امام مهدی علیه السلام از ولادت تا ظهور

امام مهدی علیه السلام از ولادت تا ظهور0%

امام مهدی علیه السلام از ولادت تا ظهور نویسنده:
گروه: امام مهدی عج الله تعالی فرجه

امام مهدی علیه السلام از ولادت تا ظهور

نویسنده: سيد محمد كاظم قزوينى
گروه:

مشاهدات: 48786
دانلود: 4168

توضیحات:

امام مهدی علیه السلام از ولادت تا ظهور
جستجو درون كتاب
  • شروع
  • قبلی
  • 199 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • دانلود HTML
  • دانلود Word
  • دانلود PDF
  • مشاهدات: 48786 / دانلود: 4168
اندازه اندازه اندازه
امام مهدی علیه السلام از ولادت تا ظهور

امام مهدی علیه السلام از ولادت تا ظهور

نویسنده:
فارسی

يك واقعيت قطعى

به ياد مى آورم هنگامى كه فضانوردان در كره ماه پياده شدند و گزارش فرود انسان در ماه، به سراسر جهان مخابره شد و تمامى دستگاههاى فرستنده و روزنامه ها از آن سخن گفتند و عكس فضانوردان به هنگامه فرود در سطح كره ماه بر صفحه تلويزيونها پديدار شد و ماهواره هاى مصنوعى آن منظره را، به سراسر جهان انتقال دادند با همه اينها بسيارى كه آنان را مى شناسم، اين رخداد بزرگ را به باد مسخره گرفتند و آن را رسواترين دروغ و افسانه تاريخى به حساب آوردند.

فراموش نمى كنم كه يكى از آنان خطاب به من گفت: (از شما بسيار در شگفتم كه چگونه اين دروغ را باور مى كنى؟ آخر چگونه ممكن است مسيحيان و كافران در كره ماه فرود آيند؟)

اينك! آيا انكار آنان و دور از حقيقت پنداشتن يك حقيقت بوسيله آنان، از واقعيت رسيدن انسان به كره ماه، جلوگيرى مى كند؟

طبيعى است كه: هرگز!

طول عمر امام عصرعليه‌السلام نيز يك حقيقت قطعى و ثابتى است كه نه راهى براى انكار دارد و نه فرصتى براى ترديد افكنى و همه بهانه تراشيها پيرامون آن بى ارزش است، چرا كه ترديد در حرارت آتش و نور خورشيد در چاشتگاه و ترديد در حقايق مسلم و قطعى، از اينگونه است.

با اين مقدمه كوتاه، اينك موضوع طول عمر حضرت مهدىعليه‌السلام را از سه ديدگاه بصورت فشرده طرح مى نماييم:

۱. در پرتو قرآن

۲. از ديدگاه عقيدتى

۳. در پرتو دانش جديد

در پرتو قرآن

هنگامى كه مسأله طول عمر را به پيشگاه قرآن شريف مى بريم نمونه هايى از انسانها را مى يابيم كه خداى جهان آفرين در مورد آنان چنين مقرر فرموده است كه قرنهاى طولانى زندگى كنند و اينجاست كه نه تنها طول عمر حضرت مهدىعليه‌السلام يك پديده طبيعى جلوه مى كند، بلكه طول عمر انسانهاى معمولى و عادى نيز يك پديده طبيعى جلوه مى نمايد، اينك نمونه هايى از قرآن شريف:

۱.( وَلَقَدْ أَرْسَلْنَا نُوحًا إِلَىٰ قَوْمِهِ فَلَبِثَ فِيهِمْ أَلْفَ سَنَةٍ إِلَّا خَمْسِينَ عَامًا فَأَخَذَهُمُ الطُّوفَانُ وَهُمْ ظَالِمُونَ ) .( ۳۸۳ )

يعنى: ما نوح را به سوى قومش فرستاديم، پس او در ميان جامعه خويش، ۹۵۰ سال درنگ كرد و آنان را به سوى حق و عدالت فرا خواند... و آنگاه آن جامعه را در حالى كه ستمكار و بيداد پيشه بودند، طوفان فرا گرفت.

اين آيه شريفه بيانگر اين حقيقت است كه تنها، دورانى را كه نوحعليه‌السلام در جامعه خويش درنگ كرد و مردم را به سوى خدا دعوت نمود، ۹۵۰ سال بود، حال، عمر او به هنگامه بعثت چقدر بوده؟ و پس از طوفان چقدر زيسته است؟ اينها دو دوره نامشخص ديگرى است كه بايد به ۹۵۰ سال افزوده شود تا عمر آن پيامبر بزرگ معلوم گردد.

