دین و آزادی

دین و آزادی0%

دین و آزادی نویسنده:
گروه: سایر کتابها

دین و آزادی

نویسنده: محمدحسین فهیم نیا
گروه:

مشاهدات: 14225
دانلود: 2952

توضیحات:

دین و آزادی
جستجو درون كتاب
  • شروع
  • قبلی
  • 22 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • دانلود HTML
  • دانلود Word
  • دانلود PDF
  • مشاهدات: 14225 / دانلود: 2952
اندازه اندازه اندازه
دین و آزادی

دین و آزادی

نویسنده:
فارسی

فصل چهارم: آزادی عقیده در اسلام

مقدمه

مکتب اسلام از سه بخش تشکیل شده است:

1. اعتقادات: اصولی که یک مسلمان باید به آن ها عقیده داشته باشد. عقیده از عقد به معنای گره است، یعنی روح و جان او به این اصول و باورها گره خورده باشد؛

2. احکام عملی اسلام (شریعت): یک مسلمان علاوه بر پیوند قلبی به اصول اعتقادی اسلام، باید به یک سری دستورهایی نیز عمل کند؛

3. اخلاق: این بخش مربوط به تربیت روح مسلمان است، یعنی بعد از پذیرش اصول دین و عمل به احکام شرعی اسلام، باید روح خود را تحت تربیت دستورهای اخلاقی دین قرار دهد. شایان ذکر است که اعتقادات مهم ترین بخش به شمار می رود و نقش فوق العاده ای در تدین یک مسلمان می تواند داشته باشد.

از مسلّمات شیعه، وجوب کسب یقین در اصول عقاید و جایز نبودن تقلید در آن هاست و این مطلب را در ابتدای رساله های عملیه مراجع تقلید می توان مشاهده کرد. تفکر مربوط به مسیری است که ما طی می کنیم و بعد از طی آن مسیر به نتیجه ای می رسیم و ذهنیتی در ذهن ما تثبیت خواهد شد که به آن عقیده گفته می شود و آن زمان است که عقد و پیوندی در وجود ما گره می خورد.

«آزادی عقیده» به معنای «عدم اکراه»

با پذیرش اصول اعتقادی مکتبی مثل اسلام، دیگر آزادی عقیده در این حال و وضعیت معنا ندارد؛ از این رو باید در آیه ( لَآ إِکْرَاهَ فِی الدِّینِ ) ؛ (351) اکراهی و اجباری در دین نیست» دقت کنیم. آزادی عقیده به معنای «عدم اکراه» است، یعنی عقیده قابل تحمیل نیست و دین در پی آن است که زمینه دین باوری را فراهم کند و موانع سد راه پذیرش آن را با روشن گری بردارد؛ پس تعبیر به «آزادی عقیده» امری مسامحی است. استدلال به آیه «لَآ إِکْرَاهَ فِی الدِّینِ» در مورد آزادی عقیده در اسلام از روی عدم شناخت است، زیرا توحید اساس تمام قوانین و احکام اسلامی است و با این حال چطور ممکن است اسلام آزادی در عقیده را تشریع کرده باشد؟ اگر آیه بالا چنین دیدگاهی را مجاز کند آیا تناقض صریح نخواهد بود؟ قطعاً تناقض است. این مسئله مانند این است که در مجالس قانون گذاری قوانینی به تصویب برسد و در آخر آن، قانونی را هم اضافه کنند که مردم در عمل به این قوانین آزادند.

علامه طباطبایی در این باره می نویسد:

عقیده عبارت است از درک تصدیقی، اگر در ذهن انسان پیدا شود، این حاصل شدنش عمل اختیاری انسان نیست، تا بشود فلان شخص را از فلان عقیده منع و یا در آن عقیده آزاد گذاشت. آنچه در مورد عقاید می شود تحت تکلیف درآید لوازم عمل به عقاید است نه خود عقاید، و معلوم است که وقتی لوازم عمل نامبرده، با مواد قانون دایر در اجتماع مخالفت داشت و یا با اصلی که قانون متکی در آن است ناسازگاری داشت، حتماً قانون از آن جلوگیری خواهد کرد؛ پس آیه شریفه ( لَآ إِکْرَاهَ فِی الدِّینِ ) ، تنها در این مقام است که بفهماند اعتقاد اکراه بردار نیست و لذا حریت تنها در این سه اصل اعتقادی است و نمی تواند در غیر آن باشد، زیرا آزادی در غیر این اصول یعنی ویران کردن اصل دین. (352)

آزادی، محور عقیده

در صورتی عقد و گره صدق می کند که قبل از آن مفهوم رها و آزاد وجود داشته باشد و اتصالی که بین آن دو برقرار می کنیم عقد محقق می شود، مثل پیوند بین دو زوج، و اگر این مطلب اول واقع نشود مفهوم «عقد و اعتقاد» وجود خارجی پیدا نمی کند.

ذات اقدس اله دل انسان را به گونه ای آفریده است که تنها به برهان، سر می سپارد و لذا می فرماید: ( إِنَّ الظَّنَّ لَا یغْنِی مِنَ الْحَقِ شَیاً ) ؛ (353) همانا گمان، بی نیاز نمی کند از حق چیزی را». این آیه بیانگر این حکم ارشادی است که سخن مظنون نگویید، زیرا اثری در دل دیگران ندارد. اگر مقدمات یک عقیده برای انسان روشن نشده باشد نه کسی می تواند آن عقیده را بر ما تحمیل کند و نه خود می توانیم بر خویش تحمیل کنیم. عقیده با «عقد» و «گره خوردن» ارتباط دارد و خود عقد، با تصدیق علمی و یقینی مرتبط است. در اعتقاد، دو عقد و گره لازم است: یکی میان موضوع و محمول - که به همین جهت «قضیه» را «عقد» می نامند - دیگری میان محصول قضیه و نفس انسان که این عقد دوم را اعتقاد می نامند. البته می شود انسان با تصوراتی خیالی زندگی کند، بدون آن که آن ها را از طریق دلیل و برهان به دست آورده باشد. خدای سبحان درباره اندیشه و عقیده، آزادی را محور قرار داده و اکراه در دین را جایز نمی داند و وظیفه انبیا را عرضه و ابلاغ دین می داند: ( وَما عَلَینا إِلَّا الْبَلاغُ الْمُبِینُ ) ؛ (354) و بر عهده ما چیزی جز ابلاغ آشکار نیست»، و به پیامبر اکرم صلى‌الله‌عليه‌وآله می فرماید: ( لَعَلَّکَ باخِعٌ نَّفْسَکَ أَلَّا یکُونُوا مُؤْمِنِینَ * إِن نَّشَأْ نُنَزِّلْ عَلَیهِم مِّنَ السَّمآءِ آیةً فَظَلَّتْ أَعْناقُهُمْ لَها خاضِعِینَ ) ؛ (355) گویا تو قالب تهی می کنی بر این اندوه که چرا اینان ایمان نمی آورند، اگر ما بخواهیم، چیزی را از آسمان نازل کنیم تا ایشان برای آن خاضع و فروتن شوند». پس خدای سبحان، ایمان اجباری را سعادت نمی داند و برای آن، اثری در کمال انسان قائل نیست. (356)

اگرچه اراده تشریعی خداوند به این است که آدمی همراه حق و ثواب باشد، ولی ایمان تحمیلی را نمی پسندد. در صورتی این پذیرش استوار خواهد بود که ریشه در اعماق جان آدمی داشته باشد و از روی علم و آگاهی باشد.

