دین و آزادی

دین و آزادی0%

دین و آزادی نویسنده:
گروه: سایر کتابها

دین و آزادی

نویسنده: محمدحسین فهیم نیا
گروه:

مشاهدات: 14226
دانلود: 2952

توضیحات:

دین و آزادی
جستجو درون كتاب
  • شروع
  • قبلی
  • 22 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • دانلود HTML
  • دانلود Word
  • دانلود PDF
  • مشاهدات: 14226 / دانلود: 2952
اندازه اندازه اندازه
دین و آزادی

دین و آزادی

نویسنده:
فارسی

بخش چهارم: اشکالات و پاسخ آن ها

فصل اوّل: جایگاه اختیار انسان در مسئله هدایت و ضلالت از دیدگاه قرآن

مقدمه

سؤالی در اینجا مطرح می شود و آن این است که جایگاه اختیار انسان در مسئله هدایت و ضلالت از دیدگاه قرآن کجاست؟

برای پاسخ به این سؤال، ابتدا لازم است مفهوم سه واژه ذیل تعریف و تبیین شود:

1. اختیار: اختیار به معنای آزادی می باشد و مقصود از آن در این جا، آزادی تکوینی است. با توجه به بررسی کامل از مسئله اختیار در بخش اول، حال این سؤال مطرح است که جایگاه این توانایی (اختیار) در موضوع هدایت و ضلالت چگونه می باشد.

2. هدایت: «الهدایة دلالةٌ بلطف؛ (408) هدایت عبارت است از آن نوع راهنمایی که همراه با لطف باشد». بر اساس همین معنا، فردی که راهنمایی می کند و پیشاپیش حرکت می نماید را «هادی» می گویند.

هدایت اصالتاً به دلالت بر خیر، صواب، طریق حق و کمال، و مجازاً به دلالت به سوی شر و فساد، اطلاق می گردد. علامه طباطبایی در تفسیر آیه ( وَأَمّا ثَمُودُ فَهَدَیناهُمْ فاسْتَحَبُّوا الْعَمَی عَلَی الْهُدَی ) (409) به همین حالت مجازی اشاره کرده است. (410)

3. ضلالت: «الضلال و الضلالة: ضد الهدی و الرشاد» (411) و «الضلال العدول عَن طَرِیق المُستَقیم وَیضاده الهِدایة». (412)

در آیات زیادی از قرآن مشتقات این ماده به کار رفته است و در همه این آیات، معنای مشترک و اصیلی که مقابل معنای هدایت قرار دارد، همان گسستن و انحراف از طریق حق است که این انحراف گاهی به صورت خطاست: ( إِنَّ أَبانا لَفِی ضَلالٍ مُّبِینٍ ) (413) و گاه با بطلان اعمال: ( أَضَلَّ أَعْمالَهُمْ ) ، (414) گاهی در نسیان: ( فَعَلْتُها إِذاً وَأَنا مِنَ الضَّآلِّینَ ) (415) و گاه نیز در محبت مفرط به چیزی است: ( إِنَّکَ لَفِی ضَللِکَ الْقَدِیمِ ) . (416)

تفاوت هدایت و ضلالت با «رشد» و «غی»: در قرآن کلمات متقابل متعددی به کار رفته است؛ از جمله دو مورد فوق است. علامه طباطبایی در باره این مفاهیم می نویسد:

رشد یعنی یافتن راهکار و جاده مستقیم و «غی» مقابل آن است؛ بنابراین رشد و غی، اعم از هدی و ضلال است، زیرا هدی، چنان که گفته اند، عبارت است از یافتن راهی که به منزل می رسد و ضلال عبارت است از نیافتن آن، و ظاهراً یافتن جاده مستقیم از مصادیق همان معنای اول یعنی یافتن راه کار است؛ زیرا یافتن راه کار نسبت به راه پیما این است که جاده مستقیم را پیش گیرد و از آن دور نشود. (417)

اقسام هدایت در قرآن

1. ان تکون بمعنی الدلالة و الارشاد: خداوند خود را متعهد دانسته است که همه انسان ها را به سوی تکالیف شان راهنمایی کند: ( إِنّا هَدَیناهُ السَّبِیلَ إِمّا شاکِراً وَإِمّا کَفُوراً ) ؛ (418) ما راه را به او نشان دادیم، خواه شاکر باشد (و پذیرا گردد) یا ناسپاس».

2. ان یکون بمعنی زیادة الالطاف التی بها یثبت علی الهدی: ( وَالَّذِینَ اهْتَدَوْا زَادَهُمْ هُدًی ) ؛ (419) و کسانی که در مسیر هدایت گام بردارند خداوند آنان را کمک و یاری می کند و در مسیر هدایت قدوم آنان را تثبیت می کند».

3. ان یکون بمعنی الاثابة: ( یهْدِیهِمْ رَبُّهُم بِإِیمانِهِمْ تَجْرِی مِن تَحْتِهِمُ الْأَنْهارُ فِی جَنّاتِ النَّعِیمِ ) ؛ (420) پروردگارشان آن ها را در پرتو ایمانشان هدایت می کند؛ از زیر (قصرهای) آن ها در باغ های بهشت، نهرها جاری است». خداوند به دلیل ایمانشان به آنان اجر و ثواب می دهد.

4. الحکم بالهدایة: ( وَمَن یهْدِاللَّهُ فَهُوَالْمُهْتَدِ ) ؛ (421) هر کس را خدا هدایت کند، هدایت یافته واقعی اوست». کسی که خدا او را هدایت نموده و به خاطر کارهای نیکش او را در این راه تثبیت کرده است، خدا چنین کسی را هدایت یافته قلمداد می کند.

