من فرزندم حسين كشته شود و خدا شفاعتم را از آنها دريغ دارد.

مجلس دهم ده روز از شعبان مانده سال ٣٦٧

١- امام صادق فرمود : هر كس تا چهل سالگى راه دستى دارد و چون باين سن رسيد خدا بفرشتگانش وحى كند كه بنده مرا عمرى دادم بر او سخت گيريد و درشتى كنيد و پاسش داريد و كم و زياد و خرد و درشت عملش را بنويسيد از امام صادق پرسيدند از قول خداى عز و جل (فاطر ٣٧) آيا بشما عمرى نداديم كه متذكر در آن تذكر يابد؟ فرمود سرزنش هيجده ساله است

٢- امام صادقعليه‌السلام فرمود : پيره مردى را روز قيامت بياورند و نامه عملش را بدستش دهند و از برونش ‍ كه بسوى مردم است جز بدى ديده نشود و بر او بسيار ناگوار گذرد و ميگويد پروردگارم فرمائى بدوزخ روم جبار جل جلاله ميفرمايد اى پيرمرد من شرم دارم كه تو را عذاب كنم با اينكه در دنيا نماز ميخواندى ، بنده مرا ببهشت بريد.

٣- رسول خدا فرمود : هر مؤمنى بميرد و يك ورق از او بماند كه دانشى بر آن باشد ورقه روز قيامت ميان او و دوزخ پرده شود و خداى تبارك و تعالى به هر حرفى كه در آن نوشته است شهرى به او دهد كه هفت برابر دنيا باشد مؤمنى نباشد كه يك ساعت نزد عالمى نشيند جز آنكه پروردگارش عز و جل ندا كند نزد حبيبم نشستى بعزت و جلالم سوگند تو را با او ساكن بهشت كنم و و باك ندارم

٤- امام صادق فرمود : مردم خداى عز و جل را به سه روش بپرستيدند يك طبقه براى رغبت در ثواب اين پرستش حريصانست و بر اساس طمع است و ديگرى از ترس ‍ دوزخ اين عبادت بنده ها است و از ترس است ولى من از دوستى او را بپرستم اين عبادت كريمانست و مايه آسودگيست براى گفته او عز و جل (سوره نمل ٨٩) و براى گفته خداى عز و جل (سوره آل عمران ٣١) بگو اگر شما دوست داريد خدا را پيرو من باشيد تا خدا شما را دوست دارد و گناهانتان را بيامرزد و هر كه خدا را دوست دارد خدايش دوستدارد و هر كه را خدا دوست دارد از آسودگانست

٥- امام صادق فرمود : براى يارى مؤمن از طرف خدا همين بس كه به بيند دشمنش خدا را نافرمانى ميكند.

٦- از اصغ بن نباته كه گفت : امير المؤمنين فرمود منم خليفه رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم و وزيرش و وارثش منم برادر رسول خدا و وصيش و حبيبش منم برگزيده رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم و صاحب او منم عموزاده رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم و شوهر دخترش و پدر فرزندانش ‍ منم سيد اوصياء و وصى سيد انبياء من حجت عظمى و آيت كبرى و مثل اعلى و باب پيغمبر مصطفى منم عروه وثقى و كلمه تقوى و امين خداى تعالى و ذكره بر اهل دنيا.

٧- امام صادق فرمود : چون فاسق فسق خود را آشكار كرد غيبت ندارد.

