گام به گام با زندگى امامانعليهمالسلام
شما اندكى به تاريخ زندگى امامان اهل بيتعليهالسلام
بنگريد، يكى از آنان را نخواهيد يافت كه به طور طبيعى از دنيا رفته باشد، تمامى آنان را تجاوزكاران به حقوق و هستى جامعه ها، به دليل ظلم ستيزى آن بزگواران، به شهادت رسانده اند.
از تاريخ نخستين امام راستين امیرمؤمنانعليهالسلام
آغاز كنيد هميگونه با تاريخ گام به گام پيش بياييد، خواهيد ديد كه همه آنان يا با شمشير بيداد به خود پاك خويش خفته اند و يا بوسيله سم خيانت مسموم شده اند، حتى حضرت عسكرىعليهالسلام
را بوسيله سم به شهادت رساندند با اينكه مى دانستند كه نويدها و راياتى كه در مورد حضرت مهدىعليهالسلام
رسيده است در مورد آن گرامى نيامده است.
در مورد هيچكدام از امامان نورعليهمالسلام
حتى يك نويد و روايت نيامده است كه: او جهان را از عدالت لبريز خواهد ساخت و يا بر سراسر جهان حكومت خواهد نمود. يا همه وسايل و امكانات پيروزى كامل براى او فراهم خواهد شد.
براى اين وصف، ستمكاران با همه آنان اينگونه بيدادگرانه عمل كردند و همه را به شهادت رساندند، اينك بايد ديد كه موضع حكومتها و قدرتها در مورد آن اصلاحگر بزرگى كه مهمترين خطر براى قدرت و امكانات ظالمانه و استبدادى آنهاست و انبوه آيات و روايات نيز از او به عنوان اصلاحگر زمين و زمان ياد كرده و نويد ظهور و طلوع او را مى دهد، چگونه خواهد بود؟
گذشت كه حضرت عسكرىعليهالسلام
به منظور صيانت از جان گرانمايه فرزندش مهدىعليهالسلام
از شرارت فرعونهاى تجاوزكار، چگونه ولادت او را از توده مردم، پنهان مى داشت و در بحثهاى آينده نيز خواهد آمد كه: جاسوسان و مزدوران بنى عباس براى دست يافتن به آن وجود گرانمايه، چگونه حضرت عسكرىعليهالسلام
را تحت نظر گرفته و ضمن بازرسى و تفتيش همه امور و شئون او، همواره در جستجوى حضرت مهدىعليهالسلام
بيت رفيع امامت و ولايت را در پوشش جاسوسى واطلاعاتى خويش داشتند.
اشكالها و پاسخها
در پايان اين بحث شما را به برخى از سؤالها و چون و چراها و مغالطه هايى كه برخى ترديد افكنان در مورد غيبت حضرت مهدىعليهالسلام
نموده اند جلب مى كنم با اين يادآورى كه اين ترديد افكنان بخاطر صدها روايت رسيده در مورد آن حضرت و صراحت آنها، بناگزير به (اصل مهدويت) و وجود گرانمايه او، اعتراف دارند و آنگاه در اينكه آن حضرت ولادت يافته يا هنوز به دنيا نيامده است، ترديد مى كنند. صدها روايتى كه بخطر صراخت و روشنى، به هيچ وجه نمى توان آنها را تضعيف و يا ساختگى قلمداد كرد، چرا كه اين روايات هم از نظر محتوا و ماده بسيارند و هم از نظر شمار.
قصيده مجهولى از اين قماش، اخيرا به (نجف اشرف) رسيده است كه شاعر آن، بدون ذكر نام و هويت و جهت فكرى و عقيدتى خويش، در مورد غيبت آن خورشيد جهان افروز، برخى ترديدهاى سست را برانگيخته است و دانشمندان ما نيز در قالب نظم و نثر بدان شبهات پاسخ گفته اند، اما ما نيز در اينجا، آن قصيده را بصورت بريده بريده در شش بند با پاسخ بدان سؤالها و ترديدهايى كه در آن گنجانيده شده است مى آوريم و اين بحث را به پايان مى بريم.
