دیدگاه دانشمندان فن
ابن حاجب از بزرگان و پیشوایان علم اصول و ادبیات عرب، در کتاب مختصر الاُصول ـ که شرح و تعلیق های بسیاری بر آن نوشته شده و یکی از کتاب های درسی حوزه های علمیه بوده است ـ چنین می نویسد:
صیغه هایی که نزد محققان برای عموم وضع شده است عبارتند از: اسم شرط، اسم استفهام، موصول ها، جمع هایی که دارای الف و لام جنس هستند نه عهد و اسم جنس معرفه شده به الف و لام یا به اضافه.
پژوهشگرانی که در پی مدارک و مستندات بیشتری هستند می توانند به کتاب های ادبی نظیر کتاب الأشباه والنظائر نگارش جلال الدین سیوطی و الکافیة فی علم النحو با شرح محقّق جامی که به نام الفوائد الضیائیّه معروف است، مراجعه کنند. این کتاب نیز تا این اواخر در حوزه ها علمیّه تدریس می شده است.
از کتاب های اصولی نیز به کتاب المنهاج نگارش قاضی بیضاوی و شرح هایی که بر آن نوشته شده می توان مراجعه کرد.
هم چنین کتاب فواتح الرحموت فی شرح مسلّم الثبوت را می توان ملاحظه نمود، این از کتاب های معتبر و مشهور اهل تسنّن در علم اصول فقه است.
از کتاب های علم بلاغت المطوّل فی شرح التلخیص و مختصر المعانی فی شرح التلخیص نگارش تفتازانی را می توان دید، این دو کتاب در حوزه های علمیه تدریس می شود. هم چنین کتاب های دیگری که در موضوع علم اصول فقه، نحو و بلاغت نگاشته شده اند.
در مورد استثنا هم پیشگامان علم اصول فقه همگی تصریح کرده اند که معیار عموم وجود استثنا است.
این مطلب در کتاب منهاج الوصول الی علم الاصول تألیف قاضی بیضاوی و نیز در شرح هایی که بر این کتاب نوشته شده، مانند شرح ابن امام الکاملیه و دیگر شرح ها آمده است.
بنا بر این هر چه که استثنا از آن صحیح باشد و محصور در افراد خاصّی نباشد، عام خواهد بود و در حدیث شریف منزلت نیز استثنا وجود دارد.
ممکن است گفته شود: چون این حدیث اختصاص به غزوه تبوک دارد، باید از عمومیت حدیث صرف نظر کنیم; چرا که اگر شاهد یا دلیلی بر تخصیص باشد، دیگر لفظ بر عموم دلالت نخواهد کرد. بنا بر این، حدیث منزلت فقط بیان گر جانشینی امیر مؤمنان علی علیه السلام برای باقی ماندگان در مدینه خواهد بود، تا به امور کودکان، زنان و ناتوانان ـ آن چنان که ابن تیمیّه می گوید ـ رسیدگی کند، نه بیش از این.
روشن است که این اشکال و این ادّعا صحیح نیست; زیرا ـ همان طور که خواهیم گفت ـ حدیث منزلت در غیر جنگ تبوک نیز از پیامبر اکرم صلی اللّه علیه وآله روایت شده است.
هم چنین گفته شده که آن گاه استثنا بر عمومیّت جمله سابق خود دلالت می کند که استثنای متّصل باشد، در حالی که این استثنای منقطع است; زیرا آن چه در این حدیث استثنا شده یک جمله خبری است و امکان ندارد استثنای جمله خبری استثنای متّصل باشد.
در پاسخ می گوییم که مطالب مطرح شده بحث های علمی هستند که شاید پژوهشگران حقایق کم و بیش از آن ها آگاهند. این اشکال صورت زیبایی دارد که اگر کلام صحیحی باشد، دیگر نمی توان به وجود استثنا در حدیث بر عمومیّت آن استدلال کرد. این اشکال را نویسنده تحفة اثنا عشریه ذکر کرده است.
اما زمانی که به متن های حدیث مراجعه می کنیم، می بینیم در بعضی از آن ها آن چه که پس از حرف «إلاّ» استثنا شده، واژه «النبوّة» است نه جمله خبری.
