جای بسی تأسف است که غالباً این نعمت عظما به نقمتی شوم مبدّل گشته، از مسیر حقّ منحرف، و به جای بهره گیری صحیح از آن در جهت هدایت و ارشاد و بیان حق و پند و اندرز و ذکر و یاد خدا و یاری مظلوم و سخنان مفید و حکمت آمیز، به صورت ابزاری برای مقاصد باطل، کلمات بیهوده، گمراه ساختن افراد، غیبت و دروغ و تهمت و سایر مفاسد هولناک اخلاقی و غیر انسانی درآمده است.
کمتر گناهی را می یابیم که به نوعی ریشه در استفاده نامطلوب از زبان نداشته باشد و کمتر انحرافی را سراغ داریم که به شکلی از خطای زبان سرچشمه نگرفته باشد. چه فراوان است خطاها و گناهانی که در اثر به کار گرفتن نامطلوب زبان دامن گیر آدمی است! و چه هولناک است مکافات و کیفر گناهانی که به واسطه سوء استفاده از زبان گریبان گیر انسان می گردد!
هر روز و هر ساعت که از عمر می گذرد، ده ها و صدها کلمه گناه آلود بر زبانمان جاری می شود و از عواقب خطرناک آن غافلیم؛ و کم نیست کلمات بیهوده و بی حاصلی که روزانه از ما صادر شده و ثمره ای جز خسارت و زیان به بار نمی آورد! و چه فراوان است سخنان ناروا و گفتارهای ناشایست که صفحات زیادی از پرورنده اعمالِ ناستوده زندگی را به خود اختصاص می دهد و اثرات ویرانگر آن در روح و نفس و فکر آدمی چنان زیان بار است که بسا به گستاخی، لا ابالی گری و انحراف از مسیر حق می انجامد!
ای عزیز! کسی که به خدا ایمان آورده، او را در همه حال حاضر و ناظر می بیند، جهان آخرت را باور کرده و رسیدگی به اعمال بندگان را حقیقت می داند، هرگز خود را مجاز نمی داند که زبان خویش را رها ساخته، بی مهابا هرچه می خواهد بر زبان جاری سازد. لختی تأمل کن در کلمات تکان دهنده بزرگان دین که چگونه گفتار ناشایست، دشنام گویی، لعن و نفرین بیجا و به کارگیری زبان بدون مراقبت را مورد شدیدترین نکوهش قرار داده اند.
امام صادق
عليهالسلام
می فرمایند:
«إِنَّ أَبْغَضَ خَلْقِ اللَّهِ عَبْدٌ اتقَی النَّاسُ لِسانَهُ. »
«مبغوض ترین بندگان خدا کسی است که مردم از زبانش پرهیز کنند. »
در روایت دیگر رسول خدا
صلىاللهعليهوآله
می فرمایند:
«از زمره بدترین بندگان خدا کسی است که مردم به واسطه دشنام گویی اش از مجالست با او اکراه دارند. »
امیر مؤمنان
عليهالسلام
به نقل از رسول خدا
صلىاللهعليهوآله
می فرمایند:
«خداوند بهشت را بر هر دشنام گوی بی آبرو و کم شرمی - که باکی از آنچه می گوید و آنچه به او گفته می شود ندارد - حرام کرده است. زیرا اگر بازرسی شود، یا از نطفه نامشروع است و یا شیطان در آن شرکت دارد! »
امام باقر
عليهالسلام
می فرمایند: رسول خدا
صلىاللهعليهوآله
فرمودند:
«سِبابُ الْمُؤْمِنِ فُسُوقٌ وَ قِتالُهُ کُفْرٌ وَ أَکْلُ لَحْمِهِ مَعْصِیةٌ وَ حُرْمَةُ مالِهِ کَحُرْمَةِ دَمِهِ. »
«دشنام گویی به مؤمن فسق و فجور است؛ جنگیدن با او کفر است؛ خوردن گوشت او (به وسیله غیبت) گناه است؛ و احترام مالش همانند احترام خون اوست. »
سَماعه که از یاران امام صادق
عليهالسلام
است می گوید:
بر آن حضرت وارد شدم، حضرتش بدون مقدمه فرمودند:
«ای سَماعة! این چه جنجالی است که میان تو و ساربانت پدیدار گشته؟ مبادا دشنام بگویی! بد زبان باشی! با فریاد حرف بزنی! و مردم را مورد لعن قرار دهی! »
عرض کردم: به خدا سوگند او به من ستم کرد. فرمودند:
«اگر او به تو ستم کرده، تو از او جلو افتادی؛ اینگونه رفتار از روش ما نیست؛ اجازه نمی دهم شیعیانم چنین کنند. از پروردگار خود طلب مغفرت نما و دیگر این عمل را تکرار نکن. »
عرض کردم: از پروردگار آمرزش می خواهم و دیگر بار تکرار نمی کنم.
امیر مؤمنان
عليهالسلام
شنیدند که مردی به قنبر دشنام داد. همین که قنبر خواست پاسخ او را بدهد، حضرتش او را صدا کرده و فرمودند:
«آرام باش و او را واگذار که (با سکوت خود) خدا را راضی، شیطان را خشمگین و دشمنت را کیفر نمودی.
سوگند به خداوندی که دانه را رویانید و انسان را آفرید، مؤمن پروردگار خود را خشنود نکرده به چیزی مانند بردباری، و شیطان را خشمگین ننموده به چیزی مانند خاموشی، و احمق را کیفر نکرده به چیزی مانند سکوت در مقابل او. »
روزی در مجلس رسول خدا
صلىاللهعليهوآله
شخصی دیگری را دشنام داد. او نخست ساکت بود، سپس شروع به مقابله و پاسخ کرد. آن حضرت برخاسته و فرمودند:
«ملک و فرشته ای از جانب تو جواب می داد، حال که خود به سخن آمدی، فرشته رفت و شیطان آمد! در مجلسی که شیطان حاضر است نمی نشینم. »
ای برادر! مراقب زبان خویش باش و خویشتن را به خاطر اندکی بی صبری از فیوضات بسیار محروم نساز؛ بدان که اعمال و گفتار ما علاوه بر پی آمدهای دنیوی و ظاهری، آثار معنوی و ناپیدای فراوانی نیز دارد که ما از آن غافلیم. چه بسیار کلماتی که نیش زهر آلود آن شدیدترین فشارهای روحی را به معاشران ما وارد می سازد و قرار و آرام را از آنان سلب می نماید و زیان های جبران ناپذیری را بر آنان پدید می آورد و به آن توجه نداریم.
سخنان ناروا و گفتار ناشایسته حتی در مورد مخالفان و کسانی که از نظر ایده و مکتب با ما موافق نیستند بدون هدف و اقتضای مصلحت، سزاوار و شایسته نیست.
زیرا علاوه بر آنکه زیبنده پیروان اهل بیت
عليهمالسلام
نبوده، آن بزرگواران از آن نهی کرده اند، موجبات جریحه دار شدن شخصیت آن ها شده، آن ها را تحریک می نماید و همین امر باعث شقاوت بیشتر آنان می گردد.
خداوند می فرماید:
(
وَ لا تسُبُّوا الَّذِینَ یدْعُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ فَیسُبُّوا اللَّهَ عَدْواً بِغَیرِ عِلْمٍ
)
.
«آن هایی را که غیر خدا را می خوانند، دشنام ندهید، (مبادا) که آنان نیز از روی دشمنی و ناآگاهی خدا را دشنام دهند. »
از جمله گفتارهای ناپسند دیگری که از نظر شرع مقدس مذموم بوده و بسا زمینه ساز گناهان بزرگ می گردد، سخنان بیهوده، شوخی های بی هدف و کلمات بی حاصلی است که صرفاً برای گرم کردن مجلس و خنداندن مردم بر زبان جاری می شود.
رسول خدا
صلىاللهعليهوآله
می فرمایند:
«إِنَّ الرَّجُلَ لَیتکَلَّمُ بِالْکَلِمَةِ فَیضْحَکُ بِها جُلَساءُهُ یهْوِی بِها أَبْعَدَ مِنَ الثُّرَیا. »
«بسا شخصی سخنی گوید که هم محفلان از آن خندان می گردند و (به واسطه آن) بیش از فاصله (زمین تا) ثریا سقوط می کند. ».
از خدای بزرگ عاجزانه درخواست می کنیم ما را از لغزش ها خصوصاً از شرّ زبان حفظ فرماید، به حقّ محمّد و آله الطاهرین.
و این ها نمونه هایی از مظاهر تواضع و فروتنی و فرازهایی از سخنان ابر مردی است که دامنه بی کران روح بزرگش برگستره آسمان های پهناور و وسعت روح همه انسان های عصرها و قرن ها غلبه می کرد و تأثیر کلام گهر بارش جای جای زندگی و روح و روان آدمیان را حیات و نور و امید می بخشید...
ب) موانع و آفات درونی
1 - قساوت قلب
انسان ها نسبت به درک حقیقت و پذیرش آن متفاوت اند. گروهی دارای روحی متعالی، قلبی نرم و سینه ای آنچنان باز و گشاده اند که حقیقت را - هرچند بلند و گسترده و از معیارهای محسوس مادی دور باشد - با کلامی کوتاه یا اشاره ای لطیف دریافته، به آسانی پذیرا می شوند و تذکّرات و هشدارها نه تنها باعث انقباض و گرفتگی روحی آنان نمی گردد، بلکه کم ترین تذکّر نیز دل نرم و بیدار آنان را نرم تر و بیدارتر می سازد.
در مقابل، برخی از چنان روح و اندیشه محدود، سینه تنگ و قلب سختی برخوردارند که گویی جای پایی برای هیچ حقیقتی در وجودشان نبوده، گویاترین پند و اندرز و روشن ترین دلایل و براهین نیز کم ترین تأثیری در جان و اندیشه آنان نمی گذارد. اینان براستی بیمارند. بیمارانی روحی و روانی که به واسطه خشونت روح، تنگی سینه و قساوت قلب، در کردار و گفتار از صراط مستقیم عبودیت منحرف گشته، علاوه بر انکار بسیاری از حقایق، به بیماری ها و گناهان بزرگ دیگری از قبیل: بی اعتنایی به امور آخرت، قطع رحم، یاری نکردن مظلومان و بیچارگان، محروم ساختن تهی دستان، ظلم و ستم و حتی آدم کشی نیز گرفتار می گردند.
