بخش دوم : مناسبتها
اشاره
1- وفات حضرت خدیجه
عليهاالسلام
2- میلاد امام حسن مجتبی
عليهالسلام
3- غزوه بدر
4- برکات شب قدر
5- علی
عليهالسلام
در بستر تاریخ
6- فتح مکه
7- علی
عليهالسلام
ای عدالت مظلوم
8- هفته کمک به مستضعفین
9- روز جهانی قدس
10- عید فطر
11- میعاد با فطرت
وفات حضرت خدیجه
عليهاالسلام
اشاره
دهم ماه مبارک رمضان مصادف است با سالروز وفات بانوی نمونه اسلام، حضرت خدیجه کبری
عليهاالسلام
.
خدیجه بنت «خویلد بن اسد بن عبدالعزی بن قصی بن کلاب» همسر گرامی رسول خدا
صلىاللهعليهوآله
اولین زنی است که به پیامبر
صلىاللهعليهوآله
و دین اسلام گرایید و با مال و ثروت خویش آن حضرت را یاری داد. در سن خدیجه هنگام ازدواج اختلاف است که از 25 تا 45 سالگی گفته اند.
پیامبر
صلىاللهعليهوآله
تا زمانی که خدیجه زنده بود زن دیگری اختیار نکرد. آن حضرت علاقه بسیاری نسبت به ایشان داشت که به هیچ یک از زنان دیگرش نداشت. روایات زیادی از آن حضرت در مورد اوصاف و القاب وی نقل شده است از جمله:
«أَفْضَلُ نِساء أَهْل الْجَنَّة خَدیجَة»
(بهترین زنان بهشت، خدیجه است)
در جای دیگری می فرماید: به درستی که من خدیجه را بر زنان امتم برتری می دهم همان گونه که مریم بر زنان عالم برتری داده شد،
قسم به خدا که بهتر از خدیجه پس از او برای من جایگزین نکرد... او ایمان آورد هنگامی که مردم مرا تکفیر می کردند و هنگامی که مردم مرا تکذیب می کردند او مرا تأیید می نمود، هنگامی که مردم مالشان را از من دریغ کردند او اموالش را در اختیار من گذاشت. خداوند از او فرزندانی به من عطا کرد در حالی که از زنان دیگر نداد.
خداوند متعال زحمات این بانوی فداکار را در حمایت از اسلام و پیامبر
صلىاللهعليهوآله
چنین بیان کرده است:
جبرئیل
عليهالسلام
بر رسول خدا
صلىاللهعليهوآله
وارد شد و گفت ای نبی خدا! این خدیجه است که نزد تو می آید و ظرفی از غذا همراه اوست هنگامی که به تو رسید از جانب پروردگارت و از جانب من به او سلام برسان و بشارت ده که خانه ای در بهشت برای اوست.
عایشه می گوید: من پیوسته براینکه روزگار خدیجه رادرک نکرده بودم، تأسّف می خوردم و از علاقه و مهر پیامبر، نسبت به او همیشه تعجب می کردم؛ زیرا پیامبر او را مکرّر یاد می کرد؛ و اگر گوسفندی می کشت، سهمی برای دوستان خدیجه کنار می گذاشت و برایشان می فرستاد.
روزی رسول خدا
صلىاللهعليهوآله
در حال بیرون رفتن از خانه بود که از خدیجه یاد کرد و از او تعریف نمود. من نتوانستم خودم را کنترل کنم، با کمال جرأت گفتم: وی پیرزنی بیش نبود و خدا بهتر از او را نصیب شما کرده است! آثار خشم و غضب در پیشانی پیامبر ظاهر شد و فرمود: ابداً چنین نیست، خدیجه هنگامی به من ایمان آورد که مردم همگی در حال کفر و شرک به سر می بردند؛ او اموال و ثروت خود را در سخت ترین مواقع در اختیار من گذارد و خدا از او فرزندانی نصیبم نمود که به دیگر همسرانم نداد.
1- بحار الانوار، ج 16، ص 8
سن خدیجه
معروف این است که خدیجه هنگام ازدواج 40 سال داشته و 15 سال پیش از عام الفیل، قدم به عرصه وجود نهاده است؛ ولی بعضی کمتر از این نوشته اند. وی قبلًا دو شوهر کرده بود، به نامهای «عتیق ابن عائذ» و «ابوهالة مالک بن بناش التمیمی» که رشته زندگی هر کدام به وسیله مرگ گسسته بود.
فرزندان خدیجه از پیامبر
خدیجه کبری از رسول خدا
صلىاللهعليهوآله
دارای دو پسر به نامهای «قاسم» و «عبداللَّه» بود که به آنها طاهر و طیب می گفتند و چهار دختر داشت که رقیه، زینب، امّ کلثوم و فاطمه- سلام اللَّه علیها- نام داشتند. دو پسر آن حضرت قبل از بعثت از دنیا رفتند؛ ولی دخترانش باقی ماندند.
شبهای تاریک، راه خانه خدیجه تا غار حراء به روزی روشن از اخلاص و امید و فداکاری تبدیل شد. کوه بزرگ نور که امروزه بعضی از مردان نیز از صعود به آن عاجزند، در سایه اخلاص و فداکاری و عظمت گامهای خدیجه کوچک می نمود. آن بانوی فداکار به رغم آن همه ثروت و مکنت، سه سال در شعب ابی طالب، گرسنه در کنار پیامبر
صلىاللهعليهوآله
خوابید و آرامِ جان او بود.
وفات خدیجه
حضرت خدیجه در تمام دوره دشوار و پرحادثه پیش از هجرت به عنوان همسری فداکار در کنار رسول خدا
صلىاللهعليهوآله
بود و لحظه ای او را در آن کوران حوادث تنها نگذاشت و سرانجام سه سال پیش از هجرت دنیا را به درود گفت. آخرین سخن وی در آستانه مرگ، با آن سابقه خدمت و فداکاری، این بود که: «ای رسول خدا! من درباره تو کوتاهی نمودم و آنچه در خور توست به انجام نرساندم و در این لحظه اگر خواسته ای داشته باشم، آن خواسته رضایت توست. » و بدین ترتیب آن بانوی بزرگوار دیده از جهان فروبست؛ ولی برای همیشه به عنوان زنی نمونه برای زنان اسلام در تاریخ باقی ماند، امید است زنان مسلمان ما با الگو قرار دادن این بزرگ بانوی اسلام، شایستگی خویش را برای خدمت هر چه بیشتر به اسلام به اثبات رسانده و فرزندانی صالح و متعهّد تربیت نمایند. جسد پاک خدیجه را در قبرستان حجون مکّه به خاک سپردند. موقعیت قبر وی در آخر قبرستان و نزدیک قبور ابوطالب و عبدالمطلّب است.
میلاد امام حسن مجتبی
عليهالسلام
امام حسن مجتبی
عليهالسلام
در نیمه رمضان سال سوّم هجری، در شهر مدینه منوّره دیده به جهان گشود.
پدرش، امیر مؤمنان علی بن ابیطالب و مادرش مهتر زنان فاطمه دختر پیامبر خدا است- درود و رحمت خدا بر آنان-.
در تاریخ، از این کوتاهتر و در عالم نسب ها، از این پرشرافت تر، نسبی وجود ندارد.
در شهر مدینه، شب نیمه ماه رمضان سال سوم هجرت، تولد یافت. فرزند نخستین پدر و مادرش بود. رسول اکرم
صلىاللهعليهوآله
بلافاصله پس از ولادتش او را گرفت؛ در گوش راستش اذان و در گوش چپش اقامه گفت. سپس برای او گوسفندی قربانی کرد؛ سرش را تراشید و هموزن موی سرش- که یکدوم و چیزی افزون بود- نقره به مستمندان داد؛ دستور داد تا سر او را عطر آگین کنند. و از آن هنگام، آیین عقیقه و صدقه دادن به هموزن موی سر نوزاد، پدید آمد.
او را حسن نام داد و این نام در جاهلیت سابقه نداشت. و کنیه او را ابومحمد نهاد و این تنها کنیه اوست.
لقب های او: السبط است و السید و الزکی و المجتبی و التقی.
همسران او عبارتند از: «ام الحق» دختر طلحة بن عبیداللَّه؛ «حفصه» دختر عبدالرحمن بن ابی بکر؛ «هند» دختر سهیل بن عمرو؛ و «جعدة» دختر اشعث بن قیس و این آخرین، همان است که به اغوای معاویه او را مسموم و شهید کرد.
فرندان آنحضرت از دختر و پسر 15 نفر بوده اند، بنام های:
زید، حسن، عمرو، قاسم، عبداللَّه، عبدالرحمن، حسن اثرم، طلحة، ام الحسن، ام الحسین، فاطمه، ام سلمة، رقیه، ام عبداللَّه و فاطمه.
نسل او فقط از دو پسرش: حسن و زید، باقی ماند و از غیر ایندو انتساب به آنحضرت درست نیست.
«هیچکس از جهت منظر و اخلاق و پیکر و رویه و مجد و بزرگواری، به رسول اکرم شبیه تر از او نبود» وصف کنندگانش او را اینچنین ستوده اند. و گفته اند:
دارای رخساره ئی سفید آمیخته به اندکی سرخی؛ چشمانی سیاه؛ گونه ئی هموار؛ محاسنی انبوه؛ گیسوانی مجعد و پر؛ گردنی سیمگون؛ اندامی متناسب؛ شانه ئی عریض؛ استخوانی درشت؛ میانی باریک؛ قدی میانه؛ نه چندان بلند و نه کوتاه؛ سیمائی نمکین و چهره ئی در شمار زیباترین چهره ها بود.
بیست و پنج بار حج کرد پیاده، در حالیکه اسبهای نجیب را با او یدک می کشیدند.
هر گاه از مرگ یاد می کرد می گریست و هر گاه از قبر یاد می کرد می گریست و هر گاه محشر را و عبور از صراط را بیاد می آورد می گریست و هر گاه به یاد ایستادن به پای حساب می افتاد همچون مار گزیده به خود می پیچید، از خدا طلب بهشت می کرد و به او از آتش پناه می برد.
و چون وضو می ساخت و به نماز می ایستاد، بدنش بلرزه می افتاد و رنگش زرد می شد.
سه نوبت، دارائیش را با خدا تقسیم کرد و دو نوبت از تمام مال خود برای خدا گذشت. و با این همه، در تمامی حالات به یاد خدا بود.
گفته اند: «در زمان خودش آن حضرت عابدترین مردم و بی اعتناترین مردم به زیور دنیا بود».
محمد بن اسحق گفت: «پس از رسولخدا
صلىاللهعليهوآله
هیچکس از حیث آبرو و بلندی قدر، به حسن بن علی نرسید. بر در خانه اش فرش می گستردند و چون او از خانه بیرون می آمد و آنجا می نشست راه بسته می شد و باحترام او کسی از برابرش عبور نمی کرد و او چون می فهمید، برمی خاست و به خانه میرفت و آنگاه مردم رفت و آمد می کردند».
در راه مکه از مرکبش فرود آمد و پیاده به راه ادامه داد، در کاروان کسی نماند که بدو تأسی نجوید و پیاده نشود، حتی سعد بن ابی وقاص که پیاده شد و در کنار آن حضرت راه افتاد.
«مدرک بن زیاد» به ابن عباس- که برای حسن و حسین رکاب گرفته بود و لباسشان را مرتب می کرد- گفت: «تو از اینها سالخوده تری! رکاب برایشان می گیری؟ » وی جواب داد: «ای فرومایه پست! تو چه میدانی اینها کی اند! اینها پسران رسول خدایند. آیا این موهبتی از جانب خدا بر من نیست که رکابشان را بگیرم و لباسشان را مرتب کنم؟! ».
با این شأن و منزلت، تواضعش چنان بود که: روزی بر عده ئی مستمند می گذشت و آنها پاره های نان را بر زمین نهاده و خود روی زمین نشسته بودند و می خورند. چون حسن بن علی را دیدند گفتند:
«ای پسر رسول خدا بیا با ما هم غذا شو! » فوراً از مرکب خود فرود آمد و گفت: «خدا متکبران را دوست نمی دارد» و با آنان به غذا خوردن مشغول شد. آنگاه آنها را به میهمانی خود دعوت کرد، هم غذا به آنان داد و هم پوشاک.
بخشش و کرم او آنچنان بود که مردی حاجت نزد او آورد. آن حضرت باو گفت: «حاجتت را بنویس و به ما بده» و چون نامه او را خواند، دو برابر خواسته اش بدو بخشید. یکی از حاضران گفت: این نامه چقدر برای او پربرکت بود، ای پسر رسول خدا! فرمود: «برکت آن برای ما بیشتر بود، زیرا ما را از اهل نیکی ساخت. مگر نمی دانی که نیکی آن است که بی خواهش به کسی چیزی دهند و اما آنچه پس از خواهش می دهند، بهای ناچیزی است در برابر آبروی او. شاید آنکس شبی را با اضطراب و میان بیم و امید بسر برده و نمیدانسته که آیا در برابر عرض نیازش، دست رد به سینه او خواهی زد یا شادی قبول به او خواهی بخشید و اکنون با تن لرزان و دل پرتپش نزد تو آمده، آنگاه اگر تو فقط بقدر خواسته اش باو ببخشی، در برابر آبروئی که نزد تو ریخته بهای اندکی باو داده ئی». مدائنی روایت کرده که: «حسن و حسین و عبداللَّه بن جعفر به راه حج می رفتند. توشه و تنخواه آنان گم شد. گرسنه و تشنه به خیمه ئی رسیدند که پیرزنی در آن زندگی می کرد، از او آب طلبیدند. گفت: این گوسفند را بدوشید و شیر آن را با آب بیامیزید و بیاشامید. چنین کردند.
سپس از او غذا خواستند، گفت: همین گوسفند را داریم، بکشید و بخورید. یکی از آنان گوسفند را ذبح کرد و از گوشت آن مقداری بریان کرد و همه خوردند و سپس همانجا به خواب رفتند. هنگام رفتن به پیر زن گفتند: ما از قریشیم، به حج می رویم، چون باز گشتیم نزد ما بیا با تو به نیکی رفتار خواهیم کرد و رفتند.
شوهر زن که آمد و از جریان خبر یافت، گفت وای بر تو! گوسفند مرا برای مردمی ناشناس می کشی، آنگاه می گوئی: از قریش بودند! ؟
روزگاری گذشت و کار بر پیر زن سخت شد، از آن محل کوچ کرد و به مدینه عبورش افتاد. حسن بن علی او را دید و شناخت. پیش رفت و گفت: مرا می شناسی؟ گفت نه! گفت: من همانم که در فلان روز مهمان تو شدم. و دستور داد تا هزار گوسفند و هزار دینار زر باو دادند.
آنگاه او را نزد برادرش حسین بن علی فرستاد، آنحضرت نیز به همان اندازه بدو بخشید و او را نزد عبداللَّه بن جعفر فرستاد و او نیز عطائی همانند آنان به او داد».
و بجز اینها، سخن در کرم و بخشش فراوان است که ما اکنون درصدد بیان آنها نیستیم.
حلم و گذشت او چنان بود که- به گفته مروان- با کوهها برابری می کرد.
زهد و بی اعتنائی او به زیور دنیا آنچنان بود که «محمد بن علی بن الحسین بن بابویه» (متوفی به سال 381 هجری) کتابی را بنام: زهد الحسن
عليهالسلام
بدین صفت او اختصاص داد و در اینباره همین بس که از همه دنیا یکباره بخاطر دین صرفنظر کرد.
او سرور جوانان بهشت و یکی از دو نفری است که دودمان پیامبر منحصراً از نسل آنان بوجود آمد؛ و یکی از چهار نفری است که رسول خدا با آنان به مباهله نصارای نجران حاضر شد؛ و یکی از پنج نفر اصحاب کساء؛ و یکی از دوازده نفری است که خدا فرمانبری آنان را بر بندگانش واجب و فرض ساخته. و او یکی از کسانی است که در قرآن کریم پاک و منزه از پلیدی معرفی شده؛ و یکی از کسانی است که خدا دوستی آنان را پاداش رسالت پیامبر دانسته؛ و یکی از آنانکه رسول اکرم ایشانرا هموزن قرآن و یکی از دو دست آویز گران وزنه قرار داده. و او ریحانه رسول خدا و محبوب اوست و آنکسی است که پیامبر دعا میکرد خدا دوستدار او را دوست بدارد.
افتخارات او بقدری است که یاد کردن آنها بطول می انجامد و تازه پس از بیانی دراز بآخر نمی رسد.
پس از وفات پدرش، مسلمانان با او به خلافت، بیعت کردند. در همان مدت کوتاه حکومتش، به بهترین شکلی کارها را اداره کرد. در پانزدهم جمادی الاولی سال 41 (بنابر صحیح ترین روایتها) با معاویه قرار صلح منعقد ساخت و با اینکار هم دین را حفظ کرد و هم مؤمنان را از قتل نجات داد و در اینکار بر طبق آموزش خاصی که بوسیله پدرش از پیامبر دریافت کرده بود، عمل نمود. دوران خلافت رسمی و ظاهری او هفت ماه و بیست و چهار روز بود.
پس از امضای قرار داد صلح، به مدینه بازگشت و در ان شهر اقامت گزید و خانه او برای ساکنان و واردان آن شهر، دومین حرم شد و او خود در این هر دو حرم، جلوه گاه هدایت و فرازگاه دانش و پناه گاه مسلمانان گشت. دور و بر او مردمی از شهرهای دور دست گرد آمدند برای فهم و شناخت دین و سپس رفتن و قوم خود را از قهر و عذاب بیم دادن. و اینها همان شاگردان و حاملان دانش او و راویان از او بودند. و حسن بن علی بخاطر علم و دانش فراوانی که خدا بدو ارزانی داشته بود و هم بخاطر قدر و منزلت بلندی که در دل مردم داشت، تواناترین بشر بود برای پیشوائی امت و رهبر فکری آنان و درست کردن عقایدشان و متحد ساختن و بهم بستن ایشان.