در روايتى از امام صادقعليه‌السلام آمده است كه: نوح پيامبر ۲۳۰۰ سال زندگى كرده است. اين ۲۳۰۰ سال بدينگونه بود كه: ۸۵۰ سال پيش از بعثت خويش زيست و ۹۵۰ سال به پيام رسانى گذرانيد و ۵۰۰ سال هم پس از طوفان و نابودى ستمكاران بود كه از كشتى معروف خويش فرود آمد. آب فروكش كرد و بناى شهرها و زندگى نوين را نهاد و فرزندان خويش را در شهرها سكونت داد.( ۳۸۴ )

و در روايت ديگرى آمده است كه: (نوحعليه‌السلام ۲۵۰۰ سال زيست.)

به هر حال روشن است كه نوحعليه‌السلام اين قرنهاى طولانى را به خواست خدا و در پرتو اراده او و قدرت بى كرانش زندگى نموده است.

و از حضرت سجادعليه‌السلام آورده اند كه فرمود:

«فى القائم سنة من نوح و هى طول العمر ».( ۳۸۵ )

يعنى: در قائم ما خاندان وحى و رسالت، نشان و شيوه اى از نوحعليه‌السلام است و آن طول عمر مى باشد.

۲. و نيز قدرت بى كران خدا در تحقق خواست حكيمانه اش و به فرمان در آوردن طبيعت، در داستان حضرت يونسعليه‌السلام تجلى مى كند كه مى فرمايد:

«التقمه الحوت و هو مليم، فلولا أنه كان من المسبحين للبث فى بطنه الى يوم يبعثون ».( ۳۸۶ )

يعنى: و ماهى دريا او را به كام خود فرو برد در حاليكه مردم ملامتش مى كردند و اگر نه اين بود كه از ستايشگران خدا بود، بى ترديد تا قيامت مى بايست در شكم ماهى بماند.

از ظاهر اين آيه شريفه دريافت مى گردد كه اگر حضرت يونسعليه‌السلام از ستايشگران خدا نبود و در شكم ماهى خدا را ستايش نمى كرد، در همانجا زنده و پاينده تا روز رستاخيز به اراده خدا مى ماند.

و اينكه برخى از مفسران گفته اند كه: شكم ماهى آرامگاه او بود و جسدش در آنجا تا قيامت مى ماند، سخنى است برخلاف ظاهر آيه.

در تفسير كشاف آورده است كه: ظاهر آيه شريفه كه مى فرمايد: (للبث فى بطنه) ماندن به صورت زنده است و زندگى در آنجا تا روز رستاخيز مى باشد.( ۳۸۷ )

و نظير اين مطلب را تفسير بيضاوى نيز دارد.( ۳۸۸ )

به هر حال شايد معناى آيه شريفه اين باشد كه آن پيامبر بزرگ تا روز رستاخيز در شكم ماهى و با زنده ماندن ماهى زندانى مى گشت.

و بدين سان از اين آيه شريفه، استفاده مى شود كه خداوند مى تواند در جايى كه نه هوايى جريان دارد و نه غذا و نه چيزى از ضروريات زندگى و ادامه حيات موجود است، انسانى را از مرگ حفظ كند و نه تنها او را زنده بدارد كه از هضم شدن در شكم ماهى و تجزيه شدن و جزو پيكر آن موجود بزرگ دريايى و آبزى شدن نيز، طى ميليونها سال، حراست و حفاظت كند.

اينك! اين خداى توانا، آيا قادر نيست كه (ولى) خويش را از مرگ محافظت و صدها سال عمر پرافتخار به منظور اهدافى والا به او ببخشايد؟

از ديدگاه عقيدتى

از ديدگاه عقيدتى، هنگامى كه به پديده عمر و طولانى عمر بنگريم، آن را يك امر عادى مى بينيم، چرا كه هر انسان با ایمانى بر اين عقيده است كه سر آمد عمر انسان به دست خداست. معناى اين سخن اين خواهد بود كه: اين آفريدگار تواناى هستى است كه عمر هر انسان و موجود زنده اى را، اندازه گيرى مى كند. و هم اوست كه هم بر طولانى ساختن عمرها تواناست و هم به كوتاه ساختن آنها و بر مرگ زودرس.

بنابراين، هنگامى كه خداوند براى يكى از بندگان خويش، عمرى طولانى مقرر فرمود، روشن است كه اسباب و امكانات عادى و طبيعى آنرا نيز براى طولانى شدن آن فراهم مى آورد. و ممكن است كه براى عمر طولانى بخشيدن به يك انسان هر دو بخش از امور و اسباب طبيعى و ماوراى طبيعى را، با هم فراهم آورد و اين نه شكستن قوانين طبيعت است و نه تضاد و ناسازگارى با روش عادى خلقت.

