سلفی گری (وهابیت) و پاسخ به شبهات

سلفی گری (وهابیت) و پاسخ به شبهات0%

سلفی گری (وهابیت) و پاسخ به شبهات نویسنده:
گروه: ادیان و فرقه ها

سلفی گری (وهابیت) و پاسخ به شبهات

نویسنده: علی اصغر رضوانی
گروه:

مشاهدات: 46353
دانلود: 7076

توضیحات:

سلفی گری (وهابیت) و پاسخ به شبهات
جستجو درون كتاب
  • شروع
  • قبلی
  • 48 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • دانلود HTML
  • دانلود Word
  • دانلود PDF
  • مشاهدات: 46353 / دانلود: 7076
اندازه اندازه اندازه
سلفی گری (وهابیت) و پاسخ به شبهات

سلفی گری (وهابیت) و پاسخ به شبهات

نویسنده:
فارسی

4 - نوع چهارم نیز همین آیه مورد بحث؛ یعنی آیه مودّت است که در آن سخن از اجر و مزد رسالت پیامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله به میان آمده و آن را «مودة فی القربی» دانسته است.

با تأمّل در این چهار دسته آیه به این نتیجه می رسیم که حکم اوّلی در رسالت انبیا آن است که از مردم بابت رسالت و دعوت خود، نفع و بهره و مزدی نخواهند، بلکه اجر و مزد خود را تنها از خدا بخواهند.

و اگر در آیه «مودّت» به اجر و مزد اشاره شده، این در واقع درخواست چیزی است که نفعش به خود مردم باز می گردد. لذا فرمود: بگو: هر چیزی را که به عنوان اجر و مزد از شما خواستم نفعش به خود شما باز می گردد.

حال چگونه نفع مودّت خویشاوندان پیامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله به خود مردم باز می گردد، از دو راه می توان آن را اثبات نمود:

الف) از آنجا که اهل بیت پیامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله به حکم آیات و روایات دیگر، از خطا و اشتباه معصومند، لذا مودّت و ارتباط با آن ها انسان را از سرچشمه زلال معارف آنان بهره مند می سازد و در نتیجه به حق و حقیقت و سنّت واقعی پیامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله رسیده، از معارف والای قرآن کریم بهره مند خواهد شد.

ب) محبّت و مودّت، نیروی مرموز درونی است که انسان را به سوی محبوب می کشاند و لذا درصدد برمی آید که به او اقتدا کرده، او را الگوی خود قرار دهد. اهل بیت عصمت و طهارتعليهم‌السلام از آنجا که مظهر همه خوبی هایند لذا مودت آنان انسان را به خوبی ها و عمل به آن جذب می کند، پس نفع مودت خویشان پیامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله به خود انسان باز می گردد.

و امّا این که مراد از آیه( مَنْ شاءَ أَنْ یتَّخِذَ إِلی رَبِّهِ سَبِیلاً ) چیست؟ در جواب می گوییم: مراد از آن همان مستثنای در آیه 23 از سوره شورا است؛ یعنی همان مودت خویشان رسول است؛ زیرا همان گونه که قبلاً اشاره شد مودت و محبّت حقیقی جدای از اطاعت و متابعت نیست، و اطاعت از آن ها همان عمل به دستوراتی است که انسان را در راه مستقیم قرار داده و به سوی خدا می رساند. نتیجه این که مودت خویشان پیامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله در حقیقت همان برگرفتن راه برای رسیدن به خداوند است. و لذا مشاهده می کنیم که پیامبر اکرمصلى‌الله‌عليه‌وآله در حدیث ثقلین و سفینه و امان و دیگر احادیث، امر به تمسّک به عترت خود نموده است.

6 - تضعیف ذیل حدیث ثقلین

ابن تیمیه می گوید: عبارت «وعترتی فانّهما لن یفترقا حتّی یردا علی الحوض» را ترمذی ذکر کرده است. در این مورد از احمد سؤال شد، وی و عده ای دیگر آن را تضعیف کرده و گفته اند: صحیح نیست.(183)

پاسخ

1 - ظاهر عبارت ابن تیمیه آن است که ذیل حدیث را فقط ترمذی نقل کرده؛ در حالی که چنین نیست؛ بلکه عده ای از بزرگان اهل سنّت؛ از قبیل: ابن اسحاق، احمد بن حنبل، ترمذی، بزار، نسائی، ابویعلی، طبری، اسفرائینی، بغوی، ابن الانباری، ابن عقده، جعابی، طبرانی، ذهبی، حاکم نیشابوری، ثعلبی، ابونعیم، ابن عساکر، ضیاء مقدسی و برخی دیگر نیز نقل کرده اند.

2 - این که می گوید: عده ای ذیل حدیث را تضعیف کرده اند. دروغ محض است؛ زیرا اگر این چنین بود، چرا ابن تیمیه اسامی آنان را نقل نمی کند، به رغم این که در جاهای مختلف رجزخوانی می کند. اگر او اسم یک نفر از آنان را نقل می کرد، ما با مراجعه به کتاب او به صحّت و سقم آن پی می بردیم.

7 - توجیه بی مورد حدیث «ثقلین»

ابن تیمیه می گوید: «حدیث در صحیح مسلم فقط دلالت بر امر به تمسک به کتاب خدا دارد، ولی در حقّ عترت تنها به تذکر دادن به اهل بیت خود اکتفا کرده است، لذا سه بار می فرماید: «أذکّرکم اللَّه فی أهل بیتی» و به تمسک آن ها امر نکرده است».(184)

پاسخ

1 - مسلم، حدیث را از زید بن ارقم نقل کرده است و او از آنجا که از عبداللَّه بن زیاد می ترسید، حدیث را به تمامه نقل نکرده؛ بلکه امر به تمسک به عترت را از آن حذف کرده است. دلیل آن این است که زید بن ارقم در موارد دیگر حدیث را نقل کرده و در ذیل آن، حدیث را به طریق مشهور آورده که در آن به تمسک به عترت امر شده است و مسلم، مع الأسف در ذیل حدیث زید بن ارقم نیاورده است.

فهم علمای اهل سنّت از ثقلین

الف) سندی از بزرگان محدّثان اهل سنّت، در شرح روایت مسلم می گوید: «در این حدیث، پیامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله از قرآن و اهل بیتعليهم‌السلام به «ثقلین» تعبیر می کند. «ثقل» شی ء نفیسی است که باید حفظ شود و واضح است که اهل بیت، افراد نفیس و ارزشمندی اند که باید حفظ شوند؛ همان گونه که کتاب خدا این چنین است؛ زیرا پیامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله بین آن دو جمع کرده است و ما می دانیم که عمده این اوصاف برای قرآن به افاده علوم الهی و احکام شرعی باز می گردد. همین اوصاف در مورد اهل بیتعليهم‌السلام نیز به دلیل مرجعیت شان در علوم الهی و احکام شرعی موجود است. و مؤید آن، این است که پیامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله مردم را در ابتدا از رسیدن مرگش آگاه می کند و بعد می فرماید: من در میان شما دو چیز گران بها می گذارم. از اینجا استفاده می شود که پیامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله بر کتاب و عترت به عنوان خلیفه و جانشین خود در معارف الهی و احکام شرعی وصیت کرده است. سندی آن گاه می گوید: این آن معنایی است که از ظاهر حدیث استفاده می شود، بلکه با مراجعه به روایات دیگر پی می بریم که آن روایات نیز همین معنا را تأیید می کند؛ زیرا در آن ها به طور صریح امر به تمسک به کتاب و عترت شده است، خصوصاً در حدیثی که احمد بن حنبل نقل کرده، عین عبارات مسلم آمده است، ولی با اضافه ذیلی در آن به تمسکِ عترت امر شده است... ». (185)

ب) تفتازانی بعد از نقل حدیث می گوید: «از این حدیث به خوبی استفاده می شود که اهل بیت بر تمام مردم - چه عالم و چه غیر عالم - برتری دارند... آیا نمی بینی که چگونه پیامبر صلى‌الله‌عليه‌وآله آنان را با کتاب خداوند متعال مقرون ساخته، در این که تمسک به آن دو، انسان را از ضلالت نجات خواهد داد. تمسک به کتاب به این معنا است که به آنچه از علم وهدایت در آن است، اخذ کرده و به آن عمل نماییم. هم چنین است عترت... ». (186)

ج) شوکانی نیز در ردّ کسانی که معتقدند آل پیامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله همه امّتند، می گوید: «از حدیث ثقلین - که در صحیح مسلم و دیگر کتاب ها آمده - خلاف این مطلب استفاده می شود؛ زیرا اگر مقصود از آن تمام امّت باشد لازم می آید که مردم به خود تمسک کنند که این معنا قطعاً باطل است».(187)

د) محب الدین طبری بابی را در «ذخائر العقبی» با عنوان «باب فضل اهل البیت و الحثّ علی التمسک بهم و بکتاب اللَّه عزّوجلّ و الخلف فیهما بخیر» مطرح کرده و در ذیل آن، حدیث ثقلین را از سنن ترمذی و صحیح مسلم نقل کرده است.(188)

2 - حدیث ثقلین با سندی که ترمذی نقل کرده و در آن امر به تمسّک به اهل بیتعليهم‌السلام شده، به طرق مختلفی رسیده که عده زیادی از علمای اهل سنّت آن را تصحیح نموده اند.