٨- رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم فرمود : جبرئيل از طرف خداى جليل جل جلاله نزد من آمد و گفت اى محمد خداى جل جلاله به تو سلام ميرساند و ميفرمايد برادرت على را مژده بده كه هر كه دوستش دارد من عذابش نكنم و هر كه دشمنش دارد ترحم نكنم

٩- رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم فرمود : در روز قيامت بنده اى گام بر ندارد تا از چهار چيز پرسش شود از عمرش كه در چه گذرانده و از جوانى اش كه در چه بسر رسانده و از مالش كه از كجا آورده و از دوستى ما خانواده

١٠- عايشه گويد: حضور رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم بودم كه على بن ابى طالب آمد و آن حضرت فرمود اين سيد عربست گفتم يا رسول اللّه تو سيد عرب نيستى ؟ فرمود من سيد اولاد آدمم و على سيد عرب گفتم سيد يعنى چه ؟ گفت كسى كه طاعتش فرض است چون طاعت من

١١- معمر گويد: حضور امام صادق نشسته بودم كه زيد بن على بن الحسين آمد و دو پشته در خانه را گرفت امام صادق فرمود عمو جانم تو را بخدا پناه دهم كه همان بدار زده كناسه باشى مادر زيد گفت بخدا حسد تو را باين گفتار وادارد براى پسرم فرمود كاش از حسد بود كاش از حسد بود تا سه بار سپس فرمود پدرم از جدم برايم روايت كرده كه از اولادش زيد نامى خروج كند و در كوفه كشته شود و در كناسه بدار رود و از گورش بر آورند براى روحش درهاى آسمان گشوده گردد و اهل آسمانها بدو شاد گردند جانش را در گلوگاه پرنده اى نهند تا او را در هر جاى بهشت خواهد گردش دهد،

١٢- جابر جعفى گويد: حضور ابو جعفر محمد بن علىعليه‌السلام رسيدم و برادرش زيد خدمت او بود و معروف بن خربوذ مكى هم وارد شد امام پنجم فرمود اى معروف از اشعار طرفه اى كه دارى برايم بخوان معروف اين قطعه را سرود: ابو مالك بجانت ناتوان نيست ضعيف و سست همچون ديگران نيست نميورزد عناد از گفته خويش نه از نهى حكيمش دشمنى كيش ‍ و ليكن بود سيدى رادمرد طبيعت بلند است و شيرين خورند به آقائى است او بفرمان تو كفايت كند بهر تو كار تو گويد امام پنجم دست بر شانه هاى زيد گذاشت و فرمود اى أ بو الحسن اين ستايش براى تو است

مجلس يازدهم روز جمعه شش روز از شعبان مانده ٣٦٧

١- امام پنجم فرمود : رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم در آخرين جمعه ماه شعبان اين خطبه را خواند، حمد خدا كرد و ستايش او نمود و سپس فرمود اى مردم ماهى بر شما سايه افكنده كه در آن شبى است بهتر از هزار ماه آن رمضانست خدا روزه اش را واجب كرده و يك شب نماز نافله آن را برابر هفتاد شب در ماه ديگر مقرر ساخته هر كه عمل مستحبى در آن كند چون عمل واجبى است كه در ماههاى ديگر و هر كه فريضه اى در آن انجام دهد چون كسى باشد كه هفتاد فريضه در ماههاى ديگر انجام دهد آن ماه شكيبائى است و مزد شكيبائى بهشت است آن ماه همدردى است آن ماهى است كه خدا بيفزايد در آن بروزى مؤمن هر كه در آن روزه دار مؤمنى را افطار دهد نزد خداى عز و جل ثواب آزاد كردن بنده اى دارد و گناهان گذشته اش آمرزيده شود به آن حضرت عرض شد يا رسول اللّه همه ما توانا نيستيم كه روزه دارى افطار دهيم فرمود خداى تبارك و تعالى كريم است ، همين ثواب را ميدهد بشما كه توانا هستيد بشربتى از شير كه بدان روزه دارى را افطار دهيد يا شربتى از آب گوارا يا چند دانه خرما كه بر بيش از آن قدرت نداريد هر كه در آن از خدمت مملوك خود تخفيف دهد خدا در حساب او تخفيف دهد آن ماهى است كه اولش رحمت و ميانش آمرزش و آخرش اجابت و آزادى از دوزخ است در اين ماه از چهار خصلت بى نياز نباشيد دو تا براى رضاى خدا و دو تا براى نياز خود آن دو كه براى رضاى خداست گواهى اينكه معبود حقى نيست جز خدا و براستى من رسول خدايم و آن كه دو بدان نياز داريد از خدا بخواهيد حوائج خود را و بهشت را و از خدا بخواهيد عافيت و پناه طلبيد از آتش

٢- حمزة بن محمد گويد: بامام يازدهم حسن عسكرى نوشتم چرا خداى عز و جل روزه را واجب كرده پاسخ آمد براى آنكه توانگر درد گرسنگى را بچشد و به درويش بخشش ‍ كند.

