خاطرات امیرالمؤمنان علیه السلام

خاطرات امیرالمؤمنان علیه السلام0%

خاطرات امیرالمؤمنان علیه السلام نویسنده:
گروه: امام علی علیه السلام

خاطرات امیرالمؤمنان علیه السلام

این کتاب در موسسه الحسنین علیهما السلام تصحیح و مقابله شده است.

نویسنده: شعبان صبوری
گروه: مشاهدات: 19329
دانلود: 3888

توضیحات:

خاطرات امیرالمؤمنان علیه السلام
جستجو درون كتاب
  • شروع
  • قبلی
  • 175 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • دانلود HTML
  • دانلود Word
  • دانلود PDF
  • مشاهدات: 19329 / دانلود: 3888
اندازه اندازه اندازه
خاطرات امیرالمؤمنان علیه السلام

خاطرات امیرالمؤمنان علیه السلام

نویسنده:
فارسی

این کتاب در موسسه الحسنین علیهما السلام تصحیح و مقابله شده است.

اسوه قرآن

پيامبر خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم زبان خود را از غير سخنان مورد لزوم باز مى داشت با مردم انس مى گرفت و آنان را از خود دور نمى كرد. بزرگ هر قومى را گرامى مى داشت و او را (در صورت لزوم و صلاحيت ) بر قومش حاكم مى نمود. از مردم پرهيز مى كرد بى آنكه بدخلقى كند و يا چهره درهم كشد (يعنى در عين اختلاط و آميزش مواظب بود) از يارانش دلجويى مى كرد و از حال آنان پرسش مى نمود.

كار خوب را تحسين مى كرد، و از آن پشتيبانى مى نمود و كار زشت را تقبيح و توبيخ مى كرد. ميانه رو بود، اين طور نبود كه گاه افراط كند و گاه تفريط. از كار مردم غافل نمى شد، مبادا آنان غفلت ورزند و به انحراف افتند. درباره حق كوتاهى روا نمى داشت و از حدود آن تجاوز نمى كرد.

اطرافيان او از نيكان مردم بودند. از آن ميان كسانى نزد او برتر به شمار مى آمدند كه نسبت به مسلمانان دلسوزتر و خيرخواه تر بودند. (و در ديدگان او) كسانى بزرگ مى نمودند كه با برادران دينى خود جانب برابرى و خدمت به آنها را برگزيده باشند.

... نشست و برخاست او با ذكر و ياد خدا تواءم بود. هرگز در مجالس ، جاى مخصوص براى خود برنمى گزيد و از اين كار نيز نهى مى كرد. و چون بر جمعيتى وارد مى شد، هر جا كه جاى خالى مى يافت مى نشست و به ياران خود هم توصيه مى كرد كه چنان كنند.

حق هر يك از اهل مجلس را ادا مى كرد تا كسى احساس نكند كه ديگرى نزد وى گراميتر است با هر كس مى نشست (به احترام او) چندان صبر مى كرد تا خود آن شخص برخيزد. اگر كسى از او درخواستى مى كرد، حاجت روا باز مى گشت و يا اينكه با بيانى مناسب پاسخ مى شنيد.

اخلاق خوش او چنان مردم را فرا گرفته بود (و آنان را شيفته ساخته بود) كه همگان وى را چون پدرى مهربان مى دانستند. مردم نزد او، در برابر حق و حقيقت ، مساوى بودند.

... مجلس شريفش ، مركز حلم و حيا و راستى و امانت بود. در مجلس او آواز بلند نمى شد و حرمت اشخاص هتك نمى گشت و لغزشها در جاهاى ديگر بازگو نمى شد. اهل مجلس با هم به ادب و تواضع رفتار مى كردند و به سبب تقوا و پرهيزگارى ، پيوندى دوستانه داشتند. سالمندان را احترام مى كردند و با كوچكترها احترام بودند. نيازمندان را بر خود مقدم مى داشتند و از غريبه ها محافظت و به امور آنها رسيدگى مى نمودند.

قال علىعليه‌السلام :... كان يخزن لسانه الا عما كان يعنيه و يولفهم و لا ينفرهم و يكرم كريم كلا قوم و يوليه عليهم ، و يحذر الناس الفتن و يحترس منهم من غير ان يطوى عن احد بشره و لا خلقه ، و يتفقد اصحابه و يسال الناسن عما فى الناس و يحسن الحسن و يقويه و يقبح القبيح و يوهنه ، معتدل الامر غير مختلف لا يغفل مخافه ان يغفلوا و يميلوا... و لا يقصر عن الحق و لا يجوزه ، الذين يلونه من الناس خيارهم ، افضلهم عنده اعمهم نصيحه للمسلمين و اعظمهم عنده منزله احسنهم مواساه و موازره

