نگاهی به زندگانی سیاسی امام جواد (علیه السلام)

نگاهی به زندگانی سیاسی امام جواد (علیه السلام)0%

نگاهی به زندگانی سیاسی امام جواد (علیه السلام) نویسنده:
مترجم: سید محمد حسینی
گروه: امام جواد علیه السلام

نگاهی به زندگانی سیاسی امام جواد (علیه السلام)

نویسنده: علامه جعفر مرتضى عاملى
مترجم: سید محمد حسینی
گروه:

مشاهدات: 7520
دانلود: 3106

توضیحات:

نگاهی به زندگانی سیاسی امام جواد (علیه السلام)
جستجو درون كتاب
  • شروع
  • قبلی
  • 41 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • دانلود HTML
  • دانلود Word
  • دانلود PDF
  • مشاهدات: 7520 / دانلود: 3106
اندازه اندازه اندازه
نگاهی به زندگانی سیاسی امام جواد (علیه السلام)

نگاهی به زندگانی سیاسی امام جواد (علیه السلام)

نویسنده:
فارسی

بار ديگر نيز

بار ديگر مى بينيم خليفه به اين فكر مى افتد كه ابو جعفرعليه‌السلام را براى شيعيان و پيروانش به صورتى زشت -مست نا متعادل و آلوده به عطر مخصوص زنان- نمودار كند. ولى چون به او گفته شد كه: شيعيان مى گويند در هر زمانى بايد حجّتى الهى باشد... و هرگاه حكومت متعرّض كسى كه چنين مقامى نزد آنان دارد بشود، تا از شأن و منزلت او بكاهد، اين خود براى آنان بهترين دليل مى شود براى اينكه او حجّت خداست»

گفت: «امروز درباره اينان چاره و حيله اى وجود ندارد، ابو جعفر را ميازاريد».( ۱۱۴ )

و ابن سنان مى گويد:

خدمت ابى الحسن (امام هادىعليه‌السلام ) رسيدم، فرمود: اى محمّد، آيا براى آل فرج اتّفاقى رخ داده است؟

گفتم: عمر مرد.

گفت: الحمد الله.

و من شمردم، بيست و چهار بار اين جمله را تكرار كرد و سپس فرمود مگر نمى دانى او با پدرم محمّد بن على چه گفته بود؟

فرمود: درباره موضوعى پدرم با او گفتگو مى كرد، او به پدرم گفت بگمانم مست هستى.

پدرم گفت: خداوندا اگر تو مى دانى كه من امروز را براى رضاى تو روزه داشته ام، مزه غارت شدن و خوارى اسارت را به او بچشان.

به خدا سوگند كه بعد از گشت چند روز اموال و دارائيش غارت شد و به اسارت برده شد و هم اكنون مرده است.( ۱۱۵ )

نِعْمَ الْقادِ رالله

مبارزه سياسى ائمّهعليهم‌السلام در پاره اى مواضع و اقدامات برجسته و قوى كه با جسارت و جرأت فراوان از خود نشان داده اند و داراى جنبه مبارزاتى قوى با دستگاههاى حاكمه و مراكز سياسى و عقيدتى آنها بوده است، منحصر نبوده است.

بلكه كلّ حيات ائمّهعليه‌السلام داراى طبيعت مبارزاتى بوده است، به صورتى كه تمام حركات و كلمات و جهت گيرى هاى آن حضرات و سراپاى روش زندگى آنان، حتى اكل و شرب، مشى و ركوب و رنگ لباسشان و حتّى القاب آنان و نقش انگشترى هايشان، معنى دار و پر از پيام بوده است.

ما در كتابى تحت عنوان: «نقش الخواتيم لدى الائمّهعليهم‌السلام » به برخى از معانى و پيام هايى كه مقصود ائمّهعليهم‌السلام از نقش انگشترى هايشان بوده است اشاره كرده ايم. تا اينكه به امام جوادعليه‌السلام رسيده چنين گفته ايم:

«پس از آنكه مأمون با اجبار امام رضاعليه‌السلام به قبول ولايتعهدى و بيعت گرفتن از مردم براى او و سپس تصفيه جسمانى حضرتش با خورانيدن سمّ به او، توانست مسير حوادث و امور را به نفع خود و در جهت تثبيت پايه هاى حكومت عباسى تغيير دهد.

