نگاهی به زندگانی سیاسی امام جواد (علیه السلام)

نگاهی به زندگانی سیاسی امام جواد (علیه السلام)0%

نگاهی به زندگانی سیاسی امام جواد (علیه السلام) نویسنده:
مترجم: سید محمد حسینی
گروه: امام جواد علیه السلام

نگاهی به زندگانی سیاسی امام جواد (علیه السلام)

نویسنده: علامه جعفر مرتضى عاملى
مترجم: سید محمد حسینی
گروه:

مشاهدات: 7519
دانلود: 3106

توضیحات:

نگاهی به زندگانی سیاسی امام جواد (علیه السلام)
جستجو درون كتاب
  • شروع
  • قبلی
  • 41 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • دانلود HTML
  • دانلود Word
  • دانلود PDF
  • مشاهدات: 7519 / دانلود: 3106
اندازه اندازه اندازه
نگاهی به زندگانی سیاسی امام جواد (علیه السلام)

نگاهی به زندگانی سیاسی امام جواد (علیه السلام)

نویسنده:
فارسی

تذکراین کتاب توسط مؤسسه فرهنگی - اسلامی شبکة الامامین الحسنین عليهما‌السلام بصورت الکترونیکی برای مخاطبین گرامی منتشر شده است.

لازم به ذکر است تصحیح اشتباهات تایپی احتمالی، روی این کتاب انجام نگردیده است.

فهرست مطالب

نگاهى به زندگانى سياسى امام جواد عليه‌السلام ۴

سخني از مترجم ۵

مقدمه مؤلف ۸

برنامه ريزي، در خدمت رسالت و پيام ۱۱

افشاء اسرار و آثار آن ۱۴

يك مقايسه ۱۵

جايگاه امامان در ميان امت ۱۶

پرسشي كه خود به خود مطرح مي شود ۱۸

زيديه، سرمشق و الگو، يا مايه ي عبرت؟ ۲۱

زلزله و طوفان! ۲۳

از ويژگى هاى شيعه ۲۴

شيعه و امامت ۲۵

زلزله در اعماق ۲۷

باز هم نمودارهاى خطرات بزرگ ۳۶

تند بادها ۳۸

شيعه و موقعيّت آنان ۴۰

شمشير دولبه ۴۳

از سوى ديگر ۴۵

نتيجه قاطع ۴۶

امامت در معرض توطئه ۴۸

مفهوم كلّى امامت ۴۸

آشكارى نص ۵۰

برخى، مغرض... و برخى، منصف ۵۱

امامت، در معرض سؤ قصد ۵۴

امامت، مبارزه جويى و عدم سازش ۵۵

مأمون توطئه گر زيرك ۵۷

امام جواد عليه‌السلام روياروى خطر ۶۰

سانسور حقايق توسط دستگاه خلافت ۶۰

بغداد، زندان بزرگ ۶۲

شكل، و محتواى سياسى اين رويداد ۸۰

تلاش هاى مذبوحانه ديگر ۸۶

ملاحظاتى داراى اهميّت ۹۱

گاهى، سراب مى فريبد ۹۲

مولود پر خير و بركت ۹۳

شيوه بزدلانه! ۹۸

از خدا پروا كن اى ريش دراز! ۹۸

يك ملاحظه ۱۰۰

بار ديگر نيز ۱۰۱

نِعْمَ الْقادِ رالله ۱۰۲

شيوه بزدلانه ۱۰۹

چگونگى شهادت ۱۱۲

نگاهى به زندگانى سياسى امام جوادعليه‌السلام

علامه جعفر مرتضى عاملى

سخني از مترجم

بسم الله الرحمن الرحيم معرفت تاريخ و شناخت بزرگان و شخصيت هايي كه پيش از ما زيسته اند و وقايع و حوادثي كه در گذشته رخ داده است، مي تواند به دو صورت حاصل گردد.

نخست معرفت ابتدائي و سطحي كه داراي جنبه ي صوري مي باشد و در دانستن ويژگي هاي فردي شخصيت تاريخي و سرگذشت ظاهري دوران حيات او يا در علم به ظواهر حوادث و رويدادهاي تاريخي بدون كشف علل و عوامل خلاصه مي شود.

دومين وجه شناخت تاريخ و شخصيت هاي تاريخي، شناخت عميق و ريشه اي حوادث و زندگاني افراد است. در اين گونه شناخت به مجرد جنبه ي صوري و ظاهري قضايا اكتفا نشده، به ريشه يابي حوادث و كشف ارتباط آنها با يكديگر و تأثير و تأثر رويدادهاي تاريخ پرداخته مي شود.