... كان لايجلس و لا يقوم الا على ذكر، و لا يوطن الا ماكن و ينهى عن ايطانها، و اذا انتهى الى قوم جلس حيث ينتهى به المجلس و يامر بذلك ، و يعطى كل جلسائه نطيبه حتى لايحسب احد من جلسائه ان احدا اكرم عليه منه من جالسه صابره حتى يكون هو المنصرف عنه ، من ساله حاجه لم يرجع الا بها او بميسور من القول ، قد وسع الناس منه خلقه و صار لهم ابا، و صاروا عنده فى الحق سوا، مجلسه مجلس حلم و حيا و صدق و امانه ، لاترفع فيه الاصوات ، و لا توبن فيه الحرم ، و لا تنثى فلتاته ، متعادلين متواصلين فيه بالتقوى ، متواضعين ، يوقرون الكبير و يرحمون الصغير، و يوثرون ذا الحاجه و يحفظون الغريب(١٠٧)

سخي ترين مردم

با سخاوت تر از همه بود. جراءت و راستگويى و وفاى او از همه بيشتر بود. اخلاقش نرمترين و رفتارش گراميترين بود.

كسى كه در اولين نگاه او را مى ديد مرعوب هيبتش مى گشت و چون با وى آميزش مى نمود شيفته اش مى شد....

هرگز نشد با كسى مصافحه كند و زودتر از طرف مقابل دست از دست او برگيرد بلكه صبر مى كرد تا وى دست خود را رها سازد.

هرگز نشد با كسى در مورد كارى به گفتگو و تبادل نظر نشيند و پيش از طرف مقابل دست از سخن بردارد و او را تنها گذارد. بلكه با او گرم مى گرفت و هم صحبت مى شد. ديده نشد پيش روى كسى پاى خود را دراز كند. اگر ميان دو كار مخير مى شد، دشوارترين آن دو را بر مى گزيد. در صدد انتقام و تلافى از ستمى كه به او مى شد برنمى آمد مگر گاهى كه حرمتهاى الهى هتك مى گشت كه در اين صورت خشم او براى خدا برافروخته مى شد.

چيزى از آن حضرت درخواست نشد كه جواب ، منفى بدهد.

هرگز خواهش سائلى را رد نكرد؛ چنانچه برايش مقدور بود حاجت او را بر مى آورد و گرنه با گفتار خوش او را خرسند مى ساخت

نمازش در عين تمام و كمال از همه نمازها سبكتر، و خطبه اش از همه خطبه ها كوتاهتر و از بيهوده گويى بركنار بود.

با بوى خوشى كه از او به مشام مى رسيد حضورش احساس مى شد.

نگين انگشتر خود را به سمت باطن دست قرار مى داد و اكثر اوقات به آن نگاه مى كرد.

عصايى همراه خود داشت كه ته آن آهن به كار رفته بود، و بر آن تكيه مى كرد و روزهاى عيد و در سفرها و موقع نماز خواندن آن را جلوى خود مى نهاد.

با زنان مصافحه نمى كرد و چون مى خواست از آنها بيعت بگيرد ظرف آبى برايش مى آوردند و دست مبارك ميان آب مى كرد. سپس مى فرمود زنها دستهاى خود را در همان آب فرو برند. آنگاه مى فرمود:با شما بيعت كردم.

پيامبر خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم موى خود را شانه مى زد و اغلب با آب صاف مى كرد و مى فرمود:آب براى خوش بو كردن مومن كافى است.

اگر كسى نزد وى دروغى مى گفت ، تبسم مى كرد و مى فرمود:حرفى است كه او مى گويدو قصد جدى ندارد.

اگر سائلى دست نياز به سوى او دراز مى كرد (براى حفظ آبروى او) مى گفت :مانعى ندارد، باكى نيست.

او طبيب سيارى بود كه مرهمهاى شفابخش و لوازم مداوا را آماده مى كرد تا هر جا دلهاى بيمار و گوشهاى ناشنوا ببيند به معالجه آنها پردازد مردم مبتلا را از مرگ معنوى و سقوط روحانى خلاص نمايد.

(اما با همه اينها) از خوبيهاى وى قدردانى نشد. در صورتى كه نيكيهاى آن حضرت بر قرشى و عرب و عجم جارى بود. چه كسى است كه نيكيهايش بر مردم برتر از نيكيهاى رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ه آنان باشد.

ما اهل بيت نيز از خوبيهايمان قدردانى نشد. همچنين از خوبيهاى مومنان نيك ، قدردانى نمى شود.

همه مردم ماءمور بودند كه بگويند:لا له الا الله(تا با اقرار بر كلمه توحيد به حريم اسلام راه يابند).