از طرفی سند این حدیث ـ یا این احادیث ـ که به این صورت نقل شده معتبر است. ابن کثیر دمشقی از کسانی است که در کتاب تاریخی البدایه والنّهایه بر صحّت سند این حدیث تصریح کرده است.
افزون بر این در نزد اهل تسنّن مسلّم است که در علم اصول و بلاغت اصل اوّلی در استثنا، متّصل بودن آن است.
بدیهی است که دست برداشتن از این اصل، صحیح نیست، مگر زمانی که دلیل و قرینه ای بر آن باشد.
صاحب تحفه خواسته استثنایی را که به صورت جمله خبری است قرینه ای بر چشم پوشی از آن اصل اوّلی بداند، که ما در پاسخ گفتیم که مستثنا به صورت اسم آمده است نه جمله خبری.
برای آگاهی از تعبیرها و تصریحات اهل تسنّن ـ در این زمینه که اصل اوّلی در استثنا متّصل بودن آن است نه منقطع بودن ـ می توانید به کتاب مطوّل مراجعه کنید; همان کتابی که در دست رس و کتابی درسی در حوزه علمیه است.
هم چنین می توانید به کتاب کشف الاسرار در شرح اصول بزدوی، نگارش شیخ عبدالعزیز بُخاری نیز مراجعه کنید که یکی از منابع اهل سنّت در علم اصول است.
همین طور ابن حاجب در کتاب مختصر الاصول بر این مطلب تصریح کرده است،
حتّی اگر به شرح های حدیث مراجعه کنید خواهید دید که شارحان محدّث این حدیث نیز تصریح می کنند که این استثنا متّصل است نه منقطع.
به عنوان نمونه به آن چه که قسطلانی در ارشاد الساری
آورده است و نیز به فیض القدیر فی شرح الجامع الصغیر می توان مراجعه نمود.
با توجّه به این نکات، اشکال و ایراد نخست از بین خواهد رفت و دلالت حدیث بر تمامی منزلت ها و مقام ها تمام خواهد بود.
البتّه آن چه در این جا بیان شد، مباحث فنّی و تخصّصی بود که در خور توجّه و دقت بیشتری است و نیاز به تسلّط بر قواعد و اصطلاحات علمی ویژه ای دارد.
پاسخ به اشکال دوم
چکیده اشکال دوم چنین بود:
پیامبر اکرم صلی اللّه علیه وآله در قضیّه معیّن و مشخّصی و در زمان حیات خود، حضرت علی علیه السلام را جانشین خود قرار داده است; همچنان که حضرت موسی علیه السلام هارون را در زمان حیات خود جانشین خویش قرار داد. هارون پیش از حضرت موسی علیه السلام از دنیا رفت; از این رو حدیث منزلت هیچ گونه دلالتی بر آن امامت و خلافتی که ما بر سر آن نزاع داریم ندارد.
این اشکال را بسیاری از بزرگان حدیث اهل تسنن مطرح کرده اند; از جمله ابن حجر عسقلانی، قسطلانی و قاری; هم چنین متکلّمان آن ها نیز این اشکال را طرح نموده و در کتاب های خود نوشته اند.
این اشکال را از دو محور می توان پاسخ داد:
نخست. منزلت ها و مقام هایی که برای جناب هارون بیان کردیم متعدّد بود و از هر کدام آن ها به خوبی خلافت و جانشینی امیر مؤمنان علی علیه السلام استفاده می شد; مانند مقام شرکت در امر اصلاح مردم و یا عصمت و... و هیچ گاه آن مقام ها و منزلت ها محدود به زمان خاصّی نبوده است.
دوم. پیش تر گفتیم که مقام خلافت، مقامی روحانی و معنوی است. وقتی می گوییم: فلان شخص خلیفه است; یعنی او به درجه ای از صلاحیّت و شایستگی رسیده که اهلیّت احراز آن مقام را کسب کرده است. خلافت پیامبر در واقع خلافت خدا است، جانشینی مقام الهی، نیاز به داشتن اهلیّت و شایستگی در شخص خلیفه دارد.
خلیفه پیامبر باید از نظر علمی همپای او باشد تا بتواند به جای او بر کرسی تعلیم مردم بنشیند. باید عالم به بطون و تأویل قرآن باشد تا قرآن را همچون پیامبر برای مردم بیان کند و از اسرار و معارف آن پرده بردارد.
