خاطرات امیرالمؤمنان علیه السلام

خاطرات امیرالمؤمنان علیه السلام0%

خاطرات امیرالمؤمنان علیه السلام نویسنده:
گروه: امام علی علیه السلام

خاطرات امیرالمؤمنان علیه السلام

این کتاب در موسسه الحسنین علیهما السلام تصحیح و مقابله شده است.

نویسنده: شعبان صبوری
گروه: مشاهدات: 19365
دانلود: 3892

توضیحات:

خاطرات امیرالمؤمنان علیه السلام
جستجو درون كتاب
  • شروع
  • قبلی
  • 175 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • دانلود HTML
  • دانلود Word
  • دانلود PDF
  • مشاهدات: 19365 / دانلود: 3892
اندازه اندازه اندازه
خاطرات امیرالمؤمنان علیه السلام

خاطرات امیرالمؤمنان علیه السلام

نویسنده:
فارسی

این کتاب در موسسه الحسنین علیهما السلام تصحیح و مقابله شده است.

آخرين كلمات ١

(بيمارى رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم شدت مى گرفت و خطر لحظه به لحظه زندگى او را تهديد مى كرد).

چيزى نگذشت كه فرياد فاطمه بلند شد و مرا به داخل فرا خواند. (سراسيمه ) وارد شدم ، ديدم رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم در حال احتضار است و لحظات پايانى عمر خود را سپرى مى كند. با مشاهده آن صحنه به سختى گريستم و خود دارى از گريه به هيچ وجه ممكن نبود.

پيامبر خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم فرمود: على ! گريه براى چيست ؟ اينك زمان گريستن نيست ، كه لحظه فراق و جدايى بين ما فرا رسيده است

برادر! تو را به خدا مى سپارم پروردگارم ما به سراى جاويد فرا خوانده و جوار لطف و رحمت خويش را برايم برگزيده است (من از اين بابت اندوهى به دل ندارم بلكه ) گريه و اندوه بى پايان من بر تو و فاطمه است و (گويا مى بينم ) پس از من او را به هلاكت رسانند و مردم در ظلم و تعدى بر شما همدل و هماهنگ گردند!

شما را به خدا سپردم و از او خواستم كه شما را در حفظ و پناه خود بپذيرد كه او نيز پذيرفت و شما همچنان وديعه من ، نزد پروردگار خواهيد بود.

٢ پيامبر خدا در لحظات پايانى عمر، دو گفتار با على داشته است : يكى كوتاه و آشكار و ديگرى طولانى و به راز. حضرت در زير از هر دو، چنين ياد مى كند:

پيامبر خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ... مرا به نزد خويش فرا خواند، چون نزديك او شدم فرمود:

على ! تو در حيات و ممات ، وصى و خليفه من در ميان خانواده و پيروانم هستى ، دوست تو، دوست من است ، و دوست من ولى خداست

دشمن تو دشمن من است ، و دشمن من دشمن خداست

على ! آنكه امامت و جانشينى تو را انكار كند مانند كسى است كه رسالت مرا انكار كرده باشد؛ چه اينكه تو از منى و من از توام.

سپس مرا نزديكتر خواند و پنهانى و راز سخن گفت از گفتار او هزار باب علم بر رويم گشوده گشت و از هر باب آن هزار باب ديگر باز شد اين نهان گويى چندان به طول انجاميد كه سر و روى من و رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم به عرق نشست به طورى كه عرق از روى من بر او و از چهره مبارك او بر من مى چكيد.

٣ پيامبر خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم در حالى كه بر سينه من تكيه داده بود و دهان در گوش من داشت ؛ متوجه حركت زشت دو تن از همسرانش شد كه سعى داشتند با استراق سمع ، از سخنان آهسته و پنهانى او سر در بياورند. رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم (همانجا برآشفت و) گفت :پروردگارا! شنوايى را از ايشان باز گير.

سپس فرمود: على ! اين آيه را ديده اى :

كسانى كه ايمان آورده اند و كارهاى شايسته انجام مى دهند؛ بهترين خلق خدا هستند.(٢١٩)

آيا مى دانى كه آنان چه كسانى هستند؟

گفتم : خدا و رسولش بهتر مى دانند.

