كشتار معلمين قرآن در بئر معونه
سال سوم هجرت با تمام حوادث تلخ و آموزنده خود پايان يافت ، سال چهارم هجرت با هلال محرم آغاز گرديد، و ماه صفر همان سال ، ابوبراء وارد مدينه شد. پيامبر او را به آيين اسلام دعوت نمود، ولى او نپذيرفت ، و دورى هم نجست به حضرتش عرض كرد: اگر سپاه تبليغ نيرومندى را روانه صفحات نجد كنيد، اميد است ايمان بياورند زيرا تمايلات آنها به توحيد زياد است پيامبر فرمود: از حيله و مكر و عداوت و دشمنى مردم نجد خائفم ، مى ترسم فاجعه رجيع كه منجر به كشته شدن رجال علمى و تبليغى گرديد، تكرار شود. ابوبراء گفت : ستون اعزامى شما در پناه من هستند و من ضمانت مى كنم كه آنها را از هر حادثه سوء حفظ نمايم
چهل تن از رجال علمى اسلام كه حافظ قرآن و احكام بودند به فرماندهى منذر رهسپار منطقه نجد گرديدند و در كنار بثر معونه منزل كردند. پيامبر نامه اى را كه مضمون آن دعوت به آيين اسلام بود به يكى از سران نجد به نام عامر بن الطفيل نوشت و يكى از مسلمانان ماءمور شد كه نامه رسول خدا را به عامر برساند. او نه تنها نامه رسول خدا را نخواند، بلكه حامل نامه را نيز به قتل رسانيد، و از عشاير و قبايل اطراف كمك طلبيد و منطقه اى كه سپاه تبليغى در آنجا فرود آمده بودند با نيروهاى عامر محاصره شد. سپاه تبليغى اسلام ، نه تنها مبلغان ارشد و زيردستى بودند بلكه مردمى شجاع و رزمنده به شمار مى رفتند؛ آنان تسليم را براى خود عار و ننگ دانستند، دست به قبضه شمشير بردند و پس از جنگى خونين ، همگى آنها شربت شهادت نوشيدند، جز كعب بن زيد كه با بدن مجروح خود را به مدينه رساند و جريان را اطلاع داد.
اين فاجعه جانسوز و بزرگ ، عالم اسلام و مسلمانان را سخت ناراحت ساخت و مدتها پيامبر به ياد شهداى بئر معونه بود. اين حادثه جانگداز از نتايج سوء شكست احد بود كه جراءت قبايل اطراف را براى كشتن مسلمانان زياد كرده بود.
قرآن و مفاتيح نورانى
در تاريخ شنبه آخر جمادى الثانى ٩٤ جناب حاج ملا على بن حسن كازرونى از كويت به شيراز آمدند و براى درمان بيماريشان به بيمارستان نمازى مراجعه كردند. همراه ايشان دو كتاب مفاتيح الجنان و قرآن مجيد بود كه در مورد آنها گفت كه به قصد شما آورده ام و اين دو هديه را داستانى زيباست
مفاتيح شما كه مطلعيد كه من در كودكى بى پدر و مادر شدم و كسى مرا به مكتب نفرستاد و بيسواد بودم تا سالى كه به عزم درك زيارت عرفه به كربلا مشرف شدم ، روز عرفه برخاستم مشرف شدم از كثرت جمعيت راه عبور مسدود بود بطورى كه نمى توانستم به حرم مشرف شوم و هر چه فحص كردم يكنفر باسواد را كه مرا زيارت دهد و يا او زيارت وارده بخوانم كسى را نديدم شكسته و نالان حضرت سيد الشهدا را خطاب كردم :
آقا آرزوى زيارتت مرا اينجا آورده ، سوادى ندارم كسى هم نيست مرا زيارت دهد. ناگاه سيد جليلى دست مرا گرفت و فرمود:
با من بيا. پس از وسط انبوه جمعيت راه باز شد، پس از خواندن اذن دخول وارد حرم شديم ، زيارت وارث و امين الله را با من خواند و پس از زيارت به من فرمود: پس از زيارت وارث و امين الله را مى توانى بخوانى و آنها را ترك مكن و كتاب مفاتيح تماما صحيح است و يك نسخه آن را از كتابفروشى شيخ مهدى درب صحن بگير. حاج على ادامه مى دهد: در آن حال متذكر شدم لطف الهى و مرحمت حضرت سيد الشهداء را كه چطور اين آقا را براى من رسانيد و در چنين ازدحامى موفق شدم ، پس سجده شكرى بجا آوردم چون سربرداشتم آن آقا را نديدم هر طرف كه رفتم او را نديدم ، از كفشدارى پرسيدم ، گفت : آن آقا را نشناختم ، خلاصه چون از صحن خارج شدم و شيخ مهدى كتابفروش را ديدم پيش از آن كه از او مطالبه كتاب كنم اين مفاتيح را به من داد و گفت : نشانه صفحه زيارت وارث و امين الله را گذاشته ام ، خواستم قيمت آن را بدهم ، گفت پرداخته شده است و به من سفارش كرد كه اين مطلب را فاش نكن چون به منزل رفتم پيش خود گفتم كاش از شيخ مهدى پرسيده بودم از كسى كه حواله مفاتيح براى من به او داده است از خانه بيرون آمدم كه از او بپرسم فراموش كردم و از پى كار ديگرى رفتم مرتبه ديگر به قصد اين پرسش از خانه بيرون شدم باز فراموش كردم ، خلاصه تا وقتى كه در كربلا بودم موفق نشدم
سفرهاى ديگر كه مشرف مى شدم در نظر داشتم اين پرسش را بكنم تا سه سال هيچ موفق نشدم پس از سه سال كه موفق به زيارت شدم شيخ مهدى مرحوم شده بود. (رحمه الله عليه)
و اما قرآن پس از عنايت مزبور به حضرت سيد الشهداء متوسل شدم كه چون چنين عنايتى فرموديد خوب است توانايى قرآن خواندن را نيز مرحمت فرماييد. شبى آن حضرت را در خواب ديدم ، پنج دانه رطب دانه دانه مرحمت فرمود و من خوردم و طعم و عطرش قابل وصف نيست و فرمود مى توانى تمام قرآن را بخوانى
پس از آن اين قرآن مجيد را شخصى از مصر برايم هديه آورد و من مرتب از آن مى خوانم و از آن پس هر كتاب حديث عربى را مى توانم بخوانم
اشتياق به تلاوت قرآن در ميان اصحاب
اهتمام صحابه و ياران پيامبرصلىاللهعليهوآله
در قرائت و حفظ قرآن در حد بسيار بالايى بود، چنانچه بخارى و مسلم با وسائطى از ابو موسى اشعرى نقل كرده اند كه مى گفت : من دوستان خود را از صداى آنها به هنگامى كه شبها در منزل بسر مى بردند مى شناختم و خانه هاى آنها را تشخيص مى دادم در حالى كه در روز از پيدا كردن خانه هاى آنها عاجز بودم ، زيرا شبها قرآن مى خواندند و چون به صداى آنها آشنا بودم از طريق صوت قرآن در شب و تاريكى به خانه هاى آنها رهنمون مى شدم
اولى الامر چه كسانى هستند؟
جابرين عبدالله انصارى مى گويد: هنگامى كه آيهاطبيعوا الله و اطبيعوا الرسول و اولى الامر منكم
نازل شد، به رسول خداصلىاللهعليهوآله
گفتم : ما خدا و رسولش را شناخته ايم ، اما اولى الامر كه اطاعت آنها بر ما واجب شده ، چه كسانى هستند؟ گفت : آنان جانشينان من و امامان پس از من هستند. نخستين آنها على است و سپس به ترتيب : حسن بن على ، حسين بن على ، على بن الحسين ، محمد بن على كه در تورات به باقر معروف است و تو زمان او را درك خواهى كرد، هر وقت او را ديدى سلام مرا به او برسان و پس از او به ترتيب : جعفر بن محمد، موسى بن جعفر، على اين موسى ، محمد بن على ، على ين محمد، حسن بن على و پس از او فرزندش كه نام و كنيه او با نام و كنيه من يكى است خداوند او را بر همه جهان حاكم مى سازد و اوست كه از نظر مردم پنهان مى شود و غيبتش طولانى خواهد بود، تا آنجا كه تنها كسانى كه ايمانشان استوار و آموزنده و عميق است بر عقيده خود به امامت او باقى مى مانند.