و بعد از آنكه همه انقلابات را سركوب نموده، و تمامى صداها را خفه كرده و موانع موجود بين مأمون و پدرزادگان عبّاسى اش برداشته شده، طبيعى بود كه مأمون و عباسيان و يارانشان احساس كنند كه به نهايت آرزوهايشان رسيده و به ارزشمندترين آرمان هايشان كه عبارت بود از محكم ساختن پايه هاى حكومت و سلطنتشان بطورى كه ديگر هيچ نيرويى توان ايستادن در برابر جبروت و سركشى آنان نداشته باشد، دست يافته اند.

ولى مى بينيم كه بعد از اين همه، نقش انگشترى امام جوادعليه‌السلام در برابر تمامى تصوّرات آنان قد علم مى كند و تمامى مظاهر سركشى و ستم آنان را محكوم مى كند، آن نقش اين جمله است: «نِعْمَ الْقادِرُ الله - چه نيكو توانمندى است خدا»! اين جمله پيشتر نقش يكى از انگشترى هاى اميرالمؤمنينعليه‌السلام بوده است.

نيرنگ معتصمى! ما مى بينيم پس از آنكه براى خلافت معتصم عبّاسى بيعت گرفته شد، بلافاصله «از احوال او (امام جوادعليه‌السلام ) جويا شده، به عبدالملك زيات نوشت: تقىعليه‌السلام و ام الفضل را به سوى او بفرستد. پس ابن الزّيّات على بن يقطين( ۱۱۶ ) را نزد اما جوادعليه‌السلام فرستاد، پس امام آماده شد و به بغداد رفت. پس معتصم او را اكرم و تعظيم نمود و «اشناس» را با هدايايى براى او و براى ام الفضل، به سوى وى فرستاد».( ۱۱۷ )

معتصم در آغاز همان سالى كه امام جوادعليه‌السلام در آن سال رحلت نمود، آن حضرت را به بغداد طلبيد.( ۱۱۸ )

اين رويداد، اگر نشانه چيزى باشد، نشانه اين است كه نفوذ اجتماعى امامعليه‌السلام گسترده و عظيم شده بوده است به گونه اى كه معتصم را واداشته به مجرّد رسيدن به خلافت از احوال وى جويا شود و او را تحت نظر داشته باشد.

و بالأخره، چاره اى نمى يابد جز اينكه به همان منظورهايى كه پيشتر، مأمون آن حضرت و پدرش را نزد خود آورد، او را نزد خود بياورد.

و ما ترديدى نداريم در اينكه حكومت از نفوذ شخصيّت امامعليه‌السلام مى ترسيد. چرا كه مى ديد امام توانسته است آنچه را كه نقطه ضعف براى او به شمار مى رفت و حكومت مى توانست در جهت خواست خود از آنها بهره بردارى كند، نقطه قوّت خود قرار داده است و حتّى در ميان رجال دولتى كسانى دلباخته او گشته در دل، شيعه اويند.

كلينى روايت كرده است از محمد بن يحيى و محمد بن احمد از سباوى از احمد بن زكريّاى صيدلانى از مردى از بنى حنيفه از اهالى «بُست» و «سيستان» كه او گفت: در آغاز خلافت معتصم در سالى كه ابوجعفر به حجّ رفته بود، من با او همراه بودم. روزى كه با هم بر سر سفره نشسته بوديم و جمعى از درباريان سلطان نيز حاضر بودند به وى گفتم: فدايت شوم حاكم ما مردى است كه دوستدار شما اهل بيت است و در ديوان او براى من مالياتى مقرر شده است، اگر صلاح بدانيد براى او نامه اى بنويسيد و سفارش كنيد به من نيكى كند.

ابو جعفر فرمود: من او را نمى شناسم.

من عرض كردم: فدايت گردم، همانطورى كه گفتم او از دوستداران شما اهل بيت مى باشد و نامه شما براى او به نفع من خواهد بود.

پس كاغد گرفت و نوشت:

بسم الله الرحمن الرحيم

اما بعد، رساننده اين نامه مذهب و مرامى جميل از تو ياد كرد. همانا آن عملى براى تو (مفيد) است كه در آن نيكى انجام دهى، به برادرانت نيكى كن و بدان كه خداى عز و جل حتّى از سنگينى يك ذرّه و يك خردل از تو سؤال مى كند.

