جانشینی پیامبر در اوج فضایل
بدون تردید جانشینی و خلافت پیامبر خدا، نیاز به قابلیت ها و صلاحیت هایی دارد، به گونه ای که جانشین بتواند جایگزین آن حضرت شود و در نبود او تمامی کارها و مسئولیت های او را به خوبی انجام دهد; زیرا او به جای پیامبر نشسته و جانشین اوست و می خواهد جای خالی او را پر کند; از این رو باید تناسب با او داشته باشد و از عهده این کار برآید.
جانشین پیامبر باید آن اندازه در فضایل و کمالات اوج بگیرد تا چنین مقام والایی زیبنده او شود، و باید چنان صلاحیت و قابلیتی را دارا باشد که جایگزین کردن او به جای پیامبر دور از خرد جلوه ننماید; زیرا واضح است که اگر کسی را به جای دیگری قرار دهند که صلاحیت آن را ندارد و نمی تواند به درستی کارهای او را انجام دهد و هیچ تناسبی با او ندارد، چنین کاری به دور از خرد و حکمت است.
احراز شایستگی
اکنون می پرسیم: آیا جناب موسی علیه السلام این صلاحیت را در برادرش هارون احراز کرده بود و او را قابل می دانست تا در نبود او جانشینش شود یا نه؟
آیا او اهلیّت چنین مقامی را داشت یا نه؟
حال که خداوند این خلافت را تأیید نموده و در قرآن به آن اشاره کرده است، قطعاً چنین صلاحیتی را در هارون احراز نموده است.
نکته جالب توجّه این که در این آیه، حضرت موسی برادرش هارون را به طور مطلق خلیفه خود قرار می دهد; یعنی بدون هیچ قید و شرطی، آن جا که فرمود:
(اخْلُفْنی فی قَوْمی).
در میان قومم جانشین من باش.
یعنی جناب هارون در تمام آن چه که حضرت موسی بر عهده داشته، جانشین و قائم مقام او خواهد بود.
بنا بر این حضرت موسی برادرش را ـ گرچه برای مدتی که به کوه طور رفته ـ به طور مطلق جانشین خود قرار داد; یعنی هارون در تمام شئون، خلیفه و جانشین حضرت موسی است او آن چنان همسانِ حضرت موسی، مقامات معنوی و کمالات روحانی را طی کرده است که می تواند چنین مقامی را داشته باشد. و در یک جمله، حضرت هارون مرتَضی و پسندیده الهی است. کسی است که خدا او را برای احراز چنین پستی اختیار کرده است.
اگر او چنین مقامی را دارد، پس هر گاه موسی غایب شد، همو باید خلیفه و جانشین باشد، چه در دوران حیات او و چه در زمان پس از وفات او.
مهم این نیست که هارون چند روز خلافت کرده; مهم آن است که این صلاحیت و شایستگی و مقام را داشته است.
شاهد این مطلب هنگامی است که بنا شد حضرت موسی علیه السلام برای مناجات با خدا به کوه طور برود. قرار بر این بود که مناجات سی روز به طول بینجامد; ولی ده روز دیگر به آن افزوده شد. می پرسیم: اگر حضرت موسی علیه السلام از ابتدا برادرش را برای سی روز خلیفه قرار داده بود; پس چگونه او در آن ده روز اضافه بر این مقام باقی ماند؟
این بدان معناست که خلافت هارون محدود به سی روز نبوده است; بلکه هر زمانی که موسی غایب باشد، او خلیفه خواهد بود; حتی اگر غیبت حضرت موسی بیشتر از این نیز طول می کشید.
از این رو به حکم حدیث منزلت، امیر مؤمنان علی علیه السلام نیز چنین مقام و مرتبه ای را نسبت به پیامبر اکرم صلی اللّه علیه وآله خواهد داشت; یعنی مقام خلافت الهی و نیابت از رسول خدا صلی اللّه علیه وآله برای آن حضرت ثابت می شود، و در نبود آن حضرت تنها او باید جانشین آن حضرت باشد.