نماز صبحگاه را که میخواند، تا بر آمدن آفتاب در مسجد رسول خدا می نشست و به ذکر خدا می پرداخت.
بزرگان و برگزیدگان مردم گرد او می نشستند و او با آنان سخن می گفت. ابن صباغ (در کتاب الفصول المهمه ص 159) می نویسد:
«مردم گرد او جمع می شدند و او با سخنان خود عقده های علمی را می گشود و ایرادهای مخالفین را پاسخ می داد».
چون حج میگزارد، در هنگام طواف مردم برای اینکه به او سلام کنند آنچنان ازدحام میکردند که گاه نزدیک بود خود او پایمال شود!
او را بارها مسموم کردند. در آخرین بار بود که احساس خطر کرد، به برادرش حسین
عليهالسلام
گفت: «من بزودی از تو جدا خواهم شد و به پرودرگارم خواهم پیوست بدان که مرا مسموم کرده و کبدم را تباه ساخته اند. من خود، عامل و سبب اینکار را می شناسم و در پیشگاه خدا از مسبب آن دادخواهی خواهم کرد، سپس فرمود: «مرا در کنار رسول خدا بخاک سپار زیرا من به او و خانه او اولی تر
؛ ولی اگر نگذاشتند تو را به حق آن پیوندی که به خدا نزدیکت ساخته و به خویشاوندی نزدیکی که با پیامبر خدا داری سوگند می دهم که نگذاری بخاطر من قطره خونی ریخته شود؛ بگذار تا رسول خدا را ملاقات کنیم و نزد او از دشمنان دادخواهی نمائیم و جفای مردم را باو باز گوئیم».
سپس سفارشهای لازم را درباره خاندان و فرزندانش و آنجه از خود بجا گذارده بود باو کرد و او را به آنچه پدرشان علی در لحظه مرگ وصیت کرده بود، وصیت نمود و جانشینی او را به شیعیان اعلام کرد. و در روز 17 ماه صفر سال 49 وفات یافت.
ابوالفرج اصفهانی نوشته است: «معاویه میخواست برای پسرش یزید بیعت بگیرد و در انجام این منظور، هیچ چیز برای او گرانبارتر و مزاحم تر از حسن بن علی و سعد بن ابی وقاص نبود. بدینجهت هر دو را با وسائل مخفی مسموم کرد».
و بسی روشن است که فجایع بزرگی از این نوع، همچون تازیانه ئی
1- اولویت به پیامبر از اینرو که فرزند و پاره تن بلکه جزئی از او بود و کسی ازفرزند به پدر و از جزء به کل نزدیکتر و اولی تر نیست. و اما اولویت به خانه پیامبر بدینجهت که او وارث شرعی مادرش صدیقه طاهره و او یگانه وارث پدرش رسول خدا بود. فاطمه از پدر ارث می برد همچنانکه سلیمان از داود. و دلیلی نیست که عمومات ارث در این مورد تخصیص خورده باشد.
بر پیکر خواب رفته و تخدیر شده مردم بود که شعور و درک آنان را برمی انگیخت و احساس درد را در آنان زنده می ساخت. اقطار اسلامی دهان به دهان خبر این پیشامد بزرگ را پخش کردند؛ در هر گوشه، موج شیون مردم از زمینه شورشی خبر میداد و در هر سال، بلند شدن غوغائی، دستگاه حکومت را به انقلابی تهدید می کرد. و خدای سبحان می گوید: «ستمگران بزودی خواهند دانست که به چه سرانجامی دچار می شوند».
سبط ابن جوزی به سند خود از ابن سعد و او از واقدی روایت کرده: حسن بن علی در هنگام احتضار گفت مرا در کنار پدرم- یعنی رسول اکرم- دفن کنید. امویان و مروان حکم و سعید بن العاص- که والی مدینه بود- بپا خواستند و نگذاشتند! ابن سعد می گوید: یکی از مخالفان عایشه بود که گفت: «هیچکس نباید با رسول خدا دفن شود».
انبوهی از مردم گرد حسین بن علی مجتمع شده گفتند: ما را با آل مروان واگذار، بخدا قسم آنان در دست ما بسی حقیر و ناچیزند. فرمود:
«برادرم وصیت کرده که نباید بخاطر او قطره ئی خون ریخته شود و اگر این سفارش نمی بود می دیدید که شمشیرهای خدا با آنان چه می کند.
آنها عهد میان ما و خود را شکستند و شرائط ما را زیر پا نهادند» با این سخن به شرائط صلح اشاره می کرد.
حسن بن علی را از آنجا به قبرستان بقیع بردند و در کنار قبر جده اش فاطمه بنت اسد بخاک سپردند. در کتاب «الاصابة» از واقدی و او از ثعلبه نقل می کند که گفت: روزی که حسن بن علی وفات یافت و در بقیع مدفون شد، من حاضر بودم، انبوهی جمعیت آنچنان بود که اگر در بقیع سوزنی می افکندند بر سر انسانی می افتاد و به زمین نمی رسید.
غزوه بدر
اشاره
هفده ماه رمضان سالروز غزوه بدر می باشد که در این قسمت به بررسی این غزوه پرداخته شده است.
از نبردهای بزرگ و نمایان اسلام، جنگ بدر است. کسانی که در این جبهه شرکت کرده بودند، بعدها امتیاز مخصوصی در میان مسلمانان پیدا نمودند. در هر واقعه ای که یک یا چند نفر از مجاهدان بدر شرکت می نمودند و یا به مطلبی گواهی می دادند؛ می گفتند چند نفر از بدری ها با ما موافق هستند. در شرح زندگانی اصحاب پیامبر، کسانی را که در وقعه بدر شرکت نموده اند، «بدری» می نامند و علت این اهمیت از تشریح این حادثه به دست می آید.
در نیمه جمادی الاولی سال دوم، گزارشی به مدینه رسید که کاروان قریش به سرپرستی «ابوسفیان» از مکه به شام می رود. پیامبر برای تعقیب کاروان تا «ذات العشیره» رفت و تا اوائل ماه دیگر، در آن نقطه توقف کرد، ولی دست به کاروان نیافت. و زمان بازگشت کاروان، تقریبا معین بود، زیرا اوائل پاییز کاروان قریش، از شام به مکه باز می گشت.
در تمام نبردها کسب اطلاعات، نخستین گام پیروزی بود. تا فرمانده لشکر، از استعداد دشمن و نقطه تمرکز آنها و روحیه جنگجویان آگاه نباشد، چه بسا ممکن است در نخستین برخورد شکست بخورد.
بنا به نقل مرحوم مجلسی،
رسول خدا «عدی»، را برای کسب اطلاعات از مسیر کاروان و تعداد محافظان کاروان و نوع کالایشان اعزام نمود. اطلاعات رسیده به قرار زیر بود:
1- کراوان بزرگی است که تمام اهل مکه در آن شرکت دارند.
2- سرپرست کاروان «ابوسفیان»، و در حدود چهل نفر پاسبانی آن را بر عهده دارند.
3- هزار شتر، مال التجاره را حمل می کند، و ارزش کالا حدود پنجاه هزار دینار است.
از آنجا که ثروت مسلمانان مهاجر مقیم مدینه، از طرف قریش مصادره شده بود، بسیار به موقع بود که مسلمانان کالاهای تجارتی آنها را ضبط کنند! و اگر قریش، بر عناد و لجاجت خود در مصادره اموال مسلمانان مهاجر استقامت ورزند، مسلمانان متقابلا کالاهای تجارتی را میان خود به عنوان غنیمت جنگی تصرف کنند. از اینرو، رسول خدا رو به اصحاب خود کرد و فرمود:
هان، ای مردم این کاروان قریش است. می توانید برای تصرف اموال قریش از مدینه بیرون بروید، شاید گشایشی در کار شما رخ دهد.
سخن پیامبر می رساند که رسول گرامی، به آنان نوید گشایش در زندگی می دهد. وسیله این گشایش، ضبط کالاهائی بود که کاروان قریش آن را حمل می کرد، و مجوز این مسأله همان بود که یادآور شدیم و گفتیم که قریش کلیه دارائی مهاجران را در مکه ضبط کرده و به آنان اجازه رفت و آمد به محل زندگی نمی دادند و کلیه اموال منقول و غیر منقول آنان، در مکه متروک مانده بود. پیداست که هر انسان عاقل و خردمندی به خود اجازه می دهد با دشمن، همان معامله را انجام دهد که او با وی انجام داده است.
اصولا باید توجه داشت که علت هجوم مسلمانان به کاروان قریش، همان مظلومیت و ستم کشی مسلمانان بود که قرآن نیز متذکر آن است و به همین جهت به آنان اجازه هجوم می دهد و می فرماید:
أُذِنَ لِلَّذِینَ یقَاتَلُونَ بِأَنَّهُمْ ظُلِمُوا وَإِنَّ اللَّهَ عَلَی نَصْرِهِمْ لَقَدِیرٌ
«به افرادی که مورد هجوم واقع شده اند اجازه دفاع داده شد.
زیرا آنان مظلوم و ستمدیده اند و خداوند به کمک و یاری آنان قادر و توانا است».
ابوسفیان، موقع رفتن به شام متوجه شده بود که پیامبر در تعقیب کاروان او است. از این نظر هنگام مراجعت احتیاط را از دست نداد، و از کاروانها سراغ می گرفت که آیا محمد خطوط تجارتی را اشغال کرده است؟ تا اینکه به او گزارشی رسید:
پیامبر با اصحاب خود از مدینه بیرون آمده و در تعقیب کاروان قریش می باشد. و در سرزمین «ذفران» که در دو منزلی «بدر» است موضع گرفته است.
ابوسفیان، از پیشروی خودداری کرد. چاره جز این ندید که قریش را از سرنوشت کاروان آگاه سازد. شترسوار تندروی به نام «ضمضم بن عمرو غفاری» را اجیر کرد و به او چنین دستور داد: خود را به مکه برسان و دلاوران قریش و صاحبان کالاها را خبر کن تا برای نجات کاروان از حمله مسلمانان، از مکه بیرون آیند.
«ضمضم»، سریعا خود را به مکه رساند و به فرمان ابوسفیان گوشهای شتر خود را برید و بینی آن را شکافت و جهازش را برگردانید و پیراهن خود را از جلو و عقب چاک زد، و بر روی شتر ایستاد و فریاد زد: مردم! شترانی که حامل ناقه مشکند در خطرند. محمد و یاران او در صدد مصادره کالاهای شما هستند، گمان نمی کنم به دست شما برسد، به فریاد برسید! یاری کنید!
مشکلی که قریش با آن روبرو شدند
زمان حرکت اعلام شد. سران قریش متوجه شدند که دشمن سرسختی، مانند قبیله بنی بکر در پیش دارند. چه بسا ممکن است از پشت مورد حمله آنان قرار گیرند. دشمنی بنی بکر با قریش روی خون ریزی بود که ابن هشام تفصیل آن را در سیره خود نوشته است.
در این هنگام «سراقة بن مالک»، از اشراف بنی کنانه که تیره ای از بنی بکر است به آنها اطمینان داد، که هرگز چنین حادثه ای رخ نخواهد داد، و قریش با اطمینان کامل از مکه بیرون بروند.
پیامبر برای مقابله با کاروان بازرگانی قریش، از مدینه حرکت کرده بود و در منزلی به نام «ذفران» فرود آمد. و در انتظار عبور کاروان بود.
ناگهان گزارش تازه ای رسید، و افکار فرماندهان ارتش اسلام را دگرگون ساخت، و فصل جدیدی در زندگی آنها گشود. گزارش به پیامبر رسید، که مردم مکه برای حفاظت کاروان از مکه بیرون آمده اند، و در همین حوالی تمرکز یافته اند و طوائف در تشکیل این ارتش شرکت کرده اند.
رهبر عزیز مسلمانان خود را بر سر دوراهی دید، از یک طرف او و یاران وی برای مصادره کالاهای تجارتی از مدینه بیرون آمده بودند و برای مقابله با یک ارتش بزرگ مکه آمادگی نداشتند؛ چه از نظر نفرات و چه از نظر وسائل جنگی. از طرف دیگر اگر از راهی که آمده بودند باز می گشتند، افتخاراتی را که در پناه مانورها و تظاهرات نظامی به دست آورده بودند از دست می دادند.
چه بسا دشمن به پیشروی خود ادامه داده و مرکز اسلام (مدینه) را مورد حمله قرار می داد بنا بر این، پیامبر صلاح در این دید که هرگز عقب نشینی نکند و با قوائی که در اختیار دارد تا آخرین لحظه نبرد کند.
کسب اطلاعات از اوضاع دشمن
ستون رزمی اسلام در نقطه ای که کاملا با اصول «استتاری» موافق بود، موضع گرفت و از هرگونه تظاهر که باعث کشف اسرار گردد جلوگیری به عمل آمد. دسته های مختلف شروع به کسب اطلاعات از قریش و کاروان نمودند. اطلاعات رسیده از طریق مختلف به قرار زیر بود:
الف: نخست خود پیامبر با یک سرباز دلاور مسافتی راه رفتند، و بر رئیس قبیله ای وارد شدند و به او گفتند: از قریش و محمد و یاران او چه اطلاعی دارید؟
وی چنین گفت: به من گزارش داده اند که محمد و یاران او، چنین روزی از مدینه حرکت کرده اند. اگر گزارش دهنده راستگو باشد، اکنون او و یارانش در چنین نقطه ای هستند (نقطه ای را نشان داد که ستون اسلام در آنجا موضع گرفته بودند) ، و نیز به من خبر داده اند که قریش در چنین روزی از مکه حرکت کرده است. اگر گزارش رسیده صحیح باشد، ناچار اکنون در فلان نقطه هستند (نقطه ای را معین کرد که قریش درست در آنجا تمرکز داشتند)
ب: یک گروه گشتی که در میان آنها زبیر عوام و سعد ابی وقاص بود، به فرماندهی علی
عليهالسلام
کنار آب «بدر» رفتند تا اطلاعات بیشتری به دست آورند. این نقطه معمولا مرکز تجمع و دست به دست گشتن اطلاعات بود. گروه مزبور در اطراف آب، به شتر آب کشی با دو غلام که متعلق به قریش بودند برخورد کردند، و هردو را دستگیر کرده به محضر پیامبر گرامی آوردند. پس از بازجوئی معلوم شد که یکی از دو غلام متعلق به «بنی الحجاج»، و دیگری متعلق به «بنی العاص» است، و مأمورند که آب قریش برسانند.
پیامبر از آنها پرسید که قریش کجا هستند؟ گفتند پشت کوهی که در بالای بیابان قرار گرفته است. سپس از تعداد نفرات پرسید. گفتند:
تحقیقا نمی دانیم. فرمود روزی چند شتر می کشند؟ گفتند یک روز ده شتر، و روز دیگر نه شتر. حضرت فرمود: عبتة بن ربیعه، شیبة بن ربیعه، ابوالبختری بن هشام، ابوجهل بن هشام، حکیم بن حزام، و امیة بن خلف و... در میان آنها هستند. در این هنگام رو به اصحاب خود کرد و فرمود:
شهر مکه جگر پاره های خود را بیرون ریخته است.
«سپس دستور داد این دو نفر زندانی گردند تا تحقیقات ادامه یابد.
ج: دو نفر مأموریت پیدا کردند که وارد دهکده «بدر» شوند، و اطلاعاتی از کاروان به عمل آورند. آنها در کنار تلّی نزدیک به آب پیاده شدند، و وانمود کردند که تشنه هستند و آمده اند آب بخورند. اتفاقا در کنار چاه، دو نفر زن با یکدیگر سخن می گفتند. یکی به دیگری می گفت که: چرا قرض خود را نمی پردازی، می دانی که من نیز نیازمندم؟ دیگری در پاسخ وی گفت: که فردا یا پس فردا کاروان می رسد، و من برای کاروان کار می کنم، سپس بدهی خود را ادا می نمایم. «مجدی بن عمرو»، که در نزدیکی این دو نفر زن بود، گفتار بدهکار را تصدیق کرد و آن دو زن را از هم جدا نمود.
هر دو سوار از استماع این خبر خوشحال شدند، با رعایت قاعده «استتار»، خود را به فرماندهی کل قوای اسلام رساندند، و پیامبر را از آنچه شنیده بودند آگاه ساختند. اکنون که پیامبر گرامی با کسب این اطلاعات از ورود کاروان و موقعیت قریش کاملا آگاه شده است؛ لازم است، به مقدمات کار بپردازند.
چگونه ابوسفیان گریخت
ابوسفیان سرپرست کاروان که موقع رفتن مورد تعرض دسته ای از مسلمانان واقع شده بود؛ به خوبی می دانست که هنگام بازگشت به طور قطع از طرف مسلمانان مورد تعرض قرار خواهد گرفت. از این نظر، وقتی که کاروان به منطقه نفوذ اسلام رسید؛ او کاروان را در نقطه ای استراحت داد و خود برای کسب اطلاعات وارد دهکده «بدر» شد. «مجدی بن عمرو» را در آنجا ملاقات کرد و از او پرسید که: ایا در این اطراف کسانی را دیده است که به آنها بدگمان باشد؟ وی گفت چیزی که باعث بدگمانی من گردد، ندیده ام. فقط دو شتر سواری را دیدم که شتران خود را روی تلی خوابانیدند و پائین آمدند آب خوردند و رفتند. ابوسفیان روی تل آمد چند پِشکل از شتر آنها را شکافت، از هسته خرمائی که در میان پشکل بود، آنها را شناخت و یقین کرد که آنها اهل مدینه هستند. فورا به سوی کاروان برگشت و مسیر کاروان را عوض کرد، و دو منزل را یکی کرده کاروان را از منطقه نفوذ اسلام بیرون برد. همچنین، شخصی را مأمور کرد که به قریش اطلاع دهد که کاروان از دستبرد مسلمانان جان به سلامت برد، و آنان نیز از راهی که آمده اند برگردند و کار محمد را به خود عرب واگذار کنند.