5. ان تکونَ بمعنی جَعْلُ الْانسان مُهتدیاً باَن یخلق الهِدایة فیه: ( رَبُّنا الَّذِی أَعْطی کُلَّ شَی ءٍ خَلْقَهُ ثُمَّ هَدَی ) (422) پروردگار ما همان کسی است که به هر موجودی، آنچه را لازمه آفرینش او بوده است داده، سپس هدایت کرده»، و این همان هدایتی است که خداوند در درون اشیا قرار داده تا آنان را به حرکت درآورد.

شایان ذکر است که خدای متعال قسم اوّل و پنجم را برای همه قرار داده است، ولی آن سه مورد میانی را مخصوص مؤمنان دانسته است، زیرا این مؤمنان هستند که خدا آنان را تثبیت می کند و از روی لطف، ایمان و طاعات آنان را زیاد می کند و حکم به هدایت آنان می نماید.

هدایت از ناحیه خدا

هدایت تنها از ناحیه خدای متعال است و در آن احدی با او شریک نیست و جز او به هیچ کس دیگر منتسب نمی شود، مگر به تبع او. همچنان که خود او در قرآن مجید خطاب به پیامبر گرامی اش فرمود: ( إِنَّکَ لَا تَهْدِی مَنْ أَحْبَبْتَ وَلکِنَّ اللَّهَ یهْدِی مَن یشَآءُ ) ؛ (423) تو نمی توانی کسی را که دوست داری هدایت کنی، ولی خداوند هر کس را بخواهد هدایت می کند».

این مطلب مستلزم جبر و اضطرار نیست، که بنده دخالتی در آن نداشته باشد، بلکه مقدمات آن به اختیار خود عبد است: ( وَالَّذِینَ جاهَدُو افِینا لَنَهْدِینَّهُمْ سُبُلَنا وَإِنَ اللَّهَ لَمَعَ الْمُحْسِنِینَ ) ؛ (424) و آن ها که در راه ما (با خلوص نیت) جهاد کنند، قطعاً به راه های خود، هدایتشان خواهیم کرد و خداوند با نیکوکاران است». براساس این آیه، هدایت الهی طریقی است در دسترس خود انسان و آن طریق عبارت است از احسان در عمل که اگر احسان کند، خدا با اوست و نمی گذارد گمراه شود.

در مقابل، آن هایی هستند که ضلالت بر آنان ثابت و لازم شده است و این ضلالتی است که خود انسان به سوء اختیارش برمی گزیند، نه آن ضلالتی که خدا به عنوان مجازات آدمی را بدان مبتلا می سازد، به دلیل این که درباره آن، تعبیر به اثبات و لزوم کرده و در آیه بعدی این ضلالت را به خود نسبت داده و فرموده است: ( فَإِنَّ اللَّهَ لَا یهْدِی مَن یضِلُّ ) ؛ (425) خدا کسی را که گمراه ساخت، هدایت نمی کند». پس معلوم می شود قبلاً ضلالتی بوده که خدا آن را اثبات و لازم کرده و به خود نسبت داده، و فرموده: ( فَمِنْهُم مَّنْ هَدَی اللَّهُ وَمِنْهُم مَّنْ حَقَّتْ عَلَیهِ الضَّلالَةُ ) ؛ (426) خداوند گروهی را هدایت کرد و گروهی ضلالت و گمراهی دامانشان را گرفت» و این همان ضلالت ذاتی است. (427)

شناخت انسان

از دیدگاه دین، انسان حیوان بالفعل و اما انسان بالقوه به دنیا می آید؛ بدنش با تغذیه رشد می کند و با ورزش و کار نیرومند می شود و روحش (که انسانیتش به آن است) با ایمان و عمل صالح و اختیاری رشد می کند و به کمال می رسد. رابطه بین کمال و اعمال اختیاری ضروری است و امکان ندارد انسان بدون آن به کمال انسانی نایل آید.

قرآن با تأکید می فرماید که برای انسان بهره ای جز سعی و کوشش خودش نیست: ( لَّیسَ لِلْإِنسانِ إِلَّا ما سَعَی ) (428) برای انسان بهره ای جز سعی و کوشش او نیست». مراد از سعی همان کوشش در عبادت و طاعت است که غایت خلقت و هدایت می باشد.

پس کمال انسان از راه افعال اختیاری اوست و فعل اختیاری دو سویه می باشد: یک سو به بدی و یک سو به خوبی؛ یک طرف هوای نفس و طرف دیگر عشق به خدا. این جاست که هدایت معنا پیدا می کند. اگر فقط یک راه بود، دیگر هدایت و ضلالت مفهوم نداشت، زیرا گناهی متصور نبود تا طاعتی محقق شود.

هادی و مضلّ از نظر قرآن

با توجه به سؤال ابتدای فصل، ما در پی تبیین جایگاه اختیار انسان از دیدگاه قرآن هستیم، لذا باید ابتدا آیات مربوط به موضوع را بررسی کنیم تا ببینیم قرآن بر حسب ظاهر، هدایت و ضلالت را به چه کسی نسبت می دهد، با جمع بندی آیات، موقعیت انسان را در این خصوص روشن کنیم.

