زندگانی امام حسن عسکری (علیه السلام)

زندگانی امام حسن عسکری (علیه السلام)0%

زندگانی امام حسن عسکری (علیه السلام) نویسنده:
محقق: هدایت گران راه نور
مترجم: محمد صادق شریعت
گروه: امام حسن عسکری علیه السلام

  • شروع
  • قبلی
  • 20 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • دانلود HTML
  • دانلود Word
  • دانلود PDF
  • مشاهدات: 4399 / دانلود: 2528
اندازه اندازه اندازه
زندگانی امام حسن عسکری (علیه السلام)

زندگانی امام حسن عسکری (علیه السلام)

نویسنده:
فارسی

ب - مرجعيّت خردمندانه دينى

براى اين امامت كه امتداد رسالت الهى است بايد كيان و موجوديت اجتماعى در جهان وجود داشته باشد. اين كيان شيعيان مخلص وفداكارند.

از طرفى اينان نيز بايد از نظامى اجتماعى و استوارى بر خوردار شوند تابتوانند در برابر رخدادها و مبارزه جوئيها توانا باشند. اين نظام در رهبرى مرجعيّت تبلور مى يابد. بدين معنى كه شيعيان به گرد محور عالمان الهى واُمَناى وى بر حلال وحرام، جمع شوند.

از اين رو در دوران امام عسكرىعليه‌السلام شالوده نظام مرجعيّت تحكيم يافت و نقش دانشمندان شيعه، بدين اعتبار كه آنان وكلا ونوّاب و سفيران امام معصومعليه‌السلام هستند، برجستگى ويژه اى پيدا كرد و روايت هاى فراوانى از امام عسكرىعليه‌السلام در باره نقش علماى دينى در بين مردم منتشر شد كه يكى ازآنها همان روايت معروفى است كه امام عسكرىعليه‌السلام از جدّ خويش امام صادقعليه‌السلام روايت كرده است و در آن آمده:

«آن كه از فقيهان خويشتندار است و دين خويش را پاسدار و با هوا وهوس خود ستيزه كار و امر مولاى خويش را فرمانبردار، پس بر عوام است كه از اوتقليد كنند».

از همين رو دانشمندان هدايت يافته، به نور اهل بيتعليهم‌السلام امور امّت را در دوران امام عهده دار شدند و با امام در باره مسائل مشكلّى كه با آنهابر خورد مى كردند، نامه مى نگاشتند و امام هم پاسخهاى به آنها مى نوشت و نامه ها را به امضاى (توقيع) خويش مهر مى كرد.

اين نامه ها پيش علمابه تواقيع معروف شد و برخى از آنها از سوى امام عسكرىعليه‌السلام شهرت خاصّى كسب كردند.

آنچه در زير مى آيد نام گروهى از ياران امام و كسانى است كه از وى روايت مى كردند. چنانكه از تاريخ پيداست برخى از اين افراد در مركزرهبرى شيعه جاى داشته اند:

۱ - ابراهيم بن ابي حفص: نجاشى در باره وى مى گويد، او يكى ازسالخوردگان ياران امام عسكرىعليه‌السلام است. و در تعريف او افزوده:وى ثقه و «وجيه» است و كتابى دارد به نام «الردّ على الغالية وابوالخطاب ...»( ۴۷ )

از كلمه «وجيه» كه در عبارت ابراهيم آمده است چنين مى توان فهميد كه وى شخصيّت معروفى در نزد شيعيان و يا تمام مردم داشته است.

۲ - احمد بن ادريس قمى. نجاشى در باره وى گويد: اوثقه وفقيه بودودر ميان اصحاب كثير الحديث و صحيح الروايه است.( ۴۸ )

۳ - احمد بن اسحاق اشعرى. وى نماينده و فرستاده مردم قم و از ياران خاصّ امام عسكرى بوده است.

او همچنين كتابهايى از ائمهعليهم‌السلام روايت كرده است. شيخ طوسى درباره او گويد: او از جمله كسانى است كه صاحب الزمان را ديده است.( ۴۹ )

۴ - حسن بن شكيب مروزى. او دانشمند، متكلّم و نويسنده چند كتاب بوده و در سمرقند سكنى داشته است. شيخ طوسى اين مرد را در شمارياران امام عسكرىعليه‌السلام بر شمرده است.( ۵۰ )

۵ - حسن بن موسى خشاب. نجاشى در باره او گويد: او از نامداران اصحاب ماست، مشهور و پر دانش و پر حديث است. چندين تأليف داردكه برخى از آنها عبارتند از: «الردّ على الواقفه» و «النوادر».( ۵۱ )