قساوت قلب به معنای سنگ دلی، سخت دلی، نفوذ ناپذیری و خشونت دل است و به همین جهت زمین سختی را که در آن گیاه نمی روید «ارض قاسیه» گویند.
هنگامی که قلب انسان به این بیماری مبتلا می شود، فروغ هدایت در آن نفوذ نکرده، نرم و تسلیم نمی گردد و آدمی کم ترین انعطافی در برابر نور حقّ از خود نشان نمی دهد. در آن حال، مناظر رقّت آور مانند آه مظلومان، ناله یتیمان، دردِ دردمندان، درماندگی و پریشانی تهی دستان در او اثر نمی بخشد.
ریشه دلسوزی، نوع دوستی، همدردی، مهر و عطوفت در دل او خشکیده، نه از آلام کسی متأثر می شود و نه دلش در مهر کسی می تپد. پند و اندرز به او راه ندارد و به عبادت و اطاعت و راز و نیاز با خدای مهربان رغبتی پیدا نمی کند.
خداوند متعال می فرماید:
(
ثُمَّ قَسَت قُلُوبُکُمْ مِنْ بَعْدِ ذلِکَ فَهِی کَالْحِجارَةِ أَوْ أَشَدُّ قَسْوَةً وَ إِنَّ مِنَ الْحِجارَةِ لَما یتفَجَّرُ مِنْهُ الْأَنْهارُ وَ إِنَّ مِنْها لَما یشَّقَّقُ فَیخْرُجُ مِنْهُ الْماءُ وَ إِنَّ مِنْها لَما یهْبِطُ مِنْ خَشْیةِ اللَّهِ وَ مَا اللَّهُ بِغافِلٍ عَمَّا تعْمَلُونَ
)
.
«سپس دل های شما بعد از این جریان سخت گردید، همانند سنگ یا سخت تر از آن، چرا که پاره ای از سنگ ها می شکافد و از آن نهرها جاری می شود و پاره ای از آن ها شکاف بر می دارد و آب از آن خارج می شود و برخی از آن ها از بیم خدا فرو می ریزد (امّا دل های شما هیچ گونه انعطاف پذیر نیست.) خداوند از آنچه انجام می دهید غافل نیست. »
به راستی کسانی که همچون بنی اسرائیل دلی سخت تر از سنگ دارند و از زندگی به خوردن و خوابیدن و پوشیدن و نوشیدنی بسنده کرده اند، و آنچنان در بی خبری و غفلت از خود و اطراف خود به سر می برند که جز عیش و نوش چیزی نمی فهمند، نه هرگز از بیم عظمت و خوف الهی هراسی به دل راه می دهند و نه از عواطف انسانی با خبر و نه از علم اخلاق بهره ای دارند، نه از ستم ستمگران احساسی به خود راه می دهند و نه اصلاً ناله مظلومی را می شنوند؛ ندای منادیان حقّ که همه عالم را پر ساخته کم ترین جُنب و جوش معنوی و انسانی در آنان به وجود نمی آورد، و در یک کلمه از خویشتن خویش به طور کامل بیگانه شده اند، آیا اینان شایسته نام زیبای انسان بوده و تفاوتی میان آن ها و سایر حیوانات وجود دارد؟
نگاهی به آثار شوم این پدیده نامبارک برای انسان خردمند کافی است که اگر غباری از قساوت قلب، دل او را تیره ساخته، در صدد برآید و خویشتن را از این بیماری هلاک کننده برهاند.
برخی از پی آمدهای هولناک قساوت قلب که در روایات به آن ها اشاره شده، از این قرار است:
پیامبر اکرم
صلىاللهعليهوآله
می فرمایند:
«إِنَّ أَبْعَدَ النَّاسِ مِنَ اللَّهِ الْقَاسِی الْقَلْبُ. »
«به راستی دورترین مردم از خداوند، شخص سنگ دل است. »
امیر مؤمنان
عليهالسلام
می فرمایند:
«مِنْ أَعْظَمِ الشَّقَاوَةِ الْقَسَاوَةُ. »
«سخت دلی از بزرگ ترین بدبختی ها و شقاوت هاست. »
امام باقر
عليهالسلام
می فرمایند:
«مَا ضُرِبَ عَبْدٌ بِعُقُوبَةٍ أَعْظَمَ مِنْ قَسْوَةِ الْقَلْبِ. »
«کسی به عقوبت و کیفری بزرگ تر از قساوت قلب مبتلا نگشته است. »
در برخی از روایات نیز قساوت قلب مانع استجابت دعا
و ریزش باران
دانسته شده است.
عوامل سخت دلی
گناه و معصیت:
نافرمانی و سرپیچی از دستورات خداوند بیش از هر عامل دیگری در فراهم ساختن زمینه ابتلا به این بیماری خطرناک مؤثر است. هر گامی که انسان به سوی ارتکاب معصیتی بر می دارد، به همان اندازه از لطافت معنوی و رقت قلبش کاسته و بر تیرگی دل او افزوده می گردد و رفته رفته آثار خشونت و قساوت در قلب وی پدیدار گشته، نورانیت آن از دست می رود، مگر آنکه بی درنگ با اشک توبه و اندوه ندامت، آثار تیره گناه را از سینه و دل خویش زدوده و در صدد تدارک و جبران آن بر آید.
امیر مؤمنان
عليهالسلام
می فرمایند:
«مَا جَفَّت الدُّمُوعُ إِلّا لِقَسْوَةِ الْقُلُوبِ وَ ما قَسَت الْقُلُوبُ إِلّا لِکَثْرَةِ الذُّنُوبِ. »
«اشک چشم خشک نمی شود مگر به خاطر سختی دل ها، و دل ها سخت نمی گردد مگر به فزونی گناه. »
آرزوهای دور و دراز
گرایش به دنیا و دل بستن به آن، درّه هولناکی است که سقوط در آن با آرزوهای دور و دراز امکان پذیر می گردد و این خود، زمینه ساز تیرگی دل و دوری از ساحت قرب خداوند متعال خواهد بود.
خداوند به حضرت موسی
عليهالسلام
فرموده است:
(
یا مُوسی لا تطَوِّلْ فِی الدُّنْیا أَمَلَکَ فَیقْسُو قَلْبُکَ وَ الْقاسِی الْقَلْبُ مِنِّی بَعِیدٌ.
)
«ای موسی! در دنیا آرزویت را دراز مکن که دلت سخت می شود، و سخت دل از من دور خواهد بود. »
خور و خواب زیاد و پر گویی
خوردن و آشامیدن بیش از حدّ نیاز، کسالت آور بوده و خواب را بر انسان مسلّط می سازد و این هر سه همچون سخن زیاد دل را می میراند و قلب را تیره و سخت می سازد.
قصّابی و سلاّخی
سر بریدن حیوانات اهلی از نیازهای انسان برای تهیه قوت و غذای اوست و از آن چاره ای نیست، لیکن انتخاب این کار به عنوان یک شغل، طبیعت را خشن و قلب را سخت می گرداند.
مال و ثروت فراوان
ثروت بیش از حد نیاز، تکلیف آدمی را نسبت به تهی دستان و نیازمندان سنگین کرده، اشتغال فکری را زیاد و از فراغت او به شدّت می کاهد. و چون غالباً انسان در هنگام برخورداری از مال فراوان به تکالیف شرعی و انسانی خود عمل نمی کند، حفظ و حراست از مال و تلاش و علاقه برای ازدیاد آن نیز بیش از پیش او را از وظایف خویش دور ساخته، بر غفلت و تیرگی و قساوت دل او می افزاید.
امیر مؤمنان
عليهالسلام
ضمن گفتار خود می فرمایند:
«إِنَّ کَثْرَةَ الْمالِ مَفْسَدَةٌ لِلدِّینِ مَقْساةٌ لِلْقُلُوبِ. »
«به راستی ثروت زیاد بستر فساد دین و سختی دل هاست. »
غفلت از یاد خداوند و عالم آخرت
یاد خدا، فراموش نکردن مرگ و تذکّر به روزگار رستاخیز، روح را متعالی، قلب را لطیف و سینه را گشاده می سازد. و در مقابل، غفلت از هر یک از این عوامل سازنده، علاوه بر نازل ساختن از جایگاه بلند انسانی، سختی دل و تنگی سینه را به ارمغان خواهد آورد.
امام باقر
عليهالسلام
به جابر جعفی فرموده اند:
«إِیاکَ وَ الْغَفْلَةَ فَفِیهَا تکُونُ قَساوَةُ الْقَلْبِ. »
«از غفلت بپرهیز که موجب قساوت دل می گردد. »
امیر مؤمنان
عليهالسلام
به بازار بصره تشریف برده، مردم را سرگرم خرید و فروش مشاهده کردند، حضرتش سخت گریسته، آنگاه فرمودند:
«ای بندگان دنیا و کارگزاران آن! هنگامی که روزها به (داد و ستد و) سوگند (های پی درپی) و شب ها به خواب (مرگبار) مشغول بوده و در این بین همواره از عالم آخرت غافل باشید، پس کدام زمان در فکر زاد و توشه سرای دیگر خواهید بود؟ »
ستمگری
ظلم و ستم در حق دیگران علاوه بر پی آمدهای شوم اخروی و آثار ناگوار دنیوی که آخرت و دنیای ستمگر را دستخوش نابودی می گرداند، رقّت، نورانیت و لطافت قلب را از بین برده، سختی، تیرگی و قساوت را جایگزین آن می نماید.