کوتاه سخن این که خلیفه پیامبر کسی است که به جای پیامبر واسطه بین مخلوقات و آفریدگارشان است; زیرا گرچه با رحلت پیامبر صلی اللّه علیه وآله نبوّت به پایان می رسد; امّا ارتباط با آسمان هیچ گاه قطع نخواهد شد. باید کسی باشد تا هر سال و در شب قدر، فرشتگان الهی و روح بر او نازل شوند و همه امورات را به محضرش برسانند.
چنین شخصیتی باید از شایستگی های لازم برخوردار باشد تا خدا او را برگزیند.
بسیار دور از حقیقت است اگر گمان کنیم خلافت، مقامی اعتباری و ظاهری است که وقت محدودی دارد و با شروع آن وقت، زمان خلافت شروع، و با پایان آن دوره اش به سر می آید و نیاز به هیچ صلاحیّت و اهلیّتی ندارد.
اگر خداوند کسی را شایسته خلافت دانست و او را برگزید، اگر پیامبر خدا صلی اللّه علیه وآله در شخصی چنین شایستگی را احراز کرد که به طور مطلق او را خلیفه خود دانست و با فرمان (اُخْلُفْنی فی قَوْمی)1 آن را به همگان فهماند، باید بفهمیم که چنین انسانی دارای تمامی شرایط خلیفه پیامبر بوده است; زیرا خداوند نااهل را به جای پیامبرش قرار نمی دهد.
این به آن معنا است که آن حضرت دارای علم الهی، عصمت الهی، قدرت الهی و... است که می تواند خلأ فقدان پیامبر را پر کند.
وقتی خدا و رسول او کسی را در تمامی شئون پیامبر به جای او قرار می دهند ـ حتی اگر مجال بروز و ظهور آن نباشد ـ بدان معنا است که او برگزیده الهی است و صلاحیت و شایستگی او به گونه ای است که می تواند در همه جهات، نبودِ جایگاه پیامبر را پر کند; هم مرجع اختلافات باشد، هم حاکم بر مردم، هم بیان کننده احکام الهی، هم مفسّر کلمات الهی، هم اولی بر مردم از خودشان و هم حکمش بر آن ها نافذتر از حکم خودشان باشد.
گواه این مطلب همان است که حضرت موسی علیه السلام برای خلافت هارون، زمان معیّن نکرد; بلکه فرمود: (اُخْلُفْنی فی قَوْمی); یعنی هر گاه من نبودم، تو به جای من خلأ نبودِ مرا پر کن. به همین جهت حضرت هارون در آن ده روزی که به مدّت مناجات حضرت موسی علیه السلام افزوده شد، در مقام خود باقی ماند.
آن گاه که چنین موقعیّت و منزلت والایی برای جناب هارون ثابت شد، برای امیر مؤمنان علی علیه السلام نیز ثابت خواهد بود.
نکته در خور توجه بیشتر این است که در حدیث منزلت، پیامبر اکرم صلی اللّه علیه وآله امیر مؤمنان علی علیه السلام را در مقام ها و منزلت های او به سان هارون قرار دادند، نه در آن چه که در خارج اتفاق افتاده است; به این بیان که پیامبر اکرم صلی اللّه علیه وآله نفرموده چون هارون چهل روز خلافت کرده، تو نیز همانند او چهل روز بر این منصب خواهی بود; بلکه سخن از منزلت ها و مقام هاست، نه آن چه در خارج روی داده است. هارون دارای مقام خلافت حضرت موسی علیه السلام بود و این مقام حتّی در زمان حضور حضرت موسی علیه السلام در میان بنی اسرائیل برای او محفوظ بود.
حدیث منزلت از دیدگاه ابن تیمیّه
ابن تیمیّه نیز چنین اشکالی را به این حدیث دارد. از این رو به بررسی نظریه وی می پردازیم.
