رفع فتنه مدعيان دروغين
روشن است كه اين مدعيان دروغين در ميان شيعيان، مشكلات عقيدتى بسيارى ايجاد كردند، علاوه بر آن، افكار و انديشه هاى نايبان حقيقى حضرت مهدى (عليهالسلام
) را نيز فتنه خود و ريشه كن ساختن آن مشغول داشتند، زيرا عنصرى كه دچار انحراف عقيدتى است هنگامى كه به دروغ ادعاى سفارت و يا وكالت از امام (عليهالسلام
) را نيز داشته باشد، راه و رسم و خط مستقيم امام (عليهالسلام
) را تيره و تار مى سازد و با مخالفت و رقابت كينه توزانه و جاه طلبانه خويش، ميدان را براى تلاشهاى اصلاحى سازنده سفيران حقيقى آن حضرت، تنگ مى كند.
اين مشكلى بود كه نه سكوت در برابر آن صحيح بنظر مى رسيد و نه اقدام نكردن به حل آن مشكل و جبران ضايعات اين آفت گمراهگر؛ بناگزير بايد با كنار زدن پرده از روى واقعيتها، حقيقت را آشكار و مدعيان دروغين را رسوا ساخت.
اينك توضيح بحث:
۱. حسن شريعى
اين مرد از ياران دو پيشواى گرانقدر حضرت هادى و عسكرى (عليهالسلام
) بود و پس از حضرت عسكرى و غيبت امام عصر (عليهالسلام
) به دروغ و باطل، ادعا نمود كه گويى سفير ويژه آن حضرت است، با اينكه شايستگى اين مقام را نداشت.
او به خدا دروغ بست و به امامان معصوم (عليهالسلام
) نسبتهايى داد كه زيبنده مقام آنان نبود و از آنها بيزارند و سرانجام كفر و حق ستيزى او به جايى رسيد كه توقيعى از جانب حضرت مهدى (عليهالسلام
) بوسيله نايب سوم در لعنت و نفرين به او و بيزارى جستن او او و رفتار و گفتارش صادر گرديد، از اين رو شيعيان نيز او را لعنت كردند و تنفر خود را از او اعلان نمودند.
۲. محمد بن بن نصير نميرى:
اين مردك، از ياران امام عسكرى (عليهالسلام
) بود كه پس از رحلت آن بزرگوار و غيبت فرزندش به دروغ مدعى گشت كه سفير حضرت مهدى (عليهالسلام
) و نايب خاص اوست، اما خدا به كيفر دروغ سازى و حق ستيزى و سخنان كفر آميزش، او را رسوا ساخت و دومين نايب ويژه امام عصر او را لعنت كرد و از او بيزارى جست.
اين عنصر منحرف، نسبت خدايى و ربوبيت به حضرت هادى و عسكرى (عليهالسلام
) داد و با وقاحت ادعا كرد كه پيامبر و فرستاده شده از سوى امام هادى (عليهالسلام
) است.
علاوه بر انكار مبداء، با عقيده به تناسخ، معاد را نيز انكار كرد
و به مباح بودن نكاح با محارم چون: خواهر، مادر و عمه... و به همجنس بازى، اين عمل شنيع و ضد انسانى، فتوا داد و گفت: (اين كار براى فاعل لذت بخش است و براى مفعول، تواضع و فروتنى مى آورد.)
يكبار او را در حالى ديدند كه غلامش بر او سوار است، هنگامى كه بر اين گناه رشت او را سرزنش كردند گفت: اين كار براى او لذت آور و براى من تواضع و ترك تكبر و خود پسندى است.)
۳. احمد بن هلال عبرتايى:
او اهل روستاى بزرگى از منطقه (نهروان) بود كه ميان واسط و بغداد قرار داشت گفته شده كه از ياران حضرت هادى يا عسكرى (عليهالسلام
) بود و به هر حال به غلو مشهور است و مورد لعن و نفرين ابدى.
نخست از افراد مورد اطمينان حضرت عسكرى (عليهالسلام
) و از اصحاب خاص و روايت كننده از امامان معصوم (عليهالسلام
) بود. ۵۴ مرتبه به زيارت خانه خدا رفت كه ۲۰ بار با پاى پياده بود. اما دريغا كه دچار انحراف و ارتجاع سختى شد، به گونه اى كه حضرت عسكرى (عليهالسلام
) او را بسيار نكوهش كرد و در موردش فرمود: (از اين صوفى رياكار و بازيگر، پروا كنيد.)