۶ - حفص بن عمرو العمرى شيخ طوسى او را از ياران امام عسكرى محسوب داشته و از جانب امام در باره او توقيعى صادر شده كه در آن آمده است:

«از شهر بيرون مرو تا عمرى را ديدار كنى خداوند به پاس رضاى من از او، از وى راضى و خشنود باد. پس بر او سلام مى كنى و او را مى شناسى و او هم تو را مى شناسد. او پاك و امين و پاكدامن است و به ما نزديك.تمام چيزهايى كه از نواحى (مختلف شهرها) به سوى ما آورده مى شود،آخر كار بدو مى رسد تا آن را به سوى ما بفرستد».( ۵۲ )

اين توقيع بيانگر شيوه امام در تحكيم رهبرى صالح در طايفه شيعه است تا مرجعيّت را براى رسيدگى به امور شيعيان سر و سامان بخشد واين امر براى قرون بعدى، به مثابه سنّتى حسنه در آيد.

۷ - حمدان بن سليمان (ابو سعيد نيشابورى). شيخ طوسى او را جزوياران امام عسكرى جاى داده است. او فردى ثقه و از نامداران شيعه بود.( ۵۳ )

۸ - سعد بن عبد اللَّه قمى. سعد معاصر امام حسن عسكرىعليه‌السلام بوده اگرچه شيخ طوسى در باره او گويد: نمى دانم آيا از او روايت كرده است. نجاشى در باره او گويد: سعد، شيخ اين طايفه (شيعه) و فقيه و حجّت آن است و كتابهاى فراوانى تأليف و براى شنيدن حديث مسافرت كرده و از پيشوايانش در حديث كه از امامان مذاهب مختلف بودند، حديث شنيده است.( ۵۴ )

۹ - سيد عبد العظيم حسنى. نژاد او به امام مجتبىعليه‌السلام منتهى مى شود. او عالم، فقيه، پارسا و پرهيز گار و دشمن حكومتهاى ستمگر بود. ائمهعليهم‌السلام شيعيان خود را مى گفتند كه بدو مراجعه كنند. ابو حماد رازى روايتى نقل كرده است:

در سامراء بر امام هادىعليه‌السلام وارد شدم و از آن حضرت از برخى از چيزهاى حلال و حرام پرسيدم. امام پاسخ سؤال هاى مرا داد و همين كه با او خدا حافظى كردم، فرمود:

«حماد! اگر در ناحيه خويش در باره مسأله اى دينى اشكالى برايت پيش آمد، آن را از عبد العظيم بن عبد اللَّه حسنى بپرس و سلام مرا به اوبرسان.»( ۵۵ )

وى در منطقه رى در ميان شيعيان از آوازه بلندى برخور دار بود، اگرچه همواره مى كوشيد مخفى باشد و كارهاى خود را علنى نكند.

آن بزرگوار را وقتى از دنيا رفت، در باغى كه هما نجا بود به خاك سپردند و تا امروز آرامگاهش زيارتگاه شيعيان است.

۱۰ - عبد اللَّه بن جعفر حميرى. وى شيخ اهل قم و از افراد معروف آنان بود. كتابهاى زيادى در عرصه هاى مختلف نگاشت. حدود سال ۲۹۰ ه به كوفه آمد ومردم آنجا از وى احاديث بسيارى شنيدند.( ۵۶ )

۱۱ - على بن جعفر همانى. وى بنابه تعبير برخى، مردى فاضل وپسنديده واز وكلاى امام هادى و امام عسكرى بود. كسى در باره اوحديث جالبى نقل كرده كه در آن آمده است:

او در زمان خلافت متوكّل به جرم ارتباط با امام هادى محبوس شد. چون مدّت حبس او دراز گرديد يكى از اميران عبّاسى (عبد اللَّه بن خاقان) را به سه هزار دينار وعده داد تا با متوكّل در باره او سخن بگويد.

چون عبداللَّه با متوكّل در باره شخصى به نام همانى صحبت كرد متوكّل گفت: عبداللَّه! اگر به تو مشكوك شوم خواهم گفت كه رافضى هستى. و نيز افزود:اين وكيل فلانى (امام هادى) است و من در نظر دارم او را بكشم.

چون اين خبر به همانى رسيد، نامه اى به امام هادى نگاشت و گفت: سرورم!خدا را در باره من در نظرگير. به خدا مى ترسم كه به ترديد دچار شوم.امام در كاغذى كوچك پاسخ او را چنين نوشت:

اگر كار تو تا آنجا رسيد كه من مى دانم پس بزودى خداى را در باره ات قصد مى كنم، از خدا نجات تو را خواهم خواست.