از اين نوع علم تاريخي به «فلسفه ي تاريخ»، «تعقل تاريخي» و مانند آن تعبير مي شود. شناخت ابتدائي و سطحي تاريخ، در حد خود، به عنوان يك علم (در مقابل جهل) ارزشمند است ولي براي قضاوت صحيح در مورد آنچه گذشته است و براي استنتاج و بهره برداري از گذشته براي آينده نمي تواند به كار آيد.

در كتاب وحي الهي، قرآن مجيد در موارد بسياري با نظر به وجه دوم، از سرگذشت پيشينيان سخن رفته است و با ذكر علل و عوامل حوادث، گذشتگان مايه ي عبرت يا اسوه و الگو براي حاضران و آيندگان معرفي شده اند.

ما براي اينكه بتوانيم درباره ي وقايع تاريخي و شخصيت هاي تاريخي قضاوت به حق و واقعگرايانه بنمائيم و نيز براي اينكه بتوانيم از شيرين و تلخ گذشته عبرت بياموزيم بايد به شناختي عميق و همه جانبه از آن امور دست يابيم. شناختي منسجم، قانونمند و براساس رابطه ي عليت كه بر تمام مظاهر وجود حاكم مي باشد.

اگر براي هر فرد يا گروه ديگري، تحصيل اين گونه معرفت نسبت به تاريخ و شخصيت هاي تاريخي جنبه ي الزامي نداشته باشد، براي ما مسلمين و بخصوص براي ما شيعيان اهل بيتعليهم‌السلام كه سيره و عمل رهبران معصوم خود را حجت دانسته، نيل به سعادت دنيوي و اخروي را در پيروي آن حضراتعليهم‌السلام در همه ي زمينه ها مي دانيم، شناخت محققانه ي تاريخ زندگاني ايشان و مواضعي كه در شرائط مختلف اتخاذ نموده اند و بررسي دقيق سيره و سنت ايشان، در طول شناخت كتاب وحي الهي، قرآن، مهمترين فريضه به شمار مي رود. در زمان ما كه به رهبري قائد بزرگ، فقيه اهل البيتعليهم‌السلام ، امام روح الله موسوي خميني مدظله نظام جمهوري اسلامي برپا گشته و قواي قانونگذاري، قضائي و اجرائي بر مبناي احكام اسلامي بنيان نهاده شده اند و سياست هاي داخلي و خارجي كشور بر محور فقه اهل بيتعليهم‌السلام اداره مي شود، شناخت تفصيلي و عميق رهبران معصومعليهم‌السلام ، براي ما اهميت و ضرورتي ملموس تر دارد، تا برنامه ها و اعمال خود را هر چه دقيق تر با اعمال و رفتار آن امامان هدي منطبق سازيم و در اين راه، نخستين گام عبارت است از شناخت شخصيت واقعي هر يك از ائمه اهل بيتعليهم‌السلام و نقش عمده اي كه هر يك در دوران امامت خود در تداوم خط رهبري الهي و استواري جبهه ي نور و هدايت ايفا نمودند و مواضع مختلفي كه بنا به اختلاف شرائط و احوال، در برابر دوستان و دشمنان اتخاذ كردند.

در كتاب حاضر كه ترجمه كتاب: «الحياة السياسية للامام الجوادعليه‌السلام » نوشته ي محقق متتبع، جعفر مرتضي العاملي مي باشد، در عين اختصار و اجمال، بعد سياسي زندگاني جواد الائمهعليه‌السلام ، به بررسي گذاشته شده و با اشاره به شرائط ويژه ي زمان امامت آن حضرت به خصوص با توجه به خردسالي آن امام بزرگوار نقش بسيار مهم و حساسي كه در تداوم خط رهبري الهي و استمرار هدايت امت و شكست خطوط انحرافي ايفاء نمود بيان گشته است. باشد تا در تحصيل معرفت محققانه نسبت به حيات پربركت ائمه اهل البيتعليهم‌السلام گامي به شمار آيد و اثري بر جاي گذارد.

والله المستعان سيد محمد حسيني آذر ماه ۱۳۶۴

مقدمه مؤلف

بسم الله الرحمن الرحيم حمد و سپاس خداي را، پروردگار دو جهان و درود و سلام بر بهترين آفريدگانش، محمدصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم و خاندان طيب و طاهر او و نفرين و لعنت بر همه دشمنانشان، از اولين و آخرين، الي قيام يوم الدين. نگارنده، در اين بررسي كوتاه پيرامون زندگاني سياسي امام جوادعليه‌السلام ، در پي آوردن تمام آنچه كه به اين موضوع مرتبط است، نبوده است. چرا كه چنين كاري، مستلزم يك بررسي گسترده پيرامون وضع سياسي، اجتماعي و فكريي كه آن امام همامعليه‌السلام در آن احوال زيست و موضع گرفت، مي باشد.