آن مرد گفت: چون وارد سيستان شدم، قبلاً خبر به حاكم، حسين بن عبدالله نيشابورى رسيده بود، دو فرسخ به شهر مانده به پيشواز من آمد و من نامه را به او دادم، نامه را بوسيد و بر چشمانش گذاشت و به من گفت: خواسته ات چيست؟

گفتم: در ديوان تو بر من مالياتى مقرر شده است.

دستور داد آن ماليات را از من بردارند و گفت تا زمانى كه من حاكم هستم مالياتى پرداخت نكن. آنگاه از افراد خانواده ام پرسيد، تعداد آنها را به او گفتم، دستور داد مقدارى بيش از هزينه زندگيمان براى من و آنان مقرر گرديد. پس مادام كه او زنده بود مالياتى نپرداختم و تا زمان مرگش مقرّرى ما را قطع نكرد.( ۱۱۹ )

در اينجا مى بينيم اين مرد تا چه حدّ دلباخته امام جواد و اهل بيتعليهم‌السلام است و نيز مى بينيم كه امامعليه‌السلام نخست فرمود من او را نمى شناسم تا به او آسيبى نرسانند، زيرا مى دانست كه در مجلس، از ياران سلطان كسانى حضور دارند. مطلب ديگر اينكه مى بينيم در نامه امام به آن حاكم، دستور خاصّى داده نشده است و فقط امام او را موعظه كرده و از حساب و محاسبه خدا او را بيم داده و به او فهمانده است كه عملى براى او سودمند است كه در آن نيكى كند، چنانچه در نامه اشاره شده است كه حامل نامه، مذهب جميل او را حكايت كرده است و چيزى كه تأييد صحت اين خبر توسّط امام را برساند در نامه نيامده است.

متعصم تلاشى حيله گرانه به عمل مى آورد تا بهانه اى براى از ميان برداشتن امام به دست بياورد.

ولى سحر ساحر به خود او باز مى گردد و تلاش او به شكستى سريع منتهى شده، به يأس و نوميدى كشنده اى مى انجامد.

خلاصه اين تلاش حيله گرانه بى ارزش اين است كه: «معتصم گروهى از وزراى خود را طلبيد و به آنان گفت: به دروغ، نزد من عليه محمد بن على بن موسى گواهى بدهيد و بنويسيد كه اوقصد خروج عليه حكومت را داشته است.

آنگاه، امامعليه‌السلام را فرا خواند و به او گفت:

تو مى خواسته اى عليه من قيام كنى؟!

امام فرمود:

به خدا سوگند چيزى از اينكه مى گويى، انجام نداده ام.

معتصم گفت: فلانى و فلانى عليه تو شهادت داده اند.

پس آنان احضار شده، گفتند: بلى، ما اين نامه ها را از برخى غلامان تو به دست آورده ايم( ۱۲۰ ) ...»

آنگاه در روايت آمده است كه امامعليه‌السلام به آنان نفرين كرد، پس آنچنان شدند كه تالار، دور سرشان مى چرخيد. پس معتصم از آن حضرت خواست كه از خدا بخواهد كه تالار آرام شود! و امامعليه‌السلام دعا كرد و وضع به حالت عادى بازگشت.

به اين ترتيب معتصم ديد كه مكر و حيله اش به خودش بازگشت و تدبيرش نتيجه عكس داد. پس ناگزير بايد روشى ديگر را كه خطرى كمتر و اثرى بيشتر داشته باشد در پيش بگيرد تا از يك طرف مردم، چه رافضيان (شيعيان) و چه ديگران، عليه او نشورند.

و از طرف ديگر وجود حكومت و ادامه آن را براى خود نگه بدارد و به خطر جدى اى كه خود و رژيمش را تهديد مى كند پايان ببخشد.

اين روش عبارت بود از: توطئه و سپس جنايت، جنايتى كه نبود، جز بيانگر شكست شرم آور و ذليلانه نظام حاكمى كه در مقابل نور حق و بزرگى انديشه و منطق و ايمان و جلال و عظمت اسلام، تمام وسائل زور و قدرت را در اختيار داشت.

