سرگذشتهاى تلخ و شيرين قرآن

سرگذشتهاى تلخ و شيرين قرآن0%

سرگذشتهاى تلخ و شيرين قرآن نویسنده:
گروه: کتابخانه قرآن کریم
صفحات: 84

سرگذشتهاى تلخ و شيرين قرآن

این کتاب در موسسه الحسنین علیهما السلام تصحیح و مقابله شده است.

نویسنده: غلامرضا نيشابورى
گروه: صفحات: 84
مشاهدات: 124959
دانلود: 4411

توضیحات:

سرگذشتهاى تلخ و شيرين قرآن
جستجو درون كتاب
  • شروع
  • قبلی
  • 84 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • دانلود HTML
  • دانلود Word
  • دانلود PDF
  • مشاهدات: 124959 / دانلود: 4411
اندازه اندازه اندازه
سرگذشتهاى تلخ و شيرين قرآن

سرگذشتهاى تلخ و شيرين قرآن

نویسنده:
فارسی

این کتاب در موسسه الحسنین علیهما السلام تصحیح و مقابله شده است.

قرآن و ادوار سه گانه

يكى از مفسران معاصر كه در مورد جمع و ترتيب قرآن به تحليل تاريخى پرداخته ، معتقد است كه اين كار در سه دوره صورت گرفته است :

١ - در عصر پيامبر اسلامصلى‌الله‌عليه‌وآله

٢ - در زمان خلافت ابى بكر.

٣ - در دوره خلافت عثمان

در دوره اول ، قرآن تواءم با شاءن نزول آيات جمع آورى و تدوين شد، در دوره دوم يكى از كتاب وحى يعنى زيد بن ثابت به دستور ابى بكر و به تشويق عمر به جمع و ترتيب قرآن اقدام نمود با اين تفاوت كه در اين دوره شاءن نزول آيات را به كتابت در نياوردند. ولى هنوز اختلافاتى ناستوده و بى بنياد در قراآت به چشم مى خورد. در دوره سوم زمان قرآنى فراهم و مرتب شد كه اختلافات قراآت در آن ديده نمى شد.(٤١)

۲۱

فاطمه خواهر عمر بن الخطاب پاسدار قرآن

روزى عمر شمشير برداشت و به عزم ريختن خون پاك پيامبر اسلام صلى‌الله‌عليه‌وآله به راه افتاد. در راه مردى از قبيله بنى زهره به او برخورد و پرسيد:

عمر، كجا مى روى ؟

گفت : مى خواهم محمدصلى‌الله‌عليه‌وآله را به قتل برسانم

آن مرد گفت : چگونه مى توانى او را بكشى و از دست بنى هاشم و بنى زهره در امان باشى ؟

عمر گفت : معلوم مى شود تو هم دست از دين خود برداشته و پيرو او شده اى ؟!

آن مرد گفت : مى خواهى تو را از امر عجيبى مطلع سازم ؟ به راستى كه خواهر و دامادت از دين تو دست كشيده و به دين جديد گرويده اند.

عمر با خشم و عصبانيت رهسپار خانه خواهر شد.

در اين زمان خباب - از مهاجران بزرگوار - در خانه آنان بود و به آنان قرآن مى آموخت ، خباب قبل از ورود عمر متوجه شد و خود را پنهان ساخت عمر به درون خانه آمد، پرسيد: اين صداى چيست كه از خانه شما شنيده مى شود؟ آنان مشغول تلاوت سوره طه بودند.

گفتند: چيزى جز گفتگويى كه ميان ما رد و بدل مى شده ، نبود.

عمر گفت : گويا شما به دين جديد رو آورده ايد؟

دامادش گفت : گمان نمى كنى غير از دين تو،نيز دين حقى وجود داشته باشد؟

عمر بر او حمله برد و او را زير مشت و لگد گرفت

خواهر عمر، به دفاع از همسر خويش برخاست و عمر را از وى دور گردانيد عمر سيلى محكمى بر صورت وى زد كه صورتش خون آلود شد. خواهر با عصبانيت گفت : عمر، دين غير تو حق است اشهد ان لا اله الا الله و اشهد ان محمد رسول الله

عمر پس از نااميدى از آنان ، رو به آنها كرد و گفت : كتابى را كه مى خوانيد، به من دهيد تا من هم آن را قرائت كنم

عمر خواندن را مى دانست ، خواهرش در پاسخ گفت ، تو پليدىلا يمسه الا المطهرون (٤٢) (و اين كتاب را جز پاكان نبايد مس كنند). برخيز و غسل كن با وضو بگير.

عمر برخاست ، وضو ساخت و كتاب را برگرفت از آغاز سوره مباركه طه قرائت كرد تا به اين آيه رسيد:

اننى انا الله لا اله الا انا فاعبدنى و اقم الصلوه لذكرى (٤٣)

بدرستى كه من معبودى هستم كه جز من معبودى نيست ، پس مرا عبادت كنيد و نماز را براى ياد من اقامه كنيد...