برخى نيز اين جمله را در نكوهش او، از جانب حضرت مهدى (عليهالسلام
) دانسته اند كه در هر حال نشانگر پليدى و گمراهى اين مرد است.
او تا زمان نيابت جناب محمد بن عثمان زيست و با سماحت بسيار، سفارت آن جناب را انكار كرد كه توقيع مباركى از جانب حضرت مهدى (عليهالسلام
) در مورد لعن و نفرين بر او لزوم اظهار بيزارى از كارهايش، شرف صدور يافت.
از آن پس، دشمنى و عداوت خويش را با امامان نور (عليهالسلام
) آشكار ساخت كه شيعيان او را لعنت كردند و از او بيزارى جستند.
پس از مرگ او، نامه ديگرى از جانب امام عصر (عليهالسلام
) آمد كه بار ديگر او را مورد لعن و نفرين قرار داد و بيزارى جستن از او را خاطر نشان نمود، دليل آن هم اين بود كه برخى از شيعيان توقيع نخست را در مورد او انكار كردند و از (قاسم بن علاء) كه از وكلاى حضرت مهدى (عليهالسلام
) بود تقاضا كردند كه از آن حضرت در اين مورد سؤال كند تا در مورد انحراف او اطمينان پيدا كنند.
در مورد سؤال آنان پاسخى رسيد كه فرمود:
«...قال كان امرنا نفذ اليك فى المتصنع ابن هلال لا رحمه الله بما قد علمت و لم يزل لا غفر الله له ذنبه و لا اقاله عثرته يداخل فى امرنا بلا اذن منا و لا رضى يستبد برأيه
...لايمضى من امرنا اياه الا بما يهواه ويريده. اراده الله بذلك فى نار جهنم
.»
«فصبرنا عليه، حتى بترالله بدعوتنا عمره وكنا قد عرفنا خبره قوما من موالينا فى ايامه لا رحمه الله و امرناهم بالقاء ذلك الى الخاص من موالينا و نحن نبرا الى الله من ابن هلال لا رحمه الله و ممن لابيراء منه
.»
«و اعلم الاسحاقى سلمه الله و اهل بيته بما اعلمناك من حال هذا الفاجر وجميع من كان سالك ويسالك عنه من اهل بلده والخارجين و من كان يستحق ان يطلع على ذلك، فانه لا عذر لاحد من موالينا فى التشكيك فيما روى عنا ثقاتنا، قد عرفوا باننا نفاوضهم بسرنا و نحمله اياه اليم و عرفنا مايكون من ذلك ان شاء الله تعالى
.»
يعنى: درباره (ابن هلال) اين ظاهر ساز كه رحمت خدا بر او مباد! دستور ما به تو رسيد و از آن گاه شدى. او كه خدا گناهش را نبخشايد و او را از آمرزش خود محروم سازد همچنان در كار ما بدون اجازه و رضايتى از جانب ما دخالت مى كند.
استبداد رأى، پيشه ساخته و از كار ما تنها آنچه را دلخواه اوست مى پذيرد، خدا بخاطر اين شيوه زشت و گمراهانه اش او را به آتش جهنم بكشاند.
ما در مورد او شكيبايى ورزيديم تا خدا به نفرين ما، رشته عمر او را بريد، در زمان حياتش كه خداى او را از رحمت خود دور سازد! ما گروهى از دوستانمان را از انحراف عقيدتى و عملكرد ظالمانه او آگاه ساختيم و به آنان خاطر نشان كرديم كه به دوستان خاص ما اين موضوع را برسانند.
و اكنون ما، هم از او بيزارى مى جوييم و هم از كسانى كه از او ابراز تنفر نكنند
آنچه در مورد اين عنصر فاجر و گناهكار به تو اعلام كرديم به احمد بن اسحاق كه خداى او را سلامت دارد! و به همه كسانى كه از شهر او يا ديگر شهرها، از وضعيت وى، از تو سؤال نمودند يا مى نمايند و نيز به هر آن كس كه در خور آن است كه در اين مورد آگاهى يابد به همه اينها اعلان كن، چرا كه هيچ يك از دوستان ما عذرى ندارند كه در آنچه افراد مورد اعتماد و اطمينان ما از جانب ما روايت مى كنند، ترديد روا دارند.
