راویان حدیث منزلت در قرون متفاوت
ما به نام عدّه ای از مشهورترین مشاهیر اهل تسنّن که در قرن های مختلف این حدیث را روایت کرده اند اشاره می کنیم.
1 محمّد بن اسحاق، نویسنده کتاب السیره;
2 ابوداوود سلیمان بن داوود طیالسی در مسند;
3 محمّد بن سعد، نگارنده کتاب الطبقات الکبری;
4 ابوبکر بن ابی شِیبه، نگارنده المصنّف;
5 احمد بن حنبل شیبانی، نگارنده المسند;
6 محمد بن اسماعیل بُخاری در صحیح;
7 مسلم نیشابوری در صحیح;
8 ابن ماجه قزوینی در صحیح;
9 ابوحاتِم بن حبّان در صحیح;
10 محمد بن عیسی تِرمذی در صحیح;
11 عبداللّه بن احمد بن حنبل;
او فرزند احمد بن حنبل شیبانی یکی از پیشوایان بزرگ اهل تسنّن است که گاهی برخی از علما او را بر پدرش ترجیح می دهند. وی این حدیث را در بخش زیادات مسند احمد و زیادات مناقب احمد ذکر کرده است.
12 ابوبکر بزّار، نگارنده المسند;
13 نَسائی، نگارنده الصحیح;
14 ابویعلی موصلی، نگارنده المسند;
15 محمّد بن جریر طبری، نگارنده تاریخ و تفسیر;
16 ابوعَوانه، نگارنده الصحیح;
17 ابوشیخ اصفهانی، نگارنده طبقات المحدّثین;
18 ابوالقاسم طبرانی، نویسنده معجم های سه گانه;
19 ابوعبداللّه حاکم نیشابوری، نگارنده المستدرک علی الصحیحین;
20 ابوبکر شیرازی، نگارنده کتاب الألقاب;
21 ابوبکر بن مردویه اصفهانی، نگارنده تفسیر;
22 ابونعیم اصفهانی، نویسنده حلیة الأولیاء;
23 ابوالقاسم تنوخی; وی کتابی جداگانه در ذکر اسناد حدیث منزلت نگاشته است.
24 ابوبکر خطیب بغدادی، نگارنده تاریخ بغداد;
25 ابن عبدالبرّ، نویسنده الإستیعاب;
26 بغوی; وی در نزد اهل تسنّن به محی السنّه معروف است. کتاب مصابیح السنه را او نگاشته است.
27 رزین عبدری، نویسنده الجمع بین الصحاح;
28 ابن عساکر، نویسنده تاریخ مدینة دمشق;
29 فخر رازی، نویسنده التفسیر الکبیر;
30 مجدالدین بن اثیر جَزَری، نویسنده جامع الأصول;
31 عزّالدین بن اثیر، نویسنده أُسد الغابه;
32 ابن نجّار بغدادی، نویسنده تاریخ بغداد;
33 نَوَوی نویسنده شرح صحیح مسلم;
34 ابوالعبّاس محب الدین طبری، نویسنده الریاض النضره فی مناقب العشرة المبشّره;
35 ابن سیّد الناس، نگارنده سیره;
36 ابن قیّم جوزیه، نگارنده سیره;
37 یافعی، نویسنده مرآة الجنان;
38 ابن کثیر دمشقی، نویسنده تاریخ و تفسیر;
39 خطیب تبریزی، نویسنده مشکاة المصابیح;
40 جمال الدین مزّی، نویسنده تهذیب الکمال;
41 ابن شحنه، نویسنده تاریخ معروف;
42 زین الدّین عراقی محدّث معروف، مؤلف کتاب های مختلف، از جمله الألفیه فی علوم الحدیث;
43 ابن حجر عسقلانی، مؤلف کتاب های گوناگون;
44 سیوطی، نگارنده کتاب های بسیاری مانند تفسیر الدر المنثور و غیر آن;
45 دیاربکری، نگارنده تاریخ الخمیس;
46 ابن حجر مکّی، نگارنده الصواعق المحرقه;
47 متقی هندی، نگارنده کنز العمّال;
48 مَنّاوی، نگارنده فیض القدیر فی شرح الجامع الصغیر;
49 ولی اللّه دهلوی، نگارنده کتاب هایی مانند کتاب حجة اللّه البالغه وازالة الخفاء;
50 احمد زینی دحلان، نویسنده السیرة الدحلانیّه.