از سفارشات پیامبر اکرم
صلىاللهعليهوآله
به حضرت علی
عليهالسلام
است که فرمودند:
«... یا علی! پنج چیز است که دل را سخت می نماید - و هنگامی که دل سخت شد آدمی کفر می ورزد - گناه روی گناه انباشتن، غذا به هنگام سیری خوردن، به مردم ظلم و ستم کردن، نماز را به تأخیر انداختن، و با دست چپ غذا خوردن و آب نوشیدن... »
خوردن حرام
خوردن مال حرام نیز علاوه بر عذاب دردناک اخروی که لازمه حتمی آن است، قلب را تیره، روح و جان را تاریک و آدمی را از رحم و انصاف و عواطف انسانی بیگانه می گرداند.
معاشرت با نا اهلان
نشست و برخاست با اهل گناه، انس با ستمگران، ارتباط با دنیا پرستان و معاشرت با افراد پست و کوتاه همت، هر یک در قساوت قلب و تیره ساختن آن نقش مؤثری دارند.
قساوت قلب و سنگ دلی آن گاه که به صورت صفتی پا بر جا در نفس آدمی رسوخ پیدا کرده، قلب را فرا گرفته باشد، رهایی از آن همانند سایر صفات ناپسند بسیار سخت و دشوار بوده، به آسانی میسر نمی گردد.
روی آوردن به درگاه حضرت حق و راز و نیاز و تضرع در پیشگاه با عظمت او، توسل به ذیل عنایات پیشوایان معصوم
عليهمالسلام
، معاشرت با افراد صالح و انس با نیکان، اساسی ترین راه کار برای گشودن راه خود سازی و اصلاح بر روی کسانی است که از پدیده نا مبارک قساوت قلب رنج می برند و در صدد به دست آوردن شرح صدر، رحم دلی و نجات از بیماری قلب سخت و تیره خود می باشند.
در عین حال، از تأثیر شگفت انگیز یاد اولیای خدا و مذاکره احادیث و فرمایشات آنان - به موازات تلاش پی گیر برای پاکسازی نفس از طریق عبادت، پرهیز از گناه، اجتناب از غذای حرام، اندیشه مرگ، گریستن از خوف خدا و یاد دائمی او، شب زنده داری، روزه گرفتن، استغفار، اطعام مساکین، دست نوازش کشیدن بر سر یتیمان که نقش زیادی در رقّت و نرمی قلب دارد
- غفلت نورزیده، در همه حال باید خویشتن را از گفتار و رفتاری که نتیجه آن سخت دلی است دور نگه داشت و به اموری که سرچشمه رقت قلب و منشأ رحم دلی و برانگیخته شدن عواطف انسانی است بیشتر همت گمارد.
2 - تکبّر و غرور
(1)
کمتر کسی را می توان یافت که امتیازات مادی و حتی معنوی، تغییر حالی در درون او به وجود نیاورد. انسان تا زمانی که گرفتار نفس و خود خواهی است و خویشتن را همه کاره و فعّال ما یشاء جهان می پندارد، همین که خود را نسبت به دیگران در زمینه ای ولو اندک دارای برجستگی یا امتیازی می یابد، منفعل گشته، و کم ترین دگرگونی که در درون به او دست می دهد این است که خود را بزرگ تر و برتر از دیگران پنداشته، برای خویش جایگاه و منزلتی ویژه قائل می شود.
این بیماری که در اثر خود بزرگ بینی و گاهی نیز به سبب ضعف نفس و احساس حقارت دامن گیر آدمی می گردد، از بزرگ ترین خصلت های ناپسند و در زمره بیماری های خطرناک روحی است که اگر با آن مبارزه نشود، زمینه ساز پیدایش گناهان، کج روی ها و رذائل زیادی خواهد گردید که دنیا و آخرت آدمی را در معرض نابودی قرار می دهد.
کبر و غرور نه تنها مانع رشد معنوی، کسب فیوضات و تحصیل کمالات اخلاقی است، بلکه از گناهان کبیره ای است که درهای نجات را بر انسان بسته، گاهی آنچنان وی را در افکار باطل خود غوطه ور می سازد و به خطا و جهل عمیق وادار می نماید که جز خود و اندیشه های نادرست خویش را ندیده، دوستان و معاشران را کوچک شمرده، پند و اندرز آنان را ناشی از حقارت و ضعف نفس آن ها دانسته، فرصت تأمل، توبه و بازگشت را از آدمی گرفته، به گونه ای چهره حقیقت را از او می پوشاند که بسا آیات الهی، منزلت پیامبران بزرگ و ارزش و مقام اولیای خدا را نیز به دیده انکار می نگرد!
کسانی که در اندیشه تهذیب نفس و اصلاح خویشند همواره از این بیماری هلاک کننده در هراس بوده، و نیک می دانند که خودبین هیچ گاه خدا بین نگردد، به همین جهت از خود محوری به شدت پرهیز می نمایند.
بزرگان نکردند در خود نگاه
|
|
خدا بینی از خویشتن بین، مخواه
|
مفهوم تکبّر
عالمان اخلاق گفته اند: تکبّر آن است که انسان خود را برتر و بزرگ تر از دیگران پنداشته و پندار باطل درونی خویش را در عمل ابراز نماید. امّا اگر این صفت نفسانی را اظهار نکرده و عملاً نشانه ای از آن بروز ندهد کبر نامیده می شود که متأسفانه حتی برخی از خواص و افراد برجسته نیز به آن گرفتارند. بنا براین، کبر همان صفت نفسانی خود بزرگ بینی است که اگر خارجاً ظهور پیدا کند تکبّر نامیده می شود.
در عین حال باید توجّه داشت که حالت خود بزرگ بینی آنگاه کبر نامیده می شود که در رابطه با دیگران و به نوعی پای غیر در میان باشد. زیرا حالت نفسانی خود خواهی و خود بزرگ بینی چنانچه ارتباطی با دیگران نداشته باشد عجب نامیده می شود که در واقع ریشه و سرچشمه کبر می باشد.
کبر نیز مانند بسیاری از مفاهیم نیک و بد دارای مراتبی است:
تکبّر در برابر خداوند
کسی که خدای جهان آفرین را انکار نموده، و در برابر حضرت او سر تعظیم فرود نمی آورد و از عبادت و پرستش حضرتش شانه خالی می کند، در واقع به بدترین نوع کبر گرفتار شده است.
انحطاط به این مرحله از کبرورزی آنگاه به عمق نهایی خواهد رسید که فرد مبتلا به آن، مردم را به پرستش خویش فرا خوانده، مانند نمرود و فرعون خود را ربّ و صاحب اختیار آنان پندارد.
تکبّر در برابر اولیای الهی
آنان که در برابر پیامبران، اوصیا و اولیای بزرگ خدا خاضع نگشته، دستورات و برنامه های آسمانی آن ها را نمی پذیرند - بلکه در مواردی به دلیل دارا نبودن مال و مکنت و یا به بهانه بشر بودن آنان، خود را برتر دانسته، از پیروی آن عزیزان درگاه اِله که نمونه های کامل انسانی اند سرباز می زنند - به مرتبه ای دیگر از تکبّر گرفتارند که حاصل آن، کفر و محرومیت از سعادت و رستگاری ابدی است.
متأسفانه گروه زیادی از مردم روی زمین به این نوع تکبّر گرفتارند، همچنان که بسیاری از آنان که به ظاهر، رسول مکرّم اسلام را پیامبر خود دانسته، ادعای ایمان به او دارند، لکن از اعتراف و ایمان به اوصیای حقیقی آن بزرگوار سر باز زده و خود را از این سعادت بزرگ محروم ساخته اند، به همین رذیله شقاوت بار مبتلا شده اند.
مصداق بسیاری از آیات قرآنی که متکبّران را مورد مذمت قرار می دهد همین دو گروه - یعنی کسانی که یا در برابر خدا لجاجت ورزیده، تسلیم نمی شوند و یا در برابر فرستادگان آسمانی و جانشینان حقیقی آنان مقاومت کرده، زیر بار حقّ نمی روند - می باشند که به بدترین نوع استکبار گرفتار شده، و در حقیقت راه های هدایت را بر خود مسدود ساخته و خویشتن را به کفر و بدبختی و شقاوت مبتلا ساخته اند.
تکبّر در برابر بندگان خدا
منشأ بسیاری از گناهان، انحرافات، لغزش های اعتقادی و محرومیت های زندگی، تصوّر برتری خود نسبت به دیگران و نادیده گرفتن جایگاه و امتیازات آنان است. کسی که دیگران را حقیر و ناچیز شمرده، خود را برتر و بزرگ تر از آنان به حساب می آورد، گرچه به خدا و پیامبران ایمان داشته باشد، لیکن با این پندار نادرست مرتکب گناهی بزرگ گشته که کم ترین پی آمد آن، بازداشتن خود از کمالات معنوی و رشد انسانی است.
بی شک عظمت، بزرگی و کبریایی شایسته موجودی است که از همه نقص ها، عیب ها، ضعف ها و نیازها مبرّا بوده، و کم ترین عجز و ناتوانی و جهل و نادانی از ساحت اقدسش به دور است.
بنده بیچاره ای که افتخارش نیاز، کمالاتش نقص، دارائیش درماندگی، محاسنش عیب، علمش جهل و قدرتش ناتوانی و واماندگی است؛ آغازش نطفه ای متعفّن، پایانش جیفه ای گندیده و در همه حال بارکش پلیدترین کثافات است؛ در برابر کم ترین سرما و گرما و گرسنگی و تشنگی تاب مقاومت و پایداری ندارد و اندک تبی او را از پای در می آورد و در یک کلام، همه عجز و جهل و ناتوانی است، او را چه رسد که از بزرگی دم زند و خود را صاحب امتیاز و برتری داند؟!
عالمان اخلاقی و دست اندرکاران امور تربیتی منشأ پیدایش تکبّر و غرور را در آدمی بررسی کرده و اموری را یادآور شده اند:
عبادت
هنگامی که انسان خود را از چیزی برخوردار می بیند که دیگران فاقد آن هستند، به تناسب بالا بودن ارزش آن و کمبود ظرفیت خود، شاد شده، بسا به خود می بالد و برای خویش در برابر دیگران حساب ویژه ای باز می کند. این امر اختصاص به امور مادی نداشته، بلکه زمینه پیدایش آن در امور معنوی - به لحاظ ارزش و منزلت مهم آن - بیشتر است.