لكن سخت گيرى هاى حكومت در مورد امام جوادعليه‌السلام طاقت فرسا بود. تا آنجا كه از ابن بزيع عطّار روايت شده كه گفت: امام جوادعليه‌السلام گفت: «سى ماه بعد از مأمون فرج و گشايش حاصل مى شود» و ما منتظر شديم، بعد از سى ماه امام رحلت نمود.( ۱۲۱ )

ولى على رغم تمام اين سختى هاى غير قابل تحمّل، امامعليه‌السلام حتّى به اندازه سر انگشتى از موضع خود مبنى بر تسليم نشدن در برابر جائر و ردّ هر نوع سازش و تفاهم با آنان، تكان نخورد.

مى بينيم نقل شده است كه «خيران خادم قراطيسى» گفته است:

«ريّان بن شبيب به من گفت اگر خدمت ابو جعفرعليه‌السلام رسيدى به او بگو غلامت ريّان بن شبيب سلام مى رساند و تقاضا مى كند به او و پسرش دعا كنيد.

من پيغام او را به امامعليه‌السلام رساندم و امام براى خود او دعا كرد ولى براى پسرش دعا نكرد.

بار دوّم گفتم، باز به خودش دعا كرد و به پسرش دعا نكرد.

براى بار سوّم نيز كه تقاضاى او را تكرار كردم به پسرش دعا نكرد.

پس خداحافظى كردم و برخاستم. به نزديك در رسيده بودم كه سخنى از امام شنيدم ولى نفهميدم چه گفت. خادم بعد از من از حضور امام آمد. از او پرسيدم: وقتى من برخاستم سرورم چه گفت؟

گفت: او گفت: اين كيست كه خود را هادى خود مى بيند. اين در سرزمين شرك زاده شد و چون از آن سرزمين بيرون آورده شد به سوى گروهى بدتر از آنان رفت، پس چون خدا خواست هدايتش كند،( ۱۲۲ ) مى كند.

و ما مى بينيم كه امامعليه‌السلام پيوسته به كنايه و تصريح ظلم و ظالمين و ياران آنان و كسانى كه به ظلم راضى هستند را محكوم مى كند. آن حضرت فرموده است.

«ستمكار و كمك كننده به او و راضى به عمل او، شريك يكديگرند» (۱۲٣)

و فرمود: «روز اجراى عدالت درباره ظالم سخت تر است از روز ستمكارى ظالم بر مظلوم».( ۱۲۴ )

و نيز از آن حضرت روايت شده است كه علىعليه‌السلام به ابوذر (رضى الله عنه) فرمود: «تو به خاطر خدا خشمگين شدى پس به همان كسى كه به خاطر رضاى او خشمگين شدى اميد داشته باش. اين مردم به خاطر دنيايشان از تو ترسيدند، و تو براى دينت از آنها ترسيدى، به خدا سوگند اگر آسمانها و زمين ها بر بنده اى بسته شوند و او تقوا پيشه كند خداوند براى او راه باز خواهد كرد. جز با حق انس مگير و جز از باطل از چيزى مهراس».

و نيز فرمود: «باصلاح زمامدار، مردم اصلاح مى شوند».

و فرمود: «هر كس كار زشتى را نيكو بشمارد، در آن شريك است».

و در مورد اينكه بايد در پى فرصت و شرائط مناسب بود و با زيركى و هوشيارى با مسائل برخورد كرد از جدّش علىعليه‌السلام نقل مى كند كه به قيس بن سعد كه از مصر به نزدش آمده بود فرمود: «اى قيس، گرفتاريها پايانى دارند كه بايد بدان منتهى شوند، خردمند بايد مترصّد گرفتارى باشد تا پايان پذيرد، زمانى كه محنت روى آورد، چاره انديشى موجب فزونى آن خواهد شد».

و فرمود: «پيش از آن كه موقع كارى برسد در پى چاره جويى آن برنياييد كه پشيمان مى شويد».

و فرمود: «كسى كه بر مركب صبر سوار شود به مقصد پيروزى خواهد رسيد».