اگر خداوند می خواست انسان را در دنیا به داشتن ایمان مجبور کند او را به هیأت ملایکه خلق می فرمود و اراده و اختیار را از او می ستاند، ولی حکمت الهی اقتضای آن را دارد که انسان آزاد و مختار باشد، عقلش را به کار بندد و اراده اش را به کار زند و راهش را خودش برگزیند نقش انبیا نیز در یادآوری و راهنمایی است و نمی توانند از اجبار استفاده کنند. (357)

قرآن کریم در موارد متعدد، وظیفه پیامبر صلى‌الله‌عليه‌وآله را تنها تذکر و یادآوری ذکر کرده و در بعضی موارد تصریح نموده که الزام و اجباری نباید در بین باشد، از جمله:

( فَذَکِّرْ إِنَّماأَنتَ مُذَکِّرٌ*لَّسْتَ عَلَیهِم بِمُصَیطِرٍ ) ؛ (358) پس تذکر ده که تو فقط تذکر دهنده ای، توسلطه گر بر آنان نیستی که (بر ایمان) مجبورشان کنی.

( وَما أَنتَ عَلَیهِم بِجَبّارٍ فَذَکِّرْ بِالْقُرْآنِ مَن یخافُ وَعِیدِ ) ؛ (359) و تو مجبور به اجبار آن ها (به ایمان) نیستی، پس به وسیله قرآن کسانی که از عذاب من می ترسند متذکر ساز. وظیفه تو همین است.

( أَفَأَنتَ تُکْرِهُ النّاسَ حَتَّی یکُونُوا مُؤْمِنِینَ ) ؛ (360) آیا تو می خواهی مردم را مجبور سازی که ایمان بیاورند (ایمان اجباری چه سودی دارد؟ ).

نکته: اسلام آزادی عقیده را به رسمیت شناخته است؛ یعنی هیچ کس در اسلام به جرم عقیده ای که دارد در این دنیا مجازات نمی شود؛ اما قبول آزادی عقیده در اسلام به معنای یکسان بودن عقاید نیست. این نکته را از آیه ( لَآ إِکْرَاهَ فِی الدِّینِ قَد تَّبَینَ الرُّشْدُ مِنَ الْغَی ) می توان استفاده کرد. «رشد» و «غی» با یکدیگر تفاوت دارند و ما در مقابل انتخاب ها و عقاید خود مسئولیم، زیرا آزادیم؛ آزادی هم ملازم با مسئولیت است.

حق و باطل و صحیح و خطا وجود دارد، مسئولیت وجود دارد، یعنی حقیقت و خطا از یک سو و آزادی از سوی دیگر و مسئولیت از سوی دیگر، این ها سه ضلع یک مثلث اند. اگر انسان با استفاده از آزادی خود، عقیده باطل را انتخاب کند باید در پیشگاه خداوند پاسخگوی این انتخاب باشد و این امر در آخرت خواهد بود؛ اما در این دنیا تعامل اسلام با سایر ادیان و عقاید و صاحبان مکتب ها و عقاید گوناگون غیراسلامی و باطل مبتنی بر اصل آزادی و حق بهره مندی و پای بندی به عقیده هایی است که حق تشخیص داده اند و در مسیر شناخت و جست و جو و انتخاب خود به آن رسیده اند. (361)

رابطه آزادی عقیده و آزادی بیان

«عقیده» شامل باور ذهنی انسان است و ممکن است که فردی هیچ گاه مکنونات ذهن را بروز ندهد و در اعمالی که تجلی اعتقاد است تظاهر نکند؛ اما «بیان» می تواند مطالبی را بروز دهد که پایه اعتقاد درونی ندارد و سخنگوی باورهای درونی نیست. ولی با وجود تفاوت، باید گفت آزادی بیان تجلی بیرونی آزادی عقیده است.

آزادی عقیده، با آزادی بیان تا حدودی متفاوت است؛ آزادی بیان تجلی بیرونی آزادی عقیده است. عقیده وقتی که تعین خارجی پیدا کند با مجموعه ای از حقوق فردی و اجتماعی مواجه می شود، اما به هر حال اگر آزادی عقیده به آزادی بیان منتهی نشود اساساً هیچ فایده ای بر آن مترقب نخواهد بود؛ یعنی اگر فردی عقیده داشته باشد و نتواند آن عقیده را بیان کند آزادی عقیده، چه فایده و ثمری می تواند داشته باشد؟ عقیده در صورت عدم طرح و تبیین بیرونی، می میرد و نابود می شود؛ بنابراین موقعی می توانیم بگوییم که اسلام آزادی عقیده را به رسمیت شناخته است که معتقد باشیم اسلام بیان آن عقیده را هم به رسمیت شناخته است. (362)

در اینجا سؤال مطرح می شود که آزادی عقیده در اسلام تا چه اندازه ای پذیرفته شده است؟ آیا این آزادی به صورت رسمی اعتبار دارد یا خیر؟ درباره آزادی آیات و روایات بسیاری وجود دارد، البته این مفهوم را با واژه های مختلفی چون حریت، عدم اکراه و اختیار بیان کرده است. نکته دیگر این که آزادی آمده در آیات و روایات، آزادی کلامی و فلسفی است، چون این مسئله در آن زمان خیلی مبتلا به مردم بوده که انسان مسئول اعمال خودش است یا نه، ولی مسئله مبتلا به امروز، آزادی حقوقی است، در اینجا ما از «فلسفه آزادی حقوق» بحث می کنیم که می توان به صورت عقلانی از آن دفاع کرد. ظاهر آیاتی از قبیل ( لَآ إِکْرَاهَ فِی الدِّینِ ) یا ( لَکُمْ دِینُکُمْ وَلِی دِینِ ) این است که اسلام آزادی در عقیده را پذیرفته است، به این معنا که هیچ کس دراسلام به جرم عقیده ای که دارد در این دنیا مجازات نمی شود و حتی عمل مسلمانان نیز همین را نشان می دهد؛ رفتار مسالمت آمیز مسلمانان با دیگر ادیان مؤید این است. در طول تاریخ ظاهر قرآن این است که زمان ظهور امام زمان عليه‌السلام یهودی ها و مسیحی ها نیز هستند: ( فَأَغْرَینا بَینَهُمُ الْعَدَاوَةَ وَالْبَغْضَآءَ إِلَی یوْمِ الْقِیامَةِ ) ؛ (363) از این رو در میان آن ها تا دامنه قیامت عداوات و دشمنی افکندیم». این آیه نشان می دهد که زمان امام زمان عليه‌السلام هم این ها وجود دارند و تا روز قیامت ادامه پیدا خواهد کرد.

شرایط آزادی ترویج عقیده

احکام و دستورهای اسلام عمدتاً به یکدیگر وابسته اند و در یکدیگر اثر می گذارند. ما اگر بخواهیم آزادی عقیده را در جامعه اسلامی مطرح کنیم باید زمینه مناسب آن را هم فراهم کنیم، نه این که هر کس هر عقیده ای هر چند خرافی و منحرف را به صورت مطلق العنان ترویج کند، در حالی که جامعه ظرفیت آن را نداشته و دچار انحراف می گردد.

با توجه به آیه ( فَبَشِّرْ عِبادِ * الَّذِینَ یسْتَمِعُونَ الْقَوْلَ فَیتَّبِعُونَ أَحْسَنَهُ ) ، (364) بیان نظرها و عقاید مختلف در جامعه منعی ندارد. نهادهای دینی اگر با تبلیغات مناسب روشنگری کنند و ذهن ها را با حقیقت اسلام آشنا کنند، دیگر ترویج عقاید و مکاتب مختلف نمی تواند منعی داشته باشد.

بنابراین ترویج عقاید مختلف در جامعه اسلامی با دو شرط آزاد است: اوّلاً، تبلیغات اسلامی فراوان باشد و بتواند حقیقت اسلام را نشان بدهد؛ ثانیاً، دروغ و تحریف در آن نباشد، چون اسلام اجازه واژگون کردن حقایق و فراهم کردن اسباب گمراهی را به هیچ کس نمی دهد.

