خاطرات امیرالمؤمنان علیه السلام

خاطرات امیرالمؤمنان علیه السلام0%

خاطرات امیرالمؤمنان علیه السلام نویسنده:
گروه: امام علی علیه السلام

خاطرات امیرالمؤمنان علیه السلام

این کتاب در موسسه الحسنین علیهما السلام تصحیح و مقابله شده است.

نویسنده: شعبان صبوری
گروه: مشاهدات: 19327
دانلود: 3888

توضیحات:

خاطرات امیرالمؤمنان علیه السلام
جستجو درون كتاب
  • شروع
  • قبلی
  • 175 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • دانلود HTML
  • دانلود Word
  • دانلود PDF
  • مشاهدات: 19327 / دانلود: 3888
اندازه اندازه اندازه
خاطرات امیرالمؤمنان علیه السلام

خاطرات امیرالمؤمنان علیه السلام

نویسنده:
فارسی

این کتاب در موسسه الحسنین علیهما السلام تصحیح و مقابله شده است.

هر ناحيه اى از خندق به دسته اى از مسلمانان واگذار شده بود.

رسول گرامى در برنامه تقسيم كار، براى هر قبيله اى مساحتى معين فرمود و آنها موظف بودند مقدارى را كه به ايشان واگذار شده است ، بكنند. هر ده نفر مى بايست چهل ذراع حفر كنند.

سرانجام ، كار حفر خندق با گذشت شش روز به پايان رسيد. البته بيشتر اطراف مدينه را بناهاى به هم پيوسته بود و راهى براى عبور و هجوم دشمن وجود نداشت و خندق فقط در همان قسمتى كنده مى شد كه امكان نفوذ و هجوم دشمن وجود داشت

طول و عرض و عمق خندق به درستى مشخص نيست اما بعضى از نويسندگان ارقامى تخمين زده اند؛ از جمله گفته اند:

طول خندق در حدود پنج و نيم كيلومتر و عرض آن ده متر و عمق آن پنج متر بوده است.

عبور از اين عرض و جهش با اين فاصله براى چابكترين اسبها هم غير ممكن مى نمايد، كارى كه عمرو بن عبدودكرد و توانست خود را به آن سوى خندق برساند، دست يافتن بر تنگنايى بود، كه از فاصله كمترى برخوردار بوده است

از ابن هشام نقل شده است كه :

مسلمانان روزهابه كار حفر خندق سرگرم بودند و شبها به خانه هاى خود باز مى گشتند اما رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم بر فراز يكى از تپه ها چادر زده بود و شبها را نيز در همانجا به سر مى برد.

با پايان يافتن حفر خندق ، احزاب سر رسيدند. دريايى از دشمن دور تا دور مدينه را احاطه كرد. اينجا بود كه گرفتارى مسلمانان به نهايت رسيد و ترس و بيم شدت يافت و دل برخى پيروان نسبت به خدا و رسول او، بد گمان شد و نفاق منافقان آشكار گشت :

كسى از آن ميان گفت :

محمد، ما را نويد مى داد كه گنجهاى خسرو و قيصر را به چنگ مى آوريم ، اما امروز جراءت نمى كنيم كه براى قضاى حاجت بيرون رويم.

و كسانى هم نزد او آمدند و گفتند:اى رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ! خانه هاى ما در خطر دشمن است ، رخصت دهيد تا به خانه هاى خود كه در بيرون مدينه است بازگرديم.

محاصره دشمن ، نزديك به يك ماه طول كشيد و در اين مدت جنگى رخ نداد جز آنكه از سوى دشمن گاه تيرهايى به جانب مسلمين پرتاب مى شد تا آنكه عمر بن عبدودكه او را با هزار سوار برابر مى دانستند خود را به اين سوى خندق رسانيد و طى يك مبارزه تن به تن ، به دست تواناى على به هلاكت رسيدو با قتل او سرنوشت جنگ به نفع مسلمين تغيير كرد و مهاجمان با خوارى و سرافكندگى بازگشتند. در اينجا بود كه رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم فرمود:ضربه على يوم الخندق افضل من عباده الثقلين ؛ ضربت على در روز خندق برتر از عبادت جن و انس است.

و نيز فرمود:الان نغزوهم و لايغزونا؛ اكنون ما به جنگ ايشان خواهيم رفت و ايشان به جنگ ما نخواهند آمد.