اين ماجرا در شب جمعه روى داد. فردا صبح متوكّل دچار تب شد و درروز دوشنبه تا آنجا حالش خراب شد كه بر او ضجه و شيون مى كشيدند. متوكّل دستور داد، هر زندانى كه نامش را نزد او مى برند، آزاد كنند تا آنكه على بن جعفر همانى را نيز ياد كردند. متوكّل به عبد اللَّه بن خاقان گفت:چرا كار او را بر من عرضه نداشتى؟

عبد اللَّه گفت: هرگز نام او را تكرارنمى كنم. متوكّل گفت: همين حالا او را آزاد كن و از وى بخواه كه مراحلال كند.

همانى را آزاد كردند و او به فرمان امام هادى به مكّه رفت و در آنجا مجاور شد.( ۵۷ )

اختلافى ميان على بن جعفر و شخصى به نام فارس كه در زعامت شيعه با وى به رقابت برخاسته بود، در گرفت.

يكى از شيعيان به امام عسكرى در اين باب نامه اى نوشت. امام هم در پاسخ، على بن جعفر را تأييدفرمود. در ضمن اين نامه آمده بود:

خداوند منزلت على بن جعفر را بزرگ گرداند و ما را بدو بهره مندسازد. وافزود:

در حوايج خويش نزد على بن جعفر برو و از فارس بترسيد و او را درچيزى از امورتان داخل مگردانيد.( ۵۸ )

از اين توقيع پيداست كه ائمهعليهم‌السلام چگونه امور شيعه را از طريق وكلايشان سر و سامان مى دادند و مرجعيّت دينى را در محافل خود تحكيم مى بخشيدند.

۱۲ - محمّد بن حسن صفار. او از سران شيعه در قم و مردى ثقه، بزرگوار بود كه دهها كتاب تأليف كرد و در آنها احاديث اهل بيتعليهم‌السلام رادر مسائل مختلف حفظ نمود. بين او و امام عسكرى نيز نامه هايى ردوبدل شده است.( ۵۹ )

۱۳ - فضل بن شاذان. او يكى از پركارترين شيعيان است. گفته اندبرخى از مؤلفات وى از رضايت و خشنودى امام عسكرى بهره مند گشته وآن حضرت در باره احاديث او نوشته: اين حديث صحيح و سزاوار است بدان عمل شود. همچنين گفته اند امام در يكى از مؤلفات فضل نگريست و فرمود:

«اهل خراسان به جايگاه فضل بن شاذان وبودن او در ميانشان بايدغبطه بخورند».( ۶۰ )

۱۴ - عثمان بن سعيد عمرى. وى يكى از ستونهاى نظام مرجعيّت دردوران امام حسن عسكرى است و ائمه به جايگاه او اشاره كرده اند. او درنزد شيعيان مقامى والا داشت و امام هادى پيروان خود را بدو ارجاع مى داد چنانكه اين نكته در روايت احمد بن اسحاق قمى ذكر شده است.وى گويد:

يكى از روزها بر امام هادىعليه‌السلام وارد شدم و پرسيدم: سرورم! هميشه اين امكان براى من نيست كه خدمت شما مشرّف شوم. پس سخن چه كسى را بپذيرم و فرمان چه كسى را اطاعت كنم؟ آن حضرت به من فرمود:

«اين ابو عمرو مردى است مورد اعتماد و امين. آنچه به شما گفت ازجانب من مى گويد و آنچه به شما رساند از جانب من رسانده است.»

چون ابوالحسنعليه‌السلام وفات يافت خدمت فرزندش حسن عسكرىعليه‌السلام رسيدم و همان سؤالى كه از پدرش كردم از او نيز پرسيدم. آن حضرت به من گفت:

«اين ابو عمرو مردى است ثقه و امين و در زندگى و مرگ مورد اعتمادمن است. آنچه به شما گفت از جانب من مى گويد و آنچه به شما رساند ازجانب من رسانده است.»( ۶۱ )

پس از امام عسكرى، عثمان بن سعيد نيابت مولا و سرور ما امام مهدى را عهده دار شد و ميان شيعيان و امام غايب به منزله پلى ارتباطى بود.

۱۵ - على بن بلال. وى نيز از سران شيعه در واسط )چنانكه معلوم مى شود( بود. وامامانعليهم‌السلام در نامه هاى خود بدو اعتماد مى كردند در يكى از نامه هايى كه از سوى امام عسكرى بدو نوشته شده، آمده است:

«من مى دانم كه تو بزرگ منطقه خويش هستى. پس دوست داشتم نامه اى جداگانه به تو بنويسم و تو را به اين وسيله مورد اكرام قرار دهم.»