از آیه فوق هر دو شرط را می توان استفاده کرد: اوّلاً، مطالب صحیح و جامع به سمع او برسد که یکی از آن ها اسلام است و باید آن را به اطلاع برسانیم، ثانیاً، فرموده: «فَیتَّبِعُونَ أَحْسَنَهُ» که بدیهی است دروغ و افترا و خرافات حسن ندارد که ما احسن را از آن ها انتخاب کنیم و با فرض وجود احسن، مطلب روشن است.

چگونگی برخورد قرآن با عقاید باطل

1. قرآن بارها از مخالفان خود تقاضای استدلال می کند: ( قُلْ هاتُوا بُرْهانَکُمْ إِن کُنتُمْ صادِقِینَ ) ؛ (365) بگو اگر راست می گویید دلیل خود را (بر این موضوع) بیاورید».

2. ( قُلْ فَلِمَ یعَذِّبُکُم بِذُنُوبِکُم بَلْ أَنتُم بَشَرٌ مِّمَّنْ خَلَقَ ) ؛ (366) بگو پس چرا شما را در برابر گناهانتان مجازات می کنند، بلکه شما هم بشری هستید از مخلوقاتی که آفریده شده اید».

3. اسلام بر پایه استدلال های قوی استوار است که هیاهوی بی محتوای کفار نمی تواند خورشید نورانی و باعظمت آن را خاموش کند:

( یرِیدُونَ لِیطْفُِوا نُورَ اللَّهِ بِأَفْوَاهِهِمْ وَاللَّهُ مُتِمُّ نُورِهِ وَلَوْ کَرِهَ الْکافِرُونَ ) ؛ (367) آنان می خواهند نور خداوند را بادهان خودخاموش سازند، ولی خدا نور خود را کامل می کند هر چند کافران خوش نداشته باشند.

4. پیامبر صلى‌الله‌عليه‌وآله از هیچ سخن مخالفان واهمه ندارد، لذا به دستور خدای متعال فرمود:

( فَأْتُوا بِکِتابٍ مِّنْ عِندِ اللَّهِ هُوَ أَهْدَی مِنْهُما أَتَّبِعْهُ إِن کُنتُمْ صادِقِینَ ) ؛ (368) بگو اگر راست می گویید (که تورات و قرآن از سوی خدا نیست) کتابی هدایت بخش تر از این دو از نزد خدا بیاورید تا من از آن پیروی کنم.

گستره آزادی عقیده در صدر اسلام

اسلام برای فرد جویای حقیقت که در پی مباحث و استدلالات علمی است برای مباحثه اش حدّ و مرزی قائل نیست؛ در این راستا در زمان رسول خدا صلى‌الله‌عليه‌وآله و ائمه معصومین عليهم‌السلام نمونه های فراوانی از مباحثات و مناظرات مشرکان و کفار با آن حضرات را سراغ داریم، بدون آن که با آنان برخوردی شود.

از قرآن که به نحو مطلق دعوت به تفکر و تعقل می کند استفاده می شود که اندیشه و تفکر در اسلام آزاد است و محدودیتی ندارد. در بسیاری موارد این تدبر و تعقل به صورت مطلق آمده است، یعنی تمام شؤون را شامل می شود استنباط احکام از نصوص دینی هم یکی از این شؤون است. ما برای فهم دین، راهی جز تدبر و تعقل نداریم، بنابراین آزادی اندیشه در امور سیاسی و فقهی و استنباط احکام و فهم شؤون دینی هیچ حدّ و مرزی ندارد. (369)

نکته مهم و شایان ذکر این است که مطالعه در هر حوزه ای از مسائل در صورتی محقق را به نتیجه متقن و صحیح و قابل اعتماد می رساند که محیط بر چارچوب آن موضوع باشد و اِلاّ تفکر بدون آشنایی با مسیر ممکن است نه تنها او را به حق نزدیک نکند، بلکه از حق دور نماید. امروز این چالش را در شیوه مطالعاتی بعضی از نویسندگان و متفکران مسلمان می توان دید که مطالب و نتیجه گیری های مربوط به دین را بیشتر از اطلاعات متفرّقه سطحی خود استنباط می کنند.

مبحث آزادی عقیده در صدر اسلام - همان گونه که قبلاً اشاره شد - در عملکرد رسول خدا و ائمه عليهم‌السلام مشاهده می کنیم:

گاهی شخصی زندیق و ملحد به حضور امام صادق عليه‌السلام می آمد، با کمال آزادی می نشست و سخنش را می گفت، از طبیعت می گفت و خدا را منکر می شد، آیا از این بالاتر می شود؟ امام عليه‌السلام هم با کمال محبّت و صمیمیت بدون آن که بگوید بیرونش کنید یا او را کتک بزنید با او بحث می کرد و بعد هم اگر قانع نمی شد باز در شهر آزادانه زندگی می کرد و هیچ مسئله ای هم نبود. این می شود آزادی بیان، عقیده و فکر، ولی همین افرادی که آزادی عقیده به این معنای فوق را در جامعه اسلامی دارند و حتی از نظر امنیتی مورد حمایت حکومت اسلامی می باشند. اگر از این آزادی عقیده و آزادی زندگی سوء استفاده بکنند و با دشمن نظام اسلامی همکاری نمایند اسلام با شدت با آنان برخورد خواهد کرد. (370)

یک مورد از برخورد شدید حکومت اسلامی با کفار، برخورد شدید پیامبر صلى‌الله‌عليه‌وآله با قبیله یهودی بنی قریظه است. یهودیان بنی قریظه که در مرکز مدینه با آسایش زندگی می کردند، برخلاف عهد خود با حکومت اسلامی، به مثابه ستون پنجم مشرکان که با تمام ابزار و ادوات جنگی به مدینه یورش آورده بودند، عمل کرد. پیامبر بعد از شکست مشرکان، تمام مردان آنان را اعدام و اموال آنان را مصادره کردند.

چگونگی آزادی اقلیت های مذهبی در جامعه اسلامی

در جامعه اسلامی، آزادی عقاید اقلیت های مذهبی عین آزادی مسلمانان است؛ آنان می توانند کلیسا بسازند، دین خود را تبلیغ کنند، به احکام دین خودشان عمل کنند، حتی در روایاتی هست که این ها می آمدند به مسجد پیامبر و در حضور آن حضرت صلى‌الله‌عليه‌وآله ناقوس کلیسا را می زدند و عبادت می کردند؛ پس می توانند در مسجد مسلمانان حضور پیدا کنند و به عبادت بپردازند و تبلیغ دین بکنند. در روایات زیادی آمده که بعضی از مسلمانان مسیحی یا یهودی می شدند؛ مثلاً در زمان امیرالمؤمنین عليه‌السلام مسیحی ها می آمدند و به مسلمانان می گفتند شما هر روز در نماز می گویید ( اهْدِنا الصِّرَ اطَ الْمُسْتَقِیمَ ) ، پس معلوم می شود که هنوز راه مستقیم را پیدا نکرده اید. بعضی هم این ادعا را باور کردند و مسیحی شدند. در اینجا حضرت علی عليه‌السلام «اهدنا» را به «ثبّتنا» معنا و تفسیر کردند. پس به یهودی ها و مسیحی ها این مقدار آزادی دادند و دینی هم که قوی است و معتقد است جوابگوی همه مسائل است، لذا نباید از بیان عقاید دیگران در جامعه اسلامی هراس داشت.