فرمود: آنان شيعيان و ياوران تو هستند. وعده ديدار من و آنان ، كنار حوض كوثر، هنگامى كه امت ها به زانو در آيند و همه در محضر پروردگار خويش حاضر شوند و به آنچه از آن گريزى نيست خوانده شوند.

آن روز از تو و شيعيانت نام مى برند و همه با چهره هايى برافروخته و روشنايى كه از پيشانى و سجده گاه آنان مى درخشد در حال نشاط و سيرابى نزد من آيند....

٤ پيامبر خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم در حال احتضار بود و ملافه اى نازك چهره مباركش را پوشانده بود. كسان و نزديكانش گرد او جمع بودند. و ما همگى با چشمانى اشكبار نگران زندگانى او بوديم و بعضى هم كار را تمام شده مى پنداشتند و كلمه استرجاع بر زبان داشتند....

(لحظات فراق نزديك مى نمود)، حضرت (در بستر افتاده بود و بى توجه به اطرافيان ) همچنان ساكت و خموش بود. در اين بين ناگهان به سخن آمد و فرمود:چهره هايى رو سفيد خواهند بود و چهره هايى رو سياه ؛ گروهى اهل سعادتند و دسته اى نيز اهل شقاوت ، آنان كه سعادتمندند، پنج تن آل عبا كه من برترين ايشانم - و اين مايه فخر و مباهات نيست (بلكه فضل خداست ) - آنان عترت من و جانشينان من هستند، كه به لحاظ معرفت و عبوديت ذات احديّت بر همه پيشى جسته اند. سپس كسانى اهل سعادتند كه از ايشان پيروى كنند و بر كيش و آيين من دستورهاى الهى را به كار بندند(تاآنكه فرمود):

دشمن على و آل او در آتش است ، و دوستدار على و آل او در بهشت.

با پايان گرفتن اين كلمات ، حضرتش ساكت شد (و خورشيد وجودش از آسمان دنيا غروب كرد).

١قال علىعليه‌السلام : فما لبثت ان نادتنى فاطمهعليه‌السلام فرخلت على النبىصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم و هو يجود بنفسه فبكيت و لم املك نفسى حين رايته بتلك الحال يجود بنفسه فقال لى : مايبكيك ياعلى ! ليس هذا اوان البكاء فقد حان الفراق بينى و بينك فاستودعك الله يا اخى فقد اختار لى ربى ما عنده و انما بكائى و غمّى و حزنى عليك و على هذه ان تضيع بعدى فقد اجمع القوم على ظلمكم و قد استودعكم الله و قبلكم منى وديعه.(٢٢٠)

٢ عن علىعليه‌السلام : لما حضرت رسول الله الوفاه ، دعانى ، فلما دخلت عليه ، قال لى : يا على انت وصيى و خليفتى على اهلى و امتى فى حياتى و بعد موتى ، وليك وليى و وليى ولى الله و عدوك عدوى و عدوى عدوالله ، يا على ! المنكر لا مامتك بعدى كالمنكر لرسالتى فى حياتى لانك منى و انا منك ثم ادنانى فاسر الى الف باب من العلم كل باب يفتح الف باب.(٢٢١)

فحدثنى بالف حديث يفتح كل حديث الف حديث حتى عرقت و عرق رسول اللهصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم فسال على عرقه و سال عليه عرقى.(٢٢٢)

٣ قال علىعليه‌السلام : عهد الى رسول اللهصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم يوم توفى و قد اسندته الى صدرى و راسه و عند اذنى و قد اصغت المراتان لتسمعا الكلام فقال رسول الله :اللهم سد مسامعهماثم قال ياعلى ! ارايت قول الله تعالى :(ان الذين آمنوا و عملوا الصالحات اولئك هم خير البريه ) اتدرى من هم ؟ قلت : الله و رسوله اعلم قال فانهم شعتك و انصارك ، و موعدى و موعدهم الحوض يوم القيامه اذا جيئت الامم على ركبها و بدالله فى عرض خلقه و دعا الناس الى ما لابد لهم قيد عوك و شيعتك فتجيئونى غرا محجلين شباعا مرويين.(٢٢٣)