شيوه بزدلانه

بعد از آنكه حكومت دانست كه روش تهى نشان دادن امامت از محتواى علمى، با استفاده از مجالس مباحثه و مناظره، به منظور از پا درآوردن امامت، براى دعوت اهل بيتعليهم‌السلام و خطّ ايشان بسيار سودمند بوده است، و حكومت با فراهم آوردن فضاى استدلال و محاجّه، به دست خود گور خود را مى كنده و وسائل گسترش پيام اهل بيتعليهم‌السلام و نفوذ آن، و شناخته شدن بيشتر آن توسط مردم را فراهم مى ساخته، يعنى چيزى كه خطرى بزرگ بشمار مى رفت و زيان و ورشكستگى آشكار و بزرگى در زمينه مناظره و استدلال مبتنى بر منطق و عقل و برهان براى آنان در پى داشت، و اين شكست در صحنه هاى ديگر درگيرى، به خصوص در زمينه سياسى اثر حتمى داشت، به دست خود آنان ايجاد مى شده است.

و نيز پس از آنكه نظام حاكم فهميد كه تكيه بر روش ترور شخصيّت امامعليه‌السلام و تقّدس و كرامت او نزد مردم، نمى تواند چندان نتيجه بخش باشد، بلكه چه بسا در نتيجه تعقيب اين روش، بسيارى از ويژگى ها و امتيازات آن حضرتعليه‌السلام كه اين حاكمان در مخفى نگاه داشتن و محو آنها در حد امكان، كوشا بوده اند، آشكار مى گردد.

و همچنين بعد از آنكه در تزوير خود و متّهم ساختن امامعليه‌السلام ، به منظور پيدا كردن بهانه اى براى نابود ساختن امام به صورت علنى و آشكارا، به گونه اى كه مجال داشته باشند بعد از آن، با يك هجوم تبليغاتى، او را بدنام كرده به تقدّس او نزد مردم ضربه بزنند، شكست خوردند.

بعد از تمام اينها، به اين نتيجه رسيدند كه با همان روشى كه پيشينيانشان، با سلف صالح آن حضرتعليه‌السلام عمل كردند، از او رهايى يابند. و آن روش، خورانيدن سمّ به آن جناب بود. اين تنها راهى بود كه مى توانستند در آن گام بگذارند، بدون آنكه خود را در معرض مشكلات و خطرات قرار دهند، مشكلات و خطراتى كه چه بسا حكومتشان نمى توانست در برابر آن مقاومت كند يا اينكه به آسانى از آن بگذرد.

و وسيله اى كه در اين راه به كار گرفتند همان دختر مأمون بود، كه همسر آن حضرت و به اعتقاد ما، مأمور آنان در مراقبت و كنترل آن حضرت، و ابزارى بود كه براى اجراى چنين كارى و با دقّت و در وقت مناسب، پيش بينى شده بود.

و با اينكه بسيار در مخفى ساختن اين نقشه و جنايت خود كوشيدند، به طورى كه شيخ مفيد رضوان الله عليه كه مردى بزرگ و نكته سنج بوده، در اينكه آنان اين جنايت زشت را مرتكب شده باشند ترديد مى كند، و مى گويد: «گفته شده كه آن حضرت مسموماً رحلت نمود ولى در اين باره خبرى نزد من ثابت نگشته تا بدان شهادت دهم».( ۱۲۵ )

ولى مى بينيم، بسيارى، گاه به صراحت و گاه به اشارت، گفته اند كه آنان به اين جنايت دست زده اند.( ۱۲۶ ) بلكه همانطور كه قبلاً گفته شد اين جنايت از نخستين ساعاتى كه ازدواج امام با دختر مأمون صورت گرفت، انتظارش مى رفت.

تا آنجا كه امام جوادعليه‌السلام در شمار هشت نفر دشمن معتصم -كه چنانچه گفته اند به خاطر اتفاقات بسيارى كه توأم با عدد هشت بوده و براى او رخ داده است به او «مثمن» گفته شده- كه او آنان را به قتل رسانيده آورده شده است.

صفدى و ابن شاكر كتبى مى گويند: «معتصم هشت دشمن را بكشت: بابك، باتيش، مازيار، افشين، عجيف، قاروت، رهبر رافضيان! و رئيس زنديق ها»( ۱۲۷ ) .

