نگاهی به زندگانی سیاسی امام جواد (علیه السلام)

نگاهی به زندگانی سیاسی امام جواد (علیه السلام)0%

نگاهی به زندگانی سیاسی امام جواد (علیه السلام) نویسنده:
مترجم: سید محمد حسینی
گروه: امام جواد علیه السلام

نگاهی به زندگانی سیاسی امام جواد (علیه السلام)

نویسنده: علامه جعفر مرتضى عاملى
مترجم: سید محمد حسینی
گروه:

مشاهدات: 7518
دانلود: 3106

توضیحات:

نگاهی به زندگانی سیاسی امام جواد (علیه السلام)
جستجو درون كتاب
  • شروع
  • قبلی
  • 41 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • دانلود HTML
  • دانلود Word
  • دانلود PDF
  • مشاهدات: 7518 / دانلود: 3106
اندازه اندازه اندازه
نگاهی به زندگانی سیاسی امام جواد (علیه السلام)

نگاهی به زندگانی سیاسی امام جواد (علیه السلام)

نویسنده:
فارسی

از ويژگى هاى شيعه

پيش از اشاره به مسائل مربوط به آثار كمى سنّ امام جوادعليه‌السلام ، خوب است اشاره كنيم به اينكه: شيعه اماميّه، تحت تأثير تعاليم ائمّه اطهارعليهم‌السلام و به جهت پاى بنديشان به روش قرآن، به اعتماد بر عقل، و تسليم در برابر داورى آن و پذيرفتن احكام آن در اعتقاداتشان، ممتاز گشته اند.

اين ويژگى، يك امر عارضى يا يك حالت استثنائى در مورد ايشان نبوده، بلكه از امورى است كه در انديشه و تفكّر آنان ريشه داشته و در زواياى مختلف فرهنگ تشيّع و به طور كلى معارف شيعه، نفوذى عميق داشته است.

محقّق پژوهشگر، سيد مهدى روحانى در اينجا اضافه مى كنند:

«و در ميان شيعه، متكلّمان بزرگ و صاحبان انديشه هاى نو و قريحه هاى زاينده، امثال هشام بن حكم، هشام بن سالم، ابو جعفر محمد بن نعمان احول كه نزد شيعه به «مؤمن الطاق» و نزد اهل سنّت به «شيطان الطّاق» شهرت يافته، و على بن اسمعيل ميثمى و غير ايشان و پس از آنان، شاگردانشان و... برخاستند.

بلكه مسلك «اعتزال» كه گفته مى شود در اعتماد بر عقل و احكام عقلى تندروى كرده، از سخنان ائمّه شيعه نشأت يافته است. چرا كه دو ركن بزرگ اين مسلك كه عبارتند از توحيد و عدل، از سخنان امير المؤمنين علىعليه‌السلام برداشته شده است».

بنابراين، شيعه جز با برهانى روشن و دليلى قاطع كه باورهايشان را خاضع و خردهايشان را تسليم سازد. چيزى را كه عقل بعيد بداند نبايد مى پذيرفتند.

شيعه و امامت

موضوع امامت، و مسائل و ويژگى هاى آن، از زمان رحلت پيغمبر اكرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم از مهمترين موضوعاتى بوده است كه به طور كلّى در انديشه اسلامى و به طور اخصّ در تفكّر شيعى مطرح بوده است.

تمامى شيعيان - چه رسد به متكلّمان و دانشمندان و متفكّران ايشان- به خوبى از موضوع و مسائل امامت آگاهى داشتند و درباره آنچه كه به شؤون و احوال و اوصاف امام مربوط مى شود، از ديدگاه هاى روشنى برخوردار بودند. مانند ديدگاه آنان درباره لزوم عصمت امام و طهارت او از پليدى ها، و داشتن علم همه جانبه اى كه خداوند ائمهعليهم‌السلام را به آن علم اختصاص داده است. و شناختن اين دو امر- چنانكه علاّمه محقق، احمدى مى گويد - به طور عادّى، محتاج به نصّ و تعيين (از جانب حامل وحى، پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم مى باشد. و در صورتى كه امامت كسى، مشكوك و مورد ترديد باشد، بهترين وسيله براى شناختن امامى كه به امامت تعيين شده و بدو تصريح گشته، عبارت است از آزمايش او با پرسش هاى فقهى و اعتقادى و غير اينها، يا ديدن كرامات از وى، همچون خبر دادن از آنچه كه جز به تعليم الهى، راهى به دانستن آن نيست.

