برخلاف انتظار
كسى كه پس از پيامبر خداصلىاللهعليهوآلهوسلم
زمام امور را بر كف گرفت ، هر روز كه مرا مى ديد زبان به اعتذار مى گشود و از من عذرخواهى مى كرد و مسؤ وليّت غصب حق من و شكستن بيعت را به گردن ديگرى مى انداخت و از منت حلاليت مى طلبيد.
من پيش خود مى گفتم : دوران چند روزه رياست او كه سپرى گشت ، (خود به خود) حقى كه خداوند براى من قرار داده است به سهولت به من باز خواهد گشت ، بى آنكه در اسلام نوپا، اسلامى كه به عهد جاهليت نزديك است (و خطر ارتداد آن را تهديد مى كند) رخنه و شكاف ايجاد گردد و بى آنكه من بستر نزاع گسترده باشم و اين و آن را به منازعه كشانده باشم تا در نتيجه يكى به حمايت از من و ديگرى به مخالفت با من پردازد و گفتگوها از دايره سخن به ميدان عمل كشيده شود، به ويژه آنكه شمارى از خاصّان ياران پيامبر كه من آنها را به خوبى و ديانت مى شناختم آشكارا و نهان اظهار پشتيبانى كرده بودند و به من پيشنهاد حمايت داده بودند تا برخيزم و حق خود را باز ستانم اما هر بار من آنها را به صبر و آرامش فرا مى خواندم و اميد بازگشت حق خويش را بدون جنگ و خونريزى به آنها نويد مى دادم
٢ تا اينكه عمر او به سر آمد. اگر روابط مخصوص او با عمر نبود و از پيش با هم تبانى نكرده بودن گمان نمى كنم كه ابوبكر آن را از من دريغ مى داشت ؛ چه اينكه او گفتار رسول گرامىصلىاللهعليهوآلهوسلم
را آنگاه كه من و خالد بن وليد را رهسپار يمن كرده بود، خطاب به بريده اسلمى شنيده بود و به ياد داشت آن روز پيامبر خدا به ما فرمود:
اگر ميان شما جدايى افتاد پس هر كس آنچه به نظرش مى رسد و آن را صحيح مى داند عمل كند. و اگر با هم مجتمع بوديد پس آنچه على مى گويد برگزينيد و به راءى او عمل كنيد او ولى شما و سرپرست شما پس از من خواهد بود.
اين سخن پيامبر خداصلىاللهعليهوآلهوسلم
را هم ابوبكر و هم عمر شنيده بودند. اين هم بريده كه هم اكنون زنده است (مى توانيد از او بپرسيد).
اما او چنين نكرد بلكه همين كه نشانه هاى مرگ را در خود مشاهده كرد كس نزد عمر فرستاد و او را عهده دار ولايت و خلافت كرد.
٣ جاى بسى حيرت و شگفتى است از كسى كه در زمان حيات خود، بارها فسخ بيعت را از مردم درخواست نموده و گفته است : (اقيونى فلست بخيركم و على فيكم ) حال چگونه است كه در واپسين دم زندگانى خود، خلافت را به رفيقش مى سپارد؟!
قال علىعليهالسلام
: فان القائم بعد النبى كان يلقانى معتذرا فى كل ايامه و يلزم عيره ما ارتكبه من اخذ حقى و نقض بيعتى و يسالنى تحليله فكنت اقول : تنقضى ايامه ثم يرجع الى حقى الذى جعله الله لى عفوا هنيئا من غير ان احدث فى الاسلام مع حدوثه و قرب عهده بالجاهليه حدثا فى طلب حقى بمنازعه لعل فالنا يقول فيها: نعم و فالنا يقول : لا، فيوول ذلك من القول الى الفعل و جماعه من خواص اصحاب محمد اعرفهم بالنصح لله و لرسوله و لكتابه و دينه الاسلام ، ياتونى عودا و بدا و علانيه و سرا فيدعوننى الى اخذ حقى و يبذلون انفسهم فى نصرتى ليودوا الى بذلك بيعتى فى اعناقهم فاقول رويدا و صبر قليلا لعل الله ياتينى بذلك عفوا بلا منازعه و لا اراقه الدماء
٢ حتى اذا احتضر قلت فى نفسى : ليس يعدل بهذا المر عنى و لولا خاصه بينه و بين عمر امر كانا رضياه بينهما، لظننت انه لايعدله عنى و قد سمع قول النبى لبريده الاسلمى حين بعثنى و خالد بن الوليد الى اليمن و قال : اذا افترقتما فكل واحد منكما على حياله و اذا اجتمعتما فعلى عليكم جميعا انه وليكم بعدى سمعها ابوبكر و عمر و هذا بريده حى لم يمت
٣ فيا عجبا بينا هو يستقيلها فى حياته ! اذ عقدها لاخر بعد وفاته
وحدت رويه با توصيه و سفارش ابوبكر، عمر به خلافت رسيد. رفتار من در اين دوره همان رفتارى بود كه در زمان زعامت رفيقش داشتم عده اى از اصحاب رسول خداصلىاللهعليهوآلهوسلم
كه بعضى از آنها امروز در جمع ما نيستند رحمت خدا بر آنها باد نزد من آمدند و اظهار پشتيبانى كردند و از من خواستند تا براى اخذ حقم به پا خيزم
پيشنهادى كه پيش از اين نيز در دوره خلافت ابوبكر از آنها شنيده بودم اما پاسخى كه به آنها دادم همان پاسخى بود كه قبلاً از من شنيده بودند، چه اينكه برنامه من (بنا به وصيت رسول خداصلىاللهعليهوآلهوسلم
) خبر و بردبارى و تحمل سختيها براى خدا (و همراهى با مردم ) بود.