٣- معاذ بن جبل با ديده گريان خدمت رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم رسيد و سلام كرد جواب گفت و فرمود : اى معاذ چرا گريه ميكنى ؟ عرضكرد جوانى تر و تازه و خوشرنگ و زيبا روى بر در است و چون زن رود مرده بر جوانى خود ميگريد و ميخواهد خدمت شما برسد، رسول خدا فرمود اى معاذ آن جوان را نزد من آر او را وارد كرد سلام كرد جوابش داد و سپس فرمود اى جوان براى چه گريه ميكنى ؟ گفت چرا نگريم گناهانى مرتكب شدم كه اگر خداى عز و جل ببرخى از آنها مؤ اخذه ام كند مرا بدوزخ برد و محققا مرا مؤ اخذه ميكند و هرگز مرا نمى آمرزد رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم فرمود چيزى را با خدا شريك كردى ؟ گفت بخدا پناه برم از اينكه چيزى را با پروردگارم شريك دانم نفس محترم را كشتى ؟ گفت نه پيغمبر فرمود اگر گناهانت مانند كوههاى بلند باشد خدا مى آمرزد جوان گفت از كوههاى بلند بزرگتر است پيغمبر فرمود اگر گناهانت مانند هفت زمين و درياها و ريگها و درختها و آنچه خلق در آنها است باشد خدا مى آمرزد گفت از همه اينها بزرگتر است پيغمبر فرمود اگر چون هفت آسمان و ستارگان و عرش و كرسى باشد خدا بيامرزد گفت از همه اينها بزرگتر است پيغمبر به او با خشم نگاه كرد و فرمود اى جوان واى بر تو گناهان تو بزرگتر است يا پروردگارت ؟ جوان رو بر خاك نهاد و ميگفت منزه باد پروردگارم چيزى از پروردگارم بزرگتر نيست پروردگارم يا نبى اللّه بزرگتر از هر چيز است پيغمبر فرمود گناه بزرگ را جز خداى بزرگ نيامرزد جوان گفت نه بخدا يا رسول اللّه پيغمبر فرمود واى بر تو اى جوان بمن گزارش ‍ ندهى يكى از گناهانت را؟ عرضكرد چرا عرض ميكنم من هفت سال بود نبش قبر ميكردم و مرده ها را بيرون مى آوردم و كفن آنها را بر ميگرفتم يك دختر از انصار مرد و چون بخاكش سپردند و برگشتند و شب شد گورش را شكافتم و درش آوردم و كفن او را پر گرفتم و برهنه اش بر لب گور انداختم و برميگشتم كه شيطان آمد و او را بنظرم جلوه داد و ميگفت مگر آن شكم صاف و بلوريش را نبينى و آن كفل فربهش را، تا بر او برگشتم و با او در آميختم و او را بجاى خود وانهادم و از پشت سرم آوازى شنيدم كه ميگفت اى جوان واى بر تو از حاكم روز جزا روزى كه مرا با تو احضار كند من كه برهنه ام انداختى در قشون مردگان و از گورم در آوردى و كفنم بردى و جنبم بحساب راندى واى بر جوانى تو از دوزخ من گمان ندارم هرگز بوى بهشت را بشنوم يا رسول اللّه نظر شما چيست ؟ پيغمبر فرمود اى فاسق از من دورشو كه ميترسم من هم به آتش تو بسوزم چه نزديكى به آتش و پى در هم پيغمبر ميفرمود و با دست او را دور باش ميداد تا از نظر او ناپديد شد و رفت و در شهر مدينه توشه اى بر گرفت و به يكى از كوههاى مدينه رفت و در آنجا بعبادت پرداخت جبه موئى پوشيد و هر دو دست خود را بگردنش بست و فرياد زد پروردگارا اين بنده تو است پيش تو فكار است و دست بگردن پروردگارا تو مرا ميشناسى و ميدانى چه لغزشى كردم سيدى پروردگارم من پشيمان گشتم و تائب نزد پيغمبرت رفتم مرا راند و بترسم افزود از تو خواهم بنام تو و جلال و عظمت سلطانت كه نوميدم نكنى و دعايم بيهوده مسازى و از رحمتت محرومم مكنى تا چهل شب و روز پى در هم همين را ميگفت تا درنده و دام برايش گريستند پس از چهل شبانه روز دست بدعا برداشت و گفت آنچه در حاجت خود توانستم كردم اگر دعايم مستجاب كردى به پيغمبرت وحى كن و اگر نكردى و نيامرزيدى و كيفرم خواهى بزودى به آتش بسوزانم يا در دنيا هلاكم كن كه از رسوائى روز قيامت خلاصم كنى خدا اين آيه را به پيغمبرش فرستاد (آل عمران ١٣٥) آنان كه چون هرزگى كردند يعنى زنا يا بخود ستم كردند يعنى گناه بزرگتر از زنا كه نبش قبر و بردن كفنها است بياد خدا افتادند و براى گناه خود آمرزش ‍ خواستند يعنى ترسيدند از خدا و زود توبه كردند كيست كه گناه را بيامرزد جز خدا خداى عز و جل ميگويد اى محمد بنده ام پيش تو آمد و او را راندى كجا برود و كه را بخواهد و از كه خواهش آمرزش گناه خود كند جز من سپس فرمود خداى عز و جل و اصرار نكردند بدان چه كردند و ميدانستند ميفرمايد ادامه ندادند به نبش قبور و بردن كفن آنان را پاداش از طرف پروردگارشان آمرزش است و بهشتها كه كه از زير آن نهرها روانست، در آن جاويد بمانند و چه خوبست مزد عاملان چون اين آيه بپيغمبر نازل شد بيرون شد و با تبسم اين آيه را ميخواند و باصحابش گفت كى مرا باين جوان تائب راهنمائى كند؟ معاذ گفت يا رسول اللّه بمن خبر رسيده كه در فلان جاست رسول خدا با اصحابش رفتند تا در كوه آن جوان را يافتند كه ميان دو سنگ دستها بگردن بسته و رويش سياه شده و مژگانهايش ريخته از گريه و ميگويد اى آقايم مرا خوش‏رو و زيبا آفريدى كاش ميدانستم ميخواهى در آتشم بسوزانى يا در پناهت ماوى دهى خدايا تو تو احسان و نعمت فراوان بمن دادى كاش ميدانستم سرانجامم بهشت است يا دوزخ خدايا خطايم بزرگتر از آسمانها و زمين است و از كرسى و عرش عظيم كاش مى دانستم خطايم را مى‏آمرزى يا روز قيامت مرا رسوا ميكنى پياپى چنين ميگفت و ميگريست و خاك پيغمبرى پس از من نيست اى على تو وصى و خليفه منى هر كه وصايت و خلافت تو را منكر شود از من نيست و من از او نيستم و من روز قيامت خصم اويم اى على تو افضل امتى در فضل و پيشتر همه در اسلام و بيشتر همه در علم و حليم تر و دلدارتر و سخاوتمندتر همه‏اى اى على پس از من تو امام و اميرى و تو صاحب و سرورى و وزيرى و در امت من مانند ندارى اى على تو قسمت كن بهشت و دوزخى بدوستى تو ابرار از فجار شناخته شوند و بدان از نيكان تميز يابند و مؤمنان از كافران جدا گردند.


4

5

6

7

8

9

10

11

12

13

14

15

16

17

18

19

20

21