به همين جهت كه موضوع و مسائل امامت نزد شيعه روشن بوده است، مى بينيم خيلى زود دروغ و دغل مدّعيان دروغين امامت، نزد ايشان فاش و برملا مى شد و مدّعى، رسوا مى گشت. چنانچه در مورد عبدا افطح، پسر امام صادقعليه‌السلام كه پس از آن حضرت براى خود ادّعاى امامت كرد. و در مورد جعفر، فرزند امام هادىعليه‌السلام نيز كه بعد از بردارش امام حسن عسكرىعليه‌السلام مدّعى امامت خود شد، چنين شد و ادعاى آن دو خيلى زود به رسوايى انجاميد، تا آنجا كه حتّى فرزندان خود جعفر امامت او را نپذيرفتند، و به امامت امام مهدى (عجّل ا تعالى فرجه الشريف) قائل شدند و در ميان آنها علماى بسيارى كه بعضى از آنان از بزرگان اماميّه بوده اند، وجود داشته است (به طورى كه در نظرم هست و هم اكنون منبع اين مطلب را به ياد ندارم- شيخ طوسى يا شيخ مفيدرحمه الله به ملاحظه احترام فرزندان جعفر، از بدگويى بسيار از پدرشان خوددارى نموده است( ۱۲ ) ».

از سوى ديگر مى بينيم تمامى شيعيان، امامت امام جوادعليه‌السلام را پذيرفته، در برابر آن تسليم شدند. و با اينكه عموى پدرش، على بن جعفر، از علماى بزرگ بود و منزلتى بالا داشت و پيرمردى كهنسال بود، به اين سبب كه خداوند امام جوادعليه‌السلام را به امامت معين فرموده است او را با وجود خردسالى اش، چنان احترام مى كرد و بزرگ مى داشت كه براى بعضى افراد تعجّب انگيز بود و به خاطر همين رفتار، بر او خرده مى گرفتند. و او در جواب خرده گيران بر صحّت رفتار خود تأكيد مى نمود(۱۳) .

زلزله در اعماق

على رغم تمام واقعيّت هايى كه گفته شد، نمى توانيم انكار كنيم كه به محض شهادت امام ابوالحسن الرّضاعليه‌السلام ، و آغاز امامت فرزند خردسالش، امام محمد تقى جوادعليه‌السلام ، شيعه، به خصوص شيعيان عامى، با نخستين گرداب عقيدتى بسيار خطير، و در نوع خود بى نظير مواجه مى شوند و در درون خودشان با زلزله فكرى شديدى مواجه مى شوند كه هستى شان را مى لرزاند و اعماق جانشان را مى تكاند.

گذشته از اينها، اين حادثه مى تواند در رابطه داخلى شيعيان و در موقعيّت و جايگاه تشيّع در ميان فرقه هاى ديگر اسلامى، در سطح جامعه مسلمانان، خلل ايجاد كند و در پى آن در جهان اسلام موجب پيدايش تحوّلات و تغييراتى فكرى بشود. روشن بودند موضوع «امامت» و مسائل مربوط به آن، نزد شيعه، بدين معنى نيست كه عامّه مردم و ضعيفان آنان به اين زلزله خطير دچار نشوند. بلكه - چنانچه به زودى مى آيد- مى بينيم كه اين حادثه حتّى بعضى از بزرگان و علماى شيعه را تحت تأثير قرار داده است. به خصوص كه ائمّهعليهم‌السلام شيعيان خود را به بزرگداشت انديشه و خرد آموزش داده بودند و شيعيان در حدّ بالايى «خرد گرا» بودن.

از آنجا كه برخى مسائل باريك در مسأله امامت، به تأمّل و ژرف نگرى و دقّت بيشتر نياز داشت، و اين مقدار توان، براى كسانى كه بهره فراوانى از علم ندارند - چه رسد به توده عامى مردم- فراهم نيست، به هنگام مواجه شدن با واقعيّت ها، آثار آن ضعف پنهان، پديدار گشته، ناگزير - دست كم در آغاز كار- زلزله اى شديد در انديشه ها ايجاد و ضربه اى تند بر دل ها وارد مى شود. و گذشت زمان بايد، تا دوباره انديشه و عقل ابتكار عمل را به دست بگيرد و انسان را رهبرى كند و بر مواضع و رفتارش مسلّط گردد و جانش را تغديه كند و با وجدانش پيوند يابد.

به هر حال، در مورد پى آمدهاى داخلى اين حادثه در نوع خود بى نظير، مى توانيم به موارد زير اشاره كنيم:

الف: ابن رستم طبرى مى گويد: «زمانى كه سنّ او شش سال و چند ماه بود، مأمون پدرش را به قتل رساند و طائفه شيعه در حيرت و سرگردانى بماند و بين مردم اختلاف كلمه پديد آمد و گفته شد ابو جعفر امام جوادعليه‌السلام خرد سال است و شيعيان در ديگر شهرها متحيّر گشتند»( ۱۴ ) .

و شيخ حسن بن عبدالوّهاب، يا سيد مرتضى علم الهدى عليهما الرّحمْ - ترديد به جهت اختلاف در مودر مؤلف كتاب «عيون المعجزات» است - و ديگر نقل كرده اند كه: «... چون امام رضاعليه‌السلام رحلت نمود، سنّ ابو جعفرعليه‌السلام نزديك به هفت سال بود. پس در بغداد و شهرهاى ديگر بين مردم اختلاف كلمه پيش آمد. ريّان بن صلت، صفوان بن يحيى، محمد بن حكيم، عبدالرحمن بن حجّاج و يونس بن عبدالرحمن با جماعتى از بزرگان، و معتمدين شيعه در خانه عبدالرحمن بن حجّاج - در- محلّه (بركْ زلول)- گرد آمدند و در ماتم امام و مصيبت ايّام به گريه و اندوه پرداختند.