البته این حدیث شریف را جز این افراد، محدّثان، مورخان و مفسّران بسیاری در قرن ها و طبقات مختلف در کتاب های خود نقل کرده اند.
بخش دوم: نگاهی به متن حدیث منزلت
متن حدیث منزلت و تصحیح آن : به روایت بخاری
بخش دوم
نگاهی به متن حدیث منزلت
متن حدیث منزلت و تصحیح آن
به روایت بُخاری
این حدیث در صحیح بُخاری در دو مورد نقل شده است.
محمّد بن بشّار، از غندر، از شعبه، از سعد نقل می کند که گوید: از ابراهیم بن سعد، از پدرش سعد بن أبی وَقّاص شنیدم که می گفت: پیامبر خدا صلی اللّه علیه وآله به علی علیه السلام فرمود:
أما ترضی أن تکون منّی بمنزلة هارون من موسی
؟
آیا راضی نمی شوی که برای من همانند هارون برای موسی باشی؟
بُخاری این حدیث را در جای دیگری این گونه نقل می کند:
مسدّد، از یحیی، از شُعبه، از حکم، از مصعب ـ مصعب بن سعد بن أبی وَقّاص ـ از پدرش نقل می کند که گوید:
هنگامی که پیامبر اکرم صلی اللّه علیه وآله برای جنگ تبوک از مدینه بیرون می رفت، علی علیه السلام را در مدینه به جای خود قرار داد.
علی عرضه داشت: آیا بار زنان و کودکان را بر دوش من می گذاری؟
پیامبر فرمود:
ألا ترضی أن تکون منّی بمنزلة هارون من موسی إلاّ أنّه لیس بعدی نبیّ؟
به روایت مسلم
به روایت مسلم
مسلم بن حَجّاج قشیری این حدیث را با سندهای متعددی روایت می کند. به عنوان نمونه به مواردی اشاره می کنیم.
یکی از آن ها روایتی است که با سند خود از سعید بن مسیّب، از عامر بن سعد بن ابی وَقّاص، از پدرش نقل می کند که پیامبر اکرم صلی اللّه علیه وآله به علی علیه السلام فرمود:
أنت منّی بمنزلة هارون من موسی إلاّ أنّه لا نبیّ بعدی.
تو برای من همانند هارون برای موسی هستی، جز آن که بعد از من پیامبری نخواهد بود.
سعید گوید: دوست داشتم این حدیث را رو در رو از خود سعد بشنوم، به همین جهت با او ملاقات کردم و حدیثی را که عامر برایم نقل کرده بود به سعد باز گفتم.
او گفت: من این حدیث را از پیامبر صلی اللّه علیه وآله را شنیده ام.
گفتم: به راستی خودت شنیده ای؟
او در پاسخ من انگشتانش را بر گوش هایش نهاد و گفت: آری، اگر دروغ بگویم گوش هایم کر شوند.
گفتنی است که این متن دارای نکته هایی است که باید به آن ها توجّه شود.
مسلم در مورد دیگر به سند دیگری در صحیح چنین نقل می کند:
بُکیر بن مسمار، از عامر بن سعد ابی وَقّاص، از پدرش نقل می کند که گوید: معاویة بن ابی سُفیان به سعد گفت: چه چیزی تو را از دشنام دادن به ابوتراب باز می دارد؟
دو کتاب صحیح از دیدگاه اهل تسنّن
آن چه گذشت، احادیثی بود که در دو کتاب صحیح اهل سنّت نقل شده است. شما می دانید در میان آنان مشهور و معروف است که احادیث این دو کتاب، به طور قطع صحیح و درست است و بیشتر آن ها معتقدند که تمامی احادیث این دو کتاب قطعی الصدور است و جایی برای بحث و خدشه در سندهای هیچ کدام از آن روایات وجود ندارد.