و ابن طاووس عليه الرحمه در دعاى روزهاى ماه رمضان آورده است:

«پروردگارا، بر محمّد بن على، امام مسلمين درود بفرست و آنكه را دوستش داشت دوست بدار و آنكه را كه با او دشمنى ورزيد، دشمن بدار، و بر كسى كه در خون او شركت جست عذاب مضاعف فرود آر. و او معتصم است»( ۱۲۸ ) .

و ما مى بينيم امامعليه‌السلام حتّى در شب وفاتش به طور غير مستقيم دو موضوع را به مردم اعلام مى كند يكى اينكه او علم غيب دارد، دوم اينكه با خداى تعالى ارتباط دارد و اينكه او از جماعتى است كه خصوصيّتى دارند كه ديگران فاقد آن خصوصيّت هستند. به طورى كه روايت شده در شبى كه رحلت نمود فرمود: «من امشب وفات مى كنم» و سپس اضافه كرد: «ما جماعتى هستيم كه هرگاه خدا دنيا را براى ما نخواهد ما را منتقل مى سازد».( ۱۲۹ )

چگونگى شهادت

در مورد شهادت امام جوادعليه‌السلام يك دسته از روايات مى گويند آن حضرت به دست همسرش ام الفضل، دختر مأمون، به اشاره معتصم مسموم گشت.

ولى روايتى ديگر مى گويد: بعد از آنكه معتصم امام را به بغداد طلبيد... به وسيله «اشناس» شربتى از پرتقال براى امام فرستاد و اشناس به او گفت: پيش از شما اميرالمؤمنين به احمد بن ابى داوود و سعيد بن خضيب و گروهى از بزرگان از اين شربت نوشانيده و امر كرده است شما هم آن را با آب يخ بنوشيد. اين بگفت و يخ آماده كرد. امام فرمود: در شب آن را مى نوشم. اشناس گفت: بايد خنك نوشيده شود و الان يخ آن آب مى شود و اصرار كرد و امامعليه‌السلام با علم به عمل آنان آن را نوشيد».(۱٣۰)

و در جاى ديگرى آمده است كه ابن ابى داوود بعد از ماجرايى مربوط به قطع دست سارق كه امامعليه‌السلام ديگران را مجاب كرد و معتصم به سخن امام عمل كرد و حرف ديگران را رد كرد، معتصم را به كشتن امام تحريك كرد.

ابن ابى داوود مى گويد: «... پس به معتصم گفتم: خيرخواهى براى اميرالمؤمنين بر من واجب است و من در اين جهت سخنى مى گويم كه مى دانم با آن به آتش (جهنّم) مى افتم!

معتصم گفت: آن سخن چيست؟

گتم: (چگونه) اميرالمؤمنين براى امرى از امور دينى كه اتّفاق افتاده است فقهأ و علمأ مردم را جمع كرد و حكم آن حادثه را از آنان پرسيد و آنان حكم آن را به طورى كه مى دانستند گفتند و در مجلس، اعضاى خانواده اميرالمؤمنين و فرماندهان و وزرأ و دبيران حضور داشتند و مردم از پشت در به آنچه كه در مجلس مى گذشت گوش مى دادند... آنگاه به خاطر گفته مردى كه نيمى از مردم به امامت او معتقدند و ادّعا مى كنند او از اميرالمؤمنين شايسته تر به مقام او است، تمامى سخنان آن علمأ و فقهأ را رها كرد و به حكم آن مرد حكم كرد؟!

پس رنگ معتصم تغيير كرد و متوجّه هشدار من شد و گفت: خدا در برابر اين خيرخواهيت به تو پاداش نيك عطا كند!

پس در روز چهارم يكى از دبيران وزرايش را مأمور كرد تا ابو جعفرعليه‌السلام را به منزل خود دعوت كند، او چنين كرد ولى ابو جعفر نپذيرفت و گفت:

تو مى دانى كه من در مجالس شما حاضر نمى شوم. آن شخص گفت: من شما را براى ضيافتى دعوت مى كنم و دوست دارم بر فرش خانه من قدم بگذارى و من با ورود شما به منزلم متبرّك شوم. و فلان بن فلان- از وزراى خليفه- دوست دارد خدمت شما برسد.