پس يونس بن عبدالرحمن به آنان گفت: «گريه را واگذاريد، اكنون امر امامت را چه كسى است؟ و تا اين (يعنى امام جوادعليه‌السلام ) بزرگ شود، مسائل خود را نزد چه كسى ببريم؟.

ريّان بن صلت برخاست و گلوى او را در پنجه گرفت و با خشم به او گفت: آيا تو نزد ما تظاهر به ايمان مى كنى ودر باطن شكّ و شرك پنهان دارى؟

اگر امامت او (امام جوادعليه‌السلام ) از ناحيه خدا باشد، حتّى اگر يك روزه باشد، بسان پيرمردى خواهد بود. و اگر از جانب خدا نباشد، حتّى اگر دو هزار سال عمر كند، چون ديگران، يكى از مردم (عادى) خواهد بود، در اين باره شايسته است انديشه شود.

پس جمعيّت حاضر به يونس بن عبدالرّحمن رو آورده او را نكوهش و توبيخ كردند... و چون موسم حجّ فرا رسيده بود، پس هشتاد تن از فقيهان و علماى بغداد و شهرهاى ديگر مجتمع شدند و راهى حجّ گشتند و به قصد ديدن ابو جعفر امام جوادعليه‌السلام عازم مدينه شدند و چون به مدينه رسيدند... (در اينجا قضيّه آمدن عبدا بن موسى به نزد آنان و پرسش آنان از او و جواب هاى ناصحيح او نقل شده( ۱۵ ) ، سپس آمده است:)

پس شيعيان متحيّر و غمگين شدند و فقها مضطرب گشتند و برخاسته قصد بازگشت نمودند و گفتند اگر ابو جعفر مى توانست جواب مسائل ما را بدهد، عبدا نزد ما نمى آمد و جواب هاى ناصحيح نمى داد...» آنگاه در ادامه روايت، آمدن ابو جعفرعليه‌السلام نزد آنان و پرسش هاى آنان از او و جواب دادن صحيح آن حضرت و اينكه آنان شادمان گشتند و مردم با الحاح و دقّت، مسائل خود را نزد آن حضرت مطرح ساختند، آورده شده، سپس آنچه كه بين آن حضرت و اسحق بن ابراهيم واقع گشت نقل گرديده است.( ۱۶ ) براى اطّلاع بيشتر به روايت مراجعه شود.

در اين روايت ديديم كه حتّى حال بعضى از علمأ و فقهأ مانند يونس بن عبدالرحمن - كه از اصحاب اجماع يعنى كسانى كه طائفه، بر صحّت منقولات آنان اتّفاق دارند، مى باشد - اين مرد بزرگ و ثابت قدم و استوار در دوستى اهل بيتعليهم‌السلام ، آنچنان بوده است. پس ديگر چگونه مى توانست باشد حال ديگرانى كه از نور علم بهره نبوده، در بسيارى از اعتقادات خود به ويژه در مسائل جزئى و تفصيلى عقيدتى، نقطه اتكأ ثابت و مستحكمى ندارند؟.

چنانچه درجاى ديگر مى بينيم - همانطور كه مفيد از ابن قولويه از كلينى از محمّد بن يحيى كه او نيز از اصحاب اجماع و از صحابه بزرگ ائمّهعليهم‌السلام مى باشد، به آسانى نمى تواند درك كند كه امام مسلمين كودكى خردسال باشد. تا اينكه امام رضاعليه‌السلام بر امامت او تأكيد مى كند و برايش دليل آورده مى فرمايد: «خردسالى او چه ضررى دارد؟ همانا عيسى در سه سالگى حجّت اقامه كرد و به احتجاج برخاست».( ۱۷ ) .

و در روايت ديگرى از على بن محمد بن حسن از عبدا بن جعفر حميرى از احمد بن محمد بن عيسى از احمد بن محمد بن ابى نصر (بزنطى) نقل شده است كه گفت: «من و صفوان بن يحيى بر امام رضاعليه‌السلام وارد شديم در حالى كه ابو جعفر (امام جوادعليه‌السلام ) كه سه سال سن داشت ايستاده بود، ما عرض كرديم: فدايت گرديم اگر - پناه بر خدا- اتّفاقى بيفتد بعد از شما چه كسى امام است فرمود: همين پسرم و با دست به ابو جعفرعليه‌السلام اشاره كرد. ما عرض كرديم: با اينكه او در اين سن و سال است؟! فرمود: بلى در همين سن. خداى تبارك و تعالى در حالى كه عيسىعليه‌السلام دو سال داشت به او احتجاج فرمود»( ۱۸ ) .