همچنين آن حضرت در نامه اى ديگر خطاب به اسحاق (يكى ازيارانش) درباره على بن بلال چنين نوشته است:

«اسحاق! نامه ما را بر على بلالى كه خدا از او راضى باد، بخوان كه اوثقه و مورد اعتماد است و بدانچه بر او واجب است آگاه و داناست»( ۶۲ )

۱۶ - عمرى، فرزند عثمان بن سعيد. او نيز همچون پدرش يكى ازاركان نظام مرجعيّت است كه ائمهعليهم‌السلام در ميان شيعيان پايه آن راگذاردند. او از سوى ائمه در امور مربوط به شيعه، مورد اعتماد بود.

احمد بن اسحاق از امام عسكرى پرسيد: با چه كسى ارتباط داشته باشم؟ وجواب مسائل خود را از چه كسى بگيرم و سخن چه كسى رابپذيرم؟ امام بدو فرمود:

«عمرى، عثمان بن سعيد و فرزندش (يعنى محمّد)! آن دو ثقه هستند وهرچه به تو رساندند از جانب من رسانده اند».( ۶۳ )

به هنگام وفات پدر محمّد بن عثمان، توقيعى از سوى امام منتظرعليه‌السلام در اين باره خطاب به وى صادر شد كه در آن آمده بود:

«خداوند تو را پاداش فراوان دهد و صبر نيكو در مصيبت او به تو عطافرمايد. تو مصيبت زده شدى و ما نيز مصيبت زده شديم. پس از فراق او توونيز ما تنها مانديم. پس خداوند او را در آرامگاهش شاد دارد. از كمال سعادت پدرت آن است كه خداوند فرزندى چون تو بدو عطا فرموده كه پس از وى جانشين او باشى و به كارى كه او مى كرد، بپردازى و از براى اوترحم كنى و طلب آمرزش نمايى.»( ۶۴ )

اينان كه نامشان گفته شد برخى از وكلا و نوّاب امام و كسانى بودند كه اركان نظام مرجعيّت در ميان امّت، بدانها استحكام يافت. نظام مرجعيّت به مثابه شيوه اى در حركت سياسى و راهى استوار براى دعوت به خدا و سازماندهى مكتبى براى جامعه، قلمداد مى شود. همچنين اين نظام مى تواند، به وقت بازگشت حكومت به دست اهل آن، نظامى سياسى براى امّت باشد.

نظام مرجعيّت همچون نظام امامت از ژرفاى دين سرچشمه مى گيرد. چون اين نظام به دور از غوغاى طايفه گرايى وعشيرت زدگى است همچنانكه با روح حزب گرايى و گروهگرايى، فاصله دارد.طايفه شيعه همواره در زير سايه اين تشكّل مكتبى، از دوران ائمه اطهارعليهم‌السلام ، زندگى كرده و از تواناييهاى شگرف آن برخوردار بوده است.

اگر چه عقب ماندگى مردم گاه موجب توقف آن مى شده واجازه نمى داده است كه اين نظام در برخى ابعاد به سوى تكامل مورد نظر خود شتاب گيرد.

از آنجا كه عصر امام حسن عسكرىعليه‌السلام به تحكيم اين رهبرى(مرجعيّت) ويژگى مى يابد و نيز به خاطر آنكه اين رهبرى تا كنون عهده دار امور دنيوى واخروى شيعيان بوده است، مناسبت دارد در همين جااندكى از واقعيت مرجعيّت و ابعاد آن سخن بگوييم:

اوّلاً : از آنجا كه مرجعيّت، نظامى الهى است و نيروى اجرائى اوامر آن از فطرت انسان و وجدان و روح تقوا در درون او سرچشمه مى گيرد، اين نظام مى تواند با ساير احكام شرعى كه آنها هم با روح تقوا به اجرا درمى آيند، منسجم و هماهنگ باشد.

سياست در اسلام، همچون جامعه وامور شخصى، محراب عبادت ومعراج مؤمن است. به خاطر خداست كه مؤمن از ولّى امر خويش فرمان مى برد و در راه خدا به نبرد با دشمنان خدا مى شتابد و براى كسب خوشنودى خداست كه زير درفش جنبش دينى گرد مى آيد و او امر دين رابه اجرا مى گذارد و براى تبعيّت از فرمان خداست كه با طاغوت به مخالفت مى پردازد و بر ضدّ قدرت ستمگر مى شورد و موجوديّتى سياسى به جاى آن بنا مى نهد...