برای اطمینان و تأکید بیشتر می توانید به کتاب هایی که در علوم حدیث نوشته اند مراجعه نمایید. به عنوان نمونه به کتاب تدریب الراوی فی شرح تقریب النّواوی، تألیف حافظ جلال الدین سیوطی; هم چنین به شرح هایی که بر کتاب الفیّة الحدیث نوشته شده است; مانند شرح ابن کثیر، شرح زین الدین عراقی و شرح های دیگر مراجعه کنید.
حتی اگر به کتاب علوم الحدیث ابوالصلاح مراجعه کنید، این مطلب را خواهید دید.
از طرفی شاه ولی اللّه دهلوی در کتاب حجة اللّه البالغه که کتابی معتبر و مورد اعتماد نزد اهل تسنّن است، بر این موضوع تأکید می کند. وی پس از آن که اتّفاق و اجماع تمامی علما را بر آن نقل می کند می گوید: همه علما اتّفاق نظر دارند که هر کس به این دو کتاب اعتنا نکند و آن ها را بی ارزش بداند، بدعت گذارده و راه مؤمنان را نپیموده است.
بنا بر این و با توجّه به سخن شاه ولی اللّه دهلوی ـ که بر آن ادّعای اجماع نیز کرده است ـ هر کس در سند حدیث منزلت مناقشه کند، بدعت گذار در دین خواهد بود که از طریقه مؤمنان عدول کرده و به راهی دیگر می رود.
از سوی دیگر اگر به کتاب های رجال نگاه کنید، خواهید دید که بُخاری و مسلم از هر راوی که روایتی نقل کرده اند، تمامی راوی شناسان به او اعتماد کرده و حدیثش را می پذیرند; به گونه ای که برخی از آن ها گفته اند: هر کس از این دو نفر روایت کند، از پل عبور کرده است.
بنا بر این، شیعیان همواره برای اثبات حقشان و یا ابطال نظریات آنان به احادیث معتبری استدلال می کنند; آن گاه که اهل سنّت از پاسخ آنان ناتوان می شوند و راه گریزی نمی یابند به این سخن که شیخین (بُخاری و مسلم) این حدیث را در کتاب خود نیاورده اند متوسّل شده و از این رهگذر حدیثی را که به مصلحتشان نیست رد می کنند!
به عنوان نمونه این حدیث شریف را ملاحظه کنید.
پیامبر خدا صلی اللّه علیه وآله فرمود:
ستفترق اُمّتی علی ثلاث وسبعین فرقة.
پس از من اُمّتم به هفتاد و سه گروه تقسیم خواهند شد.
این حدیث با این تعبیر در صحیح بُخاری و صحیح مسلم نیامده است; ولی در سنن چهارگانه
موجود است. ابن تیمیّه در رد این حدیث می گوید: این حدیث در صحیحین نیامده است!
با این وجود که نویسندگان سنن و مسانید; مانند امام احمد بن حنبل و علمای دیگر این حدیث را در کتاب های خود نقل کرده اند; ولی ابن تیمیّه به بهانه این که در صحیح بُخاری و مسلم نیامده است این حدیث را نمی پذیرد.
آن چه بیش از همه نظر هر انسان منصفی را به خود جلب می کند این است که اهل سنّت بر قطعی الصدور بودن احادیث صحیحین تأکید و نقل آن ها توسط بُخاری و مسلم را دلیل بر قبول روایت و نقل نکردنشان را دلیل بر ردّ احادیث می دانند; با وجود این هر گاه ببینند در این دو کتاب حدیثی وجود دارد که شیعیان در مقام استدلال بر ضدّ آنان بهره می برند، با کمال جرأت آن حدیث را رد کرده و تخطئه می کنند!