و نيز فرمود:برز الايمان كله الى الشرك كله ؛ امروز تمام ايمان در برابر تمام كفر قرار گرفت.(٣٠٨)

قهرمان نامى عرب قريش و شمارى از تيره هاى مختلف عرب ، همداستان شدند و با هم پيمان بستند كه از راه خود بازنگردند، تا آنكه رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم و همراهان او را از فرزندان عبدالمطلب (به هر كه دست يافتند) هلاك سازند. به همين منظور با همه توان و توشه خود به راه افتادند و در نزديكى شهر مدينه اردو زدند.

آنان از اين لشكركشى خشنود بودند و فتح و پيروزى را براى خود پيش بينى مى كردند و آن را قطعى مى دانستند.

فرشته وحى جبرئيل ، رسول خدا را از توطئه و نيرنگ مشركان آگاه ساخت پيامبر خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌بر نامه حفر خندق و كندن گودالها را براى حفظ جان خود و ياران و عموم مهاجران و انصار به اجرا گذاشت پس از اينكه كار خندق پايان گرفت ، قريش و گروههاى مهاجم سر رسيدند و بر آن سوى خندق ما را در محاصره خود گرفتند. و از آنجا كه خود را در موقعيت برتر، و ما را در شرايط ضعف و ناتوانى مى ديدند، تهديد مى كردند (و مانور مى دادند).

پيامبر خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم هم از اين سوى ، آنها را به اطاعت فرمانبردارى خدا دعوت مى نمود و گاه آنها را به حرمت نسب و پيوند خويشاوندى سوگند مى داد (كه دست از شرارت باز دارند) اما در مقابل از قريش و همراهان ، جز انكار و سركشى ديده نمى شد.

آن روز، قهرمان نامى قريش و جهان عرب ،عمرو بن عبدودبود كه شهره آفاق بود. او همچون شترى مست نعره مى كشيد و فرياد مى كرد و رجز مى خواند و از جمع مسلمين هماورد مى طلبيد، و گاه به نشانه فتح و غلبه ، نيزه خود را حركت مى داد و شمشيرش را به چرخش در مى آورد.

هيچ كس توان رويارويى و پيكار با او را در خود نمى ديد و اميد چيره شدن و غلبه يافتن بر او را نداشت

از سوى ديگر،عمروهم نه فتوت و مردانگى در او بود تا به هيجانش آورد و نه در دل ايمان و بصيرتى داشت تا از اقدام خود منصرفش گرداند.

پيامبر خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم مرا بر پا داشت و با دست مبارك ، دستار بر سرم بست وذوالفقاررا كه به آن حضرت تعلق داشت ، به من عطا فرمود و مرا روانه پيكار باعمروكرد.

زنان مدينه كه آوازه شجاعت و دلاورى حريف را شنيده بودند، از ترس اينكه من مغلوب شوم ؛ مى گريستند. اما خواست خدا چنين بود كه من بر او چيره شوم و او را از پاى درآورم البته او هم ضربتى بر سر من فرود آورد (در اينجا حضرت آثار باقى مانده زخم آن ضربت را به حاضران نشان دادند).

مشركان به خاطر سابقه شجاعت و جنگ آورى كه از من به ياد داشتند و اكنون نيز با به هلاكت رسيدن عمرو بن عبدودكه عرب همتايى براى او نمى شناخت چاره اى نديدند جز آنكه شكست را بپذيرند و با خوارى و سرافكندگى بازگردند.

قال علىعليه‌السلام : فان قريشا و العرب تجمعت و عقدت بينها عقدا و ميثاقا لاترجع من وجهها حتى تقتل رسول اللهصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم و تقتلنا معه معاشر بنى عبدالمطلب ، ثم اقبلت بحدها و حديده حتى اناخت علينا بالمدنيه واثقه بانفسها فيما توجهت له

فهبط جبرئيل على النبى فانباه بذلك فخندق على نفسه و من معه من المهاجرين و الانصار فقدمت قريش فاقامت على الخندق محاصر لنا.ترى فى انفسها القوه و فينا الضعف ، ترعد و تبرق و رسول اللهصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم يدعوها الى الله عزوجل و يناشدها بالقرابه و الرحم فتابى و لايزيدها ذلك لا عتوا.

و فارسها و فارس العرب يومئذعمرو بن عبدوديهدر كالبعير المغتلم يدعو الى البراز و يرتجز و يخطر برمحه مره و بسيفه مره لايفدم عليه مقدم و لايطمع فيه طامع لا حميه تهيجه و لا بصيره تشجعه

فانهضنى اليه رسول اللهصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم و عممنى بيده و اعطانى سيفه هذا ضرب بيده الى ذى الفقار فخرجت اليه و نسا اهل المدينه بواكى اشفاقا على من ابن عبدود. فقتله الله عزوجل بيدى و العرب لاتعد لها فارسا غيره و ضربنى هذه الضربه و او ما بيده الى هامته فهزم الله قريشا و العرب بذلك و بما كان منى فيهم من النكايه(٣٠٩)

انتخاب

هنگامى كه باعمرو بن عبدودروبرو شدم از من پرسيد:

كيستى ؟ گفتم : على بن ابى طالب

گفت :هماورد شايسته اى هستى پسرم ! ميان من و پدرت در گذشته دوستى و رفاقتى استوار بود. از اين رو خوش ندارم تو را بكشم ، باز گرد!.