و در جاى ديگر مى بينيم امام رضاعليه‌السلام براى آشنا ساختن اصحاب و شيعيان خود با امامت امام جوادعليه‌السلام بنا به نقل ابن قولويه از كلينى از محمد بن يحيى از احمد بن محمد بن عيسى از معمّر بن خلاّد كه گفت شنيدم، او امام رضاعليه‌السلام بعد از آنكه چيزى را بياد آورد، فرمود: «شما را چه نيازى به آن است اين، ابو جعفر، او را به جاى خود نشاندم و جانشين خود گردانيدم» و فرمود: «ما خانواده اى هستيم كه كودكانمان از بزرگانمان ارث مى برند، مو به مو!»( ۱۹ ) .

بلكه ظاهراً زمينه سازى براى امامت امام جوادعليه‌السلام ، از زمان امام صادقعليه‌السلام ، شروع شده بود. ابو بصير مى گويد: «بر امام صادقعليه‌السلام وارد شدم در حالى كه پسر بچّه پنج ساله اى دست مرا گرفته بود( ۲۰ ) ، پس امام فرمود: چگونه خواهيد بود زمانى كه همانند اين پسر، حجّت (خدا) بر شما گردد. يا فرمود: «به زودى در همانند سنين او، كسى بر شما ولايت خواهد يافت»( ۲۱ ) .

و كمى بعد، به استدلال خود امام جوادعليه‌السلام اشاره مى كنيم كه استدلال نموده است به اينكه داوودعليه‌السلام سليمانعليه‌السلام را در حالى كه كودكى بود كه گوسفند به چرا مى برد، خليفه خود ساخت. و به اينكه علىعليه‌السلام در نه سالگى به پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ايمان آورد، و در آيه شريفه تابع رسولصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم شمرده شده است.

امام جوادعليه‌السلام خود ناچار شده است با همان حجج و براهين به شبهات در مورد امامت خود پاسخ بگويد حسين بن محمد از معلى بن محمّد از على بن اسباط روايت كرده است كه گفت: امام جوادعليه‌السلام به طرف من مى آمد و من به سراپاى او نگاه مى كردم تا وصف اندام او را براى دوستان خود در مصر بگويم. من در اين فكر بودم تا اينكه امام بنشست و فرمود: اى على، همانا خداوند درباره امامت حجّت آورده، چنانكه در باره نبوّت حجّت آورده و فرموده: «و آتيناه الحكم صبيّاً» - در كودكى به او حكمت (داورى) داديم» و فرمود: «ولمّا بلغ اشدّه - چون به حدّ توان رسيد» و نيز: «و بلغ اربعين سنْ - چون به چهل سالگى رسيد» پس روا بود به امام در كودكى «حكم» داده شود، همانطورى كه روا است در چهل سالگى به او حكم داده شود. مانند اين روايت از معلّى بن محمّد نيز روايت شده است( ۲۲ ) .

شايد همين موقعيّت بسيار استثنائى كه امام جوادعليه‌السلام بدان متمايز بوده است موجب آن بوده كه مردم به مطرح نمودن سؤالات بسيار از آن حضرت، اهتمام بورزند، به طورى كه نقل شده است: «قومى از مردمان اطراف، از ابو جعفرعليه‌السلام اجازه ورود خواستند، پس اجازه داد و داخل شدند و در يك مجلس سى هزار مسأله مطرح كردند و امامعليه‌السلام كه در آن هنگام ده سال داشت، به همه آن مسائل پاسخ داد».(۲٣).

شايد اين جماعت، همان گروهى باشند كه پيشتر بدانان اشاره شد و يونس بن عبدالرحمن و ريّان بن صلت جز آن گروه بودند. كه اين مسائل را زمانى كه در موسم حجّ به مدينه آمده بودند، از حضرتش سؤال نموده باشند.

و بعيد نست كه عدد «سى هزار» در روايت، عدد تقريبى باشد. يا در بيان آن براى بيان فراوانى مسائل مبالغه شده باشد. زيرا در اين مورد و موارد مشابه، شمارش دقيق مسائل بعيد به نظر مى رسد. همچنين ظاهر قضيّه حاكى از آن است كه آن قوم، مدّتى و چه بسا چند روزى را در يك جا مثلاً در «صريا» يا «قبا» نزد آن حضرت بوده، با او گفتگو مى كرده اند، بنابراين اين مقصود از اينكه در يك مجلس سى هزار مسأله پرسيدند، يك مجلس، به ملاحظه يكى بودن مكان و پرسش شونده و پرسش كننده است.

چنانچه احتمال مى رود كه كلمه «هزار» را نويسندگان و نسخه برداران افزوده باشند و شاهد، اينكه مرحوم فيض كاشانى اين حديث را بدون كلمه «هزار» نقل نموده است.( ۲۴ ) .