آنان مى دانند كه اسرار خود را با افراد مورد اعتماد خويش در ميان مى گذاريم و آنها را به آنان انتقال مى دهيم و آنچه در اين مورد است اگر خدا بخواهد، شناخته اند.
۴. محمد بن على بن بلال:
اين مرد نيز در آغاز كارش مورد اعتماد حضرت عسكرىعليهالسلام
بود
اما پس از آن از صراط مستقيم انحراف جست و به دروغ مدعى گرديد كه از جانب حضرت مهدىعليهالسلام
وكيل است و نيابت خاص دومين سفير آن حضرت، جناب محمد بن عثمان را انكار نمود. و از پى آن، اموالى را كه نزد او انباشته شده بود تا به حضرت مهدىعليهالسلام
برساند در آنها خيانت ورزيد.
محمد بن عثمان، راه ديدار او با امام عصرعليهالسلام
را هموار كرد و آن گرانمايه به او دستور داد كه اموال را به دومين نايب او، محمد بن عثمان بدهد. با اين وصف او همچنان به انحراف و كينه توزى خود ادامه داد و فرجام كارش به جايى رسيد كه توقيعى از جانب امام عصرعليهالسلام
رسيد و در آن ضمن گروهى دروغ پرداز همچون (شلمغانى) و (حلاج) مورد لعن و نفرين قرار گرفت و به بيزارى جستن از آنان تأکید شد.
۶. شلمغانى:
او به (ابن عزاقر) معروف بود و چون از (واسط) عراق برخاسته بود به زادگاهش منسوب شده و او را (ابوجعفر محمد بن على شلمغانى) مى گفتند.
از محدثان بود و كتابهاى بسيارى داشت و در آنها، انبوه رواياتى را كه از امامان اهل بيتعليهالسلام
دريافت داشته بود، همه را گرد آورى و دسته بندى نموده بود.
هنگامى كه راه انحراف و ارتجاع را در پيش گرفت و از نظر انديشه، عقيده و عملكرد تغيير يافت با روايات، شروع به بازيگرى كرد. هرچه مى خواست بر آنها مى افزود و هر چه دلخواه او بود، كم مى كرد.
در اوج فتنه گرى و فريبكارى او، توقيعى از جانب حضرت مهدىعليهالسلام
در لعن و نكوهش و بيزارى جستن از كفر و الحاد و كارهاى زشت او صادر شد و به شيخ حسين بن روح رسيد كه اينگونه است:
«...عرف اطال الله بقاءك و عرفك الخير كله وختم به عملك من تثق بدينه و تسكن الى نيته، من اخواننا آدام الله سعادتهم باءن محمد بن على، المعروف بالشلمغانى عجل الله له النقمة و لا امهله قد ارتد عن الاسلام و فارقه و الحد فى دين الله و ادعى ما كفر معه بالخالق جل و تعالى و افترى كذبا وزورا و قال بهتانا و اثما عظيما، كذب العادلون بالله و ضلوا ضلالا بعيدا و خسروا خسرانا مبينا
.»
«و انا برئنا الى الله تعالى و الى رسول و آله صلوات الله و سلامه و رحمته و بركاته عليهم منه ولعناه عليه لعائن الله تترى، فى الظاهر منا و الباطن و السر و العلن و فى كل وقت و على كل حال و على من شايعه و بايعه و بلغه هذا القول منا فاقام على توليه بعده
.»
«و اعلمهم تولاك الله اننا فى التوقى و المحاذرة منه، على مثل ما كنا عليه ممن تقدمه من نظرائه من الشريعى و النميرى و الهلالى و البلالى و غيرهم
.»
«و عادة الله جل ثناؤه مع ذلك قبله و بعده عندنا جميلة و به نثق و اياه نستعين و هو حسبنا فى امورنا و نعم الوكيل
.»
بنام خداوند بخشاينده بخشايشگر
اعلان كن: خداى عمرت را طولانى ساخته و پاينده ات بدارد و همه خوبيها و ارزشها را به تو بشناساند و فرجام كارت را به نيكى پايان برد.