اختلاف نظر میان قریش
وقتی نماینده ابوسفیان پیام وی را به سران جمعیت ابلاغ کرد، دودستگی عجیبی میان آنان پدید آمد.
قبیله «بنی زهره» و «اخنس بن شریق» باهم پیمانان خود از راهی که آمده بودند بازگشتند: زیرا می گفتند غرض ما حفظ کالاهای بزرگ «بنی زهره» بود و آن نیز عملی گردید. «طالب»، فرزند ابوطالب هم که به اجبار قریش از مکه بیرون آمده بود، بر اثر یک مشاجره لفظی که می گفتند قلوب شما بنی هاشم با «محمد» است، از راهی که آمده بود بازگشت.
ابوجهل بر خلاف نظر ابوسفیان اصرار ورزید که ما باید به منطقه «بدر» برویم و در آنجا سه روز بمانیم و شترانی را بکشیم و شراب بخوریم و زنان رامشگر برای ما آواز بخوانند، صیت قدرت و توانائی ما به گوش عرب برسد و تا ابد از ما حساب ببرند.
سخنان فریبنده ابوجهل، قریش را بر آن داشت که از آن نقطه حرکت کنند و در نقطه مرتفعی از بیابان، پشت تپه ای فرود آیند. باران شدیدی بارید که راه رفتن را برای قریش سخت کرد و آنان را از پیشروی بازداشت.
حرکت قریش
بامدادان، روز هفدهم رمضان سال دوم هجرت، قریش از پشت آن تپه ریگ به دشت «بدر» سرازیر شدند. هنگامی که چشم پیامبر به قریش افتاد، رو به آسمان کرد و گفت: خدایا، قریش با کبر و اعجاب به جنگ تو و تکذیب رسول تو برخاسته است، پروردگارا کمکی را که به من فرموده ای، محقق نما و آنان را از امروز هلاک ساز.
شورای قریش
نیروهای قریش در نقطه ای از بدر متمرکز شدند، ولی از قدرت مسلمانان و تعداد آنها آگاه نبودند. برای تحصیل آمار سربازان اسلام، «عمیر بن وهب» را که مردی دلاور و در تخمین زدن جمعیت ماهر بود؛ مأمور کردند که شمار همه یاران محمد
صلىاللهعليهوآله
را به دست آورد. او با اسب خود در اطراف اردوگاه سربازان اسلام گردش کرد و بازگشت، و گزارش داد شماره مسلمانان در حدود سیصد نفر است. ولی گفت: لازم است با یک گشت دیگر ببینم که آیا در پشت سر، کمینگاه، یا نیروی امدادی دارند یا نه؟
او سرتاسر بیابان را گردش کرد. بالا و پائین را زیر پا نهاد. خبر مهیب و وحشت آوری آورد، او گفت مسلمانان کمین و پناهگاهی ندارند ولی شترانی را دیدم که برای شما از مدینه، مرگ را سوغات آورده اند. سپس افزود:
گروهی را دیدم که جز شمشیرهای خود پناهگاهی ندارند. تا هریک از آنها یک نفر از شما را نکشند کشته نخواهند شد. هرگاه به تعداد خودشان از شما کشتند دیگر زندگی چه سودی خواهد داشت؟
تصمیم نهائی را خود بگیرید.
«واقدی» و مرحوم «مجلسی»، جمله دیگری را نیز نقل فرموده اند و آن اینکه: نمی بینید که خاموشند وحرف نمی زنند و تصمیم و اراده از قیافه آن ها می بارد، همچون افعی های کشنده زبان های خود را در اطراف دهان گردش می دهند؟
چیزی که جنگ را قطعی ساخت
«اسود مخزومی»، مرد تندخویی بود. چشمش به حوضی افتاد که مسلمانان ساخته بودند. پیمان بست که یکی از این سه کار را انجام دهد: یا از آب حوض بنوشد، یا آن را ویران کند، و یا کشته شود. او از صفوف مشرکان بیرون آمد و در نزدیکی حوض، با افسر رشید اسلام، حمزه روبرو گردید. نبرد میان آن دو در گرفت، حمزه با یک ضربت پای او را از ساق جدا کرد. او برای اینکه به پیمان خود عمل کند خود را کنار حوض کشید تا از آب حوض بنوشد. حمزه، با زدن ضربت دیگری او را در میان آب کشت.
این پیش آمد مسأله جنگ را قطعی ساخت. زیرا هیچ چیزی برای تحریک یک جمعیت، بالاتر از خونریزی نیست. گروهی که بغض و کینه گلوی آنها را می فشرد و دنبال بهانه می گشتند، اکنون بهترین بهانه به دست آنها افتاده، دیگر خود را ملزم به جنگ می بینند.
جنگهای تن به تن
رسم دیرینه عرب، در آغاز جنگ، نبردهای تن به تن بود. سپس حمله عمومی آغاز می شد.
پس از کشته شدن اسود مخزومی، سه نفر از دلاوران قریش، از صفوف قریش بیرون آمدند و مبارز طلبیدند. این سه نفر عبارت بودند از: «عتبه»، و برادر او «شیبة»، فرزندان «ربیعه» و فرزند عتبه «ولید».
هرسه نفر در حالی که غرق در سلاح بودند، در وسط میدان غرش کنان اسب دوانیده هماورد طلبیدند. سه جوان رشید از جوانان انصار، به نامهای: «عوف» «معوذ» «عبداللَّه رواحه»، برای نبرد آنان از اردوگاه مسلمانان به سوی میدان آمدند. وقتی «عتبه» شناخت که آنان از جوانان مدینه هستند، گفت ما با شما کاری نداریم. سپس یک نفر داد زد: محمد! کسانی از اقوام ما که همشأن ما هستند، آنها را به سوی ما بفرست
پیامبر رو کرد به «عبیده» و «حمزه» و «علی»، فرمود: برخیزید. سه افسر دلاور سر و صورت خود را پوشانیده روانه رزمگاه شدند.
طرف نبرد حمزه «شیبه» بود و هماورد «عبیده» «عتبه» بوده است که حمزه و علی پس از کشتن مبارزان خود، به سوی عتبه رفتند و او را با شمشیر از پای درآوردند.
حمله عمومی آغاز می گردد:
کشته شدن دلاوران قریش، سبب شد که حمله عمومی آغاز گردد حمله های دست جمعی قریش شروع شد، پیامبر از همان مقر فرماندهی دستور داد، که از حمله خودداری نمایند و با تیراندازی، از پیشروی دشمن جلوگیری کنند.
خصوصیات حمله عمومی در تواریخ اسلام تا حدی ضبط گردیده است، ولی این مطلب مسلم است که پیامبر گاهی از مقر فرماندهی پایین می آمد، و مسلمانان را برای نبرد در راه خدا و حمله به دشمن تحریک و تحریض می نمود. یکبار در میان مسلمانان با صدای بلند فرمود:
به خدائی که جان محمد در دست اوست، هرکس امروز با بردباری نبرد کند، و نبرد او برای خدا باشد و در این راه کشته شود، خدا او را وارد بهشت می کند.
سخنان فرمانده کل قوا، آنچنان تأثیر می کرد که برخی برای اینکه زودتر شهید شوند، زره از تن کنده و مشغول جنگ می شدند. «عمیر حمام»، از رسول خدا پرسید فاصله من تا بهشت چیست؟ فرمود: نبرد با سران کفر، وی چند عدد خرمائی که در دست داشت به دور ریخت و مشغول نبرد گشت. سپس پیامبر اکرم مشتی خاک برداشت و به سوی قریش ریخت و فرمود:
روهای شما دگرگون باد!
سپس دستور حمله عمومی داد.
چیزی نگذشت که آثار پیروزی در ناحیه مسلمانان نمایان گردید.
دشمن کاملًا مرعوب گشته و پا به فرار گذارد. سربازان اسلام که از روی ایمان نبرد می کردند و می دانستند که کشتن و کشته شدن هر دو سعادت است، از هیچ عاملی نمی ترسیدند و چیزی از پیشروی آنها جلوگیری نمی کرد.
میزان خسارات و تلفات
در این نبرد، چهارده نفر از مسلمانان و هفتاد نفر از قریش کشته شدند، و هفتاد نفر اسیر گشتند؛ که از سران آنها: نضر بن حارث، عقبة ابن ابی معیط، ابو غره، سهیل بن عمرو، عباس و ابوالعاص بود.
شهدای بدر، در گوشه رزمگاه به خاک سپرده شدند. اکنون نیز قبور آنها باقی است. سپس پیامبر دستور داد، کشته های قریش را جمع آوری کنند، و در میان چاهی بریزند.
برکات شب قدر
«خداوند ان شاء اللَّه شماها را توفیق دهد که با سلامت و سعادت، وارد به ضیافت اللَّه بشوید و از این مائده های آسمانی که قرآن وعده داده مستفیض بشوید و با یک روح سالمی، وارد بشویم و «لیلة القدر» را دریابیم. »
امام خمینی قدس سره
در گذر روزها و هفته ها و ماهها و سالها، گاهی لحظه هایی سرنوشت ساز می گذرد که انسان را، جامعه را، و گاهی تاریخی را عوض می کند.
لحظه هایی جدا از لحظه های دیگر.
با آب و رنگی خدایی، با ویژگیهایی استثنایی... سرشار از آگاهی و اقبال و توجّه و حضور و انتخاب، و ارزش شناسی و ارزش آفرینی و خودسازی.
رمضان، ماه توجّه به خویشتن و پرداختن به خداست.
در این ماه، باید رنگ و بوی خدایی بگیری.
از میان ماهها، ماه رمضان، و از شبها، «شب قدر»، اهمّیت خاصّی دارد. این شب را باید زنده نگه داری، احیا کنی، از شام تا بام، بیگانه با خواب باشی و ناآشنا با غفلت.
با یاد خدا و «ذکر» و «دعا» و مناجات، به صبح آوری، وضعیت خود را تحلیل کنی، که کیستی؟ چیستی؟ در کجایی؟ چه می کنی؟ کجا می روی؟ هستی ولی «چگونه»؟
اگر در شب قدر، سرنوشتها تعیین می شود، خودت نیز در این تعیین سرنوشت، سهیم و شریکی، بسته به این است که «امشب» چه بخواهی و چگونه بودنی را «انتخاب» کنی و کدام «قدر» و ارزش را برای خود «مقدّر» نمایی.
وقتی که تو در چنگ غفلت و بی خبری و نسیان و خود فراموشی و خدافراموشی اسیری، و نمی خواهی وضعیت خود را در رابطه با خالق و معاد و حساب و کتاب، روشن کنی، چگونه می توانی امیدوار رحمت، در این شب، سلام و تحیات و برکات الهی را بر تو نازل کند؟
فیض حق، امشب به در خانه ات می آید، باید تو بیدار شوی که در به رویش بگشایی. لحظه ای غفلت سبب می شود محروم شوی.
شب قدر، از هزار ماه، بهتر است، و تنها همین یک شب هم، شب قدر است.
به قول سعدی:
«شبها اگر همه قدر بودی، شب قدر، بی قدر بودی»
برقی می جهد و زاویه های تاریک، روشن می شود، باید چشمانت گشوده باشد تا قبل از تاریکی مجدّد، «دیدنی» ها را ببینی.
سروشی به گوش می رسد، گوشت باید باز باشد تا شنیدنها را بشنوی، دریچه قلب را باید به روی آن اشراقات بگشایی و زیر آبشار فیض الهی، تطهیر جان کنی.
شب قدر، شب انتخاب و تصمیم و خود یابی و خودسازی است. در این شبها، باید «حرّیت» خویش را بازیابی. از چنگ هوس و عادت و گناه، رها شوی و به «عبودیت» خدا برسی.
سخن از ماندن و رفتن نیست. سخن از «چگونه بودن» است.
تو باید با توجّه و حضور و آگاهی شب «قدر» ت، خمیر هستی ات را با دو دست «انتخاب» خویش، نقش ساز و شکل پرداز باشی، به بودن خود باید هویت ببخشی.
در شب قدر، باید قدر خود را بشناسی.
«در شب قدر، که از چشمه نور
«آیه هایی روشن،
«جلوه هایی جانسوز،
«تا سحرگاه، فرو می بارد،
«وای اگر از وزش نفحه خیر
«و... از این ریزش فیض
«بهره هایی نبری،
«ورنه، افسانه سرد است و سراب،
«آن همه شور دل و ناله و فریادگری!
«می رسد لحظه دیدار.. ولی
«حیف اگر در «شب قدر»،
«قدرِ» خود، نشناسی، دیده و این همه خشک،
«نفس و این همه سرد؟!
«تو و این سنگدلی؟
«من و این بی دردی؟!
«کاروان رفته و ما، مانده ز «راه»
«گرد این قافله را می بینیم،
«وادی ایمن» و منزلگه دوست،
«گرچه دور است... ولی
«این قدَر هست که بانگ جرسی می آید».
شبی چنین عظیم و گرانقدر و سرنوشت ساز، که همه ساله در هر ماه رمضان تکرار می شود، شبی که قرآن نیز در چنین شبی نازل شده است، یکی از سه شب 19 و 21 و 23 رمضان است.
پیشوایان، معین نکرده اند، تا اینکه برای دریافتن برکات آن، بیشتر رو به جانب خداوند آوری، همچنانکه خود این شب، گرامی تر از دیگر شبهاست، عمل تو نیز در این شب، پاداشی مضاعف و ارزشی چند برابر دارد، و پیشوایان و ائمّه اهل بیت علیهم السلام تأکید فراوان در دعا و احیای این شب نموده اند.
اگر غفلت کنی، بعد حسرت و اندوه خواهی خورد.
خواجه عبداللَّه انصاری در مورد شب قدر می گوید:
«امشب، شب نوازش بندگان است، هنگام پذیرفتن توبه گناهکاران است، وعده گاه آشتی جویان است، هنگام ناز شیفتگان و رازدوستان است.
در تمام شب قدر، داعیان را اجابت، و سائلان را عطیت، و مجتهدان را معونت، و مطیعان را مثوبت، و عاصیان را مغفرت، و محبّان را کرامت است. »
اگر از مطیعانی، بر طاعت بیفزای، و اگر گنهکاری، دست از معصیت بشوی، و برکات لیلة القدر را دریاب!
با دستانی که عطر قرآن گرفته،
با دهانی که با ذکر و دعا معطّر و خوشبو گشته است،
با تن و جانی که در خدمت خدا آورده ای،
با قلبی که امشب، جلا داده ای، رو به آستان رحمت پروردگار کن و از او بخواه تا توفیقت دهد تا زبان به بیهوده نگشایی و گوش به ناروا مداری، و چشم از گناه بپوشی و شکم خود را انبار حرام نسازی، و عفّت را در تاراج شعله های فساد نسوزانی.
شرم و حیا را در خواستن از او کنار بگذار،
سرمایه اشک را بردار،
به بازار توبه و انابت برو،
در این درگاه، شکسته دلی و اشک، مشتری دارد و خضوع و نیاز، قرب می آورد.
از او بخواه، با عجز و لابه، با سوز و گداز، با چشمی اشکبار و قلبی شکسته، که تو را به «بندگی» بپذیرد و طاعتت را قبول کند.
مولایمان علی
عليهالسلام
می فرمود:
خدایا، عزّتم همین بس که بنده تو باشم.
و افتخارم همین کافی است که پروردگار من باشی.
«برای شب قدر اعمال و آداب بسیاری وارد شده است که در بخش سوّم همین کتاب خواهد آمد. »
علی
عليهالسلام
در بستر تاریخ
اشاره
حضرت علی
عليهالسلام
در روز جمعه سیزدهم ماه رجب و سی سال پس از عام الفیل، از بانویی به نام فاطمه دختر اسد پسر هاشم در کعبه زاده شد.
پدر او ابوطالب، بزرگ بطحا (مکه) و رئیس بنی هاشم بود. سی سال از ولادت حضرت محمد
صلىاللهعليهوآله
گذشته بود که امیر مؤمنان علی
عليهالسلام
پا به عرصه گیتی نهاد و از آغاز زندگی از لطف و مهربانی پیامبر
صلىاللهعليهوآله
بهره مند شد.
علی
عليهالسلام
در توصیف آن ایام می فرماید: «وقد علمتم موضعی من رسول اللَّه بالقرابة القریبة»؛
«شما خویشاوندی و نسبت و منزلت مرا نزد پیامبر
صلىاللهعليهوآله
می دانید. »
طهارت نفسانی علی
عليهالسلام
و پرورش او در دامان پیامبر سبب شد تا از دوران کودکی با دیده نافذ و گوش شنوای خود چیزهایی را ببیند و صداهایی را بشنود که برای مردم عادی غیر ممکن بود. او می فرماید:
«أری نورَالْوَحْی وَالرسالة و أشُمُّ رِیحَ النُّبُوَّة... »
؛ «نور وحی و رسالت را می دیدم و بوی نبوت و پیامبری را می بوییدم... » آن حضرت بعد از بعثت پیامبر اکرم
صلىاللهعليهوآله
ده ساله بود که ایمان آورد و افتخار سبقت در پذیرش اسلام را به خود اختصاص داد. خود آن حضرت می فرماید:
«أنا عبداللَّه و أخو رسول اللَّه... »
؛ «من بنده خدا و برادر رسول خدایم.