از آن جا که نظام فکری و فرهنگی ما مبتنی بر توحید افعالی و اعتقاد به قاعده «لا مُؤَثِّرَ فی الْوُجُود إِلّا اللَّهُ» می باشد، شکی نیست که هرگونه تأثیر و تأّثر و فعل و انفعال و فعلیت و فاعلیتی از جانب خداست، در نتیجه بازگشت هدایت و ضلالت انسان و سایر موجودات نیز مثل هر فعل دیگر، به علی است که مبدئیت هر تأثیری و تأثّر از اوست، اما از آن جا که در قرآن کریم گاهی هدایت و ضلالت به خدا منتسب شده و گاه به قرآن و انبیا و در پاره ای از آیات بحث از مشیت و خواست انسان به میان آمده و گاه از ضلالت به وسیله شیطان سخن به میان رفته است، [باید] جایگاه هر یک را مشخص کرد. (429)

هادیان قرآنی

در قرآن کریم آیات فراوانی در این خصوص وجود دارد:

1. خداوند:

( بَلِ اللَّهُ یمُنُّ عَلَیکُمْ أَنْ هَداکُمْ لِلْإِیمانِ إِن کُنتُمْ صادِقِینَ ) ؛ (430) بلکه خداوند بر شما منت می نهد که شما را به سوی ایمان هدایت کرده است».

2. قرآن:

( شَهْرُ رَمَضانَ الَّذِی أُنزِلَ فِیهِ الْقُرْآنُ هُدًی لِّلنّاسِ وَبَیناتٍ مِّنَ الْهُدَی وَالْفُرْقانِ ) ؛ (431) ماه رمضان آنچنان است که قرآن، برای راهنمایی مردم و نشانه های هدایت و فرق میان حق و باطل در آن نازل شده است».

3. انبیا عليهم‌السلام :

( ... فَبِهُدَاهُمُ اقْتَدِهْ ) ؛ (432) پس به هدایت آنان اقتدا کن».

4. ائمّه عليهم‌السلام :

( وَجَعَلْناهُمْ أَئِمَّةً یهْدُونَ بِأَمْرِنا وَأَوْحَینا إِلَیهِمْ فِعْلَ الْخَیرَاتِ ) ؛ (433) آنان را پیشوایانی قرار دادیم که به فرمان ما (مردم را) هدایت می کردند».

گمراه کنندگان از دیدگاه قرآن

مقدمه

قبل از بررسی و جمع بندی آیات هدایت، آیاتی را که مسئله ضلالت و ضلال را متذکر شده اند، بیان می کنیم:

1. خداوند:

( کَذَلِکَ یضِلُّ اللَّهُ مَن یشَآءُ وَیهْدِی مَن یشَآءُ ) ؛ (434) این گونه خداوند هر کس را بخواهد گمراه می سازد و هر کس [را که] بخواهد هدایت می کند».

2. شیطان:

( وَلَأُضِلَّنَّهُمْ وَلَأُمَنِّینَّهُمْ وَلَأَمُرَنَّهُمْ... ) ؛ (435) [شیطان گفت و آن ها را گمراه می کنم و به آرزوها سرگرم می سازم و به آنان دستور می دهم... ».

( هذَا مِنْ عَمَلِ الشَّیطانِ إِنَّهُ عَدُوٌّ مُّضِلٌّ مُّبِینٌ ) ؛ (436) این (نزاع شما) از عمل شیطان بود که او دشمن و گمراه کننده آشکاری است».

3. بعضی از انسان ها:

( ... قالَتْ أُخْراهُمْ لأُِولَیاهُمْ رَبَّنا هَؤُلآَءِ أَضَلُّونا فَاتِهِمْ عَذَاباً ضِعْفاً مِّنَ النّارِ... ) ؛ (437) گروه پیروان درباره پیشوایان خود می گویند که خداوندا این ها بودند که ما را گمراه ساختند، پس کیفر آنان را از آتش دو برابر کن.

4. هوای نفس:

( ... وَلَا تَتَّبِعِ الْهَوَی فَیضِلَّکَ عَنْ سَبِیلِ اللَّهِ... ) ؛ (438) و از هوای نفس پیروی مکن که تو را از راه خدا منحرف می سازد».

اسباب هدایت و ضلالت

چنان که اشاره شد، با توجه به «توحید افعالی» ما معتقدیم «لا مُوَثِّرَ فِی الْوُجُودِ إِلّا اللَّهَ»؛ هدایت و ضلالت از جانب خداوند متعال است، اما این بدین معنا نیست که برخی بدون مقدمه و بدون عوامل و اسباب خاص هدایت شوند و برخی دیگر گمراه گردند، بلکه از نظر قرآن کریم، در اثر زمینه سازی هایی که خود فرد یا فرد دیگری انجام می دهد و قرآن آن ها را بیان کرده، هدایت یا گمراهی به دست می آید.

پس باتوجه به بیان قرآن و سخنان پیامبر و ائمه عليهم‌السلام در هدایت و ضلالت الزام و اجباری نیست و این خودِ انسان است که به استقبال هدایت یا ضلالت می رود.

الف) عوامل هدایت

استاد جعفر سبحانی عوامل هدایت را از دیدگاه قرآن کریم چنین بر شمرده است:

1. ایمان و اعتقاد به خداوند:

( فَأَمّا الَّذِینَ آمَنُوا بِاللَّهِ وَاعْتَصَمُوا بِهِ فَسَیدْخِلُهُمْ فِی رَحْمَةٍ مِّنْهُ وَفَضْلٍ وَیهْدِیهِمْ إِلَیهِ صِرَطاً مُّسْتَقِیماً ) ؛ (439) خداوند کسانی را که به او ایمان آورده و اعتصام ورزند، مشمول فضل و رحمت خود قرار داده و به صراط مستقیم هدایتشان می کند».

