جوانان در طوفان غرائز

جوانان در طوفان غرائز0%

جوانان در طوفان غرائز نویسنده:
گروه: جوانان و ازدواج

جوانان در طوفان غرائز

نویسنده: همت سهراب پور
گروه:

مشاهدات: 6392
دانلود: 2906

توضیحات:

جوانان در طوفان غرائز
جستجو درون كتاب
  • شروع
  • قبلی
  • 8 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • دانلود HTML
  • دانلود Word
  • دانلود PDF
  • مشاهدات: 6392 / دانلود: 2906
اندازه اندازه اندازه
جوانان در طوفان غرائز

جوانان در طوفان غرائز

نویسنده:
فارسی

بخش دوم : جوانان و منجلاب فساد

در این بخش برآنیم به اجمال به اعمالی که ارتکاب آن، جوانان را به منجلاب فساد و تباهی می کشاند اشاره کنیم، این امور را از آن جهت به منجلاب تشبیه کردیم که اگر آدمی در آن وارد شد و قصد بیرون آمدن نداشت، حتما در آن جان خواهد سپرد و به جسمی متعفن و بدبو تبدیل خواهد شد، زیرا فساد و تباهی در واقع لجنزار است، گرچه خود انسان از آن غافل باشد.

منجلاب هایی که ممکن است جوانان در آن بیفتند فراوان است، که مهمترین آنها عبارتند از:

1. مشروبات الکلی

از منجلابی که عده ای از جوانان ناآگاه در آن افتاده اند، منجلاب مشروبات الکلی است.

اگر کسی در قدیم و دوران های گذشته در مضر بودن میگساری و شراب خواری شک داشت، امروز این تردید از بین رفته است و از نظر علمی ثابت شده است که این کار برای مصرف کننده آن عواقب ناگواری دارد، قرآن کریم با آگاهی از ضررهای میگساری قرن ها پیش از اثبات علم به شدت از نوشیدن آن ما را بر حذر داشته و مهر تحریم بر آن زده است.

دکتر ایتوف می گوید: نوشابه های الکلی پس از استعمال، سریعا جذب خون می شود و خون در مسیر خود، مغز و مغز حرام را بی نصیب نمی گذارد و در نتیجه، عمل سلسله اعصاب روبه ضعف می رود و کف نفس که ارادی بود و منشا شرم و حیا در انسان است و مانع از بروز اعمال وقیحانه است از کف بدر می رود، به عبارت دیگر، الکل عالی ترین اعمال مغزی یعنی اعمال توقفی آن را فلج می کند.

جنایات جنسی، آدم کشی، ضرب و جرح، دزدی و ولگردی در بسیاری از موارد، متعاقب استعمال نوشابه های الکلی رخ می دهد.

الکل، شرم و حیا را از بین می برد، پرده عفت ها را از هم می درد و شخص را از کلیه قیود و رسوم اجتماعی، مذهبی و اخلاقی آزاد کرده، ندای وجدان را خفه می کند و فرشته را تبدیل به شیطان می کند.

الکسیس کارل می گوید: مستی زن یا شوهر در لحظه آمیزش، جنایت واقعی است، زیرا کودکانی که در این شرایط به وجود می آیند، اغلب از عوارض عصبی یا روانی درمان ناپذیر رنج می برند. امروزه آمار و تحقیقات نشان می دهد مرگ کودکانی که والدین آنها مشروبات الکلی می نوشند، بیشتر از سایر کودکانی است که براثر سایر امراض از بین می روند و اطفالی که از پدران شراب خوار به وجود می آیند، غالبا ضعیف، علیل و به تشنج های شدید مبتلایندو قدرت دفاعی آنها در مبارزه با مشکلات حیات، ناچیز است و در برابر عفونت های مختلف، بسیار حساسند، نقص بدنی، انحراف از ستون فقرات، کرولالی و عوارض ناشی از نارسایی غده تیروئید و همچنین ضایعات مغزی، مانند عقب ماندگی، رشد نکردن، مالیخولیا، دیوانگی های حاد و غیره در آنان فراوان دیده می شود.

متخصصان می گویند: الکل به همان شکل خالص، بدون آن که تغییر ماهیت دهد وارد خون می شود و دستگاه گردش خون در معرض آسیب آن قرار می گیرد و نه تنها دستگاه گردش خون، بلکه تمام عناصر بدن به آفت الکل دچار می شود و شراب خوار را به سوء هاضمه، تشنج معده، شکم درد و استفراغ گرفتار می کند.

از کارهای مهم کبد، تجزیه و خنثی کردن سمومی است که به داخل آن راه پیدا می کند، اما متاسفانه در برابر سم الکل اثری ندارد و این الکل است که قدرت تحریکی خود را روی کبد نیز اعمال می نماید.

گفتنی است عده ای از جوانان آگاه به مضرات مشروبات الکلی، گاهی چنین وانمود می کنند که مصرف کم آن اشکال ندارد و ضرری به بار نمی آورد.

گرچه چنین توهمی از نظر تعلیمات اسلامی مطرود است و از وسوسه های شیطان برای گمراه کردن تدریجی انسان است.

امروزه متخصصان هم ثابت کرده اند که نوشیدن مشروبات الکلی، گرچه کم باشد، آثار خود را به جا خواهد گذاشت، زیرا جذب الکل در خون، گرچه میزان آن ناچیز باشد، درجه دقت و فهم و ادراک را ضعیف می کند.

از آنچه گفته شد، معلوم گشت نوشیدن مشروبات الکلی، هم ازنظر جسمی، هم از نظر روانی و هم از نظر اجتماعی، پیامدهای ناگواری برای کسانی که مرتکب آن می شوند به ارمغان می آورد وزمینه بسیاری از جرایم را فراهم می کند: آدمی را سست اراده، پست و بی شخصیت می سازد و موجب سلب توفیقات و دوری از خداوند می گردد و انسان را در سراشیبی سقوط قرار می دهد. به همین سبب است که قرآن شرابخواری را از گناهان بزرگ وعمل شیطان می داند و ما را به نزدیک شدن به آن نهی می کند.

2. قمار بازی

از منجلاب های فسادی که ممکن است جوانان در آن بیفتند، اعتیاد به قمار بازی و برد و باخت است.

قمار انسان را لاابالی می کند، روابط خانوادگی را از هم می پاشد، عامل دشمنی و کینه توزی می شود، زمینه خشم و انتقام را فراهم می سازد و زیان های اقتصادی و روانی به قمار بازان وارد می کند که گاه جبران پذیر نیست، از این رو قمار هم مانند شراب در شریعت مقدس اسلامی حرام شده است.

خداوند در آیه ذیل، حرمت آن را صریحا اعلام فرموده و آن را از شیطان دانسته است: انما یرید الشیطان ان یوقع بینکم العداوة و البغضاء فی الخمر و المیسر، شیطان قصد دارد با شراب و قمار، روابط شما را با یکدیگر تیره کند و بین شماها دشمنی و کینه برانگیزد.

گرچه به برکت انقلاب شکوهمند اسلامی، این پدیده شوم و خانمان برانداز از میان رفت، اما قبل از انقلاب اسلامی، آن چنان این ابر سیاه و ظلمانی بر سر عده ای از خانواده ها گسترده شده بود که روز به روز شاهد آثار مخرب آن در جامعه بودیم.

داستانی که نقل می شود، گرچه در زمان نظام طاغوت و ستم شاهی رخ داده است، اما درس عبرتی است برای کسانی که هنوز فکر می کنند، قمار بازی یک کار پیشرفته و مترقیانه است.

بهتر است سرگذشت این دختر را از زبان خودش بشنویم: بپدرم قمارباز عجیبی بود، عاشق قمار بود، صبح تا عصر کارمی کرد و شب که می شد همه دسترنج و زحمت خود را روی میز قمار می ریخت و هر شب که می باخت، هیچ کس جرات نداشت یک کلمه با او حرف بزند، عصبانی و دیوانه می شد.

مادرم را به باد کتک می گرفت و گاهی هم مرا کتک می زد.

دایی و پسرخاله ام هم هردو قمارباز بودند و شب ها با پدرم جمع می شدند و برد و باخت را شروع می کردند و قمار می زدند تا این که پدرم مرد.