عمر گفت : مرا نزد پيامبر صلى‌الله‌عليه‌وآله ببريد. خباب با شنيدن اين جمله از پناهگاه بيرون آمد و عمر را به منزل پيامبر برد و عمر بدين ترتيب اسلام آورد.(٤٤)

۲۲

تصميمى عجولانه و كفاره اى سنگين

مردى به نام اوس بن صامت(٤٥) همسرى داشت به نام خوله دختر خويلد يا (خوله ، دختر حكيم بن ثعلبه) و چون اوس بن صامت مردى عجول و تندرو بود و در يكى از ايام با عدم تمكين همسرش از لحاظ زناشويى مواجه گشت به شدت ناراحت و عصبى شد و به وى گفت :

انت على كظهر امى :

تو بر من بسان پشت مادرم بوده و بر من حرام هستى(٤٦)

اين مرد پس از آنكه خشمش فروكش كرد و به حالت طبيعى بازگشت از اين سخن ، يعنى اظهار نادم و پشيمان شد. و در حالى كه سخت افسرده خاطر بود به همسرش گفت : از اين پس تو بر من حرام هستى و پيوند ما از يكديگر گسيخته است زن به او گفت : دست از اين سخن بدار و چنين مگو؛ تو مى توانى نزد رسول خدا صلى‌الله‌عليه‌وآله بروى و مشكل خود را با او در ميان گذارى مرد گفت : من خويشتن را چنين مى بينم كه از طرح اين مشكل در حضور رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله ، در درونم احساس حياء و آزرم مى كنم زن گفت : پس راضى شو كه من شخصا نزد آن حضرت بروم و اين زن حضور رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله رسيد؛ در حالى كه عايشه مشغول شستشوى سر خود بود، زن به آن حضرت عرض كرد: شوهر من اوس بن صامت - آنگاه كه مرا به همسرى خود درآورد - من دخترى جوان و شاداب و صاحب اهل و مال و مكنت بودم ؛ اما او اموالم را صرف كرده و جوانيم تباه گشته و اهل و خويشاوندانم را از پيرامونم پراكنده است اكنون كه سالخورده شده ام مرا ظهار كرده ؛ لكن از كار خويش پشيمان است آيا براى حلال شدن ما نسبت به يكديگر و بازگشت به زندگانى نخست ، راهى وجود دارد؟ فرمود: اكنون تو بر او حرام مى باشى آن زن عرض كرد: آن خدايى كه قرآن كريم را نازل كرد مگر سخنى از طلاق و جدايى به ميان نياورد، او مرا طلاق نداده و رهايم نكرده است ، او پدر فرزندان من و محبوب ترين افراد از ديدگاه من است رسول اكرمصلى‌الله‌عليه‌وآله فرمود: آنچه هم اكنون مى توانم بگويم اين است كه تو بر او حرام هستى ، و در زمينه كار و مشكل تو هيچ حكم جديدى از جانب خداوند به من نرسيده است

اين زن پياپى به رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله مراجعه مى كرد و همان پاسخ را مى شنيد كه تو بر او حرام هستى زن از اين وضع سخت دچار افسردگى خاطر شده و آه از نهاد مى كشيد و بانگ و ناله برمى آورد و مى گفت : از پريشانى و بينوايى و نگون بختى و نياز و گرفتارى خويش به درگاه خدا شكوه مى برم ؛ بار خدايا به زبان پيامبر خود (راهى فراسوى مشكل و گرفتارى من بگشا) حكم و دستورى در اين باره فروفرست

اين حادثه نخستين ظهارى بود كه پس از اسلام روى داد؛ بارى آنگاه عايشه از شستشوى سر خود فارغ شد، اين زن به پيامبر اكرمصلى‌الله‌عليه‌وآله عرض كرد: اى پيامبر خدا راجع به حل مشكل من چاره اى بينديش عايشه گفت : سخن كوتاه كن و از ادامه مجادله با پيامبر اكرم صلى‌الله‌عليه‌وآله بپرهيز آيا به جهره رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله نمى نگرى كه به هنگام نزول وحى ، حالت رخوت و سستى در آن پديدار مى گردد. (و هم اكنون آن حضرت در حال دريافت وحى به سر مى برد؛ بنابراين سكوت اختيار كن)(٤٧)

آنگاه كه وحى به پايان رسيد به آن زن فرمود: برو شوهرت را بياور شوهر به حضور رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله آمد و آن حضرت اين آيات را بر او تلاوت فرمود:

قد سمع الله قول التى تجادلك فى زوجها و تشتكى الى الله و الله يسسع تحاور كما ان الله سميع بصير، الذين يظاهرون منكم من نسائهم ما هن امهاتهم ان امهاتهم الا اللائى و لدنهم و انهم ليقولون منكرا من القول و زورا وان الله لعفو غفور و الذين يظاهرون من نسائهم ثم يعودون لما قالوا فتحرير رقبه من قبل ان بتماسا ذلكم تو عظون به والله بما تعملون خبير. فمن لم يجد فصيام شهرين متتابعين من قبل ان بتماسا فمن لم يستطع فاطعام ستين مسكينا ذلك لتؤ منوا بالله و رسوله و تلك حدود الله و للكافرين عذاب اليم .