٤ قال اميرالمومنين : بينما نحن عند النبى هو يجود بنفسه و هو سجى بثوب ملاه خفيفه على وجهه ، فمكث ما شا الله ان نيكث و نحن حوله بين باك و مسترجع ، اذ تكلم و قال : ابيضت وجوه و اسودت وجوه و سعد اقوام و شقى آخرون : اصحاب الكسا الخمسه انا سيدهم - و لافخر عترتى اهل بيتى السابقون المقربون يسعد من اتبعهم و شايعهم على دينى و دين آبائى مبغض على و آل على فى النار و محب على و آل على فى الجنه ، ثم سكت(٢٢٤)

وفات از ارتحال رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم چنان غم و اندوهى بر دلم فرو ريخت كه اگر كوهها فرود آمده بود، گمان ندارم كه از عهده تحمل آن بر مى آمدند. آن روز در ميان مردم ، بستگانم را مى ديدم كه سنگينى مصيبت ، آنان را بى تاب و توان ساخته بود كه دامن صبر و شكيب را از ايشان ربوده ، و عقل و هوش را از سرهاشان گرفته بود.

نه خويشتن دارى ممكن بود، و نه آرام كردن ايشان كارى ساده ! نه خود چيزى مى فهميدند و نه از ديگرى سخنى مى شنيدند.

مردمان ديگر كه از فرزندان عبدالمطلب نبودند نيز برخى مصيبت زدگان را تسليت مى دادند و آنان را به صبر و خويشتن دارى توصيه مى نمودند و برخى ديگر با داغديدگان همراه و هم ناله شده بودند و با آنان اشك مى ريختند.

(در اين محشرى كه از وفات رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم برپا شده بود) تنها من بودم كه صبر كردم و بدانچه وظيفه ام بود، عمل كردم جنازه حضرتش را برداشته و غسل دادم و حنوط نموده و كفن كردم و بر پيكر پاكش نماز گزاردم و به خاكش سپردم و آنگاه به جمع كردن قرآن و اجراى دستورهاى الهى پرداختم

در اين مهم ، نه ريزش اشكها بر گونه ها جلوگيرم شد و نه ناله جان سوز عزيزان و نه سوز و گداز دلها، و نه سنگينى مصيبت ، هيچ يك تنوانست مرا از انجام دادن وظيفه باز دارد تا آنكه حقى را كه از خدا و رسولش بر عهده داشتم ادا نمودم و فرمان خدا را با بردبارى و دورانديشى كامل به انجام رساندم ، و بار اندوه فقدان او را با صبر و شكيبايى تنها به حساب خدا و اميد پاداش او به دوش كشيدم

قال على : فنزل بى من وفاه رسول الله ما لم اكن اظن الجبال او حملته عنوه كانت تنهض به ، فرايت الناس من اهل بيتى بين جازع لايملك جزعه و لايضبط نفسه و لايقوى على حمل فادح ما نزل به ، قد اذهب الجزع صبره و اذهل عقله و حال بينه و بين الفهم و الافهام و القول و الاستماع ، و سائر الناس من غير بنى عبدالمطلب بين معز يامر بالصبر و بين مساعد باك لبكائهم جازع لجزعهم ، و حملت نفسى على الصبر عند وفاته بلزوم الصمت و الاشتغال بما امرنى به من تجهيزه و تغسيله و تحنيطه و تكفينه و الصلاه عليه و وضعه فى حفرته و جمع كتاب الله و عهده الى خليقه ، لايشغلنى عن ذلك بادر دمعه و لاهائج زفره و لا لاذع حرقه و لا جزيل مصيبه ، حتى اديت فى ذلك الحق الواجب لله عزوجل و لرسوله على و بلغت منه الذى امرنى به ، و احتملته صابرا محتسبا....(٢٢٥)

اين من بودم

پيامبر گرامى در حالى جان به جان آفرين تسليم كرد كه سر بر سينه من داشت او در دستهايم جان سپرد، دستم را (به منظور تيمّن و تبرّك ) بر چهره خويش كشيدم

اين من بودم كه او را غسل دادم و فرشتگان ياريم كردند.

فقدان رسول گرامى در و ديوار را به شيون آورد و آشنا و بيگانه را به ماتم نشاند. فرشتگان دسته دسته در رفت و آمد بودند. و گوش من حتى براى لحظه اى از سر و صداى وردها و دعاهاى آنها آسوده نبود. و اين وضع همچنان تا لحظه اى كه آن حضرت را به خاك سپردم ادامه داشت پس آيا چه كسى سزاوارتر از من به رسول خدا در حيات و ممات است ؟!

