آخرين كلمات ١
(بيمارى رسول خداصلىاللهعليهوآلهوسلم
شدت مى گرفت و خطر لحظه به لحظه زندگى او را تهديد مى كرد).
چيزى نگذشت كه فرياد فاطمه بلند شد و مرا به داخل فرا خواند. (سراسيمه ) وارد شدم ، ديدم رسول خداصلىاللهعليهوآلهوسلم
در حال احتضار است و لحظات پايانى عمر خود را سپرى مى كند. با مشاهده آن صحنه به سختى گريستم و خود دارى از گريه به هيچ وجه ممكن نبود.
پيامبر خداصلىاللهعليهوآلهوسلم
فرمود: على ! گريه براى چيست ؟ اينك زمان گريستن نيست ، كه لحظه فراق و جدايى بين ما فرا رسيده است
برادر! تو را به خدا مى سپارم پروردگارم ما به سراى جاويد فرا خوانده و جوار لطف و رحمت خويش را برايم برگزيده است (من از اين بابت اندوهى به دل ندارم بلكه ) گريه و اندوه بى پايان من بر تو و فاطمه است و (گويا مى بينم ) پس از من او را به هلاكت رسانند و مردم در ظلم و تعدى بر شما همدل و هماهنگ گردند!
شما را به خدا سپردم و از او خواستم كه شما را در حفظ و پناه خود بپذيرد كه او نيز پذيرفت و شما همچنان وديعه من ، نزد پروردگار خواهيد بود.
٢ پيامبر خدا در لحظات پايانى عمر، دو گفتار با على داشته است : يكى كوتاه و آشكار و ديگرى طولانى و به راز. حضرت در زير از هر دو، چنين ياد مى كند:
پيامبر خداصلىاللهعليهوآلهوسلم
... مرا به نزد خويش فرا خواند، چون نزديك او شدم فرمود:
على ! تو در حيات و ممات ، وصى و خليفه من در ميان خانواده و پيروانم هستى ، دوست تو، دوست من است ، و دوست من ولى خداست
دشمن تو دشمن من است ، و دشمن من دشمن خداست
على ! آنكه امامت و جانشينى تو را انكار كند مانند كسى است كه رسالت مرا انكار كرده باشد؛ چه اينكه تو از منى و من از توام.
سپس مرا نزديكتر خواند و پنهانى و راز سخن گفت از گفتار او هزار باب علم بر رويم گشوده گشت و از هر باب آن هزار باب ديگر باز شد اين نهان گويى چندان به طول انجاميد كه سر و روى من و رسول خداصلىاللهعليهوآلهوسلم
به عرق نشست به طورى كه عرق از روى من بر او و از چهره مبارك او بر من مى چكيد.
٣ پيامبر خداصلىاللهعليهوآلهوسلم
در حالى كه بر سينه من تكيه داده بود و دهان در گوش من داشت ؛ متوجه حركت زشت دو تن از همسرانش شد كه سعى داشتند با استراق سمع ، از سخنان آهسته و پنهانى او سر در بياورند. رسول خداصلىاللهعليهوآلهوسلم
(همانجا برآشفت و) گفت :پروردگارا! شنوايى را از ايشان باز گير.
سپس فرمود: على ! اين آيه را ديده اى :
كسانى كه ايمان آورده اند و كارهاى شايسته انجام مى دهند؛ بهترين خلق خدا هستند.
آيا مى دانى كه آنان چه كسانى هستند؟
گفتم : خدا و رسولش بهتر مى دانند.
فرمود: آنان شيعيان و ياوران تو هستند. وعده ديدار من و آنان ، كنار حوض كوثر، هنگامى كه امت ها به زانو در آيند و همه در محضر پروردگار خويش حاضر شوند و به آنچه از آن گريزى نيست خوانده شوند.
آن روز از تو و شيعيانت نام مى برند و همه با چهره هايى برافروخته و روشنايى كه از پيشانى و سجده گاه آنان مى درخشد در حال نشاط و سيرابى نزد من آيند....
٤ پيامبر خداصلىاللهعليهوآلهوسلم
در حال احتضار بود و ملافه اى نازك چهره مباركش را پوشانده بود. كسان و نزديكانش گرد او جمع بودند. و ما همگى با چشمانى اشكبار نگران زندگانى او بوديم و بعضى هم كار را تمام شده مى پنداشتند و كلمه استرجاع بر زبان داشتند....
(لحظات فراق نزديك مى نمود)، حضرت (در بستر افتاده بود و بى توجه به اطرافيان ) همچنان ساكت و خموش بود. در اين بين ناگهان به سخن آمد و فرمود:چهره هايى رو سفيد خواهند بود و چهره هايى رو سياه ؛ گروهى اهل سعادتند و دسته اى نيز اهل شقاوت ، آنان كه سعادتمندند، پنج تن آل عبا كه من برترين ايشانم - و اين مايه فخر و مباهات نيست (بلكه فضل خداست ) - آنان عترت من و جانشينان من هستند، كه به لحاظ معرفت و عبوديت ذات احديّت بر همه پيشى جسته اند. سپس كسانى اهل سعادتند كه از ايشان پيروى كنند و بر كيش و آيين من دستورهاى الهى را به كار بندند(تاآنكه فرمود):
دشمن على و آل او در آتش است ، و دوستدار على و آل او در بهشت.
با پايان گرفتن اين كلمات ، حضرتش ساكت شد (و خورشيد وجودش از آسمان دنيا غروب كرد).