تحقيقا خداوند متعال سخن زنى را - كه با تو درباره شوى خويش مجادله و منازعه مى كرد - شنيد زنى كه شكوه به درگاه خدا برده و از او داورى و مدى مى جست آرى خدا گفتگوى شما را با يكديگر شنيد و خدا شنواى بينا است

آن كسانى كه از زمره شما مسلمين از زنان و همسران خويش از طريق ظهار بيزارى مى جويند، اين زنان به عنوان مادرانشان به شمار نمى آيند. مادران آنها فقط عبارت از كسانى هستند كه آنها را زاييده اند، اينان سخنى زشت ناپسند و دروغين و تهى از واقعيت را بر زبان مى رانند و خداوند داراى گذشت مى باشد و آمرزشگر است آن كسانى كه از رهگذر ظهار زنان و همسران خويش را از نظر زناشويى از خود بيگانه مى سازند و آنگاه نادم و پشيمان شده و از گفته خويش باز مى گردند بايد قبل از تماس جنسى با يكديگر، برده اى را آزاد سازند؛ اين سخنى است كه شما از طريق آن پند مى گيريد (و شتاب زده و تحت تاثير خشم تصميم نگيريد) و خداوند بر كردار شما آگاه است اگر كسى در خود توانى براى آزاد كردن برده نيابد (و يا نتوانست برده اى در دسترس بيابد)، بايد قبل از تماس با همسران خويش ‍ دو ماه پياپى روزه بگيرد و اگر كسى قادر بر روزه گرفتن نبود بايد شصت فرد مسكين و بينوا را اطعام كند و اين حكم و كيفر براى آن است كه به خدا و رسول او ايمان بياوريد و سراسيمه به ظهار دست نيازيد و اين است حدود و مرزهاى قوانين الهى براى كافران و ناسپاسان شكنجه اى دردآور و رنج آفرين در پيش است(٤٨)

مقدس اردبيلى تنديس پارسايى

فقه ، كه علم به احكام و قوانين و وظايف فردى و اجتماعى هر مسلمان است از قرآن مجيد سنت ، اجماع و استدلال عقلى به دست مى آيد. چهار دليل كه هر يك مؤ يد و جبران كننده ابهام و اجمال ديگرى است و هميشه در كنار هم راهگشاى پيچيده ترين و ريزترين مسائل و قوانين زندگى بشرى هستند تا آنجا كه هيچ بن بستى در قوانين اسلام وجود ندارد. در عصر نبوى ، مسلمانان تكاليف خود را مستقيما از قرآن مجيد استفاده مى كردند و اگر حكمى مجمل بود بيانش را از نبى اكرمصلى‌الله‌عليه‌وآله مى خواستند و پيامبر صلى‌الله‌عليه‌وآله ، مسلمانان را با عمل و گفتار به كيفيت و اجراى هر يك از تكاليف رهبرى مى فرمود و مجملات را براى صحابه شرح مى داد و صحابه در تفسير آيات از گفته هاى رسول خدا صلى‌الله‌عليه‌وآله بهره مى گرفتند و گاهى نيز آن مطالب را مى نوشتند.

پس از وفات نبى اكرمصلى‌الله‌عليه‌وآله ، آيات قرآنى و احاديث و افعال نبوى كه دو شاهد عادل بر شنيدن يا ديدن آن از پيغمبرصلى‌الله‌عليه‌وآله گواهى مى دادند، اساس حكم و داورى قرار گرفتند، گاه برخى از صحابه نيز از خود، اظهار راءى مى كردند، ولى به صراحت مى گفتند كه اين حكم راءى من است و همه صحابه متفق بودند كه هيچ كس در فقه قضاء برتر از على بن ابيطالبعليه‌السلام نيست آن حضرت بهتر از ديگران به احكام شرعى احاطه داشت ولى برخى بدون آگاهى ، از همان دوران حيات پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله در تاءويل و تفسير آيات ، اظهار راءى و نظر مى كردند و اين امر بعد از وفات پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله و افتراق امت ، فزونى يافت و روز به روز بر تعداد مفسران بى مايه افزون گرديد. چنانچه در دوره خلافت امويها جعل حديث و تاءويل به دلخواه آيات توسط آن احاديث مجهول به قوت بيشترى رسيد و نيز در دوره عباسيان تا آنجا كه پيش رفت كه احاديث نبوى عليه‌السلامبدون تاءييد ائمه طاهرين ، ارزش خود را از دست داد. بنابراين امامان شيعه كه از همان اول متوجه اين قضيه بودند، براى حفظ آثار نبوى و در نهايت ، حفظ معارف قرآنى و حذر از تحريف و تاءويل و تفسيرهاى جاهلان در هر فرصت و زمانى به توضيح آيات و تاءويل و تفسير آن همت مى گماشتند و به مرور زمان گنجينه بزرگى از سخنان امامان اثنى عشر گرد آمد كه بشريت را از اين اضطراب رها ساخت تا آنجا كه امروز فقه تشيع ، غنى ترين و اساسى ترين قانون اساسى زندگى بشرى است و به راحتى مى تواند افقهاى فكر بشرى را درنورديده و به سؤ الات و شبهات و خواستهاى بشرى ولو در قرن فضا و اتم و كامپيوتر جواب دهد. از اين رو فقهاى عظام و دانشوران كرام و شاگردان با وفاى مكتب جعفرى از همان ابتدا به جمع آورى و تدوين كتب فقهى بر مبناى آيات قرآن و احاديث همت گماشتند.

در اين رهگذر، فقيه محقق ، ملا احمد مقدس اردبيلى در عصر خود، گوى سبقت را از دانشمندان معاصر خود ربوده و به جمع آورى و تدوين آيات و احكام پرداخت و كتابى پر ارج براى جامعه اسلامى به يادگار گذاشت كه در نوع خود بى نظير است و در طول تاريخ از كتب مرجع علماء و مجتهدين در هر نسل و عصرى به شمار مى رود و علماى زيادى بر اين اثر ارزنده ، پاورقى و شرح و توصيف نوشته اند كه هر يك حائز اهميت و درخور توجه(٤٩) مى باشد.

۲۳

زنى كه يك شبه قرآن را تلاوت كرد

عبدالله بن مسعود گويد: چرا بر كسانى كه خدا در قرآن بر ايشان لعن فرستاده لعنت نفرستم ؟ يعنى زنان خال كوبنده (واشمه) و زنانى كه نزد آنان براى خال كوبى مى روند (مستوشمه) و آرايشگرانى كه موى برخى زنان را به سر بعضى ديگر وصل مى كنند (واصله) و كسانى را كه براى اين عمل نزد آنها مى روند (مستوصله).(٥٠)

زنى اين سخن ابن مسعود را شنيد، تمام قرآن را قرائت كرد، ولى اين گفته اين مسعود را در آن نيافت روز بعد نزد او آمد و گفت : شب گذشته ، تمام قرآن را تلاوت كردم و آنچه را تو گفتى در آن نيافتم ، خداوند كه زنان و اشمه را لعنت نكرده است ابن مسعود گفت : مگر خداوند نفرموده است :

وما اتاكم الرسول فخذوه و مانها كم عنه فانتهوا (٥١)

و رسول خدا فرموده :

خداوند زنهاى واشمه و مستوشمه را لعن كرده است(٥٢)

در اين روايت تاريخى چند نكته برجسته و قابل توجه ، به چشم مى خورد:

١ - ميزان دقت و توجه يك زن به روايتها و نقل مطالب اين خانم وقتى احساس كرد مطلبى به قرآن نسبت داده شده كه در آن نيست ، به تفحص و تحقيق پرداخت

٢ - تلاوت قرآن در يك شب اين بانو براى ارزيابى درستى و نادرستى سخن ابن مسعود در يك شب تمام قرآن را تلاوت كرد.

٣ - ادب اعتراض قبل از بررسى و كسب اطمينان زبان به اعتراض نگشود.

٤ - پيگيرى پس از بررسى نزد گوينده رفته و او را متوجه خطايش كرد، گرچه ابن مسعود از سلاح توجيه استفاده كرد، ولى او وظيفه خويش را به انجام رسانيد.

جامعيت علمى قرآن

قال علىعليه‌السلام:

ما من شى ء الا و علمه فى القرآن و لكن عقول الرجال تعجز عنه

ينابيع الموده / ٤١٢

چيزى نيست كه دانش آن در قرآن نباشد و ليكن عقل آدميان از درك آن عاجز باشد.

قال علىعليه‌السلام:

سلونى عن القرآن فان فى القرآن بيان كل شى ء فيه علم الاولين و الاخرين

تفسير فرات / ٦٨

از من درباره قرآن بپرسيد كه در قرآن بيان هر چيزى آمده است و در قرآن دانش پيشينيان و پسينيان است

مصحف علىعليه‌السلام:

مصحف منسوب به حضرت علىعليه‌السلام كه هم اكنون نيز چند نسخه از آن موجود است ، در نقاط مختلف دنيا وجود دارد.

مرحوم ابوعبدالله زنجانى مى نويسد:

من در ماه ذى حجه سال ١٣٥٣ ه .ق در كتابخانه اميرالمؤ منينعليه‌السلام نجف ، قرآنى به خط كوفى ديدم كه در پايان آن آمده بود: كتبه على بن ابيطالب فى سنه اربعين من الهجره يعنى اين قرآن را علىعليه‌السلام در سال چهلم هجرى نوشته است

زنجانى مى گويد: چون كلمه ابى و ابو در شيوه نگارش كوفى ، يكسان نوشته مى شود افرادى كه به خط كوفى آشنايى ندارند پايان اين مصحف را به صورت كتبه على بن ابوطالب خوانده اند.(٥٣)

علىعليه‌السلام اولين مصحف را نوشت

سيوطى مى نويسد: از طريق ابن سيرين نقل شده است كه گفت : علىعليه‌السلام هنگامى كه پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله رحلت فرمود، گفتند:

اليت ان لا آخذ ردائى الا لصلوه و جمعه حتى جمع القرآن فجمعته(٥٤) .

سوگند باد كردم كه ردا در بر نگيرم جز براى نماز جمعه تا آنگاه كه قرآن را جمع آورى نمايم و در نتيجه موفق به جمع قرآن شده ام

سيوطى پس از نقل اين روايت چنين اضافه مى كند:

پس از بيعت مردم با ابوبكر، علىعليه‌السلام در خانه خود نشسته بود، به ابى بكر گفتند: علىعليه‌السلام نمى خواهد با تو بيعت كند، ابى بكر شخصى را نزد آن حضرت فرستاد و به او گفت : آيا بيعت با مرا مكروه مى دارى ؟

علىعليه‌السلام فرمود: من ديدم كه در كتاب خداوند (يعنى قرآن) چيزهايى افزوده مى شود، پس با خودم گفتم كه جز براى نماز ردا در بر نگيرم تا قرآن را جمع آورى كنم

ابى بكر گفت : كار شايسته اى انجام داده اى(٥٥) .