هفت سال زودتر از سایر مردم و اولین کسی هستم که با رسول خدا
صلىاللهعليهوآله
نماز گزاردم».
23 سال فداکاری
علی
عليهالسلام
پس از بعثت پیامبر اکرم
صلىاللهعليهوآله
23 سال در کنار پیامبر
صلىاللهعليهوآله
و بازوی پرتوان او بود و با تمام وجود به دفاع از آرمان و اهداف عالی پیامبر عظیم الشأن اسلام پرداخت و در سخت ترین لحظات، با ایثار و از خودگذشتگی به یاری پیامبر
صلىاللهعليهوآله
شتافت که از این ره گذر، به افتخارهایی نایل آمد و حوادثی مانند:
1- ماجرای یوم الانذار؛
2- داستان لیلةالمبیت؛
3- ماموریت ابلاغ آیات برائت؛
4- فتح قلعه های خیبر؛
5- واقعه غدیر؛
6- همسری تنها دخت پیامبر.
و غیره آن را به خود اختصاص داد.
پس از جنگ احد و هنگامی که سپاه اسلام به مدینه باز می گشتند، حضرت فاطمه زهرا
صلىاللهعليهوآله
به استقبال سپاهیان شتافت. پیامبر اکرم
صلىاللهعليهوآله
چون فاطمه
عليهاالسلام
را دید شمشیر علی
عليهالسلام
را به او داد و فرمود: «خذیه یا فاطمة! فقد ادّی بعلک ماعلیه وقد قتل اللَّه بسیفه صنادید قریش»
؛ «ای فاطمه! این شمشیر را بگیر. شوهرت حق این شمشیر را ادا کرد و خداوند با شمشیر او، گردن کشان قریش را هلاک ساخت».
جنگ خندق با حمله همه جانبه کفار قریش به مدینه صورت گرفت. زمانی که علی
عليهالسلام
به مصاف عمرو بن عبدود رفت، پیامبر اکرم فرمود: «بَرَزَ الایمانُ کُلُّهُ الَی الشِّرکِ کُلِّهِ»
؛ «تمامی ایمان به جنگ تمامی کفر شتافت».
25 سال سکوت تلخ
پس از رحلت پیامبر اکرم
صلىاللهعليهوآله
صداقت، پاکی و امتیازهایی همانند سبقت در پذیرش اسلام، وصی و وزیر و برادر پیامبر بودن، و حدیث منزلت و ثقلین و غدیر و... به دست فراموشی سپرده شد و نیرنگ، فریب، کتمان حقایق، تحریف و زور چهره گشود و غمی بزرگ بر جان دل سوزان و پیش گامان نهضت اسلامی نشست و آل رسول مجبور به سکوت و کناره گیری شدند. مهم ترین عوامل کناره گیری امیر مؤمنان علی
عليهالسلام
از حکومت به شرح زیر بیان می شود:
1- ضرورت حفظ اسلام و عزّت مسلمین و یک پارچگی امت اسلام جهت مقابله با حملات انتقام جویانه احتمالی دشمنان داخلی و خارجی و کسانی که در صدد تلافی شکست های فضیحت بار خود به دست مسلمانان و مخصوصا علی
عليهالسلام
بودند.
2- لزوم جلوگیری از ایجاد زمینه انحراف و ارتداد افراد زیادی که تازه مسلمان بودند و قادر به تجزیه و تحلیل صحیح مسائل نبودند.
3- حاکمیت جو تحریف، زور و اختناق و فشار، حتی نسبت به حریم پیامبر اکرم
صلىاللهعليهوآله
و خاندان آن حضرت.
4- بی نتیجه ماندن رهنمودهای آن حضرت برای دعوت مردم به سوی حق.
علی
عليهالسلام
پس از رحلت پیامبر اکرم
صلىاللهعليهوآله
همراه گروهی از بنی هاشم نزد خلیفه اول رفت و با او به احتجاج پرداخت و ویژگی های خود را برشمرد و به او گفت: چراشما در میراث خلافت با من به نزاع برخاستید.
طبق نوشته بسیاری از تاریخ نویسان، آن حضرت در برخی شب ها همراه با دختر گرامی پیامبر اکرم و حسنین، با سران مفصل این گفتگو در احتجاج طبرسی، ج 1، ص 95 آمده است.
انصار ملاقات می کرد تا خلافت را به مسیر واقعی خود باز گرداند اما از این فعالیت ها نتیجه ای نگرفت.
5- خوگرفتن بسیاری از مردم با وضعیت موجود بیعت بزرگان قبایل با خلیفه اوّل.
6- برخوردار نبودن از امکانات و قدرت کافی برای بازپس گیری خلافت.
ابن ابی الحدید در ذیل خطبه 215 نقل می کند: «روزی فاطمه
عليهاالسلام
علی
عليهالسلام
را دعوت به قیام می کرد. در همین حال فریاد مؤذّن بلند شد که: اشهد انّ محمدا رسول اللَّه. علی
عليهالسلام
به زهرا
عليهاالسلام
فرمود: آیا دوست داری این فریاد خاموش شود؟ گفت: نه. حضرت فرمود: سخن من جز این نیست».
مهم ترین فعالیت های امام
عليهالسلام
در دوران کناره گیری از خلافت
آن حضرت هرچند در مقام خلافت نبود اما نسبت به سایر شئون اجتماعی نیز بی توجه نبود و در این دوره 25 ساله خدماتی ارائه داد که مهم ترین آن ها عبارت است از:
1- تفسیر قرآن و حل مشکلات آیات و تربیت شاگردانی مانند ابن عباس.
2- پاسخ به پرسش های دانشمندان دیگر ادیان از جمله یهودیان و مسیحیان که پس از فوت پیامبر برای تحقیق در باره اسلام رهسپار مدینه می شدند.
3- بیان حکم بسیاری از مسائل جدید که در مورد آن ها نصّی از پیامبر اکرم و قرآن نرسیده بود.
4- برای تأمین زندگی نیازمندان و درماندگان می کوشید و به دست خود درخت می کاشت، باغ احداث می کرد، چاه و قنات حفر می کرد و حتی برای یهودیان بنی قریظه و بنی النضیر کارگری می کرد و حاصل کار خود را میان بی نوایان تقسیم می کرد. نظر به اهمیت این قبیل خدمات و برای بهره گیری از سیره آن بزرگوار در زندگی روزمرّه خود به برخی از آن ها اشاره می کنیم:
الف) آن حضرت از حاصل دست رنج خود هزار بنده را خرید و آزاد کرد. امام صادق
عليهالسلام
با اشاره به آنچه گفته شد، فرمود: «انّ علیاً اعتق الف مملوک من کدّ یدهِ»
ب) یکی از مشاغل علی
عليهالسلام
در عصر رسالت و پس از آن، کشاورزی و درخت کاری بود و آن حضرت بسیاری از خدمات و انفاقات خود را از این طریق انجام می داد. آورده اند: «مردی در نزد آن حضرت یک وسق (هر وسق معادل شصت صاع و هر صاع تقریبا یک من است) هسته خرما دید. پرسید: مقصود از گردآوری این همه هسته خرما چیست؟ فرمود: همه آن ها به اذن خدا، درخت خرما خواهد شد.
راوی می گوید: امام آن هسته ها را کاشت و نخلستانی پدید آورد و آن را وقف کرد».
ج) آن حضرت املاک زیادی را که خود آباد کرده بود وقف کرد که اسامی موقوفات متعدد و وقف نامه های آن حضرت در کتاب های حدیث و تاریخ آمده است. طبق نقل مورخان معتبر، درآمد سالانه آن موقوفات چهل هزار دینار بود که تمام صرف بی نوایان می شد. شگفت آن که علی رغم این درآمد سرشار، آن حضرت مجبور می شد برای تأمین هزینه زندگی، شمشیر خود را بفروشد.
د) تأسیس و تعمیر مساجدی متعدد که منابع تاریخی به بعضی از آن اشاره کردند. مانند مسجدالفتح در مدینه، مسجدی در کنار قبر حمزه، مسجدی در میقات، مسجدی در کوفه و مسجدی در بصره و...
ه) چاه های بسیار بین مکه و مدینه بدست آن حضرت حفر شد، از جمله قناتی است به نام «ینبع» که آن حضرت فرمود: «این قنات وقف زایران خانه خدا و ره گذرانی است که از این جا می گذرند. کسی حق فروش آب آن را ندارد و فرزندانم هرگز آن را به میراث نمی برند».
چون واسطه غیب و شهود است علی
|
|
دیباچه دفتر وجود است علی
|
دریای کمال و هنر و علم و عمل
|
|
بحر کرم و سخا وجود است علی
|
5- هرگاه دستگاه خلافت در مسائلی بابن بست روبرو می شد برای حل آن، از علی
عليهالسلام
مدد می گرفت. در این مورد شواهد فراوانی وجود دارد. که گویای این حقیقت است.
ویژگی دوران خلافت عثمان
پس از سپری شدن دوران حکومت خلیفه اول و دوم و روی کارآمدن عثمان توسط شورای شش نفره، در اثر سیاست های غلط امویان حاکم به سرکردگی عثمان، حوادث تلخ و ناگواری رخ داد که امیر مؤمنان علی
عليهالسلام
را به صحنه کشید و جریان هایی به وجود آمد و یا شدت یافت که در سقوط عثمان و فتنه های دوران تصدی حکومت از طرف علی
عليهالسلام
نیز تأثیر داشت.
پس از اوج گیری نارضایتی مردم از دستگاه خلافت و مساعد یافتن جو عمومی، مصمم شدند دستگاه حکومتی را به صراط مستقیم بازگردانند، اما تلاش آنان کارساز نشد و خلیفه سوم کشته شد. در این ماجرا علی
عليهالسلام
باشناختی که از اوضاع و احوال سیاسی آن زمان و فتنه هایی که ممکن بود بعد از کشته شدن عثمان به وجود آید بارها وساطت کرد اما نتیجه مطلوبی به دست نیاورد و بالاخره مردم با کشتن عثمان؛ به حکومت او پایان دادند.
دوران خلافت امیرالمؤمنین علی
عليهالسلام
پس از کشته شدن عثمان، جو مدینه به شدت متشنج شد. در هرجا سخن از خلیفه آینده بود. مردم مصر، علی
عليهالسلام
را و اهل بصره، طلحه و کوفیان زبیر را معرفی کردند و سرانجام قرعه به نام علی
عليهالسلام
افتاد، اما آن حضرت از پذیرش خلافت با توجه به عللی که ذیلا بیان می شود امتناع می ورزید:
1- از بین رفتن زمینه برای اصلاحات و سامان بخشیدن به نظام فروپاشیده سیاسی.
2- فقدان امکانات و نیروهای کارآمد به تعداد کافی برای اداره امور کشور.
3- عدم آمادگی مردم برای پذیرش آرمان های اصیل اسلامی از زبان آن حضرت و خوگرفتن با عقاید انحرافی در طول 25 سال حکومت سه خلیفه.
4- نامناسب بودن جو عمومی پس از قتل عثمان به دلیل بی خبری و عدم شناخت صحیح مردم از حوادثی که در مدینه رخ داد و منجر به قتل خلیفه شد.
حضرت علی
عليهالسلام
با توجه به آن جو آشفته فرمود: «من به اقتضای آنچه می بینم چنین جوابی دادم و گفتم مرا رها کرده سراغ دیگری بروید و اگر گفته شما را بپذیرم حوادثی (که آن را پیش بینی می کنم) رخ خواهد داد. بنا بر این مرا واگذارید که من نیز چون یکی از شما باشم. »
سرانجام پافشاری مردم، آن حضرت را به پذیرش خواسته آنان واداشت تا حکومت را (آن گونه که خود می خواست) بپذیرد. (خود آن حضرت در خطبه شقشقیه، علت پذیرفتن حکومت و بیعت مردم را بیان می کند) مردم نیز فریادهای (البیعه، البیعه) که از اعماق وجودشان می جوشید سر دادند و حضرت علی
عليهالسلام
رهبری مسلمانان را به عهده گرفت و برای تأمین سعادت همه جانبه جامعه اسلامی، حرکت گسترده ای را آغاز کرد.
اصولی از برنامه حکومتی علی
عليهالسلام
1- انتخاب کارگزاران لایق برای امور حکومتی و گماردن مأمورانی برای نظارت بر اعمال و گفتار آنان. هرگاه تخلفی از کارگزاران خود می دید آنان را مؤاخذه می کرد. ماجرای عثمان بن حنیف و والی اهواز، شاهد براین مدعا است.
2- تبعیت از احکام الهی و پافشاری در اجرای آن، که پیش از خلافت به آن اشاره کرده بود. آن حضرت در شورای شش نفره انتخاب سوّمین خلیفه صریحا اعلام کرد که او حکومت و خلافت را به شرطی می پذیرد که کتاب خدا و سنت پیامبر و آن چه خود بر اساس آن تشخیص می دهد مبنای عمل قرار گیرد و چون پیشنهاد دیگران براساس عمل بر سیره شیخین بود از قبول آن صرف نظر کرد. پس از قتل عثمان باز همان شرایط را اعلام کرده، می فرماید: «واعلموا انّی ان اجبتکم رکبت بکم ما اعلم... » ؛ «بدانید اگر من دعوت شما را (برای خلافت) پذیرفتم آن طور که خودم می دانم و می فهمم عمل می کنم و به توصیه احدی گوش نخواهم داد».
3- مقدم داشتن قانون و ارزش ها بر اصل حکومت، از دیگر اصول
حکومت علی
عليهالسلام
است، زیرا در منطق علی
عليهالسلام
حکومت وسیله تحقق ارزش هاست و این طور نیست که ارزش ها را فدای حاکمیت چند روزه و حفظ حکومت بداند.
دوستان خیراندیش به حضور حضرت آمدند و با خلوص نیت و خیرخواهی به آن حضرت پیشنهاد کردند که خود را از درد سر افراد متنفذی که بعضی از آن ها از شخصیت های اول اسلام هستند (همچون طلحه و زبیر) راحت کند و فعلا در باره آن ها مساوات و برابری را رعایت نکند تا حکومت او قدرت بگیرد. آن حضرت در پاسخ فرمود: «اتأمرونّی ان اطلب النصر بالجور
؛ آیا شما از من می خواهید که پیروزی را به قیمت تبعیض و ستمگری به دست آورم و عدالت را فدای سیاست و سیادت کنم؟! نه سوگند به ذات پروردگار که تا دنیا دنیا است چنین کاری نخواهم کرد».
4- تأمین آزادی های اجتماعی برای مردم از سوی علی
عليهالسلام
بیشتر در زمینه برخورد با خوارج متبلور است. امیرالمؤمنین با آن ها با منتهی درجه آزادی رفتار کرد و در عین قدرت، با آنان کاری نداشت و تا زمانی که شمشیر نکشیده بودند، در ردیف دیگران قرار داشتند و همانند آنان حقوق خود را از بیت المال می گرفتند.
5- امتیازات نژادی و تبعیضات قومی، از نظر امام مردود بود و همه مسلمانان از نظر امام مساوی بودند و به طور مساوی از بیت المال بهره می بردند. قبل از ایشان امتیازات قومی و نژادی فراوان به چشم می خورد، اما اسلام علی
عليهالسلام
مبتنی بر سیره رسول اللَّه است، هرچند بسیار گران تمام شود. او اجازه نمی دهد که دست اندرکاران حکومت، از موقعیت خود نردبانی برای دستیابی به امیال خود و بستگان بسازند. و این برای آن حضرت که آهن گداخته را نزدیک دست برادر خود «عقیل» می برد و می گوید: «تو می خواهی با رسیدن به خواسته خویش، علی را گرفتار آتش عذاب الهی کنی؟
افتخاری می شود که به آن می بالیم.
6- عدالت از دیگر ره آوردهای حکومت علی
عليهالسلام
بود.
سیاست امیرالمؤمنین بر مبنای اصل عدالت پایه ریزی شد و همین امر مشکلات فراوانی را برای آن حضرت ایجاد کرد.
شهید مطری رحمه الله با اشاره به این اصل می فرماید: «تبعیض و رفیق بازی، باندسازی و دهان ها را با لقمه های بزرگ بستن و دوختن، همواره ابزار لازم سیاست قلمداد شده است. اکنون مردی زمامدار و کشتی سیاست را ناخدا شده که دشمن این ابزار است»
7- زهد و عدم دل بستگی به مظاهر دنیوی، از برجسته ترین ویژگی های امام علی
عليهالسلام
است. استاد مطهری رحمه الله در این باره می فرماید:
[عدم دلبستگی به دنیا و بی توجهی به زرق و برق آن و هم دردی و شرکت در غم دیگران، مخصوصا در مورد پیشوایان امت که چشم ها به آنان دوخته است اهمیت به سزایی دارد. علی
عليهالسلام
در دوره خلافت بیش از هر وقت دیگر زاهدانه زندگی می کرد.
به طورکلّی محورهای عمده برنامه های امیرالمؤمنین عبارت بود از:
1- انتخاب افراد لایق و متدین و امین برای امور اجرایی کشور؛
2- اصرار بر اجرای قانون از سوی مسئولان اجرایی؛
3- حفظ آزادی ها و تلاش در احقاق حقوق مردم؛
4- تلاش برای عمران و آبادی؛
5- حفظ امنیت کشور؛
6- تربیت مردم و تبیین ارزش وجودی آن ها و شخصیت دادن به آحاد جامعه؛
7- بسط علم و دانش؛
8- برخورد با متجاسرین و قانون شکنان و...