اعلان كن به همه كسانى كه به ديندارى و دين باورى آنان اطمينان دارى و به برادران ما كه از نيت خير آنان آگاهى و خداوند نيكبختى آنان را تداوم بخشد، به آنان اعلام كن كه: (محمد بن على) معروف به (شلمغانى) كه خداوند در كيفر او شتاب كرده و هرگز مهلتش ندهد، از دين اسلام برگشته و از آن جدا شده است، در دين خدا كفر و الحاد ورزيده و ادعاهايى دارد كه باعث كفر به آفريدگار بزرگ است. او به دروغ تهمت مى زند و بهتان مى بندد و گناهان بزرگى مرتكب مى شود.
آنان كه از خدا برگشته اند دروغ گفته و به گمراهى بسيار دور و درازى افتاده و زيانى آشكار كرده اند.
ما به خدا و پيام آورش و خاندان او كه درود و رحمت خدا و بركاتش بر او و خاندانش باد! از او بيزارى جسته و او را لعنت و نفرين نموده ايم. لعنتهاى خداى، يكى پس از ديگرى، در ظاهر و باطن، آشكار و نهان و هميشه و همواره، بر او باد و بر هر كس كه از او پيروى نموده و با او دست بيعت داده و پس از اين هشدار ما، باز هم به دوستى و پيروى از او برخيزد.
شما كه خداوند پشتيبان و يار و ياور تو باد اعلان كن كه: ما در اجتناب و برحذر بودن از او شلمغانى همانند همان حالتى هستم كه پيش از او، از عناصر نظير او بيزارى جستيم و تبرى از آنان را لازم شمرديم، از عناصرى مانند: شريعى، هلالى بلالى و ديگران.
شيوه خدا را پيش از رخدادها و پس از اينها، شايسته دانسته و به او اطمينان داشته و از او يارى مى جوييم و او در تمامى امور ما، ما را بس است و خوب و شايسته سرپرست و وكيلى است.
اين توقيع هشدار دهنده و راهگشا، هنگامى از سوى آن گرامى صادر گرديد كه سفير خاص او در زندان سردمداران وقت رژيم عباسى بود. با اين وجود، اين توقيع را به يكى از ياران خويش تسليم داشت و بدو دستور داد كه آن را بطور گسترده در ميان شيعيان و دوستداران خاندان وحى و رسالت منتشر سازد و او نيز چنين كرد و پس از پخش اين توقيع مبارك، شيعيان به لعن و نفرين و تبرى جستن از آن عنصر گمراه و دجال و دورى جستن از او، اتفاق نظر نشان دادند و از او و روش دجالگرانه و منحط او بيزارى جستند.
انحرافات شلمغانى
او به حلول و تناسخ معتقد بود و ادعا مى كرد كه خدا در وجود او حلول كرده و روح ملكوتى پيامبرصلىاللهعليهوآلهوسلم
و امیرمؤمنانعليهالسلام
و دخت گرانمايه پيامبر، فاطمه عليها سلام به ترتيب به (محمد بن عثمان) دومين سفير خاص امام عصرعليهالسلام
و (حسين بن روح) و (ام كلثوم) دختر محمد بن عثمان، حلول نموده اند و براى فريب و دجالگرى به، يارانش توصيه مى كرد كه: (اينها، راز سر به مهر است كه بايد همچنان پوشيده بدارند.)
۷. ابودلف كاتب:
او نيز از دروغپردازان بود كه به ناروا و بهتان ادعا كرد كه از سوى حضرت مهدىعليهالسلام
به سفارت انتخاب شده است. (جعفر بن قولويه) در مورد او مى نويسد:
(ابودلف كاتب، كسى است كه ما او را كافر و ملحد مى شناختيم. او پس از الحاد و كفرگويى به غلو و دجالگرى پرداخت، بعد ديوانه شد سپس به تفويض گراييد.)
به هر محفل و مجلسى مى رفت به خوارى و خفت كشيده مى شد و شيعيان جز اندك زمانى با او و فتنه اش آشنا نشدند و همگى از او و اندك پيروان گمراهش، بيزارى مى جستند.
از انحرافات او اين بود كه جزو گروه گمراه (مخمسه) بود
و آنان گروهى از غلو كنندگان و گمراهانى بودند كه مى گفتند: (سلمان، ابوذر، مقداد، عمار و عمربن اميه پنج شخصيت برجسته اى هستند كه از جانب خدا تدبير امور و تنظيم شئون آفرينش را به دست گرفته اند خدا آنان را بر اين كار گمارده است.)
به هر حال (ابودلف) نيز به حلول و تناسخ معتقد بود، او كافر، نجس، گمراه و گمراهگر بود. معروف بود كه عنصرى ديوانه است و اين خرافات و سخنان كفرآلود، از ديوانگى و زوال عقل او منشاء مى گيرد.
۸. محمد بن احمد بغدادى
او بنام (ابوبكر محمد بن احمد بن عثمان) بود و به بغدادى شهرت داشت، از شگفتيهاى روزگار اينكه: او از نواده هاى جناب (عثمان بن سعيد) نخستين سفير خاص امام عصرعليهالسلام
بود.
او به دروغ و بهتان، ادعاى سفارت از جانب دوازدهمين امام نورعليهالسلام
را نمود. عنصرى كم سواد و كم خرد بود. در نادانى و بلاهت او همين بس كه از (ابودلف) پيروى مى كرد و به خرافات و كفريات او معتقد بود.
روايت شده است كه: روزى به مجلس عمويش محمد بن عثمان، دومين نايب خاص امام عصرعليهالسلام
وارد شد و اصحاب كه پيرامون روايات رسيده از اهل بيتعليهالسلام
گفتگو مى كردند، ساكت شدند و جناب محمد بن عثمان فرمود: (ساكت باشيد نزد اين تازه وارد چيزى نگوييد كه از ياران شما نيست.)
(بغدادى) نفاق را پيشه خود ساخته بود و هر روز به رنگى در مى آمد، يكبار ادعا كرد كه وكيل (يزيدى) است كه در بصره مى باشد و از اين راه اموال فراوانى گرد آورد.
سرانجام (يزيدى) به او دست يافت و ضمن درگيرى ضربت سختى بر سر و وارد آورد كه آب از ديدگانش فرو ريخت و نابينا گرديد و مرد.
چه كساني در غيبت كوتاه به ديدار او مفتخر شده اند؟
پس از اينكه آغاز عيبت كوتاه آن حضرت را، از همان لحظات نخستين ولادت او شناختيم،اينك ممكن است كسانى را به ديدار آن خورشيد جهان افروز مفتخر شده اند به دو گروه تقسيم كنيم و چگونگى ديدار برخى را بصورت فشرده و برخى را بصورت گسترده، ترسيم نماييم.
الف: كسانى كه در دوران حيات حضرت عسكرىعليهالسلام
به ديدار امام مهدىعليهالسلام
نايل آمدند.
ب: كسانى كه پس از رحلت حضرت عسكرىعليهالسلام
به ديدار آن حضرت، مفتخر شدند.
گروه نخست
۱. بانوى انديشمند و گرانقدر اسلام (حكيمه)، عمه حضرت عسكرىعليهالسلام
و دخت گرانمايه امام جواد خواهر حضرت امام هادى نخستين كسى است كه جمال دل آراى حضرت مهدىعليهالسلام
را هنگام ولادت و پس از آن بارها زيارت كرد، چرا كه يكى از افتخارات او اين است كه: سخت مورد اعتماد بيت رفيع امامت بود و در ولادت حضرت مهدىعليهالسلام
حضور داشت.
۲. نسيم از كنيزان تربيت يافته بيت رفيع حضرت عسكرىعليهالسلام
است كه مى گويد:
يك شب پس از ولادت حضرت مهدىعليهالسلام
بر او وارد شدم و در كنار گاهواره اش عطسه بر من دست داد، آن كودك گرانمايه فرمود:
(يرحمك الله)
از اين موضوع سخت شادمان شدم كه فرمود:
(الا ابشرك بالعطاس؟)
يعنى: بگويم عطسه داراى چه فوايد و پيامى است؟
گفتم: آرى! سرورم!)
حضرت فرمودند:
«هو امان من الموت ثلاثة ايام
»
يعنى: عطسه تا سه روز، نويد بخش سلامتى و امان از مرگ كوتاه مدت است.
