نگاهی به مسیحیت و پاسخ به شبهات

نگاهی به مسیحیت و پاسخ به شبهات0%

نگاهی به مسیحیت و پاسخ به شبهات نویسنده:
گروه: ادیان و فرقه ها

نگاهی به مسیحیت و پاسخ به شبهات

نویسنده: علی اصغر رضوانی
گروه:

مشاهدات: 12601
دانلود: 2920

توضیحات:

نگاهی به مسیحیت و پاسخ به شبهات
جستجو درون كتاب
  • شروع
  • قبلی
  • 15 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • دانلود HTML
  • دانلود Word
  • دانلود PDF
  • مشاهدات: 12601 / دانلود: 2920
اندازه اندازه اندازه
نگاهی به مسیحیت و پاسخ به شبهات

نگاهی به مسیحیت و پاسخ به شبهات

نویسنده:
فارسی

اعتقاد به تثلیث

بررسی نظریه تثلیث تثلیث و سه گانه پرستی در مسیحیت

یکی از اعتقادات مسیحیان در باب خداوند و مبدأ عالم، که سرّ اوّل در عقیده مسیحیت به حساب می آید، همانند توحید در اسلام، مسأله تثلیث و سه گانه پرستی است. نخستین کاربرد شناخته شده آن بنابر نقل توماس میشل در تاریخ مسیحیت به تئوفیل انطاکی در سال 180 میلادی باز می گردد، هر چند ریشه های مفهوم سه گانگی در عهد جدید احساس می شود، و عبارت اعطای حقّ تعمید در پایان انجیل متّی آن را صریحاً بیان کرده است: «ایشان را به اسم پدر و پسر و روح القدس تعمید دهید. »(156)

و در انجیل یوحنّا می خوانیم: «من و پدر یکی هستیم. »(157)

توماس میشل می گوید: «به نظر سنّت مسیحی و کتاب های مقدس، روح القدس جبرئیل فرشته خدا و آفریده ای از آفریدگان و جدای از خدا نیست. »

به عقیده مسیحیان، وی خود خداست که در قلوب مردم و جهان زیست می کند و به عمل اشتغال دارد. وی وجود فعّال و توانای خدا در جهان است و عیسی به وسیله همین روح القدس در شکم مادر قرار گرفت.... »(158)

مستر هاکس آمریکایی می نویسد: «طبیعت خدایی از سه اُقنوم متساوی الجوهر می باشد؛ یعنی خدای پدر و خدای پسر و خدای روح القدس. خدای پدر خالق جمیع کائنات است به واسطه پسر و پسر فادی، و روح القدس پاک کننده است و لکن باید دانست که این هر سه اقنوم را یک مرتبه و عمل است. »(159)

در انجیل یوحنّا آمده است: «کسانی که در آسمان شهادت و گواهی می دهند سه نفرند: پدر، کلمه و روح القدس. و این سه نفر همگی یکی هستند. »(160)

دگرگونی در مسیحیت

مرور زمان، دگرگونی هایی را در افکار مسیحیان پدید آورده و سبب شده است که میان افکار و معتقدات دیرینه آنان فاصله ای عمیق به وجود آید، فاصله ای که به هیچ وجه نمی توان آن را پر کرد.

آنان در برابر این خلأ، دو نوع فکر می کنند و با یکی از این دو طریق خود را راضی می سازند:

1 - گروهی می کوشند تا با توجیهات بی مورد، تمام معتقدات مسیحیت که منطق کنونی بشر آن ها را ردّ می کند، رنگ منطقی دهند و آن ها را به صورت روزپسند درآورند؛ چنان که این کار را درباره «تثلیث» انجام داده اند.

2- گروهی دیگر خود را از چنگال یک رشته تأویل ها و توجیه ها رها ساخته و از اصل نامعقول تری پیروی می نمایند و می گویند: راه علم و دین از هم جداست و ممکن است دین اصلی را بپذیرد که علم آن را تصدیق نکند و در نتیجه تضاد علم و دین را پذیرفته اند.

آنان از این نکته غفلت ورزیده اند که پذیرفتن تضاد علم و دین سرانجامی جز ابطال دین ندارد؛ زیرا اعتقاد انسان به حقانیت هر آیینی، از استدلالات عقلی و علمی سرچشمه می گیرد، در این صورت چگونه می توان با اصول عقلی، حقانیت آیینی را ثابت نمود که برخی از تعالیم آن برخلاف عقل و علم است.

تثلیت نزد بت پرستان و هندوها

با مراجعه به تاریخ بت پرستان و ادیان و آیین های شبه دینی پی می بریم که در میان اعتقادات آن ها نیز عقیده تثلیث و سه گانه پرستی به چشم می خورد، و لذا احتمال زیاد می رود که این عقیده از ناحیه آن ها به مسیحیت نفوذ کرده باشد.

ریچارد می گوید: «در همه آیین هایی که از خاور زمین گرفته شده، یک نوع سه گانه پرستی به چشم می خورد. »(161)

موریس می گوید: «در تعلیمات دینی بیشتر گروه های بت پرستان، اعتقاد به خدای سه اقنومی دیده می شود. »(162)

بت پرستان قدیم معتقد بودند که خدا یکی است که سه اقنوم دارد.(163)

دوان می گوید: «وقتی که به سوی هند می نگریم، بزرگ ترین و مشهورترین عبادت آنان را سه گانه پرستی می بینیم. »(164)

خدایان تثلیث هندی عبارتند از:

1 - برهما؛ یعنی خدای ایجاد کننده.

2 - شیوا؛ یعنی خدای فانی کننده.

3 - ویشنو؛ یعنی خدای حفظ کننده.

آلن می گوید: «برهمائیان در کتاب های دینی خود گویند: مرد پرهیزکاری به نام «اتنیس» متوجه شد که باید خدای یگانه را پرستش کند. به برهمن و ویشنو و شیوا متوسل شد و گفت: ای پروردگاران سه گانه! بدانید من خدا را یکی می دانم، کدام یک از شما خدای حقیقی هستید تا قربانی را پیش او ببرم و نمازم را به او بخوانم؟ هر سه خداوند بر او نمایان شدند و گفتند: ای پارسا! فرق حقیقی میان ما نیست و سه گانگی ما تنها به ظاهر و صورت و شکل است و در حقیقت و واقع یکی و متحد هستیم. »(165)

موریس می گوید: «در دیوار شکسته یک پرستشگاه قدیمی که با گذشت زمان ویران شده بود، بتی را پیدا کردیم که در یک بدن، سه سر داشت و آن اشاره به خدای سه گانه است. »(166)

دوان می گوید: «بیشتر مردم چین و ژاپن که بودایی مذهب هستند، خدایی را می پرستند که سه اقنوم دارد و آن را «فو» می نامند. هنگامی که بخواهند اسمی از سه گانه مقدس برده شود، می گویند: «ثالوث مقدس فو»؛ یعنی سه گانه مقدّس. و در پرستشگاه های خود به صورت بت هندی رسم می کنند و معتقدند که «فو» یکی است و سه شکل دارد. »(167)

فسک می گوید: «بت پرستان قدیم یونانی سه خدا را عقیده داشتند. »(168)

توماس میشل می گوید: «دانشمندی به نام (تریمینگام) در کتاب خود (به نام مسیحیت در جزیرةالعرب پیش از عصر پیامبر اسلامصلى‌الله‌عليه‌وآله ) خدای سه گانه سنّتی سام را آورده است؛ اگرچه آن قبایل، اسم های معروف تثلیث را بر خدایان بت پرستی اطلاق نمی کردند، ولی از اصول نظام ارتباط بین آن خدایان بت: اللَّه (خدای متعال)، اللات (بزرگ مادر) و بَعْل (خداوند، ربّ) بوده است. به نظر می رسد برخی از تازه مسیحیان عرب، این مفهوم تثلیثی بت پرستان را از روی ناآگاهی به اصول دیانت مسیحی پسندیدند.... »(169)

فرید وجدی از دائرة المعارف «لاروس» نقل می کند: «مسلّماً شاگردان نخستین مسیح که از نزدیک او را شناخته بودند از این عقیده (تثلیث) دور بودند؛ مثلاً پطرس حواری، مسیح را فقط مردی می دانست که به او وحی می شده است، ولی پولس با عقیده شاگردان نخستین مسیح مخالفت کرد و گفت: مسیح از انسان بالاتر است. او نمونه ای از انسان تازه ای است که از خداوند متولد شده است. تاریخ نشان می دهد که پس از درگذشت پیامبران راستین و یا در دوران غیبت آنان، گروهی از پیروان وی بر اثر اغوای ضلالت گران به بت پرستی روی آورده و توحید و یگانه پرستی را که هدف اساسی برای اعزام پیامبران است، ترک می گفتند. »(170)

گوستاو لوبون می نویسد: «مسیحیت در پنج قرن اول حیات خود با جذب عوامل فلسفی و مذهبی و یونانی و شرقی؛ به تطوّر و پیشرفت خود ادامه داد و به همین ترتیب مخلوطی از معتقدات شرقی مخصوصاً معتقدات مصری و ایرانی که در حوالی قرن اوّل میلادی در سرزمین های اروپایی انتشار یافته بود گردید. مردم تثلیث تازه ای را به نام پدر، پسر، روح القدس به جای تثلیث قدیمی «نروپی تر»، «ژنون» و «نرو» پذیرفتند. »(171)

مخالفت تثلیث با حکم عقل

با آن که نصارا قائل به وحدت ذات حقّ هستند و انجیل صراحت در توحید دارد و حضرت مسیح نیز دعوت به توحید داشته است، ولی در تعبیراتی از انجیل و کلمات آن ها این اصل اوّلی اعتقادی که همان تثلیث و سه گانه پرستی است به چشم می خورد.

بیان اول

در مورد تثلیث سه احتمال وجود دارد:

1 - وحدت حقیقی و کثرت اعتباری؛ که این احتمال اشکالی ندارد، ولی چنین احتمالی را مسیحیان قائل نیستند.

2 - کثرت حقیقی و وحدت اعتباری؛ این احتمال قطعاً مستلزم شرک است.

3 - هم کثرت حقیقی و هم وحدت حقیقی؛ که این صورت مستلزم تناقض است؛ زیرا معنای وحدت و کثرت دو معنای مختلف و متباین است و جمع بین این دو مفهوم در مصداق واحد، با ملاحظه شرایط تناقض، مستلزم تناقض است.

علامه طباطبایی رحمه الله می فرماید: «در جمع بین وحدت حقیقیه و کثرت حقیقیه، اگر جنس وحدت و کثرت یکی باشد از محالات است؛ مثلاً هر دو قسم وحدت شخصیه یا نوعیه و یا جنسیه باشد. برای هریک مثالی می آوریم:

الف) وحدت شخصیه؛ مثل آن که بگوییم: زید یکی است و در عین حال سه است. و یا زید و عمرو و بکر در این حالت که حقیقتاً سه فرد از افراد انسان هستند یکی می باشند.

ب) وحدت نوعیه؛ مثل آن که بگوییم: ماهیت انسان در عین این که یک نوع است سه نوع باشد؛ مثلاً هم انسان است و هم خرس و هم گوسفند. و یا ماهیت انسان و خرس و گوسفند در عین آن که حقیقتاً سه تا هستند، حقیقتاً یکی باشند.

ج) وحدت جنسیه؛ مثل این که ماهیت حیوان در عین آن که یک جنس است، سه جنس باشد؛ مثلاً هم حیوان است هم درخت و هم سنگ. و یا ماهیت حیوان و درخت و سنگ در عین تعدّد، واحد بوده باشد. این از محالات است.

امّا جمع بین وحدت جنسیه و یا نوعیه، و بین کثرت شخصیه؛ مثل جمع بین وحدت حیوان و یا انسان و بین افراد آن ها از زید و عمرو و بکر اشکال ندارد. همچنان که جمع بین وحدت جنسیه و کثرت نوعیه؛ مثل جمع بین وحدت حیوان و کثرت انواع آن از مرغ و کبوتر و اسب و گوسفند اشکال ندارد.

و نیز جمع بین وحدت شخصیه و کثرت شخصیه، یکی اعتباری و دیگری حقیقی اشکالی ندارد؛ مثل آن که بگوییم: زید با آن که شخص واحدی است حقیقتاً مرکّب از چندین جزء است و بدن او را به اعتباراتی تقسیم کنیم که کثرت اعتباری است نه واقعی. و یا این که زید و عمرو و بکر با آن که حقیقتاً سه تا هستند، به اعتبار آن که برادر یا شریک یکدیگرند، وحدت اعتباری دارند.

حال در رابطه با گفتار مسیحیان، آنان قائل به کثرت حقیقی هستند، و در این صورت جمع بین وحدت و کثرت حقیقی و شخصی کرده اند که تناقض است و محال حتی در صورتی که اقانیم ثلاثه را به معنای تجلّیات و ظهورات خدا دانسته و آن ها با ذات خدا عینیت داشته باشد.

باری اشکال بر نصارا آن است که آن سه اصل را مستقل می دانند با حفظ وحدت آن ها.... »(172)

بیان دوم

این سه اقنوم و مذهب و سه خدایی که در تعبیرات آنان آمده و برای هر کدام اثری خاص قائلند، یا سه موجود مستقلّند که این شرک واحدی در الوهیت و عبودیت است. و اگر این سه نفر در حقیقت سه جهت از وجود واجب است که هر جهت، انجام دهنده کاری هستند، که این شرک احدی در الوهیت و اعتقاد به ترکیب خارجی و حقیقی در ذات واجب الوجود لازم می آید که هر دو صورت آن محال و باطل است.