از اين رو كلمه تقوا و نه غيرت جاهلى و عصبيّت تنگ و محدود آن، محور جامعه اسلامى مى گردد و به صورت نقطه عطف آن و زنجيرى كه اركان جامعه را به هم مى پيوندد، در مى آيد. از همين روست كه در قرآن مى خوانيم:

( إِذْ جَعَلَ الَّذِينَ كَفَرُوا فِي قُلوبِهِمُ الْحَمِيَّةَ حَمِيَّةَ الْجَاهِلِيَّةِ فَأَنزَلَ اللَّهُ سَكِينَتَهُ عَلَى رَسُولِهِ وَعَلَى الْمُؤْمِنِينَ وَأَلْزَمَهُمْ كَلِمَةَ التَّقْوَى وَكَانُوا أَحَقَّ بِهَا وَأَهْلَهَا وَكَانَ اللَّهُ بِكُلِّ شَيْ ءٍ عَلِيماً ) ( ۶۵ ) .

«هنگامى كه كفر ورزان در دل خويش حميّت نهادند، حميّت جاهليّت پس خداوند آرامش خود را بر پيامبرش و مؤمنان فرو فرستاد و كلمه تقوا راهمراه ايشان كرد كه آنان بدان سزاوارتر و شايسته ترند و خدا به همه چيزداناست.»

فرق بسيارى است ميان غيرت جاهلى و كلمه تقوا. چون حميّت كه ابن خلدون آن را عصبيّت مى نامد و آن را سبب فرمانروايى و محور مدنيّت مى داند، از ارزشهاى مادى نشأت مى گيرد و به ستيز و خونريزى وامى داردو به هيچ وجه با احكام الهى كه داراى ارزشهاى انسانى پاك از شايبه هاى شرك و حقد و تحزب است، مناسبت ندارد.

از همين روست كه خداوند سبحان مى فرمايد:

( وَأَطِيعُوا الرَّسُولَ وَأُولِي الْأَمْرِ مِنْكُمْ ) ( ۶۶ ) .

«از پيامبر و صاحبان امر از ميان خودتان پيروى كنيد.»

بدين سان طاعت اولى الأمر، در راستاى طاعت خدا و رسول جاى دارد وحتّى تبلورى از آن دو، و وسيله اى براى رسيدن به آن دو است. بنابراين اطاعت خدا و پيامبرش بدون اطاعت از اين رهبرى كه خداوند بدان فرمان داده، چگونه امكان پذير خواهد بود؟!

ثانياً : از آنجا كه اساس مرجعيّت، تقواست نه قوم گرايى بنابر اين،اين كيان از مرزهاى اقليم و نژاد و زبان و ديگر تمايزات مادّى كه ميان مردم جدايى مى اندازد، پا فراتر مى نهد و جامعه اسلامى پاكيزه اى پديدمى آيد كه بر اساس طاعت از امام بر حقّ (ولّى امر مسلمانان) بنيان گرفته و پلى است ميان امتهاى ديگر و وسيله اى است براى نزديك شدن آنها بايكديگر و محورى است براى آنكه به گرد آن فراهم آيند و در نتيجه مؤمنان به شريعت، موانع نژادى ومنطقه اى ومصالح شخصى را پشت سرگذارند.

و بر مردم به حق، گواه باشند و در ميان آنها به اجراى قسطوعدل همّت گمارند. چنانكه پروردگار سبحان نيز مى فرمايد:

( وَكَذلِكَ جَعَلْنَاكُمْ أُمَّةً وَسَطاً لِتَكُونُوا شُهَدَاءَ عَلَى النَّاسِ وَيَكُونَ الرَّسُولُ عَلَيْكُمْ شَهِيداً ) ( ۶۷ ) ).

«اينگونه شما را امتى ميانه قرار داديم تا گواهانى بر مردم باشيد و پيامبر برشما گواه باشد.»

جامعه مقدّسى كه مكاتب آسمانى ما را بدان مى خوانند، سياه و سپيد،تهيدست و توانگر، عرب و عجم و دور و نزديك را زير پرتو توحيد و درخانه صدق و بر خوان خداى رحمان گرد مى آورد و مرجعيّت چيزى جزچهار چوبه اين جمع مبارك و خجسته نيست!

اگر رسالت هاى الهى در طول اعصار و قرون، انسانها را به حكومت خدادر زمين مژده داده اند و از سيطره عشق و عدالت و احسان در اين حكومت سخن رانده اند بايد گفت كه تجمّع مرجعيّت حق مى تواند تصويرى از اين مملكت موعود باشد كه عنايت پروردگار سبحان آن را مى پروراند.

ثالثاً : از آنجا كه محور تجمّع در سايه مرجعيّت خردمندانه همان تقواست كه خداوند سبحان در باره آن مى فرمايد:

( يَاأَيُّهَا النَّاسُ إِنَّا خَلَقْنَاكُم مِن ذَكَرٍ وَأُنثَى وَجَعَلْنَاكُمْ شُعُوباً وَقَبَائِلَ لِتَعَارَفُواإِنَّ أَكْرَمَكُمْ عِندَ اللَّهِ أَتْقَاكُمْ ) ( ۶۸ ) .