من و مادر و خواهرم به خانه دایی ام رفتیم.

دایی هم مرض قمار داشت و در خانه اش مرتب بساط قمار برقرار بود.

وقتی سیزده ساله شدم، دایی ام مرا به محمد آقا که قمارباز حرفه ای بود و 54 سال سن داشت فروخت! من از شوهرداری چیزی نمی دانستم و نه تنها به آن مرد علاقه ای نداشتم، بلکه همیشه نگاهش و صدای خنده اش مرا به وحشت می انداخت.

من از او می ترسیدم، اما هیچ راهی برای گریز از این ازدواج نامتناسب وجود نداشت.

مراسم عقد ساده ای برگزار کردند و من رسما زن محمد آقا شدم.

اولین شب عروسی را هرگز فراموش نخواهم کرد.

این مرد آن چنان وحشی و کثیف بود و آن چنان حالت حیوانی داشت که مرا از همه چیز بیزار کرد.

من تمام شب را گریستم، ولی صدای قهقهه های شوم او در گوشم طنین انداز بود.

وقتی صدای قدم هایش را می شنیدم تمام بدنم می لرزید.

وقتی او قدم به خانه می گذاشت، خانه مثل گورستان، سرد و سیاه و خاموش می شد.

با کوچک ترین بهانه ای مرا به باد کتک می گرفت و رفتارش با من غیر قابل تحمل بود.

شش ماه پس از ازدواج آبستن شدم.

این مرد حتی در این ماه های دشوار نیز مراعات حال مرا نمی کرد و دوستانش را مرتب به خانه می آورد که قمار کنند.

من هم مجبور بودم، برای آنها غذا بپزم، مشروب ببرم و از آنها پذیرایی کنم.

وقتی بچه ام به دنیا آمد، انگار یک حادثه بی اهمیت و پیش پا افتاده، صورت گرفته است و در مدت یک ماهی که بچه ام زنده بود، او حتی یک بار هم با نگاه محبت آمیز به او ننگریست و دست نوازش به سرش نکشید.

دکتر علت مرگ بچه ام را ضعف زیاد و ضربه لگدهایی که شوهرم وقت آبستن به پشت و پهلو و شکمم زده بود، تشخیص داد.

شوهرم دیوانه وار بازی قمار را انجام می داد.

مدتی بود که پشت سرهم بدشانسی می آورد و می باخت و گناهش را به گردن من می گذاشت.

شب ها مرا با زنجیر می زد و خدا شاهد است که چنان دردی از ضربه های زنجیر می کشیدم که اغلب ساعت ها از هوش می رفتم، هنوز هم هر کجا زنجیری می بینم و یا هر چیزی که به زنجیر شباهت داشته باشد، تمام تنم می لرزد...

شوهرم همچنان می باخت و دوستانش هم رعایت حال او نمی کردند.

چندین شب پشت سرهم مجبور شد چک بکشد.

وقتی پول پس اندازش در بانک تمام شد و چک ها برگشت، دوستانش دیگر چک را قبول نکردند.

او سر اثاثیه خانه بازی کرد و همه را باخت.

آن شب، وحشت سراپای مرا گرفته بود.

از او می ترسیدم، اما سعی کردم به او بفهمانم که اگر بیایند و اثاثیه ما را ببرند دیگر قادر نخواهیم بود دوباره آنها را بخریم، اما او به حرف های من هیچ توجهی نکرد.

روز بعد کامیون آوردند و هر چه داشتیم بردند و ما روی یک زیلو نشستیم.

شب بعد و شب های بعد، قمار همچنان ادامه داشت تا این که در یکی از شب ها خانه اش را هم باخت.

یادم هست که چشم هایش غرق خون شده بود.

در آن لحظه واقعا اگر من اعتراضی می کردم، بی درنگ مرا می کشت اسناد خانه ردوبدل شد و من دانستم که همه چیز بر باد رفته است.

بغض گلویم را گرفته بود، می خواستم فریاد بکشم، اشک بریزم، اما می ترسیدم.

خواستم از جا برخیزم و از آن اتاق بگریزم، اما او با لحن آمرانه ای گفت بنشین! من ترسان و لرزان نشستم.

می دیدم، شوهرم از حال طبیعی خارج شده است، نمی گذاشت دوستانش بروند و به آنها می گفت: بنشینید، باز هم بازی کنیم و وقتی یکی از حریفان بازی گفت: تو دیگر چیزی نداری، با چی می خواهی بازی کنی؟ شوهرم نگاه عجیبی به من انداخت و با لحن شوم و وحشتناکی گفت: با زنم، پس بنشینید.

برای یک لحظه، حریفان بازی اش حیرت زده نگاهش کردند و یکی از آنها نگاهی به من انداخت و نشست و با لحن مستانه ای گفت: قبول دارم، بازی کنیم.

قمار شروع شد، قمار روی زندگی و حیات من، روی آینده من، تمام بدنم مثل بید می لرزید، به صندلی چسبیده بودم و نمی توانستم تکان بخورم، انگار جادو شده بودم.

در تمام مدت بازی، اتاق در سکوتی خطرناک فرو رفته بود.

قمار بازان ساکت بودند.

شوهرم و آن مرد بازی می کردند و تنها صدای ورق بود که در اتاق به گوش می رسید.

آن مرد گاه و بی گاه، زیر چشمی مرا ورانداز می کرد، گویی می خواست قیمت مرا حدس بزند...

سر انجام سکوت شکست و من فریاد پیروزمندانه آن مرد را شنیدم که می گفت: بردم، زنت را در قمار بردم.

تمام حوادث در یک لحظه به وقوع پیوست، مانند صاعقه، مثل برق، کاردی از جیب شوهرم کشیده شد و لحظه ای بعد، مردی که مرا در قمار برده بود، غرق در خون روی زمین افتاد و من از ترس و وحشت بی هوش شدم.

روز بعد مردی که مرا در قمار برده بود به سراغم آمد و گفت: بیا با من زندگی کن، شوهرت به زندان افتاد، دار و ندارش را هم من از او برده ام، پس چرا تردید می کنی؟ شوهرت تو را طلاق می دهد، قرار ما براین شده، و گرنه ناچار است تا آخر عمر در زندان بماند، سه روز بعد از آن شب، چون کنیزی که او را به اسارت ببرند با او رفتم.

من مالی بودم که مرا باخته بودند و به ناچار با آن مرد، با خریدار و برنده خودم به کرمانشاه رفتم.

فقط این را می دانم که از چاله در آمدم و در چاه افتادم.

روزگارم سیاه تر و کثیف تر از اول شده بود.

شوهر دوم من جنون داشت و مثل یک حیوان بود.

وب. جوانان عزیز از تمام حوادثی که برای مفسدان و از خدا بی خبران پیش می آید، باید درس عبرت بگیرند و هرگز به آنچه خداوند حرام کرده است نزدیک نشوند و بدانند گناه، آب شوری است که هرچه انسان آن را بنوشد عطشش فزون تر می شود.

جوانان باید هوشیار باشند و هرگز دنبال قماربازی نروند و عمر و جوانی با ارزش خویش را صرف این کار زشت، که همه چیز انسان از دست می رود، نکنند.

مواظب باشند، اعصاب خود را فرسوده ننمایند، آرامش خود را از دست ندهند، اساس خانواده را از هم نپاشند، به عوارض بدنی و بیماری روانی دچار نشوند و در مسیر شیطان قرار نگیرند که عاقبتی جز پستی، حقارت و بدبختی دنیا و آخرت به دنبال ندارد.

3. مواد مخدر

از منجلاب هایی که جوانان ما باید مواظب باشند در آن نیفتند، مواد مخدر است.

پیشرفت علوم و صنایع، اگرچه موجبات رفاه انسان را فراهم کرده است، اما در عین حال، پدیده های شوم و مضری هم برای او به ارمغان آورده که هروئین، ال. اس. دی و دیگر مواد مخدر از آنها است.

اعتیاد به مواد مخدر، نابود کننده استعدادهای جسمی و روحی انسان است.