از همین رو در صحیح بُخاری و مسلم نقل شده که حضرت فاطمه زهرا علیها السلام بر ابوبکر خشمگین شد و تا زنده بود با او سخن نگفت. نویسنده کتاب تحفة الاثنا عشریه این حدیث را باطل دانسته و رد می کند.
هم چنین قسطلانی در کتاب ارشاد الساری که شرحی بر صحیح بُخاری است و ابن حجر مکّی در الصواعق المحرقه، از بیهقی نقل می کنند که او حدیث زهری را که حضرت علی علیه السلام به مدّت شش ماه با ابوبکر بیعت نکرد، ضعیف شمرده است. بنا بر این بیهقی این حدیث را تضعیف می کند و این تضعیف را قسطلانی و ابن حجر نقل کرده اند، با این که این حدیث در دو کتاب صحیح بُخاری و مسلم موجود است.
از این رو حافظ ابوالفرج ابن جوزی حنبلی، حدیث ثقلین را در کتاب العلل المتناهیه فی الأحادیث الواهیه ـ که برای جمع آوری احادیث ضعیف و واهی تألیف شده ـ آورده است، با این که حدیث ثقلین در صحیح مسلم نیز آمده است و به همین جهت بسیاری از علما بر او خرده گرفته اند.
روشن شد که موضوع پذیرش حدیث یا رد آن دائرمدار مصالح اهل تسنّن است. هر گاه ببینند حدیثی به مصلحت آن ها و به نفع مذهبشان است، بر آن اعتماد کرده و به جهت وجود آن در صحیحین، بر صحّتش استدلال می کنند. اما اگر حدیثی به ضرر آن ها بوده و پایه ای از پایه های مذهب و مکتب عقیدتی آن ها را فرو می ریزد، آن حدیث را ضعیف شمرده و یا باطل می دانند، گرچه در هر دو کتاب صحیح و یا یکی از آن ها نقل شود.
بدیهی است که این روش در بررسی احادیث، روش پسندیده ای نیست، و اندیشمندان و ارباب فضیلت چنین روشی ندارند و هرگز آنان و کسانی که عقیده خود را بر پایه های محکم استوار می نمایند و به آن ملتزم می شوند، چنین کاری نمی کنند.
آن گاه که نوبت به حدیث منزلت می رسد، می بینیم برخی از علمای اصول و علم کلام با صراحت تمام در سند آن مناقشه می کنند، یا آن را تضعیف نموده و صحیح نمی دانند، با این که حدیث در هر دو کتاب صحیح موجود است.
ما از آنان می پرسیم: پس قطعی الصدور بودن احادیث صحیحین چه شد؟ و هدف شما از اصرار بر این مطلب چیست؟
البته ما نیز اعتقادی به قطعی الصدور بودن احادیث صحیحین نداریم و بر این باوریم که غیر از قرآن کریم هیچ کتابی نیست که از آغاز تا پایانش صحیح باشد.
امّا سخن ما با کسانی است که این دو کتاب را صحیح می دانند و بر اساس تصریحات خودشان با آن ها سخن می گوییم.
متون دیگری از حدیث منزلت
حدیث منزلت به جز در دو کتاب صحیح بخاری و صحیح مسلم به کیفیت های دیگری نیز در کتاب های مشهور و معروف اهل سنّت نقل شده است. ما این متون را می آوریم; چرا که هر نقل و هر متنی خصوصیّت ویژه ای دارد که باید به خوبی در آن تأمّل شود.
به روایت ابن سعد
ابن سعد در الطّبقات الکبری این حدیث را به چند سند ذکر می کند.
از طریق سعید بن مسیّب
این حدیث همان حدیثی است که از صحیح مسلم نقل کردیم. جا دارد بین این نقل و نقلی که مسلم از سعید بن مسیّب کرده بود، مقایسه کنید. سعید می گوید: به سعد بن مالک ـ همان سعد بن ابی وَقّاص ـ گفتم: می خواهم از تو درباره حدیثی بپرسم; ولی می ترسم که چنین پرسشی را مطرح نمایم!