2. ایمان و عمل صالح:

( إِنَّ الَّذِینَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصّالِحاتِ یهْدِیهِمْ رَبُّهُم بِإِیمانِهِمْ ) ؛ (440) خداوند کسانی را که ایمان آورده و عمل صالح انجام دهند، به وسیله ایمانشان هدایت می کند».

3. پیروی از رضای خداوند:

( قَدْ جَآءَکُم مِّنَ اللَّهِ نُورٌ وَکِتابٌ مُّبِینٌ یهْدِی بِهِ اللَّهُ مَنِ اتَّبَعَ رِضْوَانَهُ ) ؛ (441) از جانب خداوند برای شما نور (پیامبر) و کتابی (قرآن) آشکار آمد، خداوند به وسیله آن کسانی را که رضای او برگزیدند هدایت می کند».

4. مجاهده در راه خداوند:

( وَالَّذِینَ جاهَدُوا فِینا لَنَهْدِینَّهُمْ سُبُلَنا ) ؛ (442) کسانی را که در راه ما جهاد نمودند به راه خود هدایت می کنیم».

5. اِنابَه و تضرُّع به سوی خداوند:

( اللَّهُ یجْتَبِی إِلَیهِ مَن یشَآءُ وَیهْدِی إِلَیهِ مَن ینِیبُ ) ؛ (443) خداوند هر کس را بخواهد برای خود برمی گزیند و کسانی را که به درگاه او انابه و تضرّع نمایند، به سوی خود هدایت می کند». (444)

از راه عوامل ذکر شده می توان هدایت الهی را جذب کرد و خویش را مورد لطف پروردگار متعال قرار داد و در این راه خود را چنان پیش برد که به تعبیر بعضی عرفا به عصمت اختیاری رسید؛ چنان که قرآن می فرماید:

( وَلکِنَّ اللَّهَ حَبَّبَ إِلَیکُمُ الْإِیمانَ وَزَینَهُ فِی قُلُوبِکُمْ وَکَرَّهَ إِلَیکُمُ الْکُفْرَ وَالْفُسُوقَ وَالْعِصْیانَ أُولَئِکَ هُمُ الرَّ شِدُونَ ) ؛ (445) ولی خداوند ایمان را محبوب شما قرار داده و آن را در دل هایتان زینت بخشیده و (به عکس) کفر و فسق و گناه را منفورتان قرار داده است و کسانی که دارای این صفاتند هدایت یافتگانند.

با توجه به آیات ذکر شده، روشن می شود که این گونه عنایات خدا، نتیجه تلاش های یک بنده در راه رضای الهی است.

ب) عوامل زمینه ساز ضلالت

1. دوستی با دشمنان خدا:

( یاأَیها الَّذِینَ آمَنُوا لَا تَتَّخِذُوا عَدُوِّی وَعَدُوَّکُمْ أَوْلِیآءَ... وَمَن یفْعَلْهُ مِنکُمْ فَقَدْ ضَلَّ سَوَآءَ السَّبِیلِ ) ؛ (446) ای کسانی که ایمان آورده اید، دشمن من و دشمن خودتان را دوست نگیرید... هرکس از شما چنین کاری کند، از راه راست گمراه شده است».

2. پیروی جاهلانه:

( وَقالُوا رَبَّنا إِنّا أَطَعْنا سادَتَنا وَکُبَرَآءَنا فَأَضَلُّونا السَّبِیلَا ) ؛ (447) و می گویند که پروردگار ما، از سران و بزرگان خود اطاعت کردیم لذا ما را گمراه ساختند».

3. پیروی از هوای نفس:

( وَلَا تَتَّبِعِ الْهَوَی فَیضِلَّکَ عَن سَبِیلِ اللَّهِ ) ؛ (448) و از هوای نفس پیروی مکن که تو را از راه خدا منحرف می سازد».

4. اکثریت را ملاک قرار دادن:

( وَإِن تُطِعْ أَکْثَرَ مَن فِی الْأَرْضِ یضِلُّوکَ عَن سَبِیلِ اللَّهِ إِن یتَّبِعُونَ إِلَّا الظَّنَّ وَإِنْ هُمْ إِلَّا یخْرُصُونَ ) ؛ (449) اگر از بیشتر آنان که روی زمینند، پیروی کنی تو را از راه خدا گمراه می کنند، [زیرا] آنان از گمان پیروی می کنند و تخمین و حدس [واهی] می زنند».

5. شرک:

( وَمَن یشْرِکْ بِاللَّهِ فَقَدْ ضَلَّ ضَلالاً بَعِیداً ) ؛ (450) و هر کس برای خداوند همتایی قرار دهد در گمراهی دوری افتاده است».

اضلال الهی و اقسام آن در قرآن

طبرسی در مجمع البیان آیات ضلال که ضلالت را به خدا نسبت داده اند، به چهار دسته تقسیم کرده است:

1. ( تَشدیدُ الْاِمْتَحانِ الَّذِی یقُولُ عِنْدَهُ الضَّلال... ) ؛ خداوند بندگانش را در دنیا سخت امتحان می کند و لذا خیلی به سبب امتحان خداوند مردود شده و گمراه می شوند؛

2. ( وَقَدْ یکُونُ الضَّلالُ بِمَعْنَی التَّخلِیةِ عَلی جَهتَةِ الْعُقُوبَةِ... ) ؛ خداوند گاهی به علت این که بنده ای زیاد گناه می کند، او را به خودش وامی گذارد و لطف و رحمت خود را شامل حال او نمی کند و این سبب ضلالت بیشتر برای بنده معصیت کار می شود.