حقيقت هر چه باشد. و بنابر فرض اينكه در حديث، «سى هزار مسأله» آمده باشد، و شايد اين فرض ارجح باشد زيرا روايت در صدد بيان امرى شگفت انگيز و جالب توّجه است علاّمه مجلسى و جز او وجوه ديگرى را در توضيح مراد اين روايت ذكر كرده اند.( ۲۵ )

و مى بينيم نظير اين روايت را عبدالوّاهاب ورّاق، درباره امام احمد بن حنبل نقل مى كند كه: «مردى است كه شصت هزار مسأله از او پرسيده شد و او با نقل و روايت حديث و خبر به آن مسائل پاسخ داد».( ۲۶ )

شكّى نيست در اينكه پرسش از شصت هزار مسأله، در يك مجلس نبوده است، بلكه در مجالس متعددّى صورت گرفته است همچنين روشن است كه - همانطور كه اشاره شد- عدد شصت هزار عدد تقريبى است، نه يك آمار دقيق و شمارش شده

در اينجا باز تكرار مى كنيم: اينكه در ميان ائمّهعليهم‌السلام فقط از امام جوادعليه‌السلام با وجود خردسالى اش، اين مسائل فراوان پرسش شده است، نشان اين است كه بدون شك نسبت به خصوص اين امام، به خاطر ويژگى اش (كمى سنّ) تعمّدى در كار بوده است كه مردم را به اين همه پرسش از او واداشته است.

ولى تأسّف آور اينكه جز مقدارى بسيار ناچيز از مسائلى كه از اين امام همامعليه‌السلام سؤال شده است، به دست ما نرسيده است. زيرا هدف از آن سؤال ها، اطمينان قلبى يافتن به امامت آن حضرت بوده است و توجّهى به لزوم ثبت و نگاشتن آن مسائل نشده است.

ب: ديديم كه بعد از شهادت امام رضاعليه‌السلام ، جمعى از شيعيان (مؤلّفه) به اعتقاد به توقّف بر امامت امام موسى كاظمعليه‌السلام ، باز گشتند (و از اعتقاد به امامت كسى بعد از آن حضرت منصرف شدند).

و دسته اى ديگر به امامت احمد بن موسى قائل شدند اين دو دسته هر چند نسبت به اكثريت شيعيان كه معتقد به امامت امام جوادعليه‌السلام شدند و تعدادشان از تمامى فرقه هاى شيعى بيشتر بود،( ۲۷ ) و جز آنان، فرقه هاى ديگر منقرض شدند، اندك بودند، ولى همين كه چنين عقائدى ظهور كرد علامت و نشانه پديد آمدن تزلزل داخلى در ميان شيعيان، بعد از امام رضاعليه‌السلام ، و مؤثّر افتادن آن تزلزل، در ضعفأ و ناآگاهان آنان، مى باشد.

نوبختى و جز او گفته اند: «سبب پيدايش دو فرقه اى كه يكى به امامت احمد بن موسى و ديگرى به توقّف در امامت امام كاظمعليه‌السلام قائل شد، اين بود كه ابوالحسن الرّضاعليه‌السلام وفات يافت و پسرش محمد، هفت سال داشت، پس شيعيان، او را كودك و صغير شمردند و گفتند: امام بايد بالغ باشد...»( ۲۸ )

و به تعبير شهرستانى: «كسانى از شيعه، به امامت احمد بن موسى ابن جعفر- و نه برادرش على بن موسى الرّضا- معتقد شدند. و از كسانى هم كه به امامت على الرّضا قائل بودند، جمعى در امامت محمّد بن على به شك افتادند، زيرا بعد از وفات پدر، خردسال بود و شايسته امامت نبود و به راه و رسم امامت آگاهى نداشت. و گروهى، در اعتقاد به امامت او استوار گشتند...»( ۲۹ ) .

ج: گذشته از اينها، شيعيانى كه به امامت امام جوادعليه‌السلام معتقد گشتند در اين مورد كه مصدر و منبع علم او چيست؟ اختلاف نمودند. برخى از آنان گفتند آن حضرت علوم خود را از كتاب هاى پدرانش و اصول و فروعى كه در آنها نوشته شده بر مى گيرند. دسته اى ديگر گفتند او از پدرش دانش فرا نگرفته، زيرا زمانى كه او چهار سال و چند ماه داشت، پدرش به خراسان گسيل داده شد. بلى، هنگام بلوغ او خداوند وسائل و اسباب علم، مانند الهام، آگاهى قلبى، رؤياى صادقه و غير اينها را براى وى فراهم مى كند. و فرقه اى ديگر گفتند ممكن است از هر دو راه علم حاصل بكند...(٣۰)

اين اختلاف، اگر نشانه چيزى باشد، نشانه اين است كه اين حادثه (امامت امام جوادعليه‌السلام ) بر بخش عمده اى از شيعيان، كه تا حدودى از آگاهى و شناخت بهره مند بودند و براى معتقدات خود، به خصوص در مسائل مربوط به امامت، بيّنه و برهان داشتند، اثرى نگذاشته، ولى برگروه اندكى از آنان كه ضعيف و ناآگاه بودند، اثر گذاشته، آنان چون شبكور در شب ظلمانى و ديجور، به اين سوى و آن سوى رفته اند.

به هر حال، از سخن ريّان بن صلت و غير او بر مى آيد كه بخش اعظم شيعيان همچنان معتقد بودند كه علم امام، به تعليم الهى، و لدنّى است و كمى سنّ او نمى تواند در قدرت آن حضرت بر دريافت علوم و معارف اثر بگذارد.