برنارد شاو فيلسوف شهير انگليسى
او مى نويسد:
محمدصلىاللهعليهوآله
بزرگترين پيامبران است و هرگاه بر دنياى كنونى حكومت مى كرد كليه عقده ها و مشكلات بشريت را يكى پس از ديگرى با سرانگشت حكمت و ردايت خود مى گشود من معتقدم كه دين محمد يگانه دينى است كه با تمام ادوار زندگى بشرى مناسب است و قابليت آن را دارد كه توجه هر نسلى را به خود جلب كند.
اينگونه شما از آيات پند بگيريد
خيزران همسر مهدى ، خليفه عباسى و مادر هادى و رشيد بود. او در قصر مجللى زندگى مى كرد و عده زيادى از بانوان هاشمى و غير هاشمى از جمله زينب دختر سليمان بن على در خدمتش بودند. سن زينب از تمام زنان هاشمى بيشتر و نزد خليفه وقت مقامى از همه رفيع تر داشت مهدى عباسى به خيزران دستور داده بود كه اغلب ملازم زينب باشد و از اخلاق و آداب او پيروى كند، مى گفت او پيرزن فهميده و دانايى است ، يك عمر در خاندان بنى عباس زندگى كرده و محضر گذشتگان ما را درك نموده است
روزى يكى از خدمتگزاران خيزران ، نزد بانوى خود آمد و گفت : زن زيبا و جذابى را كه لباسى كهنه دربردارد و حاضر نيست نام خود را بگويد اذن حضور مى خواهد. خيزران اجازه داد. طولى نكشيد كه زنى در كمال صباحت و جمال با لباسى پست و بى ارزش وارد شد و با زبان شيرين و فصيح چند جمله صحبت كرد. خيزران پرسيد: شما كيستى ؟ جواب داد: من مزنه زن مروان بن محمد آخرين خليفه اموى هستم كه روزگار با من چنين كرده است ، به خدا قسم اين لباس كهنه اى كه دربردارم از آن خودم نيست و به عاريت گرفته ام از وقتى كه خلافت به شما منتقل گرديد علاوه بر فقر و تهيدستى ، در آميزش و معاشرت با مردم نيز دچار ناامنى شده ام ، اكنون به اينجا آمده ام كه به من اجازه دهيد با هر صورت و كيفيت كه باشد در پناه شما زندگى كنم تا عمرم بسر آيد و دعوت الهى فرا رسد.
در مدتى كه مزنه صحبت مى كرد زينب دختر سليمان بن على همان پيرزن عالي مقام ، در كنار خيزران نشسته بود و به گفته هاى او گوش مى داد. خيزران جوان از سخنان آن زن تيره روز سخت متاءثر شد و اشك ريخت ولى زينب سالخورده نه تنها تاءثرى از خود نشان نداد، بلكه در كمال خشونت و دل سختى گفت : اى مزنه ، خداوند از بدبختيهاى تو نكاهد و آلام و مصائبت را كم نكند، آيا بخاطر دارى روزى را كه در حران بر همين بساط نشسته بودى ، من نزد تو آمدم و درخواست كردم كه جسد ابراهيم امام را به من بدهى تا به خاكش بسپارم ، تو دستور بيرون راندن مرا دادى و مى گفتى زنان را به مداخله در آراء رجال چه كار؟ اما شوهرت ، مروان بهتر از تو با من رفتار كرد زيرا نزد وى رفتم و جنازه را در اختيارم گذارد. مزنه به زينب گفت : اين بدبختى كه هم اكنون دامنگيرم شده بر اثر كارهاى ناروايى است كه مرتكب شده ام ، گويى تو اعمال بد مرا خوب و پسنديده تلقى كرده اى كه خيزران را به اعمالى نطاير آنها وا مى دارى با آنكه امر خليفه تو اين است كه او را به خوبى و نيكى تشويق كنى و نگذارى بدى را به بدى تلافى كند تا موقع و مقامش محفوظ بماند و مانند من بدبخت نشود. اين را گفت و با ديده گريان از مجلس خارج شد. خيزران كه نمى خواست آشكار با زينب مخالفت كند، به بعضى كنيزان خود با اشاره فهماند كه زن را به يكى از مقصوره هاى كاخ ببرند و محرمانه دستور داد لباس و وضعش را تغيير دهند و به وى احسان نمايند. مهدى عباسى پس از پايان كار روزانه ، نزد همسرش آمد و زينب از اتاق خارج شد. خيزران جريان آمدن مزنه و سخنان زينب و دستور خود را براى شوهر شرح داد، مهدى ، كنيز ماءمور پذيرايى را مزنه را احضار نمود و سؤ ال كرد: موقعى كه خواستى مزنه را به مقصوره كاخ ببرى چه مى گفت ؟ جواب داد: در فلان رهگذر باغ به او رسيدم كه نزديك بود از در خارج شود و ديدم اشك مى بارد و اين آيه را مى خواند:
و ضرب الله مثلا قريه كانت آمنه مطمئنه ياءتيها رزقها رغدا من كل مكان فكفرت با نعم الله فاذا قهاالله لباس الجوع والخوف بما كانوا يصنعون
خداوند شهرى را مثل مى زند كه در آن امنيت كامل حكمفرما بود، مردمش با اطمينان خاطر زندگى مى كردند و ارزاق فراوان از هر طرف به آن وارد مى شد تا آن كه اهل آن شهر كفران نعمت كردند، خداوند لباس بدبختى در برشان پوشاند و طعم گرسنگى و ناامنى را به آنان چشانيد و اين كفر را بر اثر اعمال نادرست خويش ديدند.