و نيز ابن نديم ، مدت و زمانى را كه علىعليه‌السلام بعد از رحلت رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله در جمع آورى قرآن صرف كرد مشخص ساخته و در اين باره مى نويسد: آن حضرت سوگند ياد كرد كه ردا بر دوش نگيرد مگر آنگاه كه قرآن را فراهم آورد؛ سه روز از خانه بيرون نيامد تا توانست قرآن را جمع كند و آن نخستين مصحفى بود كه مجموع قرآن در آن فراهم آمد و آن مصحف نزد خاندان جعفر بود.

پيامبر مسجد را به آتش كشيد

بنى عمرو بن عوف مسجد قبا را بنا كردند و از رسول خدا صلى‌الله‌عليه‌وآله خواستند در آن مسجد اقامه نماز نمايند. حضرت به درخواست آنها پاسخ مثبت داد، و نماز را در آن مسجد اقامه مى كردند. جماعتى از منافقان - كه از بنى غنم بن عوف -، نسبت به بنى عمربن عوف در قلبشان احساس حسادت كردند و به هم گفتند: ما هم مسجدى بنا مى كنيم و نماز خود را در آنجا اقامه مى نماييم ، و لزومى ندارد در نماز جماعت محمدصلى‌الله‌عليه‌وآله حضور به هم رسانيم مى گويند: اين جماعت منافقان ، متشكل از دوازده و يا پانزده نفر بودند كه مى توان اين افراد را از ميانشان نام برد:

خدام بن خالدين عبيد بن زيد، ثعلبه بن حاطب ، هلال بن اميه ، معتب بن قشير، ابو حبيبه بن ازغر، عبادبن حنيف ، جاريه عامر، فرزندان مجمع و زيد، بنتل بن حارث ، بجادبن عثمان ، و ديعه بن ثابت و...

وقتى اين گروه منافقين چنين مسجدى بر سرپا كردند (مسجد ضرار). حضور رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله آمدند، آن هم در حالى كه آن حضرت عازم غزوه تبوك بود، آنها به عرض رساندند: ما به منظور رعايت حال بيماران و نيازمندان و با توجه به اينكه گاهى شبها بارانى و سرد مى گردد مسجدى را بنياد كرديم و دوست مى داريم شما نيز به اين مسجد تشريف بياوريد و در آنجا با ما نماز گزاريد. آن حضرت فرمود: من اكنون عازم سفر هستم آنگاه كه از سفر بازگشتم به خواست خدا نزد شما آمده و براى شما در اين مسجد اقامه نماز خواهم كرد. وقتى آن حضرت از غزوه تبوك مراجعت كرد آيه زير و آياتى كه پس از آن قرار دارد نازل گرديد:

والذين التخذوا مسجدا ضرارا و كفرا و تفريقا بين المؤ منين و ارصادا لمن حارب الله و رسوله من قبل و ليحلفن ان اردنا الا الحسنى و الله يشهد انهم لكاذبون (٥٦)

و آنانكه به منظور گزند و زيان رسانى و كفرورزى و ايجاد تفرقه ميان مؤ منين و تمهيد كمينگاه براى كسانى كه قبلا با خدا و رسول او به محاربه و نبرد برمى خواستند مسجدى را بنا و انتخاب كردند و سوگند آوردند جز خيرخواهى نظر ديگرى نداشتيم ، خدا گواهى مى كند كه تحقيقا آنان دروغگويانى بيش نيستند.

اين آيه تا آيه ١١٠ سوره توبه در جهت افشاء نيات پليد منافقين - در پشت سنگر مسجد ضرار نازل شد. منافقين اين مسجد را به منظور آسيب رساندن به مسجد قبا و تقويت كفر بنياد كردند، و هدف آنها در بناى مسجد ضرار اين بود كه مى خواستند ميان افراد با ايمانى كه در مسجد قبا گرد هم مى آمدند تفرقه ايجاد كنند، و سنگر و كمينگاهى براى ابوعامر راهب كه از پيش در حال محاربه با خدا و رسول به سر مى برد - تدارك ديده باشند.

خداوند متعال در طى اين آيات به پيامبرش اعلام كرد كه اگر چه آنها سوگند ياد مى كنند و مى گويند: ما در بناى اين مسجد جز خيرخواهى و دلسوزى نسبت به ضعفاء هدف ديگرى در سرنداريم ، و آن هدف اين است كه مى خواهيم مسجدها رو به فزونى گذاشته و در دسترس نيازمندان قرار داشته باشد و معابدى كه مردم خداى را در آنها بندگى كنند و به خانه هاى افراد با ايمان نزديك باشد! آرى خدا به پيامبرش اعلام كرد كه اين منافقان در اين ادعا و سوگند خود دروغ مى گويند.

رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله پس از بازگشت از غزوه تبوك و نزول اين آيات به عاصم بن عوف و جلانى و مالك بن رخشم - كه به سوى اين مسجد مى رفتند (مسجدى كه اهل آن ستمكاران و خائنان هستند)؛ فرمود: اين مسجد را درهم كوبيده و ويرانش سازيد، و همه مصالح قابل احتراقش ‍ را بسوزانيد و خاكسترش را به باد دهيد. گويند رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله عمار بن ياسر و وحشى را ماءمور چنين كارى ساخته بود. آن دو نيز مسجد ضرار را به آتش كشيدند، و سرانجام آن حضرت دستور داد كه مسجد مزبور را به عنوان كناسه و زباله دانى مورد استفاده قرار داده تا مردارها و زباله ها را بدآنجا برند.

مرحوم طبرسى در ذيل وارصادا لمن حارب الله و رسوله مى نويسد: آنكه براى نبرد با خدا و رسولش در كمين نشست ابو عامر راهب بود. آنگاه مى گويد: داستان ابو عامر چنان بود كه در دوره جاهليت ، پيشه اش رهبانيت بوده و پلاس در بر مى كرد. وقتى نبى اكرمصلى‌الله‌عليه‌وآله وارد مدينه شد نسبت به آن حضرت حسادت مى ورزيد، و اتحاد و همبستگى گروههاى مختلف اسلامى را دچار تزلزل ساخته و آنها را از هم مى پراكند. ابو عامر پس از فتح مكه به طائف گريخت و چون ديد مردم طائف ايمان آوردند به صوب روم رهسپار گرديد و دوباره آشكارا به آيين نصرانيت درآمد. رسول اكرم صلى‌الله‌عليه‌وآله ابوعامر را فاسق و به عنوان فردى گرفتار جرمهاى سنگين ملقب و معنون فرمود (٥٧).

۲۴

نقشه اى مؤ ثر

مى نويسند: زياد بن سميه كه والى بصره بود از ابى الاسود دئلى (م - ٦٩ ه .ق) درخواست كرد تا قاعده و راه و رسمى براى اصلاح زبان عربى و به ويژه روشى براى قرائت صحيح قرآن وضع نمايد و به وى يادآور گرديد كه : ان هذه الحمراء قد كثرت و افسدت من السنه العرب (اختلاط عجم و تازيان رو به فزونى نهاده و زبان تازى را به تباهى كشانده است)، سپس به وى گفت : چقدر به جا و به مورد است روش و قاعده اى فراهم آورى تا مردم بتوانند بدان وسيله زبان و لغت خود را اصلاح نموده و كلام الهى را با اعراب و نشانه هاى حركات و سكون بخوانند. ابى الاسود از انجام اين كار امتناع ورزيد؛ زياد بن سميه شخصى را ماءمور كرد كه در مسير رفت و آمد ابى الاسود بنشيند، تا وقتى ابى الاسود، به وى نزديك شد قرآن را با صداى بلند بخواند (و طورى وانمود كند كه منظورش اين نيست كه ابى الاسود صداى او را بشنود) وقتى ابى الاسود نزديك شد اين شخص كلمه رسوله را در آيه ان الله برى من المشركين و رسوله به كسر لام قرائت كرد، اين طرز قرائت (كه معناى نادرست و زننده اى داشت) بر ابى الاسود گران آمد و گفت : خداوند متعال ، منزه و بزرگوارتر از آن است كه از رسول و فرستاده خويش بيزار گردد. ابى الاسود بلافاصله نزد زياد ابن سميه آمد و گفت : همين الان حاضرم به درخواست شما جامه عمل بپوشانم و اين كار به نظرم پسنديده است بنابراين نويسنده اى برايم فراهم آور تا به اعراب گذارى قرآن همت گمارم زياد بن سميه ٣٠ نفر نويسنده براى ابى الاسود در نظر گرفت و آنها را نزد وى فرستاد و او نيز از ميان آنها يك تن را كه از قبيله عبد قيس بود انتخاب كرد و به وى گفت : قرآن را برگير و با رنگى متفاوت از رنگ خط قرآن طبق گفته هاى من نشانه گذارى كن ابى الاسود به او گفت : وقتى ديدى لبهايم را در مورد حرفى گشوده و بالا بردم يك نقطه روى آن حرف قرار بده (فتحه) و هر گاه درباره حرفى ، لبهايم را پائين آوردم ، نقطه اى زير آن بگذار (كسره) و وقتى لبهايم را در مورد حرفى بستم يك نقطه در وسط آن بنويس (ضمه) و در صورتى كه همراه با اين كلمات و حركات حرفى را با غنه ادا كردم ، دو نقطه در همان موضع بگذار (تنوين).

ابى الاسود با تاءنى و شمرده شمرده آيات قرآن را مى خواند و نويسنده مذكور حروف و كلمات قرآن را به منظور مشخص كردن اعراب آنها نقطه گذارى مى كرد، سپس هر برگى از قرآن كه نقطه گذارى آن انجام مى گرفت ، ابى الاسود در آن تجديد نظر مى فرمود و به همين ترتيب تمام قرآن نقطه گذارى شد و ديگران نيز در نگارش قرآن از اين روش پيروى مى كردند.