بنابراين، همانگونه كه در جهان طبيعت، وسايل و عوامل بسيارى براى مرگ زودرس و كوتاه شدن عمر وجود دارد، همين گونه وسايل و عواملى نيز وجود دارد كه موجب طولانى شدن عمر و به تاءخير افتادن اجل نامشخص و يا مرگ ديررس است و فراهم آوردن هر دو بخش از اين اسباب و عوامل طبيعى و ماوراى طبيعى طولانى شدن عمر يا كوتاه گشتن آن، براى خداى توانا، يكسان است.

توضيح اينكه: روشن است كه جسم انسان پس از مرگ بطور طبيعى دچار فساد و پوسيدگى مى گردد و از هم مى پاشد و به صورت اجزاى پراكنده در آمده و به خاك و حشرات تبديل مى گردد، اين يك واقعيت طبيعى است كه بسيار ديده شده است، اما در همين حال، ما در شهر قاهره با دهها جسد موميايى شده روبرو مى شويم كه از روزگار فرعونها تاكنون، هزاران سال بر آنها گذشته است با اين وصف همچنان اعضا و اندامهاى آنان به هم پيوسته و از هم نپاشيده اند، اين شكستن جريان طبيعى و روند عمومى آفرينش نيست، بلكه اثر گذارى طبيعت بر طبيعت است، يعنى موميايى كردن جسد با عفونت پذيرى و متلاشى شدن آن سازش نمى پذيرد و مانع فاسد پذيرى جسد و از هم گسيختن و پوسيدن آن مى گردد.

و اگر از اين مرحله بگذريم حقايقى را در برابر ديدگان خود مى بينيم كه ما را شگفت زده مى سازد. براى نمونه قبور برخى از بندگان صالح خدا ويران گشته و جسد آنان را بصورت تر و تازه اى يافته اند كه هيچ تغييرى در آن پديد نيامده است. براى نمونه: پيكر پاك مرحوم (صدوق) را در يكى از مناطق تهران يافتند، با اينكه حدود ۹۰۰ سال از مرگ او مى گذشت، بدن او همچنان تر و تازه بود.( ۳۸۹ )

در زمان خودمان خواستند مرقد صحابى گرانقدر (حذيفه بن يمان) را از ساحل نهر دجله به بغداد و به جوار صحابى بزرگوار (سلمان فارسى) در مدائن انتقال دهند، اما هنگامى كه قبر شكافته شد، پيكر او ظاهر گشت با اينكه در سال ۳۶ هجرى از دنيا رفته ولى جسدش، تر و تازه و سالم بود، به گونه اى كه گويى همين امروز از دنيا رفته است و اين در حالى است كه ما مى دانيم كه اين بدن به شكل معمول و متعارف موميايى نشده و تنها به خواست خدا و اراده آفريدگار هستى اينگونه تر و تازه مانده است.

در ميان مردم با ايمان معروف است كه هر كس بر انجام غسل جمعه مداومت داشته باشد، پس از مرگ جسدش متلاشى نمى گردد.

بنابراين طبيعت چيزى است و خواست خدا، واقعيتى است فراتر از طبيعت و قوانين حاكم بر آن. ماده چيزى است و مشيت خدا اصلى است كه حاكم بر ماده و ماديات است، چرا كه خدا، آفريدگار طبيعت و ماده است، در آن هرگونه كه بخواهد دگرگونى ايجاد مى كند و به هر صورتى كه اراده كند تصرف مى نمايد چرا كه او خواص و ويژگيها و طبيعت پديده ها را، بدانها ارزانى داشته است.

بنابراين، ممكن است گفته شود كه حضرت مهدىعليه‌السلام در زندگى خويش، مسايل بهداشتى و امور و نكات مربوط به سلامتى جسم و جان را، بصورت كاملى رعايت مى كند و براساس آن، از آنچه كه براى سلامت مفيد است بهره مى برد و از آنچه زيانبار است دورى مى جويد و در نتيجه، از همه بيماريها، صحيح و سالم زندگى مى كند و اعضا و دستگاههاى جسمى آن حضرت، پرطراوت، شاداب، پرتلاش و نشاط، وظايف خويش را به بهترين صورت ممكن انجام مى دهند.

به همين جهت است كه پيرى و كهنسالى و ضعف و ناتوانى به سازمان وجود او راه ندارد و همواره از طراوت، نشاط و شادابى برخوردار است، درست بسان جوانى كامل، توانمند و در اوج صحت و سلامت. و همه اينها بخاطر تواناييها و قابليتها و استعدادهايى است كه آفريدگار تواناى هستى در كران تا كران اعضا، اندامها، دستگاهها و سازمان وجود آن حضرت، به وديعت نهاده است.