کسی که موفق به عبادت می شود - خصوصاً در محیطی که بازار عبادت کساد است و کم ترین توفیقی در این زمینه، ارزش فراوانی به حساب می آید - در اثر غفلت و کمبود ظرفیت، خود را برتر از دیگران پنداشته، بسا کبر و حتی تکبّر گریبان گیر روحیه و رفتار و گفتار او می گردد. ابلیس لعین و نفس ضعیف و طغیانگر به او تلقین می کنند که تو از دیگران بهتر هستی، زیرا توفیق عبادت پیدا کرده و نورانی شده ای و دیگران در ظلمت طبیعت و بی خبری به سر می برند.
البته اگر توفیق بالاتری نصیب او گردد به خود توجه می دهد که توفیق این عبادت اندک نیز از خداست و من در داشتن قدرت و اسباب آن کم ترین نقشی نداشته ام؛ علاوه بر آن که معلوم نیست عبادت من مقبول درگاه حق واقع گشته، سبب قرب به جوار خدای متعال شده باشد؛ از سوی دیگر بسا با وزش نسیم یک گناه کوچک همه اعمال به ظاهر نیک من بر باد می رود!
با این تذکرات نتیجه مطلوب را گرفته و به خود خواهد گفت: وا اَسفا که به واسطه عبادتی اندک با این همه مخاطرات، به خود می بالم و در برابر دیگران تکبّر می ورزم و خویشتن را نزد خدا و خلق خدا صاحب مقام و منزلتی می دانم در حالی که از رهگذر این عمل، خود را مطرود درگاه الهی قرار داده ام.
علم و دانش
غرور علمی آفت خطرناکی است که همواره جویندگان علم را تهدید کرده و سرچشمه مفاسد فراوانی در جهان گشته است.
به جرأت می توان گفت که اکثر قریب به اتفاق کسانی که در مسیر تحصیل علم و کسب دانش گام بر می دارند، چنانچه در مقام اصلاح نفس و تهذیب و خود سازی نباشند، به این بیماری خطرناک گرفتار خواهند شد و رهایی از آن نیز جز با تلاش های گسترده و مجاهدت های بسیار سخت میسّر نمی گردد.
غرور حاکم بر جوامع پیشرفته غربی در قرن حاضر - که پس از باز شدن روزنه هایی از دانش و دست یافتن به پاره ای از اسرار طبیعت، آنان را آنچنان مست و مغرور ساخته که خود را برتر از همه جهانیان دانسته و با بی اعتنایی به سایر ملت ها
چنین تصوّر می کنند که جز یافته های مادی آن ها هیچ چیز وجود ندارد و بر این اساس، همه چیز حتی معتقدات ارزشی، آیین های الهی و ادیان آسمانی را نیز به دیده انکار نگریسته، آن ها را زاییده ترس یا جهل بشر می پندارند - شاهد زنده و روشنی بر نفوذ این گرفتاری همگانی در محافل علمی است.
ناگفته نماند که وجود خرافات فراوان در میان ارباب کلیسا و مذاهب شایع در جوامع غربی نیز تا حدّ زیادی به این پندارهای نادرست دامن زده است.
در عین حال باید اعتراف کرد که وقوع جنگ های ویرانگر در قرن گذشته به ویژه دو جنگ نابود کننده جهانی اوّل و دوم، شیوع مفاسد فراگیر اجتماعی و انواع نابسامانی ها و بیماری های روانی، بدآموزی های اخلاقی جدایی ناپذیر از پیشرفت های علمی و بالاخره پیدایش معماهای فراوانی که بشر با همه پیشرفت ها و امکانات علمی خود از حلّ آن ها عاجز مانده است، هر یک به سهم خود زمینه را برای - احساس خطر جدی نسبت به نزدیک تر شدن بشر بیش از هر زمان دیگر به لبه پرتگاه نابودی و درک ناتوانیش به دستیابی به قلّه های خوشبختی و رستگاری و - بازگشت به تعلیمات پیامبران و آموزه های دینی فراهم کرده و گروه عظیمی از دانشمندان را به دامن وحی و پیروی از دستورات آسمانی باز گردانده است، به طوری که آنان به خوبی دریافته اند: درمان گرفتاری های بزرگ عصر حاضر و علاج بیماری های جانکاه جوامع بشری در دستورات انبیا نهفته و دانش بدون اعتقاد دینی و منهای برنامه های تربیتی و اخلاقی پیامبران برای نجات و خوشبختی بشر ناکافی است.
توجه به این نکته نیز لازم است که بیماری غرور علمی اختصاص به تحصیل دانش های بشری نداشته، بسیار اتفاق می افتد که فراگیری علوم دینی نیز باعث تکبّر و غرور افرادی شود که بدون تلاش معنوی در زمینه تهذیب نفس، به آموختن آموزه های دینی بسنده می کنند.
کسی که در پرتو پرفروغ برنامه های تربیتی فرستادگان الهی به تربیت خود نپرداخته و مبارزه با نفس و خواسته های حیوانی را در زمره وظایف دینی و انسانی خود قرار نداده باشد، دانش و آموخته های او بیش از هر چیز دیگر زمینه ساز غفلت از جایگاه و منزلت حقیقی وی شده و اصلی ترین ابزار و وسیله سقوط او همان معلوماتی خواهد بود که به حسب ظاهر نردبان ترقی و عامل رشد و پیشرفت او می باشد.
و در این صورت است که معاشران، اطرافیان و سایر مردم را حقیر و کوچک شمرده، خود را برتر از همه و شایسته اکرام و اِعظام به حساب می آورد. از دیدگاه او مردم باید بدون چون و چرا سخن او را بپذیرند و دستورات او را اطاعت نمایند. به خود حق می دهد به خاطر معلومات اندکش بدون ارزیابی صحیح، هر کس را بخواهد طرد کرده، ارزش های انسانی او را نیز نادیده بگیرد و در مقابل، خویشتن را مستحق هر گونه مدح و ستایش دانسته، همه خوبی ها و مقامات را در انحصار خود فرض نماید.
به راستی آیا علم و دانش برای چنین افرادی، سعادت بخش است یا سدّی بزرگ در مسیر پیشرفت و رستگاری آن ها است؟ درست است که علم برترین و عالی ترین و مؤثرترین وسیله برای رفع حجاب ها و برطرف ساختن تیرگی ها و موانع است، لیکن این ویژگی پر ارزش آنگاه مؤثر واقع خواهد شد که همچون چراغی در اختیار دزد قرار نگیرد و إِلّا همچنان که بزرگان فرموده اند:
«اَلْعِلْمُ هُوَ الْحِجابُ الْأَکْبَرُ»
«علم بزرگ ترین حجاب است. »
مال و مکنت
افراد کم ظرفیت هنگامی که به مال و منال دست می یابند خود را گم کرده، مست غرور می شوند.
برای چنین افرادی، مال و ثروت، حسب و نسب، پُست و مقام، قدرت و سلطنت، فرزند و فامیل، مرید و هوادار و امثال آن ها اصل است. به همین جهت با برخورداری از کم ترین امتیازی از این قبیل، مغرور آن شده و آنچنان در این پندار باطل فرو می روند که برای هیچ کس ارزشی قائل نبوده، عِرض و آبرو و حتی جان دیگران در نظرشان بی ارزش جلوه می کند و از این حقیقت غافلند که دنیا و زَرق و برق آن دیری نمی پاید و عن قریب همه آن ها همچون خود آنان دستخوش باد فنا و طعمه مرگ و نیستی خواهد شد و چیزی که زوال می پذیرد شایسته غرور و بزرگی نباشد.
2 - تکبّر و غرور
(2)
غرور و تکبّر در قرآن و روایات
مکتب حیات بخش اسلام در راستای ارایه برنامه انسان سازی، غرور و تکبّر را به شدت مورد نکوهش قرار داده، ضمن آیات و روایات فراوانی رهایی از این صفت پلید حیوانی را مورد تأکید قرار داده است.
خدای متعال می فرماید:
(
وَ إِذْ قُلْنا لِلْمَلائِکَةِ اسْجُدُوا لِآدَمَ فَسَجَدُوا إِلّا إِبْلِیسَ أَبی وَ اسْتکْبَرَ وَ کانَ مِنَ الْکافِرِینَ
)
.
«هنگامی که به فرشتگان گفتیم: برای آدم سجده کنید، همگی سجده کردند مگر ابلیس که سرباز زد و تکبّر ورزید و از کافران گردید. »
آنچه که آن ملعون را به این گناه بزرگ سوق داد کبر و غروری بود که از یک پندار نادرست سرچشمه گرفته بود. او خود را برتر از آدم می پنداشت و همین امر سبب خودداری وی از سجده بر آدم و زمینه ساز کفر او گشت، به طوری که شش هزار سال عبادت را در یک لحظه بر باد داد و خویشتن را که در ظاهر هم رتبه ملائکه بزرگ آسمان بود به پایین ترین مراحل بدبختی ساقط نموده و مستحق و شایسته لعن ابدی ساخت.
امیر مؤمنان
عليهالسلام
می فرمایند:
«سپاس خداوندی را که جامه عزّت و کبریایی را بر خود پوشانده و آن دو را به خویشتن اختصاص داد - نه به آفریده هایش - و آن ها را بر غیر خود حرام گردانیده، برای جلال خویش برگزید و لعنت را بر کسانی قرار داد که در این دو صفت با او در صدد منازعه برآیند. آنگاه با این دو صفت، فرشتگانی را که مقرّب درگاه او بودند آزمایش نمود...