گفتم : (شنيده ام كه ) تو با خداى خويش پيمان بسته اى كه اگر كسى سه كار را به تو پيشنهاد كند، از آن ميان يكى را برمى گزينى ؟!

گفت : همين طور است

گفتم : نخست از تو مى خواهم كه اسلام بياورى و بر وحدانيت خداى يكتا و رسالت پيامبر او شهادت دهى و آنچه را از جانب خدا آورده است بپذيرى

گفت : بپيشنهاد دوم را عرضه كن (كه اين يكى شدنى نيست ).

گفتم : از راهى كه آمده اى باز گرد.

گفت : در اين صورت زنان قريش چه خواهند گفت جز آنكه بگويند: من از تو ترسيده و بازگشته ام ؟ (به خدا قسم كارى نكنم كه زبان ملامت زنان گشوده گردد).

گفتم : پس اماده شو تا با تو بجنگم

گفت : اين پيشنهاد را مى پذيرم

سپس پياده شد و نبرد بين ما در گرفت دو ضربت رد و بدل شد. ضربت او به سپر من اصابت كرد و آن را شكافت و بر سر من نشست (اما چندان آسيب نديد).

ضربتى هم كه من به او زدم كه زره اش دريد و پاهايش نمايان شد، و سرانجام خداوند با دستهاى من او را به هلاكت رسانيد.

قال علىعليه‌السلام : فلما قربت منه قال : من الرجل ؟

قلت : على بن ابى طالب

قال : كفو كريم ، ارجع يا بن اخى ، فقد كان لابيك معى صحبه و محادثه فانا كره قتلك

فقلت له : يا عمرو! انك قد عاهدت الله لا يخيرك احد ثلاث خصال الا اخترت احداهن

فقال : اعرض على

قلت : تشهد ان لا اله الا الله و ان محمد رسول اللهصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم و تقربما جا من عندالله

قال : هات غير هذه

قلت : ترجع من حيث جئت ، قال ، و الله التحدث نسا قريش بهذا، انى رجعت عنك

فقلت : فانزل فاقاتلك

قال : اما هذا فتعم ، فنزل

فاختلفت انا و هو ضربتين فاصاب الحجفه و اصب السيف راسى و ضربته ضربه فانكشفت رجليه فقنله الله على يدى(٣١٠)

نبرد خبير

قلاع خبير از پايگاههاى مهم يهود، در شبه جزيره عربستان بود.

يهوديان قلعه هاى خود را بر فراز كوهى ساخته بودند و گرداگردش را خندقى كشيده بودند و پلى متحرك بر آن خندق نصب كرده بودند كه به هنگام نیاز برپا مى شد و هنگام خطر نفوذ دشمن برداشته مى شد.

پيامبر خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ياران به سوى خيبر به راه افتادند تا قلاع آنها گشوده گردد و پايگاه دشمن فرو پاشد.(٣١١)

مورخان ، شمار قلعه ها را تا ده قلعه ، كه هر يك به نامى خاص شهرت داشت ، برشمرده اند.

رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم پس از آنكه قلاع يهوديان را يكى پس از ديگرى به تصرف خود در آورد، اهلى قريه فدك ، كس نزد آن حضرت فرستادند و از او خواستند كه بر آن منت گذارد و به تبعيدشان بسنده كند و آنان رانكشد. حضرت پذيرفت و چون لشكرى به سوى فدك نرفت ، خالصه رسول خدا گردند ساير مسلمانان در آن سهمى نداشتند. حضرت نيز فدك را به دخترش فاطمه بخشيد.(٣١٢)

1فاتح خيبر برادر يهودا!(٣١٣) ما، در ركاب رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌د ر خيبر شهر همكيشان تو كه مردانى از يهود و دلاورانى از قريش و ديگران را در خود جاى داده بود، يورش آورديم دشمن كه سواره و پياده با ساز و برگ كامل مجهز بود به سان كوه در برابر ما ايستادگى كرد.