بنابراین حکم اوّلی این است که این موارد بر اقلیت ها جایز است و ساختن کلیسا و کنیسه و تبلیغ در صدر اسلام برای آنان وجود داشت؛ مگر این که حکم ثانوی پیدا کند و مسلمانی مسیحی یا یهودی بشود که در این صورت ملاک ثانویت؛ یعنی کافر شدن بروز کرد و این از ترویج این ها جلوگیری می کند. هنگامی که اسلام سایر ادیان و گرایش ها را در محدوده جامعه و حکومت خود می پذیرد، آزادی را نیز در پرداختن به شعائر دینی و انجام سنت های عبادی و اجرای احکام به آنان می دهد بدون آن که شعائر و احکام خود را به آنان تحمیل یا در امور دینی شان دخالت کند؛ برای مثال پیامبر اکرم صلى‌الله‌عليه‌وآله متعهد شد آزادی دینی مسیحیان نجران را در عبادات و شعائر ضمانت کند و این در نصّ معاهده با آنان و نامه حضرت به ابوالحارث بن علقمه، اسقف نجران، آمده است. (371)

این حقایق تاریخی حتی در منابع خاورشناسان نیز آمده است؛ برای نمونه لویس ویلیام هنری هال در کتاب تاریخ و فلسفه می نویسد:

بیش از یکصد سال از رحلت پیامبر نگذشته بود که در سرتاسر امپراتوری اسلامی از رود سند گرفته تا رشته کوه های پرنر، علم و فلسفه یونانی، پزشکی یهودی و ریاضیات هندی مورد مطالعه و آموزش قرار گرفته، گسترش یافته و قدر آنان شناخته شده بود و بسیاری که اسلام آوردن را از پرداختن جزیه گواراتر می دیدند به این روی گرویدند؛ امّا هیچ کس از کسانی که ایمان سابق خود را ترک نگفته بودند نگرانی زیادی احساس نمی کرد. هیچ سعی جدّی به کار نرفت تا کیش خاصی را در همه جا بگستراند و هیچ سببی نبود تا آزادی اندیشه را محدود کند. گاهی اوقات با مسیحیان بدرفتاری می کردند، اما این بدرفتاری بیشتر به سبب آن دشمنی بود که مسیحیان پیش می گرفتند برای آن که دستورات قرآن و سیره پیامبر و ائمه معصومین عليهم‌السلام به خوبی نشان می دهد که در هیچ موردی گروهی یا فردی از اقلیت های مذهبی را مجبور به پذیرش اسلام نکردند. در اوج قدرت حکومت اسلامی اقوام یهودی در خارج و داخل شهر مدینه زندگی می کردند و مورد حمایت جانی و مالی حکومت اسلامی نیز بودند؛ البته بحث توطئه و همکاری کردن با دشمن مطلب دیگری است که اگر از خودِ مسلمانان نیز فعالیت های جاسوسی و نظامی بر علیه حکومت اسلام می کردند، به همین مجازات دچار می شدند. (372)

از آنجا که اسلام اصلِ والای قرآنی «لَآ إِکْرَاهَ فِی الدِّینِ» را مقرر کرده است، بنابراین اهل کتاب ساکن در کشورهای اسلامی الزامی در پذیرفتن اسلام نداشته و می توانند برای همیشه دین خود را حفظ کنند و در میان مسلمانان و تحت حمایت حکومت اسلامی به آسودگی زندگی نمایند.

در همین باره حسن الصّفار در کتاب چند گونگی و آزادی در اسلام می گوید اسلام جامعه و نظام خود را بر اساس آزادی دینی بنیان می نهد؛ اسلام اصول خود را عرضه می دارد و احکامش را روشن می سازد، حال مردم آزادند که آن را بپذیرند یا نپذیرند: ( فَمَن شَآءَ فَلْیؤْمِن وَمَن شَآءَ فَلْیکْفُرْ ) . (373) اسلام ادیان دیگر و اصول و آیین های دیگران را تهدید نمی کند، بلکه قرآن با اعتراف به وجود آن ها این اختیار را به دیگران می دهد که با آزادی، دین خود را برگزینند: ( لَکُمْ دِینُکُمْ وَلِی دِینِ ) . حتی اسلام قوانینی را برای حمایت از ادیان دیگر و رفتار با پیروان آن در محدوده حکومت اسلامی وضع نموده است. (374)

شایان ذکر است به طور کلّی گستردگی و عمق آزادی بیان به شدت در گرو رشد و تعالی فرهنگی جامعه است؛ از سوی دیگر، رشد و توسعه فرهنگی جامعه نیز متوقف بر فضای آزاد و امن فرهنگی و علمی است. قرآن نه تنها آزادی بیان را به پیروان ادیان داده، بلکه حتی به مشرکان و بت پرستان نیز چنین آزادی داده بود تا مطالب خود را با استدلال محکم شرح دهند:

( أَمِ اتَّخَذُوا مِن دُونِهِ آلِهَةً قُلْ هاتُوا بُرْهانَکُمْ ) ؛ (375) آیا آن ها معبودانی جز خدا برگزیدند؟ بگو دلیلتان را بیاورید.

( وَقالُوا لَن یدْخُلَ الْجَنَّةَ إِلَّا مَن کانَ هُوداً أَوْ نَصارَی تِلْکَ أَمانِیهُمْ قُلْ هاتُوا بُرْهانَکُمْ إِن کُنتُمْ صادِقِینَ ) ؛ (376) آن ها گفتند هیچ کس جز یهود یا نصارا هرگز داخل بهشت نخواهد شد، این آرزوی آن هاست: بگو اگر راست می گویید دلیل خود را بیاورید.

کتب ضلال که خرید و فروششان ممنوع است، ملاک در ضلالت و گمراهی آن ها چیست؟ در پاسخ می توان گفت ملاک در ضلالت یکی از دو چیز است: نویسنده نیت سوء داشته باشد؛ دوم، نویسنده نیت سوء ندارد ولی آن نوشته بالقوه می تواند موجب گمراهی شود. وجود این ملاک ها در کتابی موجب حرمت خرید و فروش آن می شود؛ مگر برای محققان و متفکرانی که با هدف نقد آن اقدام به خرید می کنند.

در باره کتب ضلال ذکر این نکته ضروری است که در مصادیقی چون تلویزیون و اینترنت نمی توان حکم قطعی بر ضلال بودن کرد و باید حاکم شرع به آن حکم دهد. به هر حال عدم امکان جلوگیری از این ابزار گمراه کننده (377) یک مطلب است و حکم خدا مطلبی دیگر.

جایگاه عقیده در جوامع غربی و اسلامی

فرهنگ دینی اسلام به اصول و مبانی اعتقادی بسیار حساس است، به طوری که حاضر نیست ذره ای کوتاه بیاید و لذا فرموده است:

( إِنَّ اللَّهَ لَا یغْفِرُ أَن یشْرَکَ بِهِ وَیغْفِرُ ما دُونَ ذَلِکَ لِمَن یشَآءُ وَمَن یشْرِکْ بِاللَّهِ فَقَدِ افْتَرَی إِثْماً عَظِیماً ) ؛ (378) خداوند شرک را نمی بخشد! و پایین تر از آن را برای هر کس بخواهد می بخشد و آن کس که برای خدا شریکی قرار دهد، گناه بزرگی مرتکب شده است.