مخالفت تثلیث با تعالیم اناجیل

گرچه از برخی اناجیل اشاره به مسأله تثلیث استفاده می شود ولی با مراجعه به مجموعه تعلیمات اناجیل، خلاف این عقیده ثابت می گردد. اینک به برخی تعالیم که دلالت بر توحید و عدم تثلیث دارد، اشاره می کنیم:

1 - عهد جدید تأکید دارد که مسیحعليه‌السلام به شهادت و گواهی خودش، نسبت به خداوند خاضع بوده است.(173) و او از وقت برپایی قیامت مطلع نبوده است، بلکه تنها خداوند به آن آگاهی دارد.(174) و پسر (مسیح) به تبع پدر (خداوند) از آن مطلع است.(175) و پدر از پسر بزرگ تر است.(176) از این تعلیمات استفاده می شود که این سه اقنوم و جوهر، با یکدیگر به طور مطلق مساوی نیستند، بلکه پدر اصل و تنها مصدر قدرت است و پسر دارای قدرت و قابلیت بر کاری بدون اذن پدر نیست. و این معنایی است که عقل انسان آن را درک می کند.

2 - در عهد جدید بسیاری از موارد، خدا را به عنوان پدر تمام مؤمنان و صالحان و نیکان معرفی می کند. در انجیل متّی از قول حضرت مسیحعليه‌السلام آمده است: «و پدر شما که در آسمان هاست. »(177) و نیز آمده است: «اگر از گناه مردم چشم پوشی کنید پدر آسمانی شما برایتان چشم پوشی خواهد کرد. »(178)

از طرفی دیگر نیز عهد جدید تصریح دارد که مؤمنان همگی فرزند خدایند. در انجیل متّی آمده است: «خوشا به حال پویندگان صلح؛ زیرا آنان فرزندان خدایند که او را می خوانند. »(179) و نیز در انجیل لوقا آمده است: «آنان همانند ملائکه اند و آنان فرزندان خدا می باشند. »(180)

حال با این تعبیرات چگونه مسیحیان ادّعا می کنند که این اسم ها بر معنای مجازی حمل می شود ولی در مورد حضرت مسیحعليه‌السلام آن را حمل بر معنای حقیقی می کنند؟

3 - عبارتی که از انجیل متی ذکر کردند که در آن آمده: «... مردم را به اسم پدر و پسر و روح القدس غسل تعمید دهید»، از جهاتی قابل مناقشه است:

الف) این نقل، مخالف با نقل دیگری از همین قصّه بر حسب انجیل مرقس و لوقا است، که این جمله اضافی در این دو نیامده است. گویا در چند قرن بعد به انجیل متّی اضافه شده باشد.

ب) بر فرض که این جمله صحیح باشد، تنها اشاره به اقانیم ثلاثه دارد ولی اشاره ندارد به این که این سه، اجزای یک خدایند و یک خدا را تشکیل می دهند.

4 - از خلال مطالبی که در عهد جدید آمده، به دست می آید که حضرت عیسیعليه‌السلام بسیار اهل عبادت بوده است. قبل از آن که شیطان او را تجربه کند چهل روز روزه گرفت. وی همچنین اهل نمازهای طولانی و خلوت برای عبادت بوده است.

این اعمال دلالت دارد بر این که او بنده خدا بوده و به واجبات و تکالیفی که مربوط به عبودیت الهی است، عمل می کرده است. آیا معقول است کسی که خدا است بر خود سجده کرده، نماز و روزه به جای آورد؟

5 - حضرت مسیحعليه‌السلام بر فرزند انسان بودن و نبوّت خود تأکید می ورزید. در انجیل متّی آمده است: «امّا یسوع؛ او خطاب به مردم گفت: هیچ پیامبری بدون کرامت جز در وطنش نیست.(181) و نیز آمده است: «چرا مرا صالح می خوانید، جز یک نفر صالح نیست و او خداوند است. »(182) و نیز می فرمود: «خوشا به حال کسی که در من لغزش پیدا نکند. »(183)

مخالفت قرآن با تثلیث

الف) قرآن کریم در مواضع متعدّد، مسیحیان را به جهت اعتقاد به تثلیث و سه گانه پرستی مذمّت شدید کرده و آن ها را به کفر نسبت داده است:

خداوند متعال می فرماید:( یأَهْلَ الْکِتَابِ لَا تَغْلُوا فِی دِینِکُمْ وَلَا تَقُولُوا عَلَی اللَّهِ إِلَّا الْحَقَّ إِنَّما الْمَسِیحُ عِیسَی ابْنُ مَرْیمَ رَسُولُ اللَّهِ وَکَلِمَتُهُ أَلْقَیاها إِلی مَرْیمَ وَرُوحٌ مِّنْهُ فَأمِنُوا بِاللَّهِ وَرُسُلِهِ وَلَا تَقُولُوا ثَلاثَةٌ انْتَهُوا خَیراً لَّکُمْ إِنَّما اللَّهُ إِلهٌ وَاحِدٌ سُبْحانَهُ أَنْ یکُونَ لَهُ وَلَدٌ لَّهُ ما فِی السَّماوَاتِ وَما فِی الْأَرْضِ وَکَفَی بِاللَّهِ وَکِیلاً؛ ) (184) «ای اهل کتاب! در دین خود، غلوّ نکنید و درباره خدا، غیر از حقّ نگویید. مسیح، عیسی بن مریم فقط فرستاده خدا، و کلمه اوست که او را به مریم القا نمود و روحی از طرف او بود. بنابراین، به خدا و پیامبران او، ایمان بیاورید و نگویید: [خداوند] سه گانه است. [از این سخن] خودداری کنید که برای شما بهتر است. خدا، تنها معبود یگانه است؛ او منزّه است که فرزندی داشته باشد [بلکه از آن اوست آنچه در آسمان ها و در زمین است و برای تدبیر و سرپرستی آن ها خداوند کافی است. »

قرآن کریم در این آیه به طرق مختلف از تثلیث نهی کرده است:

1 - نهی از غلو( لاتغلو فی دینکم. )

2 - نسبت حق دادن به خدا( ولا تقولوا علی اللَّه الّا الحقّ. )

3 - مسیح عیسی بن مریم رسول خدا است نه خدا( انما المسیح عیسی بن مریم رسول اللَّه. )

4 - مسیح مخلوق خدا است( و کلمته القاها الی مریم. )

5 - نهی صریح از تثلیث( و لا تقولوا ثلاثة. )

6 - امر به دست برداشتن از تثلیث( انتهوا. )

7 - توحید به صلاح شماست( خیراً لکم. )

8 - تصریح به خدای یگانه( انّما اللَّه اله واحد. )

9 - تنزیه خداوند( سبحانه. )

10 - انکار فرزند خدا بودن حضرت مسیح( انّی یکون له ولد. )

11 - کسی که آسمان ها و زمین برای اوست، احتیاج به فرزند ندارد( له ما فی السموات و الأرض. )

12 - اگر شما این مطالب را قبول ندارید خداوند وکیل من است( و کفی باللَّه وکیلاً. )

ب) خداوند متعال هیچ پیامبری را مبعوث نکرد جز آن که او را سفارش نمود که مردم را به عبادت خداوند واحد احد دعوت کنند.( ما کانَ لِبَشَرٍ أَن یؤْتِیهُ اللَّهُ الْکِتابَ وَالْحُکْمَ وَالنُّبُوَّةَ ثُمَّ یقُولَ لِلنّاسِ کُونُوا عِباداً لِی مِن دُونِ اللَّهِ وَلکِنْ کُونُوا رَبَّانِیینَ بِما کُنتُمْ تُعَلِّمُونَ الْکِتابَ وَبِما کُنتُمْ تَدْرُسُونَ... ) ؛(185) «برای هیچ بشری سزاوار نیست که خداوند، کتاب آسمانی و حکم و نبوّت به او دهد سپس او به مردم بگوید: غیر از خدا، مرا پرستش کنید بلکه سزاوار مقام او، این است که بگوید: مردمی الهی باشید، آن گونه که کتاب خدا را می آموختید و درس می خواندید! »

ج) حضرت مسیحعليه‌السلام نیز از جمله پیامبرانی بود که مردم را به عبادت خدا و عدم شرک دعوت نمود. او خود از جمله کسانی بود که خدا را عبادت می نمود. قرآن کریم می فرماید:( لَنْ یسْتَنْکِفَ الْمَسِیحُ أَنْ یکُونَ عَبْداً للَّهِ وَلَا الْمَلَائِکَةُ الْمُقَرَّبُونَ وَمَنْ یسْتَنْکِفْ عَنْ عِبادَتِهِ وَیسْتَکْبِرْ فَسَیحْشُرُهُمْ إِلَیهِ جَمِیعاً؛ ) (186) «هرگز مسیح از این ابا نداشت که بنده خدا باشد و نه فرشتگان مقرّب او [از این ابا دارند]. و آن ها که از عبودیت و بندگی او، روی برتابند و تکبّر کنند، به زودی همه آن ها را [در قیامت نزد خود جمع خواهد کرد. »

نتیجه این که: عبادت مسیح برای خداوند متعال، خود دلیل بر آن است که مسیح جنبه الوهیت نداشته است؛ زیرا معنا ندارد که کسی خود را عبادت نماید.

ظهور توجیه گرایی در مسیحیت

مسیحیان بعد از آن که به قبح مبانی کلامی و اعتقادی خود پی بردند درصدد توجیه آن ها برای دیگران برآمدند.

توجیه اوّل

از جمله کسانی که به توجیه اعتقادات باطل در مسیحیت پرداخته، توماس میشل متکلّم معروف مسیحی است. او در کتاب خود به نام «کلام مسیحی» می گوید: «اندیشمندان مسیحی در طول نسل ها برای بیان راز خدای سه گانه به مفاهیم و مکاتب فلسفی زمان خود متوسّل شده اند.... نخستین شوراهای کلیسا که در نیقیه، اَفَسُس، کالْسِدون و قسطنطنیه تشکیل شد، اعلام کردند که خدا یکتا، ولی دارای سه اقنوم است. کلمه اقنوم از ریشه یونانی و به معنای «راه وجود» است. بر این اساس، اقانیم سه گانه، سه راه یا سه حالت برای وجود خدا و عمل اوست. نویسندگان مسیحی عرب زبان برای رسیدن به مفهوم تثلیث از واژه اقنوم و از کلمه (صفت) به معنای مظهر استفاده کرده اند؛ یعنی مسیحیان به خدای واحدی ایمان دارند که طبیعت او بر سه صفت استوار است.

مسیحیان معتقدند که صفات خدا متعدّد است، ولی به عقیده آنان سه صفت از صفات بی شمار خداوند؛ مثل او ازلی و همراه با ذات او و ضروری هستند. صفات مذکور عبارتند از:

الف) طبیعت ذاتی و متعالی خدا (پدر).

ب) کلمه خدا که در عیسای انسان مجسم گردید.

ج) وجود فعّال و حیات بخش خدا در مخلوقات.

این صفات ازلی هستند؛ زیرا در ذات خدا دگرگونی راه ندارد و وی پیوسته ثابت است. همچنین این صفات همراه با ذات خدا هستند و صفات خارجی نیستند.... »(187)

این کلمات از جهاتی دارای اشکال است:

1 - ایشان گرچه درصدد برآمده تا تثلیث مسیحیت را توجیه کنند ولی از مشکلی بیرون آمده و در مشکل دیگری گرفتار شده اند، و آن مشکل ترکیب در ذات الهی است. مطابق این توجیه، خداوند مرکب از سه حالت و صفت و خصوصیت است: یکی طبیعت ذاتی او که از آن به «پدر» تعبیر می شود. و دیگر کلمه خدا که در عیسای انسان مجسّم شده. و دیگر وجود فعّال و حیات بخش خدا در مخلوقات که در روح القدس تجلّی یافته است. در حالی که در جای خود به اثبات رسیده که ترکیب به هر نحوی از انحای آن درباره خداوند متعال محال است؛ زیرا با واجب الوجود بودن او سازگاری ندارد. برای روشن شدن این بحث به علم کلام مراجعه شود.

2 - این نظریه سر از تعدّد قدما درمی آورد؛ یعنی اعتقاد به بیش از یک قدیم که در جای خود بطلان آن ثابت شده است.

3 - گرچه وی در صدد توجیه نظریه تثلیث برآمده است، ولی همان گونه که از عبارات او پیداست، نه تنها دیگران را در فهمیدن تثلیث قانع نکرده و نتوانسته آن را برای مخاطب خود تفهیم کند، بلکه خودش نیز مطلب را نفهمیده است، و لذا حرف های متناقضی در توجیه تثلیث آورده است که هر خواننده ای متوجه آن می گردد.

4 - اشکال مبنایی متوجّه مسیحیت، این است که چه ضرورتی دارد تا عقاید را این گونه موهوم و غامض بیان کنید تا احتیاج به توجیهات بی مورد داشته باشد؟ اگر شما بر فرض بتوانید این اصول اعتقادی خود را توجیه نمایید ولی عوام مردم وقتی سخن تثلیث یا فرزند انسان را که درباره عیسی اطلاق می کنند می شنوند از این گونه تعبیرات چیزی جز شرک نمی فهمند، آن ها را که نمی توان با این توجیهات قانع کرد. و اصلاً این گونه توجیهات را نمی فهمند.