قصيده مورد اشاره اين است:
ايا علماء العصر يا من لهم خبر
|
|
بكل دقيق حار فى مثله الفكر
|
لقد حارمنى الفكر فى القائم الذى
|
|
تنازع فيه الناس و اشتبه الامر
|
هان اى دانشمندان روزگار! و اى كسانى كه در هر موضوع دقيق و عميق داراى شناخت و آگاهى هستند! كه انديشه ها در شناخت همانند آن دچار بهت و حيرت شده است.
حقيقت اين است كه انديشه من در مورد وجود قائم آل محمدصلىاللهعليهوآلهوسلم
كه مردم درباره وجود او كشمكش مى كنند و كار مشتبه شده است، دچار حيرت و سرگردانى گرديده است.
شاعر، اعتراف دارد كه در مورد ولادت حضرت مهدىعليهالسلام
دچار حيرت شده است چرا كه ديدگاهها در اين مورد يكسان نيست، برخى با اعتراف به وجود گرانمايه او به دليل انبوه روايات و نويدها، بر اين پندارند كه او هنوز به دنيا نيامده است و برخى همه اعتراف و ايمان به روايات و نويدها دارند و هم بر اين انديشه اند كه آن حضرت ديده به جهان گشوده است. ما در بخش گذشته، هر دو ديدگاه را طرح كرديم و دلايل خويش را همراه انبوه روايات بر اين حقيقت كه او به دنيا آمده است، ترسيم نموديم.
۲. و مى گويد:
و اول هذين الذين تقررا
|
|
به العقل يقضى و العيان و لانكر
|
و كيف و هذا الوقت داع لمثله
|
|
ففيه توالى الظلم و انتشر الشر
|
اين شاعر، در ادامه قصيده خويش پس از نقل دو ديدگاه در مورد ولادت حضرت مهدىعليهالسلام
ديدگاه نخست را انتخاب مى كند كه آن حضرت هنوز ديده به جهان نگشوده است و بر اين ديدگاه با مغز بيمار خويش استدلال مى كند كه: اگر براستى آن حضرت به دنيا آمده بود بر او لازم بود كه بخاطر گسترش ظلم و جور در ميان كشورها و جامعه ها ظهور نمايد و چون تاكنون ظهور نكرده است بايد گفت كه هنوز به دنيا نيامده است.
پاسخ:
به اين استدلال بيمارگونه و كج انديشانه بنگريد كه چگونه شاعر توقع دارد كه حضرت مهدىعليهالسلام
از هوسهاى دل مردم پيروى نمايد، گويى آن حضرت از گسترش ظلم و جور در روى زمين بى خبر است يا وظيفه دينى و مسئوليت شريعى خويش را نمى داند!!!
۳. شاعر باز هم به سخن پوچ و استدلال بى اساس و شكست خورده خويش ادامه مى دهد و مى گويد:
و ان قيل من خوف الطغاة قداختفى
|
|
فذاك لعمرى لا يجوزه الحجر
|
و لا النقل كلا اذ تقيقن انه
|
|
الى وقت عيسى يستطيل له العمر
|
يعنى: شاعر مى گويد: اگر براستى سبب غيبت حضرت مهدىعليهالسلام
خوف او از دشمن باشد....اين ديگر چيزى است كه نه عقل و خرد آن را مى پذيرد و نه قرآن و روايات، چرا كه آن حضرت مى داند كه عمر گرانمايه اش تا فرود آمدن حضرت عيسى از آسمان، به طول مى انجامد و هيچ كس نمى تواند او را بكشد و نيز مى داند كه به يارى خدا بر تمامى كره زمين حكومت عادلانه خواهد كرد و زمين و زمان را لبريز از عدل و داد خواهد ساخت، با اين وصف چگونه از دشمنان مى هراسد؟
جواب:
پاسخ اين است كه پيامبر گرامىصلىاللهعليهوآلهوسلم
با اينكه مى دانست خداوند دين او را بر همه اديان، پيروزى كامل مى بخشد، چرا از شرارت شرك گرايان به غار حرا رفت و آنجا مخفى شد؟
چرا از مشركين هراسيد؟
و براى چه در پيمايش راه مكه بسوى مدينه از بيراهه رفت؟
چرا موسى آن پيامبر خدا پيش از آن، به نص قرآن شريف:
(
فَأَصْبَحَ فِي الْمَدِينَةِ خَائِفًا يَتَرَقَّبُ
)
يعنى: ترسان و نگران و چشم به راه حادثه بود.