قال اميرالمومنينعليه‌السلام: و لقد قبض رسول الله و ان راسه لعلى صدرى و قد سالت نفسه فى كفى فامردتها على وجهى و لقد وليت غسله و لاملائكه اعوانى فضجت الدار و الافنيه ملا يهبط و مال يعرج و ما فارقت سمعى هيمه منهم يصلن عليه حتى و اريناه فى ضريحه ، فمن ذا احق به منى حيا و ميتا؟!(٢٢٦)

تحويل اسرار

پيامبر خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم فرموده بود، كه براى غسل او از چاه غرس(٢٢٧) آب تهيه كنم ، آن هم به مقدار هفت مشك ؛ و نيز فرموده بود: چون كار غسل پايان گرفت هر كه را كه در منزل بود، بيرون كن و آنگاه نزديك جنازه من بيا و دهان خود را بر دهان من بگذار و از هر چه خواهى پرسش كن ، از رخدادها و حوادثى كه تا روز قيامت در پيش است (كه همه را به تو خواهم گفت ).

من نيز چنان كردم و اوهم از هر چه كه دانستنى بوده پرده برداشت و از حوادث آينده تا لحظه برپايى قيامت آنچه كه مربوط به فتنه ها و آشوبها بود آگاهم كرد. اكنون هيچ گروهى نيست جز آنكه پيروان حق آنها را از باطلشان مى شناسم

قال على بن ابى طالب : امرنى رسول اللهصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم اذا توفى ان استقى سبع قرب من بئرغرسفاغسله بها فاذا غسلته و فرغت من غسله اخرجت من فى البيت ، قال : فاذا اخرجتهم فضع فاك على فى ثم سلنى عما هو كائن الى ان تقوم الساعه من امر الفتن (قال على عليه‌السلام) ففعلت ذلك فانبانى بما يكون الى ان تقوم الساعه و ما من فئه تكون الا و انا اعرف اهل ضلالها من اهل حقها.(٢٢٨)

خضر نبى

عليه‌السلام لحظه اى كه براى غسل دادن رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم آماده مى شدم ، همين كه بدن پاك و پاكيزه آن حضرت را بر سكّو نهادم ، صدايى از گوشه اتاق به گوشم رسيد كه گفت :على ! محمد را غسل مده ، بدن پاك و مطهر او احتياج به غسل و شستشو ندارد.

از سخن او در دلم گمانى پيدا شد (اما بزودى برطرف شد و به خود آمدم و) گفتم : واى بر تو، تو كه هستى ؟! پيامبر خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ما را به غسل و شستشوى خود فرمان داده است و تو از آن نهى مى كنى ؟!

در همين حال آواز ديگرى با صدايى بلندتر شنيده شد كه گفت :

على ! او را بشوى و غسل ده ، بانگ نخستين از شيطان بود. او به سبب رشك و حسدى كه بر محمدصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم دارد، خوش ندارد كه وى با غسل و طهارت پاى بر بساط پروردگار خويش بگذارد.

گفتم : اى صاحب صدا! از اين كه او را به من معرفى كردى ، خدا به تو پاداش نيك دهد، اما تو كيستى ؟

گفت : من خضر نبى هستم كه براى تشييع جنازه پيغمبر خاتمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم آمده ام

قال علىعليه‌السلام : لما وضعته على المغتسل اذا بهاتف من زاويه البيت : يا على ! لا تغسل محمدا فانه طاهر مطهر.

فوقع قلبيمن ذلك شى و قلت : ويلك ، من انت ؟ فان النبى امرنا بهذا و هذه سنته ، و اذا بهاتف آخر يهتف باعلى صوته : غسله يا على ! فان الهاتف الول كان الشيطان ، حسد محمدا ان يدخل قبره مغسلا. قال علىعليه‌السلام : جزاك الله خيرا قد اخبرتنى ان ذلك ابليس فمن انت ؟ قال : انا الخضر حضرت جنازه محمد.(٢٢٩)

تسليت ...