فرشتگان همگی سجده کردند مگر ابلیس که کبر و خودخواهی به او روی آورد و با آفرینش خود (از آتش) بر آدم فخر کرده و برای اصلِ خویش عصبیت به خرج داد، از اینرو دشمن خدا شیطان، پیشوای متعصّبین و سردمدار گردنکشان است...
از کار خداوند در باره شیطان عبرت بگیرید که عبادت و بندگی بسیار و آن همه سعی و کوشش او را به خاطر ساعتی کبر و خود برتر بینی باطل و تباه ساخت، در حالی که خدا را شش هزار سال - که معلوم نیست از سال های دنیا بوده یا از سال های آخرت (که هر روزش برابر هزار سال دنیاست) - عبادت کرده بود.
کیست که بعد از شیطان همانند او (کبر ورزیده و از فرمان خدا) سرپیچی نماید و از عذاب الهی در امان ماند؟ چنین نخواهد بود که خداوند متعال انسانی را با عملی به بهشت داخل نماید که به خاطر آن شیطان را از آن بیرون نمود...»
بامداد شبی که پیامبر
صلىاللهعليهوآله
به معراج تشریف بردند شیطان خدمت آن حضرت مشرّف شد و عرض کرد: یا رسول اللَّه! شب گذشته که به معراج تشریف بردید در آسمان چهارم طرف چپِ بیت المعمور منبری شکسته و سوخته و به رو افتاده بود، می دانید آن منبر از کیست؟ فرمودند: از کیست؟ عرض کرد: آن منبر از من بود، بالای آن می نشستم؛ تمام ملائکه از عبادت من تعجّب می نمودند، هرگاه تسبیح از دستم می افتاد چندین هزار ملائکه آن را به دستم می دادند، پندارم این بود که خداوند از من بهتری را خلق نکرده! ناگاه دیدم امر بر عکس شد و اینک کسی در پیشگاه خداوند از من بدتر نیست! یا محمّد! مبادا به خودت غرور راه دهی، چه آنکه از کارهایی است که کسی از عواقب آن آگاه نیست.
یکی از بزرگان ابلیس را (در عالم خود) مشاهده کرده، به او فرمود: مرا پندی ده! گفت: مگو «من» تا نشوی همچون من!
«وَ لا تصَعِّرْ خَدَّکَ لِلنَّاسِ وَ لا تمْشِ فِی الْأَرْضِ مَرَحاً إِنَّ اللَّهَ لا یحِبُّ کُلَّ مُخْتالٍ فَخُورٍ».
«با بی اعتنایی از مردم روی بر متاب و مغرورانه بر زمین راه مرو که خداوند هیچ متکبّر فخر کننده ای را دوست نمی دارد. »
صفات بسیار ناشایسته بی اعتنایی به مردم، فخر فروشی و تکبّر و غرور که در این آیه شریفه به آن ها اشاره شده، در این جهت مشترک اند که انسان را در عالمی از توهم و پندار نادرست و خود برتر بینی فرو برده و زمینه را برای فرو ریختن پایه های روابط صمیمانه اجتماعی و قطع ارتباط شایسته با دیگران فراهم می آورند.
ذکر این نکته خالی از لطف نیست که در این آیه شریفه خوی خطرناک تکبّر و غرور به طور مستقیم مورد نکوهش قرار نگرفته، بلکه از ساده ترین پدیده های ظاهری آن که راه رفتن مغرورانه است مذمت شده تا پیروان مکتب مهر و فروتنی، همواره گوش به زنگ بوده و با صدای کم ترین و ساده ترین آثار تکبّر به خود آیند و هیچگاه از خطر بزرگ و پی آمدهای ویرانگر این خصلت ناپسند غفلت نورزند. چرا که صفات درونی و گرایش های فکری انسان - نیک یا بد - سرانجام از لابلای اعمال ظاهری وی آشکار گشته، خود را در رفتار، گفتار، راه رفتن و حتی کیفیت نگاه کردن نیز نشان خواهد داد. به همین جهت انسان می تواند با روبرو شدن با کوچک ترین مظاهر صفات ناپسند در رفتار و گفتار خویش، به نزدیک شدن خطر نفوذ و رخنه آن صفات نکوهیده در روح و روان خود پی برده و به مبارزه جدّی با آن برخیزد.
(
فَادْخُلُوا أَبْوابَ جَهَنَّمَ خالِدِینَ فِیها فَلَبِئْسَ مَثْوَی الْمُتکَبِّرِینَ
)
.
«از درهای دوزخ وارد شوید و برای همیشه در آن بمانید حقّاً که چه بد است جایگاه متکبّران. »
محدّث بزرگ قمی علی بن ابراهیم با سند صحیح از امام صادق
عليهالسلام
روایت می کند که فرمودند:
«در دوزخ وادی مخصوصی برای متکبّران است که «سَقَر» نامیده می شود و از شدّت حرارت خود به خداوند شکایت کرده، درخواست نمود تا به آن اجازه تنفّس دهد. هنگامی که نفس کشید جهنّم را بسوزانید! »
غالب آیات و روایاتی که به جهنّم و عذاب های هولناک آن پرداخته اند مربوط به جهنّم اعمال است. لیکن دوزخی که حرارت و عذاب آن به مراتب سخت تر و هولناک تر از جهنّم اعمال است - و حتی تصور شدت و عظمت آن نیز برای هیچ موجودی امکان پذیر نمی باشد - جهنّمی است که گاهی به صورت اشاره خفیه از آن یاد شده و به خُلق های ناپسند و خصلت های نکوهیده اختصاص دارد.
به خدا پناه می بریم از قهر و غضب و سخط و عذاب او - جلّ جلاله - و از گفتار و کردار زشت و اخلاق ناستوده خود؛ و به راستی همین روایت برای بیداری و هشیاری آدمی کافی است تا در همه حال حتی از سایه کبرورزی و تکبّر و غرور نیز بر حذر باشد.
بلی، سرچشمه اصلی پشت کردن به حق و ریشه تمامی فسادها و سیه روزی ها همین صفت بسیار قبیح کبر و غرور است که راه خدا را بر آدمی مسدود و بهشت و ضیافتگاه الهی را تا بی نهایت از او دور می سازد.
زراره از امام باقر و امام صادق
عليهماالسلام
روایت کرده که آن بزرگواران فرمودند:
«لا یدْخُلُ الْجَنَّةَ مَنْ فِی قَلْبِهِ مِثْقالُ ذَرَّةٍ مِنْ کِبْرٍ. »
«کسی که ذرّه ای از کبر در دلش باشد وارد بهشت نمی شود. »
مبغوضیت، پستی و خواری و محشور شدن به صورت ضعیف ترین موجود زنده نیز از پی آمدهای حتمی غرور و کبرورزی است.
امام صادق
عليهالسلام
می فرمایند: رسول خدا
صلىاللهعليهوآله
فرمودند:
«أَمْقَت النَّاسِ الْمُتکَبِّرُ. »
«مبغوض ترین مردم شخص متکبّر است. »
و نیز می فرمایند:
«مَنْ یسْتکْبِرْ یضَعْهُ اللَّهُ. »
«کسی که تکبّر بورزد خداوند او را پست و خوار می سازد. »
امام صادق
عليهالسلام
می فرمایند:
«متکبّران (در روز قیامت) به صورت مورچه در آیند و مردم آنان را پایمال کنند تا خداوند از حساب اهل محشر فارغ گردد. »
شهروندان جامعه به تناسب برخورداری از استعداد، دانش و توان خود باید از جایگاه و پایگاه اجتماعی و ارزش ویژه خود بهره مند باشند. آنان که به سبب بیماری خود بینی و خود برتر بینی با چشم حقارت به مردم نگاه می کنند و به همین دلیل خویشتن را بر جامعه تحمیل کرده، بیش از ارزش واقعی خود انتظار اکرام و احترام دارند، علاوه بر آنکه باطناً در نظر معاشران خود افرادی پست و منفور هستند، دیر یا زود با عکس العمل شدید آنان مواجه شده، مورد استهزا، تحقیر و اهانت قرار خواهند گرفت.
حضرت علی
عليهالسلام
ضمن وصایای خود به امام حسین
عليهالسلام
می فرمایند:
«مَنْ تکَبَّرَ عَلَی النَّاسِ ذَلَّ. »
«کسی که نسبت به مردم تکبّر ورزیده، بزرگی می فروشد، ذلیل می شود. »
هم آن حضرت می فرمایند:
«مَنْ تکَبَّرَ حُقِّرَ. »
«کسی که تکبّر ورزیده و بزرگی بفروشد، مورد تحقیر واقع می گردد. »
متکبّران به دلیل خود پسندی، خود را شایسته پیروی دانسته، دنباله روی مردم از آنان را وظیفه آن ها می پندارند.
در شرح حال منصور خلیفه ستمگر عباسی نوشته اند: روزی در اثر نشستن مگس بر صورت و چشم و لب و بینی او به تنگ آمده، سخت ناراحت شد! پرسید: چه کسی در آستان هست؟ گفتند: مقاتل بن سلیمان. دستور داد وی را - که از محدّثان و مفسّران زمانش بود - به حضورش بیاورند.
هنگامی که مقاتل وارد شد، منصور از او پرسید: آیا می دانی خداوند مگس را برای چه آفریده است؟ پاسخ داد: برای آنکه ستمگران و متکبّران را ذلیل و خوار نماید! منصور با شنیدن این پاسخ سکوت کرد.
امام صادق
عليهالسلام
از پدران بزرگوار خود نقل می کنند که امیر مؤمنان
عليهالسلام
فرمودند:
«عَجِبْت لِابْنِ آدَمَ أَوَّلُهُ نُطْفَةٌ وَ آخِرُهُ جِیفَةٌ وَ هُوَ قائِمٌ بَینَهُما وِعاءً لِلْغائِطِ ثُمَّ یتکَبَّرُ. »
«در شگفتم از آدمی که آغازش نطفه، پایانش مردار، و در این بین حامل کثافات است چگونه کبر می ورزد؟ »
مهلّب (بن ابی صفره که از جانب عبد الملک مروان والی خراسان بود) روزی جامه خزی بر تن کرده، با تکبّر فراوان عبور می کرد. شخصی به او گفت: ای بنده خدا! راه رفتن به این شکل مورد خشم خدا و رسول است. مهلّب گفت: مرا می شناسی؟ پاسخ داد: آری می شناسم؛ در آغاز نطفه کثیفی بوده ای و سرانجام مردار خبیثی خواهی شد و در این بین حمّال کثافاتی! مهلّب پس از این هشدار از رفتار تکبّرآمیز خود دست برداشت.