و چرا ترسان و نگران از مصر بيرون رفت و گفت: (پروردگارا! مرا از شر بيدادگران رهايى بخش!.)
خرج منها خائفا يترقب قال: رب نجنى من القوم الظالمين.
و براى چه
يك پيامبر بزرگ گفت:
(
فَفَرَرْتُ مِنكُمْ لَمَّا خِفْتُكُمْ
)
يعنى: و چون از شما ترسيدم، گريختم.
چرا موسى بن عمران مى ترسيد با اينكه مى دانست هم چنان خواهد زيست تا به يارى خدا، بنى اسرائيل را از ستم فرعون و فرعونيان رهايى بخشد و مى دانست كه بزودى تحت و تاج و كاخ بيداد فرعونهاى بيدادگر را منهدم خواهد ساخت؟
اين شاعر، گويى به قرآن و انبوه روايات رسيده از پيامبر و امامان اهل بيتعليهالسلام
در مورد حضرت مهدىعليهالسلام
عقيده دارد، اگر چنين است به او مى گوييم هر پاسخى در مورد خوف و هراس موسى از فرعون و فرعونيان و پيامبر اسلام از مشركان دارد، همان پاسخ را از ما، در مورد غيبت دوازدهمين امام نور حضرت مهدىعليهالسلام
بپذيرد.
كوتاه سخن اينكه: امام مهدىعليهالسلام
كه در انتظار دريافت فرمان خدا براى ظهور است بخوبى مى داند كه تا فرود حضرت عيسى از آسمان و لبريز ساختن زمين از عدل و داد به خواست خدا و وعده او خواهد زيست، اما با رعايت شرايط، مقررات، موقعيتها و... مى داند كه انجام هر كار و برنامه اى در گرو برنامه ريزى صحيح و فرارسيدن هنگامه آن است.
با اين بيان، اگر زمان مناسب و شرايط موقعيت سازگار با ظهور حضرت فرا رسد و امكانات لازم فراهم شود، بى ترديد خداوند به آن وجود مقدس فرمان ظهور خواهد داد و حكمت عميق ادامه غيبت تا امروز بى ترديد به دليل فراهم نيامدن جو مناسب و شرايط لازم براى ظهور و قيام اوست.
۴. و به بافته هاى ذهنى خويش اينگونه ادامه مى دهد:
و ان قيل عن خوف الاذاة قد اختفى
|
|
فذلك قول عن معائب يفتر
|
اين شاعر فيلسوف نما مى گويد:
اگر امام مهدىعليهالسلام
از خوف اذيت و آزار مردم غيبت كرده است اين كار عيب و نقص است و نه كمال و جمال، چرا او ظهور نمى كند و مشكلات و اذيتها را در راه خدا به جان نمى خرد و بر فشار و گرفتاريهايى كه از دشمنان به او خواهد رسيد، شكيبايى نمى ورزد تا رسالت تاريخى و مسئوليت شرعى خويش را به انجام رساند؟ و بشريت در بند را، از چنگال ستمكاران رهايى بخشد؟ چرا؟
و اينجا عيب ديگرى هم پديدار مى گردد و آن غيبت حضرت مهدىعليهالسلام
از اذيت و آزار مردم است كه خود نشانگر ترس و بى بهره بودن او از شجاعت و شهامت است، با اينكه مى دانيم آن حضرت از ترس و هراس منزه است و اصلاحگر شجاع و پرشهامتى است كه به تجاوزكاران از دولتها گرفته تا ملتها از او حساب مى برند.