ناصرالدین البانی امام وهابیان در حدیث، بعد از نقل حدیث ترمذی به سند خود از زید بن ارقم - که در آن به تمسک به کتاب و عترت امر کرده است - می گوید: «حدیث صحیح السند است».(189) وی حدیث را در کتاب «صحیح الجامع الصغیر» نیز تصحیح نموده است.(190)

ابن حجر عسقلانی بعد از نقل حدیث ثقلین - که در آن مردم را به تمسک به کتاب و عترت امر و تشویق کرده - می گوید: «سند حدیث صحیح است».(191)

همچنین عدّه ای دیگر حدیث را با همین مضمون - که امر به تمسک به کتاب و عترت در آن باشد - نقل کرده و تصحیح نموده اند؛ همانند: ابن حجر هیثمی،(192) بویصری،(193) یعقوب بن سفیان فسوی،(194) قندوزی حنفی(195) و محمود شکری آلوسی(196) که آلوسی می گوید: «حدیث ثقلین نزد فریقین اهل سنّت و شیعه ثابت است». بنابر نقل متقی هندی در «کنزالعمال»، ابن جریر طبری نیز حدیث را تصحیح نموده است.(197)

جلال الدین سیوطی در مسند امام علیعليه‌السلام از محاملی در کتاب «الامالی» نقل می کند که او نیز حدیث ثقلین را تصحیح نموده است.(198)

حسن بن علی سقاف شافعی بعد از نقل حدیث ثقلین از سنن ترمذی می گوید: «حدیث از حیث سند صحیح است».(199)

حاکم نیشابوری بعد از نقل حدیث با لفظ لزوم تمسک به کتاب و عترت و ختم آن به حدیث غدیر، می گوید: «حدیث از حیث سند مطابق شرط بخاری و مسلم صحیح است، اگرچه آن دو نفر حدیث را نقل نکرده اند».(200)

ابن کثیر می گوید: «به سند صحیح ثابت شده که رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله در خطبه خود در غدیر خم فرمود:( إنّی تارک فیکم الثقلین... ) .(201)

همو بعد از نقل حدیث ثقلین با سند نسائی می گوید: «شیخ ما ذهبی فرموده: این حدیث از حیث سند صحیح است».(202)

هیثمی بعد از نقل حدیث با مضمون «لزوم تمسک به کتاب و عترت» می گوید: «حدیث را طبرانی در «معجم الکبیر» نقل کرده و رجال آن همگی ثقه اند».(203)

جمال الدین قاسمی می گوید: در سند صحیح ثابت شده که پیامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله در خطبه خود فرمود:( انّی تارک فیکم الثقلین؛ کتاب اللَّه و عترتی... ) .(204)

سمهودی شافعی می گوید: «طبرانی حدیث را در معجم الکبیر با سندی نقل کرده که تمام رجال آن ثقه اند».(205)

ازهری نیز بعد از نقل حدیث ثقلین می گوید: «محمّد بن اسحاق می گوید: این حدیث حسن صحیح است».(206)

8 - تضعیف حدیث غدیر

ابن تیمیه می گوید: «و اما حدیث( من کنت مولاه فعلی مولاه ) در صحاح وجود ندارد، ولی علما آن را نقل کرده اند، و مردم در صحت آن نزاع دارند. از بخاری و ابراهیم حربی و طایفه ای از اهل علم به حدیث، نقل شده که آنان در این حدیث طعن وارد کرده و آن را تضعیف کرده اند... ». (207)

پاسخ

اوّلاً: ترمذی این حدیث را در صحیح خود نقل کرده و تصریح به صحّت آن نموده است.

ثانیاً: کسی را نمی شناسیم که در این حدیث نزاع کرده باشد، اگر کسی می بود حتماً ابن تیمیه نام او را می برد.

ثالثاً: کار ابن تیمیه در تضعیف این حدیث و احادیث دیگری که در مدح اهل بیت، خصوصاً علی بن ابی طالبعليهم‌السلام وارد شده به جایی رسیده که حتی ناصرالدین البانی که از اتباع او در مسائل اعتقادی است، این عمل او را ناخرسند دانسته و تصریح می کند که وی در تضعیف احادیث سرعت داشته است، بدون آن که طرق آن را مورد بررسی قرار دهد.(208)

در حقیقت باید گفت: ابن تیمیه به جهت خصومت با شیعه و یا بهتر بگوییم: خصومت با اهل بیتعليهم‌السلام در صدد تضعیف بدون دلیل تمام احادیث فضایل و مقامات اهل بیتعليهم‌السلام و در رأس آنان امام علیعليه‌السلام برآمده است.

9 - تکذیب ذیل حدیث غدیر

ابن تیمیه می گوید: «جمله (اللّهمّ وال من والاه، وعاد من عاداه وانصر من نصره واخذل من خذله) به اتفاق اهل معرفت به حدیث، دروغ است».(209)

پاسخ

اوّلاً: چگونه ابن تیمیه ادّعای اتفاق اهل معرفت به حدیث بر کذب آن کرده؛ در حالی که بسیاری از بزرگان محدثین اهل سنّت آن را نقل کرده اند؛ از قبیل:

- احمد بن حنبل.(210)

- نسائی.(211)

- ابن ابی شیبه.(212)

- ابن حبّان.(213)

- طبرانی.(214)

- بزار.(215)

- ضیاء مقدسی.(216)

- حاکم نیشابوری.(217)

- ابن ابی عاصم.(218)

- ابن ماجه.(219)

آیا این افراد از محدّثین اهل سنّت نیستند؟ آیا این افراد به پیامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله دروغ نسبت داده اند؟

ثانیاً: افرادی همچون ابن حبّان، حاکم نیشابوری و ضیاء مقدسی با سند صحیح این ذیل را نقل کرده یا تصریح به صحت سند آن نموده اند.

ثالثاً: ناصرالدین البانی حدیث غدیر را با ذیلش در کتاب «سلسلة الأحادیث الصحیحة» آورده و آن را از طرق مختلف تصحیح نموده است. او در آخر می گوید: «وقتی این مطلب را دانستی پس این را نیز بدان که انگیزه من در آزاد گذاردن قلم درباره این حدیث و بیان صحت آن این بود که مشاهده کردم شیخ الاسلام ابن تیمیه ذیل حدیث غدیر را تضعیف کرده است. و گمان کرده که دروغ است، و این به نظر من از مبالغات او است که در نتیجه تسریعش در تضعیف احادیث پدید آمده است، قبل از آن که طرق آن را جمع کرده و دقت نظر در آن ها بنماید».(220)

بدین جهت است که ابن حجر در «لسان المیزان» در ترجمه ابن مطهّر حلّی رحمه الله می گوید: «من ابن تیمیه را چنین یافتم که در ردّ احادیثی که ابن مطهّر نقل کرده، بسیار و بی نهایت بر آن ها حمله می کند، گرچه معظم آن ها از موضوعات و روایات واهی است!! ولی در ردیه خود بر احادیث، بسیاری از احادیث خوب را که در حال تصنیف کتابش به یاد نداشته، رد نموده است؛ زیرا به جهت گستردگی محفوظاتش تنها بر آنچه در سینه داشته اتّکا کرده است، و حال آن که انسان نسیان کار است. و چه بسیار از مبالغه ای که در توهین کلام رافضی داشته او را احیاناً به تنقیص علی کشانده است. ولی این ترجمه گنجایش واضح کردن آن ها و ذکر نمونه هایی از آن را ندارد».(221)

10 - تکذیب حدیث «مؤاخاة»

ابن تیمیه می گوید: «احادیث مؤاخاة و عقد اخوت بین علی و پیامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله تماماً موضوع و جعلی است و پیامبر با هیچ کس عقد اخوت نبسته است و نیز بین هیچ مهاجری و بین ابوبکر و عمر و بین انصاری با انصاری عقد اخوت نبسته است».(222)

پاسخ

اوّلاً: با مراجعه به کتب اهل سنّت پی به کذب بودن ادّعای ابن تیمیه می بریم. اینک به برخی از روایات اشاره می کنیم:

1 - ترمذی به سند خود از عبداللَّه بن عمر نقل می کند که رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله بین اصحابش عقد اخوت بست. علیعليه‌السلام گریان خدمت پیامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله آمد و عرض کرد: ای رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله ! بین اصحابت عقد اخوّت بستی ولی بین من و کسی عقد اخوت نبستی؟ رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله به او فرمود: تو برادر من در دنیا و آخرتی.(223)

2 - نسائی به سندش از عباد بن عبداللَّه نقل کرده که علی رضی الله عنه فرمود:( أنا عبداللَّه وأخو رسول اللَّه، وأنا الصدیق الأکبر لا یقولها بعدی إلّا کاذب... ) ؛(224) «من بنده خدا و برادر رسول خدایم، و من صدّیق اکبرم، کسی این ادّعا را پس از من جز دروغگو نمی کند... ».

3 - ابن عساکر به سندش از انس بن مالک نقل کرده که گفت: از رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله شنیدم که خطاب به علیعليه‌السلام می فرمود: «أنت أخی فی الدنیا والآخرة»؛(225) «تو برادر منی در دنیا و آخرت. »

4 - احمد بن حنبل به سندش از ابن عباس نقل کرده که پیامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله خطاب به علیعليه‌السلام فرمود:( أنت أخی وصاحبی ) ؛(226) «تو برادر و مصاحب منی. »

5 - حاکم نیشابوری به سندش از عبداللَّه بن عمر نقل کرده که رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله عقد اخوّت بین اصحابش بست. بین ابوبکر و عمر، و بین طلحه و زبیر، و بین عثمان و عبدالرحمن بن عوف عقد اخوّت بست. علیعليه‌السلام عرض کرد: ای رسول خدا! بین اصحابت عقد اخوت بستی، پس برادر من کیست؟ رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله فرمود: آیا راضی نمی شوی ای علی! از این که من برادر تو باشم؟ علیعليه‌السلام عرض کرد: آری ای رسول خدا! آن گاه رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله فرمود: تو برادر منی در دنیا و آخرت.(227)

6 - متقی هندی از امام علیعليه‌السلام نقل می کند که فرمود: «پیامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله عقد اخوت بین عمر و ابوبکر، و بین حمزة بن عبد المطلب و زید بن حارثه، و بین عبداللَّه بن مسعود و سعد بن مالک، و بین من و خودش، بست».(228)

ثانیاً: ابن تیمیه در تضعیف و نسبت جعل به این احادیث دادن تنها بوده و هیچ کس با او همراهی نکرده است. و این مطلبی است که علمای اهل سنّت نیز بر آن تصریح کرده اند.