اعتیاد باعث می شود آدمی، شرافت، ناموس، ثروت، حیثیت و دین و همه چیز خود را بر باد فنا دهد و برای ارضای یک نیاز کاذب، مصنوعی و دروغین دست به هر کار خلافی، مانند دروغ، سرقت و خیانت بزند.

کسانی که برای لذتی ظاهری و زودگذر، خود را در منجلاب اعتیاد به مواد مخدر می اندازند، باید از خود بپرسند: آیا ارزش دارد انسان برای لذتی زودگذر و مخرب، از لذت های معنوی و دایمی و سازنده بگذرد و همه چیز خود را از دست بدهد و گرد نسیان بر تمام ارزش های انسانی خود بپاشد؟ آیا لذتی فانی، این ارزش را دارد که آدمی برای آن، خود را به موجودی پست و بی شخصیت تبدیل کند؟ آیا لذتی که عذاب وجدان و آتش قهر الهی را به همراه دارد می تواند لذت باشد؟ آیا معقول و پسندیده است انسانی که خداوند او را خلیفه خود در زمین می داند و فرشتگان الهی مامور به سجده او می شوند، آن قدر ذلیل شود که در گوشه خیابان یا خرابه، زندگی نماید و برای به دست آوردن یک گرم مواد مخدر، دست نیاز به هرکس و ناکس دراز کند؟ آیا انسان می تواند پاسخ قانع کننده ای در برابر وجدان و خدای خویش داشته باشد که به خانواده و زن و بچه خود خیانت کند و آن چنان بی غیرت گردد که ناموس خود را برای مواد مخدر در اختیار دیگران قرار دهد و زن معصوم و بی گناهی را از کانون گرم خانواده جدا سازد؟ قطعا هیچ وجدان سالمی نمی تواند از برابر این سوال ها بی تفاوت بگذرد.

4. روابط نامشروع

رابطه نامشروع با دیگران

از منجلاب هایی که ممکن است جوانان در آن فرو روند، رابطه نامشروع با دیگران است.

منظور از رابطه نامشروع، هر نوع رابطه جنسی خلاف شرع با دیگران است، خواه رابطه نامشروع دو جنس مذکر (لواط) ، خواه رابطه نامشروع دو جنس مونث (مساحقه) و خواه رابطه نامشروع جنس مذکر با مونث (زنا)

قسم سوم، دامی خطرناک است که شیطان برای بسیاری از جوانان گسترانده است.

اگر کسی ذره ای غیرت ناموسی داشته باشد، هرگز حاضر نمی شود با ناموس دیگران، رابطه نامشروع برقرار نماید، زیرا کسی که به ناموس دیگران تجاوز می نماید، چندان اهمیت نمی دهد اگر با ناموس خودش رابطه نامشروع داشته باشند.

نکته مهم این است که روابط نامشروع به تدریج امکان می یابد، یعنی از نگاه شهوت انگیز شروع می شود و با یک لبخند یا گفتگویی تداوم می یابد و زمینه برای ارتباطهای بعدی فراهم می شود.

فراهم کردن تدریجی گناه از برنامه های شیطان برای گمراه کردن آدمی است، زیرا فطرت پاک انسانی در مرحله اول از ارتکاب فسق و فجور تنفر دارد، اما هنگامی که کم کم پرده عصمتش دریده شد، به جایی می رسد که دیگر از هیچ کار خلافی رویگردان نمی شود.

جوانانی هستند که براثر رابطه نامشروع به گرفتاری های فراوان روحی، اجتماعی و جسمی دچار شده اند و عاقبت رسوا گشته اند و شخصیت اجتماعی و معنوی خویش را از دست داده اند.

لذا اگر جوانان عزیز بخواهند در این منجلاب ها نیفتند، باید با توکل به خدا، دست رد به سینه شیطان رجیم و نفس اماره بزنند و هنگام برخورد با جنس مخالف، تقوای الهی را پیشه کنند و با نگاه شهوت انگیز، که تیری از تیرهای زهر آلود شیطان است، به دیگران نظر نکنند.

داستانی در این مورد

در این جا به ذکر داستانی و سرنوشتی شگفت انگیز که ذکر آن، خالی از فایده نیست می پردازیم.

امید است برای کسانی که می خواهند به قباحت ارتباط نامشروع با دیگران پی ببرند درس عبرتی باشد: مصطفی لطفی منفلوطی، در یکی از تالیفاتش، داستان دختر و پسر جوانی را شرح می دهد که رابطه نامشروع جنسی، حوادث تلخ برایشان به ارمغان آورده است، می گوید: دوستی داشتم که بیشتر علاقه من به او از جنبه دانش و فضلش بود نه از جهت ایمان و اخلاق.

از دیدن وی همواره مسرور می شدم و در محضرش احساس شادی می کردم، نه به عبادات و اطاعات او توجه داشتم و نه به آلودگی و گناهانش، او برای من تنها رفیق انس بود.

هرگز در این فکر نبودم که از وی علوم شرعی بیاموزم یا آن که درس فضیلت و اخلاق فرا گیرم.

سالیان دراز با هم رفاقت داشتیم.

در طول این مدت، نه من از او بدی دیدم و نه او از من رنجیده خاطر شد، برای پیش آمد یک سفر طولانی، ناچار قاهره را ترک گفتم و از رفیق محبوبم جدا شدم، ولی تا مدتی با هم مکاتبه می کردیم و بدین وسیله از حال یکدیگر خبر داشتیم.

متاسفانه چندی گذشت و نامه ای از او به من نرسید و این وضع تا پایان مسافرتم ادامه داشت.

در طول این مدت نگران و ناراحت بودم.

پس از مراجعت از سفر برای دیدار دوستم به در خانه اش رفتم.

از آن منزل رفته بود.

همسایگان گفتند: دیر زمانی است که تغییر مسکن داده و نمی دانیم به کجا رفته است.

برای پیدا کردن او کوشش بسیار کردم و در جستجویش به هر جایی که احتمال ملاقاتش را می دادم رفتم و او را نیافتم.

رفته رفته مایوس شدم تا جایی که یقین کردم دوست خود را از دست داده ام و دیگر راهی به او ندارم.

اشک تاثر ریختم، گریه کردم، گریه آن کسی که در زندگی از داشتن دوستان با وفا کم نصیب است، گریه آن کسی که هدف تیرهای روزگار قرار گرفته، تیرهایی که هرگز به خطا نمی رود و پی درپی، درد رنجش احساس می شود.

اتفاقا در یکی از شب های تاریک آخر ماه که به طرف منزلم می رفتم، راه را گم کردم و ندانسته به محله ای دور افتاده و به کوچه های تنگ و وحشتناک رسیدم.

در آن ساعت از شدت ظلمت، چنین احساس کردم که در دریای سیاه و بی کران که دو کوه بلند تیره، آن را احاطه کرده در حرکتم و امواج سهمگینش گاهی بلند می شود و به جلو می آید و گاهی فروکش می کند و به عقب برمی گردد.

هنوز به وسط آن دریای تیره نرسیده بودم که از یکی از آن منازل ویران، صدایی را شنیدم.

و رفت و آمدهای اضطراب آمیزی احساس کردم که در من اثری بس عمیق گذارد.

با خود گفتم: ای عجب که این شب تاریک، چه مقدار اسرار مردم بی نوا و مصائب غمزدگان را در سینه خود پنهان کرده است.

من از پیش با خدای خود عهد کرده بودم که هر گاه مصیبت زده ای را ببینم، اگر قادر باشم یاری اش کنم و اگر عاجز باشم با اشک و آه، خود را در غمش شریک کنم.

به همین جهت، راه خود را به طرف آن خانه گرداندم و آهسته در زدم.

کسی نیامد.

دفعه دوم به شدت کوبیدم، در باز شد.

دیدم دختر بچه ای است که حدود ده سال از عمرش رفته و چراغ کم فروغی به دست دارد.

در پرتو آن نور خفیف، دخترک را دیدم لباس مندرسی در برداشت، ولی جمال و زیبایی اش در آن لباس مانند ماه تمام بود که در پشت ابرهای پاره پاره قرار گرفته باشد.

از دختر بچه سوال کردم: در منزل بیماری دارند؟ در کمال ناراحتی و نگرانی که نزدیک بود قلبش بایستد جواب داد: ای مرد! پدرم را دریاب، در حال جان دادن است.