دشمنان علی
عليهالسلام
در سه جبهه
برای شناخت دشمنان علی
عليهالسلام
شناخت جو و شرایط حاکم بر آن زمان و طیف بیعت کنندگان ضروری است. به طور کلّی بیعت کنندگان چند دسته بودند:
1- افرادی چون طلحه وزبیر که هدف های سیاسی- اقتصادی داشتند.
2- افرادی که انگیزه قومی داشتند و به لحاظ خونی یا پیمان قومی، طرفدار بنی هاشم و بالتّبع علی
عليهالسلام
بودند.
3- وفاداران و معتقدان به حضرت.
4- انقلابیونی که از مناطق مختلف آمده بودند و علی رغم خواست علی
عليهالسلام
بر خلیفه سوم شوریده بودند و به دلیل جذبه عدالت آن حضرت، بر گرد ایشان جمع شده بودند.
از آن جا که بیعت کنندگان، یک هدف را دنبال نمی کردند، طبیعی بود برخی از آنان به لحاظ برآورده نشدن آرزوهای شان در مقابل آن حضرت صف آرایی کنند. این افراد به طور عمده سه دسته بودند.
خود آن حضرت می فرماید: «چون به امر خلافت قیام کردم طایفه ای بیعت را شکستند (ناکثین) جمعی از دین بیرون رفتند (مارقین) و گروهی دیگر طغیان کردند (قاسطین) »
جناح ناکثین
اولین کسانی که در مقابل آن حضرت صف آرایی کردند طلحه و زبیر و عایشه بودند حضرت در جلسه ای که با طلحه و زبیر دارد چراغ را خاموش می کند و می گوید: «این چراغ به بیت المال تعلق دارد و جز در کارهای مسلمین نباید مورد استفاده قرار گیرد. » آن ها عدالت بی انعطاف علی
عليهالسلام
را نپسندیده وهمه امیدهای خودرا برباد رفته دیدند.
و حتی دیدند که باید نسبت به اندوخته های قبلی خود نیز پاسخ گو باشند، علم خون خواهی عثمان را برافراشتند و ارتشی را سامان دادند و از مکّه به سمت بصره حرکت کردند و جنگ جمل را به وجود آوردند.
جناح قاسطین
این گروه مستکبران بی ایمانی بودند که پس از فتح مکه- به ظاهر- اسلام آوردند. در رأس این گروه معاویة بن ابوسفیان قرار داشت که از طرف خلیفه دوم عهده دار ولایت شام بود. مردم آن سامان که با پیامبر اکرم
صلىاللهعليهوآله
حشر و نشر نداشتند اسلام را از دید معاویه می شناختند و حکومت او را نسبت به سلطنت های خودکامه پیشینیان که دست نشانده ایران یا روم بودند، مطلوب می دیدند.
معاویه که در کمک به عثمان سستی کرده بود، حالا کشته شدن عثمان را بهترین فرصت برای نیل به آرزوی دیرینه خود می دانست.
از این رو پیراهن عثمان را در مسجد آویخت و علم خون خواهی برافراشت. آن گاه با جمع کردن افراد کاردان و مطیع (که در بین آنان، شکست خوردگان جمل و سردمدارانی که در زمان عثمان به نوایی رسیده بودند نیز وجود داشتند) سپاهی بزرگ برای جنگ و قیام مسلحانه علیه امیرالمؤمنین
عليهالسلام
فراهم کرد و جنگ صفین را به وجود آورد.
جناح مارقین
در بحبوحه جنگ صفین که چیزی نمانده بود لشکر اسلام به پیروزی نهایی برسد، معاویه با مشورت عمر و عاص به نیرنگی ماهرانه دست زد و دستور داد سپاهیانش قرآن ها را سر نیزه کنند و مسئله حکمیت قرآن را مطرح کنند بدین وسیله، عده ای از سپاهیان ساده اندیش امیرالمؤمنین
عليهالسلام
فریب خورده و از ادامه جنگ دست کشیدند و اعلام نمودند که با قرآن جنگ نخواهند کرد. این عده جاهل و ساده اندیش از ادامه جنگ با معاویه خودداری و امیرالمؤمنین
عليهالسلام
را به قتل تهدید کردند. این اقدام آنان، معاویه را از شکست قطعی نجات داد.
وقتی اشعث بن قیس پیمان متارکه جنگ را بین قبایل می خواند مارقین زمزمه جدیدی آغاز کردند و شعار «لا حکم الّا للَّه» را سر دادند و به حضرت علی
عليهالسلام
اعتراض کردند که چرا حکمیت را پذیرفته است.
حضرت علی
عليهالسلام
پاسخ داد که من از اول با توقف جنگ و قبول حکمیت مخالف بودم و این شما بودید که آن را بر من تحمیل کردید و حالا نیز که آن را پذیرفته ایم خلاف اسلام عمل نکرده ایم، امّا آنان اصرار داشتند که قبول حکمیت گناه کبیره است و مرتکب گناه کبیره از دین خارج است و باید توبه کند و خود توبه کردند و از علی
عليهالسلام
نیز خواستند که توبه کند. آنان صف خویش را از علی
عليهالسلام
جدا کردند و به یک فرقه سیاسی با عقاید خاصی تبدیل شدند. آنان به ایجاد مزاحمت برای امام و اهانت به وی پرداختند و سرانجام یاغی شده و بیرون شهر کوفه خیمه زدند و به عنوان طرفداری از اسلام، با ایجاد رعب و وحشت و ترور طرفداران علی
عليهالسلام
پرداختند. هیچ کس از تیررس تکفیر و طغیان و شمشیر آنان در امان نبود. آن ها تنها خود را مسلمان می دانستند و بقیه مسلمانان را کافر، حتی ازدواج با دیگر مسلمانان و خوردن گوشتی که به دست آنان ذبح می شد را حرام می دانستند و کشتن آنان را جایز می شمردند.
آنان به صورت علنی شمشیر کشیده، کسانی را که با عقایدشان مخالف بود می کشتند و از کشتن زنان و فرزندانی که در رحم داشتند ابا نداشتند. وقتی شرارت آنان به این حد رسید، علی
عليهالسلام
دیگر درنگ را جایز ندانست و آماده مقابله با آنان شد، ولی ابتدا پرچمی را به عنوان پرچم امان نصب کرد تا آنان که مایلند از افکار و روش خود دست بردارند و به مسلمانان بپیوندند. از جمعیت دوازده هزار نفری آنان، هشت هزار تن زیر پرچم جمع شدند، اما چهار هزار بر موضع خویش اصرار ورزیدند و آن گونه که تاریخ می نویسد، حضرت آنان را در نبرد نهروان از دم شمشیر گذراند و کمتر از ده نفر نجات یافتند که ابن ملجم یکی از این افراد بود.
هرچند ترسیم چهره خبیث و پلید این افراد با چند نمونه تاریخی غیر ممکن است، اما شواهد عینی و وجود همین طرز تفکر جاهلانه و مقدس مآبانه در انقلاب و جامعه اسلامی امروز تا اندازه ای ما را در شناخت این جریان، کمک می کند.
سیاست شیطانی معاویه
پس از واقعه نهروان و پیروزی امام در این جنگ، آن حضرت در صدد بود که با سامان بخشیدن به نیروهای موجود و بازگرداندن آرامش به مناطق تحت امر خود، زمینه اجرای منویات و برنامه های زیربنایی خود را آغاز نماید و از طرفی با ایجاد ارتشی منسجم و قوی کار را بر معاویه تنگ گرفته و منطقه شام را از زیز سلطه او خارج سازد، اما نیرنگ و حیله معاویه از یک سو و بی تفاوتی، راحت طلبی، بهانه گیری و ساده اندیشی مردم از سوی دیگر، چنین فرصتی را از آن حضرت سلب کرد. معاویه در این مقطع حساس از تاریخ، سیاست ایجاد رعب و وحشت، ترور، غارت و ایجاد ناامنی و سلب آسایش مردم را در پیش گرفت و نیروهای قوی و بی باک و خون آشام را در قالب لشگرهایی با فرماندهانی مجرّب، روانه مناطق مختلف و سرزمین های تحت امر امام
عليهالسلام
کرد که به موارد زیر اشاره می شود:
1- ضحاک بن قیس فهری را به فرماندهی سه الی چهار هزار نفر برگزید و فرمان داد که به سمت کوفه برود و قبایل تحت امر امام را غارت کند.
2- بسر بن ارطاة را در رأس سه هزار نفر فرستاد تا راه حجاز و مدینه را در پیش گیرند و به هرجا که رسیدند مردم را به بیعت با معاویه فراخوانند و اگر تن ندادند آنان را بکشند. جنایاتی که بسر، در مدینه، طایف، سرزمین تباله و بنی کنانه، یمن، نجران، صنعا و جیشان مرتکب شد تاریخ را شرمنده کرد. تاریخ می نویسد: «بسر در این سفر، سی هزار نفر را کشت و گروهی را در آتش سوزاند.»
3- سفیان بن عوف غامدی را در رأس لشکر جرار شش هزار نفری به سمت فرات حرکت داد تا به شهر هیبت (که در بالای انبار قرار داشت) برسد واز آن جا به سمت انبار برود و اگر در مسیر خود مقاومتی ندید غارت کنان تا شهر انبار بتازد و اگر در آن جا لشکری ندید، تا به مداین برود و از آن جا به شام باز گردد.
اخبار و گزارش های دردناک و تکان دهنده این وقایع و حوادث تلخ از گوشه و کنار به امام می رسید و از آن جا که مردم سخت به دنیا چسبیده بودند، فریادهای آن حضرت در دل سنگ آنان اثر نمی گذاشت. آن حضرت پس از شنیدن اخبار غارت گری ضحاک، خطبه 29 و هنگام اطلاع از جنایات بسر، خطبه 25 و با شنیدن فجایع سفیان خطبه 27 را ایراد کردند.
سرانجام روزی برای آخرین بار خطبه ای آتشین ایراد کرد و در مردم شوری به پا ساخت و اشتیاق به جهاد را در دل آنان زنده کرد.
حضرت در این خطبه فرمود:
«سپاس خدایی را سزاست که سرانجام بندگان و امور جهان به سوی اوست. برادران ما که خون آنان در صفین ریخته شد زیانی نکردند، زیرا چنین روزی را ندیدند تا جام های غصّه را سر بکشند...
کجا رفتند برادران من که در راه حق گام برداشتند، و در آن راه جان سپردند! کجاست عمار؟! کجاست ابن تیهان؟! کجاست ذوالشهادتین؟! بندگان خدا! جهاد به پا دارید. من امروز اردو می زنم و هرکس که خواهان رفتن به میدان جهاد است آماده رفتن شود. »
نوف بکالی می گوید: پس از آن، حسین
عليهالسلام
را بر ده هزار تن، قیس ابن سعد را بر ده هزار، ابو ایوب انصاری را بر ده هزار و دیگران را به فرماندهی گروه های دیگر گمارد و اراده بازگشت به صفین داشت (که با اهل شام و در رأس آن با معاویه بجنگد) اما هنوز صبح نشده بود که ابن ملجم، حضرت را در محراب از پای درآورد. لشگریان باز گشتند و ما چون گوسفندانی بودیم که شبان خود را گم کرده باشند و از هر طرف طعمه گرگان شده باشند. »
در شب نوزدهم ماه مبارک رمضان افطار را میهمان دخترش «ام کلثوم» بود. هنگام افطار سه لقمه غذا خورد وسپس به عبادت پرداخت. آن شب را تا صبح در اضطراب بود. گاهی به آسمان نگاه می کرد و حرکت ستارگان را می نگریست و هرچه طلوع فجر نزدیک تر می شد تشویش آن حضرت بیشتر می شد و می فرمود: «به خدا قسم نه من دروغ می گویم و نه آن کسی که به من خبر داده دروغ گفته است. این است شبی که به من وعده داده اند و شهادت من در همین شب است».
و سرانجام آن شب هولناک به پایان رسید و علی
عليهالسلام
در تاریکی سحر برای ادای نماز صبح به سوی مسجد حرکت کرد. امام وارد مسجد شد و به نماز ایستاد و تکبیر افتتاح گفت و پس از قرائت به سجده رفت. در این هنگام ابن ملجم در حالی که فریاد می زد: «للَّه الحکم لا لک یا علی» با شمشیر زهرآلود ضربتی بر سر مبارک علی
عليهالسلام
وارد آورد. از قضا این ضربت بر محلّی اصابت کرد که سابقاً شمشیر عمرو بن عبدود برآن وارد شده بود و فرق مبارک آن حضرت را تا پیشانی شکافت.
ایمان و امان و مذهبش بود نماز
|
|
در وقت عروج مرکبش بود نماز
|
هنگام که هنگامه آن کار رسید
|
|
چون بوسه میان دولبش بود نماز
|
خون از سر علی در محراب جاری شد و محاسن شریفش را رنگین کرد.
در این حال فرمود: «فزت و ربّ الکعبه
؛ به خدای کعبه سوگند که رستگار شدم. »
فتح مکه
اشاره
سرگذشت «فتح مکه»، از فرازهای خواندنی و شیرین تاریخ اسلام و در عین حال آموزنده و روشنگر اهداف مقدس پیامبر اسلام، و روشن کننده اخلاق و رفتار نیکوی آن حضرت است.
در این فصل از تاریخ، راستگوئی و وفاداری پیامبر و پیروان وی به کلیه موادی که در قرارداد «حدیبیه» امضاء کرده بودند، روشن می گردد.
و در برابر آن، نفاق و خیانت مشرکان قریش در اجراء مواد صلحنامه، آشکار می شود.
بررسی این قسمت از تاریخ، کاردانی و حسن تدبیر و سیاست خردمندانه پیامبر را در گشودن آخرین و سخت ترین دژ دشمن ثابت می نماید. گوئی این مرد آسمانی، پاسی از عمر خود را در یکی از دانشگاه های بزرگ نظامی گذرانده بود، که بسان یک فرمانده توانا نقشه فتح را، آنچنان طرح و ترسیم نمود که بدون رنج و مشقت، بزرگترین پیروزی نصیب مسلمانان گردید.
در این جریان تاریخی، چهره انسان دوست و پرمهر پیامبر به جان و مال دشمنان خون آشام خود، روشن می گردد. و خواهیم دید که آن مرد بزرگ، با روشن بینی خاصی پس از پیروزی عظیم، جنایات قریش را نادیده گرفت، و عفو عمومی را اعلام نمود. اینک آغاز مطلب:
در سال هشتم هجرت، قراردادی میان سران قریش و پیامبر بسته شد، که به امضاء طرفین رسید. ماده سوم آن حاکی از این بود که:
مسلمانان و قریش می توانند با هر قبیله ای پیمان ببندند. براساس این ماده، قبیله «خزاعه» با مسلمانان هم پیمان شدند و پیامبر اسلام دفاع از آب و خاک و جان و مال آنان را به عهده گرفت: و قبیله «بنی کنانه» که از دشمنان دیرینه قبیله «خزاعه» و هم مرز آنان بودند، با قریش هم پیمان گشتند. این جریان، با بستن یک قرارداد صلح دهساله که حافظ امنیت اجتماعی و صلح عمومی در نقاط عربستان بود، پایان پذیرفت.
طبق این قرارداد، طرفین نباید بر ضد یکدیگر قیام مسلحانه نمایند، و یا هم پیمانان خود را بر ضد هم پیمان طرف مقابل، تحریک کنند. دو سال از آغاز این قرارداد گذشت، و طرفین در صلح و رفاه، و امنیت بسر می بردند؛ تا آنجا که مسلمانان در سال بعد با کمال آزادی، به زیارت خانه خدا رفته و مراسم مذهبی و وظائف اسلامی خود را در برابر دیدگان هزاران دشمن بت پرست انجام دادند.
پیامبر در ماه «جمادی الاولی» سال هشتم، یک هنگ سه هزار نفری را به فرماندهی سه تن از افسران ارشد اسلام، به کرانه های شام برای سرکوبی عمال روم- که مبلّغان بی پناه اسلام را ناجوانمردانه کشته بودند- اعزام نمود. سپاه اسلام در این مأموریت اگرچه جان به سلامت بردند، و فقط سه افسر و چند سرباز بیش کشته ندادند؛ ولی با پیروزی چشمگیری که از مجاهدان اسلام انتظار می رفت، باز نگشتند، و عملیات آنها بیشتر به حالت «جنگ و گریز» شباهت داشت. انتشار این خبر در میان سران قریش، موجب جرأت وجسارت آنان گردید.
آنان تصور کردند که نیروی نظامی اسلام به ضعف و ناتوانی گرائیده، و مسلمانان روح سلحشوری و سربازی را از دست داده اند. از این نظر، تصمیم گرفتند که محیط صلح و آرامش را بهم بزنند. نخست در میان قبیله «بنوبکر»
اسلحه پخش کرده و آنان را تحریک کردند، که شبانه به قبیله «خزاعه»- که با مسلمانان هم پیمان بودند- حمله ببرند و گروهی را کشته و دسته ای را اسیر کردند. حتی به این نیز اکتفا نکرده، دسته ای از قریش شبانه در جنگ بر ضد «خزاعه» شرکت کردند. و از این طریق پیمان «حدیبیه» را زیرپا نهاده؛ صلح و آرامش دوساله را به نبرد و خونریزی تبدیل کردند.