این همان مطلبی است که علامه طباطبایی در المیزان آن را ضلالت مجازاتی می نامد. خلاصه این که در صورت ادامه گناه، استعداد هدایت را از دست خواهد داد که در این صورت خدا عنایت خود را از او سلب می کند و همین باعث ضلالت بیشتر او خواهد شد؛

3. ( وَقَدْ یکُونُ الضَّلالُ بِمَعْنَی التَّسْمِیةِ بِالضَّلالِ وَالْحُکْمِ بِهِ ) ؛ گاهی اضلال به معنای حکم کردن به گمراهی افراد و نام بردن گمراهان می باشد. که البته حکم کردن به گمراهی و یا کفر یک فرد یا یک قوم، به معنای گمراه کردن و کافر کردن نیست؛

4. «وَقَدْ یکُونُ الضَّلالُ بمَعْنَی الْاهلاک و الْعَذاب والتَّدمیر ومِنه قَولِهِ تَعالی «إِنَّ الْمُجْرِمِینَ فِی ضَلالٍ وَسُعُرٍ»؛ و گاهی اضلال به این معناست که خدا مجرمان را عذاب می کند. (451)

بنابراین تقسیم بندی، باید تمام آیات مربوط به اضلال را به یکی از این چهار قسم منطبق ساخت و صحیح نیست که اضلال را به معنای اصطلاحی آن، به طور مستقیم به خداوند متعال نسبت دهیم، زیرا با اساس آموزه های قرآنی در تضاد است.

جایگاه اختیار انسان در مسئله هدایت و ضلالت

آیات متعددی در قرآن ضلالت انسان را به خدا اسناد می دهد، مانند:

( فَإِنَّ اللَّهَ یضِلُّ مَن یشَآءُ وَیهْدِی مَن یشَآءُ فَلَا تَذْهَبْ نَفْسُکَ عَلَیهِمْ حَسَرَاتٍ ) ؛ (452) خداوند هر کس را بخواهد گمراه می سازد و هر کس را که بخواهد هدایت می کند پس جانت به خاطر شدت تأسف بر آنان از دست نرود.

( مَن یشَإِ اللَّهُ یضْلِلْهُ وَمَن یشَأْ یجْعَلْهُ عَلَی صِرَاطٍ مُّسْتَقِیمٍ ) ؛ (453) هر کس را خدا بخواهد [و مستحق بداند] گمراه می کند، و هر کس را که بخواهد [و شایسته بداند] بر راه راست قرار خواهد داد.

با توجه به اساس رسالت انبیا و کتب آسمانی که ذات و ماهیت آن، مبتنی بر اصل هدایت و انذار مخاطبان است، به هیچ وجه نمی توان این اسنادها را بر حسب ظاهر آن پذیرفت، لذا باید به تحلیل صحیح این آیات بپردازیم و الاّ در تضاد آشکار با بسیاری از آیات قرآن خواهد بود؛ برای مثال چهار آیه مشابه - هم در لفظ و هم در معنا - که هدف رسالت از دیدگاه قرآن را بیان می کنند، با آیات مورد بحث متضاد می شود؛ از جمله آیه دوم سوره جمعه است:

( هُوَ الَّذِی بَعَثَ فِی الْأُمِّیینَ رَسُولاً مِّنْهُمْ یتْلُوا عَلَیهِمْ آیاتِهِ وَیزَکِّیهِمْ وَیعَلِّمُهُمُ الْکِتابَ وَالْحِکْمَةَ وَإِن کانُوا مِن قَبْلُ لَفِی ضَلالٍ مُّبِینٍ ) ؛ (454) او کسی است که در میان جمعیت درس نخوانده رسولی از خودشان برانگیخت که آیاتش را بر آن ها می خواند و آن ها را تزکیه می کند و به آنان کتاب (قرآن) و حکمت می آموزد، هر چند پیش از آن در گمراهی آشکاری بودند.

لطف، عدل و قدرت خداوند و تأکیدات فراوان او برای راهنمایی بشر به خوبی روشن می سازد که آیات مورد بحث باید با دقت و با توجه به اصول مسلم دینی و قرآنی تفسیر شوند. مفسران در تفسیر این گونه آیات به روش های مختلفی دست یازیده اند که به بعضی از آن ها اشاره می کنیم.

علامه طباطبایی در باره نوزده آیه اول سوره بقره که در مورد متّقین، کفّار و منافقین است، بیان جامعی دارد که بسیاری از محققان آن را پذیرفته اند. در اینجا بخشی از آن را ذکر می کنیم:

متّقین محفوف به دو هدایتند: یکی هدایت اولی که به سبب آن متقی شدند و یک هدایت ثانوی که خدای سبحان به پاس تقوایشان کرامت فرموده است. در این صورت (و با این تفسیر) مقابله بین متقین که گفتیم دارای دو هدایت است، با کفار و منافقین درست می شود، چون کفار هم دارای دو ضلالت و منافقین دارای دو کوری هستند: یکی ضلالت و کوری اول که باعث اوصاف خبیثه آنان از کفر و نفاق و غیره شد، دوم ضلالت و کوری که ضلالت و کوری اولشان را بیشتر کرد؛ اولی را به خود آنان نسبت می دهد و دومی را به خودش که به عنوان مجازات دچار ضلالت و کوری بیشتری شدند، اسناد داد و در خصوص کفار فرمود: ( خَتَمَ اللَّهُ عَلَی قُلُوبِهِمْ وَعَلَی سَمْعِهِمْ وَعَلَی أَبْصارِهِمْ غِشاوَةٌ ) ؛ (455) مهر بر دل ها زدن را به خودش نسبت داده، ولی پرده بر گوش و چشم داشتن را به خود کفار نسبت داده و فرموده: خدا مهر بر دل هایشان زده، و بر گوش ها و چشم هایشان پرده است. (456)