«اى مردم ما شما را از مرد وزنى بيافريديم و شما را شاخه ها و تيره هايى گردانيديم تا با هم آشنا شويد همانا گرامى ترين شما نزد خدا پرهيزگارترين شماست.»

پس لياقت و امانت دارى يگانه ابزار براى ارتقاى افراد مى باشد و دراين ميان ثروت و نسب و نژاد و ديگر امتيازات جاهلى سودى ندارد.

بنابر اين كفايت و امانت همچون گوى است كه افراد جامعه براى دست يافتن بدان با يكديگر به رقابت بر مى خيزند و همّتها و آرمانهاى آنهابواسطه همين امر برترى مى گيرد و جامعه در آسمان مجد و عظمت بالامى آيد. چون كفايت و امانت، براى هر جامعه پيشرفته اى همچون دو بال هستند كه او را به سعادت و رستگارى سوق مى دهند.

سخنان تابناک، سخن آخر

آخرين سخن آنكه خداوند سبحان حجّت بالغه خويش را با اين مرجعيّت خردمندانه، بر بندگانش تمام ساخت. امّا آنها را به پذيرش آن مجبور نكرد همچنانكه به پذيرش ساير اصول و احكام وادار نكرده است.و مردم به اندازه نزديكى خود به اين نمونه والا به نيك بختى مى رسندواگر از آن فاصله بگيرند و دور شوند، حجّت بر آنها تمام شده است!

سخنان تابناک

سخنان پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم و خاندان او پرتوهايى هستند كه از جانهاى پاك آنان، پس از تابيدن آفتاب قرآن كريم بر آنها، در خشيدن مى گيرد. اين نور، نور خداست و هدايتى از هدايت هاى خدا. روان هاى نا آرام بدين نور به آرامش مى رسند و كشتي هاى بيچارگان پس از گردشى سخت در ميان امواج شك و ترديد، در ساحل امن آنها به راحتى و آسايش دست مى يابند.

آنچه در سطور زيرين، با يكديگر مى خوانيم كلمات نورانى است كه تاريخ ازگفتارهاى امام در خود جاودان نگاه داشته است.

امام حسن عسكرىعليه‌السلام در رهنمودى خردمندانه به يكى از پيروانش شيوه شايسته اى را كه تبعيّت از آن در شرايط بحرانى و دشوار سزاواراست، توصيّه مى فرمايد. آن حضرت چنين مى گويد:

«شما را به ترس از خدا و پارسايى در دين خود و كوشش در راه خداوراستگويى توصيه مى كنم و به امانت دارى از هر كس كه بوده باشد خوب و يابد وفادار باشيد، و به طول دادن سجده ها و خوش همسايگى سفارش مى كنم كه محمّدصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم بدين روش آمده.

در عشاير آنان نماز بخوانيد و بر سر جنازه آنهاحضور يابيد، و بيمارهاشان را عيادت و حقوقشان را ادا كنيد. زيرا هر كس ازشما كه در ديانت خود پارسايى پيشه كرد و راست گفت و امانت دار بود و بامردم خوشرفتارى كرد و گفتند اين (فرد) يك شيعه است، من از اين امرشادمان مى شوم.

از خدا بپرهيزيد و زينتى باشيد براى ما و نه مايه زشتى و ننگ. هرگونه دوستى را براى ما جلب كنيد و هر زشتى را از ما بگردانيد. چون هر خوبى كه در باره ما گفته شود ما شايسته آنيم و هر بدى كه در باره ما گفته شود ما چنان نيستيم.

ما را در كتاب خدا حقّى است، ثابت و قرابتى كه با رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم داريم، و خداوند ما را پاك شمرده و احدى مدّعى اين (كرامت) نيست

«مگردروغگو، خدا و مرگ را بسيار ياد آريد، و قرآن بخوانيد و بر پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم بسياردرود فرستيد كه درود بر رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ده حسنه دارد. آنچه را به شما توصيه كردم خوب به خاطر سپاريد، شما را به خدا مى سپارم و بر شما درودمى فرستم».( ۶۹ )

ايمان مردم به رهبرى شاهد و حاضر در ميان آنها، بسى مشكلتروگرانتر است از ايمان آوردن آنان به كسى كه از بين آنها رفته و رخت بربسته است. زيرا آنها اگر به رهبر شاهد حاضر ايمان بياورند، از آنهامى خواهد كه از او پيروى كنند و تابع و مطيع دستوراتش باشند و فرمانبرى بسيار گران است بويژه وقتى كه ديدگاهها و منافع با يكديگر تناقض پيدا كنند.