آری، از این حدیث به خوبی استفاده می شود که خداوند آن حضرت را برای این مقام برگزیده و او را شایسته احراز چنین پستی می داند.
کوتاه سخن این که مقام خلافت، از مقام های روحانی و درجات قرب الهی است که نیاز به داشتن صلاحیّت های لازم و ارتضای خدا دارد، نه این که مقام خلافت امر اعتباریِ زودگذر است.
فرمان برداری بی قید و شرط
از آثار و پیامدهای خلافت آن است که واجب است مردم در تمام کارها بدون هیچ قید و شرطی از امیر مؤمنان علی علیه السلام اطاعت کنند و همیشه گوش به فرمان او باشند، و لازمه اطاعتِ مطلق و فرمان برداری بدون قید و شرط آن است که او امامت و ولایت عامه داشته باشد.
ممکن است کسی گمان کند که وجوب اطاعت از هارون و لزوم پیروی بی چون و چرا از او بدین جهت بود که هارون پیامبر بود و این از آثار نبوت اوست، نه به جهت این که جانشین موسی بوده است. بنا بر این وجوب اطاعت مطلق از آثار خلافت نخواهد بود و چون امیر مؤمنان علی علیه السلام پیامبر نیست نمی توان آن اثر را برایش اثبات کرد.
در پاسخ می گوییم: این گمان، توهّم باطل و نادرست است، گرچه برخی از دانشمندان اهل تسنّن آن را در کتاب های خود نوشته اند.
توضیح مطلب این که اگر وجوب اطاعت بی قید و شرط از آثار نبوّت باشد، نه از آثار خلافت; بنا بر این، اطاعت از سه خلیفه نخستین نیز واجب نخواهد بود; زیرا آنان پیامبر نبودند. و اطاعت از امیر مؤمنان علی علیه السلام، همو که او را خلیفه چهارم می دانند لازم نخواهد بود; چرا که آن حضرت پیامبر نیست، بلکه فقط جانشین پیامبر است.
بنا بر این وجوب اطاعت از هارون به جهت جانشینی او از حضرت موسی علیه السلام بوده، نه به خاطر پیامبری او; از این رو اطاعت مطلق و بی چون و چرا از حضرت علی علیه السلام به حکم حدیث منزلت و جانشینی پیامبر اکرم صلی اللّه علیه وآله واجب خواهد بود، در نتیجه مناقشه و اشکال مردود و باطل است.
حدیث منزلت و دیدگاه علمای اهل تسنّن
حدیث منزلت و دیدگاه علمای اهل تسنّن
در کتاب هایی که در این زمینه نوشته شده علما و دانشمندان اهل تسنّن تصریح کرده اند که این حدیث، بر امامت و خلافت حضرت علی علیه السلام دلالت می کند.
به عنوان نمونه کتاب تحفة الاثنا عشریه در ردّ شیعیان امامیه اثنا عشری نوشته است. نگارنده این کتاب اعتراف می کند که حدیث منزلت خلافت حضرت علی علیه السلام را اثبات می کند; بلکه سخن را فراتر برده و می گوید: هیچ کس دلالت حدیث را انکار نمی کند، مگر ناصبی و دشمن اهل بیت و هرگز اهل سنت به آن راضی نیستند.1
سخن ما در اثبات خلافت بلافصل امیر مؤمنان علی علیه السلام است; یعنی بعد از رسول خدا صلی اللّه علیه وآله بلافاصله تنها آن حضرت جانشین پیامبر است، اما اثبات اصل خلافت امیر مؤمنان علی علیه السلام بعد از پیامبر از این حدیث، انکارناپذیر است، مگر از ناصبی و دشمن امیر مؤمنان علی علیه السلام، هم چنان که نگارنده تحفة الاثنا عشریه به این مطلب تصریح کرده و دلالت این حدیث را به این اندازه پذیرفته است.
با وجود این، با مراجعه و بررسی کتاب های حدیثی اهل تسنّن و شرح های آن ها می بینیم آن ها حتی اصل دلالت حدیث منزلت را بر خلافت و ولایت نمی پذیرند و در آن مناقشه می کنند، همان کاری که نویسنده تحفة الاثنا عشریه به ناصبی ها و دشمنان اهل بیت علیهم السلام نسبت داده است.