همچنين، براي انجام چنين كاري، بايد بررسي كننده، بر ديگر سخنان و مواضع آن امام و رابطه آن حضرت با غلامان، ياران و پيروانش و چگونگي رفتار آن حضرت با آنان، به ويژه در مواردي كه به سر و سامان دادن به امورشان و حل مشكلات داخلي ايشان، در رابطه با مسؤوليت هاي محوله به آنان، مربوط مي شود، و حتي بر رفتارهاي شخصي آن حضرت پرتو انداخته، روشن سازد.

براي بررسي تمام جوانب زندگاني سياسي امام جوادعليه‌السلام نبايد به بررسي چند حادثه ي برجسته و موضع گيري مهم و حساسي كه در حيات امامعليه‌السلام رخ داده است بسنده كرد چرا كه اينگونه حوادث و مواضع، در طول مدت امامت امام جوادعليه‌السلام (كه بالغ بر هفده سال بوده است) از شمار انگشتان يك دست تجاوز نمي كند و نمي توان حيات سياسي آن حضرت را در آن چند حادثه خلاصه كرد.

به خصوص با اين ملاحظه كه چه بسا گفته مي شود كه آن حوادث و مواضع تحت تأثير عوامل مقطعي خاصي پديد آمده اند. اكتفا نمودن به بررسي آن چند حادثه ي انگشت شمار، به معناي اهمال و تجاهل نسبت بخش بزرگي از موضوع است كه مي تواند براي ما روشن كند كه چگونه ممكن است سراسر زندگي انسان جهاد و مبارزه و رويارويي با تمامي مظاهر طاغوت باشد و در جهت هدفي والا و به خاطر آن و در راه آن سپري گردد.

كه حيات سياسي ائمه ي اهل بيتعليهم‌السلام كه بايد به بررسي و كنكاش گذاشته شود و از آن بهره گرفته شود، اينچنين بوده است. آري، براي انجام يك بررسي جامع و همه جانبه، لازم است تمامي اين موضوعات و مسائلي جز اينها را روشن نمود و به نحوي فراگير و ژرف، كه با ميزان نقشي كه آن حضرتعليه‌السلام در يكي از مقاطع ويژه اي كه از مهمترين مقاطع سياسي، فكري و اجتماعي دوران حيات ائمهعليهم‌السلام شمرده مي شود، تناسب داشته باشد، درك كرد.

ولي من در اين بحث، در پي اشاره اي مختصر به امور چندي كه به نظرم از چنان اهميت و حساسيتي برخوردارند كه مي توانند مدخل مناسبي براي كنكاش گسترده تر و فراگيرتر و ژرف تر، پيرامون زندگاني سياسي اين امام بزرگ، امام محمد تقي الجواد، بر او هزاران درود و سلام، باشند.

در اينجا نكته اي ديگر هست و آن اينكه: در مواضع ائمهعليهم‌السلام در برابر حكام و مواضع حكام در مقابل ائمهعليهم‌السلام ، بعد عقيدتي از بعد سياسي جدا نيست. بلكه اين دو بعد همواره توأم و قرين بوده، بر يكديگر اثر مي داشته اند. از اين رو ما ناچاريم در اين مبحث، مسأله ي «امامت» را مطرح نماييم. چرا كه اين مسأله، محور و مدار موضع گيري ائمهعليهم‌السلام و موضع گيري ديگران در مقابل ايشان بوده است. به گونه اي كه مسأله ي «امامت» در بطن مواضع متقابل ائمهعليهم‌السلام و حكام، جا داشته است.

و بالأخره: توصيه مي كنم براي شناختن شرائط ويژه ي مقطع زماني حيات امام جواد (عليه‌السلام ) پژوهنده، به نوشته ي ديگر ما، كتاب «زندگاني سياسي امام رضاعليه‌السلام » نيز مراجعه كند، بسا او را در اين زمينه مفيد افتد... از خدا مي خواهم كه اين نوشته را سودمند و قصد نويسنده را خالص گرداند و پاداش نيك آن را براي شهيدان ابرار اسلام، در ايران اسلامي و انقلابي، و در لبنان، به ويژه جبل عامل مظلوم و ديگر سرزمين هاي اسلامي كه شاهد يورش بي رحمانه و كينه توزانه ي نيروهاي كفر و استكبار جهاني مي باشند، منظور فرمايد.