دشمن با افراد زيادى كه داشت در محكمترين جايگاه سنگر گرفته بود و هر يك از آن فرياد مى زد و از جمع ما مبارز مى طلبيد. هيچ يك از همراهان من به نبرد آنان نرفت جز اينكه از پاى درآمد.

تا اينكه شعله جنگ بالا گرفت ، و چشمها كاسه خون شد. هر كس به فكر نجات خود بود. همراهان من (كه از همه جا ماءيوس شده بودند) به يكديگر نگاه كردند و سپس متوجه من شدند و همه يك صدا گفتند: ابا الحسن ! برخيز.

پيامبر خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم مرا بر پا داشت و (فرمان حمله بر سنگرهاى سترگ دشمن را صادر فرمود). من يكه و تنها بر انبوه دشمن تاختم ، با هر كس روبرو شدم او را كشتم ، همچون شيرى كه شكار خود را بدرد قهرمان ايشان را از دم درو كردم با فشار ضربات پى در پى ، آنان را وادار ساختم تا درون شهر خود عقب نشينى كنند. آنگاه در قلعه آنان را با دست خود از جا كندم يك تنه داخل قلعه شدم هر مردى كه خود را آشكار ساخت از پا در آوردم و هر زنى كه به چنگم افتاد اسيرش كردم تا آنكه به يارى خداوند متعال ، پيروز گشتم و به تنهايى ؛ بى آنكه همراه و ياورى داشته باشم ، غايله جنگ را خاتمه دادم

٢ به خدا سوگند، كندن در خيبر و پرتاب آن تا مسافت چهل ذراعى ، به قدرت بشرى و توان جسمانى نبود. بلكه به تاءييد الهى و نيروى ملكوتى و جانى كه به نور پروردگارش روشن است ، صورت گرفت

١ قال علىعليه‌السلام: يا اخا اليهود فانا وردنا مع رسول اللهصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم مدينه اصحابك خيبر على رجال من اليهود و فرسانها من قريش و غيرها فتلقونا بامثال الجبال من الخيل و الرجال و السلاح و هم فى امنع دار و اكثر عدد، كل ينادى و يدعو و يبادر الى القتال فلم يبرز اليهم من اصحالى احد الا قتلوه حتى اذا احمرت الحدق و دعيت الى النزال و اهمت كل امرى نفسه و التفت بعض اصحابى الى بعض و كل يقول : يا ابا الحسن ! انهض فانهضى رسول اللهصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم الى دارهم فلم يبرز الى منهم احد الا قتله و لايثبت لى فارس مدينتهم مسددا عليهم ، فاقتلعت باب حصنخم بيدى حتى دخلت عليهم مدينتهم وحدى ، اقتل من يظهر فيها من رجالها و اسبى من اجد من نسائها حتى افتتحتها وحدى و لم يكن لى فيها معاون لا الله وحده(٣١٤)

٢ و الله ما قلعت باب خيبر و رميت به خلف ظهرى اربعين ذراعا بقوه جسديه و لاحركه عذائيه ، لكنى ايدت بقوه ملكوتيه و نفس بنور ربها مضيئه(٣١٥)

دوستى خدا و رسولصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم

(فتح يكى از قلعه هاى خيبر دشوار شد. رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌به ترتيب ابوبكر و عمر را براى فتح آن فرستاد. اما فتح قلعه صورت نگرفت و هر بار پرچم اسلام شكست خورده بازگشت )(٣١٦) عمر شكست خود را به يارانش نسبت مى داد و آنها را ترسو مى خواند و ياران وى نيز او را ترسو مى خواندند.

رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم فرمود:فردا همين پرچم را به مردى خواهم سپرد كه خدا به دست وى فتح را به انجام رساند، او هرگز فرار نمى كند، مردى است كه خدا و رسولش را دوست دارد و خدا و رسولش هم او را دوست مى دارند.

بامداد روز بعد فرمود:على را نزد من بخوانيد.

گفتند: او چندان به درد چشم مبتلا گشته است كه قادر نيست ديده بگشايد!

فرمود:على را نزد من آوريد. (به هر سختى بود مرا نزد وى بردند و من ) در برابر او ايستادم سپس حضرت با آب دهان خود درد چشمم را معالجه كرد و اينچنين برايم دعا كرد:پروردگارا! (سوزش و سختى ) گرما و سرما را از او برطرف كن.