در بعضى از روايات آمده است كه آن حضرت قسمتى از علوم خود را على رغم خردسالى، مستقيماً از پدر فرا گرفته است.(٣۱) و چرا نتواند چنين باشد؟ زيرا خداى سبحان او را برگزيده و همو اهليّت و شايستگى اين مقام بلند را به او عطا فرموده. آنچنان كه عيسىعليه‌السلام توانست پيامبر خدا شود. و خدا به او كتاب داد، در حالى كه در گهواره بود. و خدا در كودكى به يحيى بن زكريّا «حكم» داد.

پس چرا خداوند قدرت فرا گرفتن تمامى علوم امامت را از پدر، طىّ چهار سال، به اين امام بزرگ ندهد؟

د: اختلاف و چند دستگى در همين حدّى كه گفته شد، نبود. بلكه در باره صلاحيّت هاى امام جوادعليه‌السلام نيز اختلاف اقوال و آرأ پديد آمد. گروهى بر آن شدند كه آن حضرت از زمان وفات پدرش، واجب الاطاعه است و هر چه در صلاحيّت ائمّهعليهم‌السلام است، در صلاحيّت او نيز مى باشد و خردسالى او مانع و بازدارنده از پرسش از او در باره حوادث و وقايع، و اقتدأ به او در نماز، نمى شود. اين گروه اكثريّت شيعيان بودند كه مرامشان استوارى و تداوم يافت.

دسته اى ديگر گفتند، آن حضرت از زمان وفات پدر، امام است. يعنى ولايت امر با او، و ادامه ولايت در نسل او است و با وجود او هيچ كس جز او شايسته امامت نيست. ولى اقتدأ به او در نماز صحيح نيست(٣۲)، بلكه امامت جماعت و اجراى احكام را كسى ديگر، از اهل فقه و دين و تقوا بر عهده مى گيرد تا اينكه او بالغ شود.(٣٣)

باز هم نمودارهاى خطرات بزرگ

گذشته از تمامى آنچه گفته شد، هنگامى كه حتّى برخى از علمأ و فقهاى بزرگ و انديشمندان شيعه، با وضعيّت مخاطره آميز بعد از وفات امام رضاعليه‌السلام مواجه شدند و - هر چند به صورت محدود- درباره امور دقيقه و مشكل مربوط به امامت، در بين خود دچار اختلاف گشتند، در چنين موقعيّتى، وضع عمومى مردم كه پيچيده تر و مخاطره آميزتر بوده است، روشن مى شود.

زيرا چگونه ممكن بود مردم عادّى را قانع نمود به اينكه كودكى نورسته كه حدّاكثر، عمرش از هشت سال تجاوز نمى كند مسؤوليّت رهبرى و هدايت امّت را بر دوش بگيرد. و بتواند مشكلات و مسائل آنان را به بهترين و كامل ترين صورت حلّ كند، و با مخالفت ها و خطرات، روبرو شود و با دانايى و آگاهى و مسؤوليّت، آنها را از سر بگذراند؟!.

بر فرض اينكه نسل حاضر بتواند به خاطر داشتن زمينه عاطفى و رسوبات فكرى و عقيدتى اى كه با آن متولّد شده و رشد نموده اند، به طورى كه آن انديشه ها و عواطف، با ذهنيّت و حيات طبيعى آنان تركيب يافته و يكى شده است، بتواند از اين گرداب هولناك جان بدر بر دولى.

ولى اين وضعيّت، تا سال ها، بلكه تا ده ها سال ادامه خواهد داشت. به خصوص اگر ملاحظه كنيم كه به زودى، در مورد امام هادىعليه‌السلام كه جانشين بلاواسطه پدر خواهد بود نيز اين مسأله (خردسالى) دوباره مطرح مى شود.

و اين به معناى آن است كه اين حالت استثنائى، از نسل سابق گذشته، به نسل نو منتقل مى گردد. نسلى كه فاقد بنيان هاى جا افتاده عقيدتى است و با مسأله امامت پيوند عاطفى نداشته، بلكه از آغاز آشنايى با آن، با شكّ و ترديد همراهيش كرده اند.

چنين نسلى در برابر اين تزلزلى كه در داخل خودشان و مشخصاً در اعماق و ژرفاى وجودشان پديد مى آيد، هيچ پناهگاه و مدافعى نخواهد داشت.

به اين ترتيب، با قطع نظر از مخالفت ها و روياروئى هاى گوناگون و بسيارى كه به زودى از جانب ديگران پيش آورده مى شد، شيعيان با گردابى دامنه دارتر و سخت تر، در درون خودشان مواجه بودند.

تند بادها

بازهم گذشته از آنچه گفتيم، با نگاهى جستجو گر به عصرى كه امام جوادعليه‌السلام و همزمان، طائفه شيعه با آن وضعيّت استثنائى در آن عصر بسر بردند، در مى يابيم كه شيعيان با خطرى جدّى و گردبادهاى براندازنده اى مواجه بوده اند كه مى توانست ريشه آنان را بركند و آن را تا دوردست هاى نيستى، يا در وادى ابهام و تاريكى پرتاب كند. همانطورى كه طوائف ديگرى كه خيلى كمتر از شيعه و با خطراتى ضعيفتر، مواجه شدند، چنين سرنوشتى داشتند.