تکبّر از حجاب های تیره عقل است. هر اندازه که این خوی ناستوده در انسان ریشه دارتر گردد، به همان اندازه از فروغ عقل - و در نتیجه از قدرت و صفای قضاوت آن - کاسته و بر تیرگی و حجاب های تاریک آن افزوده می گردد.
امام باقر
عليهالسلام
می فرمایند:
«ما دَخَلَ قَلْبَ امْرِءٍ شَی ءٌ مِنَ الْکِبْرِ إِلّا نَقَصَ مِنْ عَقْلِهِ مِثْلُ ما دَخَلَهُ مِنْ ذلِکَ قَلَّ ذلِکَ أَوْ کَثُرَ. »
«در دل هیچ کس کبر - خواه کم باشد یا زیاد - وارد نمی شود مگر آنکه از عقلش به همان اندازه کاسته می شود. »
امیر مؤمنان
عليهالسلام
می فرمایند:
«شَرُّ آفات الْعَقْلِ الْکِبْرُ. »
«بدترین آفت های عقل کبرورزی است. »
امام صادق
عليهالسلام
به نقل از پدران بزرگوار خود نقل می کنند:
«روزی رسول خدا
صلىاللهعليهوآله
بر گروهی عبور کردند. پرسیدند: برای چه گرد هم اجتماع نموده اید؟ عرض شد: ای رسول خدا! دیوانه مصروعی است که گردش جمع شده ایم. فرمودند:
این شخص دیوانه نیست بلکه بیمار است. آیا به شما نگویم که دیوانه حقیقی کیست؟ عرض کردند: چرا یا رسول اللَّه! فرمودند:
کسی که با تکبّر راه می رود (و از روی خود بزرگ بینی) به دامن خویش نگاه می کند و پهلوهای خود را با حرکت دوش های خویش حرکت می دهد از خدا تمنای بهشت دارد با آنکه او را نافرمانی می کند، کسی از شرّ او در امان نبوده و به خیرش امیدی نیست، چنین شخصی دیوانه واقعی است، امّا این شخص بیمار و مبتلا است. »
کبر ورزی و خود برتر بینی بلای عظیمی است که غفلت از خدای متعال، کفران نعمت های او - جلّ جلاله -، تضییع حقوق مؤمنان و نادیده گرفتن جایگاه شایسته آنان، تمسخر و استهزا و تحقیر معاشران، قطع رحم، غرق شدن در عیاشی ها و هوس بازی ها و بسیاری از گناهان بزرگ دیگر از آن نشأت می گیرد. بسیاری از فتنه ها و مفاسد ویرانگر اجتماعی از سوی مستکبران پا می گیرد و هم آنان هستند که آتش ظلم و ستم و گناه و نافرمانی خداوند را شعله ور می سازند.
حضرت علی
عليهالسلام
می فرمایند:
«اَلْکِبْرُ مَصْیدَةُ إِبْلِیسَ الْعُظْمی»
«کبر بزرگ ترین دام شیطان است. »
«اَلْکِبْرُ داعٍ إِلَی التقَحُّمِ فِی الذُّنُوبِ»
«کبر انسان را به ارتکاب گناهان فرا می خواند. »
«إِیاکَ وَ الْکِبْرَ فَإِنَّهُ أَعْظَمُ الذُّنُوبِ وَ أَلْأَمُ الْعُیوبِ وَ هُوَ حِلْیةُ إِبْلِیسَ»
«از کبر بپرهیز که آن بزرگ ترین گناهان و پست ترین عیب ها و زیور ابلیس است. »
خود برتر بینی به واسطه ایجاد فضای مسموم و کاذب بی نیازی از دیگران، انسان را از تحصیل علم و دانش، پذیرش حق و انصاف، مشورت با معاشران و انعطاف در برابر سخن آنان باز داشته، پذیرش، دنباله روی و اطاعت بی منطق دیگران را امری طبیعی و موجّه جلوه می دهد.
امیر مؤمنان
عليهالسلام
می فرمایند:
«لا یتعَلَّمُ مَنْ یتکَبَّرُ. »
«کسی که تکبّر می ورزد علم و دانش نمی آموزد. »
کبر و خود بزرگ بینی زمینه ساز نادیده گرفتن حرمت دیگران و سبک شمردن حقّ آنان است و این هر دو مرکبی برای حرکت در مسیر دوزخ و گریز از استشمام رایحه دل انگیز و روح بخش بهشت است، همچنان که بسیاری از دوزخیان را گروه مستکبران تشکیل می دهد.
امام صادق
عليهالسلام
می فرمایند:
«اَلْکِبْرُ أَنْ تغْمِصَ النَّاسَ وَ تسْفَهَ الْحَقَّ. »
«تکبّر آن است که مردم را تحقیر نمایی و حق را سبک شماری. »
امام باقر
عليهالسلام
نیز می فرمایند:
«اَلْکِبْرُ مَطایا النَّارِ. »
«کبر و خود بزرگ بینی مرکب هایی به سوی آتش است. »
و کسی که با خوی کبرورزی از دنیا برود بوی بهشت را استشمام نخواهد کرد.
رسول مکرّم اسلام
صلىاللهعليهوآله
ضمن سفارشات گران بهای خود به ابوذر - رضوان اللَّه علیه - می فرمایند:
«هر کس بمیرد و ذرّه ای کبر در دلش باشد، رایحه بهشت را نمی بوید مگر آنکه پیش از مرگ توبه نماید. »
شخصی عرض کرد: ای رسول خدا! من زیبایی را دوست دارم تا آنجا که می خواهم بند تازیانه و کفشم زیبا باشد؛ آیا از این نیز باید دوری جست؟ فرمودند:
«دل خود را چگونه می یابی؟
عرض کرد: دلم به حق آشنا و بر آن مطمئن و استوار است. فرمودند:
آنچه می گویی کبر نیست، بلکه کبر آن است که حق را ترک گویی و به حقوق دیگران تجاوز نمایی؛ به مردم بنگری و چنان پنداری که آبروی کسی همانند حیثیت و آبروی تو نیست و خونش همچون خون تو نیست. ای اباذر! بیشتر کسانی که داخل آتش می شوند متکبّرانند.
شخصی عرض کرد: ای رسول خدا! آیا کسی از تکبّر نجات می یابد؟ فرمودند:
«آری، کسی که لباس پشمینه (و ساده) بپوشد... با فقرا همنشینی کند.
ای اباذر! هر کس آنچه را که از بازار خریده است به دست خویش به خانه برد از کبر بری گشته است.
تکبّر و غرور
ای اباذر! هر کس لباس خود را از روی تکبّر بر زمین بکشد، خداوند در روز قیامت بر او نظر نمی کند...
ای اباذر! هر کس جامه خود را کوتاه نماید و کفش خود را وصله زند و صورت خویش (به هنگام سجده) بر خاک بمالد از کبر دور می گردد. »
این ها نمونه هایی از مظاهر تواضع و فروتنی و فرازهایی از سخنان ابر مردی است که دامنه بی کران روح بزرگش بر گستره آسمان های پهناور و وسعت روح همه انسان های عصرها و قرن ها غلبه می کرد و تأثیر کلام گهربارش جای جای زندگی و روح و روان آدمیان را حیات و نور و امید می بخشید. علمش از سرچشمه وحی الهی بود و دایره عظیم نبوت با وجود مقدسش ختم گردید. سلطان دنیا و آخرت و متصرّف در همه عوالم هستی بود و در عین حال، تواضعش سرآمد همه دوران و همه انسان ها بود.
سیره و روش پیشوایان معصوم و جانشینان آن بزرگوار نیز جز این طریق نبود و آن بزرگواران با گام نهادن بر جای پای مبارک آن عزیز یگانه همواره بزرگ ترین و یگانه پرچمدار تواضع و فروتنی بودند. اولیای الهی، عالمان ربّانی و راهیان راستین طریق آنان نیز در همه حال به آن بزرگواران تأسّی کرده، تواضع و فروتنی را شعار و برنامه عملی و همیشگی خود قرار داده اند.
راستی چه می شود ما را که با دست خالی و بضاعت اندک، و با این همه نخوت و تکبّر و غرور و ادعا نسبت به کمالات نفسانی، از کم ترین نشانه های تواضع و شکستگی بی بهره ایم؟ آیا این سرمشق های بی بدیل، این برنامه های سازنده و این اندرزهای روح بخش برای بیدار شدن از این خواب گران کافی نیست؟
ای برادر! بنگر که چگونه پیامبر اولوالعزم خدا حضرت موسی
عليهالسلام
از شدّت تواضع، خود را از پست ترین حیوانات نیز برتر نمی بیند
و تأمل کن به یک ترک أولی که چه پی آمدی برای پیامبری همچون حضرت یوسف به بار می آورَد؟ آن بزرگوار هنگام ورود پدرش حضرت یعقوب بر او به خاطر ملاحظات و مصالح حکومتی از اسب فرود نیامده و احترام شایسته پدر خود را تنها در ظاهر ابراز نفرمود. ناگهان جبرئیل فرود آمد و عرض کرد: ای یوسف! دستت را باز کن. در این هنگام نوری از آن برخاست. حضرت یوسف فرمود: این چه نوری بود که از کفم خارج گردید؟ عرض کرد: چون به احترام پدر پیاده نشدی نبوّت از نسل تو مفارقت نمود.