چهارمين پاسخ:
در پاسخ اين بافته هاى پوچ بايد گفت:
يا پيامبر گرامىصلىاللهعليهوآلهوسلم
ترسو بود كه در هجرت خود نخست به غار (ثور) گريخت و از آنجا به مدينه!!
آيا پيامبرصلىاللهعليهوآلهوسلم
از شهامت و شجاعت بى بهره بود كه سه سال و چند ماه در (شعب ابى طالب) در جوى لبريز از تنگنا و گرسنگى و ترس دشمن گذرانيد؟
آيا پيامبرصلىاللهعليهوآلهوسلم
به پروردگارش اطمينان نداشت كه مدتى بطور مخفيانه مردم را بسوى پروردگارش دعوت مى كرد و خود و يارانش، خداى يگانه را بطور نهانى مى پرستيدند كه اين آيه شريفه آمده كه:
(
فَاصْدَعْ بِمَا تُؤْمَرُ
...)
يعنى: اى پيامبر! هر آنچه را فرمان يافته اى صريح و بلند آن را اعلان كن.
آرى! حكمت و بينش يك چيز است و ترس چيز ديگر....
تدبير، تجربه، خرد و شناخت در زندگى چيزهايى هست و بى باكى، بى خردى و گزافه گويى چيزهاى ديگر و جناب شاعر، متاءسفانه گويى ميان اين دو دسته مفاهيم فرق نمى گذارد.
۵. اين شاعر در ادامه قصيده خويش مى گويد:
ففى الهند ابدى المهدوية كاذب
|
|
و ما ناله قتل و لاناله ضر
|
يعنى: در هندوستان، مهدى دروغينى ظهور كرد اما نه كشته شد و نه آسيبى به او رسيد، پس حضرت مهدى ظهور نمى كند؟
جواب:
هندوستان كشورى است كه در قرنهاى اخير همواره حكومتهايى بت پرست بر آن حكومت رانده اند كه كارى به كار دين ندارند و هيچ كس، در آنجا ديگرى را بخاطر هدف، دين و عقيده اش، چون و چرا قرار نداده است. از اين رو اگر در چنين كشورى يك مدعى دروغين بيايد و ادعاى مهدويت نمايد و به او رنج و آسيبى نرسد و آنگاه هم خود و هم آثار دعوت دروغينش بخارگونه از ميان برود، اين هرگز دليل آن نمى شود كه ظهور حضرت مهدىعليهالسلام
را توجيه كنيم و بگوييم اگر او نيز بدون فراهم آمدن شرايط جهانى ظهور كند، به او نيز هيچ رنجى و آسيبى از سوى دشمنان نمى رسد از كجا چنين ادعايى را مى توانيم ثابت كنيم؟ شايد اين دروغ پرداز را خود استعمارگران تراشيدند و خود هم به منظور اجراى نقشه هاى استعمارى، از آن مراقبت و حراست نمودند.
شايد اين دروغ پرداز، اگر ادعاى رسالت و نبوت و پروردگارى هم مى كرد، هيچ كس بر او اعتراض نمى نمود.
برخى از بت پرستان در همين هندوستان، گاو، سنگ، درخت و آلت تناسلى را مى پرستند، از اين رو چه مانعى است كه اگر دروغ پردازى ادعاى مهدويت كند، از هر ناخوشايند و رنج و آسيبى، جان سالم بدر برد؟
استعمار روس هم دروغ پرداز ديگرى بنام (محمد على باب) را در ايران تراشيد كه نخست ادعاى نيابت و رابطه با حضرت مهدىعليهالسلام
كرد و آنگاه ادعا نمود كه حضرت مهدى است و فرجام كارش نيز به زندان و شلاق و چوبه دار ختم شد و آنگاه جسدش بدور افكنده شد تا شكار درندگان گردد.