به بركت دعاى آن حضرت ، تا اين ساعت رنج گرما و سرما از من بريده شده است

پرچم را به دست گرفتم و بر قلعه مستحكم يهود يورش بردم و خداى متعال آنان را شكست داد و فتح و پيروزى را با دست من نصيب مسلمين فرمود

٢ در جنگ خيبر جراحت برداشتم با همان وضع نزد پيامبر خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم آمدم آن حضرت همين كه مرا به آن حال ديد، گريست سپس مقدارى از اشك ديدگانش برگرفت و بر زخمهايم ماليد كه در جا آرام گرفت و از سوزش و درد راحت شدم

١ قال علىعليه‌السلام يوم الشورى : نشدتكم بالله هل فيكم احد قال له رسول الله حين رجع عمر يجبن اصحابه و يجبنونه قد رد رايه رسول اللهصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم منهزما فقال رسول الله

لا عطين الرايه غدا رجلا ليس بفرار، يحبه الله و رسوله و يحب الله و رسوله لايرجع حتى يفتح الله عليه.

فلما اصبح قال :ادعوا لى عليافقالوا يا رسول اللهصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم هو رمد ما يطرففقال :جيونى بهفلما قمت بين يديه تفل فى عينى و قال :اللهم اذهب عنه احر و البردفاذهب الله عنى الحر و البرد الى ساعتى هذه ، فاخذت الرايه و هزم الله المشركين و اظفرنى بهم(٣١٧)

٢ جرحت فى خيبر خمسا و عشرين جراحه فجئت الى النبى فلما راى مابى بكى و اخذ من دموع عينيه ، فجهلها على الجراحات ، فاسترحت من ساعتى(٣١٨)

قاتل مرحب

مرحب (دلاور نامى يهود) به ميدان مبارزه آمد و شعر مى داد و اين رجز را مى خواند:

من آن كسى هستم كه مادرم او را مرحب ناميد؛

آماده كارزار و تكاورى آزموده كه گاه با نيزه مى جنگم و زمانى با شمشير.

من به مصاف او رفتم

مرحبت به منظور حفاظت هر چه بيشتر خود، قطعه سنگى تراشيده و آن را به سر نهاده بود و از آن به جاى كلاه خود استفاده مى كرد چرا كه هيچ كلاه خودى نمى توانست سر بزرگ او را بپوشاند. من با ضربتى كه بر سر او فرود آوردم ، آن سنگ شكافته شد و تيغه شمشير بر فرق سرش اصابت كرد و او را به قتل رسانيد.

قال علىعليه‌السلام : جا مرحب و هو يقول :

انا الذى سمتنى امى مرحب(٣١٩)

شاكى السلاح يطل مجرب

اطعن احيانا و حينا اضرب

فخرجت اليه فضربنى و ضربته و على راسه نقير من جبل لم يكن تصلح على رسه بيضه من عظم راسه ففلقت النقير و وصل السيف الى راسه فقتله.(٣٢٠)

خاك زير پا

روزى كه قلعه خيبررا فتح كردم و دروازه آن را گشودم ، رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم من فرمود:

اگر خوف آن نبود كه گروهى از امت من ، مطلبى را كه مسيحيان درباره حضرت مسيح گفته اند، درباره تو نيز بگويند، در حق تو مخنى مى گفتم كه از جايى عبور نمى كردى ، مگر اينكه خاك زير پاى تو را براى تبرك به مى گرفتند و از باقيمانده آب وضو و طهارت استشفا مى نمودند.

اما براى تو همين افتخار بس ، كه تو از منى و من از توام تو ميراث بَر من هستى و من نيز از تو، ارث مى برم مقام و منزلت تو نزد من همچون هارون نسبت به موسى است ، جز اينكه رشته نبوت پس از من بريده است تو آن كسى هستى كه ديون مرا ادا خواهى كرد و بر سنت و شيوه من (با منافقان ) به پيكارپردازى و در روز واپسين از همگان به من نزديكتر خواهى بود.

قال علىعليه‌السلام : قال لى رسول اللهصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم يوم فتحت خيبر:لو لا ان تقول فيك طوائف من امتى ما قالت النصارى فى عيسى بن مريم ، لقلت اليوم فيك مقالا لاتمر على ملا من المسلمين لا اخذوا من تراب رجليك و فضل طهورك يستشفون به و لكن حسبك ان تكون منى و انا منك ترثنى و ارثك و انت منى بمنزله هارون و موسى الا انه لانبى بعدى....(٣٢١)

آن روزها و اين روزها!

در واقع صلح حديبيّه كه مشركان ، از ورود رسول گرامى و همراهانش به شهر مكه جلوگيرى كردند و آنها را از (زيارت خانه خدا و) مسجد الحرام بازداشتند پيمان صلحى بين پيامبر خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم و مشركان قريش منعقد گشت

آن روز، من كاتب آن معاهده بودم ؛ در آنجا نوشتم :

... بار خدايا به نام تو آغاز مى كنيم اين ، پيمان نامه اى است كه بين محمد فرستاده خدا و قريش بسته شده است.