به عنوان نمونه اگر به شرح حدیث منزلت در منابعی از جمله: فتح الباری، نگارش حافظ ابن حجر عسقلانی، شرح صحیح مسلم از حافظ نَوَوی و المرقاة فی شرح المشکاة مراجعه کنیم، می بینیم که اینان در شرح و تفسیر این حدیث، حتی در دلالت این حدیث بر اصل امامت و ولایت اشکال می کنند; یعنی همان سخنی که نگارنده تحفه اثنا عشریه گفته که آن را از اهل تسنن نفی کرده و به ناصبی ها نسبت داده است.
اکنون به گفتار نَوَوی در شرح صحیح مسلم دقّت کنید. عین عبارت او یا نزدیک به آن را سایر نگارندگان اهل تسنن نیز در کتاب هایی که نام برده شده آورده اند.
نَوَوی گوید: این حدیث هیچ گونه دلالتی بر این که علی پس از پیامبر جانشین او باشد ندارد; زیرا پیامبر این جمله را هنگامی به علی گفت که به جنگ تبوک می رفت و او را در مدینه به جای خود گذاشت.
منظور نَوَوی این است که این حدیث در مورد خاصی بیان شده است.
وی در ادامه سخن می گوید: مؤیّد این مطلب همین است که هارون ـ که علی به او تشبیه شده ـ پس از موسی خلیفه نبود; بلکه در دوران زندگی موسی از دنیا رفت. بنا بر آن چه نزد صاحبان اخبار و تاریخ مشهور است، او چهل سال پیش از وفات جناب موسی فوت کرد. آن ها گفته اند: هنگامی که حضرت موسی می خواست برای مناجات به میقات پروردگارش برود، هارون را خلیفه و جانشین خود قرار داد. پس این خلافت و جانشینی خلافتی موقّت و در یک جریان خاصّ و محدودی است و هیچ دلالتی بر آن خلافت و جانشینی که مورد بحث و نزاع است ندارد.
به راستی شما قضاوت کنید! آیا جز ناصبی چنین سخنی می راند؟ سخنی که حتّی فردی چون صاحب تحفة الاثنا عشریه نیز راضی نمی شود آن را به خود نسبت دهد. از همین رو آن را به ناصبی ها نسبت داده است.
البته ما سخنان ابن تیمیّه و افراد دیگری را که عقاید شیعیان را رد می کنند بیان خواهیم کرد و فرازهایی از عبارات آن ها را خواهیم نوشت تا روشن شود که چه کسی ناصبی است و آن گاه است که بیش از پیش با ناصبی ها آشنا خواهید شد.
تا کنون بیان شد که چگونه حدیث منزلت، به صراحت بر خلافت، امامت و ولایت بعد از رسول خدا صلی اللّه علیه وآله دلالت دارد که نگارنده تحفة الاثنا عشریه نیز منکر این دلالت نیست; اما در نهایت می گوید: تمام نزاع و دعوای ما با طرف مقابل درباره امامت بلافصل بعد از رسول اللّه صلی اللّه علیه وآله است.
بخش پنجم: تلاش های علمی برای ردّ حدیث منزلت
در بخش های پیشین حدیث شریف منزلت را از نظر سند و متن بررسی کردیم، در این بخش اشکال های علمی و تلاش هایی که برای ابطال و ردّ این حدیث از طرف اهل تسنّن صورت گرفته است بررسی می کنیم. این اعتراض ها و اشکال ها را در دو مرحله مطرح می نماییم:
اشکال های علمی
ما آمادگی پذیرش هر ایراد و اشکالی را پیرامون حدیث شریف منزلت داریم، مشروط بر این که ایرادی فنّی و مبتنی بر پایه های علمی و بر اساس قواعدی باشد که در کیفیّت مناظره و گفت و گو بیان شده است.
چکیده ایرادهایی که بر دلالت حدیث منزلت شده است در سه اشکال خلاصه می شود: