غيبت كوتاه مقدمه اى براى غيبت طولانى
واقعيت اين است كه غيبت كوتاه مدت حضرت مهدىعليهالسلام
نوعى آماده سازى براى غيبت طولانى بود و غيبت طولانى اش مقدمه ظهور و حضور تمام عيار در جامعه انسانى و غيبت صغرى يك حالت ميانه اى بود، ميان (غيبت كبرى) و (عصر ظهور).
در غيبت (كبرى) رابطه گسترده و كامل امت با امام راستين و معصوم خويش گسسته است و در عصر ظهور، اين رابطه بطور كامل برقرار، اما در غيبت صغرى نه آن است و نه اين، بلكه شرايط و وضعيت ميانه اى حاكم بود.
توضيح مطلب اينكه: پيش از غيبت صغرى مردم در هر كجا و هر زمانى كه تصميم مى گرفتند مى توانستند با امامان معصومعليهالسلام
كه معاصر آنان بودند، ديدار كنند در راه، كوچه، خيابان، مراسم حج، مكه، منى و عرفات بى هيچ مانعى هر آنچه مى خواستند از آنان بپرسند و پاسخ همه مسايل دينى و معارف قرآنى و مشكلات زندگى خويش را بطور مستقيم و بى واسطه از آنان دريافت دارند.
اين شرايط تا زمان حضرت هادىعليهالسلام
ادامه داشت و آن هنگام بود كه فشار از سوى استبداد بر امام هادىعليهالسلام
بيشتر شد و تمامى حركات، ديدارها، روابط و فعاليتهاى آن گرامى با افراد، زير ذره بين حكومت بيدادگر عباسى قرار گرفت و انبوهى از جاسوسان و خبرچينان بر او گمارده شدند.
سردمداران بنى عباس با اينكه بر اريكه قدرت تكيه كرده و همه پستهاى حساس و كليدى را در دست داشتند، بخوبى مى دانستند كه در جامعه، توده عظيمى از مردم به مشروعيت آنان و حكومتشان ايمان ندارند و بر اين باورند كه خلافت اسلامى و رهبرى جامعه، حق شرعى و قانونى امامان اهل بيتعليهالسلام
است و همه مدعيان خلافت در طول تاريخ به راه بيداد و باطل رفته و بطور غاصبانه تجاوزكارانه زمام امور جامعه اسلامى را به كف گرفته اند.
اين واقعيت از دو جهت براى آنان مسلم و قطعى بود:
۱. نخست اينكه:
سردمداران بنى عباس به خوبى امتيازات، شايستگيها و ويژگيهاى امامان نورعليهالسلام
را مى ديدند و مى دانستند كه آنان هم از نظر منشاء، ريشه و شرافت خانوادگى از چه برترى و شكوهى برخوردارند و هم از نظر ارزشهاى معنوى همانند: دانش گسترده، تقواى به مفهوم واقعى، شايستگى و برازندگى، اعتدال و قداست در سلوك و سياست، سابقه نيك و آوازه بلند و خوشنامى در ميان همه قشرها و زندگى سراسر افتخار و لبريز از فضيلتها و كرامتها....
آرى! در همه اين ميدانها، آنان هستند كه در همه قرون و اعصار، برتر و بالاترند.
به علاوه، آنان از ويژگيهاى امامت بهره ورند. ويژگيهايى چون: قدرت اعجاز و آيات و رواياتى كه از جانب خدا و پيام آورش در مورد برگزيدگى آنان به امامت جامعه و تدبير امور و شئون انسانها رسيده و به حكم آنها امامت امت به آنان سپرده شده است و مى دانستند كه اين اصول خدشه ناپذير يعنى:
شرافت بى نظير خانوادگى، شايستگى هاى بى همانند علمى و عملى، ويژگيهاى امامت، همانند اعجاز و قدرت برآوردند معجزه.
و آيات و روايات رسيده در مورد آنان، كافى است كه خلافت و امامت آنان را براى همگان ثابت، دلهاى حق پذير و شيفته دانش و تقوا و آزادى و عدالت را بسوى آنان جلب، توده هاى مردم را به حقانيت آنان معتقد و معترف و حقوق پايمال شده آنان را برايشان اثبات و بسوى آنان بازگرداند.