چرا بدیهیات اعتقادی را به زبان ساده مطرح نمی کنید تا همه مردم آن را بفهمند؟ مگر مردم حق ندارند که اصول اعتقادی خود را درک کنند؟ یا این که وظیفه آنان این است که تنها کلامی را به زبان جاری کنند، بدون آن که از محتوای آن اطّلاعی داشته باشند؟ چرا با کلمات موهوم و شبهه برانگیز، جماعت بسیاری را به شرک می افکنید؟ مردم عادّی که نمی توانند همانند شما چنین توجیه کنند.

قرآن کریم این گونه سخن گفتن و طرح عقاید را شدیداً مورد سرزنش و نکوهش قرار داده است، آنجا که می فرماید:( وَقالَتِ الْیهُودُ عُزَیرٌ ابْنُ اللَّهِ وَقالَتِ النَّصارَی الْمَسِیحُ ابْنُ اللَّهِ ذلِکَ قَوْلُهُمْ بِأَفْوَاهِهِمْ یضاهُِونَ قَوْلَ الَّذِینَ کَفَرُوا مِنْ قَبْلُ قاتَلَهُمُ اللَّهُ أَنَّی یؤْفَکُونَ؛ ) (188) «و یهود گفتند: عزیر پسر خداست. و نصارا گفتند: مسیح پسر خداست. این سخنان آنان است که بر زبان جاری می کنند و با آن خود را مشابه کافران مشرک پیشین می کنند، خداوند آن ها را هلاک و نابود کند، چرا آنان به خدا نسبت دروغ بستند. »

در این آیه شریفه، خداوند شدیداً یهود و نصارا را مورد سرزنش و نکوهش قرار داده است؛ زیرا آن ها مخلوق خدا؛ یعنی عزیر و مسیح را پسر خدا می دانند، گرچه آن ها درصدد توجیه این نسبت برآیند ولی از آنجا که با این کلمات، خود را شبیه کافرانِ مشرک قرار داده اند، لذا مورد نفرین خدا قرار گرفته اند.

درسی که از این آیه و آیات دیگر استفاده می کنیم این است که علما و دانشمندان باید مواظب تعبیرات خود باشند تا مبادا دشمنان و کج اندیشان و عوام مردم از آن ها سوء استفاده نکنند و آنان را به شرک نیندازند.

توجیه دوم

گروهی برای توجیه تثلیث در عین وحدت می کوشند که با مثال هایی این نوع تناقض گویی را صحیح جلوه دهند و می گویند: ارتباط اقانیم سه گانه بسان ارتباط جرم خورشید و حرارت و روشنایی آن، و یا آتش و حرارت و نور آن است. و یا بسان ارتباط روح و فکر و کلمه است که از یک نظر، سه تا است و از نظر دیگر یکی است.

پاسخ

این نوع مثال ها در نظر دانشمندان سفسطه ای بیش نیست؛ زیرا جرم خورشید با نور و حرارت آن تفاوت زیادی دارد، جرم خورشید جسم مخصوصی است که بسان اجسام دیگر دارای ابعاد سه گانه می باشد، ولی نور و حرارت، یک نوع انرژی هستند که در هر ثانیه از کانون حرارت 4 میلیون و در هر دقیقه 40 میلیون تن انرژی نور و حرارت و در روز 350000 میلیون تن انرژی تولید می کند و به سوی فضا سرازیر می سازد. با این وضع چگونه می توان گفت که جرم خورشید و انرژی ها؛ یعنی نور و حرارت یکی است.

همچنین است مثال دوم؛ روح انسان نیروی شگرفی است که فکر از تجلیات و آثار معنوی آن می باشد. روح انسان متفکّر است و فکر، میوه او می باشد و کلمه، فعّالیت جسمانی بدن است که پس از تصمیم به ابراز فکر خود تحقّق می بخشد. فکر در زوایای روح لانه می گزیند، در حالی که کلمه متّکی به دهان و مخارج حروف می باشد که از طریق تموّج به وجود می آید، حال چگونه می توان گفت این سه یکی است؟

توجیه سوّم

مسیحیان می گویند: تثلیث عقیده ای است که عقل و ادراک بشری نمی تواند به آن رسیده و حقیقت آن را درک کند؛ زیرا فوق عقل و ادراک بشری است. آنان در توجیه و توضیح این مطلب می گویند: امور و قضایایی که انسان با آن ها مواجه است، از سه حال خارج نیست:

الف) اموری که موافق با عقل بشری است؛ مثل قضیه: «جزء از کلّ کوچک تر است. »

ب) اموری که مخالف با عقل بشری است و عقل انسان حکم به بطلان آن می نماید؛ مثل حکم به اجتماع نقیضین یا ارتفاع نقیضین.

ج) برخی از قضایا و اموری که فوق عقل بشری است و آن امور و حقایق غیبی است که عقل به آن دسترسی ندارد، و اگر وحی نبود برای انسان راهی به معرفت آن ها نبود؛ مثل برخی از احکام شرعی که مسأله تثلیث از این قبیل است.

پاسخ

اوّلاً: ایمان به عقیده ای فرع بر تعقّل و علم به آن می باشد و اگر انسان نمی تواند چیزی را تعقل کند چگونه می تواند به آن ایمان آورد.

ثانیاً: در مورد احکام شرعی، از آن جهت که از امور تعبّدی است لذا انسان باید به آن ها ایمان آورد ولی در مورد مسائل اعتقادی، قبل از ایمان به آن ها، تعقل و فهم و علم به آن ها ضروری است.

ثالثاً: فرق است بین این که قضیه ای را عقل نمی تواند درک کند چون قاصر از فهم آن است و این که مخالف با عقل و ادراک بشری و از محالات است، و در مورد تثلیث از قسم دوم است و لذا چنین عقیده ای که عقل بشر آن را رد می کند، نمی توان به آن ایمان آورد.

مسیحیان چون با اشکالات عقلی درباره این عقیده مواجه می شوند، از آنجا که از عهده جواب آن ها برنمی آیند درصدد تعطیل کردن عقل برمی آیند.

دعوت مسیحیان به توحید

گرچه حضرت مسیح مطابق آنچه در اناجیل آمده، مردم را به یکتاپرستی و یکتاشناسی دعوت نمود، چنان که در انجیل یوحنّا آمده است: «و حیات جاودانی آن است که تو، خدای واحد حقیقی و عیسی مسیح را که فرستاده، بشناسی. »(189)

و نیز در انجیل مرقس آمده است: «اوّل همه احکام این است که بشنو ای اسرائیل! خدای ما خدای واحد است. و خداوند، خدای خود را به تمامی دل و تمامی جان و تمامی خاطر و تمامی قوّت خود محبّت نما. »(190)

با این همه، متأسفانه پیروان مسیحعليه‌السلام از راه توحید انحراف پیدا کرده و به «تثلیث» که با شرک کمترین فاصله ای ندارد، گرویده اند. این انحراف در پیروان ادیان توحیدی ناممکن و بی سابقه نیست.

در «تورات» می خوانیم: بنی اسرائیل پس از رهایی از ستم های فرعون مصر و گام نهادن در صحرای سینا، به مجرّد این که چند شبی از فیض حضور پیامبر و منجی خود حضرت موسیعليه‌السلام محروم شدند، به گوساله پرستی روی آوردند و از دایره توحید خارج شده و به شرک گرویدند.

متأسفانه اعتقاد به تثلیث و تعبّد در برابر دستگاه پاپ، چنان در ژرفای روح مسیحیان رخنه کرده که مصلحان بزرگ مسیحی نیز نتوانسته اند با کجرویی های آنان به مبارزه برخیزند و اگر احیاناً با یکی از آن ها روی مخالفت نشان دادند ناگزیر با انحراف دیگر سازش نمودند. چنان که «لوتر» مصلح مشهور مسیحی و بنیانگذار مذهب «پروتستان» گرچه در برابر فرمان های بی چون و چرای پاپ ایستادگی کرد و از تعبّد و تسلیم محض نسبت به ارباب کلیسا سرباز زد، ولی با تثلیث هماهنگی نشان داد و نتوانست این رأی ناصواب را از ذهن پیروان خود بزداید.

همچنین «کالْوَن وزوینگلی» و دیگران همانند ولتر تثلیث را پذیرفتند و نتوانستند به توحید ناب راه یابند. و اندک کسانی همچون «آربوس» و «پریستلی» و «ماریتنو» نیز که الوهیت مسیح را انکار کردند، در تاریخ مسیحیت پیروان فراوانی نیافتند و نتوانستند تأثیر به سزایی بر جای گذارند.

در روزگار ما نیز، کشیشانی که در آمریکای لاتین از مسأله الهیات رهایی بخش سخن می گویند و می کوشند تا تئولوژی مسیحی را با تاریخ و عمل منطبق سازند و ویژگی های اجتماعی آن را نشان دهند، متأسفانه از مخالفت با تثلیث سرباز زده و مشکل نفوذ شرک در جهان مسیحیت را حلّ نکرده اند.

مسیحیان کشورهای اسلامی نیز که قرن هاست در برابر زنگ های سه گانه کلیسا به علامت تثلیث آوای «لااله الّا اللَّه» را از مأذنه ها می شنوند، همچنین راه پیشینیان خویش را در اعتقاد به تثلیث می پیمایند. بلکه اخیراً به تلاش تازه ای در استحکام دکترین متناقض خود دست زده و مسیح را به عنوان «خدای متجلّی» مطرح کرده اند، با وجود این که خودشان اعتراف می کنند که حقیقت این مطلب را نمی فهمند.

آنان می گویند: «عقیده تثلیث اقدس که به طور کلّی اساس ایمان مسیحیان به شمار می آید، در عین حال یکی از مشکل ترین و پیچیده ترین عقاید مسیحیان نیز می باشد... حتّی بعضی از مسیحیان که سال ها خویشتن را مسیحی خوانده و در کلیسای مسیح عضویت رسمی داشته اند، این عقیده برای آنان مجهول و مبهم بوده است. »(191)

راستی چگونه می توان دیانت مقدس الهی را بر اصول غامض و اساس پیچیده ای استوار دانست که بنیادهای مزبور بر کسانی که سال ها در کلیسا تعلیم دیده اند نیز مجهول و مبهم مانده باشد؟ آیا مسیحعليه‌السلام دو هزار سال قبل، این اصول مبهم و نامفهوم را برای عموم مردم در کوچه و بازارهای «اورشلیم» مطرح ساخت و انتظار داشت که تمام مردم آن را بپذیرند؟! یا این فلسفه بافی ها زاییده افکار و اندیشه های دیگران پس از مسیحعليه‌السلام بوده است؟

تثلیث، منشأ انتقاد به مسیحیت

در طول تاریخ مسیحیت، افرادی از شخصیت های مسیحی بوده اند که با تثلیث شدیداً به مخالفت پرداخته و معتقد به توحید بوده اند. اینک به کلمات برخی از آنان اشاره می کنیم:

1 - دیدگاه ویل دورانت

او معتقد است که مسیحیت؛ یعنی آن معتقداتی که پس از عیسیعليه‌السلام و از سوی برخی حواریون و رسولان؛ خاصّه پولس فراهم آمد، نه تنها شرک را از میان نبرد - که این هدف اصلی حضرت عیسی بود - بلکه آن را در خود پناه داد و موجب حیات آن شد.(192)

وی بر این باور است که مسیحیت هر یک از معتقدات خویش را، خاصّه در مباحثِ اِلاهیات از افکار و ادیان اِلحادی و مشرکانه آن دوران گرفته است.(193)

2 - دیدگاه آگوستین

از میان متکلّمان قدیم مسیحی که کتاب مستقلّی درباره تثلیث نگاشته اند، می توان آگوستین را نام برد که در سال 354 میلادی در یکی از شهرهای الجزایر چشم به دنیا گشود. او در دوران جوانی به کیش مانوی گرایش پیدا کرد ولی پس از مدّتی به آیین مادرش؛ یعنی مسیحیت بازگشت و در نظام کشیشان به مقام اسقفی نایل شد. مسیحیان، وی را بسی بزرگ شمرده اند و لقب سنت به معنای «مقدس» را به وی داده اند. او کتابی تحت عنوان «درباره اقانیم سه گانه» به رشته تحریر درآورد و مباحث مفصّلی را پیرامون این موضوع به میان کشید. امّا جالب این که خود او با کمال صراحت در کتابش اذعان می کند که موضوع تثلیث و الوهیت مسیح، ریشه عقلی ندارد و با دلایل منطقی نمی توان به اثبات آن رسید.

کارل یاسپرس نویسنده و متفکّر آلمانی در ضمن کتابی که درباره اگوستین نگاشته، در این زمینه می گوید: «آگوستین یک نکته را هیچ گاه از یاد نمی برد و بارها با اصرار تمام به زبان می آورد: خدا در اندیشه و زبان نمی گنجد، یگانه است، هیچ تصوّری نمی تواند به او برسد و هر اندیشه و پنداری درباره او نادرست است. راز اقانیم سه گانه تنها بر وحی و کتاب مقدس مبتنی است. »(194)

با این اعتراف، آگوستین راه های عقلی را در اثبات تثلیث به کلّی مسدود می داند و برای اقناع خوانندگانش به کتاب مقدّس دست می آویزد. ولی در کتاب مقدّس نیز بارها به یگانگی خداوند تصریح شده است.