ثالثاً: این حدیث را ده ها نفر از علمای اهل سنّت در کتب حدیثی و تاریخی و تفسیری خود نقل کرده اند. چگونه ممکن است آن را به جعل و کذب نسبت داد. اشخاصی همچون ترمذی، نسائی، ابن ماجه، حاکم نیشابوری، ابن عبد البر، ابن کثیر، احمد بن حنبل، و... آن را در کتب روایی خود ثبت کرده اند، چگونه می توان این گونه افراد را که نزد اهل سنّت از جلالت فوق العاده ای برخوردارند متّهم به نقل حدیث کذب و جعلی کرد؟

رابعاً: زرقانی مالکی می گوید: «احادیث بسیاری درباره عقد اخوّت بین پیامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله و علیعليه‌السلام رسیده و ترمذی آن را نقل کرده و تحسین نموده و نیز حاکم نیشابوری آن را نقل کرده و تصحیح نموده است... ». (229)

خامساً: برخی از بزرگان اهل سنّت در مقابل ابن تیمیه ایستاده و تضعیف و ردّ او را جواب داده اند؛ از آن جمله ابن حجر در «فتح الباری» است. او بعد از نقل اشکال ابن تیمیه که گفته است: «تشریع مؤاخاة به جهت ارفاق بر یکدیگر و تألیف قلوب مردم نسبت به یکدیگر است و این درباره پیامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله با هیچ کس معنا ندارد» می گوید: «این توجیه در حقیقت ردّ یک نصّ است به قیاس».(230)

11 - تضعیف حدیث «عمّار»

در نقل متواتر از پیامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله نقل شده که فرمود: «تقتل عماراً الفئة الباغیة»؛ «عمار را گروه ظالم خواهند کشت. »

ابن تیمیه می گوید: «فههنا للناس أقوال: منهم من قدح فی حدیث عمار»؛(231) «در اینجا برای مردم اقوالی است؛ از جمله آنان کسی است که در حدیث عمار اعتراض وارد کرده است. »

او در جایی دیگر درباره این حدیث می گوید: «فبعضهم ضعّفه»؛(232) «برخی از افراد آن را تضعیف کرده اند. »

مقصود از حدیث عمار گفتار نبوی در حق اوست که فرمود: «ای عمار! تو را گروه ظالم خواهند کشت». که مقصود گروه معاویه است.

پاسخ

اوّلاً: ایشان ذکر نکرده که چه کسانی این حدیث را تضعیف کرده اند، چرا اسم این افراد را ذکر نمی کند؟

ثانیاً: حدیث عمار حدیثی است ثابت و متواتر که 24 نفر از صحابه آن را نقل کرده اند. حافظ سیوطی نیز در کتاب «الخصائص الکبری» به تواتر آن تصریح نموده است.(233)

و هم چنین حافظ لغوی مرتضی زبیدی در «لفظ اللآلی» و مناوی در شرح جامع الصغیر سیوطی و دیگران این حدیث را متواتر می دانند.(234)

ابن عبدالبرّ در «الاستیعاب» در ترجمه عمار می گوید: «وتواترت الآثار عن النبیصلى‌الله‌عليه‌وآله انّه قال: تقتل عماراً الفئة الباغیة وهذا من إخباره بالغیب وإعلام نبوّتهصلى‌الله‌عليه‌وآله وهو من أصحّ الأحادیث»؛(235) «اخبار متواتر از پیامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله رسیده که فرمود: " عمار را گروه ظالم خواهند کشت " و این از خبرهای غیبی و نشانه های نبوت آن حضرت است و از صحیح ترین احادیث به حساب می آید. »

حافظ ابن حجر در شرح صحیح بخاری می گوید: «فائدة: روی حدیث (تقتل عماراً الفئة الباغیة) جماعة من الصحابة منهم قتادة بن النعمان کما تقدم، وأمّ سلمة عند مسلم وأبوهریره عند الترمذی، وعبداللَّه بن عمرو بن العاص عند النسائی وعثمان بن عفان وحذیفة وأبوایوب وأبورافع وخزیمة بن ثابت ومعاویه وعمرو بن العاص وأبوالیسر وعمار نفسه. وکلّها عند الطبری وغیره. وغالب طرقها صحیحة أو حسنة. وفیه عن جماعة آخرین یطول عدّهم. وفی هذا الحدیث علم من إعلام النبوة وفضیلة ظاهرة لعلی ولعمّار، وردّ علی النواصب الزاعمین أنّ علیاً لم یکن مصیباً فی حروبه»؛(236) «فائده: حدیث (تقتل عماراً الفئة الباغیة) عمار را گروه ظالم خواهند کشت، را جماعتی از صحابه از آن جمله قتادة بن نعمان نقل کرده اند آن گونه که گذشت. و نیز ام سلمه نزد مسلم، و ابوهریره نزد ترمذی و عبداللَّه بن عمرو بن عاص نزد نسائی، و عثمان بن عفان، و حذیفه و ابوایوب و ابو رافع و خزیمة بن ثابت و معاویه و عمرو بن عاص و ابو الیسر و خود عمار این حدیث را نقل کرده اند. و تمام این احادیث نزد طبری و دیگران موجود است. و غالب طرق آن صحیح یا حسن است. و در این حدیث نشانه ای از نشانه های نبوت و فضیلتی ظاهر برای علی و عمار است. و نیز ردّی است بر افراد ناصبی که گمان کرده اند علی در جنگ هایش بر حق نبوده است. »

این عبارت ابن حجر تعریض به ابن تیمیه است که به حضرت علیعليه‌السلام در مورد جنگ هایش اعتراض کرده است.

ثالثاً: بخاری در صحیح خود از رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله نقل کرده که فرمود:( ویح عمّار تقتله الفئة الباغیة یدعوهم إلی الجنّة ویدعونه إلی النار ) ؛(237) «واه بر عمار! او را گروه ظالم خواهند کشت او آنان را به بهشت دعوت می کند ولی آن ها او را به جهنم می خوانند. »

بخاری در بابی دیگر این حدیث را این گونه نقل می کند:( ... یدعوهم إلی اللَّه ویدعونه إلی النار ) ؛(238) «... او آنان را به سوی خدا دعوت می کند ولی آنان او را به سوی دوزخ می خوانند. »

ابن حبّان در صحیح خود از امّ سلمه نقل کرده که گفت: رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله فرمود:( تقتل عمّاراً الفئة الباغیة ) ؛(239) «عمار را گروه ظالم خواهند کشت.»

و نیز از ابوسعید خدری نقل کرده که رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله فرمود:( ویح ابن سمیة تقتله الفئة الباغیة یدعوهم إلی الجنّة ویدعونه إلی النار ) ؛(240) «واه بر فرزند سمیه - عمار - گروه ظالم او را خواهند کشت، او آنان را به بهشت دعوت می کند ولی آنان او را به دوزخ می خوانند.

ابن حجر در شرح صحیح بخاری می گوید:( ودلّ حدیث تقتل عمّاراً الفئة الباغیة علی أنّ علیاً کان المصیب فی تلک الحروب، لأنّ أصحاب معاویة قتلوه ... ) ؛(241) «حدیث» می کشد عمار را گروه ظالم " دلالت دارد بر این که علی در آن جنگ ها بر حق بود؛ زیرا اصحاب معاویه عمّار را به قتل رساندند. »

12 - ردّ حدیث «ولایت»

ابن تیمیه می گوید: «ومثل قوله: (أنت ولی کلّ مؤمن بعدی) فأنّ هذا موضوع باتفاق أهل المعرفة بالحدیث»؛(242) «و مثل گفتار پیامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله که (خطاب به حضرت علیعليه‌السلام ) فرمود: (تو سرپرست هر مؤمن بعد از من می باشی) این حدیث به اتفاق اهل معرفت به حدیث جعلی است. »

او در جایی دیگر می گوید: «وکذلک قوله: (هو ولی کلّ مؤمن بعدی) کذب علی رسول اللَّه»؛(243) «و همچنین است گفتار پیامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله (او - علیعليه‌السلام - سرپرست هر مؤمنی بعد از من است) این دروغ بر رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله است. »

پاسخ

اوّلاً: این حدیث را ترمذی در سنن خود نقل کرده و می گوید: این حدیث حسن است.(244) و نیز نسائی در «الخصائص» و احمد بن حنبل در «المسند» و در «فضائل الصحابة» آن را نقل کرده اند.(245)

ابن حبّان نیز این حدیث را در صحیح خود نقل کرده و آن را تصحیح نموده است.(246)

حاکم نیشابوری بعد از نقل این حدیث می گوید: «هذا حدیث صحیح علی شرط مسلم ولم یخرجاه»؛(247) «این حدیث صحیحی است که مطابق با شرط مسلم است؛ گرچه بخاری و مسلم آن را نقل نکرده اند. » و ابن حجر در «الاصابة» بعد از نسبت دادن آن به ترمذی می گوید: «إسناده قوی»؛(248) «سند آن قوی است. »

ثانیاً: ناصرالدین البانی نیز این حدیث شریف را در کتاب «سلسلة الاحادیث الصحیحة» حدیث شماره 2223 نقل کرده و سعی بلیغ در تصحیح سند آن نموده است.

او بعد از نقل برخی از سندها می گوید: «اگر کسی اشکال کند که اجلح که در برخی از سندها آمده شیعی است و نیز در سند دیگر جعفر بن سلیمان وجود دارد که او نیز شیعی است، آیا این باعث طعن در حدیث نیست؟

در جواب می گوییم: هرگز؛ زیرا اعتبار در روایت حدیث به صدق و حفظ است، و مذهب را خودش و خدای خودش می داند، او حسابگر است. و لذا مشاهده می کنیم که صاحب صحیح بخاری و مسلم و دیگران، حدیث بسیاری از مخالفین امثال خوارج و شیعه و دیگران را تخریج کرده اند...

و نیز این حدیث مورد تصحیح ابن حبّان است، با آن که راوی آن در کتاب ابن حبان جعفر بن سلیمان است، کسی که تشیع داشته و در آن نیز غالی بوده است. و حتی بنابر تصریح او در کتاب «الثقات» او بغض شیخین را داشته است... (249)

علاوه بر این که حدیث فوق به صورت متفرّق از طرق دیگر نیز نقل شده که در سند آن شیعه وجود ندارد؛ همانند جمله «إنّ علیاً منّی وأنا منه» که در «صحیح بخاری» حدیث 2699 نقل شده است...