و خدا است توفيق دهنده و استوار سازنده و او است ياور و راهنما ايران، شهر مقدس قم، ۲۹ جمادي الأولي ۱۴۰۵ ه. ق ۱ / ۱۱ / ۱۳۶۳

جعفر مرتضي الحسيني العاملي

برنامه ريزي، در خدمت رسالت و پيام

پس از آنكه حكومت كينه ورز اموي، به جنايت رسواي خود در مورد امام حسين (عليه‌السلام ) و فرزندان و خاندان و ياران پاك نهاد آن حضرت رضوان الله تعالي عليهم، دست زد به گونه اي تحريك كننده، عمليات براندازي خود را افزايش داد كه هدف از آن عبارت بود از تصفيه ي خط امامت الهي، كه اهل بيت رسول اللهعليهم‌السلام ، جلوه گاه آن بودند، و تصفيه ي تمامي رهروان اين خط و هر كس كه گرايشي به اين مرام داشته باشد، هر كه باشد و هر كجا يافت شود.

امام سجاد (عليه‌السلام )، كه در سطحي گسترده و در زماني كه گاه - چنانچه نقل شده - جز سه نفر به امامت آن حضرت معترف نبودند، با انحراف از خط صحيح اسلام، مقابله نمود، توانست در آن فضاي ظلماني، نور بيفشاند و از نو، بذر نيكي بكارد و با محور قرار دادن خط امامت و جا انداختن آن در ميان امت، راه حق را ادامه دهد.

آن حضرت آنقدر به كوشش هاي بي امان خود ادامه داد تا اينكه توانست شرائط و موقعيت مناسب را براي پيدايش يك جنبش گسترده ديني، علمي، فرهنگي و پرورشي فراهم آورد. جنبشي كه تمامي مردم را به اسلام حقيقي و تعاليم راستين الهي، كه پيوسته كوشش شده بود در ابهام و پيچيدگي بماند، آشنا سازد «... و لوكره الكافرون».

و به اين ترتيب، مدرسه و مكتب دو امام بزرگوار، باقر و صادقعليهما‌السلام ، به وجود آمد تا ميوه هاي نيكو و نتيجه ي مطلوب كوشش هاي بي وقفه اي كه امام سجادعليه‌السلام در اين راه مبذول داشت و خون هاي ريخته شده ي امام حسينعليه‌السلام و ياران باوفايش در كربلا، آن را تغذيه مي كرد، به وسيله ي آن دو امام بزرگوار به دست آيد.(۱) «جهت گيري اين نهضت علمي به سوي تثبيت سه اصل قرآني زير بود.

۱ - تعليم احكام دين و نشر معارف آن: «و يعلمهم الكتاب».

۲ - برانگيختن گنجينه هاي خرد و دوري گزيدن از جمود فكري و بازگرداندن نقش عقل و اصالت آن: «و الحكمة».

۳ - پرورش معنوي و اهتمام ورزيدن به پالايش جان ها و پاكسازي اخلاق: «و يزكيهم». اين سه اصل، در آيه ي شريفه ي قرآني:( هُوَ الَّذِي بَعَثَ فِي الْأُمِّيِّينَ رَسُولًا مِّنْهُمْ يَتْلُو عَلَيْهِمْ آيَاتِهِ وَيُزَكِّيهِمْ وَيُعَلِّمُهُمُ الْكِتَابَ وَالْحِكْمَةَ وَإِن كَانُوا مِن قَبْلُ لَفِي ضَلَالٍ مُّبِينٍ ) (۲) آمده است.

گذشته از اين سه محور، عمق بخشيدن به روح بندگي و تسليم و خضوع در برابر دستورات الهي، به منظور حفظ دين از تحريف و تأويل غير مسؤولانه ي اين و آن، مورد توجه و اهتمام بود».(۳) ائمهعليهم‌السلام ، در پس برانگيختن اين جنبش، فراهم آوردن زمينه ي مناسب و آماده ساختن امت براي برپايي حكومت خداي سبحان بر زمين را مد نظر داشتند. و به همين جهت كادرهاي روشن بين و گروهي افراد آگاه و مسؤول را پرورش دادند.

به گونه اي كه گروه پيشتاز آگاه و روشنفكري كه امام باقر و امام صادقعليهما‌السلام تربيت نمودند نماينده ي جو عمومي حاكم بر تقريبا تمامي سرزمين هاي اسلامي بودند، اين خط فرهنگي تا زمان امام رضاعليه‌السلام و بعد از آن حضرت امتداد يافت.