این جمله را گفت و برای راهنمایی من به داخل منزل روان شد.

چه وضع رقت باری! در آن موقع گمان می کردم که از جهان زنده به عالم مردگان آمده ام و در نظر من، آن بالاخانه کوچک، چون گور و آن بیمار چون میتی جلوه می کرد.

نزدیک بیمار آمدم.

پهلویش نشستم.

بی اندازه ناتوان شده بود، گویی پیکرش یک قفس استخوانی است که تنفس می کند و یا نی خشکی است که چون هوا در آن عبور می نماید صدا می دهد.

از محبت دستم را روی پیشانی اش گذاردم.

چشم خود را گشود و مدتی به من نگاه کرد.

کم کم لبهای بی رمقش به حرکت در آمد و با صدای بسیار ضعیف گفت: خدا را شکر که دوست گم شده ام [را] پیدا کردم.

از شنیدن این سخن چنان منقلب و مضطرب شدم که گویی دلم از جای کنده شده و در سینه ام راه می رود.

فهمیدم که به گمشده خود رسیده ام، ولی هرگز نمی خواستم او را در لحظه مرگ و ساعات آخر زندگی، ملاقات نمایم، نمی خواستم غصه های پنهانی ام با دیدن وضع دلخراش و رقت بار او تجدید و تشدید شود.

با کمال تعجب و تاثر از او پرسیدم: این چه حال است که در تو می بینم؟ چرا به این وضع افتاده ای؟ با اشاره به من فهماند که میل نشستن دارد.

دستم را تکیه گاه بدنش قرار دادم و با کمک من در بستر خود نشست و آرام آرام لب به سخن گشود تا جریان خود را شرح دهد، گفت: ده سال تمام، من و مادرم در خانه ای مسکن داشتیم.

همسایه مجاور ما، مرد ثروتمندی بود.

قصر مجلل و با شکوه آن مرد متمکن، دختر ماهروی و زیبایی را در آغوش داشت که نظیرش در هیچ یک از کاخ های این شهر نبود.

برای آن که به وصلش برسم، تمام کوشش را به کار بردم.

از هر دری سخن گفتم و به هر وسیله ای متوسل شدم، ولی نتیجه نگرفتم و آن دختر زیبا همچنان از من کناره می گرفت.

سرانجام به او، وعده ازدواج دادم و به این امید قانعش کردم.

با من طرح دوستی ریخت و محرمانه باب مراوده باز شد تا در یکی از روزها به کام دل رسیدم و دلش را با آبرویش یکجا بردم و آنچه نباید بشود، اتفاق افتاد.

خیلی زود فهمیدم که دختر جوان فرزندی در شکم دارد.

دودل و متحیر شدم از این که آیا به وعده خود وفا کنم و با او ازدواج نمایم یا آن که رشته محبتش را قطع کنم و از وی جدا شوم.

شق دوم را انتخاب کردم و برای فرار از دختر، منزل مسکونی ام را تغییر دادم و به منزلی که تو در آن جا به ملاقاتم می آمدی منتقل شدم و از آن پس از او خبری نداشتم.

از این جریان سال ها گذشت.

روزی نامه ای به من با پست رسید (در این موقع، دست خود را دراز کرد و کاغذ کهنه زرد رنگی را از زیر بالش خود بیرون آورد و به دست من داد)

نامه را خواندم.

این مطالب در آن نوشته شده بود: اگر به تو نامه می نویسم، نه برای این است که دوستی و مودت گذشته را تجدید نمایم، برای این کار حاضر نیستم، حتی یک سطر یا یک کلمه بنویسم، زیرا پیمانی مانند پیمان مکارانه تو و مودتی مانند مودت دروغ و خلاف حقیقت تو شایسته یادآوری نیست.

چه رسد که بر آن تاسف خورم و تمنای تجدیدش را نمایم.

تو می دانی، روزی که مرا ترک گفتی، آتش سوزنده ای در دل و جنین جنبده ای در شکم داشتم.

آتش، تاسف بر گذشته ام بود و جنین، مایه ترس و رسوایی آینده ام.

تو کم ترین اعتنایی به گذشته و آینده من ننمودی، فرار کردی تا جنایتی را که خود به وجود آورده ای نبینی و اشک هایی را که جاری کرده ای پاک نکنی.

آیا با این رفتار بیرحمانه و ضد انسانی، می توانم تو را یک انسان شریف بخوانم؟ هرگز!

نه تنها انسان شریفی نیستی بلکه اصلا انسان نیستی، زیرا تمام صفات ناپسند وحوش و درندگان را در خود جمع کرده ای و یک جا مظهر همه ناپاکی ها و سیئات اخلاقی شده ای.

می گفتی: تو را دوست دارم.

دروغ می گفتی.

تو خودت را دوست می داشتی، تو به تمایلات خویش علاقه مند بودی.

در رهگذر خواهش های نفسانی خود به من برخورد کردی و مرا وسیله ارضای تمنیات خویش یافتی، و گرنه هرگز به خانه من نمی آمدی و به من توجه نمی کردی.

تو به من خیانت کردی، زیرا وعده دادی با من ازدواج کنی، ولی پیمان را شکستی و به وعده ات وفا ننمودی.

فکر می کردی، زنی که آلوده به گناه شده و در بی عفتی سقوط کرده لایق همسری نیست.

آیا گناهکاری من جز به دست تو شد؟ آیا سقوط من سببی جز جنایتکاری تو داشت؟ اگر تو نبودی من هرگز به گناه آلوده نشده بودم.

اصرار مداوم تو مرا عاجز کرد و سرانجام مانند کودک خردسالی که به دست جبار توانایی اسیر شده باشد، در مقابل تو ساقط شدم و قدرت مقاومت را از دست دادم.

عفت مرا دزدیدی.

پس از آن، من خود را ذلیل و خوار، حس می کردم و قلبم مالامال غصه و اندوه شد.

زندگی برایم سنگین و غیر قابل تحمل می نمود.

برای یک دختر جوانی، مانند من، زندگی چه لذتی می توانست داشته باشد، نه قادر است همسر قانونی یک مرد باشد و نه می تواند مادر پاکدامن یک کودک، بلکه قادر نیست در جامعه با وضع عادی به سر برد.

او پیوسته سرافکنده و شرمسار است.

اشک تاثر می بارد و از غصه، صورت خود را به کف دست می گذارد و بر گذشته تیره خود فکر می کند.

وقتی به یاد رسوایی خویش و سرزنش های مردم می افتد، از ترس، بندهای استخوانش می سوزد و دلش از غصه آب می شود.

تو آسایش و راحتی را از من ربودی.

آن چنان مضطر و بیچاره شدم که از آن خانه مجلل و باشکوه فرار کردم، از پدر و مادر عزیز و از آن زندگی مرفه و گوارا چشم پوشیدم و به یک منزل کوچک در یک محله دور افتاده و بی رفت و آمد مسکن گزیدم، تا باقی مانده عمر غم انگیز خود را در آن جا بگذرانم.

پدر و مادرم را کشتی.

خبر دارم هر دو در غیاب من، جان سپردند و از دنیا رفتند.

آنها از غصه جدایی من دق کردند و از ناامیدی دیدار من مردند.

گمان می کنم مرگ آنها سببی جز این نداشت.

مرا کشتی، زیرا آن سم تلخی را که از جام تو نوشیدم و آن غصه های کشنده و عمیقی که از دست تو در دلم جای گرفت و با آن در جنگ و ستیز بودم، اثر نهایی خود را در جسم و جانم گذارده است.

اینک در بستر مرگ قرار گرفته ام و روزهای آخر زندگی خود را می گذرانم، من اکنون مانند چوب خشکی هستم که آتش در اعماق آن خانه کرده باشد، پیوسته می سوزد و قریبا متلاشی می شود.

گمان می کنم: خداوند به من توجه کرده و دعایم را مستجاب نموده و اراده فرموده است مرا از این همه نکبت و تیره روزی برهاند و از دنیای مرگ و بدبختی به عالم زندگی و آسایش منتقلم کند.