با اين بيان، استدلال به دروغ پرداز (هندى) كه از ادعاى مهدويت، نه درد و رنجى ديد و نه آزارى، اين ادعا با زندان و اعدام دروغ پرداز ديگرى چون (محمد على باب) نقض مى گردد كه در بحثهاى آينده، به گوشه اى از بافتهاى پوچ و بيوگرافى او اشاره خو هد رفت.
در قرن ما كه استعمار در كشوهاى اسلامى بصورت گسترده اى نفوذ كرده و در جهان اسلام قدرت يافته و آشكارا به غارت و چپاول و درهم كوبيدن و درهم نورديدن و به كشتن و تباه ساختن، حرث و نسل دست يازيده و هر آنچه خواسته انجام داده و مى دهد، اگر خوب بيانديشيم در خواهيم يافت كه هر كس يك كلمه حرف حق بزند نخست او را زير سؤال مى برند و تهمت باران مى كنند و ترور شخصيتش مى نمايند و آنگاه با نقشه هاى دوزخى و ابليسى استعمار، براى از ميان برداشتن چنين شخصيت متفكر و درست انديش و حقگويى، وارد عمل مى شوند.
اگر بخواهيم از شخصيتهاى برجسته اسلامى كه استعمارگران در همين يك قرن به شهادت رسانده اند نام ببريم، هم شكل و حجم كتاب دگرگون مى شود و هم موضوع آن.
براى نمونه در تاريخ ايران به بزرگترين شخصيتهاى علمى و مذهبى برخورد مى كنيم كه به دليل تسليم ناپذيرى در برابر دول استعمار، پس از بارانى از تهمتها و دروغها بر آنان و ترور شخصيتشان، فرجام كارشان، به ترور، چوبه دار، يا كشته شدن بوسيله سم خيانت انجاميد... و همين درد و رنجهاى جانكاه را در مورد شخصيتهاى گرانقدر اسلامى عراق نيز، هم پيش از انقلاب عراق و هم پس از آن ديده و مى بينيم. شخصيتهاى بزرگى همانند (آيت الله شيرازى) رهبر انقلاب عراق، (سيد جمال الدين افغانى) كه در تركيه به شهادت رسيد، همين گونه در الجزائر، ليبى.... به شخصيتها و رهبرانى برمى خوريم كه همه را استعمار پليد به قتل رسانيد.
اگر براستى تاريخ كشورهاى اسلامى را در اين قرن مطالعه و برسى كنيم به فاجعه ها و حادثه هاى غمبارى بر مى خوريم كه انسان را پير مى سازد و اينها با آگاهى بر اين واقعيت است كه اين شخصيتهاى اصلاحگر، نه ادعاى مهدويت كرده اند و نه لبريز ساختن زمين و زمان از عدالت و نه نابود ساختن ستم و ستمكاران جهانى، بلكه تنها ادعاى آنان فرا خوانى انسانها، بويژه مسلمانان براى اصلاح جامعه اسلامى بوده است و در راه پديد آوردن موج آگاهى و بيدارى در مغزها و انديشه ها مى كوشيدند و اين همان چيزى است كه استعمار و استبداد آن را براى كشورهاى اسلامى نمى پسندند و نمى خواهند.
آنچه به اين مصيبتها و حوادث، ابعاد گسترده ترى مى بخشد و آنها را رنج آورتر و تلختر مى سازد، اين است كه اجرا كننده نقشه هاى استعمار پليد در كشورهاى اسلامى، عناصر و جرياناتى بوده اند كه خود را به اسلام و قرآن چسبانيده و مدعى دين و ديندارى بوده اند، نوكران و مزدوران پليدى كه وجدان و عقيده خود را به استعمار فروخته و در راه تقرب و به شيطان، دستورات آنان را گردان نهاده اند.