اما رسول خدا تنها به گفتن اين كلمه ماءمور نبود. جلالت شاءن و رفعت مقام او خطاب ديگرى مى طلبيد، به او گفتند:

بدان كه خدايى جز خداى يكتا نيست بدين ترتيب او ماءمور به دانستن شد نه به گفتن

قال علىعليه‌السلام : كان اجود الناس كفا واجرا الناس صدرا و اصدق الناس لهجه و اوفاهم ذمه و الينهم عريكه و اكرمهم عشره ، من راه بديهه هابه و من خالطه معرفه احبه(١٠٨)

ما صافح رسول اللهصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم احدا قط فنزع يده من يده حتى يكون هو الذى ينزع يده و ما فاوبضه احد قط فى حاجه او حديث فانصرف حتى يكون الرجل ينصرف ، و ما نازعه احد الحديث فيسكت حتى يكون هو الذى يسكت و ما رئى مقدما رجله بين يدى جليس له قط، و لا عرض له قط امران الا اخذ باشدهما و ما انتصر لنفسه مظلمه حتى ينتهك محارم الله فيكون حينئذ غضبه لله تبارك و تعالى و ما سئل شيئا قط فقال : لا، و ما رد سائل حاجه قط لا بها او بميسور من القول ، و كان اخف الناس صلاه فى تمام ، و كان اقصر الناس خطبه و اقلهم هذرا و كان يعرف بالريح الطيب اذا اقبل(١٠٩)

ان رسول اللهصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم كان يجعل فص خاتمه فى بطن كفه و كان كثيرا ما ينظر اليه(١١٠)

كانت له عنزه فى اسفلها عكاز، يتوكا عليها، و يخرجها فى العيدين يصلى اليها، و كان يجعلها فى السفر قبله ، يصلى اليها.(١١١)

كان رسول اللهصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم لا يصافح النسا فكان اذا اراد ان يبايع النسا اتى بانا فيه ما، فغمس يده ثم يخرجها ثم يقول : اغمسن ايديكن فيه فقد بايعتكن.(١١٢)

كان رسول اللهصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم يرجل شعره و اكثر ما كان ، يرجل شعره بالما و يقول : كقى بالما طيبا للمومن.(١١٣)

كان رسول اللهصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم اذا كذب عنده الرجل ، تبسم و قال : انه ليقول قولا.(١١٤)

و كان اذا اتاه السائل ، قال : لاعله ، لا عله.(١١٥)

طبيب دوار بطبه قد احكم مراهمه و احمى مواسمع يضع ذلك حيث الحاجه اليه من قلوب عمى و آذان صم و السنه بكم متتبع بدوائه مواضع الغفله و مواطن الحيره(١١٦)

كان رسول اللهصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم مكفرا لايشكر معروفه و لقد كان معروفه على القرشى و العربى و العجمى و من كان اعظم معروفا من رسول اللهصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم على هذا الخلق ؟ و كذلك نحن اهل البيت مكفرون لايشكر معروفنا و خيار المومنين مكفرون لايشكر معروفهم(١١٧)

كل الناس امروا بان يقولوا:لا اله الا اللهالا رسول اللهصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم فانه رفع قدره عن ذلك و قيل له : فاعلم انه لا اله الا الله ، فامر بالعلم لا بالقول.(١١٨)

در معاشرتها

١ همواره خوشرو و خوشخو و فروتن بود. خشن و تندخو و فحاش و عيبجو نبود. كسى را بيش از استحقاق مدح نمى كرد. از چيزى كه مطلوب و خوشايندش نبود چشم پوشى و تغافل مى كرد. طورى رفتار مى نمود كه مردم نه از او ماءيوس مى شدند و نه نااميد.

خود را از سه خصلت باز داشته بود:

جدال ؛ پر حرفى ؛ گفتن مطالب بى فايده

درباره مردم هم از سه كار پرهيز مى كرد:

هرگز كسى را سرزنش نمى كرد و از او عيب نمى گرفت ؛

در جستجوى لغزشها و عيبهاى مردم نبود؛

جز در جايى كه اميد ثواب داشت ، سخن نمى گفت

وقتى لب به سخن مى گشود چنان حاضران را شيفته و مجذوب خود مى ساخت كه همگى سرها را به زير مى انداختند (و بدون كوچكترين حركت ) كه گويى پرنده اى بر سرهايشان نشسته باشد، به سخنانش گوش مى سپردند. تا او در سخن بود، از احدى دم بر نمى آمد.

اصحاب در حضور او به نوبت سخن مى گفتند و سعى در پيشى گرفتن از يكديگر نداشتند. اگر كسى صحبت مى كرد ديگران ساكت مى شدند تا سخنش پايان يابد. اگر اهل مجلس از چيزى به خنده مى افتادند، وى نيز مى خنديد و چنانچه از چيزى تعجب مى كردند او نيز اظهار تعجب مى نمود.

بر تندى و اسائه ادب شخص غريب ، در پرسش و گفتار، شكيبا بود، تا آنجا كه بعضى از اصحاب ، خود اين گونه افراد جسور را به حضورش مى آوردند.

و مى فرمود:هرگاه حاجتمندى را ديديد، به يارى او بشتابيد.

هرگز كلام كسى را نمى بريد، مگر آنكه از حد مشروع تجاوز مى كرد. در آن صورت با نهى يا برخاستن از مجلس ، گفتار او را قطع مى نمود.

٢ وقتى كسى را صدا مى زد سه بار تكرار مى كرد و چون رخصت ورود مى گرفت سه مرتبه اجازه مى خواست و وقتى سخن مى گفت شمرده و روشن بيان مى كرد طورى كه هر شنونده آن را مى فهميد، هنگام تكلم ، سفيدى دندانهايش برق مى زد كه گويى نور از دهانش مى جهد و دندانهاى پيشين او در نگاه اول از هم جدا مى نمود در حالى كه فاصله نداشت

نگاهش كوتاه بود و به كسى خيره نمى شد. با هيچ كس سخنى كه مورد پسند او نبود نمى گفت

٣ به ديدار حاجيان كه از زيارت خانه خدا باز مى گشتند، مى رفت و براى آنان دعا مى كرد و مى فرمود:

خدا اعمال حج تو را قبول كند و گناهانت را بيامرزد و آنچه خرج كرده اى به تو باز گرداند.

٤ هنگامى كه از بيمارى عيادت مى نمود چنين مى گفت :

پروردگارا! مرض در دست تواست ، آن را رفع كن و مبتلاى به آن را شفا ده كه شفا بخشى جز تو نيست.

٥ وقتى به صاحبان عزا و مصيبت ديدگان مى رسيد، مى فرمود:

خداوند، اجرتان دهد و شما را رحمت كند.

و چون به كسى تبريك و تهنيت مى گفت ، مى فرمود:

خدا آن را بر شما مبارك گرداند و نعمتش را بر شما مستدام بدارد.

٦ (بر جنازه مومنان حاضر مى شد و بر آنان نماز مى گزارد) هنگام خواندن نماز اگر ميت مرد بود مقابل سينه او و اگر زن بود برابر سرش مى ايستاد.

٧ پس از دفن ، وقتى مى خواست خاك بر آن بريزد، سه مشت مى ريخت

٨ هنگام وارد شدن به مسجد مى گفت :

خدايا! درهاى رحمتت را به روى من بگشاى.

و چون مى خواست از مسجد خارج شود مى گفت :

خدايا! درهاى روزيت را به رويم باز كن.

٩ اگر چيزى را فراموش مى كرد پيشانى خود را ميان كف دستش مى نهاد و مى گفت :

پروردگارا! ستايش مخصوص توست ، اى به ياد آورنده هر چيز و فاعل (حقيقى ) آن به يادم آور آنچه را كه فراموش كرده ام.

١ قال علىعليه‌السلام : كان دائم البشر، سهل الخلق لين الجانب ، ليس بفظ و لا صخاب و لافحاش و لا عياب و لا مداح ، يتغافل عما لا يشتهى ، فلا يويس منه و لايخيب فيه مومليه ، قد ترك نفسه من ثلاث : المراء و الاكنار و ما لايعنيه ، و ترك الناس من ثلاث : كان لايذم احدا و لايعيره و لايطلب عورته لاعثراته ، و لايتكلم الا فيما يرجو ثوابه ، اذا تكلم اطرق جلساوه كانما على رووسهم الطير، و اذا سكت تكلموا و لايتنازعون عنده الحديث ، من تكلم انصتوا له حتى يفرغ ، حديثهم عنده حديث اولهم ، يضحك مما يضحكون منه ، و يتعجب مما يتعجون منه ، و يصبر للغريب على الجفوه فى مسالته و منطقه ، حتى ان كان اصحابه ليستجلبونهم و يقول : اذا رايتم طالب الحاجه يطلبها فارفدوه ، و لا يقبل الثنا الا من مكافى ، و لا يقطع على احد كلامه حتى يجوز فيقطعه بنهى او قيام(١١٩)

٢ و كان اذا دعا دعا ثلالثا و اذا تكلم تكلم و ترا و اذا استاذن استاذن ثلاثا و كان كلامه فصلا يتبينه كل من سمعه و اذا تكلم رئى كالنور يخرج من بين ثناياه و اذا رايته قلت افلج الثنيتين و ليس بافلج و كان نظره اللحظ بعينه و كان لايكلم احدا بشى يكرهه.(١٢٠)

٣ ان رسول اللهصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم كان يقول للقادم من مكه :تقبل الله نسكك و غفر ذنبك اخلف عليك نفقتك.(١٢١)

٤ و كان اذا دخل على مريض قال :اذهب الباس ، رب الناس و اشف و انت الشافى ، لا شافى الا انت.(١٢٢)

٥ كان رسول اللهصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم اذا عزى قال :آجركم الله و رحمكمو اذا هنا قال :بارك الله لكم و بارك بكم.(١٢٣)

٦ ان رسول اللهصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم كان اذا صلى على الجنازه ، ان كان رجلا قام عند صدره و ان كان امراه قام عند راسها.(١٢٤)

٧... و كان يحثو ثلاث حثيات من تراب على القبر.(١٢٥)

٨ ان رسولالله صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم كان اذا دهل المسجد قال :اللهم افتتتح لى الواب رحمتك. فاذا خرج قال :اللهم افتح لى ابواب رزقك.(١٢٦)

٩ كان رسول اللهصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم اذا نسى الشى و ضع جبهته فى راحته ثم يقول :اللهم لك الحمد يا مذكر الشى و فاعله ، ذكرنى ما نسيت.(١٢٧)

از خورد و خوراك

١ او چون كنار سفره قرار مى گرفت مانند بندگان مى نشست بر ران چپ تكيه مى كرد.

٢ هنگامى كه سفره گسترده مى شد، اين چنين دعا مى كرد:

پروردگارا! به ما توفيق شكر و سپاس نعمتت را عطا كن و آن را با نعمتهاى بهشتى ات پيوند ده.

و چون دست به طرف غذا مى برد نام خدا را بر زبان جارى مى كرد و مى گفت :پروردگارا! آنچه به ما روزى كرده اى مبارك گردان.

٣ هنگام غذا خوردن ، از جلو خود ميل مى فرمود، تنها در موقع تناول رطب و خرما بود كه دست به طرف ديگر مى برد.

٤ از گوشت ، ماهيچه دست را دوست داشت

٥ از خوردن كليه هاى حيوان اجتناب مى ورزيد بدو آنكه آن را بر ديگران حرام كند چون كليه ها به بول حيوان نزديك است

٦ اگر با جمعى غذا مى خورد نخستين كسى بود كه دست به غذا مى برد و آخرين كسى بود كه دست از غذا مى كشيد (تا ديگران به ملاحظه او از خوردن دست نكشند).

٧ اگر غذايى داغ نزد وى مى آوردند مى فرمود:

... مهلت دهيد تا سرد شود و خوردنش ممكن گردد. خداوند ما را به غذاى داغ اطعام نكرده است بركت در غذاى سرد است و طعام داغ از بركت بى بهره است.

٨ آشاميدنى را به سه نفس مى آشاميد و به آهستگى آن را مى مكيد و لا جرعه سر نمى كشيد.

٩ تا زنده بود، در حال تكيه دادن غذا ميل نفرمود. هيچ خوراكى را تعريف و يا مذمت نمى كرد. دست راستش براى خوردن و آشاميدن و گرفتن و دادن اختصاص داشت و دست چپش براى كارهاى ديگر بود. در جميع كارهاى خودتيامن را دوست داشت

١ قال على عليه‌السلام: كان رسول اللهصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم اذا قعد على المائده قعد قعده العبد و كان يتكى على فخذه الايسر.(١٢٨)

٢ كان رسول اللهصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم اذا و ضعت المائده بين يديه قال :بسم الله ، اللهم اجعلها نعمه مشكوره تصل بها نعمع الجنهو كان اذا وضع يده فى الطعام قال :بسم الله ، اللهم بارك لنا فيما رزقتنا و عليك خلفه.(١٢٩)

٣ و كان ياكل مما يليه فاذا كان الرطب و التمر جالت يده.(١٣٠)

٤ و كان النبى يحب من اللحم الذراع.(١٣١)

٥ و كان لاياكل الكليتين لقربهما من البول(١٣٢)

٦ كان اذا اكل مع القوم كان اول من يبدا و آخر من يرفع يده(١٣٣)

٧ فان رسول اللهصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم قرب اليه طعام حار فقال :اقروه حتى يبرد و يمكن اكله ، ما كان الله عزوجل ليطعمنا النار، و البركه فى البارد.(١٣٤)

٨ و اذا شرب شرب ثلاثه انفاس و كان يمص الما مصا و لايعبه عبا.(١٣٥)

٩ ما اكل متكثا قط حتى فارق الدنيا... و كان لايذم ذواقا و لايمدحه و كان يمينه لطعامه و شرابه و اخذه و اعطائه فكان لاياخذ الا بيمينه و لا يعطى الا بيمينه و كان شماله لما سوى ذلك من بدنه و كان يحب التيمن فى كل اموره.(١٣٦)

از زهد او

١ محمد زاهدترين پيامبران بود با وجود زنان و كنيزان متعدد كه در اختيار داشت ؛ هرگز سفره اى از پيش او برچيده نشد كه بر آن طعام باقى مانده باشد (يعنى بر سفره اندكى طعام نهاده مى شد كه آن هم خورده مى شد) و هرگز نان گندم نخورد و هرگز سه شب پياپى از نان جوين سير نخورد. در حالى از دنيا رفت كه زره اش برابر چهار درهم در نزد مردى يهودى به گرو بود. او در شرايطى اينچنين زندگى مى كرد كه سرزمينهايى در اختيار داشت و غنايم فراوانى از جنگها به دست آورده بود. زر و سيمى از خود بر جاى نگذاشت (گاه ) در يك روز سيصد چهار صد هزار درهم ميان مردم تقسيم مى كرد و چون شب فرا مى رسيد و فقيرى از او چيزى طلب مى كرد، مى گفت :سوگند به آن كه محمد را به حق برانگيخت در خاندان محمد حتى پيمانه اى گندم يا جو يا درهم و دينارى براى شب نمانده است.

٢ او بر روى زمين چون بندگان مى نشست و غذا مى خورد و با دست خود كفشش را پينه مى كرد و جامه اش را وصله مى نمود و بر الاغ برهنه سوار مى شد و ديگرى را بر ترك خود سوار مى كرد.

پرده اى بر در خانه او آويخته بود كه تصويرهايى داشت يكى از زنان خويش را گفت :اين پرده را از من پنهان كن ؛ چه اينكه هرگاه بدان مى نگرم ، دنيا و زينتهاى آن را به ياد مى آورم.

او به راستى و قلباً، از دنيا دورى گزيده بود و ياد آن را از خاطر خود محو نموده بود. دوست داشت كه زينت دنيا از او نهان ماند تا زيورى از آن برنگيرد و بر باورش نرود كه دنيا جاى ثبات و آرميدن است تا اميد بقا و پايدارى در دلش نقش بندد. اين بود كه علاقه به دنيا را از خود بيرون كرد و از آن دل كند و چشم پوشيد. آرى ، چنين است رفتار كسى كه چيزى را دشمن بدارد؛ كه خوش ندارد بدان بنگرد و يا نام آن نزدش برده شود.

در روش زندگانى رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم نشانه اى است كه شما را بر زشتيها و عيبهاى دنيا، راهنمايى مى كند؛ چه ، او با منزلت بزرگى كه داشت ، زينتهاى دنيا از او دور مى ماند و خود با نزديكان خويش گرسنه به سر مى برند.

٣ از دنيا بيرون رفت و از نعمت آن سير نخورد. و گناهى با خود نبرد. سنگى بر سنگى ننهاد و عمارتى نساخت تا جهان را ترك گفت و دعوت پروردگارش را پاسخ گفت

در كودكى ، هنگامى كه طفوليت او سر آمد و وى را از شير باز گرفتند، خداوند بزرگترين فرشته اش را شب و روز همنشين او فرمود تا راههاى بزرگوارى را بياموزد و صفات شايسته را فرا گيرد.

قال علىعليه‌السلام : محمد ازهد النبيا كان له ثلاث عشره زوجه ما رفعت له مائده قط و عليها طعام و ما لكل خبز بر قط و لاشبع من خبز شعير ثلاث ليال متواليات قط، توفى و درعه مرهونه عند يهودى باربعه دراهم ما ترك صفرا و لابيضا مع ما وطى له من البلاد و مكن له من عنائم العباد لقد كان يقسم فى اليوم الواحد ثلاث مائه الف و الرعمائه الف و ياتيه السائل بالعشى فيقول : و الذى بعث محمدا بالحق ما امسى فى آل محمد صاع من شعير و لاصاع من برو لا درهم و لا دينار.(١٣٧)

٢ و لقد كان رسول اللهصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ياكل الارض و يجلس جلسه العبد و يخصف بيده نعله و يرقع بيده ثوبه و يركب الحمار العارى يردف خلفه و يكون الستر على باب بيته فتكون فيه التصاوير فيقول : يا فلانه لاحدى ازواجه غيبيه عنى فنى اذا نظرت اليه ذكرت الدنيا و زخارفها فاعرض عن الدنيا بقلبه و امات ذكرها من نفسه و احب ان نغيب زينتها عن عينه لكيلا يتخذ منها رياشا و لايعتقدها قرارا و لا يرجوا فيها مقاما فاخرجها من النفس واشخصها عن القلب و غيبها عن البصر و كذلك من ابغض شيئا ابغض ان ينظر اليه و يذكر عنده(١٣٨)

٣ خرج منالدنيا خميصا و ورد الاخره سليما لم يضع حجرا على حجر حتى مضى لسبيله و اجاب داعى ربه

و لقد قرن الله به من ادن ان كان فطيما اعظم ملك من ملائكته يسلك به طريق المكارم و محاسن اخلاق العالم ليله و نهاره.(١٣٩)

3- خاطرات امير المومنان

از عبادت او

١ بسترش عبايى بود و بالشش پوستى كه درونش ليف خرما بود، شبى بسترش را تغيير داده و آن را دو لايه و آسوده تر قرار دادند. چون صبح شد فرمود:

نرمى فراش امشب مرا از نافله شب بازداشت ، و دستور داد آن را يك رويه كردند.

٢ وقتى به نماز مى ايستاد، از شدت خوف و اندوه كثرت گريه ، صدايى چون جوشيدن ديگى كه بر آتش نهاده باشند، از سينه و درونش شنيده مى شد. و اين در حالى بود كه از عقاب الهى ايمن بود (و برات رهايى از عذاب در حق وى صادر گشته بود). او با اين كار مى خواست بر مراتب خشوع و تواضع خود، در پيشگاه الهى بيفزايد و براى ديگران پيشوا و راهنمايى نمونه باشد.

ده سال تمام روى انگشتان پا به نماز ايستاد چندان كه پاهايش ورم كرد. و رخساره اش به زردى گراييد.

شبها را تماماً به احيا و بيدارى مى گذرانيد تا جايى كه پروردگار خويش را به عتاب واداشت :(طه ما انزلنا عليك القرآن لتشقى ). (١٤٠)

ما قرآن را بر تو فرو نفرستاديم تا خود را به زحمت اندازى بلكه براى سعادت و رستگارى تو فرو فرستاديم.

گاه اتفاق مى افتاد كه آن حضرت در اثر كثرت گريه ، به حال غشوه و بيهوشى مى افتاد. يك بار به او گفتند: اى فرستاده خدا! مگر نه اين است كه گناهان گذشته و آينده شما را بخشوده اند؟ (پس چه جاى حزن و اندوه ؟!) فرمود: درست است اما آيا سزاوار است كه من بنده سپاسگزارى نباشم ؟!.

٣ در دهه آخر ماه مبارك رمضان به كلى بستر خواب را بر مى چيد و كمرش را محكم ، براى عبادت خدا مى بست چون شب بيست و سوم (شبى كه به احتمال زياد شب قدر است ) فرا مى رسيد اهل بيت خود را نيز بيدار نگه مى داشت و به صورت هر كدام كه خواب بر او غلبه مى كرد آب مى پاشيد. (دخترش ) فاطمه زهرا نيز چنين مى كرد. هيچ يك از اهل خانه اش را نمى گذاشت كه در آن شب بخوابند براى اينكه خوابشان نگيرد، غذاى كمترى به آنان مى داد. و از آنان مى خواست (تا با خوابيدن در روز) خود را براى شب زنده دارى آماده كنند و مى فرمود:محروم كسى است كه از خير اين شب بى بهره بماند.

١ قال علىعليه‌السلام : كان فراش عباءه و كانت مرفقته ادما حشوها ليف فثنيت لخ ذات ليله فلم اصبح قال : لقد منعنى الفراش الليله الصلاه ، فامر ان يجعل بطاق واحد.(١٤١)

٢ انه كان اذا قام الى الصلاه سمع لصدره و جوفه ازير كازير المرجل على الاثافى من شده البكا، و قد آمنه الله عزوجل من عقابه فاراد ان يتخضع لربه ببكائه ، و يكون اماما لمن اقتدى به و لقد قام عشر سنين على اطراف اصبعه حتى تورمت قدماه و اصفر و جهه ، يقوم الليل اجمع حتى عوتب فى ذلك فقال الله (عزوجل ): (طه ما انزلنا عليك القرآن لتشقى ) بل لتسعد به ، و لقد كان يبكى حتى يغشى عليه ، فقيل له : يا رسول اللهصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ! اليس الله عزوجل قد غفر لك ما تقدم من ذنبك و ما تاخر؟ قال : بلى افلا اكون عبدا شكورا؟!(١٤٢)

٣ ان رسول اللهصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم كان يطوى فراشه و يشد مئزره فى العشر الاواخر من شهر رمضان و كان يوقظ اهله ليله ثلاث و عشرين و كان يرش وجوه النيام بالما فى تلك الليله ، و كانت فاطمع لاتدع احدا من اهلها ينام تلك الليله و تداويهم بقله الطعام و تتاهب لها من النهار و تقول :محروم من حرم خيرها.(١٤٣)

خوراك مسموم

بسيار مى شد كه حضرت درختى را صدا مى زد و درخت به نداى او پاسخ مى داد و از وى اطاعت مى كرد.

بسيارى از حيوانات با او سخن مى گفتند، حتى حيوانات درنده به نبوت او گواهى مى دادند و بعضى از آنها حاضران را از سرپيچى دستورهاى او برحذر مى داشتند:

هنگامى كه شهر طائف در محاصره رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم و نيروهاى اسلام قرار گرفت ، يهوديان به بهانه پذيرايى از پيامبر خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم گوسفندى ذبح كردند و آن را پوست كندند و به خوبى برشته ساختند، و آنگاه به زهرش بيالودند و نزد حضرت فرستادند.

به قدرت خدا، گوسفند پخته شده به سخن در آمد و گفت : اى فرستاده خدا! از گوشت من نخور كه مرا آلوده و زهرآگين كرده اند.

اگر آن حيوان در حال حيات خود با حضرت سخن مى گفت ، خود بزرگترين حجت و آشكارترين دليل عليه منكران نبوت او به شمار مى رفت ، چه رسد كه حيوانى پس از ذبح و طبخ به سخن در آيد و با حضرتش تكلم نمايد؟!

قال علىعليه‌السلام : ان النبى نزل بالطائف و حاصر اهلها بعثوا اليه بشاه مسلوخه مطليه بسم فنطق الذراع منها فقالت : يا رسول اللهصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم : لا تاكلنى فانى مسمومه ، فل كلمه البهيمه و هى حيه لكانت من اعظم حجج الله عزوجل على المنكرين لنبوته ، فكيف و قد كلمته من بعد ذبح و سلخ و شى ؟! او لقد كان يدعو بالشجره فتجيبه و تكلمه البهيمه و تكلمه السباع و تشهد له بالنبوه و تحذرهم عصيانه(١٤٤)

شفاعت كبرى

فرشته اى بر رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم فرود آمد كه پيش از آن روز به زمين نيامده بود. اين نخستين بار بود كه ميكائيل فرشته مقرب الهى با پيامى (بس بزرگ ) براى شخص رسول اكرم به زمين مى آمد؛ پيام اين بود:

محمد! اگر بخواهى همچون پادشاهان غرق در نعمت زندگى كنى ، اينها كليدهاى گنجهاى زمين است كه (هم اينك ) تسليم شماست و كوهها در حالى كه به تلهايى از طلا و نقره تبديل گشته اند در اختيار تو خواهد بود. (اين را هم اضافه كنم كه ) اين انتخاب ذره اى از بهره و اندوخته ات در سراى ديگر نخواهد كاست.