با این همه جرایم و جنایت باید بگویم: تو دروغگویی، تو مکار و حیله گری، تو دزد جنایتکاری، گمان نمی کنم خداوند عادل تو را آزاد بگذارد و حق من ستمدیده مظلوم را از تو نگیرد.

این نامه را برای تجدید عهد و دوستی و مودت ننوشتم، زیرا تو پست تر از آنی که با تو از پیمان محبت، صحبت کنم.

به علاوه من اکنون در آستانه قبر قرار گرفته ام، از نیک و بدهای زندگی، از خوش بختی ها و بدبختی های حیات، در حال وداع وجدایی هستم، نه دیگر دردل من آرزوی دوستی کسی است و نه لحظات مرگ، اجازه عهد و پیمان محبت به من می دهد.

این نامه را تنها از آن جهت نوشتم که تو نزد من امانتی داری و آن دختر بچه بی گناه تو است.

اگر در دل بی رحمت، عاطفه پدری وجود دارد، بیا این کودک بی سرپرست را از من بگیر تا مگر بدبختی هایی که دامنگیر مادر ستمدیده او شده، دامنگیر وی نشود و روزگار او مانند روزگار من توام با تیره روزی و ناکامی نگردد.

هنوز از خواندن نامه فارغ نشده بودم که به او نگاه کردم، دیدم اشکش بر صورتش جاری است.

پرسیدم بعد چه شد؟ گفت: وقتی این نامه را خواندم، تمام بدنم لرزید، از شدت ناراحتی و هیجان گمان می کردم نزدیک است سینه ام بشکافد و قلبم از غصه بیرون افتد.

با سرعت به منزلی که نشانی داده بود آمدم و آن همین منزل بود.

وارد این بالاخانه شدم، دیدم روی همین تخت، یک بدن بی حرکت افتاده و دختر بچه اش پهلوی آن بدن نشسته و با وضع تلخ و ناراحت کننده ای گریه می کند.

بی اختیار از وحشت آن منظره هولناک فریاد زدم و بی هوش شدم.

گویی در آن موقع، جرایم غیر انسانی من به صورت درندگان وحشتناک در نظرم مجسم شده بودند، یکی چنگال خود را به من می نمود و دیگری می خواست با دندان مرا بدرد.

وقتی به خود آمدم با خدا عهد کردم که از این بالاخانه که اسمش را غرفة الاحزان گذارده ام خارج نشوم و به جبران ستم هایی که بر آن دختر مظلوم کرده ام، مثل او زندگی کنم و مانند او بمیرم.

اینک موقع مرگم فرا رسیده و در خود احساس مسرت و رضایت خاطر می کنم، زیرا ندای باطنی قلبم به من می گوید، خداوند جرایم تو را بخشیده و آن همه گناهانی را که ناشی از بی رحمی و قساوت قلب بوده آمرزیده است.

سخنش که به این جا رسید، زبانش بند آمد و رنگ صورتش به کلی تغییر کرد، نتوانست خود را نگاه دارد.

در بستر افتاد، آخرین کلامی که در نهایت ضعف و ناتوانی به من گفت، این بود که دخترم را به تو می سپارم.

سپس جان به جان آفرین تسلیم کرد.

ساعتی در کنارش ماندم و آنچه وظیفه یک دوست بود در باره اش انجام دادم.

نامه هایی برای دوستان و آشنایانش نوشتم و همه در تشییع جنازه شرکت کردند.

من در عمرم روزی مثل آن روز ندیدم که زن و مرد به شدت گریه می کردند.

خدا می داند الان هم که داستان را می نویسم از شدت گریه و هیجان نمی توانم خود را نگاه دارم و هرگز صدای ضعیف او [را] در آخرین لحظه زندگی فراموش نمی کنم که گفت: (دخترم را به تو می سپارم)

5. مجالس خوش گذرانی

از منجلاب های فساد و تباهی، که عاملان ترویج فرهنگ ابتذال غرب در جامعه ایجاد می کنند، برگزاری مجالس لهو و خوش گذرانی است.

افرادی که روح تقلید از فرهنگ غرب، آنان را به طور مخفیانه به تشکیل چنین مجالسی وادار می کند، از دوستان خود دعوت می نمایند با شرکت در آن مجالس عیش و عشرت، برای چند ساعتی خود را در عالم خوش گذرانی و بی خیالی وارد سازند، مجالسی که با لهو و لعب، موسیقی های مبتذل و احیانا رقص و پایکوبی همراه است.

جوانان عزیز باید بدانند با وارد شدن در این گونه مجالس و غرق شدن در خوشی های مبتذل و زودگذر، مانع پیشرفت معنوی و اجتماعی خود شده اند.

اگر غرق شدن در خوشی ها و لذت ها نشانه موفقیت و رسیدن به کمالات است، پس انسان های عیاش و خوش گذران باید کامل ترین افراد باشند، در حالی که آنها پست ترین موجوداتند، زیرا کسی که اسیر شهوات نفس خویش شد و در برابر امواج تقواکش هواهای نفسانی، فاقد اراده گشت و در زندان هوس های شیطانی محبوس شد، هرگز نمی توان او را انسان نامید، بلکه او موجودی بی اراده، بی استقلال، بی شخصیت و اسیر و دربند است که هرگز قدرت حرکت پیدا نخواهد کرد.

مرحله پایین تر این مجالس، بعضی از مجالس عروسی هاست که افراد لاابالی آن را برگزار می کنند.

گرچه ازدواج و مراسم آن از دیدگاه شریعت مقدس امری پسندیده است، به گونه ای که پیامبر بزرگ اسلام، آن را سنت خود می داند، اما متاسفانه این امر مقدس گاه با یک سلسله منکرها آلوده می شود، به گونه ای که شرکت در بعضی از این مجالس برای انسان های متعهد و متدین مشکل ساز است.

البته بسیارند مراسمی که ارزش های اسلامی در آن، بر همه چیز و همه کس مقدم است و فراوانند خانواده هایی که اصالت مذهبی و شرافت خانوادگی خود را در هیچ شرایطی از دست نمی دهند و هرگز حاضر نیستند به بهانه مراسم جشن عروسی، شاهد اعمال خلاف شرع افراد لاابالی باشند.

اما متاسفانه ما در جامعه خود شاهد بعضی از این محفل ها هستیم که در آن، ارزش های اسلامی رعایت نمی شود و مورد سوء استفاده افراد فاسد قرار می گیرد، آشکارا در آن، برخلاف اوامر الهی عمل می شود.

گاه از ارتکاب گناهان بزرگ، مانند شراب خواری، ابایی ندارند.

به یقین سرنوشت چنین افراد و خانواده ای، سرنوشت خوبی نخواهد بود، زیرا زندگیی که با معصیت الهی و بی توجهی به ارزش ها شروع شود، عاقبت مطلوبی نخواهد داشت.

جوانان عزیز باید از شرکت در مراسم عروسیی که با منکرهایی مانند موسیقی مبتذل، رعایت نکردن حجاب در برابر نامحرم، شراب خواری، آواز و ترانه و سایر مناهی همراه است خودداری کنند.

که زمینه بسیار مناسبی برای فساد و سقوط آنهاست.

اگر کسی بتواند جلو این اعمال خلاف شرع را بگیرد، می تواند شرکت کند و جلوگیری نماید، وگرنه شرکت در چنین مجالسی، ضمن تایید آن، زمینه فساد هم می گردد.

6. خود ارضایی

خود ارضایی (که به این عمل در مردان، استمنا و در زنان استشها می گویند) یعنی انسان با خود کاری کند که منی از او بیرون بیاید.

این عمل که عده ای از جوانان آن را انجام می دهند و گاهی براثر عادت و تکرار به صورت اعتیاد در می آید، پیامدهای شوم و ضررهای بسیاری، هم از جهت جسمی و هم از جهت روحی، برای فرد مبتلا به آن به وجود می آورد.

این کار مانند سایر کارهای غیر مشروع جنسی از دیدگاه شریعت اسلام حرام و ممنوع است، امروزه محققان، خود ارضایی را از انحراف های جنسی در جوانان دانسته اند و ضعف چشم، لاغر شدن صورت، ضعف اعصاب، ضعف بدن، کم خونی، سست شدن زانو، ضعیف شدن حافظه، زرد شدن صورت، گوشه گیری و بسیاری از عوارض دیگر را از پیامدهای آن می دانند.