نماينده قريش سهيل بن عمرويه مخالفت برخاست و گفت :

اگر ما باور داشتيم كه محمد فرستاده خداست ، با شما نزاعى نداشتيم و از او اطاعت مى كرديم .رسول الله را از كنار نام او محو كن و بنويس : محمد بن عبدالله

گفتم : على رغم ميل تو، به خدا سوگند كه محمد رسول و فرستاده خداست

پيامبر خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم فرمود:

على ! همان طور كه او مى گويد بنويس براى تو نيز چنين روزى خواهد آمد.

(بنا بر نقلى(٣٢٢) ديگر على عرض كرد):

اى فرستاده خدا! دستهاى من قدرت ندارند كه لفض نبوت و رسالت را از نام شما محو نمايند.

حضرت فرمودند:

پس دست مرا بر آن بگذار تا خود آن را محو نمايم و من دست پيامبر را روى جمله رسول اللهصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم گذاشتم و حضرت آن را محو كردند.

(پس از گذشت چند سال ، تاريخ تكرار شد) روزى كه قرار صلح را ميان خود و سپاه شام مى نوشتم ، چنين نوشتم :

به نام خداوند بخشنده مهربان ، اين قراردادى است ميان على بن ابى طالب امير مومنان و معاويه بن ابى سفيان

عمروعاص و معاويه به مخالفت برخاستند و گفتند:

اگر ما تو را امير مومنان مى دانستيم كه در سبز نبوديم ، نام خود و پدرت كافى است ، جمله امير المومنين را حذف كن.

آن روز به ياد سخن پيامبر افتادم و گفتار او را حق يافتم

جالب است كه امروز معاويه به جايت مشركان قريش مى نشيند و على به جاى پيغمبر و عمروعاص به جاى سهيل بن عمرو و جمله اميرالمومنين به جاىرسول الله.

عن على قال : لما كان بوم اقضيه حين رد المشركون النبى و من معه و دافعوه عن المسجد ان يدخلوه ، هادنهم رسول اللهصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم فكتبوا بينهم كتابا فكنت انا الذى كتب ، فكتبتباسمك اللهم ، هذا كتاب بين محمد رسول اللهصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم و بين قريشفقال سهيل بن عمرو: لو اقررنا انك رسول اللهصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم لم ننازعك احد. فقلت : بل هو رسول اللهصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم و انفك راغم فقال لى رسول اللهصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم اكتب له ما اراد، ستعطى يا على ! بعدى مثلها.

فقال على : يا رسول اللهصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ان يدى لاتنطق بمحو اسمك من النبوه فاخذه رسول الله فمحاه ثم قال اكتب هذا ما قاضى عليه محمد بن عبدالله

فلما كتب الصلح بينى و بين اهل الشام ، كتبتبسم الله الرحمن الرحيم هذا كتاب بين على امير المومنين و بين معاويه بن ابى سفيان. فقال معاويه و عمرو بن العاص : لو علمنا انك اميرالمومنين لم ننازعك فقلت اكتبوا ما رايتم فعلمت ان قول رسول اللهصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم حق قد جا.(٣٢٣)

معجزه نبوى

درحديبيّه چاهى بود كه به مرور زمان خشك و متروكه شده بود.

رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم تيرى از تركش خود بيرون آورد و آن را به برّا بن عازبداد و فرمود:

اين تير را ببر و در عمق آن چاه خشك شده بنشان.

پس از آنكه برّا آن تير را درون چاه نشاند، ناگهان ديديم كه دوازده چشمه آب از زير آن تير فوران كرد و بر زمين جارى شد.

قال علىعليه‌السلام : و لقد كنا معه بالحديبيه و اذا ثم قلبى جافه فاخرج سهما من كنانته فناوله البرا بن عازب فقال : له اذهب بهذا السهم الى تلك القليب الجافه فاغرسه فيها. ففعل ذلك فتفجرت منه اثنتا عشره عينا من تحت السهم(٣٢٤)

معجزه اى ديگر

هنگامى كه رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌به حديبيّه رسيدند و مكّيان ، او و همراهانش را به محاصره خود درآوردند، (چيزى كه در آن بيابان خشك و سوزان ، بيش از هر چيز ديگر آنان را آزار مى داد، مشكل تشنگى بود) شدت تشنگى به قدرى بود كه چارپايان را هم از پاى انداخته بود و ميزان تشنگى از پهلوها و تهيگاه به هم چسبده اسبان به روشنى محسوس بود.