آن حضراتعليهم‌السلام اهتمام ورزيدند تا اينگونه فعاليت هايشان در كمال خفا باشد و به طور سري انجام گيرد و در بازداشتن شيعيان خود از انتشار و علني ساختن اين فعاليت ها پافشاري مي فرمودند و آشكار نمودن مسائل و فعاليت ها را گاهي، خروج از دين، و گاهي مساوي با كشتن امام به عمد، و زماني سبب دچار شدن به مصيبت و گرفتار آمدن به داغي آهن و محبوس گشتن در زندان ها و... اعلام مي داشتند.

كه در اين باره نمونه هاي جالب توجه بسياري در دسترس كسي است كه درصدد بررسي برآيد.(۴) بيشتر اينگونه روايات (روايات نهي از افشاء اسرار) از امام باقر و صادقعليهما‌السلام نقل شده و رواياتي كه از غير اين دو امام بزرگوار نقل گرديده است ناچيز و غير قابل ذكر مي باشد.

افشاء اسرار و آثار آن

ناتواني شيعيان در پوشاندن و حفظ اسرار، و اينكه برنامه ي خود را فاش و مسائلشان را به صورت علني و بي پرده مطرح ساختند، نه تنها فرصت را از كف شيعيان و ائمهعليهم‌السلام ربود، بلكه خلفاي عباسي را متوجه حقيقت آنچه مي گذشت نمود و آنان به ميزان برد تأثير فكر ائمهعليهم‌السلام در ميان مردم واقف شدند... و آنگاه: «نه تنها مراقبت و كنترل حركات شيعيان، بخصوص امامان شيعه را شروع كردند، بلكه ائمهعليهم‌السلام و بسياري از شيعيان ايشان، به دست آنان (خلفاي عباسي)، به مصائب و سختي هاي گوناگون گرفتار شدند. عرصه را بر امام صادقعليه‌السلام بسيار تنگ كردند و پس از آن حضرت امام كاظمعليه‌السلام را در زندانهاي خود محبوس ساختند.

به برپايي مجالس بحث و مناظره اقدام كردند(۵) و به شركت در اين گونه محافل تشويق نمودند تا ميزان تأثير افكار شيعي را در سطح عمومي بدانند... و هر گاه متوجه رشد و پيشرفتي در تأثير آن افكار مي شدند، با بدرفتاري با امام كاظم (عليه‌السلام ) در زندان ها، عكس العمل نشان مي دادند.

و آن امام بزرگوار همچنان از زنداني به زندان ديگر و از رنجي به رنج ديگر منتقل مي شد. در پاره اي روايات مي بينيم كه آن حضرت به اين خاطر كه وضع دشوار و خطرناك است، هشام را از پرداختن به بحث و مناظره نهي مي فرمايد.(۶)

در اينجا كفايت مي كند كه براي نشان دادن ميزان وحشت دستگاه حكومت عباسي از تأثير انديشه ي امام (عليه‌السلام ) در مردم، اشاره كنيم كه: يحيي بن خالد، به هارون الرشيد مي گويد: «او (امام كاظمعليه‌السلام ) دل هاي پيروان عباسيان را تباه و فاسد نموده و عليه آنان برگردانده است»(۷) .

يك مقايسه

در حالي كه امام باقر و امام صادقعليهما‌السلام در گسترده و فراگيرترين سطح، به مطرح ساختن معارف اسلامي به خصوص در زمينه هاي فقهي، و شناساندن احكام شرعي و معارف الهي در بالاترين حد امكان، اهتمام مي ورزيدند، مي بينيم امام رضاعليه‌السلام ، بيشترين اهتمام و كوشش خود را در زمينه هاي اعتقادي متمركز مي نمايد و بر استواري و تثبيت اصول و معيارهايي تأكيد مي كند كه مي توانند خط صحيح را محفوظ نگه داشته، توان منطقي آن را در برابر هر انحراف يا كوششي در جهت بهره برداري غير مسؤولانه، توسط سودجويان و هواپرستان بالا ببرند.

جايگاه امامان در ميان امت

به هر حال، آنچه در آن ترديد راه ندارد اين است كه: علي رغم كوشش هاي حكومت براي ضربه زدن به خط ائمهعليهم‌السلام و بستن راه ها بر آن، روز به روز بر نيرو و نفوذ آن خط، به خصوص در ميان طبقه ي اهل دانش و فرهنگ، علماء و دانشمندان، افزوده مي شد. ائمهعليهم‌السلام ، منزگاه دل ها و آبشخور انديشه ها بودند، چشم ها به سويشان دوخته شده بود و از احترام و ستايش گروه هاي مختلف برخوردار بودند و همگان به بسياري فضائل و شدت تقوا و والايي و تقدس و پاكي ايشان معترف بودند.