۳. گروهى از ياران حضرت عسكرىعليهالسلام
از (ابى غانم) كه يكى از خدمتگذاران بيت رفيع ولايت بود آورده اند كه:
براى حضرت عسكرىعليهالسلام
پسرى به دنيا آمد كه او را محمد نام نهاد و در سومين روز ولادتش او را به گروهى از ياران خويش نشان داد و فرمود:
«هذا صاحبكم من بعدى و خليفتى عليكم و هو القائم الذى تمتد اليه الاعناق بالانتظار، فاذا امتلات الارض جورا و ظلما، خرج فملاها قسطا و عدلا
».
يعنى: اين امام شما پس از من جانشين من در ميان شماست. و او همان قائم آل محمدصلىاللهعليهوآلهوسلم
است كه غيبت طولانى داشته و داراى مقام والايى است كه همگان انتظار ظهورش را مى كشند و آنگاه كه زمين لبريز از جور و ظلم و گرديد، ظهور مى كند و آن را از عدل و داد مالامال مى سازد.
۴. گروهى از برجستگان شيعه كه شمارشان به چهل نفر مى رسيد به محضر حضرت عسكرىعليهالسلام
شرفياب شدند. آن حضرت، فرزند گرانمايه اش مهدىعليهالسلام
را در آن مجلس به آنان نشان داد و آنان جمال دل آراى او را ديدند و امام عسكرىعليهالسلام
به آنان فرمود:
«هذا امامكم من بعدى و خليفتى فيكم
...»
يعنى: اين امام و پيشواى شما پس از من و جانشين من در ميان شماست....
۵. ابوالاديان از ياران و كارگزاران امور بيت رفيع حضرت عسكرىعليهالسلام
بود و از كسانى است كه حضرت مهدىعليهالسلام
را از جمله، در رحلت حضرت عسكرىعليهالسلام
ديده است.
۶. عالم گرانقدر جناب (احمد بن اسحاق قمى) از بزرگانى است كه در دوران غيبت كوتاه مدت و حيات حضرت عسكرىعليهالسلام
به ديدار امام مهدىعليهالسلام
مفتخر شده است.
او در داستانى از ديدار خويش مى گويد، به محضر حضرت عسكرىعليهالسلام
وارد شدم و در اين انديشه بودم كه از جانشين آن حضرت بپرسم، آن گرامى پيش از اينكه من چيزى بگويم فرمود:
«يا احمد بن اسحاق! ان الله (تبارك و تعالى) لم يخل الارض منذ خلق آدم عليهالسلام و لا يخليها الى ان تقوم الساعة من حجة لله على خلقه، به يدفع البلاء عن اهل الارض و به ينزل الغيث و به يخرج بركات الارض
.»
يعنى: احمد بن اسحاق! خداوند از روزى كه آدم را آفريد تا دامنه قيامت، هيچگاه زمين را از حجت خود بر بندگانش خالى نمى گذارد. به بركت اوست كه خداوند بلاها را از ساكنان زمين دفع مى كند و به بركت اوست كه باران فرو مى فرستد و به بركت اوست كه بركات زمين را مى روياند.
گفتم: (سالار من! امام و جانشين شما كيست؟)
با سؤال من حضرت عسكرىعليهالسلام
به سرعت برخاست و بر اندرون خانه وارد گرديد، آنگاه در حالى بيرون آمد كه پسرى بسان ماه شب چهارده كه گويى سه ساله بود در آغوش داشت، رو به من كرد و فرمود: (احمد بن اسحاق! اگر در پيشگاه خدا و حجتهاى او داراى كرامت و احترام نبودى، اين پسرم را به تو نشان نمى دادم.
احمد! اين فرزندم، همنام پيامبر خدا و هم كنيه اوست و كسى است كه زمين را مالامال از عدل و داد مى كند، همانگونه كه به هنگام ظهورش از ظلم و بيداد لبريز است.
احمد!... مثل او در ميان اين امت، مثل (خضر) و (ذوالقرنين) است.
بخداى سوگند! او غيبتى طولانى خواهد داشت كه در عصر غيبتش جز آنكه خداوند قلب او را به امامتش استوار سازد و به او توفيق دعا براى شتاب در ظهورش ارزانى دارد، كسى از گمراهى و هلاكت نجات نخواهد يافت.)