١قال علىعليهالسلام
: فما لبثت ان نادتنى فاطمهعليهالسلام
فرخلت على النبىصلىاللهعليهوآلهوسلم
و هو يجود بنفسه فبكيت و لم املك نفسى حين رايته بتلك الحال يجود بنفسه فقال لى : مايبكيك ياعلى ! ليس هذا اوان البكاء فقد حان الفراق بينى و بينك فاستودعك الله يا اخى فقد اختار لى ربى ما عنده و انما بكائى و غمّى و حزنى عليك و على هذه ان تضيع بعدى فقد اجمع القوم على ظلمكم و قد استودعكم الله و قبلكم منى وديعه
٢ عن علىعليهالسلام
: لما حضرت رسول الله الوفاه ، دعانى ، فلما دخلت عليه ، قال لى : يا على انت وصيى و خليفتى على اهلى و امتى فى حياتى و بعد موتى ، وليك وليى و وليى ولى الله و عدوك عدوى و عدوى عدوالله ، يا على ! المنكر لا مامتك بعدى كالمنكر لرسالتى فى حياتى لانك منى و انا منك ثم ادنانى فاسر الى الف باب من العلم كل باب يفتح الف باب
فحدثنى بالف حديث يفتح كل حديث الف حديث حتى عرقت و عرق رسول اللهصلىاللهعليهوآلهوسلم
فسال على عرقه و سال عليه عرقى
٣ قال علىعليهالسلام
: عهد الى رسول اللهصلىاللهعليهوآلهوسلم
يوم توفى و قد اسندته الى صدرى و راسه و عند اذنى و قد اصغت المراتان لتسمعا الكلام فقال رسول الله :اللهم سد مسامعهماثم قال ياعلى ! ارايت قول الله تعالى :(ان الذين آمنوا و عملوا الصالحات اولئك هم خير البريه ) اتدرى من هم ؟ قلت : الله و رسوله اعلم قال فانهم شعتك و انصارك ، و موعدى و موعدهم الحوض يوم القيامه اذا جيئت الامم على ركبها و بدالله فى عرض خلقه و دعا الناس الى ما لابد لهم قيد عوك و شيعتك فتجيئونى غرا محجلين شباعا مرويين
٤ قال اميرالمومنين : بينما نحن عند النبى هو يجود بنفسه و هو سجى بثوب ملاه خفيفه على وجهه ، فمكث ما شا الله ان نيكث و نحن حوله بين باك و مسترجع ، اذ تكلم و قال : ابيضت وجوه و اسودت وجوه و سعد اقوام و شقى آخرون : اصحاب الكسا الخمسه انا سيدهم - و لافخر عترتى اهل بيتى السابقون المقربون يسعد من اتبعهم و شايعهم على دينى و دين آبائى مبغض على و آل على فى النار و محب على و آل على فى الجنه ، ثم سكت
وفات از ارتحال رسول خداصلىاللهعليهوآلهوسلم
چنان غم و اندوهى بر دلم فرو ريخت كه اگر كوهها فرود آمده بود، گمان ندارم كه از عهده تحمل آن بر مى آمدند. آن روز در ميان مردم ، بستگانم را مى ديدم كه سنگينى مصيبت ، آنان را بى تاب و توان ساخته بود كه دامن صبر و شكيب را از ايشان ربوده ، و عقل و هوش را از سرهاشان گرفته بود.
نه خويشتن دارى ممكن بود، و نه آرام كردن ايشان كارى ساده ! نه خود چيزى مى فهميدند و نه از ديگرى سخنى مى شنيدند.
مردمان ديگر كه از فرزندان عبدالمطلب نبودند نيز برخى مصيبت زدگان را تسليت مى دادند و آنان را به صبر و خويشتن دارى توصيه مى نمودند و برخى ديگر با داغديدگان همراه و هم ناله شده بودند و با آنان اشك مى ريختند.
(در اين محشرى كه از وفات رسول خداصلىاللهعليهوآلهوسلم
برپا شده بود) تنها من بودم كه صبر كردم و بدانچه وظيفه ام بود، عمل كردم جنازه حضرتش را برداشته و غسل دادم و حنوط نموده و كفن كردم و بر پيكر پاكش نماز گزاردم و به خاكش سپردم و آنگاه به جمع كردن قرآن و اجراى دستورهاى الهى پرداختم
در اين مهم ، نه ريزش اشكها بر گونه ها جلوگيرم شد و نه ناله جان سوز عزيزان و نه سوز و گداز دلها، و نه سنگينى مصيبت ، هيچ يك تنوانست مرا از انجام دادن وظيفه باز دارد تا آنكه حقى را كه از خدا و رسولش بر عهده داشتم ادا نمودم و فرمان خدا را با بردبارى و دورانديشى كامل به انجام رساندم ، و بار اندوه فقدان او را با صبر و شكيبايى تنها به حساب خدا و اميد پاداش او به دوش كشيدم
قال على : فنزل بى من وفاه رسول الله ما لم اكن اظن الجبال او حملته عنوه كانت تنهض به ، فرايت الناس من اهل بيتى بين جازع لايملك جزعه و لايضبط نفسه و لايقوى على حمل فادح ما نزل به ، قد اذهب الجزع صبره و اذهل عقله و حال بينه و بين الفهم و الافهام و القول و الاستماع ، و سائر الناس من غير بنى عبدالمطلب بين معز يامر بالصبر و بين مساعد باك لبكائهم جازع لجزعهم ، و حملت نفسى على الصبر عند وفاته بلزوم الصمت و الاشتغال بما امرنى به من تجهيزه و تغسيله و تحنيطه و تكفينه و الصلاه عليه و وضعه فى حفرته و جمع كتاب الله و عهده الى خليقه ، لايشغلنى عن ذلك بادر دمعه و لاهائج زفره و لا لاذع حرقه و لا جزيل مصيبه ، حتى اديت فى ذلك الحق الواجب لله عزوجل و لرسوله على و بلغت منه الذى امرنى به ، و احتملته صابرا محتسبا...