در نظام های غربی «عقیده» فرد مثل لباس پوشیدن، سنت های اجتماعی و آداب غذا خوردن است، حال آیا قانون کشوری حق دارد مردم را مجبور کند که چگونه غذا بخورند. بعضی کشورها عقیده را مثل همین سنت ها و مراسم اجتماعی می دانند، از این جهت آن دین را قبول دارند که آبا و اجدادشان از هزاران سال پیش معتقد به آن بوده اند و از صحت و بطلان آن تحقیق و تفحّص نمی کنند؛ از این رو وقتی آزادی مذهب و عقیده را مطرح می کنند آن را امری فردی و درونی می دانند که در متن زندگی نیست و برخلاف قانون، حکومت، ارتش و فرهنگ، نقشی در زندگی اجتماعی ندارد و نمی تواند مسیر آن جامعه را عوض کند و معتقد به این عقیده فردی در ترویج آن آزاد است. اما در اسلام عقیده تنها به صورت یک سنت و تشریفات مطرح نیست، بلکه به عنوان یک اصل، زیربنا و مبدأ انرژی و تحرک برای فرد مطرح است. (379)

آزادی اندیشه، در قالب امر به تفکر، تعقل، تدبر و مانند آن در بیش از سیصد آیه از قرآن کریم مطرح شده و مهم تر آن که نزول قرآن را برای هدف تعقل و تدبر معرفی کرده است: ( إِنّا أَنزَلْناهُ قُرْءَاناً عَرَبِیاً لَّعَلَّکُمْ تَعْقِلُونَ ) ؛ (380) ما آن را قرآنی عربی نازل کردیم، شاید شما درک کنید» و ( أَفَلَا یتَدَبَّرُونَ الْقُرْآنَ أَمْ عَلَی قُلُوبٍ أَقْفالُهَآ ) ؛ (381) آیا در [معانی قرآن نمی اندیشند یا بر دل هاشان قفل ها[ی غفلت] افتاده است». خداوند در این آیه علاوه بر توبیخ بی تدبران، مانع تفکر و تدبر را نیز معرفی می کند.

بحث تفصیلی در باره آیه «لَآ إِکْرَاهَ فِی الدِّینِ... »

در استدلال به آزادی اندیشه در قرآن و به خصوص آزادی عقیده به آیه ( لَآ إِکْرَاهَ فِی الدِّینِ قَد تَّبَینَ الرُّشْدُ مِنَ الْغَی ) (382) فراوان تمسک شده است. برای روشن شدن مسئله و تبیین مقصود باری تعالی از عدم اکراه در دین و جلوگیری از سوء برداشت از آن، به بیان دیدگاه علامه طباطبایی در تفسیر این آیه می پردازیم:

«اکراه» به معنای آن است که کسی را به اجبار و بدون رضایت وادار به کاری کنند. کلمه «رشد» به معنای رسیدن به واقع مطلق و حقیقت امر و وسط طریق است. مقابل «رشد»، کلمه «غی» قرار دارد که عکس آن را معنا می دهد؛ بنابراین «رشد» و «غی» اعم از هدایت و ضلالت هستند، برای این که هدایت به معنای رسیدن به راهی است که آدمی را به هدف می رساند و ضلالت هم نرسیدن به چنین راهی است، ولی ظاهراً استعمال کلمه «رشد» در رسیدن به راه اصلی و وسط آن از باب انطباق بر مصداق است.

به عبارت دیگر، یکی از مصادیق «رشد» یا لازمه معنای «رشد» رسیدن به چنین راهی است، چون «رشد» به معنای رسیدن به امر واقع است و معلوم است که رسیدن به واقع امر، مشروط بر این است که راه راست و وسط طریق را پیدا کرده باشد، پس رسیدن به راه، از مصادیق وجه الامر است. پس حق این است که کلمه «رشد» معنایی دارد و کلمه هدایت معنایی دیگر، مگر این که با اعمال عنایتی خاص به یکدیگر منطبق شوند.

همچنین کلمه «غی» و «ضلالت» به یک معنا نیستند، بلکه هر یک برای خود معنایی جداگانه دارند، اما این دو نیز با اعمال عنایتی مخصوص، در موردی هر دو با یکدیگر منطبق می شوند؛ ضلالت به معنای انحراف از راه راست، ولی «غی» به معنای انحراف از راه با نسیان و فراموشی هدف است. پس انسان غوی نمی داند که چه اراده کرده و مقصودش کجاست. در جمله ( لَآ إِکْرَاهَ فِی الدِّینِ ) دین اجباری نفی شده است، چون دین عبارت است از یک سلسله معارف علمی که معارفی عملی به دنبال دارد و جامع همه آن معارف یک کلمه است و آن «اعتقادات» می باشد و اعتقاد و ایمان هم از امور قلبی است که اکراه و اجبار در آن راه ندارد، چون کاربرد اکراه تنها در اعمال ظاهری است که عبارت از حرکات مادی و بدنی است.

در جمله ( لَآ إِکْرَاهَ فِی الدِّینِ ) دو احتمال هست: یکی این که جمله خبری باشد و بخواهد از حال تکوینی خبر دهد؛ یعنی خداوند در دین اکراه قرار نداده و نتیجه اش این حکم شرعی می شود که: اکراه در دین نفی شده است و اکراه بر دین و اعتقاد جایز نیست؛ دوم این که جمله انشایی باشد و بخواهد بفرماید نباید مردم را بر اعتقاد و ایمان مجبور کنید، در این صورت نیز نهی مذکور متکی بر یک حقیقت تکوینی است و آن این که اکراه تنها در مرحله افعال بدنی اثر دارد نه اعتقادات قلبی.

مقصود خدای تعالی از ذکر جمله ( قَد تَّبَینَ الرُّشْدُ مِنَ الْغَی ) پس از ( لَاإِکْرَاهَ... ) این است که اکراه و اجبار که معمولاً از قوی علیه ضعیف سر می زند، وقتی مورد حاجت قرار می گیرد که قوی و مافوق - البته به شرط این که حکیم و عاقل باشد و بخواهد ضعیف را تربیت کند - مقصد مهمی در نظر داشته باشد، که نتواند فلسفه آن را به زیردست خود بفهماند، حال یا فهم زیردست قاصر از درک آن است و یا این که علت دیگری در کار است و ناگزیر متوسل به اکراه می شود و یا به زیردست دستور می دهد که کورکورانه از او تقلید کند. اما امور مهمی که خوبی و بدی و خیر آن ها واضح است و حتی آثار سوء و آثار خیر مترتب بر آن هم معلوم است در چنین جایی نیازی به اکراه نخواهد بود، بلکه خود انسان یکی از دو طرف خیر و شر را اختیار کرده و عاقبت آن را هم (چه خوب و چه بد) می پذیرد و دین از این قبیل امور است، چون حقایق آن روشن، و راه آن با بیانات الهی واضح می باشد و سنت نبوی نیز آن بیانات را روشن تر کرده است؛ پس معنای «رشد» و «غی» روشن شده، و معلوم می گردد که رشد در پیروی دین و غی در ترک دین و روگردانی از آن است؛ بنابراین دیگر علت ندارد که کسی را بر دین اکراه کنند. (383)

آیه ( لَآ إِکْرَاهَ فِی الدِّینِ ) یکی از آیاتی است که دلالت می کند بر این که مبنا و اساس دین اسلام شمشیر و خون نیست و برای پذیرش دین اکراه و زور تجویز نکرده است و قتال و جهادی هم که مسلمانان را به سوی آن فرا خوانده، قتال و جهاد به ملاک زورمداری نیست، بلکه به ملاک حق مداری است و اسلام به این جهت جهاد را رکن شمرده تا حق را زنده کند و از نفیس ترین سرمایه های فطرت یعنی توحید دفاع کند؛ اما پس از گسترش توحید در بین مردم، و گردن نهادن همه به آن، هر چند آن دین، اسلام نباشد بلکه دین یهود یا نصارا باشد، دیگر اسلام اجازه نمی دهد مسلمانی با یک موحد دیگر نزاع و جدال کند. بنابراین آیه «لَآ إِکْرَاهَ فِی الدِّینِ» به وسیله آیات جهاد و قتال نسخ نشده است. یکی از شواهد آن، تعلیلی است که در خود آیه وجود دارد و می فرماید: «قَد تَّبَینَ الرُّشْدُ مِنَ الْغَی »؛ «رشد» و «غی» از هم جدا شده اند و معقول نیست آیه جهادی که می خواهد این آیه را نسخ کند، فقط حکمش (حرمت) را نسخ کرده، ولی علت حکم باقی بماند؛ این که علت حکم در آیه باقی مانده، برای این است که مسئله روشن شدن «رشد» از «غی» چیزی نیست که برداشته شود.