و امری که جای تعجّب بسیار دارد این است که چگونه شیخ الاسلام ابن تیمیه جرأت بر انکار و تکذیب این حدیث در «منهاج السنة»(250) داشته؛ همان گونه که نسبت به حدیث قبل داشته است... من وجهی در تکذیب او نسبت به این حدیث نمی بینم جز آن که بگویم او در ردّ بر شیعه سرعت به خرج می داده و مبالغه داشته است. خداوند از گناه ما و گناه او بگذرد». (251)

13 - تکذیب حدیث «ردّ الشمس»

ابن تیمیه می گوید: «وحدیث ردّ الشمس له قد ذکره طائفة کالطحاوی والقاضی عیاض وغیرهما، وعدّوا ذلک من معجزات النبیصلى‌الله‌عليه‌وآله ، ولکن المحققون من أهل العلم والمعرفة بالحدیث یعلمون أنّ هذا الحدیث کذب موضوع کما ذکره ابن الجوزی فی کتابه الموضوعات»؛(252) «و حدیث ردّ شمس برای حضرت را طائفه ای همچون طحاوی و قاضی عیاض و دیگران ذکر کرده اند و آن را از معجزات پیامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله دانسته اند، ولی محققان از اهل علم و شناخت به حدیث می دانند که این حدیث دروغ و جعلی است، آن گونه که ابن جوزی در کتاب "الموضوعات" ذکر کرده است. »

پاسخ

این حدیث را برخی از افرادی که مورد اعتماد نزد اهل سنّتند تصحیح کرده اند.

حافظ ابن حجر در شرح صحیح بخاری می گوید: «وروی الطحاوی والطبرانی فی الکبیر والحاکم والبیهقی فی الدلائل عن اسمآء بنت عمیس انّه دعا لمّا نام علی رکبة علی ففاتته صلاة العصر، فردت الشمس حتی صلّی علی ثمّ غربت. وهذا ابلغ فی المعجزة، وقد اخطأ ابن الجوزی بایراده فی الموضوعات. وکذا ابن تیمیه فی کتاب الردّ علی الروافض فی زعم وضعه. واللَّه العالم»؛(253) «طحاوی و طبرانی در "المعجم الکبیر" و حاکم و بیهقی در "الدلائل" از اسماء بنت عمیس نقل کرده اند که پیامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله چون بر زانوی علیعليه‌السلام خوابید و نماز عصر او فوت شد، حضرتصلى‌الله‌عليه‌وآله دعا کرد و خورشید برگشت تا این که علیعليه‌السلام نماز به جای آورد و خورشید دوباره غروب نمود. و این در معجزه رساتر است. و به طور حتم ابن جوزی خطا کرده که این حدیث را در کتاب "الموضوعات" ذکر کرده است. و نیز ابن تیمیه هم خطا کرده که در کتاب ردّ بر روافض گمان کرده که این حدیث جعلی است، و خدا داناتر است. »

ابن جوزی در وجه تضعیف این حدیث می گوید: «راویان در این حدیث اضطراب کرده اند و در حدیث اسماء دختر عمیس فضیل بن مرزوق وجود دارد که ضعیف است. و برای آن طریق دومی است که در آن عبدالرحمن بن شریک وجود دارد. ابوحاتم گفته: او در حدیث سست است و نیز در سند آن ابوالعباس ابن عقده وجود دارد که رافضی است و به دروغ نسبت داده شده است. و در حدیث ابوهریره نیز داوود بن فراهیج است که ضعیف می باشد».(254)

جواب این تضعیف را سیوطی در کتاب «النکت البدیعات» داده است. او می گوید: «فضیل ثقه و صدوق است، و مسلم و چهار نفر دیگر از صاحبان کتب سته به جز بخاری به حدیث او احتجاج کرده اند و ابن شریک را غیر از ابی حاتم دیگران توثیق کرده اند. و بخاری نیز در کتاب «الأدب المفرد» از او روایت نقل کرده است. و ابن عقده از بزرگان حفّاظ است که مردم او را توثیق نموده اند. و او را به جز عصری متعصّب کسی دیگر تضعیف نکرده است. و جماعتی از علما از آن جمله قاضی عیاض تصریح به تصحیح آن کرده اند».(255)

جالب توجّه آن که حافظ ابن الصلاح و بعد از او دیگر حفاظ تصریح به تساهل ابن جوزی در کتاب «الموضوعات» کرده اند، به حیثی که بسیاری از احادیث صحیح و ثابت را در آن کتاب آورده و بر روی آن رمز ضعف را گذاشته است.

14 - جعلی دانستن حدیث «سدّ ابواب»

ابن تیمیه می گوید: «وکذلک قوله: (وسدّ الأبواب کلّها إلّا باب علی) ، فإنّ هذا ممّا وضعته الشیعة علی طریق المقابلة»؛(256) «و همچنین است گفتار رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله (و ببندید تمام درها را به جز درب خانه علی) این حدیث از جمله احادیثی است که شیعه به جهت مقابله با عامه وضع کرده است. »

پاسخ

در پاسخ ابن تیمیه کلامی از ابن حجر نقل می کنیم که در ردّ ابن جوزی در مورد این حدیث است. او می گوید: «وفی هذا اقدام علی ردّ الاحادیث الصحیحة بمجرد التوهم»؛(257) «و در این کار اقدامی بر ردّ احادیث صحیح السند به مجرّد توهّم است. »

او بعد از آن که طرق این حدیث را برمی شمارد، می گوید: «فهذه الطرق المتظافرة من روایات الثقات تدلّ أنّ الحدیث صحیح دلالة قویة... »؛ (258) «پس این طرق آشکار از روایات افراد ثقه دلالت دارد بر این که این حدیث دلالت قوی داشته و صحیح است. »

حافظ سیوطی می گوید: «قول ابن الجوزی فی هذا الحدیث أنّه باطل وأنّه موضوع، دعوی لم یستدل علیها إلّا بمخالفة الحدیث الّذی فی الصحیحین، ولاینبغی الاقدام علی الحکم بالوضع إلّا عند عدم امکان الجمع. ولایلزم من تعذّر الجمع فی الحال انّه لایمکن بعد ذلک؛ لأنّ فوق کلّ ذی علم علیم وطریق الورع فی مثل هذا ان لایحکم علی الحدیث بالبطلان، بل یتوقّف فیه إلی ان یظهر لغیره ما لم یظهر له. وهذا الحدیث من هذا الباب، هو حدیث صحیح مشهور له طرق متعددة کل طریق منها علی انفراد لاتقصر عن رتبة الحسن، ومجموعها مما یقطع بصحته علی طریقة کثیر من أهل الحدیث. وامّا کونه معارضاً لما فی الصحیحین فغیر مسلّم لیس بینهما معارضة»؛(259) «گفتار ابن جوزی درباره این حدیث که می گوید: حدیث باطل و جعلی است. ادّعایی است که بر آن دلیلی اقامه نکرده، جز آن که می گوید: این حدیث مخالف با حدیثی است که در صحیحین آمده است. ولی سزاوار نیست که انسان اقدام بر حکم به جعلی بودن حدیثی کند مگر در صورتی که جمع آن امکان پذیر نباشد. و لازم نیست که اگر الآن جمع کردن امکان ندارد بگوییم بعداً هم ممکن نیست؛ زیرا فوق هر صاحب علمی عالمی دیگر است. و طریق ورع در مثل این موارد این است که انسان بر آن حدیث حکم به بطلان نکند بلکه در آن توقف نماید تا برای دیگری ظاهر شود آنچه که برای او ظاهر نشده است. و این حدیث از این قبیل است. حدیثی است صحیح و مشهور دارای طرق متعددی است و هر طریق آن به طور جداگانه کمتر از مرتبه حسن نیست. و مجموع طرق آن می تواند انسان را به قطع به صحتش بر طریق بسیاری از اهل حدیث برساند. و اما این که این حدیث معارض با حدیثی است که در صحیحین آمده، قبول نداریم؛ زیرا بین این دو معارضه وجود ندارد. »

15 - تکذیب حدیث «مدینه علم»

ابن تیمیه می گوید: «وحدیث( أنا مدینة العلم وعلی بابها ) اضعف واوهی، ولهذا انّما یعدّ فی الموضوعات وان رواه الترمذی وذکره ابن الجوزی، وبین ان سائر طرقه موضوعة، والکذب یعرف من نفس المتن»؛(260) «و حدیث (من مدینه علم و علی دروازه آن است) ، ضعیف تر و سست تر است، و لذا در زمره احادیث جعلی شمرده شده است، گرچه آن را ترمذی روایت کرده ولی ابن جوزی آن را ذکر کرده و بیان نموده که تمام طرقش جعلی است و دروغ بودن آن از خود متن نیز شناخته می شود. »

پاسخ

حافظ سیوطی درباره این حدیث می گوید: «قلت: حدیث علی اخرجه الترمذی و الحاکم، وحدیث ابن عباس اخرجه الحاکم والطبرانی، وحدیث جابر اخرجه الحاکم... والحاصل انّه ینتهی بطرقه إلی درجة الحسن المحتج به، ولایکون ضعیفاً فضلاً عن ان یکون موضوعاً... »؛ (261) «من می گویم: حدیث علیعليه‌السلام را ترمذی و حاکم نقل کرده، و حدیث ابن عباس را حاکم و طبرانی، و حدیث جابر را حاکم نقل نموده است... حاصل این که این حدیث به تمام طرقش منتهی به درجه حسن می شود که قابل احتجاج به آن است. و لذا ضعیف نمی باشد تا چه رسد به این که جعلی باشد... ».

ابن حجر درباره این حدیث می گوید: «وهذا الحدیث له طرق کثیرة فی مستدرک الحاکم اقلّ احوالها ان یکون للحدیث اصل، فلاینبغی ان یطلق القول علیه بالوضع»؛(262) «برای این حدیث در مستدرک حاکم طرق بسیاری است که کمترین احوال آن این است که برای این حدیث اصلی است، و لذا سزاوار نیست که بر آن اسم وضع و جعل اطلاق شود. »

16 - تضعیف حدیث «اقضاکم علیعليه‌السلام »

ابن تیمیه می گوید: «وامّا قوله: قال رسول اللَّهصلى‌الله‌عليه‌وآله : (اقضاکم علی) والقضآء یستلزم العلم والدین، فهذا الحدیث لم یثبت ولیس له اسناد تقوم به الحجة»؛(263) «و امّا گفتار حلّی که رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله فرمود: (علی در قضاوت از تمام شما برتر است) و قضاوت مستلزم علم و دیانت می باشد، این حدیث ثابت نمی باشد و دارای سندی نیست که به واسطه آن حجّت تمام گردد. »

پاسخ

اوّلاً: صحابه و در رأس آن ها عمربن خطّاب به علم و قضاوت حضرت علی اعتراف داشته اند. بخاری در صحیح خود از ابن عباس نقل کرده که عمر گفت: «اقرؤنا أبی واقضانا علی»؛(264) «بهترین قرائت برای ابی است، و علی از دیگران در قضاوت برتر می باشد. »

حافظ ابن حجر در شرح صحیح بخاری می گوید: «حدیث (اقضانا علی) در حدیث مرفوع از انس نیز نقل شده که گفت: «اقضی أُمّتی علی بن أبی طالب»؛ ماهر ترین فرد امت من در قضاوت، علی بن ابی طالب است. بغوی آن را نقل کرده است... و بزار از حدیث ابن مسعود نقل کرده که گفت: ما چنین حدیث می کردیم که علی بن ابی طالب از تمام اهل مدینه در قضاوت مهارت بیشتری دارد». (265)

ثانیاً: احمد بن حنبل و طبرانی به سندش از رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله نقل کرده اند در خطاب به حضرت زهراعليها‌السلام که فرمود: «امّا ترضین إنّی زوّجتک اقدم أُمّتی سلماً واکثرهم علماً واعظمهم حلماً»؛(266) «آیا راضی نمی شوی من تو را به ازدواج کسی درآوردم که اولین فرد مسلمان بوده و از همه بیشتر علم دارد و حلمش از دیگران عظیم تر است. »

حافظ عراقی بعد از نسبت دادن این حدیث به احمد و طبرانی می گوید: «و إسناده صحیح»؛(267) «و سندش صحیح است. »

17 - تضعیف حدیث «قتال ناکثین و... »

ابن تیمیه می گوید: «وهو یروی فی الأربعین أحادیث ضعیفة بل موضوعة عن أئمّة الحدیث کقوله بقتال الناکثین والقاسطین والمارقین»؛(268) «و او در کتاب " اربعین " احادیث ضعیف بلکه جعلی از امامان حدیث آورده است؛ همانند گفتار پیامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله به قتال با ناکثین و قاسطین و مارقین. »

پاسخ

این حدیث کمتر از مرتبه حسن نیست؛ زیرا آن را حافظ ابن حجر در شرح صحیح بخاری آورده و خودش در مقدمه شرحش التزام داده که آنچه را در شرح حدیثی یا تتمه یا زیادتی برای حدیثی می آورد صحیح یا حسن است. و نیز در «المطالب العالیة»(269) این حدیث را آورده و بر آن سکوت کرده و به ابی یعلی نسبت داده است.(270)

ابن حجر درباره تضعیفات ابن تیمیه می گوید: «إنّه ردّ فی ردّه کثیراً من الأحادیث الجیاد؛ یعنی الصحیح والحسن»؛(271) «او در ردّ احادیث، بسیاری از احادیث خوب؛ یعنی صحیح و حسن را رد کرده است. »

18 - تکذیب حدیث «محبّت حضرت علیعليه‌السلام »

ابن تیمیه بعد از نقل چند حدیث؛ از جمله «من أحبّ علیاً فقد أحبّنی ومن أبغض علیاً فقد أبغضنی»؛ «هر کس علی را دوست بدارد به طور حتم مرا دوست داشته و هر کس علی را دشمن بدارد به طور حتم مرا دشمن داشته است. » می گوید: «فالعشرة الاولی کلّها کذب»؛ «ده حدیث اول همگی دروغ است. »

پاسخ

این حدیث حسن است، طبرانی در «المعجم الکبیر» از امّ سلمه نقل کرده که گفت: «أشهد أنّی سمعت رسول اللَّهصلى‌الله‌عليه‌وآله یقول: من أحبّ علیاً فقد أحبّنی ومن أحبّنی فقد أحبّ اللَّه ومن أبغض علیاً فقد أبغضنی ومن أبغضنی فقد أبغض اللَّه»؛(272) «گواهی می دهم که من از رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله شنیدم که فرمود: هر کس علی را دوست بدارد به طور حتم مرا دوست داشته و هر کس مرا دوست بدارد به طور حتم خدا را دوست داشته است و هر کس علی را دشمن بدارد به طور حتم مرا دشمن داشته و هر کس مرا دشمن بدارد به طور قطع خدا را دشمن داشته است. »

حافظ هیثمی بعد از نقل این حدیث می گوید: «وإسناده حسن»؛(273) «سند این حدیث حسن است. »

حاکم نیشابوری از سلمان نقل کرده که فرمود: «سمعت رسول اللَّهصلى‌الله‌عليه‌وآله یقول: من أحبّ علیاً فقد أحبّنی ومن أبغض علیاً فقد أبغضنی»؛(274) «هر کس علیعليه‌السلام را دوست داشته باشد مرا دوست داشته و هر کس علی را دشمن بدارد مرا دشمن داشته است. »

او بعد از نقل این حدیث آن را تصحیح کرده است.

زرقانی مالکی نیز ابن تیمیه را به جهت ردّ حدیث «مؤاخاة» مذمّت کرده است.(275)

19 - تهمت ابن تیمیه به امام علیعليه‌السلام

ابن تیمیه می گوید: «بر فرض تقدیر که ابوبکر فاطمه را اذیت کرده باشد، ولی این کار را به جهت غرض شخصی انجام نداده است، بلکه تا خدا و رسولش را اطاعت کند و حق را به مستحق آن برساند، ولی علی - رضی اللَّه عنه - قصدش این بود تا هبو بر سر فاطمه آورد، و لذا او در اذیت فاطمه غرض داشته است!!».(276)

پاسخ

اوّلاً: به چه دلیل که ابوبکر با گرفتن فدک از فاطمهعليها‌السلام قصدش اطاعت خدا و رسولش بوده و هدفش رساندن حق به مستحق آن بوده است؟ ملکی که به جهت نحله رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله برای حضرت زهراعليها‌السلام بوده، چه کسی به او اجازه داده که به زور از حضرت گرفته و به مردم بدهد؟ چه کسی گفته که ابوبکر حاکم و خلیفه مشروع مسلمین است که حق داشته باشد چنین عملی را انجام دهد؟ بر فرض که او حاکم اسلامی باشد، مگر می تواند بر خلاف دستورات خداوند حکم کند، مگر در قرآن نیامده که خداوند فرموده است:( وَمَنْ لَمْ یحْكُمْ بِما أَنْزَلَ اللَّهُ فَأُولئِكَ هُمُ الْكافِرُونَ ) (277) «و آن ها که به احکامی که خدا نازل کرده حکم نمی کنند، کافرند. »(278)

ثانیاً: موضوع ازدواج حضرت علیعليه‌السلام با دختر ابوجهل، گرچه در کتب حدیثی وارد شده ولی از حیث سند و دلالت مورد مناقشه شدید واقع شده است. کسی که قصد بحث و تحقیق در این زمینه را دارد به کتاب «شیعه شناسی و پاسخ به شبهات» مراجعه نماید.

ثالثاً: این گونه تعبیر از ابن تیمیه در شأن امام علیعليه‌السلام دلالت بر نفاق او دارد؛ زیرا مطابق حدیث مسلم در صحیح خود در باب فضایل حضرت علیعليه‌السلام ، پیامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله در حق او فرمود: «یا علی! لا یحبّک إلّا مؤمن ولایبغضک إلّا منافق»؛(279) «ای علی! دوست ندارد تو را مگر مؤمن و دشمن ندارد تو را مگر منافق. »

می دانیم که این گونه تعبیرات از ابن تیمیه دلالت بر دشمنی او با حضرت علیعليه‌السلام و در نتیجه نفاق او دارد.

20 - ادّعای بغض صحابه نسبت به حضرت علیعليه‌السلام

او می گوید: «بسیاری از صحابه و تابعین، بغض علی را داشته، او را سب کرده و با او جنگ نموده اند».(280)

پاسخ

اوّلاً دشمنی ابن تیمیه با حضرت علیعليه‌السلام باعث شده تا ادّعا کند که بسیاری از صحابه و تابعین او را دشمن داشته و سبّ نموده اند. چرا او اسم این افراد را نمی برد؟ آیا غیر از خوارج که ابن تیمیه از اسلاف آنان است، کسی دیگر از تابعین بوده اند که نسبت به حضرت امیرمؤمنانعليه‌السلام بغض و عداوت داشته باشند؟

ثانیاً: اگر همه صحابه - بر فرض - بغض حضرت علیعليه‌السلام را داشته باشند، این نقص آنان است نه نقصی بر حضرت علیعليه‌السلام ؛ زیرا پیامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله در شأن او فرمود:( لایحبّک إلّا مؤمن ولایبغضک إلّا منافق ) ؛(281) «تو را به جز مؤمن دوست ندارد و نیز به جز منافق تو را دشمن نمی دارد. »

مگر پیامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله در شأن او نفرمود:( من آذی علیاً فقد آذانی ) ؛(282) «هر کس علی را اذیت کند مرا اذیت کرده است. »

و مگر پیامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله نفرمود:( من سبّ علیاً فقد سبّنی ) ؛(283) «هر کس علی را دشنام دهد مرا دشنام داده است. »

مگر پیامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله نفرمود:( من أحبّ علیاً فقد أحبّنی، ومن أبغض علیاً فقد أبغضنی ) ؛(284) «هر کس علی را دوست بدارد به طور حتم مرا دوست داشته و هر کس علی را دشمن بدارد به طور حتم مرا دشمن داشته است. »

چگونه کسی جرأت دارد که علیعليه‌السلام را دشمن بدارد؛ در حالی که بخاری به سندش از پیامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله نقل کرده که فرمود: «أنت منّی وأنا منک»؛(285) «تو از من و من از تو هستم. »