همراهان رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم از بى آبى (و ناتوانى ) به آن حضرت شكوه بردند و از وى يارى خواستند.

پيامبر گرامى فرمودد تا مشك آبى كه ساخته يمن بود حاضر كردند. سپس دستهاى خود را درون آن فرو بردند كه ناگاه از ميان انگشتان او چشمه هاى آب فوران كرد (و بر زمين جارى شد) و بدين ترتيب همگان سيراب شدند و تمامى اسبها و استرها هم از آن آب نوشيدند و ظروف و مشكهايمان را نيز از آن آب ذخيره كرديم

قال علىعليه‌السلام : لما نزل الحديبيه و حاصره اهل مكه ان اصحابه شكوا اليه الظما و اصابهم ذلك حتى التفت خواصر الخيل فذكروا له ذلك فدبر كوه يانيه ثم نصب يده المباركه فيها فتفجرت من بين اصابعه عيون الما فصرنا و صدرت الخيل روا و ملانا كل مزاده و سقا.(٣٢٥)

شتر آزاد

شتر صالح با همه شگفتى و اهميتى كه داشته و قرآن هم از او ياد كرده است با جناب صالح سخن نگفت و بر نبوت و رسالت او شهادت نداد.

اما، ما خود شاهد بوديم كه در يكى از جنگها، شترى نزد پيامبر خدا آمد و صدايى از خود در آورد، سپس به قدرت خداى بزرگ به سخن در آمد و گفت :

اى فرستاده خدا! فلانى (صاحب شتر) تا توانسته از من باركشيده است و اكنون كه به سن كهولت و ناتوانى رسيده ام ، مى خواهد مرا نحر كند، و من از او به شما پناه آورده ام

رسول خدا فردى را نزد صاحب شتر فرستاد و از او خواست تا حيوان را به وى هبه كند. آن مرد پذيرفت و حضرت شتر رها كرد و آزادش گذارد.

قال علىعليه‌السلام : ان ناقه صالح لم تكلم صالحا و لم تناطقه و لم تشهد له بالنبوه و محمد بينما ننحن معه فى بفض غزاوته اذا هو ببعير قددنا ثم رعا فانطقه الله عزوجل فقال يا رسول اللهصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ان فلانا استعملنى حتى كبرت و يريد نحرى فاا استعيذ بك منه فارسل رسول اللهصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم الى صححبه فاستوهبته منه ، فوهبه له و خلاه(٣٢٦)

آزمون

نبى اكرم سپاهى را بسيج كرد و به ناحيه اى گسيل داشت ، و شخصى را به فرماندهى آن برگزيد. به لشكريان نيز توصيه كرد تا سخن فرمانده خود را بشنوند و فرمانش را اطاعت كنند.

(با فاصله گرفتن سپاه از شهر) فرمانده خواست تا ميزان اطاعت و حرف شنوى سپاهيانش را بيازمايد. از اين رو آتش گران برافروخت و دستور داد تا همراهانش همگى داخل آتش شوند!

شنيدن اين دستور شگفت ، لشكريان را با دو فكر مخالف مواجه ساخت و آنها را به دو دسته تقسيم كرد.

عده اى گفتند: فرمان امير بايد اجرا شود و مابه حكم وظيفه در آتش داخل مى شويم

دسته اى هم معتقد بودند كه اين دستور اطاعت ندارد و مى گفتند: ما (به بركت اسلام و ايمان به خدا و رسول او) از آتش گريخته ايم ، حال چگونه با اختيار خود در آن فرو شويم !

حكايت آنها به اطلاع رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم رسيد. حضرت فرمود: اگر آنها در آتش داخل شده بودند، هرگز از آن رهايى نمى يافتند (و به آتش جهنم گرفتار مى شدند).

سپس فرمود: هيچ طاعتى در معصيت خدا نيست اگر كسى به گناهى فرمان داد، نبايد از او پذيرفت تنها اطاعت فرمانى لازم است كه همسو با اطاعت الهى و در جهت صلاح و نيكى صادر شده باشد.

قال علىعليه‌السلام : بعث النبى جيشا و امر عليهم رجلا و امرهم ان يستمعوا له و يطيعوا، فاجج نارا و امرهم ان يقتحموا فيها! فابى قوم ان يدخلوها و قالوا: انا فررنا من النار. و اراد قوم ان يدخلوها.

فبلغ ذلك النبى فقال : لو دخلوها لم يزالو فيها؛ و قال :

لا طاعه فى معصيه الله انما الطاعه فى المعروف.(٣٢٧)

جوشش آب

در يكى از جنگها، رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم مشكل بى آبى مواجه شد. (حضرتش در حالى كه به سنگى اشاره مى كرد) به من فرمود: على ! برخيز و به جانب اين سنگ برو و بگو:من فرستاده رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم هستم ؛ از تو مى خواهم كه براى من از خود آب جارى سازى!