به عبارت دیگر، در آیه شریفه بر جمله «لَآ إِکْرَاهَ فِی الدِّینِ»، این طور تعلیل می شود که چون حق روشن است، بنابراین قبولاندن حق روشن، اکراه نمی خواهد و این معنا چیزی است که وضعیت آن قبل از نزول حکم قتال و بعد از آن فرقی پیدا نمی کند. پس روشنایی حق امری است که در هر حال ثابت است و نسخ نمی پذیرد. (384)

شأن نزول آیه «لَآ إِکْرَاهَ فِی الدِّینِ»

سیوطی، از علمای اهل سنت، در شأن نزول آیه می نویسد:

نقل شده [است که در زمان پیامبر اسلام صلى‌الله‌عليه‌وآله بازرگانانی که از خارج به مدینه می آمدند، گاهی علاوه بر تجارت، اغراض دیگری نیز داشتند که از آن جمله ضعیف کردن مسلمانان بود. شخصی به نام «حصین» به حضور رسول اکرم صلى‌الله‌عليه‌وآله شرفیاب شد [و] ابراز داشت: افراد یکی از کاروان ها «دو پسرم» را با فریب به مسیحیت دعوت کرده اند و آنان پس از پذیرش به همراهی کاروان به شام رفته اند. اجازه دهید تا آنان را با زور و جبر به اسلام بازگردانم. در این هنگام این آیه قرآن نازل شد: ( لَآ إِکْرَاهَ فِی الدِّینِ قَد تَّبَینَ الرُّشْدُ مِنَ الْغَی ) . (385) نیازی به تذکر نیست که مورد مخصص نمی باشد. (386)

اسلام [با همین آیه گویاتر از قانون، آزادی عقیده را اعلان کرده است. به علاوه اسلام علت و جهت این آزادی را هم بیان کرده که: «راه رشد از راه غی» و گمراهی مشخص و آشکار شده است. با توجه به این که مکتب اسلام، دارای منطق و استدلال قوی در همه زمینه هاست و[ به علاوه در مسائل اعتقادی اجبار مفهوم ندارد، طبیعی است که عقیده در اسلام آزاد باشد و مسلمانان در تمام فتوحات مردم را در انتخاب عقیده آزاد گذاشتند، فقط مقداری جزیه برای تأمین امنیت می گرفتند. این جاست که وقتی مسلمانان بعد از فتح شام به ناچار با رومی ها درگیر شدند، فرمانده مسلمین به این علت که نمی تواند امنیت معهود را اجرا کند دستور داد جزیه هایی [را] که از شامی ها اخذ شده بود تا زمان برقراری امنیت برگردانند. (387)

خداوند در قرآن کریم در این باره می فرماید:

( فَإِنْ أَسْلَمُوا فَقَدِ اهْتَدَوا وَإِنْ تَوَلَّوْا فَإِنَّمَا عَلَیکَ الْبَلاغُ وَاللَّهُ بَصِیرٌ بِالْعِبَادِ ) ؛ (388) اگر (در برابر فرمان و منطق حق) تسلیم شوند، هدایت می یابند و اگر سرپیچی کنند (نگران مباش زیرا) بر تو، تنها ابلاغ (رسالت) است و خدا نسبت به (اعمال و عقاید) بندگان، بیناست.

بنابراین اگر منطق و استدلال را نپذیرند و در غرور جهالت باقی ماندند، نمی شود آنان را به پذیرش اعتقادات اسلامی و صحیح مجبور کرد.

اسلام آزادی تفکر و اندیشه را در کلیه عرصه ها به رسمیت شناخته و هیچ محدودیتی برای آن قائل نشده است. بهترین دلیلش هم وقوع آن است؛ شما به حوزه کلام اسلامی نگاه کنید می بینید که مسلمانان تقریباً در تمام مسائل کلامی اختلاف نظر و عقیده دارند؛ از توحید و صفات الهی بگیرید تا نبوت و معاد، صاحبان این عقاید همه مسلمانند. اساساً تأکید ما بر وحدت اسلامی، ناشی از همین عقیده است که آزادی عقیده را کاملاً به رسمیت شناخته ایم، دایره این آزادی به آرای مختلف در عرصه کلام و فقه اسلامی محدود نمی شود، بلکه اساساً از نظر اسلام انسان در پذیرش دین و عقیده، آزاد است. قرآن می فرماید: ( لَآ إِکْرَاهَ فِی الدِّینِ قَد تَّبَینَ الرُّشْدُ مِنَ الْغَی ) ؛ (389) در کار دین اکراه روا نیست، زیرا راه از بیراهه به روشنی آشکار شده است». (390)

با دقّت در عبارت بالا معلوم می شود که اوّلاً، نویسنده بین آزادی اندیشه و آزادی عقیده فرق نگذاشته است؛ ثانیاً، همان طور که قبلاً توضیح دادیم، شالوده اسلام بر مبارزه با شرک، بت پرستی و اعتقادات خرافی بنا شده است و با این حال چگونه می شود ادعا کرد که اسلام آزادی عقیده را به این معنا به رسمیت شناخته است؛ ثالثاً، بحث درباره اعتقادات - همان طور که در عبارت بالا به تاریخ اشاره شده - یک مطلب است و پذیرش آن موضوعی دیگر می باشد.

سپس نویسنده در ادامه نظر خود می گوید:

اساساً عقیده و فکر بر خلاف عمل، از جنس امور اکراه پذیر نیست و اگر چه این آیه ممکن است در مقام بیان همین حقیقت باشد، اما تحلیلی که در ادامه آیه آمده است، نشان می دهد که مقصود، تشریع یک حکم و تجویز و انتشار آن است. در واقع این آیه می فرماید هیچ اکراه و اجباری در پذیرش دین نباید به دیگران تحمیل شود، زیرا راه رشد و حقیقت از راه باطل و گمراهی روشن شده است؛ مانند این آیه ( وَقُلِ الْحَقُّ مِن رَّبِّکُمْ فَمَن شَآءَ فَلْیؤْمِن وَمَن شَآءَ فَلْیکْفُرْ؛ ) (391) بگو حق از ناحیه پروردگارتان است پس هر کس خواست ایمان بیاورد و هر کس خواست پس کافر شود» یا این آیه شریفه: ( أَفَأَنتَ تُکْرِهُ النّاسَ حَتَّی یکُونُوا مُؤْمِنِینَ ) ؛ (392) آیا پس تو مجبور می کنی مردم را تا این که مؤمن باشند». در قالب استفهام انکاری استفاده از زور و جبر برای مؤمن ساختن مردم نهی می کند. (393)

شایان ذکر است آزادی عقیده ای که از آن دفاع می شود، به این معنا نیست که «عنداللَّه» آزاد و مختاریم که هر کدام را بپذیریم، بلکه به این معناست که انسان تکویناً آزاد آفریده شده که هر چه را خواست می تواند اختیار کند، ولی تشریعاً آزاد نیست، بلکه باید با جست و جو، خود را به حق برساند و اسلام را بپذیرد بنابراین آیه مورد بحث یک حکم تکوینی را بیان می کند نه تشریعی. علاوه بر این، همان گونه که قبلاً نیز اشاره شد، سخن آیه ( لَآ إِکْرَاهَ فِی الدِّینِ ) این است که عقیده قابل تحمیل نیست مگر این که خود به آن نتیجه برسد. بنابراین جمله «اسلام آزادی عقیده را به رسمیت شناخته است» صحیح نیست، چگونه آن را به رسمیت شناخته با آن که آن همه با انحرافات اعتقادی مبارزه کرده است. قرآن به یک موضوع تکوینی و طبیعی در ( لَآ إِکْرَاهَ فِی الدِّینِ ) اشاره کرده و ادامه آیه نیز در تبیین همین حقیقت می باشد، نه به آن صورت که نویسنده آن را دلیل بر به رسمیت شناختن آزادی در عقیده گرفته است.