و نیز بخاری در شأن او از پیامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله نقل کرده که خطاب به حضرت علیعليه‌السلام فرمود: «أما ترضی أن تکون منّی بمنزلة هارون من موسی إلّا أنّه لانبی بعدی»؛(286) «آیا راضی نمی شوی که تو نزد من به منزله هارون نزد موسی باشی، جز آن که بعد از من نبی نیست. »

و نیز در شأن او فرمود:( إنّی دافعٌ الرایة غداً إلی رجل یحبّ اللَّه ورسوله ویحبّه اللَّه ورسوله ... ) ؛(287) «هرآینه من فردا پرچم را به دست کسی می دهم، که خدا و رسولش را دوست دارد و خدا و رسولش نیز او را دوست دارند... »

21 - ادّعای بیعت نکردن اکثر امت با امام علیعليه‌السلام

ابن تیمیه می گوید: «احدی از امت به جز علی بن ابی طالب بهره مند از امامت نشد، با این که امور براو سخت گشت، و نصف امّت و یا کمتر و یا بیشتر با او بیعت نکردند».(288)

پاسخ

اوّلاً: مستفاد از حکم عقل و نصوصات و ظواهر آیات قرآن کریم و سنّت نبوی آن است که امامت منصبی الهی است و هر امامی باید از جانب خداوند منصوب و منصوص باشد، و خلیفه بعد از رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله که از جانب خدا منصوب به امامت شد امام امیرالمؤمنین علی بن ابی طالبعليه‌السلام بود. با وجود این نصّ، خلافت و امامت الهی او تمام شد، و در مشروعیت پیدا کردن آن احتیاج به بیعت مردمی نیست؛ گرچه بیعت مردم در حقیقت التزام عملی از ناحیه آنان در عمل به دستورات خلیفه به حق است. و نفع این عمل به خود مردم باز می گردد که از امام به حق اطاعت کرده و سلطه او را پذیرفته اند.

ثانیاً: آیا عموم مردم با ابوبکر از روی طوع و رغبت بیعت کردند یا این که جماعت بسیاری از عموم مسلمانان از روی اکراه و تهدید سلطه او را پذیرفتند؟

مگر در سقیفه بر سر خلافت و تعیین جانشینی پیامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله غوغا و کشمکش عظیمی پدید نیامد؟ مگر گروهی از صحابه از بیعت با ابوبکر سرباز نزدند و به خانه حضرت زهراعليها‌السلام پناه نبردند؟(289)

مگر عمر بن خطّاب به جهت بیعت گرفتن اکراهی با گروهی، به خانه حضرت علیعليه‌السلام هجوم نبردند؟(290)

ثالثاً: چه کسی غیر از ابن تیمیه ادّعا کرده که بیشتر مردم با حضرت علیعليه‌السلام بیعت نکردند؟ این ادّعا تنها از ابن تیمیه است.

حسن بن فرحان مالکی می گوید: «امامت علی و خلافت او به نص و واقع و اجماع به اثبات رسید، و بزرگان صحابه و مهاجرین و انصار بر بیعت با او اجماع کرده اند، و بر خلافت او تمام بلاد اسلام؛ همچون حجاز، یمن، فارس، خراسان، مصر، آفریقا، جزیره، آذربایجان، هند، سند و نوبه، خاضع شدند. و به جز اهل شام کسی با بیعت او معارضه نکردند، و آنان نصف امت و حتی ربع امت بلکه به یک دهم امت هم نمی رسیدند. بلکه در شام برخی از صحابه و تابعین نیز وجود داشتند که بر خلافت علیعليه‌السلام اقرار داشتند و از معاویه کناره گیری می کردند؛ مثل شدّاد بن اوس و عبدالرحمن بن غنم اشعری بزرگ تابعین اهل شام. و با معاویه جز تعداد کمی از صحابه آن هم از مسلمانان فتح مکه و مسلمانان حنین و برخی که در صحابی بودن آن ها اختلاف است وجود نداشتند... ». (291)

در رابطه با تعداد کسانی که از بدری ها همراه با حضرت علیعليه‌السلام بودند اختلاف است، برخی می گویند: 130 نفر از بدری ها همراه با حضرت علیعليه‌السلام بودند.(292)

تمام اصحاب بیعت رضوان که تا آن زمان زنده بودند همراه با علیعليه‌السلام بودند. خلیفة بن خیاط (شیخ بخاری) به سند خود از عبدالرحمن أبزی نقل کرده که گفت: از کسانی که در بیعت رضوان با رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله بیعت نمودیم هشتصد نفر با علیعليه‌السلام بودیم که شصت و سه نفر از آنان از جمله عمار بن یاسر کشته شدند».(293)

این حدیث بنابر تصریح بزرگان اهل سنّت صحیح است و رجال آن بین ثقه و صدوق نزد آنان می باشند.(294)

اعمش می گوید: «به خدا سوگند! من به جهت علی و اصحابش تعجّب نمودم؛ زیرا همراه با او اصحاب پیامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله بودند... ». (295)

و نیز اجماع تابعین بر بیعت با علیعليه‌السلام بود. حسن بن فرحان مالکی در این باره می گوید: «اگر صحابه اجماع بر بیعت با علی داشتند تابعین نیز به تبع آنان بوده اند. تابعین حجاز و عراق و مصر و یمن و خراسان و دیگر بلاد اسلامی تابع صحابه بوده اند، و بدین جهت همراه با علیعليه‌السلام در صفّین بزرگان تابعین از اهل عراق بوده اند و در رأس آنان بهترین تابعین اویس قرنی و علقمة بن قیس و ابوعبدالرحمن سلمی و ابوالأسود دوئلی و احنف بن قیس و دیگران از بزرگان تابعین قرار داشتند... ». (296)

رابعاً: علما و محدّثان اهل سنّت، اجماع بر بیعت عمومی با حضرت دارند، اینک به عبارات برخی از آن ها اشاره می کنیم:

1 - سلیمان بن طرخان تیمی (143 ه. ق) می گوید: «اهل حرمین با علیعليه‌السلام بیعت نموده و بیعت برای اهل حرمین است».(297)

2 - ابن اسحاق (متوفای 151 ه. ق) می گوید: «چون عثمان کشته شد، با علی بن ابی طالب به طور عمومی در مسجد رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله بیعت شد. و اهل بصره با او بیعت کردند و در مدینه طلحه و زبیر نیز بیعت نمودند».(298)

عبارت ابن اسحاق قصور دارد و معلوم است که استقصا نکرده است؛ زیرا تنها به بیعت اهالی مدینه و بصره اشاره کرده و سخنی از بیعت کوفه و حجاز و یمن و مصر و خراسان و یمامه به میان نیاورده است؛ درحالی که همه اهالی آن دیار نیز بیعت کردند.(299)

3 - محمّد بن ادریس شافعی (204 ه. ق) می گوید: «بدانید که امام به حق بعد از عثمان، علی بن ابی طالب است و امامت او با بیعت بزرگان صحابه و رضایت بقیه ثابت شد».(300)

4 - ابن سعد (231 ه. ق) می گوید: «چون عثمان در روز جمعه، شب 28 ذی الحجه، سال 35 به قتل رسید با علی بن ابی طالب رحمه الله فردای آن روز به عنوان خلافت بیعت شد. طلحه و زبیر و سعد بن ابی وقاص و سعید بن زید بن عمرو بن نفیل و عمار بن یاسر و اسامة بن زید و سهیل بن حنیف و ابوایوب انصاری و محمّد بن سلمه و زید بن ثابت و خزیمة بن ثابت و تمام کسانی که از اصحاب رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله و دیگران که در مدینه بودند با حضرت بیعت کردند».(301)

5 - ابن قتیبه دینوری (276 ه. ق) می گوید: «... من نواصب را مشاهده کردم، هنگامی که غلوّ رافضه در محبّت علی و مقدّم داشتن او را دیدند، با این عمل مقابله کرده و در تأخیر علی - کرّم اللَّه وجهه - و کوتاهی در حقّ او و ناسزاگویی به او غلو نمودند، گرچه به ظلم بر او تصریح نکرده اند... و به جهت جهل شان آن حضرت را از امامان هدایت خارج کرده و در زمره امامان فتنه گر داخل کردند، و او را مستوجب اسم خلافت ندانستند؛ زیرا مردم بر او اختلاف کرده اند ولی برای یزید بن معاویه به بهانه اجماع مردم بر او، اسم خلیفه را مستحق وی دانستند... ». (302)

6 - حافظ ابوبکر اسماعیلی (متوفای 371 ه. ق) در حکایت مذهب اهل سنّت می گوید: «سپس خلافت علی بن ابی طالب به بیعت بیعت کنندگان از بدری ها همچون عمار بن یاسر و سهل بن حنیف و تابعین آنان از سایر صحابه به جهت سابقه حضرت و فضل او ثابت شد».(303)

7 - ابوعبداللَّه بن بطّه (387 ه. ق) می گوید: «بیعت علی - رضی اللَّه عنه - بیعت اجتماع و رحمت بود، و هرگز مردم را به خود دعوت نکرد و نیز بر بیعت خود با شمشیر، مردم را مجبور نساخت و با عشیره خود بر مردم غالب نشد. او با این عمل خود به خلافت شرف و بها داد و با عدالت خود به قامت خلافت، زیور بها و عظمت و ارزش آویخت... ». (304)

8 - ابوعثمان علی بن عبدالرحمن صابونی (متوفای 449 ه. ق) می گوید: «... خلافت علی به بیعت صحابه با او بود؛ زیرا تمام آنان او را سزاوارترین و برترین خلق در آن وقت به خلافت می شناختند، و هرگز عصیان و نافرمانی او را به خود اجازه نمی دادند... ». (305)

9 - ابن عبدالبرّ (متوفای 463 ه. ق) می گوید: «مهاجرین و انصار بر بیعت با او اجتماع کردند و تنها چند نفر از آن ها بودند که بیعت نکردند... ». (306)