پس آن حضرتعليه‌السلام به منزل او رفت و چون غذا خورد احساس مسموميّت كرد و مركب خود را طلبيد. صاحب خانه از او خواست نرود، ابو جعفرعليه‌السلام فرمود: بيرون رفتن من از خانه تو براى تو بهتر است!

پس در آن روز و شب حال او منقلب بود تا اينكه رحلت نمود».(۱٣۱)

و شايد معتصم در يك روز سه بار به مسموم ساختن امامعليه‌السلام اقدام كرده است تا مطمئن شود به هدف خود مى رسد، چنانچه در روايت اشناس نيامده بود كه امامعليه‌السلام با نوشيدن آن شربت به شهادت رسيد.

و در مورد اين پندار كه امامعليه‌السلام در زمان «الواثق بالله» رحلت نموده است به بحارالانوار، ج ۵۰، صفحات ۱٣-۱۱ و ۸ مراجعه شود كه همانطور كه علامه مجلسى رحمْ الله متذكّر شده است منشأ اين توّهم، نمازگزاردن واثق بر جنازه امامعليه‌السلام مى باشد.

گفتار علاّمه مظفّر:

مرحوم، علاّمه شيخ محمّد حسين مظفّر گفته است:

«...خليفه، علمأ را گرد مى آورد تا با آن حضرتعليه‌السلام مباحثه و محاجّه كنند. به اين گمان كه در او لغزشى بيابد پس او را مورد بازخواست قرار دهد يا بدان وسيله مقام و منزلت او را پايين بياورد.

و يك بار، نامه هايى كه مردم را به بيعت براى آن حضرت فرا مى خواند، جعل كرد تا به آن بهانه به امامعليه‌السلام سؤ قصد كند، ولى اين توطئه جز بالا رفتن شأن و مرتبت ابوجعفرعليه‌السلام و نمودار شدن كرامت و فضل بيشتر او، نتيجه اى نداشت. از اين رو كينه و خشم معتصم بيشتر مى شد و قادر به كتمان حقد و حسد درونى خود نسبت به امامعليه‌السلام نبود.

پس يك بار او را به زندان افكند و زمانى كه تصميم به قتل او گرفت او را از زندان درآورد، و به همسر او كه دختر مأمون بود زهرى داده از او خواست آن زهر را به خورد امامعليه‌السلام بدهد.

همسر امام خواسته او را اجابت كرد و امامعليه‌السلام با زهر معتصم مسموم گرديد. و هنگامى كه همسر او آثار كارگر افتادن زهر را در بدن امام ديد، او را در خانه تنها گذاشت و رفت، تا اينكه امام رحلت فرمود.

پس شيعيان، اطراف خانه او مجتمع گشتند و چون معتصم درصدد برآمده بود آنان را از تشييع جنازه آن حضرت باز بدارد، شمشيرهايشان را آويخته، براى ايستادگى تاپاى مرگ، هم پيمان شده بودند.

از چنين رويدادى، بسيار بودن تعداد شيعيان در آن زمان، در بغداد، و سخت كوشى آنان، دانسته مى شود. و از وجود راويان زياد، بسيارى علم در آنان، معلوم مى گردد و از فراوانى مباحثات و مناظرات ايشان، با مخالفين، به خصوص در مسأله امامت، نيرومندى منطق آنان و قدرتشان بر دفاع از مذهب و روشنى مبانى آنان، شناخته مى شود...»(۱٣۲).

آخرين برداشت ها: بعد از تمامى آنچه تاكنون گفتيم، اينك مى توانيم حقيقت زير را بيان كنيم:

حقيقت اين است كه امام جوادعليه‌السلام ، بزرگ ترين و مهمترين كار را انجام داد. و اگر در طول زندگى پر بركتش، هيچ كارى نكرده بود جز همينكه پايه هاى امامت را استوار ساخت و خطّ وصايت و رهبرى را در اهل بيتعليهم‌السلام ادامه داد و حفظ كرد، همين بس است براى اثبات رفعت و والائى و عظمت و مجد مقام آن حضرت در طول زندگى.