در تأیید نظر ما، قرآن کریم می فرماید:

( وَمَن یبْتَغِ غَیرَ الْإِسْلامِ دِیناً فَلَن یقْبَلَ مِنْهُ وَهُوَ فِی الْأَخِرَةِ مِنَ الْخاسِرِینَ ) ؛ (394) و هر کس جز اسلام (و تسلیم در برابر فرمان حق) آیینی برای خود انتخاب کند، از او پذیرفته نخواهد شد و او در آخرت از زیان کاران است.

در صورتی که آیه ( لَآ إِکْرَاهَ فِی الدِّینِ ) را به صورت یک حکم تشریعی تفسیر کنیم با این آیه قابل جمع نیست.

خداوند برای این که این هدایت توأم با آگاهی و آزادی انجام گرفته باشد، فرماید:

( ادْعُ إِلَی سَبِیلِ رَبِّکَ بِالْحِکْمَةِ وَالْمَوْعِظَةِ الْحَسَنَةِ وَجادِلْهُم بِالَّتِی هِی أَحْسَنُ ) ؛ (395) با حکمت و اندرز نیکو، به راه پروردگارت دعوت نما و با آن ها به روشی که نیکوتر است استدلال و مناظره کن.

اسلام با اصل ( لَآ إِکْرَاهَ فِی الدِّینِ ) روش تبلیغی و تربیتی خود را بر اساس آزادی افکار و عقاید و احترام متقابل بنیان نهاد. البته درباره افکار و عقایدی که از پایه و اساس باطل می باشد، اسلام به نصیحت اکتفا نمی کند و در صورت لزوم با قدرت با آن برخورد فیزیکی می کند.

نکته مهم در این جا این است که معنای ( لَآ إِکْرَاهَ فِی الدِّینِ ) ، پلورالیسم نیست. ممکن است برخی تصور کنند - همان گونه که در بعضی مجلات و کتب این نظریه ابراز شده - که مقصود، بندگی خداست، حال فرقی بین کلیسا و مسجد نیست و اگر غیر از این باشد با هدایت عامه خدا سازگار نمی باشد، ولی ما این ایده را باطل می دانیم.

استاد مطهری در نقد تکثر گرایی دینی می نویسد:

درست است که در دین، اکراه و اجباری نیست: ( لَآ إِکْرَاهَ فِی الدِّینِ ) ، ولی این سخن به این معنا نیست که دین خدا در هر زمانی متعدد است و ما حق داریم هر کدام را که بخواهیم انتخاب کنیم. چنین نیست، در هر زمان یک دین حق وجود دارد و بس؛ در این زمان اگر کسی بخواهد به سوی خدا راهی بجوید باید از دستورات دین خاتم الانبیا راهنمایی بجوید. قرآن کریم می فرماید: ( وَمَن یبْتَغِ غَیرَ الْإِسْلامِ دِیناً فَلَن یقْبَلَ مِنْهُ وَهُوَ فِی الْأَخِرَةِ مِنَ الْخاسِرِینَ ) ؛ (396) هر کس غیر از اسلام دینی بجوید، هرگز از او پذیرفته نمی شود و او در جهان دیگر از جمله زیان کاران خواهد بود». اگر گفته شود که مراد از اسلام، دین ما نیست، بلکه منظور تسلیم خدا شدن است، باید گفت که حقیقت تسلیم در هر زمانی شکلی داشته است و در این زمان، شکل آن همان دین گرانمایه ای است که به دست حضرت خاتم الانبیا ظهور یافته است و قهراً کلمه اسلام بر آن منطبق می گردد و بس. (397)

جهاد ابتدایی، موافق آزادی عقیده

قطعاً هیچ کس نمی تواند بر جهاد دفاعی که هدف آن جلوگیری از هجوم دشمن است، خدشه ای وارد کند؛ ولی در مورد جهاد ابتدایی که «آغاز جنگ از ناحیه مسلمانان» است و فقها با اجازه معصوم عليهم‌السلام آن را جایز می دانند، برخی آن را منافی آزادی عقیده می دانند، در حالی که جهاد ابتدایی به معنای تحمیل عقیده نیست. علاوه بر آن، با رفع موانع انسان بهتر می تواند بیندیشد و اعتقادات صحیح را قبول کند. از همه مهم تر بعضی از مورخان اسلامی ادعا کرده اند که تاکنون جهاد ابتدایی به معنای واقعی کلمه در تاریخ اسلام رخ نداده و ریشه همه جنگ ها توطئه های علنی و غیر علنی کفار بوده اند.

آیة اللَّه جوادی آملی در این باره می نویسد:

جنگ و جهاد ابتدایی، برای تحمیل دین بر مردم نیست، بلکه ستیزی با سران بی منطق کشورهای بی دین و فتنه گر و تبلیغات فریبنده و بی اساس آنان است: ( وَقاتِلُوهُمْ حَتَّی لَا تَکُونَ فِتْنَةٌ ) ؛ (398) با آنان پیکار کنید تا فتنه (شرک و سلب آزادی) برچیده شود». پس جنگ ابتدایی، نه تنها برای تحمیل عقیده نیست، بلکه موافق آزادی عقیده و برای مهیاسازی آن است. پیامبران الهی همگی پاسداران دل های مردم و شکوفاسازان فطرت آنان هستند: ( وَیثِیروا لَهُم دَفائِنَ الْعُقُول ) ؛ (399) گنج های پنهان عقل ها را آشکار سازند». مردم امانت های الهی هستند که پیامبران از آنان محافظت می کنند. مرحوم علامه طباطبایی قدس‌سره در این باره تحلیلی دارند که بازگشت جنگ ابتدایی به جنگ دفاعی است. (400) دستور جنگ ابتدایی برای از میان برداشتن فتنه و آشوب صادر می شود تا به دنبال آن و پس از رفع موانع یعنی سردمداران کفر، فطرتِ اسیر شده مردم آن دیار آزاد شود و سخنِ منطقی دین به صورت «بلاغ مبین» به آنان عرضه شود: ( وَما عَلَینا إِلَّا الْبَلغُ الْمُبِینُ ) (401) . (402)

تهمتی ناروا به مسلمانان!

هدف اسلام در جهاد ابتدایی، رفع موانع و آماده کردن زمینه هدایت برای دل های پاک است؛ اما مسیحیان همیشه این اتّهام را به مسلمانان وارد کرده اند که اسلام با زور شمشیر پیش رفته است، یعنی مردم در انتخاب عقیده آزاد نبوده اند.

