امام مهدی علیه السلام از ولادت تا ظهور

امام مهدی علیه السلام از ولادت تا ظهور0%

امام مهدی علیه السلام از ولادت تا ظهور نویسنده:
گروه: امام مهدی عج الله تعالی فرجه

امام مهدی علیه السلام از ولادت تا ظهور

نویسنده: سيد محمد كاظم قزوينى
گروه:

مشاهدات: 48789
دانلود: 4168

توضیحات:

امام مهدی علیه السلام از ولادت تا ظهور
جستجو درون كتاب
  • شروع
  • قبلی
  • 199 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • دانلود HTML
  • دانلود Word
  • دانلود PDF
  • مشاهدات: 48789 / دانلود: 4168
اندازه اندازه اندازه
امام مهدی علیه السلام از ولادت تا ظهور

امام مهدی علیه السلام از ولادت تا ظهور

نویسنده:
فارسی

نكاتى در مورد اين روايت

۱. نخستين نكته اين است كه: (جعفر كذاب) طبق اين روايت، در حالى خود را نامزد مقام پرشكوه امامت و خلافت مى نمود كه نه تنها فاقد تمامى ويژگيهاى آن بود، بلكه خود به گناه و فسق و فجور و رسواييهاى خويش نيز آگاه بود و اين نشانگر اين مطلب است كه او نه ذره اى از خدا پروا داشت و نه به دين اهميت مى داد، چرا كه اگر جز اين بود مى بايست خود را از آن مقام كنار مى كشيد و به صراحت مى گفت كه او فاقد ويژگيها و خصايص اين مقام پرشكوه الهى و معنوى است و جاسوسان و ساده انديشانى كه او را امام پنداشته و به او تبريك مى گفتند، همه را با بيان حقيقت، از دجالگرى باز مى داشت. اما دريغا كه نه تنها حقيقت را نگفت، بلكه همه تبريكها را نيز جدى گرفت و پاسخ جدى داد و گويى كه خويشتن را شايسته مقام پرفراز امامت مى پنداشت.

۲. اين اصل در ميان شيعه مشهور است كه بر پيكر مطهر امام معصوم، تنها امام و جانشين او نماز مى گذارد چرا كه نماز ميت، در حقيقت دعاى نمازگزار بر ميت است، از اين رو، چه كسى جز امام زيبنده است آن را اقامه كند؟

به همين جهت هست كه هنگامى كه جعفر پيش رفت تا بر پيكر مطهر حضرت عسكرى (عليه‌السلام ) نماز گذارد، خدا اراده فرمود تا پرده را از برابر ديدگان انبوه مردمى كه در بيت رفيع امامت گرد آمده بودند، كنار بزند و امام راستين پس از حضرت عسكرى (عليه‌السلام ) را به مردم معرفى نمايد تا بدينوسيله، هم عنصر دروغگويى را رانده باشد و هم به جامعه اسلامى اتمام حجت نموده باشد.

بر اين اساس بود كه در حساسترين لحظات، حضرت مهدى (عليه‌السلام ) تجلى كرد.

رداى جعفر را گرفت و او را كه آماده شروع نماز بود با سخنانى كوتاه كه در اوج فصاحت و بلاغت بود، هم او را عقب راند و هم خويشتن را معرفى كرد.

آن خورشيد جهان افروز فرمود:

(تأخر يا عم!)

به او فرمود: عقب برو و بدينوسيله اجازه نداد كه او نماز بخواند.

و فرمود: (يا عم) (عمو) و بدينوسيله به همگان اعلان فرمود كه جعفر عموى اوست. بنابراين، آن كودك پرشكوه، برادرزاده جعفر و فرزند حضرت عسكرى است.

و فرمود: (من بر نماز خواندن بر پيكر مطهر پدرم زيبنده ترم.) بدينوسيله هم نسب خويش را اعلان كرد و هم امامت خود را اثبات، چرا كه بر پيكر امام به حق، نماز نمى گذارد. و نيز روشن ساخت كه او ولى ميت است و وارث او و بس.

بدينسان روشنگرى فرمود كه جعفر، نه امام است و نه وارث امام عسكرى (عليه‌السلام ) زيرا امام راستين پس از حضرت عسكرى تنها حضرت مهدى (عليه‌السلام ) است و جعفر اساسا در اين موضوع بهره اى نداشت و جاه طلبى فريبكار بود كه آلت دست دستگاه بيداد پيشه و فريبكار خلافت قرار گرفته بود.( ۲۵۵ )

آرى! خواننده عزيز! با دقت در داستان خواهيد ديد كه جعفر از صحنه عقب نشينى مى كند و در برابر آن كودك پرشكوه نمى تواند كمترين مقاومتى از خود نشان دهد.

راستى توانايى و قدرت او كجا رفته است؟

و چگونه امكان بحث و جدل از او سلب گرديده است، تا جايى كه يك كلمه هم چون و چرا نمى كند؟

راستى چگونه يك عنصر مدعى امامت و ولايت در حالى كه انبوه جاسوسان و ساده لوح و نيز گروهى از اشرار، پشت سر او صف كشيده اند، از آن كودك با عظمت مى ترسد؟

آرى! اين نمونه اى از هيبت و شكوه و اقتدار امام راستين است كه در وجود گرانمايه حضرت مهدى (عليه‌السلام ) متجلى است و عناصرى چون جعفر و نمونه هايى از اين قماش مدعيان دروغين و جاه طلب، بطور كلى از اين ابهت و عظمت و ويژگيها، بى بهره اند.

راستى چرا جعفر خود را مى بازد؟ رنگش زرد مى شود؟

چرا چهره اش سخت تغيير مى نمايد؟ چرا آن همه شرمندگى و خفت و شكست و رسوايى را در برابر انبوه ناظران تحمل مى كند؟

براى چه بطور عملى خودش را تكذيب مى كند؟ و ادعاى دروغين امامت خويش را، با عقب نشينى از برابر آن كودك پرشكوه و نداى ملكوتى او كه فرمود: (عمو! عقب برو!) پس مى گيرد و سند دروغ پردازى خويش را براى عصرها و نسلها، امضا مى كند؟

راستى كه شگفتا! حق و حقيقت چگونه آشكار مى گردد و به باطل بنگر كه چگونه طرد مى گردد و چگونه راه زوال و نيستى را در پيش مى گيرد؟

اما دريغا!

يكى از دوستداران و شيعيان اهل بيت (عليهم‌السلام ) با ژرف انديشى خاصى در همان بحران درهم شكستن نقشه دجالگرانه جعفر و دستگاه فريبكار خلافت، از او مى پرسد كه: (عالى جناب! اين كودك كه بود؟)

بدان اميد كه وجدان مرده جعفر را برانگيزد و او را در برابر حق، تسليم نمايد تا بدان اعتراف كند، اما دريغا كه آن مرد جاه طلب و پليد، به خداى بزرگ سوگند ياد مى كند كه: نه او را ديده است و نه او را مى شناسد.

اينجاست كه بايد او را مخاطب ساخت و گفت: (هان اى جعفر! اگر در سخن و سوگندت راستگو باشى، كارت عجيبت و سخت تاءسفبار است.

آخر اين كودك شكوهمند را احمد بن اسحاق قمى كه در شهر قم زندگى مى كند مى شناسد و حضرت عسكرى ولادت وى را (به او مژده مى دهد، اما تو او را نمى شناسى؟

انبوهى از شيعيان خاندان وحى و رسالت در زمان پدرش حضرت عسكرى (عليه‌السلام ) به ديدار او مفتخر مى گردند، اما تو او را نديده اى؟

راستى كه واى بر تو!

اگر او را نمى شناسى و از اين حقيقت بى خبر هستى، اين فاجعه اى بزرگ است و اگر آگاهى و دانسته به منظور اهداف شيطانى دروغ مى گويى و سوگند دروغ ياد مى كنى، ديگر فاجعه سهمگين تر خواهد بود.)

اى كاش

كاش جعفر به همين كار رسوا و شرم آورش بسنده كرده بود، كاش در همين جا از ادعاى امامت دروغين خويش دست بر مى داشت و كاش مردمى كه ديدند چگونه با فرمان امامت از نماز خواندن بر حضرت عسكرى (عليه‌السلام ) مفتضحانه عقب نشينى كرد به نداى خرد و وجدان خويش گوش مى سپردند و حق را از باطل باز مى شناختند، اما دريغا كه مردم در پى آرزوها و هدفهاى پست خويشند و دلها و قلبها بيمار و آفت زده.

كاش! هنگامى كه كاروان مردم قم به سامرا رسيد و با سوگ شهادت جانسوز حضرت عسكرى (عليه‌السلام ) روبرو شد و از جانشين راستين و امام پس از او جويا گرديد، رجاله ها جعفر را نشان نمى دادند و كاش او نيز ادعاى دروغين خويش را تكرار نمى كرد تا شرمسارى و رسوايى ديگرى ببار آورد.

اما كاروانيان هوشمند و ژرفنگر كه به نشانه هاى امام راستين و مقام والاى امامت شيعه آگاهى داشتند از جعفر خواستند تا براى رفع هر گونه ترديد و نشانگرى صداقتش در جانشينى حضرت عسكرى (عليه‌السلام ) از اموال و نامه هايى كه همراه كاروان است خبر دهد و آن نگون بخت كه سخت وامانده بود ژست كسى را گرفت كه از هر اتهام و افترايى پاك و پاكيزه است و در حالى كه دامان لباس خويش را مى تكاند گفت: (از ما انتظار داريد كه علم غيب بدانيم؟)

(تريدون منا أن نعلم الغيب؟)

و اى كاش مى دانست كه فرق علم غيبت و علم امام معصوم كه آموختن و فرا گفتن از منشاء و منبع سرچشمه علم است، چيست؟

و اى كاش! هزاران روايتى را به ياد مى آورد كه از نياى گرانقدرش پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم و پدران پاكش امامان نور (عليه‌السلام ) در مورد آينده جهان و انسان و ديگر رخدادهاى عظيم رسيده بود.

اى كاش! سخن امیرمؤمنان (عليه‌السلام ) را مى شناخت كه به هنگام گزارش از آينده بصره به آنچه از (صاحب رنج) و تركها بر آن شهر خواهد رفت اشاره فرمود و در پاسخ يكى از يارانش كه گفت: (اى امیرمؤمنان! به شما علم غيب ارزانى شده است؟)

اينگونه اين مهم را توضيح داد كه: (دوست من! آنچه من گفتم علم غيب نيست، بلكه فرا گفتن از سرچشمه علم است، چرا كه علم غيب، علم به برپايى هنگامه رستاخيز است و آگاهى از چيزهايى است كه خدا در قرآن بر شمرده است:

( إِنَّ اللَّهَ عِندَهُ عِلْمُ السَّاعَةِ وَيُنَزِّلُ الْغَيْثَ وَيَعْلَمُ مَا فِي الْأَرْحَامِ وَمَا تَدْرِي نَفْسٌ مَّاذَا تَكْسِبُ غَدًا وَمَا تَدْرِي نَفْسٌ بِأَيِّ أَرْضٍ تَمُوتُ إِنَّ اللَّهَ عَلِيمٌ خَبِيرٌ ) .( ۲۵۶ )

يعنى: براستى كه آگاهى به هنگامه برپايى رستاخيز نزد خداست و او باران را فرود مى آورد و مى داند در رحمها چيست و كسى نمى داند فردا چه چيزى فراهم مى آورد و نمى داند در چه سرزمينى مى ميرد. براستى كه خدا دانا و آگاه است.

با اين بيان، خداوند از آنچه در رحمها قرار گيرد، آگاه است مى داند كه پسر خواهد بود يا دختر، زشت يا زيبا، راه نيكبختى را در پيش خواهد گرفت يا نگونبختى، چه كسى هيزم آتش دوزخ خواهد بود و چه كسى همنشين پيامبران در بهشت پر طراوت زيبا.

اين علم غيبت است، علمى كه جز خدا كسى از آنها آگاه نيست، اما جز اينها دانشى است كه خدا به پيامبر برگزيده اش تعليم فرمود و او نيز به من و در حق من دعا كرد كه سينه ام آن را درك و دريافت دارد و قلب و جانم كانون اين اسرار و رازها گردد.)( ۲۵۷ )

در نقش جاسوسى حقير

اما جعفر نگون بخت بر گمراهى و حق ستيزى خويش همچنان اصرار داشت...به همين جهت شكست خورده و رسوا به رژيم سياهكار (عباسى) و رهبر آن (معتمد) پناه برد. به كسى كه ديروز با سم خيانت برادرش حضرت عسكرى (عليه‌السلام ) را به شهادت رسانيده بود.

رفت تا در نقش جاسوس حقير و بى مقدارى بر ضد خاندان وحى و رسالت خبرچينى كند و به خليفه بيدادگر خبر دهد كه چه نشسته است، دوازدهمين امام نور، حضرت مهدى (عليه‌السلام ) نه تنها دور از چشم او به دنيا آمده كه اكنون به سوى نوجوانى گام مى سپارد و شكوه، عظمت و ابهت او، دلهاى گمراهان را مى لرزاند و او زنده و پرنشاط هدايت معنوى شيعيان و دوستداران خاندان پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم را پس از حضرت عسكرى (عليه‌السلام ) به سرعت به كف گرفته و با تجلى خويش، خفاشانى بسان جعفر و (معتمد) را به خفت و رسوايى محكوم ساخته است.

بازداشت مادر گرامى او (جعفر جريان تجلى امام مهدىعليه‌السلام در نماز بر پدر و دريافت نامه ها و اموال شيعيان قم، را به رژيم عباسى گزارش كرد و بى درنگ خود خليفه غاصب، دستور بازداشت سالار بانوان، (نرجس) همسر حضرت عسكرىعليه‌السلام را صادر كرد و از او فرزند گرانمايه اش حضرت مهدىعليه‌السلام را مطالبه نمود.

اما او با درايت وصف ناپذير خويش از راه تقيه، جريان را نپذيرفت. اما دستگاه از او دست برنداشت و آن بانوى گرانمايه را به زندان (قاضى) سامرا و تحت نظر او فرستاد تا ضمن مراقبت شديد از او، جريان را دنبال كند، اما خداوند، پس از مدتى كوتاه راه نجات او را فراهم آورد.( ۲۵۸ )

راستى كه لعنت خدا بر رياست و جاه طلبى ابليسى و ميان تهى! كه چگونه جنايتكاران در راه به دست آوردنش، وجدان و دين و عقيده خويش را به قربانگاه مى فرستند و نفرين بر هر جاه طلبى كه فرمانبردارى و پيروى هواى دل را گردن نهد و آنچه نفس سركش دستور داد و برايش وسوسه چيد، بگويد و انجام دهد.

كاروان ديگرى از قم

جعفر، همچنان بر گمراهى و حق ستيزى خويش پافشارى مى كرد و از ادعاى دروغين دست بردار نبود، اما ماجراها يكى پس از ديگرى رخ مى داد و بر رسوايى او مى افزود، از آن جمله رسوايى بزرگى بود كه با ورود كاروان ديگرى از قم به سامرا براى جعفر رقم خورد.

(على بن سنان موصلى) از پدرش آورده است كه: هنگامى كه سالار ما حضرت عسكرىعليه‌السلام به ملكوت شتافت، كاروانهايى از قم و ديگر نقاط ايران به سامرا رسيد. آنان از شهادت غمبار يازدهمين امام خويش، هنوز بى اطلاع بودند و طبق برنامه، اموال و هدايا و نامه هايى از دوستداران خاندان پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم براى آن گرامى به همراه داشتند.

پس از ورود به سامرا از بيت رفيع حضرت عسكرى پرسيدند كه خبر شهادت او را دريافت داشتند.

گفتند: (پس وارث او كيست؟)

جاسوسان و برخى ساده انديشان جعفر، برادر حضرت عسكرىعليه‌السلام را نشان دادند و گفتند او اينك براى تفريح و گشت و گذار به همراه رقاصه ها و آوازه خونها، بر قايق سوار است و بر روى آبهاى (دجله) سرمست و خوش است....

كاروانيان وا رفتند و به يكديگر گفتند: (اين كار، در شاءن امام و پيشواى راستين شيعه نيست، برويم و اموال را به صاحبانش باز پس دهيم.) اما (محمد بن جعفر حميرى قمى) گفت: (نه! دوستان مى مانيم تا او بازگردد و جريان آنگونه كه هست براى ما روشن شود.)

جعفر، از تفريح خويش بازگشت و كاروانيان به حضورش رسيدند و پس از درود و سلام گفتند: (عالى جناب! ما از قم آمده ايم و گروهى از شيعيان نيز همراه ما هستند، برنامه اين بود كه گاه و بيگاه به ديدار حضرت عسكرىعليه‌السلام مفتخر مى شديم و اموالى را به عنوان حقوق مالى خويش به آن حضرت تقديم مى كرديم، اينك نيز اموالى آورده ايم....)

جعفر گفت: (آن اموال كجاست؟)

پاسخ دادند: (همراه ما مى باشد)

گفت: (بياوريد!)

گفتند: (نه! اين اموال با شرايطى تقديم مى گردد.)

گفت: (با چه شرطى؟)

پاسخ دادند: (برنامه در زمان حضرت هادى و عسكرىعليه‌السلام اينگونه بود كه دوستداران و شيعيان اهل بيتعليهم‌السلام اين اموال را به صورت بسته هاى كوچك جمع آورى مى كردند، آنگاه همه را در بسته بزرگى قرار مى دادند و آن را مهر مى كردند و ما هنگامى كه به محضر حضرت عسكرىعليه‌السلام مى رسيديم، آن حضرت قبل از اينكه آنها را بنگرد به ما خبر مى داد كه كل آن بسته بزرگ حاوى چند دينار است. و آنگاه در درون آن، هر بسته اى از آن كيست و مشخصات و شمار هر كدام را پيش از گشودن، بيان مى فرمود. اينك! ما با همان برنامه اموال را به شما تقديم مى كنيم.)

جعفر برآشفت و فرياد كشيد كه: (دروغ مى گوييد! و بر حضرت عسكرىعليه‌السلام برادر من، ناروا مى بنديد، اين علم غيب است و جز خدا آن را نمى داند.)

كاروانيان با شنيدن سخنان او، به يكديگر نگريستند و در حيرت شدند، اما جعفر فرصت نداد و گفت: (اموال را بياوريد.)

آنان با درايت و شناختى كه از امامعليه‌السلام و نشانه هاى امام و مقام والاى امامت داشتند گفتند: (عالى جناب! ما كارگزاريم و امانتدار و نماينده مردم و امانت مردم را جز طبق برنامه اى كه به حضرت عسكرىعليه‌السلام مى سپرديم به شما نمى دهيم. اگر براستى شما امام پس از او هستيد بر ما روشنگرى كنيد، در غير اين صورت ما امانتها را به صاحبان آنها بر مى گردانيم تا خود تصميم بگيرند.) و خانه جعفر را ترك كردند.

جعفر به دربار شتافت و بر ضد آنان شكايت برد و (معتمد) خليفه عباسى كه در (سامرا) بود كاروانيان را احضار كرد و گفت كه: اموال را به جعفر بدهند.

آنان گفتند: (عالى جناب! ما كارگزار مردم هستيم و اين اموال امانت است، به ما دستور داده اند آن را با شرايطى تحويل دهيم، با شرايطى كه به حضرت عسكرىعليه‌السلام تقديم مى داشتيم.)

رهبر رژيم (عباسى) گفت: (آن برنامه شما چه بود؟)

گفتند: (امام عسكرىعليه‌السلام نخست پيش از تقديم اموال به ما خبر مى داد كه مقدار آن چقدر است و دينارها و درهمها چگونه اند و هر كدام از بسته ها از آن كيست و پس از اين مراحل، ما اموال را به او تسليم مى نموديم. ما در گذشته بارها به ديدار او مفتخر شده بوديم. و اين بار نيز به همان نيت و طبق همان برنامه آمديم كه با رحلت غمبار آن حضرت روبرو شديم، اينك اگر اين مرد به راستى امام و جانشين حضرت عسكرىعليه‌السلام است، بايد همان دليل آشكارى را كه برادرش براى ما ارائه مى فرمود، ارائه كند، در غير اين صورت ما ناگزيريم اموال را به صاحبانش بازگردانيم.)

جعفر گفت: (اى امیرمؤمنان! اينها مردمى دروغ پردازند و به برادرم دروغ مى بندند اين سخن آنان در مورد برادرم غيب است كه ويژه خداست.)

خليفه عباسى گفت: (جعفر! اينان فرستاده و پيام رسانند و پيام رسان جز ابلاغ آشكار پيام، مسئوليت ديگرى ندارد.)

و جعفر غرق در بهت و حيرت شد و ديگر پاسخ نيافت.

كاروانيان از فرصت بهره جست و از حاكم عباسى تقاضا كردند، ماءمورانى به همراه آنان گسيل دارد تا از آنجا خارج شوند و خليفه نيز پذيرفت.

اما پس از اينكه كاروانيان از شهر سامرا بيرون آمدند، بناگاه نوجوانى آراسته و بسيار خويش چهره كه گويى از خدمتگذاران بيت رفيع امامت و ولايت بود سر رسيد و سران كاروان را با نام و نشان صدا زد و گفت: (سالارتان، حضرت مهدىعليه‌السلام شما را فرا خوانده است، او را پاسخ دهيد.)

آنان پرسيدند: (شما سالار ما هستيد؟)

گفت: (معاذالله!... من خدمتگذار او هستم، بيايد تا شما را به ديدار او مفتخر سازم.)

كاروانيان مى گويند: (به همراه او رفتيم تا به خانه حضرت عسكرىعليه‌السلام در آمديم، در اين هنگام ديديم فرزندش (قائم آل محمد)صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم سالارمان، بر تختى نشسته، چنانكه گويى پاره ماه است و بر قامت زيبايش لباس سبز رنگى است.

بر او درود گفتيم و آن گرامى پاسخ داد و آنگاه بدون اينكه ما چيزى بگوييم، شروع كرد از اموال و نامه ها و بسته ها. همه و همه را و هر آنچه به همراه داشتيم، همانگونه كه حضرت عسكرىعليه‌السلام وصف مى فرمود، از همه خبر داد.

سپاس خداى را گفتيم و بى اختيار در برابر اين موفقيت، پيشانى سجده در برابر خداى بر زمين نهاديم و به حجت خدا عرض اخلاص كرديم و امانتهاى مردم را تقديم محضرش نموديم. آن گرامى پذيرفت و دستور داد از آن پس حقوق مالى خويش را نه به سامرا، بلكه به بغداد ببريم. او در آنجا نماينده اى خواهد گزيد و بوسيله او نامه هاى مردم را پاسخ خواهد داد.

تصميم به خداحافظى گرفتيم كه آن حضرت مقدارى (حنوط) و يك جعفر قمى) عنايت كرد و فرمود: (خداوند، پاداش تو را زياد گرداند.) و اين كنايه از اين بود كه بزودى به سراى باقى خواهى شتافت، اما مورد آمرزش خواهى بود و شگفتا كه در راه بازگشت، به گردنه همدان نرسيده بوديم كه محمد بن جعفر قمى، دار فانى را وداع گفت.)( ۲۵۹ )

و پس از آن تاريخ نيز همانگونه كه حضرت مهدىعليه‌السلام فرموده بود، اموال به بغداد مى رفت و به نمايندگان آن حضرت تقديم مى شد و آنان نيز نامه ها و نشانه هايى از دوازدهمين امام نور را براى دوستداران و شيعيان او مى آوردند.

نكته جالب

مرحوم صدوق در كتاب ارزشمند خود، پس از ترسيم اين روايت مى نويسد:

(اين روايت، نشانگر اين واقعيت است كه خليفه غاصب عباسى هم از مقام شامخ امت و ولايت آگاه بود و هم از شخصيت و جايگاه رفيع آن، به همين جهت هم از كاروانيان دست برداشت و به آنان فشار نياورد تا اموال را به جعفر تسليم نمايند، چرا كه او بر اين انديشه پليد بود كه مساءله امامت و جانشينى حضرت عسكرىعليه‌السلام مخفى بماند و به دست فراموشى سپرده شود تا شايد مردم بسوى فرزند گرانمايه اش حضرت مهدىعليه‌السلام راه نيابند و او را نشناسند.)

شاهد بر اين تحليل، از جمله اين است كه: (جعفر كذاب) ۲۰ هزار دينار رشوه بسوى خليفه برد و گفت: (تقاضاى من اين است كه مرا به جانشينى برادرم نصب فرماييد.)

كه او با صراحت گفت: (جعفر! بدان كه مقام معنوى و الهى برادرت در دست ما نبود بلكه به دست خدا و از سوى او بود. ما با همه قدرت و امكانات و فشار و سانسور كوشش كرديم تا موفقيت شامخ او را درهم كوبيم و او را از آن جايگاه معنوى رفيع، به زير كشيم، اما خدا هر روز او را اوج بخشيد، چرا كه او جان از هواها، پاكيزه داشت و سراسر غرق در عبادت و بندگى و دانش و تقوا و پرواپيشگى و ديگر ارزشهايى بود كه خدا به او ارزانى داشته بود.

اينك! اگر تو در نظرگاه شيعيان او، اين موقعيت معنوى و الهى را دارى، نيازى به ما نداشته باش و اگر آنچه برادرت داشت، فاقد آنى، از ما كارى ساخته نيست بيهوده خود را معطل نساز!)( ۲۶۰ )

نكاتى از روايت

از اين روايت طولانى كه شبيه روايت نخست است، نكاتى دريافت مى گردد كه شايسته است بدانها اشاره شود:

۱. نكته اول: اصرار نابجاى گروهى بر اين مطلب بود كه جعفر را به عنوان جانشين حضرت عسكرى و امامعليه‌السلام براى جامعه اسلامى جا بزنند.

چرا كه اين گروه بدانديش، اين عنصر آلوده را كانديد امامت كردند با اينكه او به ضد ارزشها آلوده بود و شرايط و ويژگيهاى اين مقام والا را بكلى فاقد بود. همه موانع موجود بود بى آنكه در او تناسبى براى احراز اين موقعيت مقدس و شامخ باشد.

اين گروه، چه اصرارى داشتند با اينكه شكست شرم آور او را در همه مراحل ديده و عقب نشينى او را در برابر تجلى حضرت مهدىعليه‌السلام نگريسته و از دست دادن روحيه او را در برابر كاروان و كاروانيان، همه را، خود شاهد بودند.

با همه اينها، چه نقشه اى در كار بود كه او را به عنوان امام جا بزنند؟ انگيزه اين گروه در پافشارى بر امامت اين عنصر رسوا و بدنام و وامانده چه بود؟

۲. نكته ديگر اين است كه (جعفر) به آسانى سخن كاروانيان را پيرامون حضرت عسكرى و خبر دادن او از اموال و نامه ها پيش از دريافت و گشودن آنها... همه را دروغ شمرد و به شيعيان نسبت دروغگويى داد، چرا كه در برابر درايت و هوشمندى و منطق آنان وامانده بود.

اگر او فاقد ويژگيهاى امام راستين و جاهل بر آنها بود، چرا آن ويژگيها را از حضرت عسكرى (عليه‌السلام ) نفى مى كرد؟

و آنگونه رسوا و شرم آور دوستداران آگاه و با ایمان اهل بيت (عليه‌السلام ) را دروغگو مى پندارد.

آيا بهتر نبود به ناآگاهى خويش در قلمرو دانش امامان نور (عليه‌السلام ) و ويژگيهاى آنان اعتراف نمايد و به جاى حق ستيزى، نادانى خويش را در اين موضوعات و مسايل، مردانه و آشكارا اعلان كند تا مجبور نگردد براى رسيدن به آرزوهاى شيطانى و هواهاى نفسانى، حقيقت مسلم عقيدتى و دينى را انكار نمايد؟

۳. او هرگز شايستگى دخالت در بيت المال را نداشت و اين را خود مى دانست با اين وصف به كاروانيان دستور مى داد كه اموال مردم را به او تسليم نمايند و اين نشانگر بى پروايى او از حرام خوارگى و عدم اجتناب او از محرمات خداست و چه بسا اگر هم آن اموال را مى گرفت، همه را در راه مى خوارگى و بى بندوبارى خويش مصرف مى كرد.

۴. نكته ديگر: يارى خواستن جعفر از سردمدار خودكامه و بيداد پيشه عباسى بر ضد شيعيان است كه او نيز پاسخ مثبت مى دهد و اين نيز از عجايب روزگار است.

حاكم بيدادگر عباسى به كاروانيان دستور مى دهد كه اموال خويش را به جعفر تحويل دهند، آيا انگيزه اين فرمان ظالمانه، محبت به جعفر است يا اعتراف به امامت دروغين او به منظور بدنام و زشت جلوه دادن چهره زيبا و ملكوتى امامان راستين و آلوده ساختن قداست و طهارت مقام شامخ امامت و درهم كوبيدن ويژگيهاى معنوى و الهى آن، دگرگون ساختن اين مقام والا و ممتاز در جامعه تشيع است؟ كداميك؟

كاش، رسوايى همينجا پايان مى پذيرفت و جعفر به همين اندازه از فجايع، بسنده مى كرد، اما او به اين حد قناعت نكرد بلكه بسوى رژيم عباسى رفت تا با آنان مذاكره كند و پيشنهاد كرد كه ۲۰ هزار دينار به رژيم رشوه دهد تا آنان متقابلا به امامت دروغين او اعتراف نمايند و راستى! نگونبختى را تماشا كن! ببين، باين وامانده نادان، چگونه براى تثبيت مقام و تحكيم موقعيت خويش، به هر وسيله شكست خورده و پوسيده اى چنگ مى اندازد؟

و چگونه گمراهان و گمراهگران را به يارى و پشتيبانى مى گيرد.

چگونه براى درهم كوبيدن حق، از باطل مدد مى طلبد و چگونه هدف شيطانى و دوزخى او هر وسيله اى را برايش مباح مى سازد.

من از عملكرد زشت و شگردهاى گمراهانه جعفر، تعجب نمى كنم، چرا كه در روزگار خويش، نظير او را بسيار ديده ام كه چگونه بخاطر فقدان پايگاه مردمى و خوشنامى و بلند آوازگى و رانده شدن از جامعه دين باوران و دينداران، دست بيعت به سردمداران تجاوزكار مى دهند تا آنان نيز در برابر، به اندك امتيازات مادى و برخورداريهاى ناچيز آنان اعتراف نمايند و موقعيت كاذب آنان را به ظاهر ارج گذارند و آنان را به بازى بگيرند.

۵. و آخرين نكته در اين مورد اين است كه: حاكم بيدادگر عباسى درمى يابد كه همكارى او با جعفر، نه چاره ساز است و نه كمترين ره آورد را براى رژيم به بار مى آورد، چرا كه اصل اساسى امامت از ديدگاه شيعه، به گونه اى جامع الاطراف و تمام عيار و كامل و روشن و به هم پيوسته است كه نمى توان با آن بازى كرد و آن را از محتواى غنى و مترقى يا روند عادلانه و الهى آن، منحرف ساخت.

به همين جهت هم، صلاح ديد كه از انديشه نخست خويش كه همكارى با جعفر براى درهم كوبيدن امامت و جامعه تشيع بود دست بردارد و حق را به كاروانيان بدهد و بگويد: (جعفر! اينها فرستاده و پيام رسانند و پيام رسان جز رسانيدن پيام مسئوليتى ندارد.) و بدين سان با اين سخن سردمدار عباسى، درهاى اميد كاذب به روى جعفر بسته شد و كاخ پوشالى اميد و آرزوهاى شيطانى اش از همان لحظه فرو ريخت.

كاروانيان، از شرارت جعفر و دوستان مى ترسند و از خليفه عباسى مى خواهند كه امنيت آنان را براى خروج از سامرا تضمين كند و او نيز مى پذيرد و ماءمورانى گسيل مى دارد تا آنان به سلامت بروند.

ديگر از حيرت و سرگردانى وصف ناپذيرى كه در مورد امام راستين پس از حضرت عسكرى (عليه‌السلام ) بر سر آنان سايه افكنده بود، مپرس! در انديشه بودند كه اينكه چه كنند و چگونه پيش از شناخت امام واقعى و جانشين حضرت عسكرى به ايران و شهر خويش، قم، بازگردند؟

اينجا بود كه لطف الهى شامل حال كاروانيان شد و آنان را از سرگردانى نجات بخشيد و از آن ورطه هولناك، رهايى داد.