3 - دیدگاه اکویناس

ما در تاریخ تفکّر مسیحی به کسانی همچون آگوستین که در کشاکش میان عقل و ایمان گرفتار شده اند فراوان برخورد می کنیم؛ از جمله این متفکّران «توماس اکویناس» است که از قدّیسان عالم مسیحیت به شمار می آید و علمای مسیحی از او به عنوان بزرگ ترین حکیم قرون وسطی یاد می کنند و در تئولوژی یا الهیات مسیحی او را سخت چیره دست می انگارند. او در کتاب خود «بر ردّ فرقه های گمراه»، ذات الهی را در نهایت بساطت و وحدت معرفی می کند و به طور مطلق، تبدیل و تغییر را در ذات حق انکار می کند،(195) ولی با وجود این در کمال شگفتی، تثلیث را می پذیرد و به تجسّم خدا در صورت عیسی باور دارد. او برای آن که عقل و ایمان را با یکدیگر جمع کند، بدیهی ترین اوّلیات عقل را زیر پا گذارده و جمع بین نقیضین را جایز شمرده است.

برتراند راسل از توماس اکویناس نقل کرده است: «عقل طبیعی در امور الهی قاصر است. این عقل می تواند جزئی از دین را ثابت کند امّا بر اثبات سایر اجزای آن قادر نیست. عقل می تواند وجود خدا و بقای روح را اثبات کند امّا اثبات تثلیث و حلول و روزِ داوری از او ساخته نیست. »(196)

4 - دیدگاه کارل فندر

کارل فندر از علمای مسیحی در قرن هجدهم میلادی به شمار می آید. او در نوشته های خود برای اثبات تثلیث - همچون آگوستین - تنها به کتاب مقدّس دست می آویزد و در این باره می نویسد: «دلیل این عقیده - تثلیث - به طوری که گفته شد در کتاب مقدّس و به خصوص در عهد جدید (انجیل) یافت می شود. ما این عقیده را فقط از این لحاظ قبول می کنیم که آن وجود فیاض آن را از راه خداوندی بر ما مکشوف داشته است. »(197)

از این عبارت به دست می آید که مدافعان تثلیث با وجود آن که قرن ها از پیدایش این عقیده سپری شده، هنوز نتوانسته اند برهانی عقلی در اثبات تئوری خود ارائه دهند و ناگزیر به سخنان کتاب مقدّس در این زمینه توسّل می جویند.

محکمه های تفتیش عقاید

در تاریخ مسیحیت به رویدادهای بس غم انگیزی می رسیم که دل هر شنونده ای را به درد می آورد. ملاحظه می کنیم که چگونه روحانیونِ کلیسا در راه تثبیت عقاید خرافی خود، دانشمندان را به قتل رساندند، و چه نفوس بی گناهی را به زیر شکنجه های سخت افکندند، و چه کتاب های علمی و سودمندی را دستخوش آتش ساختند و چه اموالی را به ناحق تصرّف نمودند.

از سال 325 میلادی که روحانیون متعصّب مسیحی در شورای نیقیه، رأی «آریوس» کشیش یکتاپرست اسکندری را محکوم کردند، سخت گیری نسبت به روشنفکران و موحّدان مسیحی آغاز شد و به پشتیبانی کُنْسْتانْتین - امپراطور روم - کوشیدند تا اعتقاد نامه شورای نیقیه را بر مردم تحمیل کنند. در اعتقاد نامه مزبور چنین آمده است:

«ما ایمان به خدای پدر و خداوند عیسی مسیح پسر خدا، مولود از پدر یگانه که مولود از ذات پدر است، خدا از خدا، نور از نور، خدای حقیقی از خدای حقیقی که مولود است نه مخلوق. از یک ذات است با پدر، به وسیله او همه چیز وجود یافت. آنچه در آسمان است و آنچه بر زمین است. و او به خاطر ما آدمیان و برای نجات ما نزول کرده و مجسّم شده و انسان گردید و زحمت کشید و روز سوّم برخاست و به آسمان صعود کرد.... »(198)

این اعتقاد نامه خرافی و شرک آلود، ملاک تشخیص پاکدینان مسیحی از بدعت گزاران و رَوافِض شد. و به استناد آن در طول تاریخ هزاران تن را شکنجه داده و به قتل رساندند.

با گذشت زمان، سختگیری های کشیشان رو به فزونی نهاد تا آن که در قرون وسطی به اوج خود رسید. اسقف سواسون در سال 1114 میلادی، گروهی از بدعت گزاران (به عقیده خودشان) را زندانی ساخت و مسیحیان مخلص را کشان کشان به پای تل های هیزم بردند و زنده زنده در آتش افکندند.(199)

فردریک دوم در خلال سال های (1139 - 1120م) قوانینی وضع کرد که به موجب آن هرکس به جرم بدعت گزاری از جانب کلیسا محکوم می شد، او را به حکومت تحویل می دادند تا در آتش بسوزانند.(200)

فیلیپ کنت فلاندر، به دستیاری اسقف اعظم «رنس» جمع کثیری از روحانیون و روستاییان و دوشیزگان و زنان شوهردار و بیوگان و... را زنده زنده در آتش سوزاند و اموال آن ها را ضبط نمود.(201)

اینوسان چهارم (پاپ بزرگ) در فرمان پانزدهم ماه مه سال (1252م) تصریح نمود که به کار بردن شکنجه به منظور قلع و قمع کردن بدعت گزاران جایز است. پس از وی، الکساندر چهارم در سی ام نوامبر (1259 م) و پاپ کلمان پنجم نیز رأی او را تأیید نمودند.(202)

در سال (1215 م) پاپ اینوسان سوّم به کلیه حکّام دستور نمود تا رسماً سوگند یاد نمایند که کلیه رافضیان را که کلیسا محکوم ساخته، معدوم نمایند وگرنه به جرم اِلحاد محکوم خواهند شد.(203)

وی دخالت وکیلان را در دفاع از متّهمان ممنوع ساخت و در گردهمایی والنسیا در سال (1248 م) نیز رأی وی مورد تأیید قرار گرفت.(204)

شگفت آور آن که مفتّش های انگیزیسیون، حتّی تعدادی از مردگان را نیز محاکمه نمودند و سپس نعش آن ها را در زنبیل ها نهاده در شهر گرداندند و سپس همه را به آتش کشیدند.(205)

در برخی مناطق، هر دسته از کشیشان، زندان و پلیس و شکنجه گاهی ویژه داشتند و خود مختار بودند....(206)

ویل دورانت درباره این که چگونه کلیسا با یکتاپرستان؛ امثال برناردو اوکینو به خشونت رفتار می کرد، می گوید: «رفتار وی متّکی بر توحید کامل بود نه تثلیث مسیحی. »(207)

تاریخ نویس اروپایی «جان بگنل بری» می گوید: «تعصّب پوریتان ها در سال (1648 م) مسبّب صدور فرمانی شد که به موجب آن هرکس تثلیث و الوهیت مسیح و نزول کتاب مقدّس را به صورت وحی و قیامت و دنیای دیگر را قبول نداشت، در معرض اعدام قرار می گرفت. »(208)

تثلیث، منشأ انکار دین

هرچند بنیاد دیانت با سرشت انسانی پیوند خورده است و هرچند که با تفکر در پدیده های آفرینش می توان به وجود خداوند و صفات او پی برد، ولی رفتار دینداران در جلب نظر مردم نسبت به بنیاد دیانت، بسیار مؤثر بوده است؛ به ویژه که دینداران مزبور از طبقه روحانیون باشند، که خرافی بودن و فساد اخلاقی این طبقه می تواند آثار زیانباری را در دور کردن مردم از دیانت به جای بگذارد.

در جهان مسیحیت به علّت روش خشونت بار روحانیون درگذشته، و به دلیل اندیشه های موهومی که هم اکنون نیز کلیسا عرضه می کند، بسیاری از مردم متمدّن نسبت به اساس دیانت بدبین و بی اعتقاد شده اند، و حتّی افراد فراوانی به الحاد و کفر گرویده اند.

اسکار لند برگ - فیزیکدان آمریکایی - می نویسد: «در خانواده های مسیحی، اغلب اطفال در اوایل عمر به وجود خدایی شبیه انسان ایمان می آورند؛ مثل این که بشر به شکل خدا آفریده شده است. این افراد، هنگامی که وارد محیط علمی می شوند و به فراگرفتن و تمرین مسائل علمی اشتغال می ورزند، این مفهوم انسانی شکل و ضعیف خدا، نمی تواند با دلایل منطقی و مفاهیم علمی متناسب باشد و در نتیجه بعد از مدتی که امید هر گونه سازش از بین می رود، مفهوم خدا به کلّی متروک و از صحنه فکر خارج می شود. »(209)

آیا منشأ این لغزش فکری چیزی جز همان تعالیم کلیساست که هرگاه از خدا سخن به میان می آورند، او را پدر مسیح می دانند؟

هنگامی که ارباب کلیسا، خدایی را به مردم متمدّن معرّفی می کنند که ذاتی دگرگون شده و متحوّل دارد و او را از مرتبه فوق مادّه به تجسّد می کشانند و به دارش می آویزند و به پندار نادرست پولس: «ملعونش می سازند تا لعنت بندگان را باز خرید کند» و سپس دوام جهان بیکران را بر عهده چنین موجود متحوّل و مُردنی و محکومی می نهند، البته جا دارد که «ماتریالیسم» با این شیوه از خداشناسی به پیکار برخیزد و بگوید: «خدا انسان ها را نساخته است بلکه انسان ها خدا را ساخته اند. » آیا کلیسا تا حدود زیادی مسؤول شیوع الحاد و مادی گری در غرب نیست؟

کنت لئو تولستوی - فیلسوف مشهور روسی - می گوید: «... به خود گفتم (او) وجود دارد و فقط در همین لحظه که وجود او را تصدیق کردم حیات در من دمیده شد و من امکان زندگی را احساس کردم و لذّت وجود را درک نمودم. امّا چون پس از تصدیق به وجود خدا در پی آن رفتم که نسبتِ خود را با او بدانم و چون در این مقام به تبعیتِ قوم، تصوّر خدایی را کردم که خالق ما است و در سه شخص تجلّی کرده و پسر خویش عیسی مسیح - نجات دهنده ما را - فرستاده است، آن خدا باز از من و جهان جدا گشت و چون تکه یخی در مقابل دیدگانم آب شد.

باز چیزی در من باقی نماند و باز چشمه حیات در من خشک شد و من همچنان مأیوس ماندم.... »(210)

تثلیث، منشأ تحوّل دینی

از امتیازات اسلام، توجه به عقل و عقل گرایی است و لذا با هر عقیده ای که با اصول عقلی و عقلایی قطعی مخالفت داشته باشد به مبارزه درآمده است و از همین جهت که تمام عقاید آن میزان عقلایی دارد، مشاهده می کنیم که بسیاری از شخصیت های مسیحی از آیین مسیحیت برگشته و به اسلام گرویده اند. اینک به نمونه هایی در این زمینه اشاره می کنیم:

1 - لورد هیدلی؛ از شخصیت های درخشانی که بعد از مطالعات و بحث های طولانی در دو دین معروف - مسیحیت و اسلام - اسلام را ترجیح داده و آن را اختیار کرده است، در کتابی که بعد از اسلام آوردنش در مورد توجه غرب به اسلام نوشته، می گوید: «احتمال دارد برخی از رفیقانم گمان کنند که امر بر من غالب شده یا مسلمانان بر من سیطره پیدا کرده باشند، ولی این گمان درستی نیست؛ زیرا اعتقاد کنونی من تنها در نتیجه بحث های سال های متمادی است... من باید این مطلب را اعتراف کنم که بسیار خوشحال شدم هنگامی که دریافتم تمام نظریات و تجربیاتم به طور کامل مطابق با اسلام از کار درآمد... محبّت و الفت و تسامحی که در اسلام است بسیار نزدیک تر و بیشتر است از آنچه را که مسیح آورده، آن گونه که رجال مسیحیت در کنیسه های متنوع می گویند؛ از باب نمونه: ملاحظه کنید عقیده تثلیث را که با حالتی از تشویش آورده که هرگز عقل آن را باور نمی کند. این عقیده نزد آنان هدف غایی بوده و یکی از مهم ترین عقاید اساسی کلیسای کاتولیک به حساب می آید، که اگر ما به آن اعتقاد داشته باشیم به هلاکت ابدی گرفتار شده ایم!! و نیز در مسیحیت ما را امر می کنند که اگر می خواهیم خلاصی یابیم معتقد به تثلیث شده یا از راهی دیگر بگوییم: خدا رحیم و قادر برهر چیزی است، و در عین حال ما او را متّهم به ظلم و قساوتی می کنیم که نمی توانیم و راضی نمی شویم آن را به خونریزترین ظالمان بشر نسبت دهیم.

من معتقدم که هزاران مرد و زن نیز همانند من قلباً مسلمانند ولی ترس از انتقاد و میل در این که از جامعه طرد نشوند، آنان را مانع شده تا عقیده قلبی خود را اظهار دارند....