آنچه در نيشابور براي امام رضاعليه‌السلام واقع گشت، فقط يكي از شواهد بسياري است كه ميزان گراميداشت و ستايش مردم، نسبت به ائمهعليهم‌السلام را نشان مي دهد. مي بينيم در تاريخ آمده است: زماني كه آن حضرتعليه‌السلام وارد نيشابور شد، دو تن حافظ حديث: ابوزرعه ي رازي و محمد بن اسلم طوسي به اتفاق گروه بي شماري از طالبان علم بر آن حضرت درآمدند و با عجز و لابه، خواهش كردند آن حضرت به آنان روي بنمايد، پس در حالي كه طبقات مختلف مردم روي پا ايستاده بودند، ديدگانشان به جمال آن جناب روشن گشت.

در اين ميان، جمعي فغان برآورده، گروهي گريه سر داده، كسي جامه به تن مي دريد، ديگري خود را به خاك انداخته، دسته اي بر سم مركبش بوسه مي زدند، و پاره اي براي تماس با او تا سايبان كجاوه گردن مي كشيدند.

تا آنكه روز به نيمه رسيد و ديدگان چون جويبارها اشك مي ريختند. بزرگان قوم فرياد برآوردند: «اي مردم، آرام گيريد، خاموش شويد و رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم را با آزار عترتش ميازاريد».

و چون پس از آنكه حديث معروف سلسلة الذهب: «كلمة لا اله الا الله حصني فمن دخل حصني امن من عذابي...» را ايراد فرمود، شمارش كردند، بيست هزار كاتب صاحب قلم و دوات شمارش شد(۸) .

شواهد مربوط به اين موضوع بسيار است ولي مجال براي آوردن يكايك آنها نيست. آنچه كه از سير حوادث برمي آيد اين است كه بعد از امام كاظمعليه‌السلام عظمت منزلت ائمهعليهم‌السلام نزد مردم تا بدانجا رسيد كه خلفاي عباسي ديدند نمي توانند به طور علني و بي پرده كه عواطف مردم را برانگيزد و احساساتشان را جريحه دار سازد، به ائمهعليهم‌السلام آسيب برسانند، و از طرف ديگر نيز نمي توانستند ايشان را به حال خود واگذارند تا آزادانه و مطابق خواست و اراده ي خود هر چه مي خواهند بكنند(۹) .

از اين رو آنان خود را از پيش گرفتن سياستي جديد در برابر آن حضراتعليهم‌السلام ناچار ديدند. بازي تفويض ولايت عهدي از جانب مأمون به امام رضاعليه‌السلام و سپس رفتار او با امام جوادعليه‌السلام و پس از آن، موضع متوكل عباسي كه مردي بسيار تند و سركش بود و از سرسخت ترين كينه ورزان و دشمنان اهل بيتعليهم‌السلام بود، در برابر امام هاديعليه‌السلام ، كه آن حضرت را به سامرا آورد تا در نزديكي خودش باشد و او را به ظاهر تكريم و تجليل مي نمود ولي در باطن مقاصد سوئي داشت - ولي خدا به او امكان انجام آن را نداد...(۱۰) . تمامي اينها و نمونه هاي ديگري در اين مورد، دليل و شاهد صحت و صدق سخن ما است.

پرسشي كه خود به خود مطرح مي شود

با وجود اينكه عموم مردم يا در خط ائمهعليهم‌السلام قرار داشته اند.

يا دست كم در برابر آن خط حساسيت منفي و مخالفتي نداشته اند و از پيروي آن، يا سازش با آن ابايي نمي نمودند... به خصوص با توجه به اينكه قشر بيدار و اهل دانش و فرهنگ كه بر تمام سرزمين هاي اسلامي سلطه ي فكري داشتند - چنانكه پيشتر اشاره شد - و در ساختمان شخصيت، و شكوفايي و رشد معلوماتشان، مديون آن حضراتعليهم‌السلام بودند... چرا با اين احوال، ائمهعليهم‌السلام ، در جهت به دست گرفتن حكومت و فرمانروايي، در عمل، و به صورت نهايي و تعيين كننده، حركت ننمودند؟

ما در متون تاريخي موجود، حتي، نشانه هايي از قاطعيت و جديت از جانب ائمهعليهم‌السلام در جهت يك حركت سرنوشت ساز در اين مورد نمي يابيم. پاسخ دادن به اين پرسش، نياز به اين دارد كه با توجه به وقت فراوان، واقعيت شرائطي كه ائمهعليهم‌السلام در آن شرائط به سر بردند، و موقعيتي كه ايشان در برابر مسائل و حوادث موضع گرفتند و از سر گذراندند، بررسي شود و شايد نتوان در اين مختصر، حتي حداقل اين بررسي را به انجام رساند.