با اين بيان، اگر حضرت مهدىعليهالسلام
در اين قرن غمبار، ظهور مى كرد با آن همه دشمن و فراهم نبودن شرايط و امكانات براى يارى رسانى به آن اصلاحگر بزرگ، شما خواننده گرامى در مورد فرجام حركت بى نظير او چه مى انديشى؟
بزودى برخى شرايط و عناصر لازم را خواهى شناخت كه تحقق يافتن آنها پيش از ظهور آن حضرت، ضرورى است تا همه قشرها آمادگى آن را بيابند كه بتوانند به نداى ملكوتى و رهايى بخش او، به هنگامى كه ظهور نمود پاسخ شايسته و بايسته را بدهند.
۶. شاعر به بافته هاى كفر آلودش ادامه مى دهد و مى گويد:
فان قيل ان الاختفاء بامر من
|
|
له الامر فى الاكوان و الحمد و الشكر
|
فذلك ادهى الذاهيات و لم يقل
|
|
به احد الا اخو السفه الغمر
|
ايعجز رب الخلق عن نصر حزبه
|
|
على غيرهم؟ حاشا! فهذا هو الكفر
|
اين عنصر نادان مى گويد: اگر گفته شود كه حضرت مهدىعليهالسلام
به دستور خدا، غيبت نموده است و جز به دستور او نيز ظهور نخواهد كرد، اين منطق از ديدگاه اين شاعر ناگوارترين مصيبتها و بدترين فاجعه است و اين سخن را تنها انسان كم خرد و نادان مى گويد؛ چرا كه اين گفتار، بدين مفهوم است كه خداوند از يارى و بخشيدن پيروزى كامل به حضرت مهدىعليهالسلام
ناتوان است و اين هم در منطق اين شاعر، همان كفر و شرك است.
پاسخ:
و ما به بافته هاى اين عنصر گناهكار و فرومايه، اينگونه پاسخ مى دهيم كه: آيا خداوند توانا از يارى رسانى و پيروزى بخشيدن به پيام آورانش بر ضد دشمنان پليد و كينه توزشان ناتوان بود كه آنقدر به گستاخى و شقاوت ستمكاران مهلت داد؟
اين آيات شريفه را به دقت بشنويد:
قرآن مى فرمايد:
(
قُلْ فَلِمَ تَقْتُلُونَ أَنبِيَاءَ اللَّهِ مِن قَبْلُ إِن كُنتُم مُّؤْمِنِينَ
)
.
يعنى: بگو: اگر شما ايمان آورده بوديد از چه روى پيامبران خدا را پيش از اين مى كشتيد؟
و مى فرمايد:
«ذلك بانهم كانوا يكفرون بآيات الله و يقتلون النبيين بغير الحق
.»
يعنى:
و اين بدان سبب بود كه آنان به آيات خدا كفر مى ورزيدند و پيامبران را بناحق مى كشتند.
و مى فرمايد:
«سنكتب ما قالوا و قتلهم الانبياء بغير حق
.»
يعنى: بزودى آنچه به ناروا گفتند و اينكه پيامبران را بناحق كشتند (همه را) خواهيم نوشت.
و مى فرمايد:
«ذلك بانهم كانوا يكفرون بآيات الله و يقتلون الانبياء بغير حق
.»
يعنی
: اين بدان سبب بود كه به آيات خدا كفر مى ورزيدند و پيامبران را بناحق مى كشتند....
و مى فرمايد:
(
وَأَرْسَلْنَا إِلَيْهِمْ رُسُلًا كُلَّمَا جَاءَهُمْ رَسُولٌ بِمَا لَا تَهْوَىٰ أَنفُسُهُمْ فَرِيقًا كَذَّبُوا وَفَرِيقًا يَقْتُلُونَ
)
.