من الان به سبب اسلام آوردنم، خود را مسیحی واقعی می دانم، بهتر از آنچه که قبلاً برآن بودم و امید دارم که دیگران نیز همانند من با تمام شهامت و افتخار به حقّانیت اسلام اعتراف کرده و آن را صحیح ترین دین بدانند....

اروپایی ها دائماً به اسلام به عنوان یک دین وحشی و عوام زده نگاه می کنند، در حالی که اگر آنچه را که محمدصلى‌الله‌عليه‌وآله به جهت از بین بردن توحش و عوام زدگی در درون شهرهای عرب انجام داد مشاهده می کردند، افکار خود را فوراً تغییر می دادند....

کلیساهای بسیار مسیحی هر کدامشان با دیگری تناقض آشکاری دارد و معلّمین عقاید آن ها، گره هایی را بر تعالیم مسیحیت بسته اند که هرگز باز نخواهد شد و عقایدی را جعل کرده اند که وحشت عظیمی را در عقول انسان ایجاد خواهد کرد... من در طول چهل سال فکر کردم تا به این حلّ صحیح و رأی قطعی نزد خود رسیدم که تمام ترکیب های این دین خیالی، دست پرورده انسان است، نه تعلیمات الهی. و بر من واجب است که اعتراف کنم که دیدارم از شرق باعث شد تا دلم پر از احترام و تعظیم نسبت به دین محمّدی گردد، دینی سلیس که به انسان می آموزد چگونه در طول مدت زندگی اش خدا را عبادت کند نه این که تنها در روزهای یکشنبه چنین نماید....

هرگز محمّدصلى‌الله‌عليه‌وآله اسلحه نکشید جز در مواقعی که احتیاج شدید به جهت حمایت از زندگی بشر به آن بود. چه بسا ادعا شده که اسلام برای انتشار دین از شمشیر استفاده کرده است، ولی شدیدترین دشمنان اسلام که در آن ایراد وارد می کنند عاجزند از این که کوچک ترین دلیل یا مثالی را بیاورند که ثابت کند در مورد هدایت قبیله یا شخصی، پیامبر از جنگ استفاده کرده باشد. این وقایع - بدون شک - این مطلب را می رساند که کرمِ اخلاق محمدصلى‌الله‌عليه‌وآله تمام قلوب هموطنان خود را تصاحب کرده است.

از امتیازات اصیل اسلام تناسب آن با تمام جنسیت های بشری است. لذا تنها عرب ها نبودند که از اسلام پیروی کردند... دین محمّدصلى‌الله‌عليه‌وآله از همان ساعات اوّل ظهورش و در طول حیات پیامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله تأکید داشت که دینی جهانی است و قابل پیاده شدن در هر زمان و مکان است. و اگر برای هر جنسیتی سازگاری دارد به طور ضروری برای هر عقلی نیز سازگاری دارد؛ زیرا اسلام دین فطرت است و فطرت در انسان ها با یکدیگر اختلاف ندارند و لذا اسلام با هر درجه از پیشرفت و تمدن بشری سازگاری دارد.... »(211)

2 - و. ب. فارمر؛ او از جمله کسانی است که مسیحی بوده و اسلام را اختیار کرده است. وی در تبیین محاسن اسلام که سبب شد آن را اختیار کند، می گوید: «یکی از دوستانم از من سؤال کرد: چرا دینت را رها کرده و اسلام را اختیار نمودی؟ من در جواب او سه دلیل را ذکر کردم:

اوّلاً: دین اسلام دینی عمل گرا است؛ دینی است منزه از بی خردی ها و خرافات؛ دینی است که فهم باطن و حقیقت آن آسان است. دینی است که با هر آنچه با عقل مخالف است مبرّا می باشد و در آن، گره های فلسفه الوهیت متراکم نشده است.

ثانیاً: اسلام دینی است که متعرّض امور اساسی و اصلی می شود. و نیز دینی است که در صدر تأسیس قوانین دست اوّل طبیعی و فطری است. و هرگز بین علم و دین جدایی نمی اندازد، در عین این که علم دین را بر سایر علوم ترجیح می دهد؛ زیرا علم کرامت ها و دانش زندگی سعادتمند و باتوفیق است.

ثالثاً: اسلام در عین آسانی، احکام تام و قوانین کاملی در جمیع مراحل زندگی بشر و در تمام جهات اجتماعی و اداری و جنگی و تجاری دارد.

اسلام مشتمل بر دستوراتی است که راه ها را واضح کرده و انسان را به هدف نهایی ارشاد می کند. اسلام هرکاری را که انسان به آن احتیاج دارد، تنظیم کرده است. اسلام توجهی خاص به ظرفیت های موجود در زندگی بشر دارد؛ زیرا دینی است که برای این بشر آمده که می خواهد در این دنیا زندگی کند. »(212)

3 - دکتر بنوه (علی سلمان)؛ او شخصی فرانسوی است که بعد از بحث و مطالعه فراوان و تحقیق درباره قرآن کریم، از مسیحیت کاتولیک بازگشته و به اسلام گرویده است. وی در مقاله ای در این باره می گوید: «من قبلاً دینی داشتم که روح و جوهر آن مرا به زندگی دینی راهنمایی نمی کرد؛ زیرا عقاید مسیحیت، خصوصاً مذهب کاتولیک هرگز نزد من از مقبولیت لازم برخوردار نبود و برای من وجود خدا را ثابت نمی کرد. از این جهت شعور من نسبت به وحدانیت خدا مرا مانع می شد تا مبدأ تثلیث را قبول کنم، همان گونه که به تبع آن بین من و اقرار به الوهیت مسیح حایل می شد. و لذا بدون اختیار روحم با جزء اول از شهادتمان؛ یعنی «لااله الّا اللَّه» و با حقیقت سوره اخلاص( قُلْ هُوَ اللَّهُ أَحَدٌ * اللَّهُ الصَّمَدُ * لَمْ یلِدْ وَلَمْ یولَدْ * وَلَمْ یکُنْ لَهُ کُفُواً أَحَدٌ ) موافقت داشت.

از اینجا روشن می شود که علت اصلی انتخاب اسلام توسط من به اسباب روحی محض باز می گردد، جز آن که سبب های دیگری نیز بوده که مرا در وارد کردن به این دین ترغیب کرده است که از بین آن ها رضایت نداشتن از «رهبانیت» است که این عمل به افراد سلطه ای می دهد که به اعتقاد آنان می تواند با آن، کارهای زشت بشر را محو نماید.... »(213)

4 - دکتر حمید مارکوس؛ او که فردی آلمانی است و دین اسلام را انتخاب کرده است، در مقاله ای در این رابطه می گوید: «من از طفولیت در خودم این میل شدید را می دیدم که هرآنچه مربوط به شئون اسلامی است را بخوانم، و لذا به طور دقیق ترجمه قرآن مجید را که در کتابخانه شهر ما بود مطالعه کردم... در آن وقت، عظمت تنظیم تشریعی در قوانین اسلامی اثر بسیاری در نفس من می گذاشت، و آن نهضت عجیبی که شریعت اسلامی در آن عصرها ایجاد کرد، تأثیر به سزایی در فکرم همانند انقلابی بزرگ گذاشت. آن گاه موفق شدم تا از نزدیک با مسلمانان ملاقات کرده و از آنان در «برلین» کمک بگیرم، و لذا بسیار از تفاسیر ملاصدرا درباره آیات قرآنی استفاده کردم... و بعد از مدتی که با این شخصیت فکری انس گرفتم، اسلام را برگزیدم.

بیش از همه آنچه را که مربوط به شئون بشری و ارتباط انسانی بود، افکار و تصورات مرا به خود مشغول کرد. اموری که در جاهای دیگر نیافتم و هرگز در غیراسلام سخنی از آن ها نشنیدم. توحیدی که اسلام معرفی می کند، عقیده مقدسی است که از هرگونه خرافاتی که با عقل و علوم جدید سازگاری ندارد، پیراسته است، و لذا ما هیچ گونه ضدّیتی بین عقیده و علم در دین اسلام نمی بینیم و این، امتیاز خاص و بزرگی است برای کسی که تمام قدرت و استعدادهایش را در راه علوم صرف کرده است.

امتیاز دیگر این دین آن است که تعلیمات آن، تعلیماتی توخالی و آرمانی صرف نیست که راه خود را کورکورانه در زندگی بشر دنبال کند، بلکه تعالیم اسلام، قواعد و احکامی است که در زندگی بشر به صورت ملموس نفوذ دارد.

قوانین اسلام هرگز سلب اختیار و آزادی از فرد نمی کند، بلکه ارشاداتی است که هدف از آن، تأسیس آزادی دست جمعی و عمومی است.

در خلال سال های طولانی به کرّات به این حقیقت رسیدم که اسلام واسطه طلایی برای ربط بین زندگی فردی و زندگی اجتماعی است، که یکدیگر را به هم مرتبط می سازد.... »(214)

5 - کنود هلمبو (علی احمد)؛ او که نویسنده و روزنامه نگار دانمارکی است، اسلام را اختیار کرده و درباره آن می گوید: «من از اعماق قلبم ایمان دارم که آینده عالم برای اسلام است، و نصرانیت به طور حتم از هم پاشیده می شود. انسانیت راحت نمی شود مگر زمانی که تعالیم محمّد و عیسی را پیروی کند، ولی نصرانیت مملوّ از عقایدی است که من آن ها را نمی فهمم و فایده ای هم برای آن نمی شناسم...

من شما را به عواملی که سبب شده تا در دین تحوّل پیدا کنم خبر می دهم. امّا اسباب جوهری بر من دشوارتر است تا آن ها را تغییر دهم. و آنچه بر آن قدرت دارم تا آشکار نمایم این که ایمانم به اسلام راسخ است و تا خدا نخواهد باقی نخواهد ماند و متزلزل نخواهد شد. من معتقدم که عالم بین دو امر است:

یکی کفر که در روسیه پیش می رود، و ماده را خدا فرض کرده اند؛ کفری که به زودی زمین گیر خواهد شد، علی رغم تلاش هایی که شخصیت های متفکّر مارکسیست و سرکش برای پیشرفت آن انجام دادند.

و دیگری اسلام؛ دینی فطری و آسان که انسان را به ایمان به خدای عزیز امر کرده و آیات قرآنش به راه رستگاری دعوت می نماید، و لذا من به آن ایمان ثابت دارم.... »(215)

6 - کشیش ر. ج. فلورز؛ او که کشیشی انگلیسی بوده، بعد از مطالعه بسیار درباره اسلام، پی به حقّانیت آن برده و آن را انتخاب کرده است. وی در این باره می گوید: «بعد از آن که به عنوان (قسیس) منصوب شدم، مشاغل مربوط به کلیسا را رها کرده و اوقاتم را صرف معالجه مریض ها و برآوردن حاجات افراد و حمایت از حیوانات نمودم، تا از اعمال فرقه «ارتودوکس» و سایر فرقه های مسیحی اطلاع پیدا کرده، مقدار توجه آن ها به رفاه عمومی و نیز صدق نیت آنان را در کارهای خیریه امتحان کنم. ولی - مع الاسف - در آن ها غیر از مظاهر ریا و عقاید خرافی محض نیافتم.

آری، بسیط بودن و سادگی دین اسلام و صحت طبیعی و واقعیت سیره مسلمانان، اثر نهایی خود را در من گذاشت تا تصمیم قطعی خودم را برای پذیرش این دین بگیرم و الان در خود آرامشی می یابم. من یک هدف در زندگی خود دارم و آن توفیق بر کامل ترین و تمام ترین خدمت عمومی الهی در طول زندگانی و در راه خدای واحدی است که برای او شریکی نیست. حمد مخصوص خدایی است که مرا به این دین موفق ساخته و این تقدیر را برای من مقدّر ساخته است. آرزویم این است که به کمک خدا کوشش فراوان در راه اسلام و مسلمانان نمایم.

مرا بنده ای کوچک و خادمی حقیر در راه هدف بلند و پاک که همان برادری انسانی در سایه ایمان به خدای متعال و در خدمت بشریت در سطح جهان و زندگی اجتماعی عمومی است، بدانید.

من در اینجا اعلان می کنم که در این قضیه ام هیچ اکراه یا نفوذ و فشار خارجی وجود نداشته است، و این تصمیم و عزمم در انتخاب این راه در کمال آزادی و اراده خودم بوده است.... »(216)

او در نامه ای که به رئیس جمعیت شیعی امامی در لندن «سیدمهدی خراسانی» نوشته، می گوید: «همانا قلوب و ارواح ما نهایت شوق و اشتیاق از آن زبانه می کشد تا بتواند از دعوت کنندگان فعال به دین اسلام در سطح عالم باشد و از خدای عظیم مسألت می نماییم که به ما حیات سالم همراه با صحت عنایت فرماید تا به این هدف مقدس موفق شویم.... »(217)

7 - دنیس وارینگتون فرای؛ او که یک شخصیت استرالیایی است، بعد از تحقیق فراوان به دین اسلام گرویده است. وی درباره علت پذیرش اسلامش می گوید: «بر اسلام و تعلیمات نورانی اش سزاوار است که روح جدید را در کالبد انسان ایجاد کند؛ اسلامی که دارای منطقی سالم و موافق با عقول است. شهادت و گواهی «لااله الّا اللَّه، محمّد رسول اللَّه» چقدر این دو کلمه زیبا و چه بسیار عالی و لذت بخش است. در اینجا آن تکلّفات سنگین؛ از قبیل: پدر، پسر، روح القدس، نیست. آن تکلّفات هولناک که روح های آزاد از آن فرار می کند و عقول بشر به هر اسلوبی که برسد به آن ها قانع نمی گردد.