با مراجعه به کتاب منهاج السنّه ابن تیمیّه خواهیم دید جای جای این کتاب از بغض و دشمنی به امیر مؤمنان علی علیه السلام و عیب جویی و طعنه بر ایشان مملو است. وی در فرازی از کتابش چنین می نویسد:
هر گاه پیامبر به سفری می رفت ـ به جنگ، یا عمره و یا حج ـ یکی از اصحابش را در مدینه به جای خود قرار می داد، تا آن جا که نوشته اند در یکی از سفرها، ابن اُمّ مکتوم را جانشین خود در مدینه قرار داد. هیچ کس این جانشینی ابن اُمّ مکتوم را شأن و رتبه ای برای او نمی شمارد.
آن گاه ابن تیمیّه به حدیث منزلت اشاره می کند و می گوید:
هنگامی که جنگ تبوک (آخرین جنگ پیامبر) آغاز شد، پیامبر به هیچ کس اجازه سرپیچی و تخلّف از سپاه را نداد. مردم در هیچ جنگی به مانند این جنگ با پیامبر همراه نشدند. فقط زنان، کودکان، آن هایی که به خاطر ناتوانی نمی توانستند پیامبر را همراهی کنند و منافقان در مدینه ماندند.
در مدینه مؤمنان دلاوری نبودند تا همانند گذشته پیامبر کسی را بر آنان به عنوان جانشین خود قرار دهد. از طرفی آنان که در مدینه مانده بودند، جز ناتوانان، کودکان و زنان نبودند، از این رو نیازی نبود که پیامبر برای این ها شخص مهمّ و سرشناسی از اصحابش را جانشین قرار دهد; بلکه این جانشینی از تمامی جانشینی هایی که معمولاً پیامبر انجام می داد بی ارزش تر بود; یعنی جانشینی علی در جریان تبوک حتی از جانشینی ابن اُم مکتوم نیز بی ارزش تر و کم اهمیت تر است]!![.
ابن تیمیّه می افزاید: علت جانشینی علی در مدینه این بود که چون در آن شهر مردان زیادی از مؤمنان نیرومند نبودند تا نیاز باشد کسی را بر آنان جانشین خود قرار دهد، بنا بر این هر کسی را که پیامبر قبل از این ماجرا به جای خود در مدینه گمارده بود، برتر از جانشینی علی خواهد بود.
از همین رو علی با گریه نزد پیامبر آمد و گفت: آیا مرا با زنان و کودکان می گذاری؟
پیامبر به او گفت: به خاطر امانت داری تو را جانشین خود قرار دادم و هیچ گاه جانشینی پیامبر عیب و نقص نیست، همان طور که موسی هارون را برای قوم خود جانشین قرار داد.
از طرفی پادشاهان و دیگران هر گاه به جنگ می روند، کسی را همراه خود می برند که بهره زیادی از او برده و به کمکش نیاز دارند و از مشورت ها و پیشنهادهای وی استفاده کرده و از زبان، دست و شمشیر او سود می جویند. از این رو پیامبر در این نبرد نیازی به علی نداشت تا با او مشورت کند، یا از زبان، دست و شمشیر او استفاده کند]![ به همین جهت دیگران را همراه خود برد; زیرا آن ها در این امور به کارش می آمدند.
او در ادامه می گوید: تشبیه کردن دو چیز به یکدیگر مستلزم آن نیست که در تمام جهات آن دو مثل هم باشند; بلکه باید دید کلام در چه مقامی است. آیا روایتی را ـ که در دو کتاب صحیح (بخاری و مسلم) نقل شده و ثابت است ـ ملاحظه نمی کنی؟ که در این روایت وقتی پیامبر درباره اسیران با ابوبکر مشورت کرد او گفت: در مقابل آن ها پول و فدیه بگیر و آن ها را آزاد کن.
سپس با عمر مشورت کرد او گفت: آن ها را به قتل برسان.
پس از آن پیامبر فرمود: اکنون جایگاه این دو رفیق را به شما می گویم. تو ای ابوبکر! به مانند ابراهیمی]![ و تو ای عمر! به مانند نوح]![
بنا بر این، اگر پیامبر به کسی بفرماید: تو مانند ابراهیم و عیسی هستی; و به دیگری بفرماید: تو مانند نوح و موسی هستی، مهم تر و برتر از آن است که بفرماید: تو برای من همانند هارون برای موسی هستی.