10 - آمدی (631 ه. ق) می گوید: «و امّا وجه دوم در اثبات امامت علیعليه‌السلام اجماع امت بعد از قتل عثمان و اتفاق آن ها بر استخلاف و امامت او است... و این دلیل بر امامت وی می باشد». (307)

11 - ابن عماد حنبلی (1089 ه. ق) می گوید: «همراه و مؤید علیعليه‌السلام جماعتی از بدری ها و اهل بیعت رضوان و روایات پیامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله و اجماع بر امامت او بودند».(308)

12 - ابن ابی العزّ حنفی شارح(792) می گوید: «خلافت برای امیرالمؤمنین علی بن ابی طالب بعد از عثمان، با بیعت صحابه، به جز معاویه از اهل شام ثابت شد».(309)

13 - ابن حجر عسقلانی (852 ه. ق) می نویسد: «بیعت علی بر خلافت، بعد از قتل عثمان در اوائل ذی الحجة سال 35 بود. مهاجرین و انصار و تمام کسانی که حاضر بودند، با او بیعت کردند. بیعت او را به تمام مناطق اسلامی مکتوب نمودند، تمام اهالی آن ممالک به بیعت با او اذعان پیدا کردند به جز معاویه و اهل شام که بین آن ها بعداً اتّفاقاتی افتاد».(310)

22 - اعتراض به حزن حضرت زهراعليها‌السلام

ابن تیمیه در اعتراض به حزن حضرت زهراعليها‌السلام در سوگ پدرش و مقایسه آن با حزن ابوبکر در غار می گوید: «شیعه و دیگران از فاطمه حکایت می کنند که به حدّی در سوگ پیامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله حزن داشته که قابل توصیف نیست، و این که او بیت الاحزان ساخته است، و این کار را مذمّت برای او به حساب نمی آورند، با این که او بر امری حزن داشته که فوت شده و باز نمی گردد، ولی ابوبکر در زمان حیات پیامبر از ترس این که حضرت کشته شود خوف داشته است و آن حزنی است که متضمن حراست است، و لذا چون حضرت فوت کرد هرگز چنین حزنی را ابوبکر نداشت؛ زیرا بی فایده است، نتیجه این که حزن ابوبکر بدون شکّ کامل تر از حزن فاطمه است».(311)

پاسخ

اوّلاً: حزن ابوبکر ناشی از ضعف ایمان او به نصرت الهی بوده است و لذا پیامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله در غار به او فرمود:( لا تَحْزَنْ إِنَّ اللَّهَ مَعَنا ) (312) «غم مخور، خدا با ماست. »

و نیز خداوند متعال می فرماید:( أَلا إِنَّ أَوْلِیاءَ اللَّهِ لا خَوْفٌ عَلَیهِمْ وَلا هُمْ یحْزَنُونَ ) (313) «آگاه باشید [دوستان و] اولیای خدا، نه ترسی دارند و نه غمگین می شوند. »

ثانیاً: حزن در فراق محبوب و گریه کردن بر او نه تنها امری جایز و راجح است بلکه خود پیامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله نیز چنین می کرده است.

انس بن مالک از پیامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله نقل کرده که فرمود: «إنّ العین تدمع والقلب یحزن ولانقول إلّا مایرضی ربّنا، وإنّا لفراقک یا إبراهیم لمحزونون»؛(314) «همانا چشم می گرید، و قلب محزون می شود ولی غیر از آنچه رضایت پروردگار ماست نمی گوییم، و به طور حتم ای ابراهیم در فراق تو محزونیم. »

چرا ابن تیمیه به پیامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله اعتراض نمی کرد که چرا به امری که گذشته و فوت شده محزونی؟!

بخاری و مسلم نقل کرده اند: هنگامی که خبر شهادت زید بن حارثه و جعفر بن ابی طالب و عبداللَّه بن رواحه در غزوه موته به پیامبر اکرمصلى‌الله‌عليه‌وآله رسید؛ در حالی که آثار حزن بر ایشان هویدا بود، جلوس نمود.(315)

بخاری از انس بن مالک نقل کرده که گفت: «قنت رسول اللَّهصلى‌الله‌عليه‌وآله شهراً حین قتل القرّآء، فما رأیت رسول اللَّه حزن حزناً قطّ أشدّ منه»؛(316) «هنگامی که قاریان قرآن در کنار بئر معونه به شهادت رسیدند، یک ماه حضرت با مردم سخن نمی گفت. و هرگز دیده نشد که پیامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله به این شدّت ناراحت شده باشد. »

ثالثاً: حزن و اندوه حضرت زهراعليها‌السلام بعد از وفات پیامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله تنها در فراغ پدرش نبوده، بلکه حزن و اندوه و گریه او بر ارتداد امت و به فراموشی سپردن تمام زحمات و سفارشات پدرش و خانه نشین کردن خلیفه به حق رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله ؛ یعنی حضرت علیعليه‌السلام و دیگر امور نیز بوده است.

حضرت زهراعليها‌السلام چنان از این امور محزون و ناراحت بود که عبداللَّه بن حارث می گوید: «مکثت فاطمة بعد النبیصلى‌الله‌عليه‌وآله ستّة أشهر وهی تذوب»؛(317) «فاطمهعليها‌السلام بعد از پیامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله شش ماه زنده بود و این درحالی بود که بدنش در این مدّت آب می شد. »

رابعاً: چه کسی گفته که ابوبکر در سوگ پیامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله محزون نشده و نگریسته است؟! بلکه مطابق نصّ طیالسی، بر پیامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله نوحه سرایی نیز کرده است.

او می گوید: «بعد از وفات پیامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله چون بر حضرت وارد شد لبانش را بین دو چشمان حضرت گذاشت و دو دستش را به دو گیجگاه او، آن گاه فریاد برآورد: «وا نبیاه، وا خلیلاه، وا صفیاه»؛ «آه ای نبی خدا، وای ای دوست خدا، وای انتخاب شده خدا».(318)

خامساً: چگونه انسان در فراق رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله محزون نگردد؛ در حالی که حضرت فرمود: «من أصیب بمصیبة فلیذکر مصیبته بی فإنّها من أعظم المصائب»؛(319) «هر کس به مصیبتی گرفتار آمد باید مصیبت مرا به یاد آورد؛ زیرا که مصیبت من از بزرگ ترین مصیبت ها است. »

سلمان و ابوالدرداء دائماً در فراغ رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله محزون بودند و لذا از آن دو رسیده که می گفتند: «ثلاثة أحزنتنی حتّی أبکتنی: فراق محمّدصلى‌الله‌عليه‌وآله ... »؛ (320) «سه چیز مرا به حدّی محزون کرده که به گریه واداشته است: یکی فراق محمّدصلى‌الله‌عليه‌وآله ... ».

حزن در فراق و دوری پیامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله به حدّی تأثیرگذار بود که حتی تنه درخت خرمایی که در مسجد رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله بود نیز متأثر شد.

دارمی در سنن خود از انس بن مالک نقل می کند که رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله در روز جمعه می ایستاد و پشت خود را بر تنه درخت خرمایی در مسجد تکیه می داد. شخصی رومی آمد و گفت: آیا اجازه می دهید برای شما چیزی بسازم تا بر روی آن بنشینید؟ زیرا گویا شما ایستاده اید. او برای حضرت، منبر سه پله ای ساخت که حضرت بر پله سوم آن می نشست. چون پیامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله بر روی منبر قرار گرفت، آن تنه درخت در حزن حضرت صدایی همچون صدای گاو درآورد، به حدّی که مسجد به لرزه درآمد. حضرت در آن هنگام از منبر پایین آمد و آن تنه درخت را در برگرفت. در این هنگام بود که آرام گرفت. سپس حضرت فرمود: «والّذی نفسی بیده لو لم التزمه مازال هکذا حتی تقوم الساعة حزناً علی رسول اللَّهصلى‌الله‌عليه‌وآله »؛ «قسم به کسی که جانم به دست اوست اگر او را در بر نگرفته بودم تا روز قیامت در حزن رسول خدا این چنین بود. » آن گاه پیامبر دستور داد تا آن چوب را دفن نمایند.

23 - اعتراض به شکوه حضرت زهراعليها‌السلام

ابن تیمیه در اعتراض به علامه حلی رحمه الله می گوید: «و همچنین آنچه را ذکر کرده که زهراعليها‌السلام - با ابوبکر و صاحب او (عمر) سخن نگفت تا آن که به ملاقات پدرش رفت و به او شکایت کرد، این مطلب امری است که لایق شأن فاطمهعليها‌السلام نیست که درباره او گفته شود؛ زیرا شکایت و شکوه را نزد رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله بردن امری لایق بر او نیست، بلکه شکوه را باید نزد خدا برد... ». (321)

پاسخ

اوّلاً: این موضوع که حضرت زهراعليها‌السلام با ابوبکر قهر کرده و از او کناره گرفته، امری ثابت و معروف است.

بخاری و مسلم و ابن حبان از عایشه نقل کرده که فاطمهعليها‌السلام در موضوع اختلاف در ارث رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله بر ابوبکر غضب کرد و از او کناره گرفت و تا هنگام وفاتش با او سخن نگفت. و بعد از پیامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله شش ماه زندگی کرد. و چون وفات یافت شوهرش شبانه او را دفن نمود. و هرگز ابوبکر را خبر نکرد و خود بر جنازه حضرت نماز گزارد.(322)

ثانیاً: شکایت بردن نزد رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله حقیقتاً شکایت بردن نزد خداوند است. لذا مشاهده می کنیم که صحابه در شداید و مصایب و ظلم هایی که به آنان روا می شد به رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله پناه برده و به او شکوه می کردند.