قرآن همان طور که در آیه ( أُولَئِکَ عَلَی هُدًی مِّن رَّبِّهِمْ... ) به دو هدایت اشاره فرموده، و در آیه ( خَتَمَ اللَّهُ عَلَی قُلُوبِهِمْ... ) ، دو ضلالت را برای کفار یادآوری می کند و در مرحله سوم در بحث منافقان دو مرض و بیماری را برای آنان ذکر می کند: ( فِی قُلُوبِهِم مَّرَضٌ فَزَادَهُمُ اللَّهُ مَرَضاً ) ، مرض اوّل را به خودشان نسبت داده و دومی را به عنوان کیفر الهی یاد می کند. این هم به صورت قطع عنایت و لطف الهی خواهد بود.

آیات زیادی برداشت فوق را تقویت می کند؛ مثل آیاتی که به سبک و سیاق این آیه شریفه است:

( یضِلُّ بِهِ کَثِیراً وَیهْدِی بِهِ کَثِیراً وَما یضِلُّ بِهِ إِلَّا الْفاسِقِینَ ) ؛ (457) (آری) خدا جمع زیادی را با آن گمراه و گروه بسیاری را هدایت می کند، ولی تنها فاسقان را با آن گمراه می سازد.

با توجه به این که در ادبیات عرب گفته می شود که وصف مُشعر به علیت است، این معنا را روشن می کند که فرد در انجام گناه آزاد و مختار است، اما در صورت پرده دری و ارتکاب فسق، خدا او را مجازات و گمراه می کند.

آیه دیگر در سوره «صف» می فرماید: ( فَلَمّا زَاغُوا أَزَاغَ اللَّهُ قُلُوبَهُمْ ) ؛ (458) هنگامی که آن ها از حق منحرف شدند، خداوند قلوبشان را به انحراف بیشتر می کشاند».

راغب اصفهانی در مفردات ذیل این آیه می نویسد: ( لَمّا فارَقُوا الْإِسْتِقامَة عامِلَهُم بِذلِک ) ؛ (459) زمانی که از استقامت در راه ثواب منحرف شدند، خداوند نیز قلوب ایشان را از حق منحرف تر خواهد نمود».

ماده «زیغ» به معنای منحرف کردن از استقامت است که لازمه این، انحراف از حق به باطل است.

زاغه کردن خدای تعالی به این است که رحمت خود را از صاحبان [دل های این چنینی دریغ داشته، هدایت خود را از آنان قطع کند، چون از تعلیل، (جمله آخر آیه) این معنا به خوبی استفاده می شود، برای این که ازاغه خدا را تعلیل کرده به هدایت نکردن، البته باید توجه داشت این زاغه ابتدایی نیست، بلکه بر سبیل مجازات است، زیغ خود آنان را تثبیت کردن است، همچنان که گمراه کردن خدا هم هیچ وقت ابتدایی نیست، [و] از جمله آخر این آیه: ( یضِلُّ بِهِ کَثِیراً وَیهْدِی بِهِ کَثِیراً وَما یضِلُّ بِهِ إِلَّا الْفاسِقِینَ ) ؛ (460) به خوبی استفاده می شود که گمراه کردن فاسقان به وسیله قرآن از باب مجازات فاسقان به خاطر فسق شان است. (461)

از ساحت مقدس خدای متعال به دور است که انسان ها را بدون جرم گمراه و مجازات کند؛ این انسان است که گاهی با انجام گناهانی، خود را مستحق مجازات خدای متعال می کند و هدایت نکردن خدا از جمله مجازات های سخت الهی است.

آزادی در هدایت و ضلالت از دیدگاه عقل

در خصوص آیات هدایت و ضلالت و آزادی انسان در این راه به خوبی می توان از براهین و استدلالات عقلی و فلسفی استفاده نمود و بحثی عمیق را ارائه کرد؛ برای تبیین مسئله، به توضیح زیر دقت کنید:

خدا مالکیت مطلقه دارد و حق دارد هر نوع تصرفی در ملک خود بکند، این تعرف تصرفی است از مالک حقیقی و در مملوک واقعی، و از سوی دیگر می بینیم که خدای تعالی خود را در مقام تشریع و قانون گذاری قرار داده و در این قانون گذاری خود را عیناً مانند یکی از عقلا به حساب آورده که کارهای نیک را نیک می داند و بر آن مدح و شکر می گذارد و... و این در حقیقت امضای روش عقلا در مجتمع انسانی است و همچنین اساس احکام شرعی که خدا مقنن آن نیز است، از جمله احکام عقلا این است که هر عملی باید مُعلّل به اغراض و مصالح عقلانی باشد وگرنه نکوهیده است و باز یکی دیگر از احکام عقلاً این است که امر و نهی را تنها متوجه افراد مختار می کنند نه مجبور. نتیجه این که اگر خدای سبحان بندگان خود را مجبور به اطاعت یا معصیت کرده بود دیگر معنا نداشت که برای اطاعت کاران بهشت و برای معصیت کاران دوزخ قرار دهد. (462)

اساساً از نظر قرآن، رسالت پیامبر صلى‌الله‌عليه‌وآله و نزول قرآن برای شناخت نیک و بد اعمال است و بسیاری هستند که با علم به گناه به استقبال گمراهی و انحراف می روند.

( لِئَلَّا یکُونَ لِلنّاسِ عَلَی اللَّهِ حُجَّةٌ بَعْدَ الرُّسُلِ ) ؛ (463) تا بعد از این پیامبران حجّتی برای مردم بر خدا باقی نماند (و بر همه اتمام حجّت شود).

( لِّیهْلِکَ مَنْ هَلَکَ عَنْ بَینَةٍ وَیحْیی مَنْ حَی عَنْ بَینَةٍ ) ؛ (464) تا آن ها که هلاک (و گمراه) می شوند از روی اتمام حجّت باشد و آن ها که زنده می شوند (و هدایت می یابند) از روی دلیل روشن باشد و خداوند شنوا و داناست».

آیات هدایت و ضلالت از دیدگاه اشاعره

اشاعره مشی «جبرگرایانه» دارند، از این رو این روش را به مسئله هدایت و ضلالت انسان هم، که از مهم ترین موضوعات است، سرایت می دهند. اشاعره بر اساس بینش خود آیات را توجیه و تفسیر می کنند. فخر رازی، از متفکران برجسته اشاعره، در تفسیر کبیر طبق مسلک خویش، ذیل آیه ( رَبَّنا لَا تُزِغْ قُلُوبَنا بَعْدَ إِذْ هَدَیتَنا وَهَبْ لَنا مِن لَّدُنکَ رَحْمَةً إِنَّکَ أَنتَ الْوَهّابُ ) ؛ (465) (راسخان در علم می گویند) پروردگارا! دل هایمان را، بعد از آن که ما را هدایت کردی [از راه حق] منحرف مگردان و از سوی خود رحمتی بر ما ببخش، زیرا تو بخشنده ای» آورده است:

قلب آدمی صلاحیت دارد که هم مایل به ایمان شود و هم مایل به کفر، و میل به یکی از این دو لازمه اش داعی و اراده ای است که خداوند آن را حادث می سازد و ایجاد می کند و این داعیه اگر داعیه کفر باشد خذلان، ازاغه، ختم، طبع و صدّ نامیده می شود و اگر انگیزه ایمان باشد، توفیق، رشاد، هدایت، سدید و عصمت است. (466)

اشاعره با استدلال بر تسلسل داعی، هدایت را فقط به خدا نسبت می دهند:

چون قدرت ایمان و کفر برای بنده علی السویه است، پس داعیه ای لازم است که کدام فعل مشتمل بر مصلحت زاید و منفعت راجحه است و این داعی به ناچار باید از جانب خداوند باشد. (467)

نقد اشاعره

اشاعره به این مطلب توجه نکرده اند که بین اعتقاد به تأثیر مطلق و بالاستقلال بودن خداوند و در عین حال نسبت دادن امور به اسباب و علل قریبه منافاتی نیست؟ هر امری زاییده یک سری علل دور و متوسط و نزدیک است که معمولاً به آن علت نزدیک نسبت داده می شود و این علل چون طولی هستند این گونه نسبت به هر یک مانعی ندارد.

هر پدیده ای در عین این که حقیقتاً صاحب تأثیر است، اما چون در وجود و خواص و آثار وابسته و قائم به خداوند است، لذا هم می توان این فاعلیت را به خودش استناد داد، هم به خدا. در نتیجه هدایت و ضلالت نیز هم به خدا نسبت داده می شود و هم به انسان، و از اینجا روشن می شود که ضلالت ابتدایی و بدون مقدمات و زمینه های قبلی و اسباب و علل خاص خود اضلال نیست که به خدا نسبت داده شود، بلکه آن اضلالی که منسوب به حق تعالی است، اضلالِ مشروط به وجود شرایط و تحقق اسباب و علل خاصی است که در سلسله طولی خود به ذات خداوند منتهی می گردد. (468)

بعلاوه، مجبور کردن به عنوان مجازات، اجبار به اختیار است که با اختیار منافات ندارد و نظیر اجباری است که شخص سقوط کننده از یک ساختمان مرتفع نسبت به افتادن دارد؛ در آغاز خود را به اختیار می اندازد، ولی در وسط راه مجبور به افتادن است و این جبر با این که ما معتقد به اختیار باشیم منافاتی ندارد؛ جبری با اختیار منافات دارد که جبر ابتدایی باشد.

اضلالِ تکوینی

مفسران برای تنزیه ذات اقدس الهی از «اضلال» و تبیین اختیار و آزادی انسان که پایه و اساس رسالت و هدایت است، هر یک ادله و تعابیر خاصّ خود را ذکر می کنند، مانند اضلال مجازاتی، اضلال کیفری، اضلال تکوینی و به تعبیر مجمع البیان «اَلتَّخْلِیةُ عَلی جَهَةِ الْعُقُوبَة». در اینجا دو نمونه آن را ذکر می کنیم:

استاد جعفر سبحانی در این خصوص می نویسد:

تنها اضلالی که به خداوند سبحان استناد دارد، اضلال تکوینی است و آن هم نه اضلال ابتدایی و اغوای بدوی، بلکه اضلال کیفری که مترتب بر ضلالت بدوی و گمراهی خودِ انسان با اراده و اختیار می باشد... خداوند او را به عنوان کیفر تلخ گرفتار گمراهی می کند، یعنی نورانیت اهتدا و توفیق فراگیری معارف را به او نمی دهد. (469)