به هوش باشیم فریفته پست و مقام و ریاست نگشته، نفس خبیث، کارهای ناشایسته و زشتمان را توجیه ننماید و خدای نخواسته در زمره گروه متکبّران قرارمان ندهد. پیدایش بسیاری از صفات رذیله و خوی های ناپسند در انسان، در واقع از روح اَنانیت و کبر و غرور سرچشمه می گیرد.
کسی که حسادت می ورزد از اینرو است که اَنانیت او اجازه نمی دهد دیگری بالاتر و بهتر از او باشد. غضب هنگامی سرزمین وجود را مورد تاخت و تاز قرار می دهد که آدمی خود را برخوردار از قدرت سیطره و بلند مرتبه تر از دیگران می بیند. آلودگی ریا آنگاه سینه و قلب را تاریک می سازد که انسان به واسطه منیت و خودخواهی، خواهان مدح و ثنای دیگران است که این خود از لوازم بزرگی گری و بزرگ بینی است.
و در امان ماندن از این پدیده های شوم و پی آمدهای خطرناک کبر و غرور جز به مدد راز و نیاز پیوسته، توسّل بی امان، کثرت تواضع، یاد آوری عجز و نیاز و ضعف و پستی و در یک کلام: فراموش نکردن بندگی و مراقبت دائم میسّر نمی گردد.
در همه حال به یاد داشته باشیم که ره یافتگان وادی ایمن و ساکنان سرای آخرت کسانی هستند که در دنیا مهتری نخواهند، برتری نجویند و بزرگی نفروشند. واکنش دیگران و امر به معروف و نهی از منکر آنان را با توهین و پرخاش - که روش متکبّران و متأسفانه بلای بزرگِ شهروندان جامعه های اسلامی این دوران است - پاسخ ندهند. در برابر حق از خود نرمی و انعطاف نشان داده و همواره خود را از همه کس کوچک تر بدانند.
منشأ کبر
کبر و خودبرتر بینی از عوامل گوناگونی سرچشمه می گیرد که به برخی از آن ها اشاره می کنیم:
عقده حقارت
منشأ اصلی این خوی ناپسند، عقده حقارت و نوعی پستی و ذلّت است که شخص متکبّر در باطن خویش احساس می کند و با ابراز بزرگی و دست زدن به کارهایی که شایسته او نیست می کوشد تا حقارت درونی خویش را از مردم پنهان کرده و شکست و واماندگی خود را از قافله ره پویان طریق کمال و سعادت جبران نماید.
امام صادق
عليهالسلام
می فرمایند:
«ما مِنْ أَحَدٍ یتیهُ إِلّا مِنْ ذِلَّةٍ یجِدُها فِی نَفْسِهِ. »
«هیچ کس لاف بزرگی نمی زند مگر به خاطر ذلّتی که در خود احساس می نماید. »
در حدیث دیگری می فرمایند:
«ما مِنْ رَجُلٍ تکَبَّرَ أَوْ تجَبَّرَ إِلّا لِذِلَّةٍ وَجَدَها فِی نَفْسِهِ. »
«هیچ انسانی تکبّر و گردنکشی نکند مگر به سبب ذلّتی که در خویشتن احساس می نماید. »
روان شناسان و دانشمندان امور تربیتی نیز امروزه بر این نکته ظریف تأکید دارند که هر نوع انگیزه سُلطه طلبی، غلبه جویی، برتری خواهی و کبر و غرور ریشه در احساس عدم امنیت روحی داشته و از عقده حقارت نشأت می گیرد. شوهری که خواسته های خود را بر همسر خویش تحمیل می کند، پدری که نسبت به فرزند خود بزرگی به خرج داده، بیش از طاقت و توان او از وی انتظار دارد، صاحب کاری که با زیر دستان خود با خشونت رفتار می کند، دیکتاتور و ستمگری که ملّت خود را به بردگی وا می دارد، بالاخره هر جا که اثری از ظلم و زور و کبر و غرور یافت می شود همه ریشه در بیماری های روانی و خصوصاً عقده حقارت دارد که باید با خودشناسی و با تحلیل و تحقیق روان شناسی توسّط کسانی که با نفس و بیماری های روانی آشنایی دارند شناخته و معالجه گردد.
جهل و نادانی
انسان سراسر ضعف و عجز و ناتوانی است. هزاران نقص و نیاز وجودش را فرا گرفته و با اینکه به شدت از جنبه های مختلف آسیب پذیر است، در اثر ناآگاهی از حقیقت خویش، امتیازات و کمالاتی را در خود توهم کرده، به کبر و غرور مبتلا می گردد و به مدد حبّ نفس و علاقه شدید به خویشتن، مقام و منزلت برتر و بالاتر از خود را نادیده گرفته، دیگران را ناقص تر، پایین تر و فاقد کمالات و امتیازات خیالی خود به حساب می آورند.
این ویژگی خصوصاً در میان مدعیان ارشاد و تهذیب نفس و برخی متصوّفه بسیار شایع است. در اثر اندکی ریاضت و پرداختن به امور غیر متعارف - و گاهی غیر شرعی - برقی می زند و توهمی می کند و در عین جهل و بی خبری، ناگهان خود را سر سلسله اهل نجات و واجد همه کمالات می پندارد. عالمان دینی و پاسداران شریعت نبوی را مورد طعن و اشکال قرار می دهد و چون از مراتب علمی و دانش احکام الهی بسیار فاصله دارد، علم را خار طریقت، و اهل آن را شیطان راه سالک شمرده، خود را هادی و مرشد خلایق، و اصحاب خویش را یکه تاز طریق حق و عرصه سلوک معرفی می کند.
غافل از اینکه او خود، راهزن راه خدا و در حقیقت شیطانِ گمراه کننده برای افراد ساده لوح شده است.
امام حسن عسکری
عليهالسلام
ضمن حدیثی این ها را چنین معرفی فرموده اند:
«قُطَّاعُ طَرِیقِ الْمُؤْمِنِینَ وَ الدُّعاةُ إِلَی نِحْلَةِ الْمُلْحِدِینَ فَمَنْ أَدْرَکَهُمْ فَلْیحْذَرْهُمْ وَ لْیصُنْ دِینَهُ وَ إِیمَانَهُ. »
«آنان راهزن راه مؤمنان و فراخوان کیش ملحدان هستند. هر کس آن ها را درک کند از آن ها برحذر باشد و باید دین و ایمانش را مصون نگه دارد. »
امام صادق
عليهالسلام
می فرمایند:
«کسی که برای خود نسبت به دیگران امتیاز و برتری قائل باشد، از مستکبران است. »
حفص گوید: از آن حضرت پرسیدم: آیا مانعی دارد که انسان کسی را گناهکار بنگرد و برای خود که مرتکب گناه نیست، امتیازی قائل باشد؟ حضرت فرمودند:
«دور است؛ دور است؛ (اشتباه کرده ای) چه بسا گناه او بخشیده شود ولی تو را پای حساب حاضر کنند! آیا داستان ساحران زمان موسی را در قرآن نخوانده ای که چگونه با دیدن یک معجزه از حضرت موسی
عليهالسلام
متحوّل شده و کاملاً تغییر مسیر دادند؟ »
کمبود ظرفیت
انسان ها از نظر استعدادهای درونی یکسان نبوده و دارای قابلیت ها و ظرفیت های متفاوتند. برخی با مشاهده کم ترین امتیاز مادی یا مقام و مرتبه معنوی، خود را گم کرده، آنچنان مست غرور و تکبّر می شوند که گویی قلّه های کمال و مدارج بلند علم و معرفت را فتح کرده اند!
این افراد اگر با دیده انصاف و اعتبار به دستاوردهای ناچیز خود نظر کنند، نه تنها بضاعت اندک و امکانات حقیر خود را به رخ دیگران نخواهند کشید، بلکه به خوبی در می یابند که امتیازات مادی و مدارج معنوی به دست آمده آنان یا اساساً فاقد ارزش است و یا در برابر امکانات مادی و کمالات معنوی دیگران بسیار بی ارزش و ناچیز است. علاوه بر آنکه برتری ها و فضیلت های ما بر فرض که دارای ارزش حقیقی باشد، اصولاً از ما نیست، بلکه در حقیقت امانت و عاریه ای است که در اختیار ما قرار گرفته، و صاحب اصلی آن آفریننده آسمان ها و زمین و صاحب مُلک و ملکوت جهان آفرینش است. و خردمند را شایسته نیست که به آنچه در حقیقت از دیگری است فخر بفروشد و مباهات نماید، خصوصاً اگر مایه افتخار خود را در معرض فنا و نابودی ببیند.
امام صادق
عليهالسلام
می فرمایند:
«مرد توانگری با لباس پاکیزه به حضور رسول خدا
صلىاللهعليهوآله
شرفیاب شده، نزد آن حضرت نشست. آنگاه مرد تهی دستی با لباسی مندرس وارد شده و کنار آن مرد نشست. مرد ثروتمند لباس خود را از زیر زانوی مرد فقیر جمع کرد (و از او فاصله گرفت)
پیامبر
صلىاللهعليهوآله
فرمودند: ترسیدی از فقرش چیزی به تو بچسبد؟ عرض کرد: نه؛ پرسیدند: ترسیدی از دارایی تو چیزی به او برسد؟ عرض کرد: نه؛ سؤال کردند: ترسیدی لباست کثیف شود؟ عرض کرد: نه؛ پرسیدند: پس چه چیز تو را بر این کار واداشت؟ عرضه داشت: مرا همنشینی است (یعنی نفس یا شیطان) که کار زشت را برایم زیبا، و کار زیبا و نیک را برایم زشت و ناپسند جلوه می دهد. اکنون (برای جبران خطا و تنبیه خودم) نیمی از دارایی ام را به او می دهم.