او گفت: پسر برادر! چنین نکن. هر گاه دانستی که من از چیزی آگاهم بپرس و از من واهمه نکن.
گفتم: هنگامی که پیامبر صلی اللّه علیه وآله در جنگ تبوک علی علیه السلام را در مدینه به جای خود قرار داد به او چه گفت؟
نویسنده طبقات گوید: سعد تمام حدیث را برای او نقل کرد.1
اکنون این پرسش مطرح است که چرا وقتی می خواهند حدیثی را که درباره علی و اهل بیت علیهم السلام است، از صحابی پیامبر صلی اللّه علیه وآله بپرسند واهمه دارند و می ترسند و اگر حدیث درباره دیگران باشد، با آزادی تمام و در کمال آسایش و راحتی پرسش خود را مطرح می نمایند؟
2 از طریق براء بن عازب و زید بن ارقم
دیگر بار محمّد بن سعد در الطبقات الکبری
با سندش، از براء بن عازب و زید بن ارقم چنین نقل می کند. آن ها گفتند:
هنگامی که جنگ تبوک فرا رسید، پیامبر خدا صلی اللّه علیه وآله به علی بن ابی طالب علیه السلام فرمود:
إنّه لابدّ أن أقیم أو تقیم;
ناگزیر یا من باید در مدینه بمانم یا تو.
از این سخن رسول خدا صلی اللّه علیه وآله روشن می شود که در آن شرایط، در مدینه حوادثی در حال انجام و یا دسیسه هایی در حال شکل گیری بوده است ـ که در احادیث بعدی به برخی از آن ها اشاره خواهیم کرد ـ که آن شرایط حساس اقتضا می کرد که یا شخص پیامبر صلی اللّه علیه وآله و یا علی علیه السلام در مدینه بمانند; زیرا این کار از عهده شخص سومی برنمی آمد.
از طرفی پیامبر خدا صلی اللّه علیه وآله ناگزیر از شرکت در جنگ بود. با این شرایط پیامبر صلی اللّه علیه وآله به امیر مؤمنان علی علیه السلام می فرماید:
إنّه لابدّ أن أقیم أو تقیم;
ناگزیر یا من باید در مدینه بمانم یا تو.
آن گاه که پیامبر خدا صلی اللّه علیه وآله حضرت علی علیه السلام را در مدینه جانشین خود قرار داد و رهسپار تبوک شد، گروهی ـ در بعضی نقل ها آمده: گروهی از قریش; و در برخی دیگر عدّه ای از منافقان ـ چنین گفتند:
پیامبر خدا صلی اللّه علیه وآله علی را در مدینه به جای خود نگذاشت مگر به خاطر این که از او خوشش نمی آمد.
این سخن به گوش امیر مؤمنان علی علیه السلام رسید; از این رو در پی پیامبر خدا صلی اللّه علیه وآله رفت و پس از رسیدن به ایشان، پیامبر به او فرمود: «ای علی! برای چه به این جا آمده ای؟».
پاسخ داد: ای رسول خدا! قصد مخالفت با شما را نداشتم مگر آن که گروهی گمان می کنند که به خاطر ناخشنودی شما از من، مرا در مدینه به جای خود قرار داده اید.
پیامبر خدا لبخندی زد و فرمود:
یا علی، أما ترضی أن تکون منّی کهارون من موسی إلاّ أنّک لست بنبیّ؟
قال: بلی یا رسول اللّه!
قال: فإنّه کذلک.
علی جان! آیا خشنود نمی شوی که برای من به مانند هارون برای موسی باشی، مگر آن که تو پیامبر نیستی؟
گفت: چرا ای رسول خدا!
فرمود: پس تو همان گونه هستی.
به روایت نَسائی
نَسائی این روایت را در خصائص این گونه نقل می کند:
مردم گفتند: پیامبر از علی خسته شده و از همراهی او متنفّر است.