به طور حتم روح اسلام، روح جدید بوده و منهج و روش آن قابل تطبیق بر دنیای امروز است. مشاهده کنید قانون مساوات بشریت را که از مدت ها پیش، کلیسا شعار آن را می دهد، در حالی که وضع موجود در خود کلیسا این گمان را باطل می کند، بلکه این ادعا شعاری توخالی و جدای از حقیقت است؛ زیرا نظام طبقاتی که در سلسله شخصیت های دینی از پاپ تا اسقف و... موجود است، نظامی است براساس تفاوت طبقاتی، و این به جهت دسترسی بر امتیازات و درجات در کلیسا است. آن ها اسم دین و ربّ را به جهت رسیدن به اهدافشان یدک کشیده اند. چقدر فاصله است بین چنین نظامی و نظام اسلامی که به محمّدصلى‌الله‌عليه‌وآله وحی شده است.... »(218)

اعتقاد به صلب و فدا

نصارا معتقدند که حضرت آدمعليه‌السلام تحت تأثیر همسر خود مخالفت امر خدا نموده و از مقام عالی خود سقوط کرد و از آنجا که او پدر جنس بشر است لغزش او به نسلش تعدی و سرایت نمود، و لذا همیشه این طبیعت فاسد در وجود فرزندان آدم وجود دارد. حال سه راه در مقابل این خطیئه می توان ترسیم نمود:

1 - خداوند، همه بشر را جزا دهد، بدون ترحم بر احدی.

2 - همه بشر را به رحمت واسعه خود خلاصی بخشد.

3 - تنها کسانی که از فساد و گناه توبه کنند رهایی بخشد.

طریق عدل احتمال سوّم است، ولی مسیحیت معتقد به صلب و فدا است؛ یعنی معتقد است که خداوند حضرت مسیح را فرستاد تا با فدا کردن خود، انسان را از خطاهایش رهایی بخشد.(219)

در رساله پولس به اهالی رومیه آمده است: «همان گونه که گناه از ناحیه یک انسان شد و به گناه مرگ وارد می شود، همچنین مرگ به تمام مردم سرایت نمود؛ زیرا همه خطا کردند. »(220)

و نیز در همان رساله آمده است: «... و امّا خدا، دلیل بر محبّت او به ما این است که مسیح به جهت ما از دنیا رفت؛ زیرا ما خطاکار بودیم.... »

اعتقاد به فدا در آیین بودا

با مراجعه به تاریخ و آیین بودا پی می بریم که در این آیین، اعتقاد به فدا شدن به جهت آمرزش گناهان بوده است.

لبی هوک می گوید: «به عقیده بوداییان، بودا هم انسان و هم خداست که در این جهان لباس ناسوتی پوشید تا مردم را راهنمایی کند! فدای گناهان آنان شود! راه آسایش را به آنان نشان دهد... همه این ها عقیده تمام بوداییان است. »(221)

ماکس مولر می گوید: «بوداییان معتقدند که بودا می گفت: همه گناهانی را که از بشر سر می زند من به گردن می گیرم تا جهان رستگار گردد. »(222)

خرافی بودن عقیده

این افسانه خرافی که: «خدای جهان اقنومی از وجود خود را به صورت انسانی از شکل مریم برآورد تا به دار آویخته گردد و هرکس بدو ایمان آوَرَد آمرزیده می شود» حقاً که اندیشه ای کودکانه به شمار می آید و مایه شرمندگی عقل آدمی است که گروهی آن را باور کرده اند و از آن دفاع می کنند.

آیا مبدأ بی کران هستی که همه چیز را در اختیار دارد و بر هر کاری تواناست نمی توانست غیر از راه به دار آویخته شدن، گناه بندگانش را بیامرزد؟

آیا خدای جهانیان با همه لطف و رحمتش، پیش از میلاد مسیح هیچ گاه بندگان گنهکارش را نمی آمرزید؟

آیا ایمان به چنین اندیشه ای، اهانت به مقام اعلای خدا شمرده نمی شود؟

اشکالات صلب و فدا

اعتقاد به این که حضرت عیسیعليه‌السلام به دار آویخته شد تا گناهان ما آمرزیده شود، با بیانات و تفسیرهایی که ذکر شد از اشکالات گوناگونی برخوردار است:

1 - اگر خطا از حضرت آدم و همسر اوست، چرا به نسل او سرایت کند و چرا دیگری جرم او را تحمّل کند؟ این مخالف با عدل خداوند است. و لذا در قرآن کریم می خوانیم:( أَلَّا تَزِرُ وَازِرَةٌ وِزْرَ أُخْرَی * وَأَنْ لَیسَ لِلْإِنْسانِ إِلَّا ما سَعَی ) ؛(223) «که هیچ کس بار گناه دیگری را به دوش نمی گیرد. و این که برای انسان بهره ای جز سعی و کوشش او نیست. »

2 - این عقیده خلاف عهد جدید و قدیم است؛

الف) در عهد قدیم سفر تثنیه می خوانیم:

«هرگز پدران به عملکرد فرزندان کشته نمی شوند، و نیز فرزندان به عملکرد پدران به قتل نمی رسند، بلکه هرکسی به گناه خود کشته می شود. »(224)

و در سفر حزقیال می خوانیم:

«نفس خطاکار است که می میرد. پسر متحمّل گناه پدر نمی شود، و پدر نیز متحمل گناه پسر نخواهد شد. نیکی نیکوکار بر خود اوست و شرّ شرور نیز بر او خواهد بود. و شریر در صورتی که از تمام خطاهایی که انجام داده باز گردد و تمام فرایض مرا حفظ کند و حقّ و نیکی جاری سازد، همانا او زندگی خواهد نمود و نمی میرد. »(225)

ب) در انجیل مرقس و متّی و لوقا قصه شخصی را نقل می کند که از عیسی درباره رسیدن به صلاح سؤال می کند و او در جواب تنها امر به معروف و نهی از منکر می کند، نه این که بگوید: من به دار آویخته می شوم و به توسّط آن گناهانت آمرزیده خواهد شد.(226)

3 - مسیحیان برای حضرت آدمعليه‌السلام گناه ثابت می کنند در حالی که انبیا باید معصوم باشند.

4 - نصارا معتقدند که عیسیعليه‌السلام متحمل صلب و لعن شد؛ زیرا شخص مصلوب ملعون است. معنای این لعن نسبت به حضرت عیسی چیست؟(227)

5 - اعتقاد به فداء، مستلزم آن است که بین مجرم و غیر مجرم فرقی نباشد.

6 - اگر بر فرض محال بپذیریم که خدای جهان آفرین به صورت انسانی ستمدیده درآمده و به صلیب کشیده شده است! باز هم نمی توان قبول کرد که ایمان به این ماجرا، گناهان زشت و صفات ناپسند را در آدمی نابود می سازد و مایه فلاح و رستگاری انسان می شود. پاک شدن انسان از صفات رذیله و آفات اخلاقی، مرهون تربیت صحیح و مجاهدت های پیگیر است و کمترین تناسبی با این عقاید خرافی ندارد. حضرت مسیحعليه‌السلام فرمود: «بدانید که تا نیکی شما از نیکی ملّایان یهود و فریسیان بیشتر نباشد به پادشاهی آسمانی وارد نخواهید شد. »(228)

بنابراین فلسفه فداء، وجه صحیح و معقولی ندارد.

«پولس درنامه خود به غلاطیان گفته است: «مسیح ما را از لعنت شریعت فدا کرد؛ چون که در راه ما لعنت شد، چنان که مکتوب است: ملعون است هرکه بر دار آویخته شود. »(229)

این سخن مغالطه ای بیش نیست؛ زیرا نزد خداوند هیچ گاه بی گناهی چون به دار آویخته شود ملعون نخواهد بود، تا چه رسد به این که با ملعون شدنش فدای دیگران گشته و ملعون بودن ایشان را باز خرید کند.

پولس، سخن تورات را در این زمینه تحریف کرده است؛ زیرا در سفر تثنیه آمده است: «و اگر کسی گناهی را که مستلزم مرگ است کرده باشد و کشته شود و او را به دار کشیده باشی، بدنش در شب به دار نماند. او را البته در همان روز دفن کن؛ زیرا آن که به دار آویخته شود ملعون خداست. »(230)

همان گونه که ملاحظه می شود حکم کلّی تورات مربوط به گناهکارانی است که در خور مرگند، نه مسیح پاک و بی گناه! و پولس به طمع آمرزش، مسیحعليه‌السلام را سزاوار لعن الهی دانسته و به زشت ترین سفسطه ها توسّل جسته است.

7 - همان گونه که اشاره شد عقیده صلب و فدا در اناجیل اربعه به آن اشاره نشده است و تنها ذکری از آن در رسائل پولس، خصوصاً رساله او به رومانیین آمده است، و او اوّلین کسی است که از آن سخن به میان آورده است.(231) و این اعتقاد نه در کلام حضرت مسیحعليه‌السلام و نه شاگردانش نیامده است. آیا ممکن است که عقیده ای صحیح را تنها پولس به آن اشاره کرده باشد؟!

به اعتقاد ما از آنجا که پولس، مسیحیان را قبل از آن که توبه کند - بسیار اذیت و آزار کرده و آنان را به جهت ورود در مسیحیت به قتل رسانده است، لذا پی به عظمت خطای خود برده و به جهت آرام کردن درون خود و توجیه کردار غلط و خطاهایش، این عقیده را ابداع کرده تا وجدان خود را از عذاب برهاند.

8 - چه گناهی کرده اند مردمی که از زمان حضرت آدمعليه‌السلام تا زمان حضرت مسیحعليه‌السلام می زیسته اند که همگی تکویناً خطاکار و بد سرشت باشند! ولی افرادی که بعد از حضرت مسیحعليه‌السلام و به دارآویختن وی به دنیا آمدند پاک سرشت باشند؟! این چه تبعیضی در انسان ها است؟! آنان می گویند: «خطاکارانی که قبل از این ساعت - به دار رفتن مسیحعليه‌السلام - از دنیا رحلت کردند، همگی هلاک شدند. و امّا صاحبان قلوب پاک همگی به امید خلاصی از دنیا رفتند. و این امری است که به طور واضح تفسیر می کند فرود آمدن مسیح به جهنم را تا این نفوسی که انتظار آمدن او را می کشیدند را نجات دهد. »(232)

مطابق این مطلب نادرست باید بگوییم که حضرت نوح و ابراهیم و موسی و داوود و اسحاق و یعقوب و تمام انبیای عظامعليهم‌السلام که قبل از حضرت عیسیعليه‌السلام آمده اند همگی داخل دوزخ شده و به انتظار آمدن حضرت عیسیعليه‌السلام بوده اند تا آن ها را نجات دهد!! این مطلبی است که با فطرت و عقل بشری سازگاری ندارد.

ظهور خطّ مخالف

در مقابل این عقیده و نظریه پولس، افرادی از بزرگان مسیحیت جبهه گیری کرده و به مخالفت پرداختند که از آن جمله «پلاگیوس» است. این روحانی انگلیسی که متولد 370 میلادی است معتقد بود که گناه حضرت آدمعليه‌السلام فقط در خودش تأثیر داشت. و روح هر انسانی مستقیماً به توسط خدا و بدون گناه آفریده می شود و از تمایلات فاسد آزاد است، و می تواند همانند آدم از خدا اطاعت کند. طبق این نظریه، خداوند فقط گناهانی را به حساب انسان می گذارد که شخصاً و از روی عمد آن را انجام داده است.

او به جهت ابراز این عقیده در شورای کارتاژ (418 میلادی) محکوم شد و به اصرار «اگوستین» از سمت خود خلع گردیده و بدون سروصدا سر به نیست شد.(233)

پسر بودن مسیح برای خداوند

اشاره

در کلمات مسیحیان، تعبیر از «فرزند خدا» زیاد به کار می رود، این تعبیر برگرفته از اناجیل است:

1 - در انجیل مرقس می خوانیم: «باز رئیس کَهَنه از او سؤال نموده، گفت: آیا تو مسیح پسر خدای متبارک هستی؟ عیسی گفت: من هستم. »(234)

2 - در انجیل متّی آمده است: «آن گاه خطابی از آسمان در رسید که این است پسر حبیب من که از او خشنودم. »(235)

3 - در انجیل لوقا آمده است: «فرشته بدو گفت: ای مریم! ترسان مباش؛ زیرا که نزد خدا نعمت یافته ای؛ و اینک حامله شده، پسری خواهی زایید و او را عیسی خواهی نامید. او بزرگ خواهد بود و به پسر حضرت اعلی مسمّی شود.... »(236)

4 - در انجیل یوحنّا آمده است: «یحیی گفت: و من دیده ام و شهادت می دهم که این است پسر خدا. »(237)

علامه طباطبایی رحمه الله می فرماید: «مسیحیان در پسر بودن حضرت مسیح برای خداوند، سه قول دارند:

1 - قول مَلْکانیه؛ که قائلند به این که عیسی پسر واقعی خداست.