۲. از طرف ديگر
مطلب در مورد بنى عباس) و زندگى نكبت بار و ضد اسلامى آنان كامل به عكس بود.
چرا كه آنان پس از گسترش و تحكيم پايه هاى قدرت و سلطه ظالمانه خويش بر نيمى از كره زمين، به گونه اى مست و مغرور گشتند كه ديگر، نه به عواطف و احساسات مردم مى انديشيدند و نه از مخالفت و قيام مسلمانان مى هراسيدند و نه به حشم و نارضايتى توده ها، بها مى دادند و چرا چنين نباشد؟
چرا سردمداران بنى عباس با آن قدرت و امكانات عظيم، از مردم بى سلاح و فاقد قدرت و امكانات بترسند؟
چرا ديگر از حرام خدا بپرهيزند و از گناهان و زشتيها دروى جويند؟
چرا به خواسته هاى سيرى ناپذير نفس نپردازند؟ و چرا نداى شهوات خويش را با وجود همه وسايل و امكانات شهوت انگيز روحيه لذت جويى و بى بندوبارى، پاسخ نگويند و عنان گسيخته در تمايلات نفسانى خويش نروند؟
بر اين اساس بود كه مفهوم خلافت عادلانه مورد نظر اسلام دگرگون گرديد و جانشين پيامبر جاى خويش را به عنصرى تجاوزكار و ديكتاتورى سپرده كه تنها بر محور عياشى و لذت جويى و سركشى و فحشاء و زشتيها، مى چرخيد.
مجالس گناه و لهو و لعب، محافل رقص و آوازه خوانى، شب نشينيها و مشروبخواريها، مستيها و پستيها و جنونها، هر شب و هر بامداد و شامگاه در كاخهاى بيداد و آلوده سردمداران رژيم عباسى برپا شد و عنصر پليدى كه خود را رهبر و پيشواى جامعه اسلامى و جانشين پيامبر جا مى زد به همراه انبوهى از اطرافيان آلوده و بدكار خويش در آن شب نشينيها و مخالف گناه و فحشا حاضر مى شد و در حلقه اطرافيانى كه جز خشنود ساختن خاطر خطير پيشوا و خليفه و هر چه بيشتر فراهم آوردن وسايل فسق و فجور او، نقش و ماءموريتى براى خويش نمى ساختند به هر پليدى دست مى يازيد.
سوگمندانه، علما و دانشمندان دنيا پرست و بدانديش نيز، به جاى ايستادگى در برابر اين روند ارتجاعى و فجايع هستى سوز براى خليفه مصونيت بى نظير و سابقه دينى و شرعى تراشيدند و چنين وانمود ساختند كه خليفه) و (امام باطل) در برابر رفتار و كردار خويش بازخواست نمى گردد و هر آنچه انجام دهد، مورد سؤال قرار نمى گيرد و به گناه و جنايت خويش كيفر نمى شود.
او نماز بخواند و عبادت خدا كند يا گرد فحشا و گناه بگردد، مساوى است، چرا كه خليفه است و ره آورد و ثمره كار و زندگى و عمر خليفه نه اداره امور تدبير شئون جامه و تاءمين حقوق و آزادى و امنيت و فرهنگ و معنويت و آسايش و نجات توده ها و انديشيدن در مورد دين و دنياى مرد است؛ بلكه كار و نقش او، همان فرو رفتن در شهوات و زشتيهايى است كه (بنى اميه) و (بنى عباس) در آن فرو رفته بودند.
آرى! تنها چيزى كه خاطر خطير خليفه را به خود مشغول مى داشت و گاه لذتها و بى بندوباريها را در كامش تلخ و آنها را برايش گلوگير مى ساخت وجود گرانمايه مشعلهاى هدايت و امامان نورعليهالسلام
بود.
وجود كسانى كه خداوند لباس قداست و پاكى، تقواپيشگى و پرهيزكارى بر اندامشان پوشانده بود و آنان را به شايسته ترين صفات و پرجاذبه ترين فضيلتها زيباترين ارزشهاى اخلاقى و انسانى آراسته بود.