ولي در اينجا گريزي نيست از اينكه به پاسخ فوق، يا دست كم به مقدمات پاسخ كه تصوري هر چند محدود از واقعيت آن مقطع زماني، و از ميزان امكان دست زدن به قيامي سرنوشت ساز در جهت دستيابي به حكومت، به پژوهنده بدهد، اشاره كنيم:

انقلاب زودرس، هر چند پيروز شود، شكست خورده است

ما، در نوشته اي به نام «نقش الخواتيم لدي الائمةعليهم‌السلام » مطالبي آورده ايم كه شايد در اينجا براي پاسخ دادن به سؤال فوق سودمند باشد.

از اين رو عين آن مطالب را بدون كم و زياد - جز بر سبيل توضيح يا تصحيح - نقل مي كنيم. ما در آن مبحث گفته ايم: اگر چه ائمهعليهم‌السلام توانستند بسياري از علماء و برجستگان دانش، و مردان بزرگي را پرورش دهند... و هر چند اين تعليم و تربيت، در نقاط مختلف سرزمين اسلامي انعكاس داشته و اثري غير قابل انكار در ساختار فكري و عاطفي عموم مردم بر جاي گذاشت... ولي اين اثر، از بعد عاطفي و فكري خشك فراتر نرفته، به درجه اي نرسيد كه بنيان مستحكم اعتقادي ايجاد كند، كه بتواند در درون انسان فكر زنده را با احساسات راستين همراه ساخته، وجدان بيداري پديد آورد كه مي تواند در زمينه ي حركت و عمل دگرگوني ايجاد كند و انسان را به موضع تعهد و پيام منتقل سازد.

بنابراين، براي اقدام به يك قيام ريشه اي و سرنوشت ساز، امكان اعتماد بر آن آگاهي و احساسات سطحي نبود. به ويژه اگر حالت تمايل شديد عمومي به رفاه و زندگي مادي و تسليم همگاني در برابر شهوات و لذائذ را كه نتيجه اش عبارت بود از ضعف و ركود و هراس از هر حركتي به منظور ايجاد دگرگوني در وضع موجود آنان كه بدان مأنوس شده خو گرفته بودند، در نظر بگيريم.

و بر فرض اينكه مردمي اينچنين، در اوج هيجان و برانگيختگي عاطفي، موفق به تغيير وضع به سود جبهه ي مخالف بشوند، ولي با چنان زمينه ي فقط فكري و عاطفي و عاري از بعد عقيدتي و شوق وجداني، هرگز نمي توانند پشتيبان استمرار و تداوم سالم و بي خدشه ي انقلاب باشند و نخواهند توانست مسؤوليت هاي مربوط به ايجاد «تغيير» و دگرگونه شدن را كه بخش بزرگ آن به تحول و تغيير در «انفس» و در زندگي خود اين مردم، مربوط مي شود، تحمل كنند.

بلكه به زودي چنين حركتي به ضد خود مبدل مي شود و فرزندان خود را به كام مي كشد، مبادي و اصول خود را مي شكند و ناديده مي گيرد و بالأخره، رو به افول و نابودي مي گذارد.

چرا كه تا زماني كه نيرويي قوي، احساسات را پيوسته برنيانگيزد و شعله ور نسازد، آتش احساسات دوامي نداشته، فروكش مي كند و فكر و انديشه بسان توده اي خاشاك خشك و خاموش كه وزش باد هاي مصلحت انديشي و هوا و شهوت پرستي آن را پراكنده ساخته، اثري از آن برجا نمي گذارد، درمي آيد و اين در صورتي كه انديشه و احساس به خدمت شهوات و هواهاي نفساني درنيايد و در راه استفاده هر چه بيشتر از شهوات و خواهش هاي حيواني و توفير و توجيه انحرافات، به كار گرفته نشود.

زيديه، سرمشق و الگو، يا مايه ي عبرت؟

اينها همه در صورتي بود كه در چنان اوضاع و احوالي، جنبش و نهضت به تغيير اوضاع به نفع انقلاب توفيق يابد. ولي اين فرض، فرضي بعيد و دور از واقعيت است. چنانچه در بيش از يك قرن، تجربه هاي مكرر، ناكامي چنين جنبش هايي را ثابت نموده است... چرا كه آشكارا ديديم چگونه حركات و قيام هاي بسيار فراوان زيديان به شكست انجاميد و چه آسان سركوب شدند، به طوري كه به زودي از آن همه خروش و قيام، به صورت وقايع گذشته و خاتمه يافته ياد مي شد.