از اين رو شرايط توقف معروف به (وقف) نزد بسيارى از شيعيان، به هنگام وفات يك امام و جانشينى امامى ديگر پيدا مى شود.

بسيارى ازاين توقفها از جانب وكلايى بوده كه اموال وحقوق مردم در نزد آنها بوده است و طوفان رياست و شهوت قدرت آنان را به بازى گرفته است.

امام حسن عسكرىعليه‌السلام از ناحيه چنين افرادى، آزارهاى بسيارى متحمّل شد به طورى كه حتّى مى توان گفت آن حضرت بيش از امامان پيشين آزار ديد و رنج كشيد چنانكه خود در حديثى كه از وى روايت كرده اند، فرموده است:

«هيچ كدام از پدرانم آزموده نشدند چنانكه من به خاطر ترديد اين گروه در باره ام، آزموده شدم».

چه بسا عامل اين ترديد، شك در استمرار امامت بوده باشد. از اين روآن حضرت در رد اين شك مى فرمايد:

«اگر اين امر (امامت) امرى است كه بدان باور آورده ايد و براى آن سر تسليم فرود آورده ايد موقت مى بود و سپس از هم گسسته مى شد، پس جاى شك بود، امّا اگر اين امر تا زمانى كه امور خدا ادامه دارد، متصل و ناگسسته است، پس اين شك چه معنايى دارد؟!».( ۷۰ )

آن حضرت به يكى از ياران مورد اعتماد خود به نام اسحاق بن اسماعيل نيشابورى كه نامه هاى فراوانى ميان او و امام رد و بدل گشته، نامه اى مى نگارد. در اين نامه به احتجاج امام بر امامت و ميزان اهمّيّت آن برمى خوريم. بياييد در اين نامه دقت به خرج دهيم.

«خداوند ما و شما را در پرده خود نگاه دارد و در همه كارهايت به نيروى صنع خويش تو را يار باد، خدايت رحمت كند، نامه ات را (خواندم و) فهيمدم ما به شكر خدا و نعمت او اهل بيتى هستيم كه بردوستان خود دلسوزيم، و به احسان پياپى خدا و بخشش وى بديشان خوشحاليم، و هر نعمتى كه خداى تبارك و تعالى بر آنها ارزانى دارد به حساب آوريم.

اى اسحاق! خداوند بر تو وهَمتايانت نعمت خود را تمام كند، تمام آن كسانى كه خداوند به آنها مهر ورزيده و به نعمت خود آنان راهمچون تو بينا كرده و كمال نعمت خود را به بهشت رفتن آنان، مقدّر داشته است.

هر نعمتى هر چه هم والا و با ارزش باشد چيزى نيست جزآنكه - به خاطر سپاس و ستايش خداوند و منزّه دانستن نام هاى مقدس او - بايد شكر آن ادا شود. و من مى گويم «الحمد للَّه» برترين چيزى است كه ستاينده خدا او را تا ابد سپاس گزارده در برابر منّتى كه خداوند بر تو نهاده است از رحمت خويش و تو را از هلاكت رهايى بخشيده، و راه تو را درگذر از آن گردنه هموار فرموده.

به خدا سوگند كه آن گردنه اى است بس دشوار وگذر از آن سخت و بلايش بزرگ و در كتابهاى پيشينيان از آن يادشده. شما در دوران امام گذشته تا زمانى كه از دنيا رفت و در دوران امامت من كارهايى داشتيد كه پسنديده و موفّق نبود.

اى اسحاق! يقيناً بدان كه هر كس از اين دنيا كور و نابينا بيرون رفت در آخرت هم كور باشد و گمراهتر.

اى اسحاق! ديدگان كور نيستند بلكه دلهايى كه درون سينه هايندكوراند واين سخن خداست در كتاب استوارش از قول ستمگرى، آنجا كه مى فرمايد:( قَالَ رَبِّ لِمَ حَشَرْتَنِي أَعْمَى وَقَدْ كُنتُ بَصِيراً * قَالَ كَذلِكَ أَتَتْكَ آيَاتُنَا فَنَسِيتَهَا وَكَذلِكَ الْيَوْمَ تُنسَى ) ( ۷۱ ) .

«پروردگارا! چرا مرا كور محشور كردى من بينا بودم. خدا فرمايد: اينچنين آيات ما به تو رسيد پس آنها را فراموش كردى و (در برابر) تو هم امروز فراموش شدى».

و كدامين آيت بزرگتر از حجّت خدا بر حقش و امين او در بلادش و گواه او بر بندگانش مى باشد؟!