آنچه كه در آن زمان به خصوص در مورد عامّه مردم كه بهره فراوانى از علم و آگاهى نداشتند. بر خطر مى افزود و مشكل را پيچيده تر مى ساخت، عبارت بود از كوشش صاحبان مسالك و مذاهب در جهت بر ملا نمودن ضعف هاى يكديگر، با مطرح نمودن مسائل دقيق فكرى و عقيدتى، و تلاش هاى جدّى آنان براى القأ شبهه و زير سؤال بردن تمامى آنچه كه به عقائد، افكار و تصوّرات ديگران مربوط مى شد.

چرا كه آن مقطع زمانى، مقطع شكوفايى و تبلور انديشه ها و جا افتادن و تثبيت افكار و مذاهبى بود كه بتوانند در برابر افكار و مذاهب ديگر، شايستگى خود را ثابت كنند و براى فراگرفتن بخش هاى بزرگ تر و وسيع ترى از مردم توان خود را به كار گيرند.

موضع حكّام در اين درگيرى در آن هنگام، حاكمان، از صحنه درگيرى دور نبودند، بلكه با دقّت بسيار و مهارت بى نظير صحنه را زير نظر داشتند.

بلكه به خاطر توجّه و اهتمامى كه به آينده و سرنوشت خودشان داشتند، به اين درگيرى هاى فكرى و عقيدتى دامن مى زدند و - گاه پنهان و گاه آشكار- با آن گروهى كه مى ديدند سازش با آن نه فقط دردسر و مشكلى در پى ندارد، بلكه براى آينده حكومتشان و بالأخره براى سرنوشت و هستى شان پشتوانه و ضمانتى جدّى فراهم مى كند، سازش و تبانى هم مى كردند.

اين حاكمان، و پيشا پيش آنها مأمون عبّاسى، زيرك ترين، داناترين، دورانديش ترين و سياستمدارترين عباسيان (٣۴)، ديدند حالت مشوّق و ياور انديشه و علم، به خود گرفتن و در جهره حامى و مدافع آزادى بيان و احترام به عقائد، ظاهر گشتن - بنا به علل گوناگونى كه اينجا جاى بررسى آنها نيست - به هدف آنان و ماندنشان بر اريكه قدرت كمك مى كند. و اين پوشش مزوّرانه، نيرنگ ها و گمراهى هاى بسيار نهفته داشت و نتيجه آن عبارت بود از محو بسيارى از حقائق كه با سياست حكّام و منافعشان سازگارى نداشت، با مكر و خدعه.(٣۵)

معتزله در اينجا شايسته است به امرى كه از اهميّت ويژه اى برخوردار است اشاره كنيم و آن اينكه معتزله، در آن مقطع زمانى، در مرحله شكوفايى و تكامل يافتن مكتبشان بودند، و حكومت در آن زمان از آنان حمايت و پشتيبانى مى كرد و از سلطه و نفوذ و ديگر امكانات مادّى و معنى حكومتى، براى استحكام و تثبيت خط فكرى آنان و ضربه زدن بر گروه هاى ديگر و تضعيف موقعيّت و نفوذ آنان، به هر شكلى، بهره بردارى مى كرد.

خوب است ناگفته نگذاريم كه خطّ فكرى اعتزال، در حدّ بسيارى در اعتماد بر عقل و احكام عقلى و انكار هر چه كه با عقل سازگار نباشد، تندرو بود. و معتزليان، نصوص و مطالب صريح دينى را به عقل خود عرضه مى كردند و آنچه را كه عقلشان صريحاً تأييد مى كرد مى پذيرفتند و بقيّه را ردّ و انكار مى كردند.

شيعه و موقعيّت آنان

شيعه اماميّه از شناخته شده ترين و مشهورترين فرقه ها، و داراى رساترين برهان و سرسخت ترين مواضع در صحنه درگيرى هاى فكرى بود. تا آنجا كه نيرو و عظمت فكرى دعوت شيعى بدان حدّ رسيده بود كه حكومت ناچار شد با رهبر و مقتداى آنان، يعنى امام رضاعليه‌السلام (كه -ديروز- با آن روش مخصوص و بى نظير، يعنى بيعت گرفتن براى ولايت عهدى، او و سپس سر به نيست كردنش با آن روش ترسويانه اى كه همه دانستند و در جاى خود آن را شرح داده ايم) سازش كند.

اين سازش اگر نشانه چيزى باشد، نشانه ميزان توان و نفوذ اين فرقه، و تأثير آرأ و اقوال آن در ميان مردم و در احساسات و موضع گيرى هايشان مى باشد، و اينكه فرقه هاى ديگر، اين فرقه را نيرومندترين حريف فكرى و عقيدتى خود، و مجهّز به روشن ترين دليل و برهان مى ديدند كه اگر به آن فرصت داده شود، به زودى صحنه را در اختيار مى گيرد و با انديشه زنده و پوياى خود، و اساس و پايه اى كه در اعماق فكر و فطرت و خرد و وجدان انسانها دارد، گروه هاى مختلف مردم را زير پوشش مى گيرد.