آن چه بیان شد، بخشی از سخن ابن تیمیّه بود. از خداوند سبحان می خواهیم با این مرد به عدلش رفتار کند و در ازای هر کلمه آن چه را که سزاوار آن است جزایش دهد.
ردّ دیدگاه ابن تیمیّه
اکنون به اختصار دیدگاه ابن تیمیه را از چند محور بررسی می کنیم:
نخست. در احادیثی که پیش تر نقل کردیم ـ و آن چه خواهد آمد ـ در این زمینه تعبیرهای گوناگونی آمده است. در نقلی آمده که پیامبر اکرم صلی اللّه علیه وآله به امیر مؤمنان علی علیه السلام فرمود:
إنّه لابدّ أن أقیم أو تقیم.
حتماً یا من باید در مدینه بمانم و یا تو.
پیامبر در تعبیری دیگر فرمود:
فإنّ المدینة لا تصلح إلاّ بی أو بک.
امور مدینه جز به وسیله من و یا تو سامان نمی یابد.
در سخن دیگری می خوانیم که حضرتش فرمود:
إنّه لا ینبغی أن أذهب إلاّ وأنت خلیفتی.
به هیچ وجه سزاوار نیست که من بروم مگر آن که تو جانشین من باشی.
از این عبارات به خوبی استفاده می شود که هیچ کس نمی توانسته در آن موقعیت جانشین پیامبر خدا صلی اللّه علیه وآله در مدینه باشد، و تنها شخص پیامبر و یا امیر مؤمنان علی علیه السلام می توانستند به کارهای مدینه رسیدگی کرده و آن ها را سامان دهند.
روشن است که در آن زمان، شرایط خاصّی بر مدینه حکم
فرما بوده و منافقان دسیسه هایی داشته و نقشه هایی در سر می پروراندند که هیچ یک از صحابه توان و صلاحیت مقابله و خنثی کردن آن ها را نداشتند و این کار فقط از عهده دو نفر برمی آمده: یا شخص پیامبر صلی اللّه علیه وآله و یا امیر مؤمنان علی علیه السلام.
به راستی اگر این جانشینی برای علی علیه السلام هیچ فضل و مقامی را اثبات نمی کند; بلکه از جانشینان پیشین پیامبر بی ارزش تر است; پس چرا عمر آرزو می کرد که این مقام و جانشینی برای او باشد؟
چرا سعد بن ابی وَقّاص آرزو داشت که او به چنین مقامی می رسید؟
دوم. ابن تیمیّه گفت: «علی در حالی که اشک از دیدگانش جاری بود به نزد پیامبر آمد».
این سخن ابن تیمیّه دروغ است. گریه امیر مؤمنان علی علیه السلام به این جهت بود که در آن نبرد حضور نداشته و هم چنین به جهت نکوهش هایی که از منافقان می شنیده است، نه به این جهت که پیامبر او را در میان زنان و کودکان به جای خود گمارده است.
به سخن دیگر، امیر مؤمنان علی علیه السلام که به پیامبر عرضه داشت:
أتخلّفنی فی النساء والصبیان؟
آیا مرا در میان کودکان و زنان به جای خود قرار می دهی؟
این سخن پیش از خروج رسول خدا برای جنگ از مدینه بود; اما گریه کردن امیر مؤمنان علی علیه السلام و بیرون آمدن از مدینه و ملاقات با پیامبر پس از خروج پیامبر اکرم صلی اللّه علیه وآله از مدینه بود و علّت گریه آن حضرت نیز تنها به خاطر سخنان و شایعات منافقان بود، نه این که چون این جانشینی بی ارزش بوده آن حضرت می گریسته است. از این رو روشن شد که سخن ابن تیمیّه «هنگامی که علی دید برای زنان و کودکان خلیفه شده، از روی اعتراض گریست»، تهمت و ناروایی بزرگ در حق امیر مؤمنان علی علیه السلام است.
سوم. ابن تیمیّه حدیثی را از پیامبر خدا صلی اللّه علیه وآله نقل کرده که در آن حدیث حضرتش ابوبکر را به ابراهیم علیه السلام و عمر را به نوح علیه السلام تشبیه نموده است. وی پس از نقل این حدیث چنین اظهار نظر نمود: «این حدیث در صحیح بُخاری و صحیح مسلم آمده است».