مهدى عباسى كه سخت تحت تاءثير قرار گرفته بود بسيار گريست و خيزران گفت : به خدا اگر درباره او اين دستور را نمى دادى و از وى نگاهدارى نمى كردى ديگر با تو حرف نمى زدم و سپس رفتار بى رحمانه و خشن زينب را تقبيح كرد و گفت : اگر نه اين بود كه زينب مسن ترين زنان خاندان عباسى است او را طرد مى نمودم و سوگند ياد مى كردم كه هرگز با وى سخن نگويم
تكريم حاملان قرآن
قال رسول اللهصلىاللهعليهوآله
:
يا اباذر!من اجلال الله : اكرام ذى الشيبه المسلم و اكرام حمله القرآن العاملين به و اكرام السلطان المقسط
مكارم الاخلاق / ٤٦٧، و امالى الطوسى ٢/١٤٩، و نوادر الراوندى /٧
اى ابوذر! از بزرگداشت خداست احترام سالخوردگان مسلمان ، و تكريم حاملان قرآن كه عمل به آن مى كنند، و گراميداشت زمامدار دادگر.
الم ، جلوه اى از اوصاف خداوند است
ابو اسحاق ثعلبى در تفسير خود، روايتى از على بن موسى الرضاعليهالسلام
آورده است كه گفت : از امام جعفر صادقعليهالسلام
راجع به الم سؤ ال شد، آن حضرت در پاسخ گفتند: الف ناظر بر شش صفت از صفات خداوند است :
١ - ابتدا : زيرا خداوند است كه آفرينش همه مخلوقات را آغاز كرد و الف نيز ابتدا و آغاز حروف تهجى است
٢ - استواء : چون خداوند عادل و مستوى و راست است و الف نيز راست بوده و ميل و انحرافى از طريق اعتدال و استوا در آن وجود ندارد.
٣ - انفراد : خداوند فرد و تنهاست ، چنان كه الف نيز چنين است
٤ - اتصال خلق با خداوند : چون خداوند هيچگونه اتصال و پيوند و احتياجى به خلق ندارد بلكه اين خلقند كه وابسته به او و متصل به وى مى باشند.
٥ - انقطاع خداوند از غير : الف نه تنها با حروف ديگر پيوندى ندارد و از آنها منقطع است بلكه حروف ديگر بدو پيوسته و محتاج به آن مى باشند، خداوند نيز با تمام صفات خود از خلق مباين و جداست
٦ - الفت : معنى الف الفت نيز هست و همانگونه كه خداوند منشاء الفت مردم و خلق با يكديگر است ، الف نيز مبداء تاءليف حروف مى باشد، پس الف عامل اصلى ائتلاف حروف است .!