گفتم: (سرورم! آيا علامت و نشانه اى كه قلبم اطمينان بيشترى يابد هست؟) كه بناگاه آن پسر سه ساله به عربى رسا آغاز به سخن كرد و فرمود:
انا بقية الله فى ارضه و المنتقم من اعدائه، فلا تطلب اثرا بعد عين يا احمد بن اسحاق!
من بقية الله در روى زمين هستم و انتقام گيرنده از دشمنان خدا هستم، از اين رو احمد بن اسحاق! پس از ديدن و يافتن امام خويش از نشانه ها و علامتهاى او مپرس
اينجا بود كه شادمان و مسرور از محضر حضرت عسكرىعليهالسلام
و فرزندش، خارج شدم، فرداى آن روز بار ديگر بدانجا رفتم و به حضرت عسكرى گفتم: (پسر پيامبر! از نعمت گرانى كه بر من ارزانى داشتى و مرا به ديدار مهدىعليهالسلام
مفتخر ساختى، مرا غرق در شكوه و شادمانى نمودى. اينك! بفرماييد نشان و روش او از (خضر) و (ذوالقرنين) چيست؟)
فرمود: (غيبت طولانى است.)
گفتم: (يعنى غيبت او بسيار به طول مى انجامد؟)
فرمود: اى وربى! حتى يرجع عن هذا الامر اكثر القائلين به، فلا يبقى الا من اخذ الله (عزوجل) عهده بولايتنا و كتب فى قلبه الايمان و ايده بروح منه.
يا احمد بن اسحاق! هذا امر من امر الله و سر من سر الله و غيب من غيب الله، فخذ ما اتيتك و كن من الشاكرين، تكن غدا معنا فى عليين.
آرى به پروردگارم سوگند! آنقدر كه بيشتر معتقدان به امامت و غيبت و ظهور او، از عقيده خويش بر مى گردند و كسى جز آنان كه خداوند به ولايت و امامت ما از آنان پيمان گرفته و در قلبهاى آنان ايمان را نوشته و به عنايت خويش آنان را تاءييد فرموده است، كسى باقى نمى ماند.
احمد!... اين كارى از كارهاى خدا و رازى از رازهاى او و نهانى از نهانهاى خداست. آنچه به تو گفته شد فراگير و از سپاسگزاران باش تا فرداى رستاخيز در برترين درجات بهشت، با ما خاندان وحى و رسالت باشى.
۷. از ديگر كسانى كه آن گرامى را در زمان پدرشعليهالسلام
ديد، (يعقوب بن منقوش) است. او مى گويد: به محضر حضرت عسكرىعليهالسلام
شرفياب شدم و در حاليكه در حجره اى در بخش اندرون منزل، نشسته بود و سمت راست او اطاقى بود كه بر درگاه آن پرده اى زيبا و نظيف آويخته بود.
به آن حضرت گفتم: (سالار من! امام پس از شما و صاحب اين امر كيست؟)
فرمود: (يعقوب! آن پرده را كنار بزن!)
پرده را كنار زدم، كودك سيمين رويى را نگريستم كه پيشانى باز و بلند، چهره اى سپيد و نورافشان، ديدگانى جذاب و درخشنده، دستهايى قوى و پرگوشت، قامتى دوست داشتنى و جالب و خالى بر گونه راست داشت و انبوه موهاى زيبايش بر قسمت جلوى سرش تنظيم شده بود. به نظرم هشت تا ده ساله آمد، هنگامى كه پرده را كنار زدم اين كودك پرشكوه پيش آمد و روى پاى پدرش حضرت عسكرىعليهالسلام
نشست.
امام عسكرىعليهالسلام
فرمود: (اين صاحب شماست.)
آگاه برخاست تا برود كه پدرش فرمود: (پسرم! تا هنگام مشخص، وارد خانه شو!) و در حاليكه من قامت دلارايش را مى نگريستم او به همان اطاقى كه از آنجا آمد، وارد شد.
سپس حضرت عسكرىعليهالسلام
رو به من كرد و فرمود: (يعقوب! به همان اطاقى كه پسرم رفت بنگر! ببين كسى هست؟)
من وارد اطاق شدم اما هيچ كس را در آنجا نديدم.