در روایت دیگری آمده که علی علیه السلام به پیامبر عرض کرد: قریش گمان کرده که چون همراهی من بر شما سخت و گران است و از حضور من در کنار خود ناخرسندی، مرا در مدینه گذاشتی.
سپس حضرتش گریه کرد. چون پیامبر خدا صلی اللّه علیه وآله چنین دید، در بین مردم نداد داد:
ما منکم أحد إلاّ وله خاصّة. یابن أبی طالب! أما ترضی أن تکون منّی بمنزلة هارون من موسی إلاّ أنّه لا نبی بعدی؟
هیچ کدام از شما نیست مگر آن که کسی را برای خود اختصاص می دهد. ای پسر ابوطالب! آیا تو راضی نمی شوی که برای من همچون هارون برای موسی باشی، جز آن که بعد از من پیامبری نیست؟
امیر مؤمنان علی علیه السلام عرضه داشت:
رضیت عن اللّه عز وجل وعن رسوله.
از جانب خداوند عز وجل و پیامبرش راضی شدم.
طبق نقل منابعی هم چون سیره ابن سیّدالنّاس، سیره ابن قیّم جوزیّه، سیره ابن اسحاق و برخی از منابع دیگر اعتراض کنندگان به حضرت علی علیه السلام از منافقان بودند.
در برخی متون دیگر آمده است که منظور از مردم، قریش و یا منافقان بوده اند، از این رو روشن می شود که در میان قریش نیز منافقانی وجود داشتند که این مطلب بسیار مهمی است.
به روایت طبرانی
در معجم الاوسط طبرانی از علی علیه السلام نقل شده است که پیامبر صلی اللّه علیه وآله به او فرمود:
خلّفتک أن تکون خلیفتی.
قلت: أتخلّف عنک یا رسول اللّه؟
قال: ألا ترضی أن تکون منّی بمنزلة هارون من موسی إلاّ أنّه لا نبی بعدی؟
تو را به جای خود می گذارم تا جانشین و خلیفه من باشی.
گفتم: آیا همراه شما نباشم ای رسول خدا؟
فرمود: آیا راضی نمی شوی که برای من همانند هارون برای موسی باشی، جز آن که بعد از من پیامبری نیست؟
در این حدیث آمده است:
خلّفتک أن تکون خلیفتی.
من تو را به جای خود می گذارم تا خلیفه من باشی.
به روایت سیوطی
جلال الدّین سیوطی در الجامع الکبیر، این روایت را از جمعی نقل می کند; از جمله:
ابن نجّار بغدادی،
ابوبکر شیرازی در کتاب الألقاب،
حاکم نیشابوری در الکنی و
حسن بن بدر از بزرگان حافظان حدیث در کتاب ما رواه الخلفاء.
تمامی این راویان از ابن عبّاس نقل می کنند که او می گوید: روزی عمر بن خطّاب گفت: دیگر از علی بن ابی طالب سخن نگویید;
زیرا من از پیامبر اکرم صلی اللّه علیه وآله سه مطلب درباره علی شنیدم که اگر یکی از آن ها برای من بود، از آن چه آفتاب بر آن می تابد برای من بهتر بود.
من، ابوبکر، ابوعبیدة بن جَرّاح
و یک نفر از اصحاب پیامبر نزد آن حضرت بودیم. رسول خدا صلی اللّه علیه وآله بر علی بن ابی طالب تکیه کرده بود، تا این که دستش را بر شانه های علی زد و گفت:
یا علی! أنت أوّل المؤمنین إیماناً وأوّلهم إسلاماً، وأنت منّی بمنزلة هارون من موسی، وکذب من زعم أنّه یحبّنی ویبغضک.
ای علی! تو نخستین مؤمنی هستی که ایمان آوردی و نخستین فردی هستی که اسلام آوردی. تو برای من همانند هارون برای موسی هستی. دروغ می گوید هر کس گمان می کند که مرا دوست می دارد در حالی که با تو دشمنی میورزد.