كوتاه سخن اينكه: خداست كه حافظ و نگاهدارنده وجود گرانمايه حضرت مهدىعليه‌السلام است و اوست كه آن حضرت را از حوادث روزگار صيانت مى كند و آنچه بخواهد بر عمرش مى افزايد و سلامت سازمان وجود او را از هر آفت و بيمارى مصون و محفوظ مى دارد.

در پرتو دانش جديد

پيش از آغاز اين بحث، بجاست نكته اى را يادآورى كنم و آن اين است كه: از تاءسف بارترين آفتهاى عصر ما اين است كه برخى از جوانان در جوامع اسلامى، سخنان غربيها را به گونه اى شتابزده و با سرعت مى پذيرند و بدانها تكيه مى كنند كه اگر آنان سخنى فراتر از انديشه و فهم اينان نيز بگويند بى درنگ و بدون تجزيه و تحليل و دريافت، آن را نيز مى پذيرند. اما همين جوانان در پذيرش واقعيتهاى ماوراى طبيعت و حقايق غيبى كه از مرزهاى ماده و طبيعت مى گذرد، چون و چرا مى كنند و در مورد آن حقايق، ترديد روا مى دارند.

اين دوگانگى برخورد آنان، نشانگر خودباختگى و استعمار فكرى و فرهنگى شومى است كه كشورهاى اسلامى را فرا گرفته است. ايمان و يقين به خدا و تعاليم او را، از قلب بسيارى از جوانان غفلت زده زدوده و شكافى بزرگ و فاصله اى گسترده، اين قربانيان استعمار و استبداد و حقايق معنوى و الهى و آسمانى، پديد آورده است.

استعمار پليد، نسل جوان را به سوى ماده و ايمان به ماديات صرف و پشت پا زدن به معنويات و ارزشها و حقايق غيبى و ماوراى ماده، سوق داده است، از اين رو هنگامى كه به اين قماش از جوانان گفته شود كه: مستر فلان يا موسيو يا دكتر، پروفسور، فيلسوف يا مكتشف آلمانى يا فرانسوى يا آمريكايى چنين گفت يا استاد دانشگاه ناكجا آباد يا نويسنده يهودى يا دانشمند مسيحى يا فلان رهبر بت پرست...

چنين گفت يا نوشت، گفتار و نوشتار و ديدگاهها و آراى اينان، نزد چنين جوانى، وحى آسمانى است. آن را با همه توان و امكان و سينه گشاده و باز، مى پذيرد، اما اگر به همين بندگان خدا، بگوييم خدايا پيامبر يا اميرالمؤمنان چنين فرمود يا روايتى را بخوانيم يا معجزه قطعى از يكى از امامان راستين تشيع بياوريم، پذيرش و گواهى و تصديق اينها، براى اينان، گران است و قبول آن سخت و مشكل، چرا؟ براى چه؟ اين مسلمانان! منصفان! آزادگان! چرا؟

آيا پيامبر گرامى اسلام، دانشمند، حكيم، فيلسوف، آگاه مكتشف، مرتبط با وحى الهى و داراى پيوند با دستگاه آفرينش و آفريدگار هستى نبود؟!

چرا گفتار انسانساز و شخصيت پرداز و افتخارآفرين او، نبايد پذيرفته شود و روايات و اخبار او، نبايد مورد تصديق شما قرار گيرد؟ آخر چرا؟

آرى؟ هنگامى كه بگوييم: (عمر گرانمايه حضرت مهدىعليه‌السلام اينك از ۱۲۰۰ سال فراتر است و او به خواست خدا زنده و بانشاط است.) بى درنگ مى گويند: (چگونه چنين چيزى ممكن است؟) و در آن ترديد مى كنند. اما اگر گفته شود فلان مستر فرمود كه: انسان مى تواند هزاران سال زندگى كند و چنين استعدادى را دارد، بى درنگ او را تصديق مى كنند و از او مى پذيرند، چرا؟ براى چه؟

كوتاه فكرى و ناآگاهى چقدر؟

ساده انديشى و غفلت زدگى تا كجا؟

بر ماست كه به اين شخصيتهاى پرشكوه اسلام افتخار كنيم، به پيام آور بزرگ، به اميرالمؤمنانعليه‌السلام به خاندان بزرگ وحى و رسالت. برماست كه اين عناصر نفوذى و چهره هاى بزك كرده را كه استعمار به جامعه و افكار و مغزها و اذهان ما رسوخ و نفوذ داده است، همه را پس بزنيم و رد كنيم.

بر ما لازم است كه فراموش نكنيم كه مسلمانان، مردان دانش جديد و قهرمانان فرهنگ و علم و نوين بودند و آنان بودند كه با انديشه دقيق و افكار بلند خويش، سرچشمه هاى دانش را گشودند و آنها را نوشته و منتشر ساختند و به جهانى كه ما در آن زندگى مى كنيم تقديم داشتند.

چرا ما بايد به آفت خود فراموشى و خودباختگى گرفتار آييم و اصالت و شكوه خويش را به بوته فراموشى سپاريم؟

گفتار و ديدگاهها غربيها چه نقشى و ارزش واقعى دارد كه ما بدون تفكر و انديشه، همه را بپذيريم؟ و چشم و گوش بسته مطيع آنان باشيم؟

آرى! متأسفانه هنگامى كه از عناصرى همچون: داروين، فرويد، اينشتاين يهودى و سارتر ماديگرا و حق ستيز و عناصر از اين قماش كه آفريدگار هستى را انكار و پديد آورنده جهان را نفى و همه اديان آسمانى را با ديدگاههاى شكست خورده و مخالف اسلام خود كنار مى گذارند گفتارى نقل شود، اين گروه از جوانان بافته هاى آنان را مى پذيرند و از حقايقى بشمار مى آورند كه هيچ ترديد و چون و چرا پذير نيست. به همين دليل است كه بسيارى از نويسندگان در بحثهاى خويش براى قانع ساختن اين گروه، به ناگزير از سخنان غربيها كمك مى گيرند و موضوعات و مطالب خويش را با مهر تاءييد آنان عرضه مى كنند.

راستى چرا بايد اينگونه باشد؟

هان اين فرزندان اسلام! چرا؟

اين جوانان و اى نسل سرفراز قرآن! براى چه؟ به اسلام افتخار آفرين خويش باز گرديد و بدان بر همه جهانيان افتخار كنيد.

انديشه هاى منحط و چهره هاى بى محتواى غرب را، رها كنيد كه اين بافته ها

و اين چهره ها كه به نمونه هايى اشاره رفت، ارمغانى جز نگونسارى ندارند و جز بر انحراف و انحطاط و گرفتاريها نمى افزايند.

مرزهاى ناشناخته عمر انسان

مساءله طول عمر از مسايلى است كه مرز مشخصى براى آن ثابت نشده است. هنگامى كه مى گويند فلان شخصيت صدها سال و يا هزاران سال زيست، معناى اين سخن نه اين است كه او تا آخرين درجه از عمر را كه براى انسانها ممكن است، زيسته است، هرگز! چرا كه عمر ممكن، براى انسان مرزهايش ناشناخته است، همانگونه كه آخرين كشفيات علمى نيز همين واقعيت را بيان مى كند.

اما عمرهاى كوتاه، در جهان معاصر و گذشته نيز ملاك و معيارى نيست كه بتوان با آن معيار، عمر انسانها را سنجيد، چرا كه زندگى انسانها بيشتر با حوادث و فجايع و دردهايى همراه و همزاد است كه باعث كوتاهى عمر مى گردد. عواملى چون: تغذيه نامناسب، هواى آلوده، عدم رعايت درست موازين بهداشتى، بيماريهاى مرگبار، فشار و انباشته شدن غم و اندوه و ديگر عواملى كه همه و همه اثر مرگبارى در انهدام زندگى دارند و عقده هاى روانى ويرانگرى را، پديد مى آورند كه آنها باعث بيمارى خطرناكى مى گردند و زندگى و سلامت انسان را به سوى نابودى سوق مى دهند در غير اينصورت دستگاهها و سازمان وجود انسان، كشش و استعداد زندگى بسيار فراتر از اين زندگيهاى كوتاه و ناقص را دارد.

در اين مورد، مجله مصرى (المقتطف) مى نويسد: (...دانشمندان بزرگى كه به دانش و آگاهى آنان مى توان اعتماد كرد، مى گويند: همه بافتهاى مهم و اصلى سازمان وجود انسان، قابليت يك زندگى بسيار طولانى و بى نهايت را دارند و انسان اگر بتواند خود را در تيررس عوارضى كه رشته حيات او را مى برد، قرار ندهند، كاملا برايش ممكن است كه هزاران سال زندگى كند و عمرى بسيار طولانى داشته باشد)( ۳۹۰ )

و نيز در صفحه ۲۴۰ مى نويسد: (نهايت چيزى كه اينك از تجربه هاى ياد شده بدست مى آيد اين است كه: انسان به دليل رسيدن به مرز هشتاد يا صد سالگى از عمر خويش نمى ميرد، بلكه بدان دليل در اين سن و سال زندگى را مى بازد كه برخى از عوارض و آفتها، دامنگير برخى اعضا و اندامها مى گردد و در نتيجه آنها را تلف مى سازد و آنگاه بخاطر ارتباط برخى از اعضا با برخى ديگر، حيات انسان با خطر جدى روبرو مى گردد و مى ميرد. از اين رو اگر دانش جديد موفق شود كه اين عوارض را از ميان بردارد يا مانع پيدايش آنها شود، ديگر مانعى در راه ادامه حيات انسان نمى ماند و مى تواند صدها سال، شاداب و پرطراوت زندگى كند.)