در نتیجه این حمله شبانه، گروهی از قبیله خزاعه که در بستر خواب آرمیده و یا در حالت عبادت بودند، کشته شده، و دسته ای اسیر گردیدند. عده ای نیز خانه و آشیانه را ترک گفته، و به مکه- که سرزمین «امنی» برای عرب به شمار می رفت- پناه بردند. آوارگانی که به مکه آمده بودند، به خانه «بدیل بن ورقاع»
رفته، سرگذشت جانگداز قبیله خویش را تشریح نمودند.
ستمدیدگان خزاعه برای اینکه ندای مظلومیت خود را به گوش پیامبر برسانند، رئیس قبیله خود «عمرو سالم» را خدمت پیامبر فرستادند. او وارد مدینه شد و یکسره به مسجد آمد و در میان مردم ایستاد. اشعار جانسوزی را که حاکی از مظلومیت و استغاثه قبیله «خزاعه» بود، با آهنگ خاصی قرائت کرد و پیامبر را به احترام آن پیمانی که با قبیله خزاعه بسته بود سوگند داد؛ و او را دعوت به کمک گرفتن خون مظلومان نمود و در پایان اشعار خود، چنین گفت:
هم بیتونا بلوتیر هجدا
و قتلونا رکعا و سجّداً
ای پیامبر خدا! مشرکان قریش، امضاء کنندگان متارکه جنگ به مدت دهسال، نیمه شب در حالی که گروهی از ما در کنار آب «وتیر» خواب بودیم و دسته ای در دل شب در حال پرستش و رکوع و سجود بودند، بر سر این جمعیت بی پناه غیر مسلح ریخته، آنها را قتل عام کردند. این شاعر جمله زیر رابه منظور تحریک عواطف و روح سلحشوری مسلمانان، زیاد تکرار می کرد و گفت:
قُتِلنا وَقَد اسلمنا: یعنی در حالی که مسلمان بودیم، قتل عام شدیم.
اشعار عاطفی و تحریک آمیز رئیس قبیله، کار خود را کرد. پیامبر در برابر انبوهی از مسلمانان رو به عمرو نمود و گفت: «نُصِرت یا عمرو سالم»، یعنی: ای عمرو ترا کمک خواهم کرد. این وعده قطعی، آرامش عجیبی به «عمرو» بخشید، زیرا او یقین کرد که پیامبر در این نزدیکی انتقام قبیله خزاعه را از قریش که مسبب واقعی جریان بودند خواهد گرفت؛ ولی هرگز تصور نمی کرد که این کار با فتح و برانداختن حکومت ظالمانه قریش صورت خواهد گرفت.
چیزی نگذشت که «بدیل و رقاء»، با گروهی از قبیله خزاعه برای استمداد، خدمت پیامبر رسیدند، و همکاری «قریش» را با بنی بکر در کوبیدن و کشتن جوانان خزاعه به عرض پیامبر رسانیدند، و سپس راه مکه را در پیش گرفتند.
جاسوسی به دام افتاد
پیامبر اسلام برای فتح مکه و گشودن محکمترین دژهای بت پرستی، و برانداختن حکومت ظالمانه قریش- که بزرگترین سد در راه پیشرفت آئین توحید بود- بسیج عمومی اعلام کرد. او از خداوند خواست که جاسوسان قریش از حرکت مسلمانان آگاه نشوند. در آغاز ماه رمضان، از اطراف و اکناف، سپاهیان انبوهی در «مدینه» جمع شدند که تاریخ نگاران خصوصیات آن را چنین می نگارند:
مهاجران، هفتصد نفر با سیصد اسب و سه پرچم.
انصار، چهار هزار نفر با هفتصد اسب و پرچم های بیشتر.
قبیله مزینه، هزار نفر با صد اسب و صد زره و سه پرچم.
قبیله اسلم، با چهارصد نفر با سی اسب و دو پرچم.
قبیله جهینه، هشتصد نفر با پنجاه اسب و چهار پرچم.
قبیله بنی کعب، پانصد نفر با سه پرچم.
و باقیمانده سپاه را افراد قبیله های غفار، اشجع و بنی سلیم تشکیل می دادند.
ابن هشام می گوید: کلیه سپاهیان اسلام به ده هزار نفر می رسیدند.
آنگاه می افزاید:
از بنی سلیم هفتصد و برخی می گویند هزار نفر، از بنی غفار چهارصد نفر، از اسلم چهارصد نفر، از «مزینه» هزار و سیصد نفر و باقیمانده از مهاجر و انصار و هم پیمانان آنان و گروهی از قبائل تمیم و قیس و اسد بودند.
برای عملی ساختن این موضوع، تمام طرق و شوارعی که منتهی به مکه می گردید، تحت مراقبت مأموران حکومت اسلام قرار گرفت، و رفت و آمد، شدیدا تحت کنترل درآمد.
پیامبر حرکت می کند
برای رعایت اصل «غافلگیری»، تا لحظه فرمان حرکت، وقت حرکت و مسیر و مقصد برای کسی روشن نبود. روز دهم ماه رمضان سال هشتم هجرت، فرمان حرکت صادر گردید. البته فرمان آماده باش به کلیه مسلمانان مدینه و حوالی آن قبلا داده شده بود.
روزی که پیامبر از «مدینه» خارج شد، مردی را به نام «ابورهم» غفاری نماینده خود در مدینه قرار داد، و در نزدیکی مدینه از سپاه خود سان دید. وقتی حضرتش، کمی از مدینه فاصله گرفت، در نقطه ای به نام «کدید» آبی خواست و روزه خود را افطار نمود، و به همه دستور داد که افطار کنند. گروه زیادی افطار کردند، ولی عده کمی تصور کردند که اگر روزه بگیرند و با دهن روزه جهاد نمایند، پاداش آنها افزون تر خواهد بود. از این نظر از شکستن روزه خودداری نمودند.
این افراد ساده لوح، تصور نکردند که پیامبری که دستور روزه در ماه رمضان را داده، همان پیامبر نیز دستور افطار داده است. اگر او رهبر سعادت و راهنمای حق می باشد، در هر دو حالت و در هردو فرمان، خواهان سعادت و نیک فرجامی مردم است و تبعیض در دستورهای او نیست. پیامبر از امتناع این دسته ناراحت شد و فرمود:
آنان گروه گناهکار و سرکش می باشند.
یک چنین سبقت و پیشی گیری بر پیامبر، یک نوع انحراف از حق و حاکی از عدم ایمان کامل این عده به پیامبر و شریعت او است.
از این نظر، قرآن چنین افرادی را ملامت کرده و می گوید: «یا أیهاالّذین آمنوا لا تقدّموا بین یدی اللَّه و رسوله»
یعنی: ای افراد باایمان! بر خدا و پیامبر او سبقت نگیرید.
عباس بن عبدالمطلب، از مسلمانان مقیم مکه بود که به دستور پیامبر در مکه اقامت گزیده و پیامبر را از تصمیمات قریش آگاه می ساخت. او پس از جنگ «خیبر»، تظاهر به اسلام می نمود، ولی روابط او با سران قریش محفوظ بود. او تصمیم گرفت که به عنوان یکی از آخرین خانواده های مسلمان، مکه را ترک گوید و در مدینه اقامت گزیند. در همان روزهائی که پیامبر عازم مکه بود؛ او به سمت مدینه حرکت کرده و در نیمه راه، در سرزمین «جحفه» با پیامبر ملاقات نمود. وجود عباس در فتح مکه بسیار سودمند و به نفع طرفین تمام گردید، و اگر او نبود شاید فتح مکه بدون مقاومت قریش صورت نمی گرفت.
از این نظر، هیچ بعید نیست که حرکت او به دستور پیامبر بوده، تا در این بین نقش اصلاح طلبانه خود را ایفا کند.
تاکتیک جالب ارتش اسلام
«مرّ الظهران»، در چند کیلومتری مکه قرار دارد. پیامبر، با کمال مهارت اردوی ده هزار نفری خود را تا کرانه های مکه رهبری نمود؛ در حالی که قریش و جاسوسان آنها و کسانی که به نفع آنها فعالیت می کردند، هرگز از حرکت سپاه آگاهی نداشتند. پیامبر برای ایجاد رعب و هراس در دل مردم مکه، و برای اینکه اهالی بدون مقاومت سر تسلیم فرود آورند، و این دژ بزرگ و مرکز بزرگ و مقدس بدون خونریزی فتح گردد؛ دستور داد، که سربازان اسلام در نقاط مرتفع آتش افروزند. و برای ایجاد ترس بیشتر، دستور داد هر فردی به طور مستقل آتش افروخته، تا نواری از شعله های آتش؛ کلّیه کوهها و نقاط مرتفع را فراگیرد، قریش و هم پیمانان آنان، در خواب غفلت فرو رفته بودند. از طرف دیگر، زبانه های آتش و شعله های آن- که کلیه نقاط مرتفع را به صورت توده آتشی درآورده، و به بیوت و خانه های اهل مکه روشنائی بخشیده بود- رعب و وحشتی در دل آنها افکند، و توجه آنها را بسوی نقاط مرتفع جلب نمود.
در این لحظه، سران قریش مانند «ابوسفیان بن حرب» و «حکیم ابن حزام»، که برای تحقیق از مکه بیرون آمده به جستجو پرداختند.
«عباس بن عبدالمطلب»، که از «جحفه» ملازم رکاب پیامبر بود، با خود فکر کرد که اگر اردوی اسلام با مقاومت قریش روبرو شوند؛ گروه زیادی از قریش کشته خواهد شد. پس چه بهتر، نقشی را ایفاء کند که به نفع طرفین تمام گردد و قریش را وادار به تسلیم نماید.
او بر استر سفید پیامبر سوار شد، و شبانه راه مکه را در پیش گرفت، تا محاصره مکه را بوسیله سپاه اسلام به سمع سران قریش برساند و آنها را از فزونی سپاه اسلام؛ و روح سلحشوری آنان، آگاه سازد، و به آنها بفهماند که چاره ای جز تسلیم نیست.
او از دور مذاکره «ابوسفیان» و «بدیل ورقاء» را شنید که به یکدیگر چنین می گفتند:
ابوسفیان: من تا کنون آتشی به این فزونی و سپاهی به این فراوانی ندیده ام.
بدیل بن ورقاء: آنان قبیله «خزاعه» هستند که برای نبرد آماده شده اند.
ابوسفیان: خزاعه کمتر از آنند که چنین آتشی روشن کنند، و چنین اردوئی تشکیل دهند.
در این بین عباس سخنان آنان را قطع کرد و ابوسفیان را صدا زد و گفت: «ابو حنظله»! (ابوحنظله کنیه ابوسفیان بود) ابوسفیان فورا صدای عباس را شناخت و گفت: «ابوالفضل» (کنیه عباس است) چه می گوئی؟ ، عباس گفت: به خدا سوگند این شعله ها و آتش ها مربوط به سربازان محمد است. او با سپاه بس نیرومندی به سوی قریش آمده، و هرگز قریش تاب مقاومت آن را ندارند.
سخنان عباس، لرزه شدیدی بر اندام ابی سفیان افکند، و در حالی که بدنش می لرزید و دندانهایش بهم می خورد، رو به عباس کرد و گفت: پدر و مادرم فدای تو چاره چیست؟
گفت چاره اینست که همراه من به ملاقات پیامبر بیائی و از او امان بخواهی، وگرنه جان همه قریش در خطر است.
سپس او را بر ترک استر سوار کرد و به جانب اردوی اسلام روانه گردید. و آن دو نفر (بدیل بن ورقاء و حکیم بن حزام) که همراه ابوسفیان برای تفتیش حال آمده بودند؛ بسوی مکه باز گشتند.
ابوسفیان در حضور پیامبر
وقتی چشم پیامبر به ابوسفیان افتاد گفت: آیا وقت آن نشده است که بدانی جز خدای یگانه خدائی نیست؟! ابوسفیان در پاسخ وی گفت:
پدر و مادرم فدای تو باد چقدر بردبار و کریم و با بستگان خود مهربانی؟ من اکنون فهمیدم که اگر خدائی جز او بود تا کنون به سود ما کاری انجام می داد. پیامبر پس از اقرار وی به یگانگی خدا افزود، که آیا وقت آن نشده که بدانی من پیامبر خدا هستم؟! ابوسفیان جمله قبلی را تکرار کرده گفت: چقدر تو بردبار و کریمی و با خویشاوندان مهربانی! من در رسالت شما فعلا در فکر و اندیشه هستم. «عباس»، از تردید و شک ابوسفیان ناراحت شد و گفت: اگر اسلام نیاوری جانت در خطر است. هرچه زودتر به یگانگی خدا و رسالت محمد گواهی بده.
ابوسفیان اقرار و اعتراف به یگانگی و رسالت حضرت رسول نمود و در سلک مسلمانان درآمد.
اگرچه ابوسفیان، در محیط رعب و ترس ایمان آورد و این طرز ایمان هیچ گاه مورد نظر و هدف پیامبر اسلام و آئین وی نبود؛ ولی مصالحی ایجاب می کرد، که به هر نحوی باشد ابوسفیان در سلک مسلمانان درآید، تا بزرگترین مانع از سر راه گرایش مردم مکه به اسلام برداشته شود. زیرا افرادی مانند ابوسفیان و ابوجهل و عکرمه و صفوان بن امیه و... سالیان درازی بود که محیطی پر از رعب و وحشت به وجود آورده بودند و کسی جرأت نمی کرد در باره اسلام فکر کند، و یا تمایلات خود را ابراز نماید. اگر اسلام ظاهری ابوسفیان، برای او مفید نبود، برای پیامبر اسلام و افراد دیگری که تحت سیطره او قرار گرفته و رابطه خویشاوندی با او داشتند، بسیار مفید و سودمند بود.
با این حال، پیامبر دستور آزادی ابوسفیان را صادر نکرد، زیرا از تحریکات وی تا قبل از فتح مکه، مطمئن نبود. از اینرو، به عباس دستور داد- که برای جهتی که بعداً خواهیم گفت- او را در تنگنای دره ای نگاه دارد. عباس رو به پیامبر نموده، گفت: ابوسفیان که ریاست و عظمت را دوست دارد، اکنون که کارش به اینجا رسیده، برای او در این جریان مقامی مرحمت بفرما.
با اینکه ابوسفیان در طول بیست سال، بزرگترین ضربه ها را بر اسلام و مسلمانان وارد ساخته بود، با این وصف پیامبر روی مصالحی، به ابوسفیان مقامی داد و جمله تاریخی خود را که حاکی از یک جهان، بزرگی روح است، به این صورت بیان کرد:
«ابوسفیان می تواند به مردم اطمینان دهد که هرکس به محیط مسجدالحرام پناهنده شود، و یا سلاح به زمین بگذارد و بی طرفی خود را اعلام کند، و یا در خانه اش را ببندد، و یا به خانه ابی سفیان پناه ببرد، (و بنا به نقلی: یا به خانه حکیم بن حزام برود) ، از تعرض ارتش اسلام محفوظ خواهد ماند».
مکه بدون خونریزی تسلیم می شود
اردوی باشکوه اسلام تا چند کیلومتری «مکه» پیشروی کرده بود.
پیامبر تصمیم داشت که شهر را بدون مقاومت و خونریزی فتح کند؛ و دشمن بدون قید و شرط تسلیم گردد.
از عواملی که به تحقق این هدف- علاوه بر مسأله «استتار» و «اصل غافلگیری»- کمک شایانی نمود؛ این بود که عباس عموی پیامبر بعنوان خیرخواهی برای قریش به سوی مکه رفت، و ابوسفیان را به اردوگاه اسلام آورد، و سران قریش بدون ابوسفیان نمی توانستند، تصمیم قاطعی بگیرند.
هنگامی که او در برابر عظمت بی سابقه پیامبر اسلام، سر تسلیم فرود آورد و ابراز ایمان نمود، پیامبر خواست از وجود او برای ارعاب مشرکان، حداکثر استفاده را بنماید. از این نظر، دستور داد عباس، ابوسفیان را در تنگنای دره بازداشت کند تا واحدهای ارتش نوبنیاد اسلام، با تجهیزات و ساز و برگ خود، در برابر او رژه روند، و او در روز روشن از قدرت نظامی اسلام آگاه گردد، و پس از بازگشت به مکه، مردم را از قدرت ارتش اسلام بترساند، و آنها را از فکر مقاومت باز دارد.
عظمت واحدهای ارتش اسلام آن چنان «ابوسفیان» را مرعوب خود ساخته بود که بی اختیار رو به عباس کرد و گفت: هیچ قدرتی نمی تواند در برابر این نیروها مقاومت کند، عباس! سلطنت و ریاست برادرزاده تو خیلی اوج گرفته است.
عباس برگشته با قیافه توبیخ آمیز گفت: سرچشمه قدرت برادرزاده من، نبوت و رسالتی است که از طرف خدا دارد و هرگز مربوط به قدرتهای ظاهری و مادی نیست.
پیامبر مصلحت دید که ابوسفیان را آزاد نماید، تا او به موقع قبل از ورود نیروها و واحدهای ارتش اسلام، به مکه رفته؛ اهالی را از قدرت فوق العاده مسلمانان آگاه سازد، و راه نجات را به آنها نشان بدهد. زیرا تنها مرعوب ساختن مردم، بدون نشان دادن راه نجات، هدف پیامبر را عملی نمی ساخت.