موریس دبس در باره آثار خود ارضایی می گوید: علایم عادی خود ارضایی را همه می شناسند و آن عبارت است از: پریدگی رنگ و به خصوص حلقه سیاه رنگی که به دور چشم پیدا می شود، فرد همواره خسته و خواب آلود به نظر می رسد، توجه او به سختی به چیزی جلب می شود، غالب اوقات، یک شرم و حیای اغراق آمیز و کاذب درونی پیدا می گردد، گوشه گیری را اختیار می کند و خواب وی آشفته و ناراحت است.

این کار، جوان را بسیار خسته می کند و در طبایع حساس، تولید وسواس و تردید عجیبی می نماید، به طوری که همواره خجل و شرمسار است و خود را مجرم می پندارد.

در هنگام مطالعه در امراض ذهنی و فکری، غالبا به این عادت زشت برخورد می نماییم.

تمامی جوانانی که در تحصیل عقب می مانند و مخصوصا اشخاص ابله و گیج، حتما به آن مبتلا بوده اند که در این موارد، این عمل حکم یک عادت زشت واقعی را پیدا می کند. کانت در خصوص این موضوع، چنین می نگارد: هیچ چیز به اندازه کام گرفتن از خود (خود ارضایی) ، ذهن و جسم را ضعیف نمی کند و این نوع شهوترانی به کلی با طبیعت آدمی مغایر است، اما این موضوع نباید از جوان پنهان بماند.

باید آن را با همه زشتی اش پیش روی او قرار داده، بگوییم که بدین طریق از تولیدمثل خواهد افتاد و یادآور شویم که این عادت زشت، بیش از هر چیز دیگری قدرت جسمی اش را تباه خواهد کرد.

با این کار سبب پیری زود رس خویش خواهد شد، عقلش واقعا ضعیف خواهد شد و غیره و غیره.

آنچه جوانان برای کنترل غریزه جنسی، به خصوص خودارضایی باید به آن توجه داشته باشند، زمینه های این کار است، یعنی باید زمینه هایی که باعث تحریک غریزه جنسی و در نتیجه خودارضایی می شود، بشناسند و سعی کنند از آن پرهیز نمایند.

این زمینه ها عبارتند از: لباس های تنگ: لباس های تنگ و چسبان، یکی از عوامل تحریک غریزه جنسی است.

جوانان باید مواظب باشند لباس های تنگ، به خصوص لباس های راحتی تنگ نپوشند.

رعایت این اصل در هنگام خواب ضروری تر به نظر می رسد، زیرا لباس های تنگ، علاوه بر این که از نظر بهداشتی برای بدن زیان آور است، موجب تحریک غریزه جنسی نیز می گردد.

غذاهای شهوت زا: بعضی از غذاها مانند موز، پیاز، زعفران وب غریزه جنسی را تحریک می کنند.

اگر جوانان به خوردن این نوع غذاها مجبورند، باید به انجام دادن کارهایی، مانند ورزش، نرمش و روزه بپردازند تا انرژیی که از این نوع غذاها به دست می آید مصرف شود.

جوانانی که در مناطق گرمسیر زندگی می کنند، باید بیشتر از جوانان دیگر از خوردن این نوع غذاها بپرهیزند.

همچنین از پرخوری باید خودداری کرد، زیرا شکم که پر شد غریزه جنسی تحریک می گردد.

دیدنی های محرک: جوانان باید سعی کنند به طور مستقیم یا غیرمستقیم از مشاهده صحنه های محرک و شهوت انگیز بپرهیزند، مانند فیلم ها و عکس های سکس، زیرا چیزهایی که انسان می بیند، گاهی برای همیشه در قوه خیالش باقی می ماند، با نظر به این که عامل محرک انسان، قوه فکر و خیال اوست، ممکن است این صحنه ها انسان را به کارهای ناروا، بکشاند.

از این رو به جوانان توصیه می شود، از مشاهده صحنه های ضد عفاف و چشم چرانی، که محرک نیروی جنسی است بپرهیزند.

شنیدنی های مهیج: شنیدن حرف های مهیج و رکیک، مخصوصا در باره مسائل جنسی، عامل بسیار مهمی در تحریک غریزه جنسی است.

مانند موسیقی های مبتذل، حرف های رکیک و زشت یا ترانه های فاسد کننده.

همه اینها عوامل مهمی در تحریک غریزه جنسی است.

پرهیز از این نوع شنیدنی ها برای جوانانی که می خواهند خانه تقوای خویش را از سیل غریزه جنسی محفوظ بدارند، لازم و ضروری است.

به این علت، تمام شنیدنی های مهیج در دین نجات بخش اسلام، مورد مذمت قرار گرفته و از آن نهی شده است.

بستر نامناسب خواب: از جمله عوامل محرک غریزه جنسی که ممکن است به خود ارضایی بینجامد، بستر نامناسب خواب است.

در مورد بستر خواب، توجه به سه نکته ضروری است:

1. این که بستر خواب، زیاد نرم و گرم نباشد،

2. این که در خلوت نباشد، یعنی جوان سعی کند در اتاقی بخوابد که دیگران هم خوابیده اند. زیرا بعضی مواقع، انسان در خلوت وسوسه می شود و به عمل خود ارضایی دست می زند،

3. جوان تا خوب خسته نشده است، به بستر نرود، یعنی هنگامی به بستر برود که خواب بر او مسلط شده باشد.

استفاده از رادیو یا مطالعه در این هنگام، خالی از فایده نیست.

نکته ای که در خصوص خود ارضایی شایان ذکر است، این است که عده ای از جوانان ممکن است چنین تصور کنند که عمل خود ارضایی چون که دفع شهوت است، موجب آرامش می گردد، اما باید گفت که چنین نیست، زیرا اگر موقتا هم آرامش آفرین باشد، آرامشی کاذب است، چون که آرامش واقعی، هنگامی است که غریزه جنسی از مجرای صحیح خود که آثار نامطلوب نداشته باشد، اشباع گردد، آرامشی که منجر به پیامدهای ناگوار و در نتیجه ناآرامی می شود، ارزشی ندارد.

7. فیلم های مبتذل

از منجلاب های فساد که ممکن است جوانان در آن سقوط کنند، نگاه به فیلم های مبتذل است و این عامل بسیار مهمی در فاصله گرفتن جوانان از ارزش های الهی و انسانی است.

دشمنان اسلام و انقلاب اسلامی، از آن جا که از برخورد مستقیم نظامی با امت اسلامی مایوس شده اند، سعی در ترویج فساد و تهی کردن جوانان از ارزش های معنوی، با دیدن فیلم های زننده و مبتذل کرده اند.

امروز جوانان ما، ماده گرایی، شهوت پرستی، خوش گذرانی، بی عفتی، بی حیایی، پوچی، پوشیدن لباس های نامناسب، روابط نامشروع، بی بندوباری و بسیاری از انحرافات دیگر را از فیلم های مبتذل به ارث می برند، لذا امروزه تولید و توزیع و پخش این گونه فیلم ها از طرف هرکس که باشد، بزرگ ترین خیانت به جامعه، جوانان، انقلاب اسلامی و ارزش های الهی است، زیرا این فیلم ها همه چیز انسان را بر باد می دهد.

به یقین مشاهده این فیلم ها، نقش بسیار مهمی در از بین بردن ارزش ها، اخلاق، مذهب، تقوا، غیرت و امور معنوی دارد.

چه بسیار جوانانی که با تماشای فیلم های مبتذل، راه ناپاکی و بی عفتی پیمودند و دیگران را هم به تباهی کشاندند و صدها مشکل برای خود و دیگران ایجاد کردند.

جوانان ما باید با این قضیه (که دست سوداگران فحشا، ناپاکان، سودجویان و استعمارگران به وضوح در آن پیداست) هوشیارانه برخورد کنند و قربانی توطئه های توطئه گران و دشمنان انسانیت نشوند و بدانند که اگر قدم اول را در مشاهده این فیلم ها برداشتند، قدم دوم را سریع تر برمی دارند و به جایی می رسند که دیگر بازگشت و انصراف از آن بسیار مشکل است، زیرا این گونه امور برای آنان مانند آب شور است که هر چه بنوشند، تشنه تر می شوند و عطششان فزون تر می گردد.