هنگامى كه فاطمه اشك مى ريخت و در فراق پدر مى سوخت ، فرشته اى از جانب خداى سبحان به تسليت و تعزيت ما آمد. ما حضور او را نزد در حس كرديم و آوازش را كه از همان زاويه بر مى خاست مى شنيديم اا شخص او را نمى ديديم او كه براى تسلى ما آمده بود، چنين گفت :

درود خدا و رحمت و بركات او بر شما دودمان پيامبر باد!

پروردگارتان بر شما درود و سلام فرستاده و فرموده است :

هر مصيبتى با جايگزينى خدا سبك مى شود، و هر فقدانى با وجود خدا جبران مى شود و هر نيستى با بقاى او هست خواهد شد. پس با پيوستن به او بر تلخى مصيبت صبر كنيد و بدانيد كه شربت مرگ ، نوش ناگزير زمينيان و ساكنان آسمانهاست ؛ درود خدا و رحمت و بركات او بر شما باد.

اين در حالى بود كه پيكر بى جان رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم كفن كرده در برابر ديدگان ما، بر روى زمين قرار داشت و در منزل ، جز فاطمه و حسن و حسين ، كس ديگرى حضور نداشت ؛ چهار نفرى كه پنجمين آنان ، جسد بر زمين مانده رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم بود

قال علىعليه‌السلام : فهل فيكم احد بعث الله عزوجل اليه لاتعزيه حيث قبض رسول اللهصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم و فاطمه تبكيه ؟ اذ سمعنا حسا على الباب و قائلا يقول نسمع صوته و لانرى شخصه و هو يقول : السلام عليكم اهل البيت و رحمه الله و بركاته ، ربكم عزوجل يقرئكم السلام و يقول لكم : ان فى الله خلفا من كل مصيبه و عزا من كل هالك و دركا من كل فوت فتعزوا بعزا الله و اعلموا ان اهل الارض يموتون و ان اهل السما لايتقون ، و السلام عليكم و رحمه الله و بركاته

و انا فى البيت و فاطمه و الحسن و الحسين اربعه لاخامس لنا الا رسول اللهصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم مسجى بيننا، غيرى ؟ قالوا لا....(٢٣٠)

عرب ناشناس

پس از گذشت سه روز از رحلت جانگداز رسول گرامى عرب ناشناسى بر ما وارد شد. او خود را بر قبر انداخت و در سوگ رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم خاك بر سر مى كرد و خطاب به قبر آن حضرت مى گفت :

اى رسول خدا! آنچه تو گفتى همه را از خداى خود آموختى و ما نيز از تو؛ يكى از هزاران كه بر تو آموختند چنين بود:

آنان كه بر خود ستم كردند و خود را به گناه بيالودند، چون نزد تو آيند و توبه كنند و پيغمبر هم براى پذيرش توبه آنان طلب مغفرت كند، البته كه خدا را بسيار بخشنده و مهربان خواهند يافت.(٢٣١)

من اينك به نزد تو آمده و بر كرده هاى زشت خود اعتراف مى كنم ، از تو مى خواهم برايم دعا كنى

ناگاه از قبر صدايى برخاست كه مى گفت :تو آمرزيده شدى.

قال علىعليه‌السلام : قدم علينا اعرابى ، بعد ما دفنا رسول اللهصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ثلاثه ايام فرمى بنفسه على قبر النبى و حثا من ترابه على راسه و قال :

يا رسول الله ! فسمعنا قولك و وعيت عن الله سبحانه فوعينا عنك و كان قيما انزل عليك :

(و لو انهم اذ ظلموا انفسهم جاوك فاستغفروا الله و استغفر لهم الرسول لو جدو الله توابا رحيما). قد ظلمت و جئتك تستغفر لى

فنودى من القبر: قد غفر لك!(٢٣٢)

اشك بى پايان

من رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم را در همان جامه اى كه بر تن داشت ، غسل دادم و فاطمه هميشه از من مى خواست تا آن پيراهن را در اختيار او بگذارم

او هم پيراهن پدر را (در بغل مى گرفت و بر چهره مى ماليد) مى بوييد و اشك مى ريخت

تا اينكه (يك روز) متوجه شدم كه او به حال غش و بيهوشى افتاده و از مشاهده آن پيراهن سخت بى قرار گشته است من هم با ديدن اين وضع آن پيراهن را براى هميشه از او پنهان كردم

عن على قال : غسلت النبى فى قميصه ، فكانت فاطمه تقول : ارنى القميص ، فاذا شمته غشى عليها فلما رايت ذلك غيبته.(٢٣٣)

در رثاى او ١

پدر و مادرم فدايت !