چرا كه مجرّد وجود آن حضرتعليه‌السلام به عنوان زعيم و قائد و وصّى و امامى كه تمامى دشمنان، از اينكه بتوانند به مقام و شخصيّت او آسيبى برسانند عاجز گشتند و على رغم خردسالى او و اينكه از هيچ كس جز پدرش كه مدّتى كم و غير قابل ذكر را با او به سر برد، علم و معرفتى فرا نگرفته بود، نتوانستند در بزرگ ترين ادّعايى كه داشت (داشتن علم جامع) با او مقابله كنند.

و نيز قبول امامت و رهبرى او از جانب شيعيان و ملتزم شدن آنان به وصايت و زعامت آن حضرت، در حالى كه شيعه متعهّد بود به پيروى مطلق از عقل و منطق و همراه با دليل قاطع و برهان روشن، در هرگونه شرائط و با هر پيامدى.

اين دو موضوع، از بزرگ ترين و قاطع ترين ادلّه و براهين حقّانيّت اين خط، و سلامت اين راه و روشنى اين مسير مى باشد.

و حتّى مى بينيم زمانى كه با آن شيوه عاجزانه و بزدلانه، در حالى كه امام، جز اندكى، بيش از بيست و پنج سال، عمر نداشت او را به شهادت رساندند، جانشين و وصىّ او، باز، يكى ديگر است كه در حدود پنج سال عمر دارد. و با همان وضعيّت و حالتى كه پيشتر، پدرش در برابر دشمنان ايستاد و مقهورشان نمود، در برابر آنان مى ايستد تا بر آنان چيره گردد... و به اين ترتيب در او نيز، بزرگ ترين نشانه ها و روشن ترين راه ها براى اثبات حقّانيّت خطّ و مسيرى كه دشمنان خواستند نشانه هاى آن را كور كنند و راه هاى منتهى به آن را نابود سازند، نمودار گردد.

اين قضيّه، يعنى امامت امام جوادعليه‌السلام در خردسالى، از بزرگ ترين قضايايى بود كه زمينه را براى وقوع رويداد بزرگى كه شيعه با آن مواجه گشت، آماده ساخت و آن رويداد، امامت امام مهدى (عجّل الله تعالى فرجه) در سنينى كه از پنج سال تجاوز نمى كرد، و سپس غيبت صغرى و بعد از آن غيبت كبراى آن حضرت بود.

عجل الله تعالى فرجه و سهّل مخرجه و جعلنا من اعوانه و انصاره و المجاهدين و المستشهدين بين يديه، انّه خير مأمول و اكرم مسؤول.

و ما معتقديم كه پيامبر بزرگصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم نخست، زمينه را براى پيش آمدن چنين حالتى آماده فرموده بود، آنجا كه در بيعت رضوان با حسنين بيعت فرمود و با هيچ كودكى جز حسن و حسين بيعت نكرد - و مأمون نيز در سخنى كه از او نقل كرديم بدان اشاره كرده بود- و نيز آنجا كه حسنعليه‌السلام را براى نامه «ثقيف» به شهادت گرفت و نيز به هنگامى كه حسن و حسين را براى مباهله با كفّار با خود برد و در غير اين موارد نيز.

و پس از پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ، ماجراى شاهد آوردن فاطمه زهرا (سلام الله و صلواته عليها) حسن و حسينعليهما‌السلام را (در قضيّْ مطالبه فدك) پيش آمد- توضيح اين قضيّه را در كتاب «الحياْ السياسيّْ للامام الحسن عليه‌السلام » آورده ايم-.

و اين بود آخرين سخن ما پيرامون زندگانى سياسى امام تقّى الجوادعليه‌السلام .

و از اينكه در اين زمينه تمام سخن را نگفتيم پوزش مى طلبيم... كه چنين كارى به لوازم بسيار و وقتى دراز نياز دارد... «وَ ما لايُدْرَكُ كُلّهُ لا يُتْرَكُ كُلّهُ ...».

آب دريا را اگر نتوان كشيد ليك قدر تشنگى بايدچشيد

والحمدالله والصّلاة و السّلام على عباده الذين اصطفى، محمّدٍ و الهِ الطّيّبينَ الطّاهِرين.

جمعه هشتم جمادى الاولى ۱۴۰۵ ه'.ق- ۱۰/۱۲/۱٣۶٣ ه'.ش- ۱/٣/۱۹۸۵ ميلادى

جعفر مرتضى الحسينى العاملى