زلزله در اعماق
على رغم تمام واقعيّت هايى كه گفته شد، نمى توانيم انكار كنيم كه به محض شهادت امام ابوالحسن الرّضاعليهالسلام
، و آغاز امامت فرزند خردسالش، امام محمد تقى جوادعليهالسلام
، شيعه، به خصوص شيعيان عامى، با نخستين گرداب عقيدتى بسيار خطير، و در نوع خود بى نظير مواجه مى شوند و در درون خودشان با زلزله فكرى شديدى مواجه مى شوند كه هستى شان را مى لرزاند و اعماق جانشان را مى تكاند.
گذشته از اينها، اين حادثه مى تواند در رابطه داخلى شيعيان و در موقعيّت و جايگاه تشيّع در ميان فرقه هاى ديگر اسلامى، در سطح جامعه مسلمانان، خلل ايجاد كند و در پى آن در جهان اسلام موجب پيدايش تحوّلات و تغييراتى فكرى بشود. روشن بودند موضوع «امامت» و مسائل مربوط به آن، نزد شيعه، بدين معنى نيست كه عامّه مردم و ضعيفان آنان به اين زلزله خطير دچار نشوند. بلكه - چنانچه به زودى مى آيد- مى بينيم كه اين حادثه حتّى بعضى از بزرگان و علماى شيعه را تحت تأثير قرار داده است. به خصوص كه ائمّهعليهمالسلام
شيعيان خود را به بزرگداشت انديشه و خرد آموزش داده بودند و شيعيان در حدّ بالايى «خرد گرا» بودن.
از آنجا كه برخى مسائل باريك در مسأله امامت، به تأمّل و ژرف نگرى و دقّت بيشتر نياز داشت، و اين مقدار توان، براى كسانى كه بهره فراوانى از علم ندارند - چه رسد به توده عامى مردم- فراهم نيست، به هنگام مواجه شدن با واقعيّت ها، آثار آن ضعف پنهان، پديدار گشته، ناگزير - دست كم در آغاز كار- زلزله اى شديد در انديشه ها ايجاد و ضربه اى تند بر دل ها وارد مى شود. و گذشت زمان بايد، تا دوباره انديشه و عقل ابتكار عمل را به دست بگيرد و انسان را رهبرى كند و بر مواضع و رفتارش مسلّط گردد و جانش را تغديه كند و با وجدانش پيوند يابد.
به هر حال، در مورد پى آمدهاى داخلى اين حادثه در نوع خود بى نظير، مى توانيم به موارد زير اشاره كنيم:
الف: ابن رستم طبرى مى گويد: «زمانى كه سنّ او شش سال و چند ماه بود، مأمون پدرش را به قتل رساند و طائفه شيعه در حيرت و سرگردانى بماند و بين مردم اختلاف كلمه پديد آمد و گفته شد ابو جعفر امام جوادعليهالسلام
خرد سال است و شيعيان در ديگر شهرها متحيّر گشتند»
.
و شيخ حسن بن عبدالوّهاب، يا سيد مرتضى علم الهدى عليهما الرّحمْ - ترديد به جهت اختلاف در مودر مؤلف كتاب «عيون المعجزات» است - و ديگر نقل كرده اند كه: «... چون امام رضاعليهالسلام
رحلت نمود، سنّ ابو جعفرعليهالسلام
نزديك به هفت سال بود. پس در بغداد و شهرهاى ديگر بين مردم اختلاف كلمه پيش آمد. ريّان بن صلت، صفوان بن يحيى، محمد بن حكيم، عبدالرحمن بن حجّاج و يونس بن عبدالرحمن با جماعتى از بزرگان، و معتمدين شيعه در خانه عبدالرحمن بن حجّاج - در- محلّه (بركْ زلول)- گرد آمدند و در ماتم امام و مصيبت ايّام به گريه و اندوه پرداختند.
پس يونس بن عبدالرحمن به آنان گفت: «گريه را واگذاريد، اكنون امر امامت را چه كسى است؟ و تا اين (يعنى امام جوادعليهالسلام
) بزرگ شود، مسائل خود را نزد چه كسى ببريم؟.