حتي تو گويي هيچ حادثه اي رخ نداده است و - چنانچه در فصل «بيعت و علل آن» در كتاب «زندگاني سياسي امام رضاعليه‌السلام » مشروحا آورده ايم - اين همه ناكامي علي رغم آن بود كه زيديه در زمينه هاي مختلف و در همه ي صحنه ها نفوذ گسترده اي داشتند و در امور سياسي، تبليغاتي، فرهنگي و عاطفي سلطه ي كامل داشتند... سبب و علت اين شكست ها جز اين نبود كه قيام هاي زيديه كه در درجه ي اول جنبش هايي سياسي بود و تنها ويژگي آن اين بود كه به پيروي از هر كس از خاندان پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم كه در برابر حكومت شمشير بركشد، فرامي خواند.

و از اصالت فكري و باورهاي عقيدتي نيرومند و برخاسته از عمق جان و جوشيده از ژرفاي وجدان، برخوردار نبود، بر چنان نيروي عاطفي و احساسي تند و چنان آگاهي فرهنگي خشك متكي بود كه به سر حد آميختگي احساس با انديشه، و انديشه با وجدان نرسيده بود، تا زيربناي محكمي از تعهد و رسالت پديد آورد كه به خاطر آن در گرداب ها فرورفته شود، و جان ها در راهش ارزاني گردد.

بلكه برعكس، عوامل بازدارنده اي كه از اندرون خود نيروهاي انقلاب مي جوشيد، اعتماد بر آن چنان نيروي عاطفي و فكري را همچون اعتماد تشنه بر سراب مي ساخت.

و همين نكته است كه روشن مي سازد كه چگونه مردمي كه با حوادث، با قاطعيت و جديت روبرو مي شدند، پس از آنكه آبها از آسياب مي افتاد و زمان رسيدن ميوه نزديك مي شد، به زندگي دنيوي باز مي گشتند و - به گمان خود - به زندگاني بي دردسر و آرام، متمايل مي شدند و به خواهش هاي نفساني روي مي آوردند و به حوادث بعدي نتائجي كه به بار خواهد آمد، نمي انديشيدند... بنابراين، در چنين شرائط و احوالي، ائمهعليهم‌السلام نمي توانستند بدون محاسبه، امت را در يك درگيري و نبردي كه هرگز نتيجه اي جز شكست سريع و ناكامي مهلك در پي ندارد وارد سازند.

زيرا اين شكست به معناي پايان كار آنان و فروپاشيدن دعوت و پيام ايشان، به آساني به يك سره، بود. چنانچه در مورد زيديه و امثال آنان چنين بود(۱۱) . و پايان يافتن امر امت به معناي پايان كار اسلام و امت، و نابودي آن دو و خاتمه بخشيدن به تمام آثار حيات و حركت در اسلام و امت بود. و روشن است كه چنين اقدامي، يك اشتباه بزرگ در سياست و سفاهت در مديريت و بدترين خيانت به شمار مي رفت. در اين باره به همين جا بسنده مي كنيم و در صفحات آينده، به زندگاني سياسي امام جوادعليه‌السلام مي پردازيم.

زلزله و طوفان!

آغاز: امام محمد تقى جوادعليه‌السلام ، در ماه مبارك رمضان سال ۱۹۵ ه'. ق زاده شد و در ماه ذى القعده سال ۲۲۰، به وسيله همسرش و به تحريك و فرمان معتصم، خليفه عباسى، مسموم گشت و رحلت نمود. پدر گرامى آن حضرت امام رضاعليه‌السلام نيز در سال ۲۰٣ با سمّى كه به دست عبدا مأمون، خليفه عباسى به وى خورانده شد، به شهادت رسيد.

امام جوادعليه‌السلام ، نخستين امام ازائمّه دوازده گانهعليهم‌السلام بود كه در خردسالى يعنى تقريباً در هشت سالگى متصدّى شؤون امامت گرديد و مسؤوليّت هاى رهبرى را بر عهده گرفت.

پس از آن حضرت، فرزندش، امام على هادىعليه‌السلام نيز در همين سنين بلكه در سنين كمتر - هشت يا شش سالگى - متولّى امر امامت گرديد. و بعد از آن، امام مهدى عجّل ا تعالى فرجه الشّريف نيز در حالى كه بيش از پنج سال نداشت به امامت رسيد.

امام جوادعليه‌السلام - به تعبير برخى- «نخستين نمونه زنده امامتى بود كه شيعه بدان معتقد است، با تمام معناى اين كلمه، و با تمام اوصاف و احوال و شؤونى كه در كتاب و سنّت براى امام آمده است و بر مبناى آن، خدا است كه متولّى تسديد و تربيت مداوم او است».