روشن است که چنین سخنی دروغی بیش نیست; چرا که صحیح بُخاری و مسلم در دست رس شماست; ببینید آیا چنین حدیثی در آن دو کتاب موجود است؟!
گواه این مطلب، چاپ جدید منهاج السنّه است که توسط دکتر محمد رشاد سالم تحقیق شده و در نُه جلد در عربستان سعودی به چاپ رسیده است. می توانید متن آن را ملاحظه کنید و استشهاد ابن تیمیّه به این حدیث و نسبت آن را به صحیحین مشاهده کنید. محقق این کتاب در ذیل سخن ابن تیمیّه در پاورقی می نویسد:
به راستی این حدیث فقط در مسند احمد آمده است و محقق آن ـ یعنی شیخ احمد شاکر که در چاپ جدید، مسند احمد را تحقیق کرده است ـ می گوید: این حدیث ضعیف است.
این حدیث در کتاب مناقب الصحابه احمد بن حنبل نیز آمده است. این کتاب به تازگی در دو جلد در کشور عربستان سعودی چاپ شده است. محقق آن کتاب نیز پس از نقل این حدیث در پاورقی می نویسد: سند این حدیث ضعیف است.
در نتیجه این حدیث در دو کتاب صحیح بُخاری و مسلم نیامده تا بتواند در مقابل حدیث منزلتی که در هر دو کتاب صحیح آمده است معارضه کند. این حدیث در پاره ای از کتاب ها آمده و پژوهشگران آن کتاب ها نیز در پاورقی هایی که بر این کتاب نوشته اند، به ضعف این حدیث تصریح کرده اند.
گویی ابن تیمیّه گمان نمی کرده که کسی کتابش را خواهد دید و به صحیح بخاری و مسلم مراجعه خواهد کرد و دروغ پردازی و فریب کاری او را آشکار خواهد ساخت.
ما در مورد طعنه هایی که ابن تیمیه در این عبارت به امیر مؤمنان علی علیه السلام زد و ناروایی های که به آن حضرت روا داشت، سکوت می کنیم و ـ چنان چه گفتیم ـ پاسخش را به خدای بزرگ حواله می دهیم که او برترین حاکمان است.
دیدگاه اَعْوَر واسطی
اعور واسطی نیز همگام با ابن تیمیّه شده و سخنانی را در ردّ شیعه نوشته است. وی در میان اهل تسنّن به نام یوسف اعور واسطی معروف است. این ناصبی پلید در رساله ای که در ردّ شیعه نگاشته است می گوید:
اگر بپذیریم که از حدیث منزلت مقام خلافت ثابت می شود، جز فتنه و فساد چیزی در آن نخواهد بود; چرا که در دوران خلافت هارون از موسی جز فتنه، فساد و ارتداد مؤمنان نبود و در آن زمان بنی اسرائیل گوساله پرست شدند. هم چنین در دوران خلافت علی نیز جز فساد، فتنه و کشتار مسلمانان در جنگ جمل و صفّین اتفاق نیفتاد]![
به راستی آیا او نمی داند که گوساله پرستی بنی اسرائیل در زمان خلافت هارون، هیچ ارتباطی با جانشینی او ندارد؟
با فرض این کلام آیا این همه کفر، ظلم و آدم کشی که در زمان پیامبری پیامبران رخ می داده نقصی در نبوّت آن هاست؟
آیا صحیح است که مصلحان، انبیا و خلفای الهی، گناهِ متمرّدان، سرکشان و مستکبران را بر دوش کشند؟
آیا او نمی داند که بنای خدا بر آزمایش کسانی است که ادّعای اسلام و ایمان می کنند؟ «تا سیه روی شود هر که در او غش باشد».
آن جا که می فرماید:
(أَحَسِبَ النّاسُ أَنْ یُتْرَکُوا أَنْ یَقُولُوا آمَنّا وَهُمْ لا یُفْتَنُونَ)؟
آیا مردم گمان کرده اند که تا به زبان گفتند ایمان آوردیم رها شده و آزمایش نمی شوند؟
باید حضرت موسی علیه السلام به کوه طور برود و هارون خلیفه شود تا معلوم گردد که چه کسانی به واقع به موسی علیه السلام و خدای او ایمان داشته اند و چه کسانی فقط به زبان اظهار ایمان می کرده اند; ولی در باطن عقیده ای نداشته اند.