ريّان بن صلت برخاست و گلوى او را در پنجه گرفت و با خشم به او گفت: آيا تو نزد ما تظاهر به ايمان مى كنى ودر باطن شكّ و شرك پنهان دارى؟
اگر امامت او (امام جوادعليهالسلام
) از ناحيه خدا باشد، حتّى اگر يك روزه باشد، بسان پيرمردى خواهد بود. و اگر از جانب خدا نباشد، حتّى اگر دو هزار سال عمر كند، چون ديگران، يكى از مردم (عادى) خواهد بود، در اين باره شايسته است انديشه شود.
پس جمعيّت حاضر به يونس بن عبدالرّحمن رو آورده او را نكوهش و توبيخ كردند... و چون موسم حجّ فرا رسيده بود، پس هشتاد تن از فقيهان و علماى بغداد و شهرهاى ديگر مجتمع شدند و راهى حجّ گشتند و به قصد ديدن ابو جعفر امام جوادعليهالسلام
عازم مدينه شدند و چون به مدينه رسيدند... (در اينجا قضيّه آمدن عبدا بن موسى به نزد آنان و پرسش آنان از او و جواب هاى ناصحيح او نقل شده
، سپس آمده است:)
پس شيعيان متحيّر و غمگين شدند و فقها مضطرب گشتند و برخاسته قصد بازگشت نمودند و گفتند اگر ابو جعفر مى توانست جواب مسائل ما را بدهد، عبدا نزد ما نمى آمد و جواب هاى ناصحيح نمى داد...» آنگاه در ادامه روايت، آمدن ابو جعفرعليهالسلام
نزد آنان و پرسش هاى آنان از او و جواب دادن صحيح آن حضرت و اينكه آنان شادمان گشتند و مردم با الحاح و دقّت، مسائل خود را نزد آن حضرت مطرح ساختند، آورده شده، سپس آنچه كه بين آن حضرت و اسحق بن ابراهيم واقع گشت نقل گرديده است.
براى اطّلاع بيشتر به روايت مراجعه شود.
در اين روايت ديديم كه حتّى حال بعضى از علمأ و فقهأ مانند يونس بن عبدالرحمن - كه از اصحاب اجماع يعنى كسانى كه طائفه، بر صحّت منقولات آنان اتّفاق دارند، مى باشد - اين مرد بزرگ و ثابت قدم و استوار در دوستى اهل بيتعليهمالسلام
، آنچنان بوده است. پس ديگر چگونه مى توانست باشد حال ديگرانى كه از نور علم بهره نبوده، در بسيارى از اعتقادات خود به ويژه در مسائل جزئى و تفصيلى عقيدتى، نقطه اتكأ ثابت و مستحكمى ندارند؟.
چنانچه درجاى ديگر مى بينيم - همانطور كه مفيد از ابن قولويه از كلينى از محمّد بن يحيى كه او نيز از اصحاب اجماع و از صحابه بزرگ ائمّهعليهمالسلام
مى باشد، به آسانى نمى تواند درك كند كه امام مسلمين كودكى خردسال باشد. تا اينكه امام رضاعليهالسلام
بر امامت او تأكيد مى كند و برايش دليل آورده مى فرمايد: «خردسالى او چه ضررى دارد؟ همانا عيسى در سه سالگى حجّت اقامه كرد و به احتجاج برخاست».
.
و در روايت ديگرى از على بن محمد بن حسن از عبدا بن جعفر حميرى از احمد بن محمد بن عيسى از احمد بن محمد بن ابى نصر (بزنطى) نقل شده است كه گفت: «من و صفوان بن يحيى بر امام رضاعليهالسلام
وارد شديم در حالى كه ابو جعفر (امام جوادعليهالسلام
) كه سه سال سن داشت ايستاده بود، ما عرض كرديم: فدايت گرديم اگر - پناه بر خدا- اتّفاقى بيفتد بعد از شما چه كسى امام است فرمود: همين پسرم و با دست به ابو جعفرعليهالسلام
اشاره كرد. ما عرض كرديم: با اينكه او در اين سن و سال است؟! فرمود: بلى در همين سن. خداى تبارك و تعالى در حالى كه عيسىعليهالسلام
دو سال داشت به او احتجاج فرمود»
.
و در جاى ديگر مى بينيم امام رضاعليهالسلام
براى آشنا ساختن اصحاب و شيعيان خود با امامت امام جوادعليهالسلام
بنا به نقل ابن قولويه از كلينى از محمد بن يحيى از احمد بن محمد بن عيسى از معمّر بن خلاّد كه گفت شنيدم، او امام رضاعليهالسلام
بعد از آنكه چيزى را بياد آورد، فرمود: «شما را چه نيازى به آن است اين، ابو جعفر، او را به جاى خود نشاندم و جانشين خود گردانيدم» و فرمود: «ما خانواده اى هستيم كه كودكانمان از بزرگانمان ارث مى برند، مو به مو!»
.
بلكه ظاهراً زمينه سازى براى امامت امام جوادعليهالسلام
، از زمان امام صادقعليهالسلام
، شروع شده بود. ابو بصير مى گويد: «بر امام صادقعليهالسلام
وارد شدم در حالى كه پسر بچّه پنج ساله اى دست مرا گرفته بود
، پس امام فرمود: چگونه خواهيد بود زمانى كه همانند اين پسر، حجّت (خدا) بر شما گردد. يا فرمود: «به زودى در همانند سنين او، كسى بر شما ولايت خواهد يافت»
.
و كمى بعد، به استدلال خود امام جوادعليهالسلام
اشاره مى كنيم كه استدلال نموده است به اينكه داوودعليهالسلام
سليمانعليهالسلام
را در حالى كه كودكى بود كه گوسفند به چرا مى برد، خليفه خود ساخت. و به اينكه علىعليهالسلام
در نه سالگى به پيامبرصلىاللهعليهوآلهوسلم
ايمان آورد، و در آيه شريفه تابع رسولصلىاللهعليهوآلهوسلم
شمرده شده است.
امام جوادعليهالسلام
خود ناچار شده است با همان حجج و براهين به شبهات در مورد امامت خود پاسخ بگويد حسين بن محمد از معلى بن محمّد از على بن اسباط روايت كرده است كه گفت: امام جوادعليهالسلام
به طرف من مى آمد و من به سراپاى او نگاه مى كردم تا وصف اندام او را براى دوستان خود در مصر بگويم. من در اين فكر بودم تا اينكه امام بنشست و فرمود: اى على، همانا خداوند درباره امامت حجّت آورده، چنانكه در باره نبوّت حجّت آورده و فرموده: «و آتيناه الحكم صبيّاً» - در كودكى به او حكمت (داورى) داديم» و فرمود: «ولمّا بلغ اشدّه - چون به حدّ توان رسيد» و نيز: «و بلغ اربعين سنْ - چون به چهل سالگى رسيد» پس روا بود به امام در كودكى «حكم» داده شود، همانطورى كه روا است در چهل سالگى به او حكم داده شود. مانند اين روايت از معلّى بن محمّد نيز روايت شده است
.
شايد همين موقعيّت بسيار استثنائى كه امام جوادعليهالسلام
بدان متمايز بوده است موجب آن بوده كه مردم به مطرح نمودن سؤالات بسيار از آن حضرت، اهتمام بورزند، به طورى كه نقل شده است: «قومى از مردمان اطراف، از ابو جعفرعليهالسلام
اجازه ورود خواستند، پس اجازه داد و داخل شدند و در يك مجلس سى هزار مسأله مطرح كردند و امامعليهالسلام
كه در آن هنگام ده سال داشت، به همه آن مسائل پاسخ داد».(۲٣).
شايد اين جماعت، همان گروهى باشند كه پيشتر بدانان اشاره شد و يونس بن عبدالرحمن و ريّان بن صلت جز آن گروه بودند. كه اين مسائل را زمانى كه در موسم حجّ به مدينه آمده بودند، از حضرتش سؤال نموده باشند.
و بعيد نست كه عدد «سى هزار» در روايت، عدد تقريبى باشد. يا در بيان آن براى بيان فراوانى مسائل مبالغه شده باشد. زيرا در اين مورد و موارد مشابه، شمارش دقيق مسائل بعيد به نظر مى رسد. همچنين ظاهر قضيّه حاكى از آن است كه آن قوم، مدّتى و چه بسا چند روزى را در يك جا مثلاً در «صريا» يا «قبا» نزد آن حضرت بوده، با او گفتگو مى كرده اند، بنابراين اين مقصود از اينكه در يك مجلس سى هزار مسأله پرسيدند، يك مجلس، به ملاحظه يكى بودن مكان و پرسش شونده و پرسش كننده است.
چنانچه احتمال مى رود كه كلمه «هزار» را نويسندگان و نسخه برداران افزوده باشند و شاهد، اينكه مرحوم فيض كاشانى اين حديث را بدون كلمه «هزار» نقل نموده است.
.
حقيقت هر چه باشد. و بنابر فرض اينكه در حديث، «سى هزار مسأله» آمده باشد، و شايد اين فرض ارجح باشد زيرا روايت در صدد بيان امرى شگفت انگيز و جالب توّجه است علاّمه مجلسى و جز او وجوه ديگرى را در توضيح مراد اين روايت ذكر كرده اند.
و مى بينيم نظير اين روايت را عبدالوّاهاب ورّاق، درباره امام احمد بن حنبل نقل مى كند كه: «مردى است كه شصت هزار مسأله از او پرسيده شد و او با نقل و روايت حديث و خبر به آن مسائل پاسخ داد».
شكّى نيست در اينكه پرسش از شصت هزار مسأله، در يك مجلس نبوده است، بلكه در مجالس متعددّى صورت گرفته است همچنين روشن است كه - همانطور كه اشاره شد- عدد شصت هزار عدد تقريبى است، نه يك آمار دقيق و شمارش شده
در اينجا باز تكرار مى كنيم: اينكه در ميان ائمّهعليهمالسلام
فقط از امام جوادعليهالسلام
با وجود خردسالى اش، اين مسائل فراوان پرسش شده است، نشان اين است كه بدون شك نسبت به خصوص اين امام، به خاطر ويژگى اش (كمى سنّ) تعمّدى در كار بوده است كه مردم را به اين همه پرسش از او واداشته است.
ولى تأسّف آور اينكه جز مقدارى بسيار ناچيز از مسائلى كه از اين امام همامعليهالسلام
سؤال شده است، به دست ما نرسيده است. زيرا هدف از آن سؤال ها، اطمينان قلبى يافتن به امامت آن حضرت بوده است و توجّهى به لزوم ثبت و نگاشتن آن مسائل نشده است.
ب: ديديم كه بعد از شهادت امام رضاعليهالسلام
، جمعى از شيعيان (مؤلّفه) به اعتقاد به توقّف بر امامت امام موسى كاظمعليهالسلام
، باز گشتند (و از اعتقاد به امامت كسى بعد از آن حضرت منصرف شدند).
و دسته اى ديگر به امامت احمد بن موسى قائل شدند اين دو دسته هر چند نسبت به اكثريت شيعيان كه معتقد به امامت امام جوادعليهالسلام
شدند و تعدادشان از تمامى فرقه هاى شيعى بيشتر بود،
و جز آنان، فرقه هاى ديگر منقرض شدند، اندك بودند، ولى همين كه چنين عقائدى ظهور كرد علامت و نشانه پديد آمدن تزلزل داخلى در ميان شيعيان، بعد از امام رضاعليهالسلام
، و مؤثّر افتادن آن تزلزل، در ضعفأ و ناآگاهان آنان، مى باشد.
نوبختى و جز او گفته اند: «سبب پيدايش دو فرقه اى كه يكى به امامت احمد بن موسى و ديگرى به توقّف در امامت امام كاظمعليهالسلام
قائل شد، اين بود كه ابوالحسن الرّضاعليهالسلام
وفات يافت و پسرش محمد، هفت سال داشت، پس شيعيان، او را كودك و صغير شمردند و گفتند: امام بايد بالغ باشد...»
و به تعبير شهرستانى: «كسانى از شيعه، به امامت احمد بن موسى ابن جعفر- و نه برادرش على بن موسى الرّضا- معتقد شدند. و از كسانى هم كه به امامت على الرّضا قائل بودند، جمعى در امامت محمّد بن على به شك افتادند، زيرا بعد از وفات پدر، خردسال بود و شايسته امامت نبود و به راه و رسم امامت آگاهى نداشت. و گروهى، در اعتقاد به امامت او استوار گشتند...»
.
ج: گذشته از اينها، شيعيانى كه به امامت امام جوادعليهالسلام
معتقد گشتند در اين مورد كه مصدر و منبع علم او چيست؟ اختلاف نمودند. برخى از آنان گفتند آن حضرت علوم خود را از كتاب هاى پدرانش و اصول و فروعى كه در آنها نوشته شده بر مى گيرند. دسته اى ديگر گفتند او از پدرش دانش فرا نگرفته، زيرا زمانى كه او چهار سال و چند ماه داشت، پدرش به خراسان گسيل داده شد. بلى، هنگام بلوغ او خداوند وسائل و اسباب علم، مانند الهام، آگاهى قلبى، رؤياى صادقه و غير اينها را براى وى فراهم مى كند. و فرقه اى ديگر گفتند ممكن است از هر دو راه علم حاصل بكند...(٣۰)
اين اختلاف، اگر نشانه چيزى باشد، نشانه اين است كه اين حادثه (امامت امام جوادعليهالسلام
) بر بخش عمده اى از شيعيان، كه تا حدودى از آگاهى و شناخت بهره مند بودند و براى معتقدات خود، به خصوص در مسائل مربوط به امامت، بيّنه و برهان داشتند، اثرى نگذاشته، ولى برگروه اندكى از آنان كه ضعيف و ناآگاه بودند، اثر گذاشته، آنان چون شبكور در شب ظلمانى و ديجور، به اين سوى و آن سوى رفته اند.
به هر حال، از سخن ريّان بن صلت و غير او بر مى آيد كه بخش اعظم شيعيان همچنان معتقد بودند كه علم امام، به تعليم الهى، و لدنّى است و كمى سنّ او نمى تواند در قدرت آن حضرت بر دريافت علوم و معارف اثر بگذارد.
در بعضى از روايات آمده است كه آن حضرت قسمتى از علوم خود را على رغم خردسالى، مستقيماً از پدر فرا گرفته است.(٣۱) و چرا نتواند چنين باشد؟ زيرا خداى سبحان او را برگزيده و همو اهليّت و شايستگى اين مقام بلند را به او عطا فرموده. آنچنان كه عيسىعليهالسلام
توانست پيامبر خدا شود. و خدا به او كتاب داد، در حالى كه در گهواره بود. و خدا در كودكى به يحيى بن زكريّا «حكم» داد.
پس چرا خداوند قدرت فرا گرفتن تمامى علوم امامت را از پدر، طىّ چهار سال، به اين امام بزرگ ندهد؟
د: اختلاف و چند دستگى در همين حدّى كه گفته شد، نبود. بلكه در باره صلاحيّت هاى امام جوادعليهالسلام
نيز اختلاف اقوال و آرأ پديد آمد. گروهى بر آن شدند كه آن حضرت از زمان وفات پدرش، واجب الاطاعه است و هر چه در صلاحيّت ائمّهعليهمالسلام
است، در صلاحيّت او نيز مى باشد و خردسالى او مانع و بازدارنده از پرسش از او در باره حوادث و وقايع، و اقتدأ به او در نماز، نمى شود. اين گروه اكثريّت شيعيان بودند كه مرامشان استوارى و تداوم يافت.
دسته اى ديگر گفتند، آن حضرت از زمان وفات پدر، امام است. يعنى ولايت امر با او، و ادامه ولايت در نسل او است و با وجود او هيچ كس جز او شايسته امامت نيست. ولى اقتدأ به او در نماز صحيح نيست(٣۲)، بلكه امامت جماعت و اجراى احكام را كسى ديگر، از اهل فقه و دين و تقوا بر عهده مى گيرد تا اينكه او بالغ شود.(٣٣)