يعنى: و هرگاه كه پيامبر چيزى مى گفت با خواهش دلشان هماهنگ نبود، گروهى را تكذيب مى كردند و گروهى را مى كشتند.
و مى فرمايد:
(
فَبِمَا نَقْضِهِم مِّيثَاقَهُمْ وَكُفْرِهِم بِآيَاتِ اللَّهِ وَقَتْلِهِمُ الْأَنبِيَاءَ بِغَيْرِ حَقٍّ
)
.
پس آنان به سبب پيمان شكنيشان و كفر ورزيدنشان به آيات خدا و به ناحق كشتن پيامبران... خدا بر دلهايشان مهر نهاده است.
و مى فرمايد:
(
قُلْ قَدْ جَاءَكُمْ رُسُلٌ مِّن قَبْلِي بِالْبَيِّنَاتِ وَبِالَّذِي قُلْتُمْ فَلِمَ قَتَلْتُمُوهُمْ إِن كُنتُمْ صَادِقِينَ
)
.
بگو: پيش از من پيامبرانى با معجزه ها و آنچه اكنون مى خواهيم و مى گوييد به سوى شما آمدند، اگر راست مى گوييد پس چرا آنان را مى كشتيد؟
علاوه بر اين آيات، روايت شده است كه پيشواى شهيدان حسينعليهالسلام
به عبدالله بن عمر فرمود: (هان اى اباعبدالرحمن! آيا نمى دانى كه پستى و خوارى دنيا در پيشگاه خدا همين بس كه، سر پيامبرى چون يحيىعليهالسلام
به بدكارى از بدكاران بنى اسرائيل هديه گردد...؟
آيا نمى دانى كه بنى اسرائيل از سپيده فجر تا طلوع خورشيد، هفتاد پيامبر را مى كشتند آنگاه در بازارها براى كسب و كار و خريد و فروش مى نشستند چنانكه گويى كارى نكرده اند و جنايتى مرتكب نشده اند.)
اين از يك سو... از سوى ديگر اگر شما خواننده عزيز به داستان پيامبران مراجعه كنى با هزاران درد و رنج از كشتن گرفته تا شكنجه و كندن پوست سر و زنده به گور ساختن روبرو خواهى شد كه بر آنان باريده است؛ از اين رو بايد از اين شاعر فيلسوف نما پرسيد كه: (آيا خداى توانا، از يارى پيامبران خويش ناتوان بود؟)
با آگاهى از اين واقعيت كه خداوند پيامبرانش را بسوى امتها برانگيخت و روشن است كه آنان برترين انسانها و نزديكترين بندگان بسوى خدا بودند با اين وصف چرا خداى توانا آنان را يارى نفرمود و در دم بر دشمنان پليد، پيروزشان نساخت؟
اندكى پيش يادآورى كرديم كه پيامبر گرامى اسلامصلىاللهعليهوآلهوسلم
در شعب ابى طالب سه سال و چند ماه مخفى گرديد و نيز به سوى غار ثور گريخت و از مكه به سوى مدينه هجرت فرمود.
آيا خداوند نمى توانست پيام آور خويش را كه سالار پيامبرانش نيز بود، بر دشمنان پيروزى كامل بخشد؟
آرى! خداوند، حكيم و فرزانه است و در مورد بندگانش حكمت و بينش رساى خويش را دارد. اوست كه به همه چيز دانا و آگاه است و به همه امور بيناست و احاطه دارد و بر هر كارى تواناست، اما حكمت در هر كارى اصلى است و توانايى بر آن كار اصلى ديگر.
حكمت الهى تاءخير ظهور امام عصرعليهالسلام
را اقتضا مى كند. تاءخير تا زمانى مناسب است كه تنها خدا خودش مى داند، نه وقت و هنگامى كه بندگان برگزينند، بندگانى كه به هر حال به مصالح الهى و فرجام كارها ناآگاهند.