با وفات تو رشته وحى الهى و اخبار آسمانها كه هرگز با مرگ كسى بريده نمى شود قطع گرديد. مصيبت فقدان تو، يگانه مصيبتى است كه ديگر مصيبت ها به آن تسلى پذيرند. و داغ مصيبت تو چنان گسترده است كه همه را به سوگ نشانيد و ديده ها را تر ساخت اگر نبود كه ما را به شكيبايى در برابر ناگواريها فرا خواندى و از بى تابى نهى نمودى ، آنچنان در فراق تو اشك مى ريختيم كه سرچشمه اشك را مى خشكانديم ولى حزن و اندوه ما در اين راه پيوسته است و اين اندوه در راه تو بسيار كم است و جز اين چاره اى نيست

پدرم و مادرم فداى تو. ما را در سراى ديگر بياد آر و در خاطر خود نگاهدار.

٢ (آرى ) شكيبايى نيكوست اما نه در برابر تو و بى تابى زشت است اما نه در فراق تو. براستى كه مصيبت تو اندوه بزرگى است ، آن سان كه مصيبت گذشتگان و آيندگان در برابر آن ناچيز است

١ قال علىعليه‌السلام: بابى انت و امى لقد انقطع بموتك ما لم ينقطع بموت غيرك من النبوه و الانبا و اخبار السما، خصصت حتى صرت مسليا عمن سواك و عممت حتى خار الناس فيك سوا، و لو لا انك امرت بالصبر و نهيت عن الجزع لانفدنا عليك ما الشوون و لكان الدا مما طلا و الكمد محالفا، و قلا لك و لكنه ما لا يملك رده و لايستطاع دفعه

بابى انت و امى اذكرنا عند ربك و اجعلنا من بالك.(٢٣٤)

٢ عن على عليه‌السلام: ان الصبر الا عنك و ان الجزع لقبيح الا عليك و ان المصاب بك لجليل و انه قبلك و بعدك لجلل(٢٣٥)

فصل ششم : اندوه دل

اندوه دل بخشى از آنچه در اين فصل آمده ، برگى از نامه اى است كه امير مؤ منان به درخواست جمعى از ياران خود، در شرح حال خويش و حوادث پس از رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم نگاشته است

اين نامه به منزله سلسله حلقه هايى است كه اما آن را در چند بخش تنظيم كرده و فرموده است تا هر جمعه در پاره اى از نواحى و مراكز استانها بر مردم خوانده شود.

در حلقه نخستين ، عهد جاهليت را توصيف فرموده و سپس از ظهور اسلام و عهد رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم و دوران شيخين و زمان عثمان و قتل وى سخن به ميان آورده است و در پايان نيز از نابسامانيهاى عهد خويش و كارشكنيهاى معاويه و توطئه ها و نيرنگهاى او پرده برداشته است

اين نامه يك دوره فشرده از زندگانى على است كه با خط خود يا به املاى او و خط ديگرى نوشته شده است

ماءخذ اين نامه ، رسائل كلينى و كتاب غارات ثقفى است سيد اين طاوس متن آن را از رسائل كلينى در كتاب كشف المحجّه آورده و مرحوم مجلسى آن را در بحار نقل كرده است

ترجمه اين نامه توسط حاج ميرزا خليل كمره از دو كتاب رسائل و غارت به تقارن ، ضمن گفتارى در كتاب گفتار ماه به چاپ رسيده است و نيز همين نامه از آنجا كه در كشف المحجّه آمده است ، و به قلم آقاى دكتر اسدلله مبشرى به فارسى برگردان و با نام فانوس منتشر شده ، ترجمه ديگرى يافته است كه بنده از هر دو كتاب سود جسته ام

كتاب اختصاص و بحار و خصال صدوق و نهج البلاغه از دير منابع اين بخش است

روزهاى سياه

خداوند سبحان ، محمد را به نبوت برانگيخت در حالى كه شما در بدترين حال مى زيستيد: در ميان شما كسانى بودن كه به سگان خود غذا مى خوراندند، اما فرزندان خود را مى كشتند! به غارت و چپاول ديگران مى رفتند و چوپان باز مى گشتند خيمه و قبيله خود را غارت شده مى يافتند.