فرستاده حضرت مهدى (عليه‌السلام ) سر رسيد و آنان را با نام و نشان صدا زد و همه را به قرارگاه نور و به ديدار دوازدهمين امام معصوم (عليه‌السلام ) مفتخر ساخت. معماى پيچيده آنان گشوده شد و پرده هاى سياهى و تباهى كنار رفت و حيرت و سرگردانى رخت بربست.

پس از اين همه، باز هم جعفر ادعا كرد كه تنها وارث بردارش حضرت عسكرى (عليه‌السلام ) است و بدينوسيله به مبارزه با وجود گرانمايه فرزند او، امام مهدى (عليه‌السلام ) پرداخت. منكر پسر داشتن برادر گرديد و همه اموال و هستى و امكانات مادى را برد و خورد و پيشگويى امام حسين (عليه‌السلام ) در مورد امام دوازدهم كه به مردى از يمن فرموده بود، تحقق يافت.

آن سخن اين بود كه: «قائم هذه الامة هو التاسع من ولدى و هو صاحب الغيبة و هو الذى يقسم ميراثه و هو حى( ۲۶۱ )

يعنى: قائم اين امت، نهمين فرزند معصوم من است. او غيبت طولانى دارد و وجود گرانمايه اش زنده و موجود، ميراث او را فريبكاران تقسيم مى كنند و مى خورند.

سرانجام جعفر

مورخان و محدثان در مورد فرجام جعفر، ديدگاه متفاوتى دادند. برخى بر اين عقيده اند كه: سرانجام توبه كرد و از گمراهى خويش بازگشت و در صراط مستقيم قرار گرفت و انحراف و گناه خويش را دريافت....

تنها دليل آنان نيز توقيع مباركى است كه در پاسخ پرسش (اسحاق بن يعقوب) از سوى آن گرامى رسيده است. در آنجا مى فرمايد:

«و اما سبيل عمى جعفر و ولده، فسبيل اخوة يوسف( ۲۶۲ )

يعنى: اما راه عمويم جعفر و فرزندانش، هم چون راه برادران يوسف بود.

در اين بيان حضرت مهدى (عليه‌السلام ) كار جعفر را به عملكرد ظالمانه برادران يوسف تشبيه مى كند.

اما جاى سؤالى باقى است كه: (چگونه از اين جمله آن حضرت، توبه جعفر و پذيرفته شدن توبه او را سوى خدا دريافت مى گردد؟)

برادران يوسف پس از روشن شدن عملكرد ظالمانه خويش صميمانه گفتند:

«يا ابانا! استغفر لنا ذنوبنا انا كنا خاطئين قال سوف استغفر لكم ربى انه هو الغفور الرحيم( ۲۶۳ )

يعنى: اى پدر! براى گناهان ما، طلب آمرزش كن كه ما گناهكار بوديم. و پدرشان گفت: به زودى از پروردگارم براى شما آمرزش خواهم خواست كه او آمرزنده و بخشايشگر است.

اما از توقيع مبارك، عملكرد ظالمانه جعفر دريافت مى گردد كه به عملكرد برادران يوسف تشبيه شده و توبه جعفر دريافت نمى گردد و روح و جان سخن براى ما مشخص نيست. (والله العالم.)

نواب خاص

پست بسيار خطير و پراهميت

نمايندگى و سفارت آن حضرت، از پستها و مسئوليتهاى بسيار خطير و پر اهميت شناخته شده است و اين مقام والا، تنها برازنده كسى است كه كران تا كران وجودش از ويژگيها و ارزشها، آراسته باشد، از ويژگيهايى: چون ايمان خلل ناپذير، امانتدارى به مفهوم واقعى آن، تقوا پيشگى و پرهيزكارى، راز دارى و پوشيده داشتن امورى كه بايد نهان بماند، دخالت ندادن رأى و نظر شخصى خويش در امور خاص به آن حضرت، اجراى دستورات و تعليمات رسيده از جانب مقام والاى امامت و ولايت راستين و ديگر ارزشها و ويژگيها و شرايط....

روشن است كه نيابت خاص آن حضرت از نيابت عام كه مجتهد جامع الشرايط از آن برخوردار است، مسئوليتى بس برتر و خطير است، گرچه در دومى نيز اجتهاد به مفهوم حقيقى كلمه، همراه ويژگيهايى چون: عدالت در ميدان عمل، مخالفت واقعى با هواى نفس، التزام و تمسك خالصانه به معيارها و موازين شرعى در ابعاد گوناگون حيات، پروا پيشگى و درست انديشى و ژرف نگرى و شناخت عميق و ديگر شرايط، در درجه بسيار والا و گسترده اى، ضرورى است.

ما در اينجا در نظر نداريم وارد اين بحث شويم و هدف در اينجا تنها سخن از چهار سفير ويژه دوازدهمين امام نور (عليه‌السلام ) و بيوگرافى فشرده اى از آن شايستگان و فرزانگان است.