ابوسفیان وارد شهر گردید. مردم که شب گذشته در اضطراب و وحشت بسر برده بودند، و بدون هم فکری وی نمی توانستند تصمیمی بگیرند؛ دور او حلقه زدند. او با رنگ پریده و بدن لرزان، در حالی که به سوی مدینه اشاره می کرد، رو به مردم کرد و گفت:
واحدهائی از ارتش اسلام که هیچ کس را تاب مقاومت آنان نیست، شهر را محاصره کرده اند و چند لحظه دیگر وارد شهر می گردند. پیشوای آنان «محمد»، به من قول داده که هرکس به مسجد و محیط کعبه پناه ببرد، و یا اسلحه به زمین گذارد، در خانه خود را به عنوان بی طرفی ببندد، و یا وارد خانه من و یا خانه «حکیم حزام» گردد؛ جان و مال او محترم و از خطر مصون است.
پیامبر به این نیز اکتفاء نکرد. پس از ورود به مکه علاوه بر پناهگاههای سه گانه، پرچمی به دست «عبداللَّه خثعمی» داد و فرمود که فریاد کند: هرکس زیر پرچم او گرد آید در امان است.
«ابوسفیان» با این پیام، آنچنان روحیه مردم مکه را تضعیف نمود که اگر فکر مقاومت در دسته ای نیز وجود داشت به کلی از بین رفت و کلیه مقدماتی که از شب گذشته، با اقدامات عباس صورت گرفته بود، به ثمر رسید، و در نظر واقع بینان، فتح مکه آنهم بدون مقاومت قریش امری مسلم گردید. مردم وحشت زده هر کدام به نقطه ای پناه بردند، و گریز و فرار در شهر به راه افتاد، و دشمن شماره یک اسلام، بر اثر نقشه خردمندانه پیامبر، بزرگترین خدمت را به ارتش اسلام نمود.
در این میان، زن ابوسفیان، «هند»، مردم را به مقاومت دعوت نمود، و سخنانی رکیک نثار همسرش می کرد. کار از کار گذشته، و هرگونه داد و فریادی مشت بر سندان بود. گروهی از سران افراطی، مانند «صفوان امیه» و «عکرمة بن ابی جهل» و «سهیل بن عمرو» (قهرمانان و نماینده مخصوص قریش در صلح حدیبیه) ، سوگند یاد کردند که از ورود نیروهای اسلام به شهر جلوگیری کنند؛ و گروهی فریب آنان را خورده، با شمشیرهای برهنه راه را به روی نخستین واحد ارتش اسلام بستند.
نیروهای نظامی اسلام وارد شهر می شوند
پیش از آنکه نیروهای اسلام وارد شاهراههای مکه شوند، پیامبر تمام فرماندهان را احضار کرد و فرمود: تمام کوشش من این است که فتح مکه بدون خونریزی صورت گیرد. از این نظر، از کشتن افراد غیر مزاحم باید خودداری نمود، ولی باید ده نفر به نامهای «عکرمة بن ابی جهل» و «هبّار بن الاسود» و «عبداللَّه بن سعد ابیسرح» و «مِقیس حُبابه لیثی»
و «حویرث بن نقیذ» و عبداللَّه ابن الزبیری» و «حارث بن طلاطلة» و چهار زن که هرکدام از این ده نفر مرتکب قتل و جنایت شده و یا آتش افروز جنگهای گذشته بودند؛ در هرکجا دستگیر شوند بلافاصله اعدام گردند.
تمام واحدها بدون نبرد و جنگ وارد شهر شدند و دروازه ها به روی آنها باز بود؛ جز در مسیر واحدی که خالد بن ولید فرماندهی آن را در اختیار داشت، دسته ای به تحریک عکرمه و صفوان، و سهیل به نبرد پرداختند و با پرتاب کردن تیر و شمشیر، بسوی آنان ابراز مقاومت کردند؛ ولی با دادن دوازده یا سیزده کشته محرکان متواری گردیدند، و دیگران پا به فرار گذاردند.
شکستن بتها! شست وشوی کعبه
شهر مکه که سالیان درازی پایگاه شرک و بت پرستی بود، در برابر نیروهای چشمگیر توحید، تسلیم گردید، و همه نقاط شهر در تصرف سربازان اسلام درآمد. پیامبر لحظه ای چند، در خیمه ای که مخصوص آن حضرت بود و در نقطه ای به نام «حجون» زده بودند، استراحت نمود. سپس در حالی که سوار شتر بود، برای زیارت و طواف خانه خدا رهسپار مسجدالحرام گردید.
در نخستین دور طواف، متوجه بتهای بزرگی به نام «هُبَل» و «اساف» و «نائله» گردید، که بالای در کعبه نصب کرده بودند. و با نیزه ای که در دست داشت، ضربه محکمی بر آنها زد، و آنها را روی زمین افکند. و این آیه را خواند: «قل جاءالحقّ و زهق الباطل، إنّ الباطل کان زهوقا»: یعنی: حق با شکوه و پیروزمندانه جلوه کرد، و باطل محو و نابود گردید، حقا که باطل از نخست بی اساس بود. «هبل» در برابر دیدگان مشرکان به دستور پیامبر شکسته گردید. این بت بزرگی که سالیان دراز بر افکار مردم شبه جزیره حکومت می کرد، در برابر دیدگان آنها سرنگون گردید. «زبیر» به عنوان مسخره رو به ابی سفیان کرد و گفت: «هبل» این بت بزرگ شکسته شد!!
«ابوسفیان»، با کمال ناراحتی به زبیر گفت: دست بردار، و ما را رها ساز. اگر از «هبل» کاری ساخته بود، سرانجام کار ما این نبود و فهمید که مقدرات آنها به دست آن نبود.
علی
عليهالسلام
بر دوش پیامبرصلىاللهعليهوآله
محدثان و تاریخ نگاران می گویند:
قسمتی از بت های منصوب بر داخل کعبه، و یا بیرون آن، به وسیله علی
عليهالسلام
سرنگون شد. پیامبر به علی فرمود: علی! بنشین تا من بردوش تو قرار گیرم، و بتها را سرنگون کنم. علی در حالی که کنار دیوار کعبه قرار گرفته بود، پیامبر را بر دوش گرفت ولی احساس سنگینی و ضعف نمود. پیامبر از وضع علی آگاه شد، دستور داد که علی بر دوش او قرار گیرد. علی بر دوش پیامبر قرار گرفت و بت بزرگ قریش را که از مس بود، بر زمین افکند. آنگاه به انداختن دیگر بت ها پرداخت.
شاعر سخنور «حلّه»، و «ابن العرندس» که از شاعران قرن نهم اسلامی است؛ در قصیده خود پیرامون این فضیلت چنین می گوید:
و صعود غارب احمد فضل له دون القرابة والصحابة افضلا
صعود علی بر دوش احمد، فضیلتی است برای او. این فضیلت، غیر از خویشاوندی و هم نشینی است.
پیامبر دستور داد درب کعبه را باز کردند، و در حالی که دستهای خود را بر چهار چوبه های درب گذارده بود، و همه مردم قیافه نورانی و جذاب او را می دیدند؛ رو به مردم کرده چنین گفت: «الحمد للَّه الّذی صدق و عدهُ و نصر عبدهُ و هزم الأحزاب وحدهُ»: سپاس خدائی را که بو وعده خود عمل نمود و بنده خود را کمک کرد، و دشمنان را به تنهائی سرکوب ساخت.
سکوت تامی بر محوطه مسجد و بیرون آن، حکفرما بود. نفسها در سینه ها حبس، و افکار و تصورات مختلفی بر مغز و عقل مردم حکومت می کرد. مردم مکه در این لحظات به یاد آن همه ظلم و ستم و بیدادگریهای خود افتاده، فکرهای مختلفی می کردند.
اکنون گروهی که چند بار با پیامبر به نبرد خونین برخاسته، و جوانان و یاران او را به خاک و خون کشیده اند، و سرانجام هم تصمیم گرفته بودند که شبانه به خانه بی پناه او بریزند، او را ریزه ریزه کنند؛ در چنگال قدرت پیامبر گرفتار شده، و پیامبر می تواند از آنان همه نوع انتقام بگیرد.
این مردم با تذکر جرائم بزرگ خود، به یکدیگر می گفتند: لابد همه ما را از دم تیغ خواهد گذراند. یا گروهی را کشته، و گروهی را بازداشت خواهد نمود و زنان و اطفال ما را به اسارت خواهد کشید.
آنان گرفتار افکار مختلف شیطانی بودند که ناگهان پیامبر با جمله های زیر سکوت آنها را شکست و چنین گفت: ماذا تقولون؟! و ماذا تظنون؟! یعنی: چه می گوئید و در باره من چگونه فکر می کنید، مردم بهت زده و حیران و بیمناک، همگی با صدای لرزان و شکسته روی سوابق و عواطف بزرگی که از پیامبر داشتند، گفتند: ما جز خوبی و نیکی چیزی در باره تو نمی اندیشیم؛ ترا برادر بزرگوار خویش؛ و فرزند برادر بزرگوار خود می دانیم. پیامبر که بالطبع رؤف و مهربان و باگذشت بود وقتی با جمله های عاطفی و تحریک آمیز آنان روبرو گردید؛ چنین گفت:
من نیز همان جمله ای را که برادرم یوسف به برادران ستمگر خود گفت؛ بشما می گویم: لَاتَثْرِیبَ عَلَیکُمْ الْیوْمَ یغْفِرُ اللَّهُ لَکُمْ وَهُوَ أَرْحَمُ الرَّاحِمِینَ؛ «امروز بر شما ملامتی نیست. خدا گناهان شما را می آمرزد، او ارحم الراحمین است. »
پیامبر عفو عمومی اعلام می کند
پیامبر عفو عمومی را به شرح زیر آغاز کرد و گفت: شما مردم هموطنان بسیار نامناسبی بودید. رسالت مرا تکذیب کردید و مرا از خانه ام بیرون ساختید، و در دورترین نقطه ای که به آنجا پناهنده شده بودم، با من به نبرد برخاستید، ولی من با این جرائم، همه شماها را می بخشم و بند بردگی را از پای شما باز می کنم و اعلام می نمایم که:
«اذْهَبُوا فَأَنتُم الطُّلَقاء»؛ «بروید دنبال زندگی خود، همه شماها آزادید. »
علی
عليهالسلام
، ای عدالت مظلوم
به مناسبت 21 ماه رمضان، شهادت اولین پیشوای شیعیان جهان، حضرت علی
عليهالسلام
«نجوایی با پیشوای پاکان و امام حقیقت، که کشته عدالت گردید و محراب خونین کوفه را سندی زنده و جاوید، بر رسوایی خوارج ساخت تا تاریخ بداند که وقتی دسته ای، پیوند «ولایت» را از امام بگسلند، تا مرز کشتن «امام» نیز پیش می روند و «امت» را بی «امام» می گذارند. و این، ستمی است بزرگ به امت، که «عدالت مجسم» را از دست می دهد... »
ای علی! ای عدالت مظلوم
ای علی، ای حماسه انسان!
ای علی، ای عصاره ای ز وجود!
اینک ما، سنگینی رسالتی را بر دوش خود احساس می کنیم که به پهنای هستی، بر چهارده ستون قرن های این هزار و چهارصد سال استوار شده است. ما که باده عشق تو را می کشیم و خود را عاشق و شیعه سینه چاک تو می دانیم، بار سنگین چهارده قرن خون و حماسه و شهادت و ایثار را به دوش می کشیم. ادعایی است بس بزرگ...
توانمان باد تا که زیر این بار، نلغزیم و حامل این «امانت» باشیم.
هشیاری مان باد، تا رگه های باریک و جویبارهای کوچک «حرف» ها و «دعوت» ها و «راه» ها و «هدف» ها، ما را از آن رود پرخروش علوی منحرف نسازد و همواره داخل «خط» باشیم.
* ای علی! ای شهید شیوه عدل
ای علی، ای امید هر محروم
سرتاسر زندگانی ات یک «فریاد» بود و تمام سخنانت یک «پیام» را باز می گفت و تمام گریه ها و مناجات هایت یک «عشق» را می نمایاند و تمام شمشیر زدن ها و جهادها و حماسه آفرینی هایت در پاسداری از یک «حقیقت والا» بود.
از آنروزی که در شبه قاره مستطیل شکل عربستان به کانون وحی و آیین خدا ایمان آوردی و تلاش هایت را در «طول» خط ایمان و «عرض» پهنه دعوت مکی و جهاد مدنی متمرکز ساختی، «محیط» جهل و کفر و شرارت را، به «مساحت» علم و ایمان و تقوا و خیر مبدل ساختی و به تنهایی در پیرامون محمّد
صلىاللهعليهوآله
امتی به پا ایستاده بودی، همچنانکه ابراهیم، آن تبرزن توحید، و شرک ستیز نستوه، به تنهایی امتی بود، قائم و قانت!
ای علی، ای تجسم ایمان
ای علی، ای تبلور مکتب
ای علی، ای تو معنی قرآن!
یار محمّد
صلىاللهعليهوآله
در «حرا» بودی و بازوی توانای اسلام، در «بدر».
شمشیر برنده ایمان بودی، در «احد».
گرد دلاور مدینه بودی، در «احزاب»
در رکاب رسول، پا به رکاب فاتح بدر و خیبر و احزاب
برای گسترش دین و زدودن موانع راه، از «خندق» به «خیبر» و از «یمن» به «ینبع» همواه در تلاش و حرکت بودی.
برای جهاد با «نفاق» و «بغی» گامی در «صفین» داشتی و شمشیری در میان اصحاب «جمل» می زدی و مبارزه ای در «نهروان» می کردی.
از «مکه» تا «مدینه» را، با بال «هجرت» پیمودی و از مدینه تا کوفه را، برای پی ریزی حکومت عدل بی نظیر در گیتی، به شوق، سپردی و زندگیت تمام، این بود.
از «کعبه ولادت» تا «محراب شهادت»، فاصله ای از نور را طی کردی و همانند بسیاری از صفاتت که منحصر به توست، در این افتخار نیز بی شریک بودی.
ندیده کسی درجهان این سعادت به کعبه ولادت، به مسجد شهادت
و شهادت خونین تو در محراب، همان میلاد شگفت در کعبه بود.
از خدا، به سوی خدا... و در خانه خدا.
ای علی... ای قضاوت داود
ای علی... ای تحمل ایوب
ای علی... ای شکوه ابراهیم
ای بزرگ آیتی، ز غیب و شهود!
سینه ات به فراخنای هفت آسمان بود و نورت، برگرفته از سایه عرش خدا. و تو خود، فرشته ای زمینی و انسانی و آسمانی بودی، و درد تلخ و بزرگ تو، زیستن با ما!
تو از سلاله آن سلسله پاک نهادی بودی که دنیا و آنچه در آنست در برابر بهای معنوی ات بی بهاست و حکومت و ریاست و دنیا و فرمانروایی در برابر شکوه روحت به رایگان هم نمی ارزد.
اما تو، ای قدیس پاک، با خاکیان نشست و برخاست می کردی و از پیامبر زیباترین و محبوب ترین کنیه دلخواهت را جایزه گرفتی...
- آری ای «ابوتراب»!
در کنار اینهمه، نهروانیان و پیروان جمل و اهل بغی در «صفین» به جنگ تو آمدند و تو، به ناچار با «قاسطین و ناکثین و مارقین» به نبردی مقدس و خدایی برخاستی و عمری را با جهل ابوجهل ها و لهیب آتش فتنه ابولهب ها و زوزه های معاویه ها و بی شعوری ابوموسی اشعری ها و سفاهت ابوسفیان ها و لجام گسیختگی «ابن ملجم» ها درگیر بودی و پتک حق بر فرق باطل می کوبیدی.
ای علی، ای حقیقت روشن
ای علی، ای جمال جلوه داد
ای علی، ای طلوع، در ظلمت.
ای که میلادت، انفجار «فلاح»
سخن بسیار است و مجال اندک، فرصت آن نیست که از شکوه ولادتت، از برگرفتن نامت از نام خدای علی اعلا، از مراسم نامگذاری ات، از دوران کودکی ات در دامان تربیت محمّدی، از جوانی و رزم هایت، از مردانگی ایثارهایت، از زهد و عبادت هایت، از اخلاص و استقامتت، از شیردلی و شجاعتت، از دانش و حکمتت، از نهج البلاغه فیاضت، از «غرر الحکم» موج خیز و درخشانت، از سخنوری و فصاحتت، از نیایش های شبانه ات، از... از... سخنی بگویم.
اما...
آب دریا را اگر نتوان کشید هم به قدر تشنگی باید چشید
وما تشنگان چشمه زلال معرفتت امیدواریم تا در پرتو شناخت بهتر و بیشتر تو، راه زندگی را روشنتر پیدا کنیم و تو را اسوه خویش سازیم.
چرا که تو اسوه انسان و الگوی ایمان آورندگان اخلاص پیشه ای، و انسانیت از تو درس می گیرد. تو نسخه منحصر به فرد عالم خلقتی، جان برکف نهاده راه دینی، شهید عدل کشته شرفی، معجون «اشک» و «آهنی». وجودی چند بعدی هستی.
ای نخستین شهید، در محراب
|
|
ای کشیده ز خون، به چهره نقاب
|
مسجد کوفه داغدار از تو
|
|
«خون» و «محراب» یادگاراز تو
|
خون فرقت هنوز می جوشد شب، ز سوگت سیاه می پوشد
هفته کمک به مستضعفین
اشاره
از پانزدهم تا بیست و یکم ماه مبارک رمضان از سوی کمیته امداد امام خمینی رحمه الله به عنوان هفته کمک به مستضعفین اعلام گردیده است. آغاز این هفته، ولادت سبط اکبر رسول خدا
صلىاللهعليهوآله
حضرت امام حسن مجتبی
عليهالسلام
می باشد که در انفاق و کمک به مستضعفان جامعه شایسته ترین الگو و اسوه به شمار می آید. بنابراین بسیار بجا و مناسب است که مردم ایثارگر ما به پیروی از آن حضرت تا آنجا که در توان خویش دارند، به یاری این قشر محروم جامعه شتافته و به آنان کمک نمایند؛ به خصوص که در این هفته مقارن با ایام ماه پرفضیلت رمضان می باشد.