خوراكتان گاهى علهز (معجونى آميخته از خون و كرك شتر) و گاهى هبيده (دانه هاى تلخ حنظل ) و زمانى هم مردار و لاشه حيوانات و خون آنها بود. از طعامهاى خشن و ناگوار و آبهاى آلوده و بويناك بهره مى جستيد و در كنار سنگهاى سخت و بتهاى گمراه كننده منزل مى گزيديد. و خون يكديگر را مى ريختيد و افرادتان را به اسارت مى برديد.

خداوند منّان قريش را با نزول سه آيه از قرآن كريم ، تخصيص داد و عرب را به طور عموم به يك آيه اما آياتى كه درباره قريش فرموده است ، نخست آنكه فرمود:اى مؤ منان بياد آريد زمانى را كه شما اندك بوديد و در ميان انبوه دشمن مى زيستيد، آنها شما را در زمين (مكه ) خوار و ضعيف مى شمردند. و شما از هجوم مشركان بر خود ترسان بوديد. تا آنكه خدا شما را در پناه خود آورد و بيارى خود نيرومندى و نصرت عطا فرمود. و از بهترين غنائم و خواركى ها روزى شما قرار داد. باشد تا شكرگزار باشيد.(٢٣٦)

ديگر آنكه فرمود:

خدا به كسانى از شما بندگان كه ايمان آورد و رفتار نيكو داشته باشد وعده فرموده كه (در ظهور امام زمانعليه‌السلام ) در زمين خلافت دهد. چنانكه امم صالح پيامبران سلف ، جانيشين پيشينيان خود شدند. و علاوه بر خلاف ، آئين پسنديده آنان را بر همه اديان تمكين و تسلط دهد و به همه مومنان ، پس از خوف و ترس از دشمنان ، ايمنى كامل دهد تا مرا به يگانگى بى هيچ شاِئبه شركت و ريا پرستش كنند، و بعد از آن هر كه كافر گشت به حقيقت همان فاسقان تبه كارند.(٢٣٧)

سوم گفتار قريش به رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم است ، آنگاه كه ايشان را به اسلام و هجرت فرا مى خواند، گفتند:

اگر ما با تو همراهى كنيم و اسلام را كه طريق هدايت است پيروى نماييم ما را از سرزمينمان بيرون خواهند كرد (در پاسخ آنها بگو) آيا ما حرم مكه را براى ايشان محل امن و آسايش قرار نداديم تا به اين مكان از هر سوى ، انواع نعمت و ثمرات كه روزى آنها كرده ايم - بياورند؟ حقيقت اين است كه اكثر مردم نادانند.(٢٣٨)

اما آيه اى كه درباره عموم عرب است :

به ياد آريد كه اين نعمت بزرگ خدا را كه شما با هم دشمن بوديد و خدا در دلهاى شما الفت و مهربانى انداخت و به لطف او همه برادر دينى يكديگر شديد در صورتى كه در پرتگاه آتش بوديد خدا شما را نجات داد(٢٣٩)

پس نعمت اسلام و پيامبر چه نعمت بزرگى است اگر دست از آن نشوييد و به سوى ديگرى نرويد! و چه مصيبت عظيمى است اگر بدو نگرويد و از آن روى گردانيد؟!

پس از چندى ، پيامبر خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم بعد از آنكه بار رسالت و مسؤ وليت خويش را به انجام رسانيد، ديده از جهان برگرفت مصيبت فقدان او براى همه مؤ منان جانگداز بود و براى نزديكان و دودمان وى بخصوص سخت اندوه بار و عظيم بود. مصيبتى كه مؤ منان به مانند آن دچار نشده بودند و پس از آن نيز هرگز چنان روز سختى را مشاهده نخواهند كرد.

آن بزرگوار از اين جهان رخت بربست وكتاب خداواهل بيت خود را بر جاى گذاشت آنها دو پيشوايند كه هيچگاه اختلاف ندارند و دو برادرند كه دست در دست هم دارند و با يكديگر دشمنى ندارند و دو همراهند كه جدايى نمى پذيرند.