امروز دنیای ناپاک غرب، شدیدا به این بلا دچار است.

ویل دورانت می گوید: مردان در سال های پیش از ازدواج، برای ارضای شهوات خود با موسسه عالمگیری روبه رو هستند که با آخرین وسایل و تشکیلات علمی مجهز است، گویی دنیا برای تحریک و ارضای میل آنان، هر گونه روش متصور را به هم چیده و جور کرده است.

ما باید بکوشیم که عوارض اجتماعی و حیاتی پیشرفت صنعتی را درک کنیم و نتایج آن را که به دست خود انسان پیدا شده ناگزیر گردن نهیم.

اما این امر، شرم آور است که نیم میلیون دختر آمریکایی، قربانی شهوت رانی بشوند و ادبیات تئاتر ما، با ولع پلید خود، شهوت پرستی مردان و زنانی را، که در نتیجه آشفتگی اجتماعی صنعتی از سلامت و راحت ازدواج محروم شده اند، به پول تبدیل کند.

8. موسیقی های مطرب

در یک تقسیم بندی کلی، موسیقی به دو قسم تقسیم می شود: الف) موسیقی مبتذل، ب) موسیقی غیر مبتذل.

موسیقی مبتذل به آن دسته از موسیقی اطلاق می شود که حالت ابتذال داشته باشد، مناسب مجلس لهو و لعب باشد، انسان را در افکار شیطانی بیندازد و از امور معنوی دور نماید.

موسیقی غیرمبتذل آن است که خصوصیات مذکور را نداشته باشد.

در شریعت اسلام، استماع موسیقی مبتذل و ساخت آلات آن حرام است، خواه به طور مستقیم شنوده شود، خواه غیر مستقیم مانند نوار.

اگر در این نوشتار، از موسیقی سخنی گفته می شود، منظور موسیقی مبتذل است، که می تواند یکی از منجلاب های فساد برای عموم، به ویژه جوانان باشد.

بدون شک، استماع موسیقی و سروکار داشتن با آهنگ های مهیج و محرک، علاوه بر ضررهایی که بر اعصاب وارد می سازد، به روح و اخلاق آدمی نیز صدمه ای بزرگ وارد می سازد، زیرا بر اثر گوش دادن به موسیقی، حالت غفلت به انسان دست می دهد، آدمی را مانوس با لذت های زودگذر می کند، معنویات را در آدمی نابود می سازد، پرده های عصمت را می درد و حالت گرمی ارتباط با خدا را از بین می برد.

براثر گوش دادن به موسیقی، آدمی از ذکر خدا، دعا و نیایش لذتی نمی برد و دایما در افکار شهوانی و شیطانی قرار می گیرد.

اگر استماع موسیقی، جز همین محروم شدن از لذت نیایش و ارتباط با خدا اثر منفی دیگری نداشت، جا داشت که آدمی به این سم مهلک هرگز نزدیک نشود و در این معامله زیان آور وارد نگردد.

جوانان باید بدانند، قلبی که دایما صدای خواننده فاسد و خوش لحن در آن، وارد می شود، دیگر جای خدا نیست، دیگر مکانی برای معنویات نیست.

روح آدمی به گونه ای است که نمی شود دو چیز متضاد را در آن جای داد.

آیا معامله ای از این زیان بخش تر وجود دارد که آدمی برای صدایی شهوت انگیز از خواننده ای لاابالی، خود را از قرب ربوبی و انس سبحانی، دور نگه دارد و در لجنزار لذات و شهوات حیوانی فرو برد و عمر گرانمایه خویش را چراگاه شیطان رجیم کند؟ جهالت است انسان، گوهر ایمان و تقوای خویش را بفروشد و در عوض، انس با صداهای مردان و زنان آوازه خوان و موسیقی های غفلت آور را بخرد، به یقین چنین معاوضه ای سفیهانه است! اولئک الذین اشتروا الضلالة بالهدی فما ربحت تجارتهم و ما کانوا مهتدین، آنان کسانی هستند که ضلالت و گمراهی (که یکی از مصادیق آن، موسیقی است) با هدایت (که یکی از مصادیق آن، انس با خداست) معاوضه کرده اند، پس سودی از معامله خویش نبرده اند و راهی به سعادت و هدایت نیافته اند.

موسیقی علاوه بر ضررهای معنوی و اخلاقی، مانند محبت به شهوات، مردن دل ها، محروم شدن از لذت انس با خدا، پاره شدن پرده های عصمت، سبک شدن عقل، زمینه برای فراهم شدن گناه، استجابت نشدن دعا، بر جسم و اعصاب هم آثار سوئی دارد که امروزه از نظر علمی ثابت شده است.

پرفسور ولف آدلر چنین می گوید: موسیقی علاوه بر این که سلسله اعصاب ما را بر اثر جلب دقت، خارج از حد طبیعی آن خسته می کند، عمل ارتعاش صوتی، که در موسیقی انجام می شود، تولید تعرقی خارج از حد طبیعی در پوست می نماید که بسیار زیانمند است و ممکن است منشا امراض دیگر بشودب بهترین و دلکش ترین نوارهای موسیقی، شوم ترین آثار را روی سلسله اعصاب انسان می بخشد.

مخصوصا اگر هوا گرم باشد، این تاثیر مخرب، خیلی زیاد می شود.

9. دوستان ناباب

دوستان ناباب و افراد فاسد از منجلاب های فساد و تباهی برای جوانان است.

هر قدمی که جوان در رفاقت با دوست ناباب برمی دارد، قدمی است که به طرف لجنزار فساد و منجلاب سقوط برمی دارد.

در واقع، دوست ناباب دشمن است، اما چون که این گونه افراد، خود را به ظاهر، دوست معرفی می کنند، ما آن را تحت عنوان دوستان ناباب ذکر می کنیم.

آدمی هر قدر هم که پاک باشد، هنگامی که با ناپاکان، رفاقت و نشست و برخاست می نماید، بیماری اخلاقی شخص فاسد بسان مرضی مسری در او سرایت می کند.

گاه بدون این که خودش هم متوجه شود، بر اثر رفاقت با نااهلان، به گونه ای متاثر می شود که ناخود آگاه از همه جهت به آنها شبیه می گردد، افکار، اعمال، برخورد و سایر کارهایش، نمونه و نشانگر شخص فاسد می شود.

به همان میزان که دوست پاک، در روحیه آدمی ناخودآگاه اثر خوب می گذارد و نقش بسیار مهمی در پیشرفت انسان دارد، دوست ناباب نیز در سقوط و انحطاط بشر نقش دارد.

گاهی جوانان، تصور می کنند انسان اگر خودش پاک باشد، هیچ کس نمی تواند در او اثر بگذارد، از این رو مهم نیست انسان کجا می رود و با چه کسی دوست می شود.

اما این تصور، تصوری غلط و تفکری شیطانی برای انحراف انسان است.

این سخن مانند این است که شخصی بگوید: انسانی که سالم است می تواند در محیط میکروبی زندگی کند، بدون این که میکروب ها به بدن او سرایت کند، حال آن که محال است انسان بتواند در چنین محیطی به زندگی سالمی ادامه دهد.

قطعا اثر و خطر رفیق بد در از بین بردن اخلاق انسانی کم تر از میکروب در مریض کردن جسم نیست، بلکه به مراتب بیشتر و مهمتر است.

لرد آویبوری می گوید: باید در انتخاب دوستان دقت کرد.

غالب مصیبت های ما در نتیجه معاشرت های بیجا پدید می آید.

انسان وقتی از گهواره، قدم به معرکه حیات می نهد، در جولانگاه اجتماع با طبقات مردم آشنا می شود و بر حسب تصادف با گروهی از آنها آمیزش می کند.

بسا می شود در نتیجه آشنایی با فرومایگان در پرتگاه سفالت و رذالت می افتد.