ابوداوود از خولة بن مالک بن ثعلبه نقل کرده که گفت: همسرم اوس بن صامت مرا طلاق ظهار داد. به نزد رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله آمدم و از این بابت نزد او شکایت کردم. حضرت در این امر با من مجادله می نمود و می فرمود: از خدا بترس؛ زیرا او پسر عموی تو است. من نگذشتم تا این که قرآن نازل شد، خداوند سبحان فرمود:( قَدْ سَمِعَ اللَّهُ قَوْلَ الَّتِی تُجادِلُكَ فِی زَوْجِها ) (323) «خداوند سخن زنی را که درباره شوهرش به تو مراجعه کرده بود شنید».(324)

ثالثاً: مطابق روایات بسیاری، صحابه نزد رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله شکایت می آوردند. اینک به نمونه هایی از آن ها اشاره می کنیم:

1 - شکوه حضرت زهراعليها‌السلام از خدمت در منزل.(325)

2 - شکوه یکی از صحابه درباره قحطی.(326)

3 - شکوه صحابه از گرانی قیمت ها.(327)

4 - شکوه صحابه از فقر و تنگدستی.(328)

5 - شکوه صحابه از عطش در یکی از غزوات.(329)

6 - شکوه جریر از این که نمی تواند بر اسب بنشیند.(330)

7 - شکوه حذیفه.(331)

8 - شکوه عبدالرحمن بن عوف از خالد بن ولید.(332)

9 - شکوه یکی از صحابه از قساوت قلب.(333)

10 - شکوه عثمان بن ابی العاص از دردی که در بدنش احساس کرده بود.(334)

11 - شکوه صحابه از ظلم مشرکین.(335)

12 - شکوه یکی از صحابه در مورد تخیلات در نماز.(336)

13 - شکوه زنان به جهت کتک خوردنشان.(337)

14 - شکوه تابعین از حجاج بن یوسف ثقفی.(338)

15 - شکوه امیرالمومنینعليه‌السلام در عالم رؤیا از امت پیامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله .(339)

16 - شکوه بهائم نزد رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله .(340)

24 - اعتراض به قهر کردن حضرت زهراعليها‌السلام با ابوبکر

ابن تیمیه می گوید: «قهر کردن و کنار کشیدن فاطمه با صدّیق کاری پسندیده نبود و از کارهایی نیست که بتوان به خاطر آن حاکم را مذمّت نمود، بلکه این عمل به جرح و طعن نزدیک تر است تا این که مدح باشد».(341)

او در جایی دیگر می گوید: «و اما قول ابن مطهر حلّی که تمام محدثین روایت کرده اند که پیامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله فرمود: «یا فاطمة! إنّ اللَّه یغضب لغضبک ویرضی لرضاک»، این نسبت دروغ به پیامبر است؛ زیرا این حدیث از پیامبر نقل نشده، و در کتب معروف حدیثی شناخته نشده و سند معروف یا صحیح و یا حسنی از پیامبر ندارد. و هر کس که خدا و رسول از او راضی است ضرری ندارد که یکی از خلق نسبت به او غضبناک شود، هر کس که می خواهد باشد».(342)

پاسخ

اوّلاً: موضوع قهر کردن و کنار کشیدن حضرت زهراعليها‌السلام از آن جهت که آن حضرت به نصّ قرآن و حدیث معتبر نبویصلى‌الله‌عليه‌وآله معصومه است و به غضب او خدا و رسول به غضب درآمده، لذا دلالت بر منقصت بزرگی بر ابوبکر و عمر دارد؛ زیرا تا کسی کار خلافی انجام ندهد مورد غضب خدا و رسولش واقع نمی شود. مگر فاطمهعليها‌السلام مشمول آیه تطهیر نیست؟ آیه ای که دلالت بر عصمت پنج تن آل عبا از جمله حضرت زهراعليها‌السلام دارد.

ثانیاً: حدیث: «یا فاطمة! إنّ اللَّه یغضب لغضبک ویرضی لرضاک» را بسیاری از علمای عامه در کتب حدیثی خود نقل کرده اند؛ از قبیل:

1 - ابن ابی عاصم.(343)

2 - حاکم نیشابوری.(344)

3 - ابوالقاسم طبرانی.(345)

4 - دولابی.(346)

5 - ابن عساکر دمشقی.(347)

6 - محبّ الدین طبری.(348)

7 - ابن حجر هیثمی.(349)

ثالثاً: حاکم نیشابوری بعد از نقل این حدیث تصریح به صحت سند آن کرده است. و نیز حافظ هیثمی تصریح به حَسَن بودن آن نموده است.

گرچه ذهبی به دفاع از استادش ابن تیمیه برآمده و این حدیث را با سند حاکم تضعیف کرده و گفته: حسین بن زید منکر الحدیث است و حلال نیست که به او احتجاج شود، ولی این تعلیق از ذهبی غریب به نظر می رسد؛ زیرا او سبب جرح و نقد خود را ذکر نکرده و نیز علت این که نمی توان به حدیث او احتجاج کرد را بیان ننموده است. نهایت مطلبی که می توان درباره حسین بن زید ذکر کرد این است که او مشکلی ندارد. ابن عدی در «الکامل» می گوید: عموم حدیث او از اهل بیت است و امید است که در او باکی نباشد... ». (350) و ابن حجر می گوید: «او صدوق است و چه بسا در برخی موارد به خطا رفته است».(351)

بس است در توثیق او که حافظ دارقطنی در سندی که حسین بن زید وجود دارد می گوید: «تمام این افراد ثقه هستند».(352)

و نیز ضیاء مقدسی این حدیث را در کتاب «الاحادیث المختارة» نقل کرده است، با التزام به این که احادیثی که نقل می کند همگی موثّقند.

وانگهی ذهبی متّهم به تشدّد و سخت گیری در احادیثی است که در باب فضایل اهل بیتعليهم‌السلام وارد شده است، و گاهی بدین جهت افراد بسیار جلیل القدر را تضعیف می کند. ابن حجر عسقلانی در ترجمه علی بن صالح انماطی، بعد از آن که مشاهده کرده که ذهبی او را متّهم به گفتاری کرده که او از آن مبرّا است، می گوید: «سزاوار است کسانی که از ناحیه ذهبی تضعیف می شوند را خوب بررسی کنیم».(353)

ذهبی چگونه این حدیث را تضعیف کرده؛ در حالی که شیخ و استاد او حافظ مزّی در «تهذیب الکمال» و نیز ابن حجر در «الاصابة» از باب احتجاج این حدیث را نقل کرده و آن را تضعیف نکرده اند.

رابعاً: چه کسی گفته که خداوند سبحان اگر از کسانی به جهت یک عمل خاصی راضی شده تا ابد از آنان راضی است؛ گرچه بعد از آن عمل کارهای خلاف بسیاری انجام داده باشند. بنابراین پیامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله گرچه به جهت بیعت رضوان از عده ای از صحابه راضی شد ولی این رضایت در مورد خاص و مربوط به آن عمل است و شامل اعمال خلاف او نمی شود. و نیز دلالت بر راضی بودن خداوند از آنان تا آخر عمر ندارد.

خامساً: معنای جمله «کائناً من کان» هر کس می خواهد باشد، چیست؟ آیا این اهانت به حضرت زهراعليها‌السلام و اظهار عداوت به او نیست.

سادساً: اگر جمله: «یا فاطمة! إنّ اللَّه یغضب لغضبک ویرضی لرضاک» در صحاح ستّه نیامده ولی شبیه این مضمون در صحیح بخاری وارد شده است.

بخاری به سند خود از مسور بن مخرمه نقل کرده که رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله فرمود: «فاطمة بضعة منّی فمن أغضبها فقد اغضبنی»؛(354) «فاطمه پاره ای از تن من است پس هر کس او را به غضب درآورد به طور حتم مرا به غضب درآورده است. »

می دانیم که هر کس شخصی را به غضب درآورد او را اذیت و آزار داده است. در نتیجه پیامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله به جهت غضب دخترش فاطمهعليها‌السلام اذیت و آزار شده است. در قرآن کریم آمده است:( إِنَّ الَّذِینَ یؤْذُونَ اللَّهَ وَرَسُولَهُ لَعَنَهُمُ اللَّهُ فِی الدُّنْیا وَالآْخِرَةِ وَأَعَدَّ لَهُمْ عَذاباً مُهِیناً ) (355) «آن ها که خدا و پیامبرش را آزار می دهند، خداوند آنان را از رحمت خود در دنیا و آخرت دور ساخته، و برای آن ها عذاب خوار کننده ای آماده کرده است. »

25 - اعتراض بر حضرت زهراعليها‌السلام به جهت وصیت به دفن شبانه!!

ابن تیمیه می گوید: «و همچنین آنچه را که حلّی نقل کرده که فاطمه وصیت کرد تا او را شبانه دفن کنند و هیچ کس بر او نماز نگزارد، این مطلب را کسی از فاطمه حکایت نمی کند و به آن جز فرد جاهل احتجاج نمی نماید، او به فاطمه مطلبی را نسبت می دهد که لایق آن نیست، و این مطلب اگر صحیح باشد، به گناه بخشیده شده سزاوارتر است تا سعی مشکور؛ زیرا نماز مسلمان بر دیگری خیر زایدی است که به او می رسد... ». (356)

پاسخ

حضرت زهراعليها‌السلام بی جهت چنین وصیتی نکرده است، او به جهت مبارزه سیاسی با دستگاه حاکم و مطّلع کردن مردم از بی عدالتی آنان، دست به چنین وصیتی زده است. او با این عملش می خواست مردم سؤال کنند چرا دختر پیامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله باید شبانه دفن شود؟ و اگر مردم از سرّ این وصیت آگاه شوند پی به عدم مشروعیت خلافت و بی عدالتی آنان خواهند برد. و نیز حضرت با این وصیت نخواست تا آنان با حضور خودشان به مردم چنین وانمود کنند که ما خلیفه به حقّ مسلمین هستیم و با اهل بیت پیامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله مشکلی نداریم. هر سیاستمداری می فهمد که این وصیت چه تأثیر سوئی بر دستگاه خلافت تا روز قیامت داشته است.

ثانیاً: نماز هر کس بر جنازه شخصی منشأ خیر زاید نخواهد بود.

ثالثاً: حضرت زهراعليها‌السلام مطابق آیه تطهیر و برخی از احادیث، معصومه بوده و از هر نوع اشتباه و خطا مصون است.

پیامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله در شأن او فرمود:( فاطمة بضعة منّی من أغضبها فقد أغضبنی ) ؛(357) «فاطمه پاره تن من است، هر کس او را به غضب درآورد به طور حتم مرا به غضب درآورده است. »