سوگند به خدايى كه وى را به پيامبرى گرامى داشت ، همين كه پيام آن حضرت را به آن سنگ رساندم ناگهان ديدم زايده هايى شبيه پستان گاو بر روى سنگ ظاهر شد و از همان زايده ها آب جريان يافت

من بسرعت نزد رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم آمدم و آنچه را واقع شده بود گزارش كردم حضرت فرمود: على ! برو از آن آب برگير. مردم هم آمدند و مشكها و ظرفهاى خود را پر كردند، پس از آنكه خود نوشيدند و وضو ساختند و چارپايانشان را سيراب ساختند و اين فضيلتى بود كه خداوند عزوجل از ميان اصحاب ، تنها مرا به آن مفتخر ساخت

عن على قال : فان رسول اللهصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم كان فى تعض الغزوات ففقد الما فقال لى : يا على ! قم الى هذه الصخره و قل : انا رسول رسول اللهصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ، انفجرى لى ما والله الذى اكرمه بالنبوه لقد ابلغتها الرساله فاطلع منها مثل ثدى البقر فسال من كل ثدى منها ما فلما رايت ذلك اسرعت فاخبرته فقال : انطلق يا على ! فخذ من الما و جا القوم حتى ملووا قربهم و اداوتهم و سقوا دوابهم و شربوا و توضووا فخصنى الله عزوجل بذلك.(٣٢٨)

جنگ جمل

افكار زنانه بر عايشه غلبه يافت و كينه ديرينه او را همچون كوره آهنگرى بتافت ؛ اگر از او مى خواستند تا آنچه را درباره من انجام داده است ، با ديگرى كند هرگز نمى پذيرفت و چنين نمى كرد

آتش افروزان جنگ جمل به بهانه مكه از مدينه بيرون شدند. در حالى كه حرم و همسر رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم را به اين سو و آن سو مى كشاندند؛ چنانكه كنيز را فروشندگان آن به اطراف مى كشانند.

او را با خود به بصره بردند، در حالى كه زنان خويش را در خانه هاى امن خود نشاندند. كسى را كه رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم در خانه و پرده نگاه داشته بود و او را از چشم آن دو (طلحه و زبير) و چشمان ديگران باز داشته بود، به همگان نماياندند. آن هم به همراه لشكرى كه يك تن از آنان نبود كه در طاعت من نباشد و دست مرا به ميل رغبت خود به بيعت نفشرده باشد.

آنها به فرمانگزار من در بصره و خزانه داران و مردمى جز آنان ، يورش آوردند: بعضى را با زجر و سختى كشتند و بعضى را با مكر و نيرنگ از پا در آوردند.

به خدا سوگند، آنها، اگر از مسلمانان جز يك تن را به عمد بى آنكه جرمى مرتكب شده باشد - نكشته بودند، كشتن همه آن لشكر بر من روا بود؛ چه آنكه آنها همگى حاضر بودند و از هلاكت مسلمانى بى گناه جلوگيرى نكردند و با دست و زبان به دفاع از وى برنخاستند.

(اين حال لشكرى است كه تنها يك مسلمان توسط آنها كشته شده باشد) پس چگونه بر من روا نباشد كشتن لشكرى كه به تعداد خود از جمع مسلمين كشته باشند؟!

قال علىعليه‌السلام : اما فانه فادركها راى النسا و ضغن غلا فى صدرها كمر جل القين و لو دعيت لتنال من غيرى ما اتت الى ؛ لم تفعل.(٣٢٩)

... فخرجوا يجرون حرمه رسول اللهصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم كما تجر الامه عند شائها متوجهين بها الى البصره فحبسا نساهما فى بيوتهما و ابرزا حبيس رسول اللهصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم لهما و لغير هما فى جيش ما منهم رجل الا و قد اعطانى الطاعه و سمح لى بالبيعه طائعا غير مكره فقدموا على عاملى بها و خزان بيت مال المسلمين و غيرهم من اهلها فقتلوا طائفه صبرا و طائفه غدرا.

فو الله لو لم يصيبوا من المسلمين الا رجلا واحدا معتمدين لقتله بلا جرم جره ، لحل لى قتل ذلك الجيش كله اذ حضروه فلم ينكروه و لم يدفعوا عنه بلسان و لابيد، دع ما انهم قد فتلوا من المسلين مثل العده التى دخلوا بها عليهم(٣٣٠)