خليفه همواره بر اين مى انديشد كه: چگونه بر اين شخصيتهاى پاك و پرشكوه چيره شود؟ بتواند محبوبيت و معنويت عظيم آنان را در هم كوبد، خوشنامى و بلندآوازگى آنان را آلوده سازد و تلاش و كوشش اصلاحى و انسانى آنان و گرايش ياران و دوستداران و پيروان آن را به راه و رسم انسانى و اسلامى و الهى آنها، به صفر برساند.
آرى! در اين شرايط سخت و در اين جو وحشتناك بود كه حضرت هادىعليهالسلام
مى زيست. آيا بينش و حكمت، او را ناگزير نمى ساخت كه براى زندگى خويش شيوه خاصى برگزيند؟ شيوه اى كه همه جوانب خرد و تجربه و فرزانگى براى مصون ماند از شرارت و شقاوت و در همانحال به انجام رساندن مسئوليت خطير و نقش عظيم امامت راستين، در آن رعايت شود؟
بر اين اساس بود كه آن گرامى در همان شرايط كه تحت فشار و مراقبت شديد جاسوسان خلافت بود و سايه شوم حكومت ترور و وحشت بر او و هر دوستدار خاندان وحى و رسالت كه با او در ارتباط بود، سايه افكنده بود، آن گرامى در همانحال با درايت و تدبير بى نظير مى كوشيد تا بر اوضاع و احوال مراقب و مسلط باشد و در اين انديشه بود كه خود و ياران مكتب و آرمان اهل بيتعليهالسلام
را از فشار و اختناق بيشتر رهايى بخشد.
ما در روزگار خويش، برخى از نمونه هاى آن فشارها و رنجها را ديده ايم. خود شاهد هستيم كه چگونه زورمندان و سلطه گران هزار و يك حساب براى شخصيتهاى برجسته مردمى و مذهبى و برخوردار از موقعيت اجتماعى و سياسى باز مى كنند و چگونه براى بدست آوردن اندك اطلاعات احمقانه و بى ارزش، تدابيرى عريض و طويل مى انديشند و آن را از مسايل مهم و درجه اول جامعه، قلمداد مى كنند به مقامات بالا گزارش مى برند، چنانكه گويى اسرار بزرگ نظامى دشمن را كشف كرده و يا...
از همين جا بايد انديشيد كه شرايط در روزگار امامان معصومعليهالسلام
چگونه بود و زورمندان بيدادگرى كه آن بزرگواران را اولين و آخرين و جدى ترين خطر براى سلطه ظالمانه خويش مى ديدند، با آنان چگونه رفتار مى كردند، چرا كه سلطه گران به روشنى، عشق و ايمان مردم را به امامان نورعليهالسلام
مى ديدند و در اوج يقين بودند كه آنان بر قلبها حكومتى كنند عشق و شور توده هاى مردم به آنان عشق و شور مذهبى و عقيدتى است. عشق و شورى است كه از هر علاقه، پيوند و عشقى پرتوانتر، سختتر و كارسازتر است.
و اين امتيازى است كه حكومتگران با وجود قدرت و امكانات گسترده خويش از آن بى بهره بودند، آنان تنها بر كالبدهاى مردم حكومت مى كردند و نه بر دلها و قلبها، به زور سرنيزه و با منطق و سياست مشت آهنين، حكم مى راندند و نه با منطق دين و قانون و مقررات عادلانه و انسانى و عنصر دگرگونساز مهر و وفا و صفا و ايمان و پروا...
آرى! آنها به نام دين حكومت مى كردند و به دروغ خود را خليفه و جانشين پيامبر خداصلىاللهعليهوآلهوسلم
معرفى مى كردند چرا كه رهبرى اسلامى كه از همان نخستين روزهاى درخشش اسلام شكل گرفته بود، در وجود گرانمايه پيامبرصلىاللهعليهوآلهوسلم
تبلور داشت.
آن حضرت، زمامدار جامعه، فرمانده و رهبر مردم بود و قدرت قانونگذارى و اجراى مقررات و اداره كشور، به دست با كفايت او بود.
همو بود كه فرمان جهاد با ستم را مى داد و زكات و حقوق مالى را مى گرفت، مقررات و حدود الهى را برپا مى داشت و همه امور و شئون دينى و دنيوى جامعه را تدبير و تنظيم مى كرد.