معمولاً هر حکومت و مکتبی که به وسیله زور و قدرت پیش روی می کند، تا آن هنگام که آن نیرو و قدرت را دارد، عقیده مطلوب آن حکومت نیز هست، امّا اوّلاً، وقتی فشار برداشته شد باید برود، ولی اکنون قرن هاست که دیگر اثری از شمشیر اسلام و حکومت آن نیست، پس چرا اسلام از بین نرفته است؟ ثانیاً، تا سالیان طولانی در صدر اسلام، هر کس مسلمان می شد، کفار او را به شدت مورد شکنجه و آزار قرار می دادند و از خانه خود بیرون می کردند، با این حال دین اسلام بدون شمشیر در جان و اعماق وجود افراد نفوذ کرد؛ ثالثاً، اگر دیروز اسلام با زور و شمشیر پیش رفت، پس چرا امروز نیز از ترقیات آن کاسته نشده و اسلام در جهان، به خصوص در میان دانشمندان در حال گسترش است؟ رابعاً، جنگ های اسلامی برای گرفتن حکومت بود نه تحمیل دین. وقتی اسلام موفق می شد حکومت آزاد و عادل خود را مستقر کند، آن وقت مردم آزاد بودند که با این حکومت هم عقیده شوند. (403)

مسئله مورد غفلت خاورشناسان، محتوا و پیام بسیار پرنفوذ سربازان اسلام است که در جان های مردم تحت ستم رسوخ کرده و آنان را به اسلام جذب کرده است، نه شمشیر آنان. هیچ موردی نداریم که احدی را با زور وادار کرده باشند که شهادتین را بگوید، بلکه بعد از فتح، پیام اسلام را به گوش آنان می رساندند:

( وَإِنْ أَحَدٌ مِّنَ الْمُشْرِکِینَ اسْتَجارَکَ فَأَجِرْهُ حَتَّی یسْمَعَ کَلامَ اللَّهِ ثُمَّ أَبْلِغْهُ مَأْمَنَهُ ذَ لِکَ بِأَنَّهُمْ قَوْمٌ لَّا یعْلَمُونَ ) ؛ (404) اگر یکی از مشرکان از تو پناهندگی بخواهد به او پناه ده تا سخن خدا را بشنود (و در آن بیندیشد) پس او را به محلِ امنش برسان، چرا که آنان گروهی ناآگاهند.

در تاریخ روایت شده است که فرمانده لشکریان ایران با لشکر اسلام به فرماندهی سعد بن ابی وقّاص مواجه شد و از او نماینده ای خواست تا ببیند مسلمانان چه می خواهند و چگونه می شود آنان را تطمیع کرد و از جنگ منصرف نمود. سعد و قّاص مردی به اسم زُهْرَه را به سراپرده فرمانده کل قوای ایران، رستم فرّخزاد، با همه تشریفات و مدال هایش فرستاد. وقتی وارد شد ابتدا فرش های قیمتی را با نوک شمشیرش کنار زد و روی زمین نشست و اجازه نگرفت. وقتی همه تهدیدها و تطمیع ها بیان شد، زهره سر خود را بلند کرد و جمله ای کامل و بسیار پرمحتوا بیان کرد: «نَحنُ قَومٌ بَعَثنا لِنُخرِجَ النّاس مِن عِبادَة الْعِباد الی عِبادَة اللّهِ وَمِن ذُلّ الاَدیان اِلی عِزّ الْاِسلام؛ ما قومی هستیم که برانگیخته شده ایم برای آن که خارج بسازیم مردم را از بندگی بندگان به سوی بندگی خدا، و از پستی ادیان باطل به سوی عزت اسلامی». پس جهاد در اسلام برای رفع استبداد و آزاد کردن جوامع انسانی از قید و بندهاست. (405)

این کلمات بسیار زیبا و جالب نشان دهنده ذهنیت فرماندهان و سربازان اسلام در جهاد بوده است که چیزی جز رهانیدن و آزادی مردم از قید و بندهای درون و برون نیست. تفسیر این طرز تفکر و تلاش مجاهدان اسلام به عنوان تحمیل عقیده، ظلم بزرگی به تاریخ است.

آزادی مخالفان در اسلام

اسلام در ابتدای ظهور خود با انواع مخالفت ها روبه رو بود. بی شک سخت ترین موضع گیری ها در برابر حق، برخورد معتقدان به عقاید باطل است و اسلام با چنین مواردی فراوان مواجه بوده، در حدّی که در ابتدا همه در برابر آن بودند و پیامبر صلى‌الله‌عليه‌وآله با کمک وحی توانست قدم به قدم مخالفت ها را تحمّل کند و یکی یکی پاسخ دهد، برای مثال قرآن مخالفان معاد را به چهار دسته تقسیم کرده است: 1. آنان که معاد را محال دانستند؛ 2. افرادی که بعید می شمردند؛ 3. کسانی که شک داشتند؛ 4. گروهی که از روی لجاجت و عناد مخالفت می کردند. قرآن به شکل های مختلف به آرای مخالفان پاسخ گفته است. شاید در هیچ کتاب آسمانی به اندازه قرآن، نظرات، سؤالات و مخالفت های معاندان با اسلام، حتی در اساسی ترین مسائل دینی نظیر خدا و قیامت طرح نشده باشد. قرآن به نحوی منطقی اظهارات را مطرح کرده و با پاسخ گویی به انتقادات و سؤالات منکران، انسان ها را به تعمق و تفکر در آن ها فرا خوانده و از وجدان و فطرت آن ها برای قضاوت، استمداد طلبیده است. به تعبیر استاد شهید مطهری، در اندیشه دینی منطقه ممنوعه ای که عقل و تدبر انسان اجازه ورود به آن و کند و کاوی عالمانه در آن را نداشته باشد وجود ندارد. ایشان درباره ممنوعیت از نشر کتاب های گمراه کننده می گوید:

من کتاب ها را از ابتدا دو دسته کردم؛ یکی کتاب هایی که ولو ضد دین، ضد اسلام و ضد خدا هستند ولی بر یک منطق و یک طرز تفکر خاص استوارند یعنی واقعاً کسی به یک طرح و به یک فکر خاص رسیده و با نوشتن کتاب، آن طرز فکر را عرضه می دارد، از این نمونه ها، زیاد دیده می شوند، یعنی هستند بعضی افرادی که بر ضد خدا و بر ضد اسلام و بر ضد پیغمبر حرف می زنند، ولی در حرف خودشان صداقت دارند، یعنی این گونه فکر می کنند به همین دلیل راه مبارزه با این گروه ارشاد است و هدایت و عرضه کردن منطق صحیح. (406)

اصولاً رونق بعضی از مکاتب موجود دنیا از جهل و عدم آگاهی مردم است، ولی برعکس اسلام رشد و موفقیتش در صورتی است که مردم از علم بهره مند باشند.

استاد شهید مطهری می نویسد:

مکاتبی که به ایدئولوژی خود باورمندند طرفدار آزادی تفکر برای همه انسان هایند و هیچ گونه محدودیتی را - حتی برای مخالفانشان - ایجاد نمی کنند. هر مکتبی که به ایدئولوژی خود ایمان و اعتقاد و اعتماد داشته باشد ناچار باید طرفدار آزادی تفکر، اندیشه باشد و برعکس هر مکتبی که ایمان و اعتقادی به خود ندارد جلوی آزادی اندیشه و آزادی تفکر را می گیرد. این گونه مکاتب ناچارند مردم را در یک محدوده خاص فکری نگه دارند و از رشد افکارشان جلوگیری کنند.

ایشان در ادامه می گوید:

شما کسی در تاریخ عالم دیده اید که در مملکتی که همه مردمش احساسات مذهبی دارند به غیر مذهبی ها آن اندازه آزادی بدهند که بیایند در مسجد پیامبر یا در مکه بنشینند و حرف خودشان را آن طور که دلشان می خواهد بزنند و خدا را انکار کنند و منکر پیامبری پیامبر بشوند، نماز و حج و... را انکار کنند و بگویند ما این ها را قبول نداریم، اما معتقدان مذهب با نهایت احترام با آن ها برخورد کنند. (407)