ماه رمضان و انفاق
گر چه انفاق در راه خدا، در هر ماهی از ماههای سال، اجر و ثواب بسیار دارد ولی همانگونه که این ماه نسبت بر دیگر ماهها، دارای فضیلت و برتری بیشتری است، اعمال خیر و از آن جمله انفاق در آن نیز از مزایای ویژه ای برخوردار است و رسول گرامی اسلام آن را ماه مواسات (شهر المواساة) نامیده و مردم را به حمایت و یاری مستضعفان فراخوانده است. امیرمؤمنان
عليهالسلام
از آن حضرت روایت می کند که رسول خدا
صلىاللهعليهوآله
فرمود:
مردم! ماه خداوند همراه با برکت و رحمت و مغفرت، به شما روی آورده است؛ ماهی که نزد خداوند بهترین ماهها، روزهایش بهترین روزها و شبهایش بهترین شبها و ساعتهایش برترین ساعات می باشد... به هنگام احساس گرسنگی و تشنگی در آن، گرسنگی و تشنگی روز رستاخیز را به خاطر آورید، و بر تهی دستان و مستمندان جامعه خویش انفاق نمایید.
یکی از علل تشریع روزه در روایات اهل بیت علیهم السلام احساس رنج گرسنگی و محرومیت مستمندان ذکر شده است. امام صادق
عليهالسلام
در این زمینه می فرماید:
علت تشریع روزه این است که توانمندان و تهی دستان باهم مساوی گردند؛ زیرا که ثروتمند چنین نیست که گرسنگی را احساس نماید تا بر مستمند ترحم کند، برای اینکه او هر چه بخواهد به آن دست می یابد، لذا خدای عزّوجلّ اراده فرموده تا (به این وسیله) میان خلق خویش مساوات برقرار سازد، و انسان توانمند رنج گرسنگی را بچشد و در نتیجه بر ضعیف و محروم رقت نموده و به شخص گرسنه و تهی دست ترحم ورزد.
و در حدیث دیگری، رسول خدا
صلىاللهعليهوآله
درباره مزایای ماه رمضان می فرماید:
«... وینادی منادٍ کلّ لیلة: هل من سائل؟ هل من مستغفرٍ؟ اللّهمّ اعطِ کلّ منفق خلفاً واعط کلّ ممسک تلفاً»
«در هر شب (رمضان) منادی آسمانی ندا می دهد: آیا کسی هست که خواسته و حاجتی طلب نماید؟ آیا توبه کننده ای هست؟ خداوندا! به هر کس که انفاق می نماید عوض عنایت فرما و هر کس از انفاق مالش خودداری ورزد، آن را تلف کن. »
روز جهانی قدس
اشاره
(آخرین جمعه ماه مبارک رمضان)
قدس، قبله نخستین و حرم دوم مسلمانان جهان، سرزمین اصلی و وطن میلیونها آواره مسلمان فلسطینی است که استکبار جهانی توسط صهیونیسم جنایتکار، از سال 1948 آن سرزمین را از دست ساکنانش خارج ساخت و تحت سلطه نیروهای اشغالگر قدس قرار داد.
این توطئه از همان اولین سالهای اجرا، با مقاومت مردم مسلمان فلسطین و اعتراض مسلمانان و انسانهای آزاده و بیدار دل جهان مواجه شد و به شکل مبارزات پیگیر و سیاسی- نظامی، چهره خود را نشان داد. ملّت بزرگوار و مسلمان ایران نیز پس از پیروزی انقلاب شکوهمند اسلامی، مسأله آزادسازی فلسطین از چنگال غاصبان قدس را سرلوحه آرمانهایش قرار داده و همه ساله روز قدس را به فریاد کشیدن برسر ستمکاران تاریخ تبدیل کرده است.
نجات قدس، آرمان امام راحل
چنانکه می دانیم مسأله فلسطین در روح و جان امام خمینی قدس سره جای گرفته بود و ایشان در مواضع و سخنان، با قدرت از آن یاد می کردند.
امام، امّت اسلامی را به تحریم اسرائیل و تشدید محاصره و افزایش مقابله با آن تا آزادی سرزمینهای اشغالی از چنگ صهیونیستها، دعوت کردند. همین امر یکی از علل دشمنی استعمار و صهیونیسم جهانی با ایشان بود و نخستین مسأله اسلامی که پیش از انقلاب بارها و بارها توجه و اهتمام امام را به خود جلب کرد قضیه اشغال سرزمین بیت المقدّس بود، که در این زمینه امام در پیامهای مکرّر خویش، افکار عمومی مسلمانان را متوجّه این جنایت می نمودند.
پس از پیروزی انقلاب اسلامی، امام امّت قدس سره در اوّلین فرصت روزی را برای نجات قدس از چنگال صهیونیستهای جنایتکار، به عنوان روز قدس تعیین نمودند و در بخشی از پیامی که به همین مناسبت صادر نمودند، فرمودند:
«من در طی سالیان دراز، خطر اسرائیل غاصب را گوشزد مسلمین نمودم که اکنون، این روزها به حملات وحشیانه خود به برادران و خواهران فلسطینی شدّت بخشیده است و به ویژه در جنوب لبنان به قصد نابودی مبارزان فلسطینی پیاپی خانه و کاشانه ایشان را بمباران می کند.
من از عموم مسلمانان جهان و دولتهای اسلامی می خواهم که برای کوتاه کردن دست این غاصب و پشتیبانان آن، به هم بپیوندند؛ و جمیع مسلمانان را دعوت می کنم آخرین جمعه ماه مبارک رمضان را که از ایام قدر است و می تواند تعیین کننده سرنوشت مردم فلسطین نیز باشد، به عنوان «روز قدس» انتخاب و طی مراسمی همبستگی بین المللی مسلمانان را در حمایت از حقوق قانونی مردم مسلمان فلسطین اعلام نمایند. »
و به این سان پیام پیامبر گونه امام راحلمان، نور امید به دل مظلومان فلسطینی تاباند و میلیونها انسان آزاده و مبارز را برای مقابله عملی با توطئه های رژیم اشغالگر قدس و آمریکای جهانخوار مصمّم تر و استوارتر کرد.
پیام امام خمینی قدس سره نقطه عطفی در تاریخ مبارزات ملّت فلسطین شد و مسلمانان جهان رابرای مقابله با جنایت پیشگان تاریخ، به یکپارچگی و وحدت کلمه دعوت کرد.
امام خمینی قدس سره با اعلام آخرین جمعه ماه مبارک رمضان به عنوان «روز قدس» بر مبارزه پایان ناپذیر مستضعفین با جهانخواران ظالم تأکید کردند و فرمودند:
«روز قدس روز جهانی است، روزی نیست که فقط اختصاص به قدس داشته باشد، روز مقابله مستضعفین با مستکبرین است. »
عید فطر
اشاره
عید فطر یکی از اعیاد بزرگ اسلامی است، به همین مناسبت بیانات پرمحتوای شهید بزرگوار حجةالاسلام والمسلمین باهنر را، که حاوی نکات مهمی در باره شکوه و عظمت این عید است، می آوریم:
ما در اسلام دو عید داریم؛ یکی عید فطر و دیگری عید قربان؛ و نماز عیدهم در همین دو عید وارد شده است و دعوت به اجتماع مردم هم در این دو عید سفارش شده است. این دو عید را برادران اهل سنت در کشورهای عربی خیلی ارج می نهند و جشن می گیرند و مراسم بزرگ برپا می کنند.
خوشبختانه در اوایل انقلاب و پس از آن، در ایران اسلامی نیز عید فطر شکل و شمایل تازه ای پیدا کرد و برادران و خواهران شاهد بودند که مراسم عید فطر در تپه های قیطریه مبدأ حرکت منظم و راهپیمایی عظیمی در سراسر خیابانهای تهران بود که به دنبال آن، راهپیمایی ها و تظاهرات و شهادتها و استقبال از مرگ و حرکت انقلابی به سوی پیروزی، به صورت گسترده ای آغاز شد.
عید فطر عید پیروزی است
عید فطر و عید قربان به دنبال دو توفیق است و در حقیقت عید پیروزی است. عید فطر به دنبال پیروزی در عبادتهای ماه رمضان است، آنان که روزه می گیرند و نماز می گزارند و قرآن تلاوت می کنند و سحرگاهان ماه مبارک رمضان به راز و نیاز و عبادت و مناجات مشغولند و در محافل و مجالس مذهبی شرکت می کنند و روح خود را با برادران مسلمانشان در سراسر دنیا پیوند معنوی می دهند، ماه رمضان یک موفقیت و توفیق الهی است برای آنها که به دنبالش عید فطر می آید.
و چنین است عید قربان؛ آنگاه که سیل عظیمی از جمعیت سراسر دنیا در اجتماع ایام حج و مراسم زیارت خانه خدا موفق به انجام این فریضه بزرگ می شوند و این کنگره عظیم اجتماعی، سیاسی و اسلامی را برپا می دارند، پس از آن عید قربان را که عید پیروزی است و موفقیت در اعمال و مناسک است بر آنان گرامی خواهد بود.
جلوه های عید اسلامی فطر
ما معمولًا در این دو عید اسلامی، سه جلوه بزرگ به دنبال پیروزی می بینیم که این سه جلوه برای مراحل بعد از از پیروزی، درسی است بسیار آموزنده و جالب:
1- دانستیم که عید فطر و قربان در واقع عید پیروزی است، عید توفیق، سربلندی، نشاط معنوی و انجام وظیفه است؛ و یکی از اعمال جالب و ارزشمند که در این عید بر عهده هر مسلمان است، این است که سهمی از آنچه دارد برای مستضعفان اختصاص دهد. در عید فطر مردم زکات فطره می دهند؛ یعنی حداقل از طرف خود و افراد خانواده و تحت تکفل خویش به اندازه 3 کیلوگرم- تقریبا- از غذای معمولی روزمرّه در اختیار بیچارگان و مستمندان قرار می دهند و در عید قربان، مردم با قربانی کردن شتر و گاو و گوسفند می توانند کمکی به گرسنگان بکنندد اطعموا القانع و المغتر.
این مسأله را می توان به عنوان الگویی از خدمت به مستضعفان دانست و در حقیقت گامی کوتاه و نمونه ای کوچک از وظایف بعد از پیروزی است که باید نسبت به بینوایان و مستضعفان انجام پذیرد.
هر پیروزی که علیه طاغوتها، مستکبران، مترفین و زورگویان و زراندوزان خون آشام انجام می شود، بایستی به دنبال آن پیروزی، برق نشاط در جبین مستضعفین بجهد. باید اقدامهای فعال و جدی در راه حاکمیت مستضعفین و روی کار آمدن محرومان و بیچارگان باشد. باید در پرتو آزادی، زیر بازوی مستضعف و محروم گرفته شود و آنان بتوانند به حیات و حرکت و آزادی و حقوق اولیه خود برساند.
(
وَنُرِیدُ أَنْ نَمُنَّ عَلَی الَّذِینَ اسْتُضْعِفُوا فِی الْأَرْضِ وَنَجْعَلَهُمْ أَئِمَّةً وَنَجْعَلَهُمْ الْوَارِثِینَ
.
)
درس تزکیه و خودسازی
2- درس دیگری که از عید فطر و قربان می گیریم، درس نماز است. درس تزکیه، خودسازی و پاکسازی درون است. «قد افلح من زکاها و قد خاب من دسّاها» این آیه در نماز عید خوانده می شود؛ یعنی وقتی اوج پیروزی می رسد، لازم است انسان به خودش باز گردد و خود را از آلودگیها پاک و منزّه کند.
مبادا غرور پیروزی او را دچار نوعی خودسری و یا انحراف کند. و لذا در سوره فتح می فرماید: «وقتی نصر و پیروزی پروردگارت رسید و دیدی که فوج فوج جمعیت وارد دین خدا می شوند، خدای را حمد و سپاس گو و استغفار کن». تازه پس از پیروزی موقع استغفار و خودسازی است...
درس بسیج عمومی و همبستگی اجتماعی
3- سومین درسی که از این دو عید بزرگ می گیریم، درس بسیج عمومی و همبستگی اجتماعی و وحدت است. ماه رمضان را با توفیق پشت سر گذاشته ایم و اکنون عید فطر را جشن می گیریم، امّا درست در دل جشن، فرمان نماز عید فطر و حرکت دسته جمعی مردم و اتحاد و همآهنگی داده می شود؛ و در خطبه های نماز عید برنامه های سیاسی و اجتماعی برای مردم در یک هماهنگی و وحدت و بسیج عمومی بیان می شود.
میعاد با فطرت
«عید»، «میعاد» ی در زمان است.
و «فطر»، میثاقی با «فطرت»!
چرا که رمضان، دعوتی است به بازیافتن «خود گمشده»،
ندایی است، برای توجه به خدای فراموش شده،
ضیافتی است برای تناول از مائده «تقوا»
و پایان این مهمانی خدایی، «عید قبول» است،
عید توفیق بر «طاعت» و «اطاعت»،
عید توبه و تهذیب نفس،
عید ذکر و یاد محرومان و گرسنگان،
عید «کفّ نفس» و «کنترل خواسته ها»
«فطر»، چیدن میوه هایی است که از «فطرت» می جوشد!
فطر، سپاس نعمتی است که در رمضان نازل شده است.
اگر «تقوا»، فلسفه فریضه روزه است (... لعکم تتقون) و اگر روزه، آزمایش اخلاص بندگان است (... والصّیام ابتلاء لاخلاص الخلق)
پس فطر هم، عیدی است براین پیروزی معنوی در جبهه «جهاد اکبر»!
اگر غلبه بر خصم بیرون، شیپور پیروزی می طلبد،
پیروزی بر خصم درون (نفس) جشنی روحانی دارد بنام «عید فطر»، که میثاق بستن با فطرت ما از سوی روزه داران مجاهده گر اعلام می دارد.
اگر در بند «شکم» و «شهوت» بودن، اسارت است.
روزه، رها سازنده انسان از این «تعلّق» است.
پس، «فطر»، شادی این توفیق یکماهه در مهار زدن به خواسته های نفس و تمنّیات غرایز است.
برای «بنده»، هیچ لحظه ای زیباتر از قبول و پسند «مولا» نیست!
و برای «مهمان»، هیچ صحنه ای دلپذیرتر از پذیرایی «میزبان» نیست!
آیا حضور یک ماه بر سفره نعمت و رحمت خدا، خرسندی ندارد؟
آیا پذیرش در مائده کرامت مولا، «عید» نیست؟
دست ما، واسطه است.
نعمت ها، از آن خداست و بندگان محتاج و بینوا، «عیال خداوند» ند.
اطعامی که می دهی،
احسانی که می کنی،
سفره ای که می گشایی،
بار و توشه ای که برای محرومی می بندی
همه و همه... رساندن «رزق خدا» به «عبد خدا» است.
و دستهای ما، عامل این ربط و ایصال و وصول است.
پس درود بر دستی که در این ماه، بر چهره یتیمی لبخند شادی نشانده است.
تبریک بر کسی که سعادت «طعام فقیر» داشته است،
مریزاد، دستی که از مهر، بر سر یتیمی کشیده شده است،
مرحبا، بر مالی که در راه خدا خرج شده است،
عید «فطر»، پاداش «افطار» های خالصانه و بجاست.
مهر قبولی انفاق های به قصد قربت است،
«پایان نامه» دوره ایثار و گذشت، در مسائل مالی است.
رمضانی را پشت سر نهادی، که فصل عبادت و بهار قرآن بود.
از شب تا روز، برکات آسمانی نازل می شد.
«شب قدر» ش، اوج این «جذبه» معنوی بود که بر تارک رمضان می درخشید.
رمضان، ماهی بود خجسته و مبارک،
با شب زنده داری های سالکان،
با اشکهای شب بیداران،
با استغفارهای متهجّدان،
با «یارب، یارب» های سحرخیزان،
با دست های گشوده از نیاز،
با دلهای لرزان از خوف و خشیت خدا،
با لحظه های سرشار از معنا و معنویت پیش از افطار،
با ترنّم دلنشین و حزین «تلاوت قرآن» در صبح و شام،
با نمازهای مستحبّی و دعاهای روزانه،
با توجّه های بیشتر به خدا،
با کاهش چشمگیر گناه تقلّب، نیرنگ و شیادی!
با زنده شدن چراغ «فطرت» در شبستان «دل»،
با آمادگی های سی روزه، برای نشستن پیرامون شبچراغ «فطر»! پس، این عید، مدرک کامیابی و موفقیت، در «کلاس فشرده رمضان» است.
«فطر»، عید خداجوئی و خداترسی و خداپرستی است.
برکت بخش «ماه مبارک» است.
درود بر فطر «فطرت»،
سلام بر «فطر» ذکر و نیایش،
این رمضان نیز گذشت!
و چه حسرتی می خورند، آنانکه از این «بازار خیر»، تهیدست برگشتند...
و چه زیانکارند، آنانکه در «ماه مغفرت»، دستی به استغفار، بر آستان «غفّار» نگشودند،
و میثاقی با «فطرت خدائی» و «فطر الهی» نبستند.
تا... رمضانی دیگر،
و شب قدر و روزهای روزه ای دیگر، که زنده باشد و که رخت به عالمی دیگر کشیده باشد، خدا می داند!
«عید فطر»، بر فاتحان عرصه های «جهاد با نفس»، گرامی باد.