به روایت ابن کثیر
ابن کثیر نیز این حدیث را در تاریخ خود چنین آورده است که حضرتش فرمود:
أو ما ترضی أن تکون منّی بمنزلة هارون من موسی إلاّ النبوّة؟
آیا خشنود نمی شوی که برای من به منزله هارون برای موسی باشی مگر در پیامبری؟
شایان ذکر است که در این روایات سه تعبیر آمده است:
1
. «إلاّ النبوّة»;
مگر در پیامبری.
2
«إلا أنّک لست بنبیّ»;
جز آن که تو پیامبر نیستی.
3
. «إلاّ أنّه لا نبیّ بعدی»;
مگر آن که پس از من پیامبری نیست.
بدیهی است که بین این تعابیر تفاوت بسیاری وجود دارد.
ابن کثیر بعد از نقل این حدیث می گوید: سند این حدیث صحیح است; ولی کتاب هایی که به احادیث صحیح پرداخته اند این حدیث را نقل نکرده اند.
هم چنین ابن کثیر در تاریخ خود، در ضمن حدیث معاویه و سعد نقل می کند که روزی معاویه در نزد جمعی بر علی دشنام می داد!
سعد به او گفت: به خدا سوگند! اگر من دارای یکی از سه خصوصیّتی که او دارد بودم، برای من از آن چه آفتاب بر آن می تابد دوست داشتنی تر بود... .
سپس حدیث منزلت را به عنوان یکی از آن سه خصوصیّت ذکر کرد.
زرندی از حافظان اهل سنّت، همین حدیث را نقل می کند; امّا نامی از معاویه نمی برد و می گوید: یکی از فرمان روایان به سعد گفت: چه چیز تو را از دشنام به ابوتراب باز می دارد؟
روشن است که او خواسته نام معاویه مخفی بماند تا آبروی او و دیگران حفظ شود.
این قضیه در تاریخ مدینة دمشق، الصّواعق المحرقه و منابع دیگر چنین آمده است:
شخصی مسأله ای از معاویه پرسید.
معاویه گفت: از علی بپرس که او داناتر است.
آن مرد گفت: اگر تو پاسخ مرا بگویی بیشتر دوست می دارم تا او جوابم را بدهد.
معاویه گفت: حرف بدی زدی؟! به راستی از مردی ناخرسندی که پیامبر صلی اللّه علیه وآله او را به طور کامل از علم سیراب کرده! و به او گفته است:
أنت منّی بمنزلة هارون من موسی إلاّ أنّه لا نبی بعدی.
تو برای من همانند هارون برای موسی هستی، جز آن که پیامبری پس از من نیست.
هر گاه عمر در حل مشکلی ناتوان می شد از او استفاده می کرد
بخش سوم: نگاهی به دلالت های حدیث منزلت
دلالت های حدیث منزلت
دومین محوری که از آن سخن می گوییم، دلالت های حدیث منزلت است. چنان چه پیش تر اشاره شد، حدیث منزلت بر امور متعدّدی دلالت می کند که هر کدام از آن ها به تنهایی دلیلی کافی بر امامت امیر مؤمنان علی علیه السلام است.
نگاهی به مقامات حضرت هارون در قرآن
نگاهی به مقامات حضرت هارون در قرآن
پیش از آن که به بررسی دلالت های حدیث منزلت بپردازیم، لازم است به مقامات حضرت هارون علیه السلام نگاهی بنماییم و بدانیم آن حضرت چه مقام ها و منزلت هایی نسبت به موسی علیه السلام داشته، تا معلوم شود که علی علیه السلام چه منزلت ها و مقام هایی در رابطه با پیامبر اکرم صلی اللّه علیه وآله دارد.
برای آگاهی از این مطلب باید به قرآن کریم مراجعه کنیم تا از مقامات حضرت هارون آگاه شویم; چرا که با بررسی آیات قرآن، به خوبی استفاده می شود که جناب هارون دارای این مقام ها بوده است: