فصل چهارم : تسبيح فرشتگان ذكر فضايل من است (علىعليهالسلام
)
تسبيح فرشتگان
١ به خدا سوگند، نبى مكرمصلىاللهعليهوآلهوسلم
مرا در ميان امتش جانشين كرد و من پس از وى حجت خدا بر مردم هستم همانا پذيرش ولايت و امامت من بر ساكنان آسمانها همان گونه لازم گشته كه بر اهل زمين واجب شده است
فرشتگان از فضايل من سخن مى گويند و ذكر مناقب من سخن مى گويند و ذكر مناقب من تسبيح ملائكه است
اى مردم ! از من پيروى كنيد كه شما را به راه حق مى خوانم و به جانب چپ و راست منحرف نشويد كه سرانجام آن گمراهى است
٢ منم وصى پيامبر شما، و خليفه و پيشواى مؤ منان پيروانم را به بهشت رسانم و دشمنان را به دوزخ افكنم
منم شمشير قهر خدا كه بر دشمنان خدا فرود آيد و سايه لطف و رحمت الهى كه بر دوستان خدا گسترده است
من على بن ابى طالب فرزند عبدالمطلب و برادر رسول خدا و شوى دخترش فاطمه و پدر حسن و حسين و جانشين او در تمام حالات هستم و داراى همه مناقب و مكارم و رازدار پيغمبرم
٣ مريم مادر عيسى در بيت المقدس معتكف بود. وقتى كه درد مخاض و زايمان بر او عارض گشت به وى گفتند: بيرون شو! اينجا خانه عبادت است نه خانه ولادت
اما مادرم فاطمه بنت اسد، همين كه خواست وضع حمل كند به كنار كعبه آمد و ديوار برايش شكافته شد و او را به درون خانه فرا خواندند.
مادرم به كعبه در آمد و مرا در ميان خانه خدا بزاد. اين افتخار و فضيلت ويژه اى است كه نه پيش از من درباره كسى شنيده شده و نه پس از من براى كسى اتفاق خواهد افتاد.
٤ از همان كودكى پيامبر خدا مرا از پدرم برگرفت و من شريك آب و نان او شدم و پيوسته مونس و هم سخن وى بودم
٥ من در جوانى ، بزرگان عرب را به خاك مذلّت نشاندم و شاخهاى برآمده از تيرهربي عهد مُضَررا شكستم و شما مقام و منزلت مرا به سبب خويشى و منزلت مخصوص نزد رسول خداصلىاللهعليهوآلهوسلم
مى دانيد. او مرا در كنار خود مى نشانيد و بر سينه خويش جاى مى داد و در بسترش مى خوابانيد به طورى كه تنم را به تن خويش مى چسباند و بوى خوش خود را به مشامم مى رساند. هرگز از من دروغى در گفتار و خطا و لغزشى در رفتار نديد.
٦ نام من در انجيل بهالياو در تورات بهبرىو در زبور بهارى آمده است مادرم مراحيدره(شير) ناميد و پدرم ظهيرنام نهاد و عرب به على صدايم زد.
٧ نه چندان بلند آفريده شده ام و نه چندان كوتاه بلكه پروردگارم مرا قامتى به اعتدال بخشيد: اگر بر شخص كوتاه شمشير فرود آورم از فرق سر دو نيمه گردد و اگر به بلند قد تيغ زنم ، او را از عرض دو نيمه كنم
٨ خداوند در وجود من قوه عقل و دركى نهاده است كه اگر آن را بر تمامى احمقان دنيا تقسيم كنند، همه آنان به عقل آيند و صاحبان انديشه و خرد گردند.
و چنان قدرتى به من عطا فرمود كه اگر آن را بر همه ناتوانها تقسيم كنند، در اثر آن همه قوى و نيرومند گردند.
و از شجاعت ، چندان زهره اى در وجودم نهاده است كه اگر آن را بر همه ترسوهاى عالم توزيع كنند به دلاورانى بى باك بدل گردند.
٩ به خدا سوگند، هرگز پدرانم در برابر بت به خاك نيفتادند (و دامن پاك خود را به زشتى شرك نيالودند) آنان پيوسته بر كيش ابراهيمعليهالسلام
خدا را پرستش كردند.
١٠ پدرم در عين فقر و نادارى ، آقا بود. و تا آن روز شنيده نشد كه فقيرى بدان پايه از آقايى رسيده باشد.
١١ در روز واپسين ، حقيقت نور و روشنايى پدرم جز انوار طيّبه محمد و آل محمدصلىاللهعليهوآلهوسلم
همه خلايق را تحت الشعاع قرار خواهد داد.
١٢ نخستين بار كه پدرم مرا در حال نماز همراه رسول خداصلىاللهعليهوآلهوسلم
ديد، گفت پسرم ! از عموزاده خود جدا مشو؛ چه اينكه تو با پيوستن به او از انواع مهالك و سختيها در امان خواهى بود سپس گفت : راه مطمئن در همراهى محمد است
١٣ من نخستين كس بودم كه به رسول خداصلىاللهعليهوآلهوسلم
گرويد و هم آخرين كس بودم كه از وى جدا گشت و او را به خاك سپرد.
١٤ هفت سال تمام ، خداى را پرستش كردم پيش از آنكه كسى از اين امت به پرستش خدا پردازد. آواز فرشتگان را مى شنيدم و روشنايى حضور آنان را مى ديدم (و اين در حالى بود كه پيامبر خداصلىاللهعليهوآلهوسلم
از دعوت علنى به اسلام خاموش بود).
١٥ من پيوسته در پى او روان بودم چنانكه کودک در پى مادر.
هر روز براى من ، از اخلاق خود نمونه اى آشكار مى ساخت و مرا به پيروى از آن وامى داشت
در سال (چند روزى را) در غارحراءخلوت مى گزيد (و به عبادت مى پرداخت ).
من او را مى ديدم و جز من كسى او را نمى ديد. آن روز جز خانه اى كه رسول خداصلىاللهعليهوآلهوسلم
و خديجه در آن بودن و من سومين آنان بودم در هيچ خانه ديگرى اسلام راه نيافته بود.
(همان روزها) روشنايى وحى و رسالت را مى ديدم و عطر نبوت را در مشام خود حس مى كردم
١٦ من از ميان مسلمين با هيچ كس به طور خصوصى آميزش نداشتم تنها كسى كه با او ماءنوس بودم و به او اعتماد داشتم و از مصاحبتش آرامش مى يافتم و همواره خود را به او نزديك مى ساختم شخص رسول اكرمصلىاللهعليهوآلهوسلم
ود. او مرا از كودكى در دامن خود پروراند و در بزرگى منزل و ماءوا داد و هزينه زندگى مرا بر عهده گرفت با وجود او، من از اينكه در پى يافتن كارى باشم و يا كسبى نمايم ، بى نياز بودم و زندگى خود و خانواده ام بر عهده آن جناب بود.
١٧ در هر صبح و شام يك نشست خصوصى با او داشتم كه در اين نشست احدى جز من و او شركت نمى كرد. همه اصحاب آن حضرت اين را مى دانستند كه پيامبر خداصلىاللهعليهوآلهوسلم
جز با من با هيچ كس ديگرى چنين ديدارهايى نداشته است در اين اوقات من با او بودم و هر جا كه مى رفت و از هر درى كه سخن مى گفت با او همراه و هماهنگ بودم چه بسا اين ديدار در منزل من صورت مى گرفت و گاهى كه اين ملاقات در منزل او واقع مى شد، چنانچه كسى غير از ما حضور داشت ، دستور مى داد تا خارج شود. اگر اين نشست در منزل ما بود حضور فاطمه و فرزندانم را مزاحم نمى ديد و آنان را به خروج از خانه وادار نمى كرد.
(در اين كلاس خصوصى ) از هر چه مى خواستم مى پرسيدم و آن بزرگوار با كمال گشاده رويى پاسخ مى داد و چون پرسشها پايان مى گرفت و من خاموش مى ماندم ، خود سخن مى گفت
هيچ آيه اى نازل نمى شد، مگر آنكه برايم مى خواند و مى فرمود كه آنها را با خط خود بنويسم و موارد تاءويل و تفسير (ظاهر و باطن قرآن )، ناسخ و منسوخ ، محكم و متشابه ، خاص و عام هر يك را برمى شمرد و تعليم مى نمود.
رسول خداصلىاللهعليهوآلهوسلم
دست بر سينه ام نهاد و از خدا خواست تا قلبم سرشار از فهم و دانش و حكمت و بينش گردد.
به بركت دعاى آن حضرت ، هرگز نشد آيه اى از قرآن را كه فرا گرفته بودم و دانشى كه آموخته بودم ، فراموش كنم
(يك بار) به او گفتم پدر و مادرم فدايت ، از هنگامى كه برايم دعا كرده اى چيزى را فراموش نكرده ام با آنكه يادداشت نكردم آنچه آموخته ام به ياد دارم يا رسول اللّه ! آيا اين وضع براى هميشه ادامه خواهد داشت يا اينكه ممكن است در آينده دچار فراموشى گردم ؟
فرمود: نه ، هرگز براى تو جهل و فراموشى رخ نخواهد داد.
١٨ اگر در غياب من آيه اى نازل مى شد هنگامى كه به حضورش مى رسيدم مى فرمود: على ! در نبود تو اين آيات نازل شده است سپس آنها را بر من مى خواند (و چنانچه تاءويلى داشت ) مرا از تاءويل آن آگاه مى ساخت
١٩ روزى كه پيامبرمان به نبوت مبعوث شد، من كوچكترين عضو خانواده بودم كه به خدمت رسول خداصلىاللهعليهوآلهوسلم
در آمدم و او را در خانه اش يار و مددكار شدم
وقتى كه دعوت خود را آشكار ساخت ، ابتدا از فرزندان عبدالمطلب شروع كرد و بزرگ و كوچك آنها را به توحيد و پرستش خداى يگانه فرا خواند. به آنها گفت كه از جانب پروردگار به نبوت مبعوث گشته است اما خويشان آن حضرت سخنش را انكار كردند و دعوتش را هيچ انگاشتند و از وى دورى گزيدند و از جمع خويش براندند.
ديگر مردم كه پذيرش نبوت آن حضرت برايشان سنگين و بزرگ آمده بود - آن رو كه قدرت فهم و رشد كافى نداشتند به مخالفت با وى و رويارويى با حضرتش بپا خاستند و تا توانستند در آزارش كوشيدند.
در اين ميان تنها كسى كه دعوتش را پذيرفت و با سرعت به ندايش پاسخ گفت و هرگز در حقانيت حضرتش به ترديد نيفتاد، من بودم سه سال بر ما گذشت و احدى جز دختر خويلد، خديجه به ما نپيوست
٢٠ من پيوسته مظلوم بوده ام (از كودكى ) تا به امروز چنين بوده است
(فراموش نمى كنم ) هنگامى را كه (برادرم ) عقيل به چشم درد مبتلا شد. او به حكم ضرورت مى بايست دارو مصرف مى كرد. اما بهانه مى آورد و تسليم نمى شد و مى گفت : اگر بناست من دارو مصرف كنم ، نخست بايد على از آن دارو استفاده كند! و كسان من (براى خوشايند او) مرا مجبور مى كردند و آن دارو را در چشمان من كه هيچ دردى نداشت مى ريختند!
٢١ من پيشتر مى پنداشتم كه اين فرمانروايان و اولياى امور هستند كه بر مردم اجحاف مى كنند اما اكنون مى بينم كه اين مردم هستند كه بر امراى خود ستم مى كنند. (يعنى اگر در مورد ديگران چنين است كه معمولاً امرا و حكام آنها در حقشان ستم مى نمايند، در مورد من چنان شد كه مردم بر من ظلم كردند).
٢٢ روزى كه دامادى بهترين مردمان و افتخار همسرى برترين بانوان جهان نصيبم گشت از مال دنيا بهره اى نداشتم آن روز از بسترى كه بر آن بياسايم محروم بودم اما اكنون فقط مقدار صدقاتى كه از ميان اموال خود دارم اگر بخواهم بر تمامى بنى هاشم تقسيم كنم به همه خواهد رسيد.
٢٣ به خدا سوگند، هرگز از درگاهش فرزندى كه از جهت چهره و اندام ، چنين و چنان باشند، مسئلت نكرده ام ، بلكه همواره خواسته ام آن بوده است كه به من فرزندانى عطا كند كه همه از نيكان و صالحان و خدا ترس باشند، تا گاهى كه به آنان مى نگرم چشمانم روشنايى و فروغ گيرند.
٢٤ تا رسول خداصلىاللهعليهوآلهوسلم
زنده بود، حسن ، مرا ابوالحسين صدا مى زد و حسين نيز ابوالحسن مى خواند. و هر دو جدّشان را پدر صدا مى زدند و پس از رحلت آن بزرگوار مرا پدر خواندند.
١ قال على و اللّه خلفنى رسول اللّه فى امته فانا حجة اللّه عليهم بعد نبيه و ان ولايتى لتلزم اهل السما كما تلزم اهل الارض و ان الملائكه لتتذاكر فضلى و ذلك تسبيحها عنداللّه
ايها الناس ! اهدكم سوا السبيل و لاتاءخذوا يمينا و شمالا فتضلوا، انا وصى نبيكم و خليفته و امام المومنين و اميرهم و مولاهم و انا قائد شيعتى الى الجنة و سائق اعدائى الى النار انا سيف الله على اعدائه و رحمته على اوليائه
)
٢ انا على بن ابى طالب بن عبدالمطلب اخو النبى و زوج ابنته فاطمه و ابوالحسن و الحسين و وصيه فى حالاته كلها و صاحب كل منقبه و عز و موضع سر النبىصلىاللهعليهوآلهوسلم
.
٣ عيسى كانت امه فى بيت المقدس فلما جاء وقت ولادتها سمعت قائلا يقول : اخرجى ، هذا بيت العباده لا بيت الولاده
و انا امى فاطمه بنت اسد اما قرب وضع حمله كانت فى الحرم فانشق حائط الكعبه و سمعت قائلا يقول : ادخلى ، فدخلت فى وسط البيت و انا ولدت فيه ، ليس لاحد هذه الفضيله ، لا قبلى و لا بعدى
٤ ان رسول اللّه استوهبنى عن ابى فى صبائى و كنت اكيله و شريبه و مونسه و محدثه
٥ انا وضعت فى الصغر بكلاكل العرب و كسرت نواجم قرون ربيعه و مضر عد علمتن موضعى من رسول الله بالقرابه القربيه و النزله الخصيصه وضعنى فى حجره و انا وليد يضمنى الى صدره يكنفنى فى فراشه و يمسنى جسده و يشمنى عرفه و كان يمضغ الشى ثم يلقمنيه و ما وجد لى كذبه فى قول و لاحطله فى فعل
٦ انا اسنى فى النجيلالياو فى التوراةبرىو فى الزبورارى... و عند امىحيدرةو عند ابىظهير... و عند العربعلى.
٧ ان الله تبارك و تعالى لم يخلقنى طويلا و لم يخلقنى قصيرا و لكن خلقنى معتدلا اضرب القصير فاقده و اضرب الطويل فاقطعه
٨ بل الله قد اعطانى من العقل ما لو قسم على جميع حمقا الدنيا و مجانينها لصاروا به عقلا و من القوه ما لو قسم على جميع ضعفا الدنيا به اقويا و من الشجاعة ما لو قسم على جنيع جبنا الدنيا لصاروا به شجعانا و من الحلم ما لو قسم على جميع سفها الدنيا لصاروا به حلماء
٩ و الله ما عبد ابى و لا جدى عبدالمطلب و لا هاشم و لا عبد مناف ، صنما قط كانوا بصلون الى البيت على دين ابراهيم متمسكين به
١٠ ابى ساد فقيرا و ما ساد فقير قبله
١١ ان نور ابى يوم القيامه يطفى انوار الخلائق الا خمسة انوار
١٢ قال لى ابى : يا بنى الزم ابن عمك فانك تسلم به من كل باس عاجل و آجل ، ثم قال لى : ان الوثيقة فى لزوم محمدصلىاللهعليهوآلهوسلم
.
١٣ انى اول الناس ايمانا و اسلاما انى كنت آخر الناس عهدا برسول الله و دليته فى حفرته
١٤ لقد عبدت الله قبل ان يعبده احد من هذه المه سبع سنين كنت اسمع الصوت و ابصر الضو سنين سبعا.
١٥ و لقد كنت اتبعه اتباع الفصيل اثر امه يرفع لى فى كل يوم علما من اخلاقه و يامرنى بالاقتدا به اقد كان يجاور فى كل سنع بحرا فاراه و لايراه غيرى و لم يجمع بيت واحد يومئذ فى الاسلام فير رسول الله و خديجه (رضياللهعنه
) وانا ثالثهما ازى نور الوحى و الرساله و اشم ريح النبوه
١٦ عن على قال : فانه لم يكن لى خاصع دون المسلمين عامه احد انس به او اعتمد عليه او استنيم اليه و اتقرب به غير رسول الله هو ربانى صغيرا و بوانى كبيرا و كفانى العليه و جبرنى من اليتم و اغنانى عن الطلب و وقانى المكسب و عال لى النفس و الولد و الاهل
١٧ و قد كنت ادخل على رسول الله كل يوم و كل ليله دخله فيخلينى فيه ادور معه حيث دار و قد علم اصحاب رسول الله انه لى يصنع ذلك باحد من الناس غيرى فربما كان فى بيتى ياتينى رسول الله اكثر ذلك فى بيتى و كنت اذا دخلت عليه بعض مازله اخلانى و اقام عنى نسا فلا يبقى عنده غيرى و اذا اتانى للخلوه معى فى منزلى لم تقم عنى فاطمه و لا احد من بنى و كنت اذا سالته اجابنى و اذا سكت عنه و فنيت مسائلى ابتدانى فما على رسول الله آيه من القرآن الا اقرانيه و املاهالى فكتبتها بخطى و علمنى تاءويلها و تفسيرها و ناسخها و منسوخها و محكمها و متشابهها و خاصها و عامها و دعا الله ان يعطينى فهمها و حفظها فما نسيت آيه من كتاب الله و لا علما املاه على ثم وضع يده على صدرى و دعا الله لى ان يملا قلبى علما و فهما و حكما و نورا. فقلت يا نبن الله ! بابى انت و امى ، دعوت الله لى بما دعوت لم انس شيا و لم يفتنى شى لم لكتبه افتتخوف على النسيان فيما بعد؟
فقال : لا لست اتخوف عليك النسيان و الجهل
١٨ كان رسول الله يحفظ على ما غبت عنه ، فاذا قدمت عليه قال لى : يا على ! انزل الله بعدك كذا و كذا فيقرانيه و (ان ) تاويله كذا و كذا فيعلمنيه
١٩ فان الله تبارك و تعالى اوحى الى نبينا بالنبوه و حمله الرساله و انا احدث اهل بيتى سنا، اخدمه فى بيته و اسمعى بين يديه فى امره
فدعا صغير بنى عبدالمطلب و كبيرهم الى شهاده ان لا اله الا الله و انه رسول الله ، فامتنعوا من ذلك و انكروه و جحدوه و نابذوه و اعتزلوه و اجتنبوه ، و سائر الناس معصيه له و خلافا عليه و استقظاما لما اورد عليهم مما لم يحتمله قلوبهم و لم تركه عقولهم
و اجبت رسول الله وحدى الى ما دعا اليه مسرعا مطيعا موقنا، لم تتخالجنى فى ذلك الا خاليج ، فمكثنا بذلك ثلاث حجج ، ليس على ظهر الارض خلق يصلى و يشهد لرسول الله بما اتاه الله غيرى و غير ابنه خويلد رحمها الله
٢٠ ما زلت مظلوما منذ ولدتنى امى حتى ان عقيلا يصيبه الرمد فيقول لاتذرونى حتى تذروا عليا فيذرونى و مابى رمد!
٢١ كنت احسب ان الامرا يظلمون الناس فاذا الناى يظلمون الامرا.
٢٢ تزوجت فاطمه و ما كان لى فراش و صدقتى اليوم ، لو قسمت على بنى هاشم لوسعتهم
٢٣ و الله ما سالت ربى ولدا نضير الوجه و لا سالته ولدا حسن القامه و لكن سالت ربى ولدا مطيعين لله خائفين و جلين منه حتى اذا نظرت اليه و هو مطيع لله قرت به عينى
)
٢٤ ما سمانى الحسن و الحسين يا ابتى حتى توفى رسول الله كانا يقولان لرسول الله يا ابتى و كان احسن يقول يا اباالحسين و كان الحسين يقول لى يا اباالحسن