فاطمه مالك مفسره اى عاليقدر
اين خانم نويسنده كتاب گنجينه سعادت يا تفسير سوره مباركه نور است اين اثر در سال ١٣٨٢ قمرى در ١١٩ صفحه نگاشته شده است و تاكنون در دو نوبت به چاپ رسيده است آيت الله العظمى نجفى مرعشى بر اين نوشته تقريظى دارند كه قسمتى از آن چنين است :
... تفسيرى كه از رشحات مخدره مكرمه ، عالمه فاضله ، حضرت عليه خانم مالك طهرانيه زيد توفيقها و كثر امثالها مى باشند، تفسيرى است بسيار سليس و روان ، با عبارات شيرين و الفاظ دلنشين ، و بسى جاى شكر است كه امثال ايشان ، موفق به تربيت و تعليم مخدرات محترمات بوده باشند. و چقدر بجا و بموقع است كه بانوان زمان ، تاءليفى از خود به يادگار بگذارند، حقير از ساحت قدس الهى توفيق بيشترى را به جهت اين نويسنده عاليقدر عليه النساء فى عصرها مسئلت مى نمايم در اينجا ترجمه و تفسير مختصر يكى از آيه هاى اين سوره مباركه از اين كتاب نقل مى شود.
(از مقاتل مرويست كه اسماء بنت ابى مرشد را غلامى بود، وقتى به خانه درآمد، اسماء لباسش را بيرون كرده بود، نخواست غلام با آن حال او را ببيند، پس از آمدن او كراهت يافت به رسول خدا معروض داشت كه اين غلامان و خدمتكاران ما، در سراى ما مى آيند، در اوقاتى كه ما را از آن كراهت مى باشد)، اين آيه نازل شد:
يا ايها الذين امنوا ليستاذنكم الذين ملكت ايمانكم والذين لم يبلغوا الحلم منكم ثلاث مرات من قبل صلوه الفجر وحين تضعون ثباتكم من الظهيره و من بعد صلوه العشاء و ثلاث عورات لكم
اى كسانى كه ايمان آورده ايد از مردان و زنان ، بايد غلامان و كنيزكان و فرزندان شما در موقع ورود به جايگاه شما اجازه بطلبند و بعد داخل شوند، بخصوص در سه موقع كه شما خلوت مى كنيد.
يكبار قبل از نماز صبح كه تازه از خواب برمى خيزيد، زيرا آن زمان وقت تغيير لباس است و داخل شدن اشخاص مذكور مورد ندارد.
و بار دوم وقت ظهر است كه براى استراحت لباسهاى خود را در مى آوريد.
و بار سوم بعد از نماز عشاء كه نزديك نصف شب است چون آنوقت هم ، موقع خواب و استراحت عمومى است و نبايد كسى بى اجازه داخل جايگاه خواب شود.
چون اين سه ، موقع خلوت و سبب خاطر جمعى ، ممكن است قسمتى از بدن كه عورت است پوشيده نباشد، زيرا ستر عورت لازم مى باشد.
پس در اين مواقع ، اشخاص بدون اجازه نمى توانند داخل شوند، و اين اذن خواستن براى غلامان و كنيزان و فرزندان است ، اما غير از اينها در غير اين سه وقت هم بدون اجازه نمى توانند وارد منزل و يا جايگاه كسى شوند.
زيد بن ثابت نويسنده وحى
خارجه بن زيد مى گفت : عده اى بر زيد بن ثابت وارد شدند و از او درخواست كردند حديثى و داستانى را از زبان پيغمبر صلىاللهعليهوآله بازگو نمايد.