آرى، حادثه اى عقيدتى، و در نوع خود بى نظير و مهمّ، همانند اين رويداد (امامت كودكى نورس!) به خصوص كه براى فرقه اى با آن ويژگى ها و در آن موقعيّت پيش آمده، مى تواند توجّه دشمنان اين فرقه را جلب كند. به ويژه كه تحريك از جانب حكومت و طبيعت ترديد برانگيز خود حادثه، با هم، زمينه را براى بهره بردارى از وضعيّت پيش آمده، براى شروع يورشى سخت و سرنوشت ساز، به منظور ساقط نمودن فكر اعتقادى اين فرقه، فراهم ساخت.

بدون ترديد چنين يورشى دل حكومت را خنك مى كرد. بنابراين، به زودى با تمام توان به تدارك اين هجوم و به وجود آوردن شرائط مناسب براى موفقيّت هر چه بيشتر طرح خود كه عبارت بود از: از سر راه برداشتن انديشه عقيدتى اين فرقه و حتى نابود ساختن آن از بيخ و بُن، كمك مى كرد.

و اگر به اين هدف خود مى رسيدند، ديگر در تمام زمينه ها و براى بقأ و استحكام حكومت فرصت و مجال موفقّيت به دست آورده بودند. چرا كه ديگر خطرى جدّى كه آينده عقيدتى و سياسى آنان را تهديد كند باقى نمى ماند.

آرى، مقارن بودن آن نهضت فكرى بسيار نيرومند، كه از آغاز و در زمانى دراز، در حساس ترين مسائل، كه عبارت بود از موضوع امامت و رهبرى، با اماميّه درگيرى داشت، با پديد آمدن شرائط جالب توجّهى كه اين گمان را كه به سبب خردسالى امام جواد و پس از او امام هادىعليهما‌السلام و ادامه اين وضع تا سال هاى متمادى، شديدترين سستى و ضعف در پايه هاى اعتقادى اين فرقه به وجود آمده است، در دشمنان ايجاد مى كرد، فرصتى مناسب براى تصفيه حساب فكرى و به اصطلاح افشأ ضعف مبانى عقيدتى تشيّع پديد آورده بود.

در چنين زمينه اى، براى طرح سؤالات بسيار، و دامن زدن به شبهات متعدّد در مورد بزرگترين اصل دينى كه به خاطر آن در گرداب هاى مهالك فرو رفته شده و جان ها در باخته شده و مى شود. تا آنجا كه «شهرستانى» مى گويد: «بزرگ ترين اختلاف بين امّت، اختلاف درباره امامت بوده، چرا كه درباره هيچ اصل دينى، به اندازه اى كه همواره در باره امامت شمشير كشيده شده، در اسلام شمشير كشيده نشده است» (٣۶) فرصت فراهم بود.

آرى، مردم مخالف، در موضوع سنّ امامعليه‌السلام ، غوطه ور گشتند، و آن را از جمله مدارك و دست آويزهايى كه به آنها امكان مى داد در ادّعاى امامت و رهبرى و جانشينى رسولصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم در زعامت و هدايت امّت، از سوى آن حضرت، شبهه و شكّ ايجاد كنند، قرار دادند.

شخصى به حالت پرسش به آن حضرت عرض كرد: «آنها درباره كمى سنّ شما گفتگو مى كنند؟»

امامعليه‌السلام فرمود: «خداوند به داوود وحى فرستاد كه سليمان را جانشين خود قرار دهد. در حالى كه سليمان كودكى بود كه گوسفند به چرا مى برد»(٣۷).

و على بن حسّان به آن حضرت عرض كرد: «آقاى من، مردم، خردسالى شما را بر شما خرده مى گيرند؟!».

امام فرمود: «آنها از كلام خداوند چه خرده اى مى گيرند كه مى فرمايد:( قُلْ هَٰذِهِ سَبِيلِي أَدْعُو إِلَى اللَّهِ عَلَىٰ بَصِيرَةٍ أَنَا وَمَنِ اتَّبَعَنِي ) (٣۸) به خدا قسم، جز علىعليه‌السلام كه در آن زمان نه سال داشت كسى از پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم پيروى نكرده بود و من هم نه سال دارم»(٣۹).

و بالأخره، در اين خصوص برخى چنين گفته اند:

«پدرش وفات يافت و او در حالى كه هفت سال داشت جانشين پدر در امامت شد. پس عامّه مسلمين، ولايت ائمّه و رجوع به آنان را در حالى كه در سنين كودكى هستند، بر شيعه خرده گرفتند و عيب نهادند. به خصوص كه در عادات و رسوم عربى، در ولايت امر و رهبرى، سنّ اهميّت دارد. به اين جهت، امامت جوادعليه‌السلام كه به سنّ بلوغ و رشد نرسيده بود خطرناك ترين مشكلى بود كه شيعه با آن مواجه شده بود.( ۴۰ )