پیامبر
صلىاللهعليهوآله
به مرد تهیدست فرمودند: می پذیری؟ عرض کرد: نه؛ توانگر پرسید: برای چه؟ پاسخ داد: می ترسم (مانند تو مبتلا شوم و) چیزی که در دلت آمده، در دل من نیز وارد شود! »
سوء تربیت
از عوامل بسیار مؤثر در پیدایش خوی خودپسندی و خود برتر بینی، رفتار نادرست کسانی است که خصوصاً در دوران کودکی در تربیت و شکل گیری استعدادهای درونی کودک ایفای نقش دارند. در این میان نقش پدران و مادران که بخش مهمی از دوران کودکی فرزندانشان با آن ها سپری می شود را نباید از نظر دور داشت. برخورد دوگانه با فرزندان و مهر و محبّت بیش از حدّ نیز هر یک به سهم خود می تواند بذر خودپسندی و غروری باشد که در دل کودکان افشانده می شود.
3 - ریاست طلبی
قسمت اول
از جمله گرایش های بسیار نیرومندی که خداوند بزرگ در نهاد آدمی قرار داده و می توان آن را از بزرگ ترین محرّک های بشر در فعالیت های اجتماعی دانست، غریزه برتری جویی و ریاست طلبی است. این غریزه که قدرتش از بسیاری از گرایش های درونی انسان بیشتر است، در تمام دوران زندگی فعّال بوده، آدمی را پیوسته به حرکت، تلاش و فعالیت وادار می سازد.
نظر به اینکه انسان ها از نظر تمایلات نفسانی، اهداف، سلیقه ها و خواسته های درونی با یکدیگر متفاوت اند، هر کس غریزه قدرت طلبی و برتری جویی خود را به تناسب طبیعت و تمایلات شخصی خویش به شکلی پاسخ داده و از طریق مخصوصی ارضا می نماید.
علم و دانش، مال و ثروت، ورزش و هنر، پست و مقام و ریاست و فرمانروایی نمونه هایی از مسیرهای پاسخ گویی به خواهش قدرت طلبی است که توسط افراد مختلف برای این مقصد طبیعی برگزیده می شود.
غریزه قدرت خواهی و برتری جویی مانند دیگر گرایش های انسانی تا آنجا که یک کشش طبیعی است، ارزش مثبت یا منفی نداشته، به خودی خود کور و بی شعور است. و چون طبعاً عدل و انصاف و فضیلت و اخلاق را درک نمی کند و در راه دستیابی به خواسته خود - که ارضای کامل و بی قید و شرط است - حدّ و مرزی نمی شناسد، نیازمند کنترل شدید و هدایت و ارشاد دائمی است و چنانچه با دقت و حساسیت به کنترل، تربیت و تعدیل آن پرداخته نشود و بدون حساب به خواسته ها و دستوراتش جامه عمل پوشانده شود، جامعه را به فساد و تباهی کشانده، مردم را در معرض انواع جرم و جنایت و تجاوز و تعدّی قرار می دهد.
با عنایت به همین پی آمدهای خطرناک است که اولیای دین و پیشوایان معصوم
عليهمالسلام
پیوسته زنگ خطر آن را به صدا درآورده، بر دقّت و مراقبت در زمینه جلوگیری از انحراف این غریزه پر قدرت و پر خطر و تعدیل و تربیت آن تذکّرات و سفارشات مؤکّد داشته اند.
خداوند متعال می فرماید:
(
تلْکَ الدَّارُ الْآخِرَةُ نَجْعَلُها لِلَّذِینَ لا یرِیدُونَ عُلُوًّا فِی الْأَرْضِ وَ لا فَساداً وَ الْعاقِبَةُ لِلْمُتقِینَ
)
.
«سرای آخرت را تنها برای کسانی قرار می دهیم که در زمین اراده برتری جویی و فساد ندارند و عاقبت از آنِ پرهیزکاران است. »
پایان نیک و سعادت و رستگاری، آرزو و دستاورد پرهیز کارانی است که در دوران حیات خود نه تنها از تلاش در زمینه برتری جویی و فساد و تباهی پرهیز می کنند، بلکه آنچنان قلب و روحشان از آلودگی و تیرگی پاک است که هیچ گاه خواسته و اراده ای نیز نسبت به فساد و برتری خواهی که از دام های شیطانی است در سر و دل نمی پرورانند.
در حدیث آمده است که امام صادق
عليهالسلام
به حفص بن غیاث فرمودند:
«ای حفص! منزلت دنیا نزد من بسان مُرداری است که تا مضطرّ نشوم از آن نمی خورم. »
سپس آیه فوق را تلاوت کردند و در حالی که گریه می کردند فرمودند:
«با وجود این آیه، همه آرزوها بر باد رفته است. »
در حدیث دیگری از امیر مؤمنان
عليهالسلام
وارد شده است که آن حضرت در زمان خلافت ظاهری در بازار قدم می زدند و گم گشتگان (یا گمراهان) را راهنمایی و ضعیفان را یاری می کردند. هنگامی که از کنار فروشندگان عبور می نمودند، قرآن را گشوده و همین آیه شریفه را می خواندند و می فرمودند:
«این آیه در باره زمامداران دادگستر و متواضع و سایر قدرت مندان نازل گشته است. »
همچنین آن بزرگوار (در بیان برخی از مصداق های آیه مذکور) می فرمودند:
«بسا انسانی که خوش دارد کفشش از بند کفش دوستش بهتر باشد و به همین جهت داخل آیه می شود. »
یعنی در زمره کسانی قرار می گیرد که اراده علو و برتری نسبت به دیگران دارند.
افراد جامعه از مواهب، نعمت ها و قدرت و مکنتی که به آن ها ارزانی شده به دو شکل بهره می برند: گروهی با سوء استفاده از امکانات خدادادی آن ها را ابزاری برای بهره گیری هر چه بیشتر از متاع زودگذر دنیا قرار داده، با ارضای غریزه برتری جویی و ریاست خواهی، به تدریج از هدف انسانی و خواسته فطری فاصله گرفته، به انحراف و فساد کشیده می شوند. گروهی نیز آن ها را امانت و وسیله ای برای ره یابی و نیل به مقامات اخروی و خدمت به بندگان خدا دانسته، عالی ترین بهره را از آن ها می برند. قرآن با تشبیه بسیار لطیف و زیبا و اشاره به تفاوت انگیزه ها، چهره این هر دو گروه را ترسیم فرموده است.
از گفتار پیشوایان معصوم
عليهمالسلام
نیز به نیکی روشن می شود که جاه طلبی و ریاست خواهی بستر آماده ای برای فساد دین، از بین رفتن ارزش های والای انسانی و ضایع شدن کمالات معنوی بوده و در زمره بدترین صفات رذیله و بزرگ ترین گناهان به حساب آمده است.
ریشه بسیاری از انحرافات اخلاقی، مفاسد اجتماعی، گرایش های نادرست فرهنگی و محرومیت های علمی و اقتصادی در طول تاریخ را در تعدیل نشدن همین غریزه برتری جویی و پر و بال دادن به آن - یعنی علاقه به پست و مقام، دوستی جاه و شهرت و امثال آن ها - جستجو باید کرد.
اگر می بینیم که عالمان دینی و تقوا پیشگان بزرگ پیوسته در دوران های مختلف از ریاست بر مردم و به عهده گرفتن پست های ظاهری به شدّت گریزان بوده اند به گونه ای که گویی از شیر درنده فرار می کنند، به این جهت است که آنان به خوبی به این حقیقت رسیده اند که اگر دامن کسی به ریاست، قدرت، مکنت، شهرت، و پست و مقام ظاهری آلوده شود، به ندرت اتفاق می افتد که بتواند دین و ایمان خود را حفظ کرده، آخرتش را بر سر آن از دست ندهد.
البته حساب پیامبران، پیشوایان معصوم و اولیای الهی - و کسانی که به جهتی مورد توجه خاص خداوند قرار گرفته اند و با حفظ و حراست الهی در سایه ریاست و شهرت به اقامه حق، راست نمودن کجی ها، اصلاح امر دنیا و آخرت مردم، دادرسی از مظلوم و ستمدیده و امثال آن می پردازند - از دیگران جداست.
زیرا آنان هیچ گاه در مقام ریاست طلبی و شهرت خواهی نبوده، در صدد تسلّط بر دیگران یا دعوت به نفس بر نمی آیند. هرگز با زور و تزویر بر مردم حکومت نمی کنند بلکه تنها به وظیفه الهی خود عمل می نمایند. علاوه بر آنکه پیشوایان معصوم از جانب خداوند متعال بر دیگران ولایت و تسلّط داشته، حقیقتاً صاحب جاه و مقام می باشند. آنان بر حسب تکلیف بزرگ خود وظیفه داشتند با برپایی حکومت الهی و اقامه قسط و عدل، احکام دینی را منتشر ساخته، مردم را به اطاعت و بندگی پروردگار متعال و گرایش به حقّ و عدل دعوت نمایند.
با اشاره به برخی از آثار ویرانگر ریاست طلبی، تحقیق در باره این مبحث را پی می گیریم.
ریاست خواهی و حبّ جاه و مقام باعث هلاکت و سبب محرومیت از فیض ابدی می شود:
معمّر بن خَلّاد در حضور امام کاظم
عليهالسلام
نام فردی را بر زبان آورد و عرض کرد: او ریاست را دوست می دارد. آن حضرت فرمودند:
«مَا ذِئْبانِ ضارِیانِ فِی غَنَمٍ قَدْ تفَرَّقَ (غابَ عَنْها) رِعاؤُها بِأَضَرَّ فِی دِینِ الْمُسْلِمِ مِنَ الرِّئَاسَةِ. »
«وجود دو گرگ درنده در میان گلّه گوسفندی که چوپانش حاضر نیست،
نسبت به دین مسلمان زیان بخش تر از ریاست طلبی نمی باشد. »
امام صادق
عليهالسلام
می فرمایند:
«مَلْعُونٌ مَنْ ترَأَّسَ، مَلْعُونٌ مَنْ هَمَّ بِها، مَلْعُونٌ مَنْ حَدَّثَ بِها نَفْسَهُ. »
«از رحمت خداوند به دور است کسی که ریاست را به خود ببندد؛
از رحمت خدا به دور است کسی که به ریاست همّت گمارد؛ از رحمت خداوند به دور است کسی که به فکر ریاست باشد. »