كسى كه گذشتگان از پدران نخست او از پيامبرانند و پدران بعدى اش اوصيا كه درود و بركات خدا بر تمام آنها باد.

شما را كجا سرگردان كردند و همچون چهار پايان به كجا رومى آوريد؟! از حق رخ بر مى تابيد و به باطل مى گراييد، و نعمت خدا را ناسپاسى مى كنيد يا از كسانى هستيد كه به پاره اى از كتاب ايمان مى آورند و به پاره اى ديگر كفر مى ورزند.

پس پاداش آن كس كه چنين مى كند، ازشما يا غير شما، چيزى نيست مگر خوارى در زندگى دنيا و عذاب طولانى در زندگى پاينده اخروى، و به خدا كه اين رسوايى بزرگ است.

خداوند كه از روى منّت و رحمتش بر شما فرايضى مقرّر فرمود، نه براى آن بود كه بدانها نياز داشته، بلكه (قرار دادن اين فرايض) رحمتى بود از جانب او كه معبودى جز او نيست، بر شما، تا پليد را، از پاك جداسازد و آنچه را كه در دلهاى شماست بيازمايد و آنچه در دلهايتان است پاك و صاف كند تا به سوى رحمت خدا سبقت گيريد و جايگاه هاى شمادر بهشتش تفاوت يابند.

پس بر شما حجّ و عمره و گزاردن نماز وپرداختن زكات و روزه و ولايت را واجب فرمود و درى هم به روى شماگشود كه درهاى فرايض را بدان باز گشاييد تا كليدى (براى رسيدن) به راه او باشد.

اگر محمّد و جانشينانش از فرزندانش نبودند شما چون چهارپايان سر گشته مى شديد، هيچ كدام از فرايض را در نمى يافتيد.

و آيا مى توان به شهرى در آمد جز از راه دروازه اش؟!

و چون بر شما منّت نهاد به قرار دادن اوليا )امامان( پس از پيامبرتان،در كتاب خويش فرمود:

( الْيَوْمَ أَكْمَلْتُ لَكُمْ دِينَكُمْ وَأَتْمَمْتُ عَلَيْكُمْ نِعْمَتِي وَرَضِيتُ لَكُمُ الْإِسْلاَمَ دِيناً ) ( ۷۲ ) .

«امروز دين شما را كامل كردم و نعمت خود را بر شما تمام نمودم و اسلام را دين شما پسنديدم».

پس براى اولياى خود بر شما حقوقى قرار داد و شما را به اداى آن دستورفرمود تا آنچه از زن و مال و خوردنى و نوشيدنى بر دوش داريد، براى شماحلال باشند، خداوند فرمود:

( قُل لَا أَسْأَلُكُمْ عَلَيْهِ أَجْراً إِلَّا الْمَوَدَّةَ فِي الْقُرْبَى ) ( ۷۳ ) .

«بگو از شما مزدى بر آن نخواستم جز دوستى با خويشانم».

«و بدانيد كه هر كس بخل ورزد، بر خود بخل ورزيده و خداوند بى نيازاست و شما نيازمندانيد كه خدائى جز او نيست، و سخن در باره آنچه به سود و زيان شما بود به درازا كشيده شد..»( ۷۴ )

ما به قلّه هاى حقايق رسيده ايم

ائمهعليهم‌السلام به مقام دنيوى يا ثروت و يا شهرت، مباهات نمى كردندبلكه فخر آنان به حب خدا و انتساب به رسول خدا و... علم و تقوا بود.

آنچه در زير نقل مى شود سخن شكوهمندى است منسوب به امام عسكرى كه آن را به خط مبارك ايشان يافته اند.

در اين مكتوب آمده است:

«ما به گامهاى نبوّت و ولايت به قلّه هاى حقايق رسيده ايم و راههاى هفتگانه را با نشانهاى فتوّت روشن ساخته ايم. ما شيران ميدانهاى كارزاريم وابرهاى پر باران.

شمشير و قلم در دنيا و درفش سپاس و دانش در آخرت دركف ماست. فرزندان ما خلفاى دينند وهم پيمانان يقين، و چراغهاى امّتهايندو كليدهاى بزرگوارى وبخشش. كليم (موسىعليه‌السلام ) را وقتى حلّه نبوّت پوشاندند كه ما از او پيمان و فادارى گرفتيم، و روح القدس در بهشت آسمان سوّم از باغهاى تازه رسِ ما مى چشيد، و پيروان ما گروه رستگارانند و دسته پاكان.

براى ما يار و نگاهبانند و بر تيرگى باور و مددكار، و بزودى چشمه سارهاى زندگى (واقعى) پس از شراره هاى آتش براى آنان شكافته مى شود».( ۷۵ )