ممکن است اشخاص فرومایه نسبت به آشنایان خود منظور بدی نداشته باشند، ولی مانند عقرب، فقط اقتضای طبیعت، دایما به دیگران نیش می زنند و اخلاق زهرآلود را در روح آنان تزریق می کنند.

بعضی اشخاص، چنان به عفت و فضیلت خود اعتماد دارند که گمان می کنند از معاشرت بدان، ضرری نخواهند برد.

شخصیت خود را بالاتر از آن می دانند که اخلاق نکوهیده بتواند در آنها اثر کند، غافل از آن که پنبه در مجاورت آتش، ناچار مشتعل می شود و شیشه در پهلوی سنگ مسلما می شکند.

بدبختانه انسان طوری ساخته شده است که فساد و رذالت، خیلی زود در روحش اثر می کند، چون توده باروت که به یک جرقه مشتعل می شود و از شراره خود می سوزد.

کسی که به فضیلت خود مغرور است و از معاشرت مردم سفله پرهیز نمی کند، مانند کسی است که خانه خود را در گذرگاه سیل استوار می کند، به این خیال که قدرت سیل در اساس خانه اش رخنه نخواهد کرد. هر روز در روزنامه ها و مجدت از سرنوشت جوانان فریب خورده اطلاع می یابیم که به سبب رفاقت با دوستان ناباب به کارهای خلاف شرع پرداخته اند، از جمله:

1) جوانی که به جرم سرقت به زندان افتاده بود، گفت: دوستان نامناسب مرا از راه صحیح به در بردند و از من، یک سارق حرفه ای ساختند.

اگرچه من از یک خانواده مذهبی بودم که همیشه مرا به نماز و اطاعت خدا دعوت می کردند.

و از کارهای زشت نهی می نمودند، ولی تاثیر حرف دوستانم در من بیشتر از حرف خانواده ام بود.

من از تمام جوانان می خواهم که از سرنوشت من عبرت گیرند و هرگز دوستان ناباب را به جای خانواده سرمشق نگیرند.

2) جوان نوزده ساله ای که به اعدام محکوم شده بود، گفت: در تهران با عده ای از همکارانم دوست شدم.

ای کاش هرگز به تهران نیامده بودم و هرگز دوستی نداشتم! آنها به من پیشنهاد سرقت کردند.

ابتدا نپذیرفتم، ولی آنان مرا با حرفهایشان راضی نمودند و سرانجام در حال سرقت و درگیری با صاحب خانه، او را کشتم.

اکنون به جوانان توصیه می کنم که با دوستان ناباب گام برندارند، که به سرنوشت شوم من گرفتار شوند. از این داستان ها و داستان های دیگر نقش دوست ناباب در انحراف انسان معلوم می گردد، از این رو دین ما را از انتخاب و رفاقت با دوست فاسد به شدت بر حذر داشته است.

قرآن کریم درسوره مدثر، رفاقت و همنشینی با انسان های فاسد را از علل جهنمی شدن اهل دوزخ می داند و امیرمومنان للّه می فرماید: ( جماع الشر فی مقارنة قرین السوء ) ، تمام شرور و بدی ها در مجالست و همنشین بد، گرد آمده است.

با نظر به اهمیت مساله و برای این که جوانان، شناخت بیشتری از دوستان ناباب پیدا کنند و در این راه، موفق باشند، نشانه های دوستان فاسد را ذکر می کنیم تا ماران خوش خط و خال، که زهری کشنده در درون دارند و منتظر فرصت تزریق آن به جوانان کم تجربه هستند، بیشتر شناخته شوند، زیرا اکتفا به کلیات و ذکر مفاهیم در این امور، کافی نیست.

آنچه مهم است، بیان مصادیق است، وگرنه همه معتقدند که باید از رفیق بد فاصله گرفت، اما این که رفیق بد کیست، ممکن است هر کس تفسیری داشته باشد، به این سبب در این جا به بیان نشانه های دوستان ناباب می پردازیم، که اهم آن نشانه ها عبارت است از: بی تقیدی به دستورات الهی: کسانی که به دستورهای الهی پای بند نیستند و حکم الهی را زیر پا می گذارند و از روی تعمد و آگاهی از ارزش های اسلامی فاصله گرفته اند و در مسیر طغیان و گناه افتاده اند، شایسته دوستی نیستند، باید از آنها فاصله گرفت، همان گونه که آنها از خدا و تقوا فاصله گرفته اند، آثار اسلامی ما را از رفاقت با چنین اشخاصی نهی کرده است: احذر مصاحبة الفساق و الفجار و المجاهرین بمعاصی اللّه، از رفاقت با افراد فاسق و بی بندوبار و گناهکاران و کسانی که آشکارا نافرمانی خدا می کنند، بر حذر باش! تملق و چاپلوسی: علامت دیگر دوستان ناباب چابلوسی است.

عده ای برای این که در دوستان خود نفوذ کنند و بر قلب و روح آنان حاکمیت نمایند به چاپلوسی می پردازند و دوستان خود را از آنچه هستند بزرگ تر توصیف می کنند، تا نشان دهند شدیدا به آنها محبت دارند و در نتیجه هرکاری که پیشنهاد کردند با موافقت آنها مواجه شوند.

کسانی که بیش از اندازه به ستایش انسان می پردازند، دشمنان واقعی و دوستان ظاهری هستند، زیرا کسی که بی جهت به ستایش افراد می پردازد، در مواقع لزوم هم بی جهت به سرزنش آنها خواهد پرداخت.

لاتصحب المالق فیزین لک فعله و یود انک مثله با چاپلوس رفاقت مکن، که او با چرب زبانی تو را اغفال می کند، کار ناروای خود را در نظرت زیبا می نماید و دوست دارد که تو نیز مانند او باشی.

جوانان باید خوب مواظب باشند تا فریب دوستان چرب زبان و چاپلوس را نخورند، زیرا بسیارند افرادی که با ستایش و گفتار نیکی که در باره آنها گفته می شود، فریب می خورند و در مسیر دوستان نابکار خود قرار می گیرند.

ارتباط با ناپاکان: از نشانه های دوستان ناباب، این است که با افراد ناپاک ارتباط دارند.

باید کسی را به دوستی انتخاب کرد که با افراد ناباب رفاقت و رفت و آمد نداشته باشد.

کسی که با افراد فاسد و لا ابالی دوست باشد خودش هم ناپاک است، گرچه به ظاهر خود را از آنها جدا بداند، زیرا امکان ندارد افراد پاک با افراد ناپاک دوست باشند.

حتما وجه مشترکی در آنها هست که با هم رفت و آمد دارند.

از این رو شناخت دوستان دوستان لازم است تا انسان، فریب افراد دوست نما را نخورد، و این اصلی کلی است که یکی از راه های شناخت اشخاص، شناخت دوستان آنهاست.

وسوسه گر: علامت دیگر دوستان نااهل، این است که انسان را با حالت به ظاهر دلسوزانه و با جملات زیبا و وسوسه انگیز به کار شر دعوت می کنند.

کار شر چیزی است که خلاف رضای حق، و خلاف فطرت و عقل سلیم باشد.

کسانی که انسان را به کار شر دعوت می کنند.

یا از روی جهالت و نادانی است یا از روی تعمد و نقشه.

در هر صورت، عمل کردن به دعوت آنان، اثرهای سوء خود را به جا می گذارد.

باید چنین دوستانی را نصیحت کرد و در صورت اثر بخش نبودن نصیحت از آنان فاصله گرفت.

جمله هایی که گاه به گاه چنین دوستانی بیان می کنند، چنین است: بابا جوانی است باید خوش باشی، زندگی دوروزه، می گذرد، حالا این کار را می کنیم، بعدا خوب می شویم، بابا، کی رفت آن دنیا و آمد، این کار، کار مردان است، لابد تو ترسو هستی و امثال این جمله ها.

بدون شک، بیان این کلمات وسوسه انگیز به هر عنوانی و از طرف هر کسی که باشد، همچون جرقه ای که در فضای آکنده از گاز، روشن می گردد و همه چیز را می سوزاند، آتش غرایز جوان را شعله ور می کند و ارزش های اخلاقی و فضایل انسانی را، در وجود او به آتش می کشاند و به خاکستر شهوت پرستی تبدیل می نماید.