2 - قول نَسطوریه که می گویند: پسر بودن عیسی برای خداوند؛ مثل اشراق نور است بر جسم شفّاف چون بلور، و در حقیقت اینان قائل به حلول هستند.

3 - قول یعقوبیه؛ که قائل به انقلاب اند؛ یعنی خداوند معبود مجرّد، به عیسی که دارای گوشت و خون است منقلب شد.

مخالفت اناجیل با فرزند خدا بودن مسیح

هر کس که مطالعه ای از عهد جدید داشته باشد پی می برد که حضرت مسیحعليه‌السلام تأکید فراوانی بر فرزند انسان بودن خود داشته است، که می توان مطابق آماری که در این باره داده شده گفت که 27 مرتبه در انجیل متّی و 12 مرتبه در انجیل مرقس و 21 مرتبه در انجیل لوقا و 10 بار در انجیل یوحنّا از حضرت مسیحعليه‌السلام تعبیر به «فرزند انسان» تکرار شده است.

انسان از این تأکید فراوان پی می برد که حضرت عیسیعليه‌السلام درصدد توجیه مردم و آگاهی آنان از جنبه بشریت و انسان بودن خود بوده است تا کسی ادعای الوهیت در حقّ او نکند. و این تأکیدات فراوان را نمی توان به واسطه چند تعبیر از فرزند خدا بودن او، از آن ها چشم پوشی کرد؛ خصوصاً آن که می توان این گونه توجیه کرد که به جهت شدّت ارتباطش با خداوند از او به فرزند خدا تعبیر شده است، همان گونه که درباره سلمان از پیامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله رسیده که فرمود: «سلمان منّا اهل البیت»؛ سلمان از ما اهل بیت است.

توجیه دیگر این که بگوییم: ارباب کلیسا به جهت تکمیل فصول عقیده به صلب و فدا و عقیده تثلیث، تعبیر فرزندی خداوند را برای حضرت مسیحعليه‌السلام آورده و به اناجیل تزریق کرده اند.

مخالفت قرآن با فرزند خدا بودن مسیح

قرآن کریم اعتقاد به پسر بودن حضرت مسیحعليه‌السلام را از راه های گوناگون باطل شمرده است:

الف) قرآن به طور کلّی فرزند داشتن را از خداوند نفی کرده است؛ خواه عیسی باشد یا شخصی دیگر، و اعتقاد به آن را به یهود و نصارا و بت پرستان نسبت می دهد، آنجا که می فرماید:( وَقالَتِ الْیهُودُ عُزَیرٌ ابْنُ اللَّهِ وَقالَتِ النَّصارَی الْمَسِیحُ ابْنُ اللَّهِ ذلِکَ قَوْلُهُمْ بِأَفْوَاهِهِمْ یضاهُِونَ قَوْلَ الَّذِینَ کَفَرُوا مِنْ قَبْلُ قاتَلَهُمُ اللَّهُ أَنَّی یؤْفَکُونَ؛ ) (238) «و یهود گفتند: عزیر پسر خداست. و نصارا گفتند: مسیح پسر خداست. این سخنان آنان است که بر زبان جاری می کنند و با آن خود را مشابه کافران مشرک پیشین می کنند، خداوند آن ها را هلاک و نابود کند، چرا آنان به خدا نسبت دروغ بستند. »

آیاتی که دلالت بر نفی فرزند به طور مطلق از خداوند دارد، عبارتند از:

1 -( بَدِیعُ السَّماوَاتِ وَالْأَرْضِ أَنَّی یکُونُ لَهُ وَلَدٌ وَلَمْ تَکُنْ لَّهُ صاحِبَةٌ وَخَلَقَ کُلَّ شَی ءٍ وَهُوَ بِکُلِ شَی ءٍ عَلِیمٌ ) ؛(239) «او پدید آورنده آسمان ها و زمین است. چگونه ممکن است فرزندی داشته باشد، در صورتی که همسری نداشته، و همه چیز را آفریده، و به همه امور دانا است. »

2 -( الَّذِی لَهُ مُلْکُ السَّماوَاتِ وَالْأَرْضِ وَلَمْ یتَّخِذْ وَلَداً وَلَمْ یکُنْ لَّهُ شَرِیکٌ فِی الْمُلْکِ وَخَلَقَ کُلَّ شَی ءٍ فَقَدَّرَهُ تَقْدِیراً ) ؛(240) «خدایی که فرمانروایی آسمان ها و زمین از آنِ او است، و فرزندی برای خود نگرفته و شریکی در فرمانروایی نداشته، و همه چیز را خلق کرده و با دقّت، اندازه آن را معین فرموده است. »

3 -( وَقالُوا اتَّخَذَ اللَّهُ وَلَداً سُبْحانَهُ بَلْ لَّهُ ما فِی السَّماوَاتِ وَالْأَرْضِ کُلٌّ لَّهُ قانِتُونَ ) ؛(241) «و [یهود و نصارا و مشرکان] گفتند: خدا فرزندی برای خود انتخاب کرده است. او پاک و منزّه است [از آن که فرزندی داشته باشد] بلکه هرچه در آسمان ها و زمین است ملک او است، و همه در برابر او خاضع اند. »

ب) راه دیگری که قرآن برای ابطال فرزند خدا بودن مسیح پیموده، این است که اشاره به زندگانی مسیح کرده و ولادت و بشریت او را به طور کامل تشریح می کند.

هنگامی که نصارا بر فرزند خدا بودن مسیح تکیه کردند و تولّد او از غیر پدر را دلیل بر آن گرفتند، خداوند متعال در ردّ استدلال آن ها قصه خلقت آدم را یادآوری کرده که بدون پدر و مادر خلق شد:( إِنَّ مَثَلَ عِیسَی عِنْدَ اللَّهِ کَمَثَلِ آدَمَ خَلَقَهُ مِنْ تُرَابٍ ثُمَّ قالَ لَهُ کُنْ فَیکُونُ ) ؛(242) «همانا مثل عیسی نزد خدا همچون مثَل آدم است که او را از خاک آفرید، سپس به او فرمود: موجود باش. او هم فوراً موجود شد. »

توجیه گرایی نیز نمی تواند مشکل اساسی را از میان جامعه برطرف سازد؛ زیرا گرچه دانشمندان با توجیهات خود درباره اطلاق فرزند خدا بر حضرت مسیح بتوانند خود را قانع کنند ولی مردم عادی و عامی این کلمات را بر معنای حقیقی خود حمل کرده و خود را به شرک و کفر می اندازند. لذا قرآن کریم به طور عموم این گونه تعبیرات را مورد سرزنش شدید قرار داده، می فرماید: گرچه این گونه تعبیرات در زبان آن ها جریان دارد ولی از آنجا که شبیه قول مشرکان است مورد نفرین ما قرار دارند.(243)

نقد ادلّه نصارا بر الوهیت مسیحعليه‌السلام

مسیحیان که قائل به الوهیت حضرت مسیح اند، به ادله ای چند تمسک کرده اند:

1 - در اناجیل از حضرت مسیح به فرزند خدا تعبیر شده است.

پاسخ

اوّلاً: اگر بر حضرت مسیحعليه‌السلام تعبیر به فرزند خدا شده، در انجیل ها از او به فرزند انسان نیز تعبیر شده است.

در رساله اعمال رسولان از قول پطرس، عیسی «بنده خدا» نامیده شده است.(244) و در جایی دیگر از حضرت عیسی با عنوان «بنده قدوس» خدا یاد شده است.(245)

«جان بی ناس» می گوید: «شک نیست که او - عیسی - خود را رسول الهی می دانسته است و یقین داشته که خداوند او را به پیغمبری برانگیخته است. او مانند عاموس نبی بر آن بوده که خدا وی را برگزیده و برای ارشاد خلایق فرستاده است. »(246)

لذا باید تعبیر به فرزند خدا را تعبیری مجازی دانست، به این معنا که حضرت مسیح، قرب و نزدیکی زیادی به خداوند دارد؛ همان گونه که فرزند انسان نزدیک ترین شخص به انسان است.

ثانیاً: معلوم نیست که این تعبیر از جانب حضرت عیسیعليه‌السلام باشد، بلکه به احتمال قوی از زیادات پولس است.

2 - در انجیل یوحنّا آمده است: «مسیح به آن ها گفت: شما از عالم پایین و امّا من از عالم بالا هستم. شما از این عالم هستید امّا من از این عالم نیستم.»(247)

پاسخ

حضرت عیسی همین تعبیرها را در رابطه با شاگردان خود نیز به کار برده است.(248)

3 - در انجیل یوحنّا آمده است: «من و پدر یکی هستیم. »(249)

پاسخ

اوّلاً: حضرت عیسیعليه‌السلام نزد مسیحیان دارای نفس ناطقه است و به این اعتبار نمی تواند با خداوند که وجود محض است متّحد گردد.

ثانیاً: مثل همین تعبیر در حق حواریون نیز وارد شده است.(250)

4 - در انجیل یوحنّا آمده است: «کسی که مرا ببیند به تحقیق پدر را دیده است، پس چگونه تو می گویی پدر را به ما نشان ده. آیا تو ایمان نداری که من در پدر و پدر در وجود من است. کلامی که به آن کامل کردم از جانب خودم سخن نگفتم، و لکن پدری که در من حلول کرده این اعمال را انجام می دهد. »

پاسخ

اوّلاً: رؤیت خداوند در دنیا نزد نصارا ممتنع است.

ثانیاً: در جای خود حلول خداوند در مسیح را ابطال نمودیم.

ثالثاً: نصارا اعتراف دارند که یهود آن حضرت را گرفته، به دار آویختند و ضلع او را شکستند و لذا جزع شدید نمود. چگونه ممکن است کسی با خداوند یا کسی که خداوند در او حلول کرده، چنین کند؟

رابعاً: به تواتر به اثبات رسیده که حضرت عیسی رغبت و میل شدیدی به عبادت و اطاعت خداوند داشته است، حال چگونه ممکن است کسی که به مقام الوهیت رسیده، چنین باشد؟

خامساً: این تعبیر ممکن است به این معنا باشد که حضرت عیسیعليه‌السلام مظهر صفات جمال و کمال الهی است و لذا هر کس او را نظاره کند گویا خدا را نظر کرده است.

5 - عیسی کسی بود که به توسط او کارهای خارق العاده انجام می گرفت، کارهایی که تنها از عهده خداوند برمی آید.

پاسخ

در جای خود به اثبات رسیده که معجزه و امر خارق عادت، فعل بشر با کمال است که به جهت قرب به خداوند، با اذن و اراده و مشیت او، در خارج انجام می شود.

6 - حضرت عیسیعليه‌السلام کسی بود که بدون پدر متولّد شد، پس با بقیه افراد فرق می کند.

پاسخ

اگر به جهت این که حضرت عیسی بدون پدر متولد شده، باید معتقد به الوهیت او شویم به طریق اولی باید به الوهیت حضرت آدمعليه‌السلام اعتقاد پیدا کنیم در حالی که هیچ کس حتّی نصارا چنین اعتقادی ندارند.

7 - حضرت عیسی کسی بود که خداوند متعال از روح خود در رحم حضرت مریم دمیده است.

پاسخ

اوّلاً: در مورد حضرت آدمعليه‌السلام نیز چنین بوده است؛ زیرا مطابق آنچه در قرآن کریم آمده است، خداوند از روح خود در جسد حضرت آدمعليه‌السلام دمید.

ثانیاً: در مورد همه انسان ها این چنین است که خداوند در آن ها روح می دمد. آنجا که می فرماید:( ... ثُمَّ أَنشَأْناهُ خَلْقاً آخَرَ فَتَبارَکَ اللَّهُ أَحْسَنُ الْخالِقِینَ ) .(251)

ثالثاً: انتساب روح به خداوند در مورد حضرت آدم و عیسیعليهما‌السلام جنبه تشرّفی دارد، نه این که ذات خداوند در کالبد این دو پیامبر حلول کرده باشد.

تقدیس صلیب

صلیب نزد مسیحیان، یکی از شعارهای مقدس است که نشانه ای خاص برای متابعین کلیسا به شمار می آید و تمام امور مذهبی آنان؛ از قبیل غسل تعمید و ازدواج و توبه و دیگر آیین های مذهبی با رمز آن انجام می گیرد.

سبب تقدیس صلیب دو چیز است:

1 - این که صلیب وسیله ای است که خلاصی حضرت عیسیعليه‌السلام نزد مسیحیان به توسط آن انجام گرفته است و نیز سرّ فدا به آن کامل شد.

2 - صلیب علامتی است که حضرت مسیحعليه‌السلام از ظهور آن قبل از آمدنش خبر داده است.(252)

در انجیل متّی آمده است: «و در این هنگام است که علامت فرزند انسان ظاهر می گردد. »(253)

و نیز آمده است: «هرکس صلیبش را برنگیرد و مرا متابعت نکند مرا مستحق نخواهد بود. »(254)

اشکالات شعار صلیب

بر آیین بودن و شعاریت صلیب اشکالاتی وارد است:

1 - استعمال صلیب و رمزی کردن آن، شعاری معروف بین مسیحیان تا قرن چهارم میلادی نبوده است، تا این که قسطنطنین به بیت المقدس رفته و صلیب را از زیرزمین در خرابه ای بیرون آورد و آن را در غلافی از طلا قرار داد و به قسطنطنیه برد.(255)

2 - تورات تصریح دارد که باید از مصلوب بر چوبه دار خلاصی جست تا زمین نجس نگردد.(256) و این با حمل و دست گرفتن آن سازگاری ندارد.