امّا آیا می توان گفت که کفر دورویان و ستم ستمگران، خلل و ضعفی در خلافت هارون پدید می آورد؟
این سنّت الهی پس از پیامبر اسلام صلی اللّه علیه وآله نیز به گونه ای دیگر رقم خورد که شرایط آزمون مردم فراهم آمد تا هر که در باطن، اعتقادی به پیامبر و خدای او نداشته آن را آشکار نماید، و آن که در سر هوای ریاست داشت و با خیال سلطنت، مسلمان شده بود، درونش هویدا شود و دست به مخالفت با خلیفه رسول خدا صلی اللّه علیه وآله بزند، و جنگ ها را به راه انداخته و خون های مسلمانان را بریزد.
بدیهی است که در هیچ منطقی، ستمِ زورگویان و نافرمانیِ متمرّدان به پای مصلحان گذاشته نمی شود; اما اعور واسطی با کمال بی شرمی به جهت ستم ستمگران، فتنه آشوبگران و نافرمانی اخلال گران، خلافت امیر مؤمنان علی علیه السلام را زیر سؤال برده و تضعیف می کند.
افزون بر این که اگر جانشینی امیر مؤمنان علی علیه السلام در جریان تبوک ارزش و قیمتی نداشته و هیچ مقامی را برای او اثبات نمی کند، و حتی از جانشینی فردی مانند ابن ام مکتوم کم بهاتر است; پس چرا علما و دانشمندان شیعه و سنّی این همه به این حدیث اهمیّت داده اند; سندها و طرق گوناگونش را در زمان های مختلف نقل کرده، راویان آن را تحقیق کرده اند، و دلالت ها و معانی آن را بررسی کرده اند؟
اگر این موضوع بی ارزش و از همه جانشینی ها پست تر بود، به گونه ای که شایسته بررسی نبود; پس چرا تا این اندازه به این حدیث اهتمام ورزیده اند؟
چرا عمر می گوید: اگر یکی از این خصوصیّات را داشتم، از آن چه که خورشید بر آن می تابد برای من بهتر بود؟
چرا سعد می گوید: به خدا سوگند! اگر یکی از این مقام ها را دارا بودم، برای من از آن چه خورشید بر آن می تابد دوست داشتنی تر بود؟
چرا معاویه به هنگام بیان مقام و فضیلت امیر مؤمنان علی علیه السلام به این حدیث استشهاد می کند؟
و چرا این همه سعی و تلاش شده که این حدیث ردّ شود و ابطال گردد؟
فضل بن روزبهان از افرادی است که همواره می خواهد استدلال های شیعیان به احادیث پیامبر صلی اللّه علیه وآله را رد کند. با وجود این وی درباره حدیث منزلت چنین می گوید: «با این حدیث، برادری، وزارتِ رسول خدا صلی اللّه علیه وآله در تبلیغِ رسالت و فضایل دیگری برای امیر مؤمنان علی علیه السلام ثابت می شود».
با توجه به آن چه بیان شد، جایگاهی برای اشکال دوم نمی ماند.
پاسخ به اشکال سوم
اشکال سوم این بود که حدیث منزلت اختصاص به غزوه تبوک دارد.
آری، اگر این حدیث فقط در جنگ تبوک بیان شده باشد و ما این شأن نزول را بپذیریم و این شأن نزول سبب شود که آن حدیث به همان مورد اختصاص یابد ـ با فرض پذیرش این دو مقدمه ـ جایگاهی برای اشکال سوم خواهد بود.
ولی چنین نیست; چرا که پیامبر خدا صلی اللّه علیه وآله حدیث منزلت را ـ به سان حدیث ثقلین و حدیث غدیر ـ در مکان ها و موقعیّت های بسیاری تکرار فرموده است. کتاب های اهل سنّت در دست رس است. پژوهشگر آزاداندیش و منصف به راحتی این روایات را می تواند ملاحظه کند. ما در بخش بعدی به برخی از آن ها اشاره خواهیم کرد.