پيامبر خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم اشاره اى به جبرئيل كه دوست و همراز وى در ميان فرشتگان بود كردند، جبرئيل به آن حضرت فهماند كه در پاسخ ميكائيل بهتر آن است كه تواضع و فروتنى كند. آنگاه رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم در پاسخ ميكائيل فرمود:

ترجيح مى دهم چونان بنده اى متواضع زندگى كنم و يك روز طعام خورم و دو روز گرسنگى كشم تا به برادران خود از انبياى گذشته ملحق گردم.

خداوند هم با اعطاى مقام شفاعت كبرى و سقايت حوض كوثر از حضرتش قدردانى كرد.

قال علىعليه‌السلام :... انه هبط اليه ملك لم يهبط الى الارض قبله و هو ميكائيل ، فقاله : يا محمد! عش ملكا منعما و هذه مفاتيح خزائن الارض معك و تسير معك جبالها ذهبا و فضه لايقص لك فيما ادخر لك فى الاخره شى فاوما الى جبرئيل و كان خليله من الملائكه فارشار اليه ان تواشع فقال : بل اعيش نبيا عبدا آكل يوما و لا اكل يومين و الحق باخوانى من الانبيا من قبلى فزاده الله تعالى الكوثر و اعطاه الشفاعه(١٤٥)

مرگ نجاشى

وقتى جبرئيل بر پيامبر خدا فرود آمد و خبر مرگ نجاشى (پادشاه حبشه ) را به وى ابلاغ كرد، رسول خدا از شدت اندوه گريست و به اصحاب خود فرمود:

برادر شمااصحمه(نجاشى ) در گذشته است سپس خود به جبانه(صحرا يا گورستان ) تشريف برد و از همانجا بر او نماز گزارد، و هفت تكبير گفت خداوند همه بلنديهاى زمين را در برابر ديدگان او پست و هموار ساخت تا جنازه نجاشى را كه در حبشه بود، به چشم ديد.

ععن على قال : ان رسول اللهصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم لما اتاه جبرئيل بنعى النجاشى ، بكى بكا حزين عليه و قال : ان اخاكم اصحمه (و هو اسم النجاشى ) مات ثم خرج الى الجبانه و صلى عليه و كبر سبعا فخفض الله له كل مرتفع حتى راى جنازته و هو بالحبشه(١٤٦)

زندانى

اموات با او به سخن مى نشستند و به ساخت شريفش دست حاجت دراز مى كردند و از آنچه بيم داشتند، بدو پناه مى بردند:

يك روز، پس از آنكه با اصحاب خود نماز گزارد، فرمود:

آيا در اينجاكسى از تيرهبنى نجارهست ؟ هم اينك شخصى از اين قبيله جلو در بهشت زندانى گشته است و به وى اجازه ورود نداده اند؛ زيرا به فلان شخص يهودى سه درهم بدهى دارد. با آنكه مديون ، در راه خدا كشته شده بود.

قال علىعليه‌السلام :... و لقد كلمه الموتى من بعد موتهم و استغاثوه مما خافوا تبعته و لقد صلى باصحابه ذات فقال : ما هاهنا منبنى النجاراحد و صاحبهم محتبس على باب الجنه بثلاثه دراهم لفلان اليهودى و كان شهيدا؟(١٤٧)

فصل سوم : از همسر و فرزندان

خواستگارى

آغاز روزى خدمتكارم از من پرسيد: آيا از خواستگارى فاطمه خبر دارى ؟ گفتم : نه(١٤٨)

گفت : كسانى وى را از پدرش خواسته اند. اما تعجب است كه پا پيش نمى گذارى و فاطمه را از رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم نمى خواهى ؟!

گفتم : من چيزى ندارم كه با آن تشكيل خانواده دهم

گفت : اگر تو نزد رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم شوى (من مطمئنم كه ) فاطمه را به تو تزويج خواهد كرد.

به خدا سوگند، آن كنيز، چندان در گوش من خواند تا جراءت اقدام را در من پديد آورد. و مرا وادار ساخت كه نزد رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم روم

قال على : خطبت فاطمه الى رسول اللهصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم فقالت لى مولاه : هل علمت ان فاطمه قد خطبت الى رسول اللهصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ؟

قلت : لا

قالت : فقد خطبت ، فما يمنعك ان تاتى رسول اللهصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم فيزوجك ؟ فقلت و عندى شى اتزويج به ؟ قالت : انك ان جئت الى رسول اللهصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم زوجك فوالله ما زالت ترجينى(١٤٩)