خود ما نيز در هيچ كتاب علمى و تحقيقى يا مجله تخصص نخوانده و از هيچ پزشك، فيلسوف، حكيم و دانشمندى، نشنيده ايم كه مرزهاى عمر بشر، مشخص شده است و او مى تواند فراتر از آن، زنده بماند يا آنكه محال و ناممكن است كه انسانى هزار سال زندگى نمايد. بلكه به عكس مى بينيم كه طب جديد، اميدوار است كه دارويى براى طول عمر بدست آورد و از پيرى و كهنسالى جلوگيرى كند. آرى! عمر طولانى و زمان ما، بدان دليل كه زندگى انسانها و عمر آنان كوتاه است، نا آشنا بنظر مى رسد، اما اگر چيزى نا آشنا بود نبايد آن را محال و ناممكن به حساب آورد.( ۳۹۱ )

مردم در گذشته، مسافت هزار كيلومترى را در مدت يك ماه طى مى كردند، اما اينكه همين مسافت را بوسيله هواپيما، به مدت كوتاهى چون يك ساعت طى مى كنند. اگر انسانى صد سال پيش به مردم خبر مى داد كه پيمودن هزار كيلومتر در يك ساعت ممكن است، حرف او را نمى پذيرفتند و آن را كارى ناممكن مى پنداشتند چرا كه براى آنان ناآشنا و ناشناخته بود در حاليكه اين خبرى صحيح و درست بوده است.

جامعه هاى بشرى امروز، پديده ها را براساس عادتهاى جارى مى شناسند نه براساس دانش و بينش صحيح. آنان هم كه از دانش و بينش بهره اى دارند، هرگز مدعى اين نيستند كه به همه اسباب و مسببات دست يافته اند و همه علل و عوامل را مى شناسند، بلكه خود اعتراف دارند كه در آغاز راهند و اقرار مى كنند كه رموز و اصول علمى ناشناخته و حقايقى كه براى دانش و دانشمندان پوشيده است، به مراتب از شناخته ها فراتر است.

بيشتر مقياسهاى علمى در جهان هستى ناشناخته است و انسان تاكنون نتوانسته است بدانها احاطه علمى پيدا كند، تنها توانسته است پديده هاى ظاهرى را بدون آنكه اسباب و علل آنها را بشناسد درك كند، دريابد كه هر پديده اى سببى دارد و اين سبب نيز خود سبب ديگرى.

و همينگونه اسباب و مسببات را بطور تسلسل در مى يابد، اما نمى تواند سبب اصلى و علت العلل را بشناسد جز اينكه گويد: (آن، سرچشمه و منشا و علت اصلى قدرت بى كران خدا و اراده اوست نه چيز ديگر)

كسانى كه عمر طولانى داشته اند(۳۹۲)

در تاريخ انسان، به نامهاى بسيارى برخورد مى كنيم كه در اين جهان، قرنهاى طولانى زيسته اند كه مورخين نام آنان را برشمرده و سرگذشت برخى را نيز نوشته اند، همانگونه كه برخى از علماء در كتابهاى خويش، بخش خاصى را تنها بدانها اختصاص داده و تحت عنوان (سرگذشت كسانى كه عمر طولانى داشته اند) به ترسيم سرگذشت زندگى آنان پرداخته و برخى از امور مربوط به آنها را آورده اند و اين واقعيت را يادآور شده اند كه عمر طولانى براى انسان يك پديده عجيب و غريبى نيست، بلكه در برخى روزگاران يك پديده طبيعى و عادى بوده است.

ما در اينجا نام برخى از آنان را بطور فشرده مى آوريم:

۱. حضرت آدم كه ۹۳۰ سال در اين جهان زيست.

۲. حضرت سليمان نيز ۹۳۰ سال زندگى كرد.

۳. لقمان حكيم، ۴۰۰۰ سال و برخى نيز ۴۰۰ سال نوشته اند.

۴. ربيع بن ضبع، ۳۸۰ سال.

۵. شداد بن عامر، ۹۰۰.

۶. عمر بن عامر، ۸۰۰ سال.

۷. قس بن ساعده، ۶۰۰ سال.

۸. عزيز مصر، ۷۰۰ سال

۹. ريان پدر عزيز مصر، ۱۷۰۰سال.

۱۰. لقمان عادى ۵۶۰ سال.( ۳۹۳ )

و بسيارى ديگرى كه تاريخ نام آنان را نگاشته و هر كدام صدها سال در اين جهان زيسته اند كه ما نيازى به ترسيم نام آنان نمى نگريم و به همان بيان قرآن شريف و داستان نوحعليه‌السلام بسنده مى كنيم كه براى هر حقيقت جوى با ايمانى، بسنده است.

هنگام ظهور كى خواهد بود؟

حكمت خدا، اقتضا نموده است كه هنگام ظهور حضرت مهدىعليه‌السلام در ميان مردم، نا معلوم و از آنان پوشيده باشد، به همين جهت مردم نمى دانند كه آن حضرت بطور دقيق چه وقتى ظهور خواهد كرد.

با وجود روايات بسيارى كه از پيامبر گرانقدر و امامان نورعليهم‌السلام پيرامون ابعاد گوناگون حيات امام عصرعليه‌السلام رسيده است، با اين وصف به هنگامه ظهور آن حضرت بطور مشخص در هيچ روايتى تصريح نشده بلكه بعكس، رواياتى از پيامبر و امامان معصومعليه‌السلام وارد شده است كه در آنها بشدت از كسانى كه از هنگام ظهور خبر دهند انتقاد گشته و آنان را تكذيب نموده اند. و نيز روشن ساخته اند كه هيچ يك از پيشوايان معصومعليه‌السلام در اين مورد سخنى نگفته و براى ظهور، زمانى مشخص نفرموده است.

براى نمونه:

۱. از پيامبر گرامىصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم آورده اند كه در مورد غيبت حضرت مهدىعليه‌السلام و مسايل مربوط به آن فرمود:

«و يكذب فيها الوقاتون( ۳۹۴ )

يعنى: كسانى كه براى ظهور وقت تعيين مى كنند، دروغ مى گويند.

۲. (فضيل) از امام باقرعليه‌السلام پرسيد:

(هل لهذا الامر وقت؟)

آيا هنگامه ظهور معلوم است؟

فقالعليه‌السلام : «كذب الوقاتون، كذب الوقاتون، كذب الوقاتون( ۳۹۵ )

آن حضرت، در پاسخ او سه بار فرمود: (كسانى كه براى ظهور، وقت تعيين مى كنند، دروغ مى گويند.)

آرى! وقت تعيين كنندگان براى ظهور، دروغ بافانند.

۳. از امام صادقعليه‌السلام آورده اند كه فرمود:

«كذب الموقتون، ما وقتنا فيما مضى و لانوقت فيما يستقبل ».( ۳۹۶ )

كسانى كه براى ظهور وقت تعيين مى كنند دروغ مى بافند، ما خاندان رسالت، نه در گذشته براى آن وقت مشخصى اعلان كرديم و نه در آينده چنين خواهيم كرد.

۴. و نيز از آن گرامى آورده اند كه فرمود:

«...كذب الوقاتون و هلك المستعجلون و نجا المسلمون ».( ۳۹۷ )

يعنى: وقت تعيين كنندگان براى ظهور حضرت مهدىعليه‌السلام دروغ مى گويند و شتاب كنندگان در آن به هلاك مى رسند و تنها تسليم شوندگان به امر خدا، نجات مى يابند.

روشن است كه منظور از عدم تعيين وقت در اينجا، همان مشخص و معلوم ساختن سال ظهور آن گرامى، بطور دقيق است، چرا كه انبوه روايات رسيده از اهل بيتعليهما‌السلام كه نشانه هاى قطعى ظهور را بيان مى كند، همگى بيانگر آن است كه با پيدايش اين نشانه ها ظهور امام عصرعليه‌السلام نزديك مى گردد و در حقيقت نشانه هاى قطعى ظهور يا هنگامه آن به هم نزديك هستند.

راز نهان بودن زمان ظهور

حقيقت اين است كه ما نمى توانيم راز و رمز و حكمت حقيقى پوشيده داشتن زمان ظهور آن حضرت، بوسيله پيامبر و امامان نورعليهما‌السلام را بشناسيم و آن را بطور قطعى دريابيم. شايد برخى از حكمتها و رازهاى ظاهرى آن، امور ذيل باشد:

ممكن است حكمت سرى بودن هنگام ظهور، اين باشد كه مومنان و توحيد گرايان، در همه قرون و اعصار غيبت آن خورشيد رخ بركشيده در پى ابرها، در انتظار سازنده ظهور او باشند و براى اين انتظار، سخت پاداش برند.

از اين روست كه از زمان غيبت صغراى آن حضرت، تاكنون، نسلهاى ايمان آوردگان و يكتاپرستان همواره بدان اميد زيسته اند كه ظهور آن گرامى را درك كنند. با اين بيان، اگر ظهور معلوم مى شد ديگر چنين انتظار سازنده و پردازنده اى در كار نبود، بلكه آرزوها و آرمانها به ياءس و نوميدى تبديل مى شد و ميليونها انسان از سازندگى اخلاقى و عملى و عقيدتى انتظار و پاداش پرشكوه آن محروم مى گشتند.

از پيامبر گرامىصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم آورده اند كه فرمود:

«افضل اعمال امتى، انتظار الفرج( ۳۹۸ )

پر فضيلت ترين كارهاى امت من انتظار فرج بردن است. و اميرمومنانعليه‌السلام فرمود:

«المنتظر لامر نا كالمتشحط بدمه فى سبيل الله ».( ۳۹۹ )

يعنى: هر كس كه در انتظار حكومت عادلانه و جهانگستر ما باشد از نظر پاداش بسان كسى است كه با جهاد قهرمانانه در راه خدا به خون خويش در غلطيده است. و امام صادقعليه‌السلام فرمود:

«من مات منتظرا لهذا الامر، كان كمن كان مع القائم عليه‌السلام فى فسطاطه، لا!... بل كان بمنزلة الضارب بين يدى رسول الله صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم بالسيف ».( ۴۰۰ )

يعنى: هر توحيد گرايى كه در انتظار ظهور حضرت مهدىعليه‌السلام از دنيا برود، همانند كسى است كه با قائمعليه‌السلام در ستاد فرماندهيش بوده است... بلكه مانند كسى است كه در برابر ديدگان پيامبر عدالت با شمشير در راه حق و به دستور آن حضرت، جهاد خالصانه كرده است.

۲. ثمره ديگر انتظار فرج اين است كه:

انتظار به مفهوم حقيقيش، تصديق آيات قرآن و سخنان پيامبر و امامان نورعليهما‌السلام در مورد امام مهدىعليه‌السلام است و چنين باور و تصديقى از درجات ايمان و مراتب تسليم و فرمانبردارى از حق و پيشوايان معصومعليهما‌السلام است.

۳. حكمت ديگر نامشخص بودن زمان ظهور، اصل امتحان و آزمايش است كه يكى از سنتهاى الهى است.

خداوند، بندگان خويش را به انواع و اقسام آزمايشها به بوته امتحان مى سپارد، از آن جمله بوسيله موضوعات و مسايل عقيدتى. از اين رو كسانى كه به خدا و پيام آورش و به آنچه آن حضرت در مورد حضرت مهدىعليه‌السلام آورده است، ايمان بياورند، ديگر طول غيبت آن گرانمايه به هر اندازه اى كه باشد و انتظار غمبار او هر چه طولانى گردد از ثبات قدم و ايمان عميق و تزلزل ناپذير آنان نمى كاهد، اما نفاق پيشگان، فرصت و ميدان مناسبى براى استهزا و ياوه گويى بر ضد اين انديشه والا و عقيده مقدس مى يابند و آيات قرآن و روايات پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم در اين مورد را، به ديوار مى كوبند و همه را كنار مى گذارند و اين شيوه باطل گرايان در همه عصرها و نسل هاست.

از امام كاظمعليه‌السلام آورده اند كه در مورد غيبت حضرت مهدىعليه‌السلام فرمود:

«انما هى محنة من الله عزوجل، امتحن بها خلقه ....»( ۴۰۱ )

يعنى: غيبت آن حضرت، رنج و آزمايشى از جانب خداست كه بندگان خويش را بدان مى آزمايد.

روشن است كه معنا و مفهوم امتحان اين نيست كه خداوند از واقعيت كار بندگانش آگاه نيست و آنچه در درون دارند تا آزمايش نكند نمى شناسد، نه! هرگز! بلكه خداوند به هر چيزى داناست و آنچه در سينه هاست مى داند و چيزى بر او مخفى نمى ماند كه قرآن در اين مورد مى فرمايد:

«احسب الناس ان يتركوا ان يقولوا آمنا و هم لايفتنون و لقد فتناالذين من قبلهم فليعلمن الله الذين صد قوا وليعلمن الكاذبين ...».( ۴۰۲ )

يعنى: آيا مردم پنداشته اند همانقدر كه گفتند: ايمان آورديم، به حال خود رها مى شوند و آزمايش نخواهند شد؟ ما كسانى را كه پيش از آنان بودند آزموديم (و اينان را نيز مى آزماييم) بايد علم خدا در مورد كسانى كه راست مى گويند و كسانى كه دروغ مى گويند، تحقق يابد.