3 - حضرت مسیحعليه‌السلام امر به تقدیس صلیب نکرده است. و عبارتی که در انجیل متّی آمده که هرکس صلیبش را برنگیرد... همین مطلب را یوحنّا در انجیلش آورده است بدون آن که اشاره ای به صلیب داشته باشد؛ زیرا در آنجا آمده است: «اگر کسی مرا خدمت می کند پس باید مرا متابعت نماید، و هرکجا که من در آنجا باشم او خادم من است. »(257)

رَهبانیت

از زمان حواریون تاکنون، برخی از مسیحیان به تقلید از مسیحعليه‌السلام تجرّد و زهد را شیوه زندگی خود قرار داده اند.

بیشتر رسولان؛ از جمله پطرس ازدواج کردند ولی پولس مجرد می زیست. تجرّد در آغاز با عقیده به بازگشت قریب الوقوع عیسیعليه‌السلام و فرا رسیدن روز پایانی ارتباط داشت ولی با روشن شدن این که بازگشت مسیح نزدیک نیست تجرد نشانه روابط جدید در جامعه مسیحیت شناخته شد.

بنیان گذار نهضت رهبانیت را معمولاً شخصی به نام آنتونی (251 تا 356 م) می دانند که در سن 20 سالگی کلیه اموال خود را فروخت و پول آن را به فقرا داد و خود به غار دور افتاده ای رفت و روزها را در تفکر سپری می کرد. در آغاز، تقدس او چنان پیچید که بسیاری به نزد او رفته و در غارهای مجاور وی ساکن شدند.(258)

نهضت رهبانیت در قرن چهارم به صورت حرکتی وسیع درآمد و در اواخر قرن ششم ریشه عمیقی در کلیسا دوانید. این حرکت هنوز هم جایگاه مهمّی در کلیسای کاتولیک دارد.(259)

برای رهبانیت، مبانی و اصولی ذکر شده است:

1 - تفکّر هجرت و دوری از عالم و زهد در متاع آن؛

در انجیل متّی آمده است: «اگر می خواهی کامل باشی برو و املاک خود را بفروش و به فقرا عطا کن که در این صورت برای تو گنجی در آسمان است. آن گاه بیا و مرا متابعت کن. »(260)

2 - فکر پناه بردن به کوه ها و بیابان ها؛

این فکر از صعود مسیحعليه‌السلام به کوه، برای نماز یا تعلیم مردم نشأت گرفته است.

3 - جدایی از زن؛

پولس در رساله اول خود به اهل قرنثیه می نویسد: «خوب است برای مرد که تماس با هیچ زنی نداشته باشد. »(261)

4 - فقر؛

منشأ این عمل، زهد مسیح و متحمّل شدن دردهای اوست.

5 - اطاعت از رؤسا؛

پولس در رساله خود به طیطس می نویسد: «آنان را یادآور تا برای صاحبان ریاست و قدرت خضوع کنند. »(262)

اشکالات رهبانیت

عقیده رهبانیت از جهات مختلف دارای اشکالاتی است:

1 - فکر رهبانیت در قرن دوّم میلادی، بعد از رفتن حضرت مسیحعليه‌السلام پدید آمد، و این خود دلیل بر این است که از بدعت های در مسیحیت می باشد. قرآن کریم در این زمینه می فرماید:( وَرَهْبانِیةً ابْتَدَعُوها ما کَتَبْناها عَلَیهِمْ؛ ) (263) «رهبانیتی که آن را بدعت گذاردند، ما برای آن ها ننوشته بودیم. »

2 - اسلام برای رسیدن بشر به کمال و سعادت و لقای الهی، برنامه ای مقرر کرده که می تواند انسان را در عین با مردم به سرمنزل مقصود برساند، و هرگز احتیاج به رفتن به غار و بیابان نداشته باشد.

3 - دوری از مسائل جنسی، سبب نابودی بشریت است.

4 - زهد به معنای نداشتن علقه به دنیا و مظاهر آن است، نه استفاده نکردن از متاع دنیا.

5 - فقری را که اسلام سفارش می کند، به معنای اعتقاد به این است که من عین ربط و فقر ذاتی خدایم و هر چه دارم از آن اوست، نه این که انسان به دنبال مال نرود و فقیرانه زندگی کند. و این است معنای آن که پیامبر اسلامصلى‌الله‌عليه‌وآله فرمود: «الفقر فخری»؛ یعنی فقر افتخار من است.

6 - مطابق حکم عقل و دستورات شریعت اسلام، اطاعت از رؤسایی که حکومتشان مشروع بوده و به احکام خدا دستور می دهند، لازم است، نه اطاعت از هر حاکمی.

رهبانیت ممدوح

از برخی آیات قرآن کریم استفاده می شود که رهبانیت با شرایط خاص آن مورد مدح خداوند واقع شده است، آنجا که می فرماید:( وَلَتَجِدَنَّ أَقْرَبَهُمْ مَّوَدَّةً لِّلَّذِینَ آمَنُوا الَّذِینَ قالُوا إِنّا نَصاری ذلِکَ بِأَنَّ مِنْهُمْ قِسِّیسِینَ وَرُهْباناً وَأَنَّهُمْ لَا یسْتَکْبِرُونَ؛ ) (264) «با محبّت تر از همه کس با اهل ایمان، کسانی را خواهی یافت که گویند ما نصرانی هستیم. این دوستی نصارا با مسلمانان بدین سبب است که برخی از آن ها دانشمند و پارسا هستند و آن ها بر حکم خدا تکبّر و گردنکشی نمی کنند. »

از این آیه شریفه استفاده می شود که رهبانیت و خشیت الهی و هجرت و اعراض به قلب از غیر خدا، مورد مدح و ستایش اسلام است. رهبانیت تا مادامی که با روح شریعت مطابقت داشته و مخالف آن نباشد ممدوح و مورد ستایش اسلام است.

ولی در برخی از موارد، رهبانیت مذموم خواهد بود و آن در صورتی است که با روح شریعت مخالفت داشته باشد؛ مثل آن که انسان با تمام غرایز خود به مخالفت پرداخته و با پیش گرفتن عزوبت، از همسر گرفتن کناره بگیرد و با ترک همه گونه مسؤولیت های اجتماعی و انزوا از مردم، سر به بیابان ها بگذارد. لذا خداوند متعال این نوع از رهبانیت را مورد نکوهش قرار داده و آن را از بدعت های مسیحیان برشمرده است، آنجا که می فرماید:( ثُمَّ قَفَّینا عَلَی آثارِهِم بِرُسُلِنا وَقَفَّینا بِعِیسَی ابْنِ مَرْیمَ وَآتَیناهُ الانجِیلَ وَجَعَلْنا فِی قُلُوبِ الَّذِینَ اتَّبَعُوهُ رَأْفَةً وَرَحْمَةً وَرَهْبانِیةً ابْتَدَعُوها ما کَتَبْناها عَلَیهِمْ إِلَّا ابْتِغَآءَ رِضْوَانِ اللَّهِ فَما رَعَوْها حَقَّ رِعایتِها فَآتَینا الَّذِینَ آمَنُوا مِنْهُمْ أَجْرَهُمْ وَکَثِیرٌ مِّنْهُمْ فاسِقُونَ؛ ) (265) «سپس در پی آنان رسولان دیگر خود را فرستادیم، و بعد از آنان عیسی بن مریم را مبعوث کردیم و به او انجیل عطا کردیم، و در دل کسانی که از او پیروی کردند رأفت و رحمت قرار دادیم و رهبانیتی را که ابداع کرده بودند، ما بر آنان مقرّر نداشته بودیم؛ گرچه هدفشان جلب خشنودی خدا بود، ولی حقّ آن را رعایت نکردند؛ از این رو ما به کسانی از آن ها که ایمان آوردند پاداششان را دادیم؛ و بسیاری از آن ها فاسقند. »

از این آیه استفاده می شود که در مسیحیت، رهبانیت از جانب خداوند جعل شده بود ولی آن ها از مسیر اصلی اش منحرف ساختند. مسیر اصلی آن، که همان اعراض قلبی از غیر خداوند و خشیت از او بود را با بدعت ها همراه کرده و با ترک ازدواج و سر به بیابان گذاردن و دوری از متاع های دنیوی، در دین و آیین خود بدعت مخلوط ساختند. اسلام چنین رهبانیتی را مورد سرزنش قرار داده است؛ زیرا این گونه عملکرد، انسان را از گردونه زندگی خارج کرده و با فطرت و کرامت انسانی نیز سازگاری ندارد.

لذا در تاریخ می خوانیم که پیامبر اکرمصلى‌الله‌عليه‌وآله هنگامی که مشاهده کرد عثمان بن مظعون دست از کار کشیده و در مسجد اعتکاف کرده است، فرمود: «خداوند بر ما رهبانیت ننوشته است. همانا رهبانیت امت من جهاد در راه خداست. »(266) بدین جهت ما معتقدیم که حضرت مسیحعليه‌السلام نیز هرگز مروّج رهبانیت مذموم نبوده است؛ زیرا با فطرت بشری سازگاری ندارد.

غلوّ در آیین مسیحیت

اگر شخصیت کسی نزد انسان بزرگ جلوه کند، گاهی درصدد برمی آید که او را هر قدر که می تواند توصیف کرده و بالا برد. انبیای الهی از بارزترین افرادی هستند که مردم در حقّ آن ها تندروی کرده و از حدّ اعتدال، آن ها را بالاتر برده اند، بلکه در برخی از موارد، ادّعای الوهیت در حقّ آن ها نموده اند، که حضرت عیسیعليه‌السلام یکی از این انبیاست.

خداوند متعال به اهل کتاب خطاب کرده می فرماید:( یا أَهْلَ الْکِتَابِ لَا تَغْلُوا فِی دِینِکُمْ وَلَا تَقُولُوا عَلَی اللَّهِ إِلَّا الْحَقَّ إِنَّمَا الْمَسِیحُ عِیسَی ابْنُ مَرْیمَ رَسُولُ اللَّهِ وَکَلِمَتُهُ أَلْقَیاها إِلَی مَرْیمَ وَرُوحٌ مِّنْهُ فَآمِنُوا بِاللَّهِ وَرُسُلِهِ وَلَا تَقُولُوا ثَلاثَةٌ انتَهُوا خَیراً لَّکُمْ إِنَّمَا اللَّهُ إِلهٌ وَاحِدٌ سُبْحانَهُ أَنْ یکُونَ لَهُ وَلَدٌ لَّهُ ما فِی السَّماوَاتِ وَما فِی الْأَرْضِ وَکَفَی بِاللَّهِ وَکِیلاً؛ ) (267) «ای اهل کتاب! در دین خود، غلوّ [و زیاده روی نکنید و درباره خدا، غیر از حقّ نگویید. مسیح عیسی بن مریم فقط فرستاده خدا، و کلمه [و مخلوق] اوست، که او را به مریم القا نمود و روحی [شایسته از طرف او بود. بنابراین، به خدا و پیامبران او، ایمان بیاورید، و نگویید: [خداوند] سه گانه است. [از این سخن خودداری کنید که برای شما بهتر است خدا، تنها معبود یگانه است. او منزه است که فرزندی داشته باشد، [بلکه از آن اوست آنچه در آسمان ها و در زمین است، و برای تدبیر و سرپرستی آن ها، خداوند کافی است. »

اسباب و عوامل غلوّ در مسیحیت

علل و عوامل غلو در مسیحیت را چند چیز می توان برشمرد:

1 - نبود شناخت؛

برخی از عوام مردم نمی توانند بین بشریت حضرت مسیحعليه‌السلام و معجزات او جمع کنند، و لذا یکی از این دو راه را انتخاب کرده اند: برخی بدین جهت به الوهیت و حلول خدا در او اعتقاد پیدا کردند، و برخی دیگر نیز در مقابل آنچه از حضرت عیسی دیده یا شنیدند، به سحر و شعبده نسبت دادند.

2 - آیات متشابه؛

برخی با مشاهده کلمات متشابه در اناجیل، به ظاهر آن ها تمسک کرده و هرگز التفاتی به معنای باطن آن ننمودند و لذا مبتلا به غلو گشتند.

3 - مصلحت شخصی؛

برخی نیز مصلحت خود را در این دیدند که به جهت فرار از مسؤولیت خود، به صلب و فدا معتقد شده و حضرت مسیح را خدای مخلّصی بدانند که متحمّل خطاها و گناهان امت خود شده است تا از این راه به طور آزادانه دست به هرکار ناشایستی بزنند.

4 - تحریفات پولس؛

همان گونه که اشاره شد، پولس با وارد کردن عقاید خاص مکاتب دیگر در آیین مسیحیت، سبب تحریف و غلو در جامعه مسیحیت شد.

«ارنست دی بونس» می گوید:

«تمام مسائلی که مربوط به صلب و فدا است، از مبتکرات و مخترعات پولس و امثال اوست که حضرت مسیح را ندیده اند و هرگز از اصول نصرانیت حقّ به حساب نمی آید. »(268)

5 - تأثیر افکار از مکاتب دیگر؛

همان گونه که قبلاً اشاره شد، برخی از افکار؛ همانند تثلیث از آیین های دیگر به دین مسیحیت وارد شده است.