ایشان در پایان چنین اظهار نظر می کند:

هر پدیده ای معلول اسباب و علل معینی است، ولی سلسله علل در نهایت به آفریدگار منتهی می گردد: «لاحول ولاقوّةَ إلّا باللَّهِ العَلی العظیم»، بنابراین اگرچه انسان خود مسؤول گمراهی خویش است و اراده و خواست او عامل این گمراهی به شمار می رود، ولی اراده و توانایی او وابسته به اراده و قدرت نامحدود الهی است و لذا از این جهت گمراهی انسان به خدا نیز نسبت داده می شود. (470)

اراده ای را که ما در اختیار داریم و به وسیله آن اراده می کنیم و برای انجام یا ترک یک عمل تصمیم می گیریم، خدا به ما داده است؛ پس اصل کلی اراده را خدا به ما داده و از این جهت اراده می کنیم که او اراده کرده که ما دارای این نعمت باشیم. بنابراین به خوبی این معنا روشن می شود که اراده ما در طول اراده خداوند متعال است. خدا خواسته است که ما با اختیار و اراده خود به سوی تکامل که یا در مسیر هدایت به سوی خوبی ها و یا در راه ضلالت به سوی بدی هاست، گام برداریم؛ به عبارتی، ما مجبوریم که با آزادی این راه را طی کنیم.

یکی از مفسرین قرآن ذیل آیه 30 سوره انسان، که آیه بسیار دقیقی در این زمینه است، در جمع بندی بحث می نویسد:

( وَما تَشَآءُونَ إِلَّآ أَن یشَآءَ اللَّهُ إِنَّ اللَّهَ کانَ عَلِیماً حَکِیماً ) ؛ (471) و شما هیچ چیز را نمی خواهید مگر آن که خداوند بخواهد، خداوند دانا و حکیم بوده و هست». از این آیه استفاده می شود که تحقق یافتن مشیت بنده موقوف بر خواست خدای تعالی است؛ اگر خدا بخواهد عملی از بنده سر بزند، نخست در او مشیت و خواست ایجاد می کند، پس مشیت خداوند به مشیت عبد تعلّق می گیرد، نه به فعل عبد و به عبارت دیگر، مستقلاً و بدون واسطه به مشیت عبد تعلّق می گیرد و با واسطه به فعل خداوند تعلق می گیرد؛ پس تأثیر مشیت خدا طوری نیست که مستلزم جبر در بنده شود و چنان هم نیست که بنده در اراده خود مستقل باشد و هر کاری خواست بکند، هر چند که خدا نخواسته باشد. پس فعل بنده اختیاری است، چون مستند به اختیار و اراده خود اوست، و اما اختیار بنده، مستند به اختیار دیگری نیست. (472)

بر این اساس باید آیه بعد: ( یدْخِلُ مَن یشَآءُ فِی رَحْمَتِهِ ) (473) را این گونه معنا کنیم «یدخل فی رحمته من یشآء دخوله فی رحمته». با این بیان جایگاه اختیار انسان در مسئله هدایت و ضلالت محفوظ می ماند و آیات قرآن نیز هماهنگ معنا خواهد شد، اختیار ما در طول اختیار خداوند متعال است.

عدم تلازم هدایت با علم

خداوند متعال در قرآن کریم فرموده است: ( أَفَرَأَیتَ مَنِ اتَّخَذَ إِلهَهُ هَواهُ وَأَضَلَّهُ اللَّهُ عَلَی عِلْمٍ ) ؛ (474) آیا دیدی کسی را که معبود خود را هوای نفس خویش قرار داده و خداوند او را با وجود آگاهی اش، بیراه گذارد». خداوند در این آیه با استفهام تعجّبی سؤال می کند که آیا عجیب نیست از کسی که از هوای نفس خود تبعیت می کند، در حالی که باید آفریدگار خود را معبود قرار دهد؟! بعد می فرماید: «وَأَضَلَّهُ اللَّهُ عَلَی عِلْمٍ»؛ خدا او را بر سبیل مجازات گمراه کرده است؛ این مجازات به این علت است که وی از روی علم و آگاهی مسیر گمراهی را در پیش گرفته است و اگر در اثر عدم آگاهی بود، مستحق مجازات نبود. بنابراین علم لازمه هدایت نیست، بلکه ممکن است انسان راه را بداند و در عین حال به بیراهه برود.

علامه طباطبایی در این باره می نویسد:

منافات ندارد که آدمی راه را بداند و در عین حال به بیراهه برود و یا به چیزی یقین داشته باشد و در عین حال آن را انکار هم کند: ( وَجَحَدُوا بِها وَاسْتَیقَنَتْها أَنفُسُهُمْ ) ؛ (475) برای این که علم ملازم هدایت نیست، همچنان که ضلالت ملازم با جهل نیست، بلکه آن علمی ملازم هدایت است که توأم با التزام عالم به مقتضای علمش باشد، یعنی عالم ملتزم به لوازم علم خود نیز باشد و به آن عمل کند تا دنبالش هدایت بیابد، و اما اگر عالم باشد، ولی به خاطر این که نمی تواند از هوای نفس صرف نظر کند، ملتزم به مقتضا و لوازم علم خود نباشد، چنین علمی باعث اهتدای او نمی شود، بلکه چنین علمی در عین این که علم است، ضلالت هم هست و همچنین یقین، اگر توأم با التزام به لوازم آن نباشد، با انکار منافات ندارد. (476)