قال علىعليه‌السلام : بعث محمدا و انتم معاشر العرب على شر حال ، يعذو احدكم كلبه و يقتل ولده و يغير على غيره فيرجع و قد اغير عليه ، تاكلون العلهز و الهبيده و الميته و الدم ، منيخون على احجار خشن و اوان مضله تاكلون الطعام الجشب و تشربون الما الاجن ، تسافكون دماكم و يسبى بعضكم بعضا، و قد خص الله قريشا بثلاث ايات و عم العرب بايه فاما الايات اللواتى فى قريش فهو قوله تعالى : (و اذكروا اذا اتبم قليل مستضعفون فى الارض تخافون ان تبخطفكم الناس فاواكم و ايدكم بنصره و رزقكم من الطيبات اعلكم تشكرون ).

و الثانيه (وعا الله الذين آمنوا منكم و عملوا الصالحات ليستخلفنهم فى الارض كما استخلف الذين من قبلهم و ليمكنن لهم دينهم الذى ارتضى لهم و ليبدلنهم من بهد خوفهم امنا يعبدوننى لايشركون بى شيئا و من كفر بعد ذلك فاولئك هم الفاسقون ) والثالثه قول قريش لنبى الله تعالى حين دعاهم الى الاسلام و الهجره فقالوا: (ان نتبع الهدى معك نتخلف من ازضنا). فقال الله تعالى : (او لم نمكن لهم حرما امنا يجبى اليه ثمرات كل شى رزقا من ادنا و لكن اكثرهم لايعلمون ).

و اما الايه التى عم بها العرب فهو قوله تعالى : (و اذكروا نعمه الله عليكم اذ كنتم اعدا فالف بين قلوبكم فاصبحتم بنعمته اخوانا و كنتم على شفا حفره من النار فانقذكم منها كذلك يبين الله لكم آياته لعلكم تهتدون ).

فيا لها نعمه ما اعظمها ان لم تخرجوا منها الى غيرها و يا لها من مصيبه ما اعظمها ان لم تومنوا بها و ترغبوا عنا. فمضى نبى الله و قد بلغ ما ارسل به فيالها مصيبه خصت الاقربين و عمت المومنيت لم تصابوا بمثلها و لن تعاينوا بعدها مثلها.

فمضى لسبيله و ترك كتاب الله و اهل بيته امامين لايختلفان و اخوين لايتخاذلان و مجتمعين لايتفرقان....(٢٤٠)

شتاب مردم ١

پس از رسول خدا مسلمانان در تصدى خلافت اختلاف كردند به خدا سوگند هرگز تصور نمى كردم و به خاطرم نمى گذشت كه مردم پس از رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم جز من به كس ديگرى روى آورند! (چيزى كه براى من شگفت آور بود) هجوم و شتاب مردم بود كه مى ديدم مانند سيل به طرف او (ابوبكر) سرازير شده بودند و براى اينكه با او بيعت كنند به سمت وى مى تاختند (و از يكديگر سبقت مى گرفتند)!.

٢ هنگامى كه ديدم مردم براى بيعت با ابوبكر هجوم آوردند، من دست نگه داشتم ، و معتقد بودم كه به مقام محمد از او و ديگران ، برازنده ترم (مگر نبود كه ) رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم آن دو نفر (ابوبكر و عمر) را در سپاه اسامة ين زيدقرار داده بود و از آنها خواسته بود تا همراه اسامه مدينه را ترك كنند؟

آخرين كلماتى كه از زبان مباركش شنيده مى شد فرمان حركت و شتاب در تجهيز سپاه اسامه بود.

١ قال علىعليه‌السلام: فلما مضى لسبيله تنازع المسلمون الامر بعده ،فو الله ماكانيلقى فى روعى و لايخطر على بالى ان العرب تعدل هذا الامر بعد محمد عن اهل بيته و لا انهم منحوه عنى من بعده فما راعنى الا انثيال الناس على ابى بكر و اجفالهم اليه ليبايعوه.(٢٤١)

٢ فلما رايت الناس قد انثالوا على ابى بكر للبيعه ، امسكت يدى و ظييت انى اولى و احق بمقام رسول اللهصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم منه و من غيره و قد كان نبى الله امر اسامه بن زيد على جيش و جعلهما فى جيشه و ما زال النبى الى فاضت نفسه يقول : انفذوا جيش اسامه ، لنفذوا جيش اسامه....(٢٤٢)