من اگر آن روز با مردم همراه نمى گشتم بيم آن مى رفت كه به زودى شاهد تباهى اجتماعى باشم كه رسول خداصلىاللهعليهوآلهوسلم
سياستى عميق آن را پى نهاد و در راه برپايى آن رنجها كشيد. او مردم را گاهى با نرمی و زمانى به درشتى و گاه با ترس و زور شمشير گرد هم آورد (و از رسيدگى به آنها كوتاهى نكرد) تا آنجا كه آنها با آسايش و در كمال سيرى و برخوردارى از پوشش و لباس و روانداز مى زيستند، در حالى كه ما دودمان پيامبر در اتاقهاى بى سقف زندگى مى كرديم و در و پيكر خانه هاى ما را شاخه هاى نخل و مانند آن تشكيل مى داد. نه فرشى داشتيم و نه رواندازى بيشتر افراد خانواده فقط يك جامه داشتند كه به نوبت ، در نمازها از آن استفاده مى كردند. چه روزها و شبهايى كه با گرسنگى به سر آورديم تازه اگر گاهى هم از سهم غنايم جنگى آنچه را كه خداوندخالصهما قرار داده بود به دست مى آمد و ديگران در آن حقى نداشتند، رسول گرامىصلىاللهعليهوآلهوسلم
صاحبان زر و سيم را به منظور جذب و گايش آنان به اسلام ، بر ما مقدم مى داشت و آنچه كه سهم خود و خانواده اش بود به آنان مى بخشيد.
يك چنين اجتماعى را كه رسول خداصلىاللهعليهوآلهوسلم
اين خون دل فراهم آورده بود من از همگان بر حفظ و نگهدارى آن سزاوارتر بودم (و نيز وظيفه من بود) كه نگذارم آن بناى عظيم از هم فرو پاشد و به راهى كشيده شود كه هرگز روى نجات به خود نبيند و تا پايان عمر گرفتار باشد.
من اگر آن روز (تکروى مى كردم و به مخالفت خود ادامه مى دادم و) مردم را به يارى خود فرا مى خواندم ، آنها ناگزير در برابر من يكى از دو حال داشتند:
يا با من همراهى مى كردند و با مخالفان مى جنگيدند، كه در اين صورت كشته مى شدند و از پاى در مى آمدند. و يا اينكه از يارى من سرباز مى زدند كه در آن صورت به واسطه سرپيچى و خوددارى از اطاعت من كافر مى شدند
قال علىعليهالسلام
: واجتمع الى نفر من اصحاب محمد ممن مضى و ممن بقى فقالوا لى فيها مثل الذى فالوا لى فى اختها، فام يعد قولى الثانى قولى الاول صبرا و احتسابا و يقينا اشقاقا من ان تفنى عصبه تالفهم رسول اللهصلىاللهعليهوآلهوسلم
اللين مره و باشده اخرى و بالبذل مره و بالسيف اخرى حتى لقد كان من تالفه لهم ان كان الناس فى الكر و القرار و الشبع و الرى و اللباس و الوطا و الدثار و نحن اهل بيت محمد لاسقوف لبيوتنا و لا ابواب و لا ستور الا الجرائد و ما اشبهها و لا وطا لنا و لا دثار علينا و يتداول الثوب الواحد فى الصلاه اكثرنا و نطوى الليالى و الايام عامتنا و ربما اتانا الشى مما افاه الله علينا و صيره لنا خاصه دون غيرنا و نحن على ما وصفت من حالنا فيوثر به رسول اللهصلىاللهعليهوآلهوسلم
ارباب النعم و الاموال تالفا منه لهم فكنت احق من لم يفرق هذه العصبه التى الفها رسول اللهصلىاللهعليهوآلهوسلم
و لم يحملها على الخطه التى لا خلاص لها منها دون بلوغها و فنا اجالها لانى لو نصبت نفسى فدعوتهم الى نصرتى كانوا منى و فى امرى على احد منزلتين : اما متبع مقاتل ، و اما مقتوا ان لم يتبع الجميع و اما خاذل يكفر بخذلانه ان قصر فى نصرتى او امسك عن طاعتى