خداوند، اين رهبرى عادلانه و كارساز را پس از پيامبر به امامان معصوم اهل بيتعليهالسلام
واگذار كرد و مقرر فرمود كه آنان يكى پس از ديگرى راه پيامبر و مسئوليتهاى خطير او را، جز دريافت وحى، به كف باكفايت خويش گيرند. اما آنچه نمى بايد مى شد اتفاق افتاد و قدرت پرستان با بازيگريها و بند و بستها و توجيه و تفسيرهاى جاه طلبانه، زمام امور جامعه را به كف گرفتند و بر اريكه قدرت تكيه زدند و با سلب امكانات و آزادى و پايمال ساختن حقوق و حدود و مقررات آنان را از دخالت در امور و شئون و نجات و فلاح جامعه بازداشتند.
اين حاكمان غاصب، در طول اين قرنها و عصرها همواره مدعى بودند كه سيستم آنان خلافت است و خودشان هم خليفه و جانشين پيامبر، زيرا اگر آنان ادعا مى كردند كه رژيمشان پادشاهى يا جمهورى است و خودشان نيز شاه يا رئيس جمهورند و نه خليفه پيامبر، مردم مسلمان بخاطر ناسازگارى تمام عيار سلطنت استبدادى و جمهورى، با خلافت و رهبرى معنوى مورد نظر دين، ديگر در برابر آنها سرفرود نمى آوردند.
به همين جهت امويان، عباسيان و... ادعاى خلافت مى كردند و خود را خليفه پيامبر جا مى زدند تا با اين بازيگرى و فريب بزرگ، براى خود حكومت معنوى و رهبرى دينى و مذهبى ثابت كنند و آنگاه با اين شگرد بر جان مال و هستى و امكانات مردم، به گونه كه خداى مردم باشند حكم برانند و امر و نهى كنند.
اما حقيقت كاملا غير از اين بود و خلافت اسلامى به مفهوم واقعى و درست آن چيزى است كه بايد در هاله اى از قداست و پاكى، دين باورى و ديندارى، دانش و بينش، تقوا و پرواپيشگى و ديگر شايستگيها و ويژگيهايى از اين گونه باشد و اين صفات و ويژگيها در آن حكومتگران خودكامه و مدعى خلافت و رهبرى اسلامى، نبود كه تاريخ درست و مستقل، اين واقعيت را تاءييد و گواهى مى كند.
و اين در حالى بود كه همه اين ويژگيهاى شايسته و بايسته جانشينى پيامبرصلىاللهعليهوآلهوسلم
و خلافت اسلامى، به بهترين شكل و كاملترين صورت و زيباترين وجه، بطور بسيار گسترده در وجود گرانمايه امامان نورعليهالسلام
وجود داشت و اين حقيقت را نيز تاريخ با رساترين صداى خويش طنين افكن ساخته است.
شرايط دشوار عصر امام هادى
به هر حال امام هادىعليهالسلام
سخت گرفتار بود و از جمله راهها و وسايل حكيمانه اى كه براى رهايى از مراقبتهاى پليسى و كاستن از جو وحشت و ترور حكومت جور، برگزيد اين بود كه برخى از شايستگان را، در بغداد و در ديگر نقاط، انتخاب كرد تا آنها نماينده و وكيل حضرت هادىعليهالسلام
در ميان مردم و مرجع و مصدر امور دينى و دنيوى آنان باشند. از آن پس، به دستور آن حضرت، حقوق مالى به آنان سپرده مى شد و مسائل و معارف و احكام نيز از آنان سؤال مى گرديد و آنان نمايندگان حضرت در ميان مردم و واسطه بين امام و امت بودند و براى اينكه حكومت استبدادى آنان را نشناسد و به نقش حساس آنان آگاه نگردد، اين كار بزرگ و پرمخاطره را در پوشش كارهايى، نظير تجارت و ديگر رشته هاى مورد احتياج مردم انجام مى دادند و اين سبك تا شهادت حضرت هادىعليهالسلام
استمرار داشت.
پس از شهادت آن حضرت نيز، امام عسكرىعليهالسلام
همين سياست حكيمانه را دنبال كرد و پس از شهادت او نيز حضرت مهدىعليهالسلام
وكالت وكلا و نمايندگان شايسته پدر گرانقدر و نياى بزرگش را تنفيذ كرد كه در بخشهاى آينده خواهد آمد.