زيد بن ثابت گفت : چه داستانى از زمان رسول خداصلىاللهعليهوآله
گزارش كنم ؟ من همسايه آن حضرت بودم و هر وقت وحى نازل مى گرديد مرا احضار مى كرد و من آن را مى نوشتم
بسم الله الرحمن الرحيم ، سم را خنثى كرد
هنگامى كه رسول اكرمصلىاللهعليهوآله
از جنگ خيبر با فتح و پيروزى بازگشت ، زنى از يهوديان گوسفندى را سر بريده و ذراع آن را بريان نمود. و مسموم گردانيد، سپس به حضور پيامبر آمده اظهار ايمان و مسلمانى كرد و آن ذراع مسموم را نزد آن حضرت گذاشت پيامبر فرمود: اين چيست ؟ عرض كرد: پدر و مادرم فداى شما، من از رفتن شما به سوى خيبر نگران بودم زيرا من اين يهوديان خيبر را مردانى محكم و شجاع مى دانستم ، بره اى داشتم كه آن را همانند فرزندى براى خود مى پنداشتم و اطلاع داشتم كه شما به ذراع گوسفند علاقه داريد از اين روى نذر كردم كه اگر به سلامت مراجعت فرموديد آن بره را ذبح كنم و ذراع آن را بريان كرده براى شما بياورم و اكنون كه شما به سلامت برگشتيد من به نذر خود وفا كرده ام و اين ذراع همان گوسفند است حضرت على بن ابيطالبعليهالسلام
و براء بن معرور نيز در حضور پيامبر بودند. رسول اكرمصلىاللهعليهوآله
نان طلبيد نان آوردند، براء دست برد و لقمه اى از آن ذراع برگرفت و در دهان گذاشت حضرت علىعليهالسلام
فرمود:
اى براء، بر رسول خدا پيشى نگير. براء كه مردى بيابانى بود در جواب گفت : گويا پيامبر را بخيل مى دانى ! علىعليهالسلام
فرمود: نه ، من رسول خدا را بخيل نمى دانم بلكه تجليل و احترام مى كنم
نه براى تو و نه براى احدى روانيست كه در گفتار و كردار يا در خوردن و آشاميدن بر رسول خدا پيشى بگيرد. براء گفت : من رسول را بخيل نمى دانم حضرت علىعليهالسلام
فرمود: من از اين جهت نگفتم بلكه مقصود من اين است ذراع را زنى آورده كه يهودى بوده و اكنون وضع او درست روشن نيست اگر به امر رسول الله از اين گوشت بخورى او ضامن سلامتى تو است ولى اگر بدون امر آن حضرت بخورى كار تو به خودت واگذار مى شود. در اثناء اين گفت و گو براء لقمه را جويد و پايين برد ناگهان ذراع گوسفند به زيان آمد كه يا رسول الله از من نخوريد كه مسموم هستم و در پى آن حال براء تغيير يافت و كم كم در حال جان دادن افتاد و پس از لحظاتى قالب تهى كرد و از دنيا رفت ، پيامبر امر كرد كه آن زن را بياورند.
حضرت به او روى كرد و فرمود: چرا چنين كردى ؟ پاسخ داد: براى اينكه از ناحيه شما رنج و آزار و ناراحتى زيادى متوجه من گرديده است چنانكه پدر، عمو، شوهر، برادرم و فرزندم را كشتى ، من با خود گفتم اگر محمد پادشاهى است كه من بدين وسيله او را مسموم كرده و انتقام خود را از او گرفته ام و اگر پيامبر خداست (چنانكه خودش ادعا مى كند و وعده فتح مكه و پيروزى را مى دهد) كه خداوند او را نگهدارى مى كند و اين سم به او آسيبى نخواهد رسانيد. پيامبر فرمود:
راست گفتى كه آنگاه افزود: مرگ براء تو را مغرور نسازد، زيرا او از رسول خدا پيشى گرفت خداوند او را بدين وضع دچار كرد و اگر به امر رسول خدا مى خورد خداوند او را حفظ مى كرد و از اين گوشت مسموم آسيبى نمى ديد. سپس رسول اكرمصلىاللهعليهوآله
عده اى از اصحاب نيك خود چون سلمان ، مقداد، ابوذر، عمار، صهيب و بلال را طلبيد. وقتى كه آمدند به آنان امر كرد همگى بنشينيد و دور آن ذراع حلقه بزنيد. آنگاه پيامبر دست مبارك خود را روى آن گذاشت و فرمود:
بسم الله الشافى بسم الله الكافى بسم الله المعافى بسم الله الذى لا يضر مع اسمه شى و ال دواء فى الارض و لا فى السماء و هو السميع العليم
سپس گفت ، به نام خدا بخوريد و خود آن حضرت خورد و ياران نيز خوردند تا سير شدند و بعد هم آب نوشيدند و امر كردند آن زن را محبوس كنند. روز دوم دستور داد آن زن را آوردند، رسول الله به او فرمود: آيا نديدى كه همه اينها از آن ذراع مسموم خوردند پس چگونه ديدى عنايت پروردگار را در دفع شر آن از پيامبر و يارانش ؟ عرض كرد: يا رسول الله من تاكنون در نبوت شما در ترديد بودم ولى اكنون يقين پيدا كردم كه شما فرستاده خداييد و اينك شهادت مى دهم كه لا الله الا الله و حده لا شريك له و انك عبده و رسوله
.