۲۵

جاودانگى قرآن

قال الكاظمعليه‌السلام :

ان رجلا ساءل ابا عبدالله عليه‌السلامما بال القرآن لا يزداد عند النشر و الدراسه الا غضاضه ؟ فقال : لان الله تبارك و تعالى لم ينزله لزمان دون زمان و لا لناس دون ناس ، فهو فى كل زمان جديد، و عند كل قوم غض الى يوم القيامه

العيون ٢/٨٧، و اعلام الدين /٢١١

مردى از امام صادقعليه‌السلام ، پرسيد: از چه روى قرآن به هنگام گشوده شدن و مطالعه در آن ، همواره تازگى دارد؟ فرمود، زيرا خداوند تبارك و تعالى قرآن را براى زمان خاص و مردمان خاص فرو نفرستاده است آن كتاب در هر زمانى جديد است و تا روز قيامت نزد هر قومى تازه باشد.

فرشته اى ميان آسمان و زمين

رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله در مورد فترت وحى سخن مى گفت ، پس ‍ فرمود:

در حالى كه راه مى رفتم صدايى از آسمان شنيدم ، سر برداشتم ، ناگهان ديدم فرشته اى كه در غار حرا بر من نازل شده بود، در ميان زمين و آسمان نشسته است ، از اين منظره مرا رعب فراگرفت به منزل بازگشتم و گفتم مرا بپوشانيد! پس مرا پوشانيدند و خداوند اين سوره را نازل فرمود:

يا ايهاالمدثر قم فانذر و پس از آن وحى پياپى مى رسيد و انقطاعى حاصل نمى شد.(٥٨)

اين حديث در كتاب وحى محمدى بدون ذكر منبع آن آورده شده است(٥٩)

۲۶

معلمين اعزامى

بعد از جمع آورى قرآن ، ٥ تن از معلمين قرآن جهت تعليم مردم ، به ميان آنان اعزام گرديدند.

بدين ترتيب كه زيد بن ثابت ماءمور تعليم قرآن در مدينه شد و عبدالله بن سائب به مكه و مغيره بن شهاب به شام و ابوعبدالله سلمى به كوفه و عامد بن عبدالقيس به بصره اعزام شدند.

اينان كسانى بودند كه قرائت قرآن را مستقيما از رسول خدا آموخته بودند.(٦٠)

استشفاء از قرآن مجيد

سيد محمود حميدى گفت : در مرض عمومى آنفولانزا (محرم ١٣٣٧ ه .ق) كه بيشتر اهالى شيراز بدان مبتلا شدند، من و اهل خانه ام همه مبتلا شديم من از شدت مرض بيهوش شدم و در آن حال سيد جليل مرحوم سيد ميرزا (امام جماعت مسجد فتح) را ديدم كه در مسجد وكيل پس از نماز جماعت به يك نفر گفت : به مردم بگو دست راست خود را بر دو شقيقه خود گذارند و آيه شريفه :

و ننزل من القرآن ما هو شفاء و رحمه للمؤ منين و لا يزيد الظالمين الا خسارا (٦١).

را هفت مرتبه بخوانيد و اين آيه را بر هر كه بخوانيد خدا شفا مى دهد. چون به خود آمدم آيه شريفه را هفت مرتبه خواندم ، فورا خدا شفا داد؛ برخاستم و دست بر شقيقه فرزندم گذاردم ، او هم فورا خوب شد و از بستر بيمارى برخاست

بدين ترتيب تمام اهل خانه در همان روز خوب شدند و پس از آن سال هر كس از خانواده ام به سردردى دچار مى شد، همين آيه شريفه را بر او مى خواندم فورا شفا مى يافت(٦٢).

رقيب و عتيد كيستند؟

اسحاق بن عمار گويد: وقتى ثروتم زياد شد، غلامى را مامور كردم بر در خانه بنشيند و مستمندان شيعه را كه مراجعه مى كنند برگرداند. در همان سال به مكه مشرف شدم خدمت حضرت صادق عليه‌السلامرسيدم سلام عرض كردم جوابم را از روى گرفتگى خاطر و سنگينى داد. گفتم : فدايت شوم چه باعث شد كه از من گفته هستيد و رو گردانيد؟ چه چيز لطف شما را نسبت به من تغيير داده ؟

فرمود: همان چيز كه باعث تغيير عقيده تو درباره مومنان شده است

عرض كردم : به خدا سوگند كه حق آنها و حقيقت اعتقادشان را مى دانم ولى از اين مى ترسم كه مشهور به انفاق شوم و بر من هجوم آوردند.

فرمود: مگر نمى دانى هرگاه دو مومن با يكديگر ملاقات كرده مصاحفه كنند ميان دو انگشت آنان صد رحمت از خدا روى مى آورد كه نود و نه رحمت متعلق است به آن يكى كه برادر دينى خود را بيشتر دوست دارد. و اگر از فرط علاقه يكديگر را ببوسند، به آنها از آسمان خطاب مى رسد كه گناهان شما آمرزيده شد و وقتى با هم به راز دل مى نشينند، ملائكه موكل بر آنها و كاتبان كرام به يكديگر مى گويند: از اين دو مومن دور شويم شايد با هم سخنى دارند كه خداوند نمى خواهد ما از راز دل آنها اطلاع پيدا كنيم سخن حضرت به اينجا كه رسيد عرض كردم : ممكن است آن دو ملك كاتب كه سخن آنها را مى شنوند دور شوند و گفتارشان نشوند و ننويسند با اينكه خداوند مى فرمايد:

ما يلفظ من قول الا لديه رقيب عتيد . يعنى تلفظ نمى كند سخنى مگر اينكه دو ملك رقيب و عتيد براى ضبط آن آماده اند. از شنيدن سخن من ، حضرت صادقعليه‌السلام لحظه اى سر به زير انداخت آنگاه سربرداشته قطرات اشك از ديدگان فرو مى ريخت ، فرمود: اسحاق ! اگر ملائكه نويسنده ، نشنوند و ننويسند خداوند عالم و دانا به اسرار و پنهانى هاست او اگر شك كنى كه آيا او تو را مى بيند، كافر خواهى شد و در صورتى كه يقين داشته باشى كه خدا ترا مى بيند و باز مرتكب گناه شوى ، پس او را پست تر از همه ناظرين قرار داده اى (چرا كه از او خجالت نمى كشى ! تعالى الله عن ذلك علواكبيرا)(٦٣).

۲۷

غار حرا و اولين نزول وحى

از زبان رسول گرامىصلى‌الله‌عليه‌وآله مى شنويم كه فرمود: در غار حرا در خواب به سر مى بردم كه جبرييل بر من وارد شد و برايم پاره اى از ديبا كه كتابى و نوشته اى در آن بود آورد و گفت : بخوان گفتم : خواندن نمى دانم جبرييل مرا فشرد و رها كرد و گفت : بخوان تا سه بار اين وضع تكرار شد و در آخر بار به من گفت : بخوان گفتم : چه چيزى بخوانم ؟ گفت: اقرا باسم ربك الذى خلق خلق الانسان من علق (٦٤) پس از آن جبرييل از كنارم دور شد و من بيدار شدم چنانكه گويى نقشى بر قلبم نوشته شد، از غار بيرون آمدم و به نيمه راه كوه رسيدم ، در اين اثنا ندايى به گوشم رسيد كه مى گفت : اى محمد تو رسول خدايى و من جبرييل هستم ، به راه خود ادامه بده و هرگامى كه برمى داشتم با ترس و بيم آميخته بود تا به خانه رسيدم

خديجه همسر رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله مى گويد: وقتى پيغمبرصلى‌الله‌عليه‌وآله وارد خانه شد رنگ پريده و خسته به نظر مى رسيد، پرسيدم : چرا رنگ پريده اى ؟ حضرت قضيه را براى همسرش بازگو كرد، خديجه سر اين داستان را از ورقه بن نوفل - كه مردى آگاه و بصير بود پرسيد. ورقه او را بشارت داد كه او پيامبر اين مردم است و سپس به خديجه گفت كه به آن حضرت بگويد: پايدار باشد.

نوشته اند وقتى رسول اكرمصلى‌الله‌عليه‌وآله از غار حار بازگشت مدتى وحى منقطع گرديد ولى اين مدت به سر آمده و زمان انقطاع وحى منقضى شد. جابر بن عبدالله انصارى در اين باره نقل مى كند كه پيغمبرصلى‌الله‌عليه‌وآله گفت : پس از آن كه چندى در غار حرا مجاور بودم از آنجا بيرون آمدم و به وادى رسيدم ، ندايى از آسمان به گوشم رسيد و همان فرشته اى را كه پيش از اين ديده بودم در آسمان مشاهده كردم و بيمناك شدم و به سوى خانه بازگشتم ، وقتى كه به خانه رسيدم گفتم مرا بپوشانيد (و اين جمله را سه بار تكرار كردم) مرا پوشاندند، در اين اثنا اين آيات نزول يافت :يا ايهاالمدبر قم فانذر (٦٥) پس از آن وحى پيوسته ادامه يافت و آيات قرآنى تا پايان عمر آن حضرت نازل گرديد(٦٦) .

جوان صداى فرشتگان را مى شنود

يكى از بزرگان چنين نقل مى كند: در اوقاتى كه در زنجان بودم يك روز صبح جوانى كه از تربيت شدگان مكتب اسلام بود و برنامه زيارت عاشوراى او هرگز ترك نمى شد، سراسيمه به خدمت حاج ملا آقا جان آمد و گفت : من هنگامى كه در اتاق نشسته بودم و زيارتم را تمام مى كردم ، ناگهان عطر عجيبى تمام فضاى اتاق را پر كرد و سپس مانند آنكه صدها زنبور در اتاق به حركت در آمدند و من صدايى شنيدم ، حاج ملا آقا جان گفتند: فردا نيز همين حالت برايت پيش مى آيد خوب گوش بده ببين چه مى گويند. فرداى آن وز آن جوان آمد و گفت : گمان مى كنم كه ذكر لا اله الا الله الحق المبين را تكرار مى كردند. معظم له گفت : بعد از اين تو نيز با آنها اين ذكر را بگو تا حجاب بيشترى از تو برطرف شود آن جوان پس از دو روز آمد و گفت : حدود دو ساعت با آنها كلمه لا اله الا الله الملك الحق البين را تكرار كردم يك مرتبه چشمهايم به اشك افتاد و انوار سفيدى چون جرقه آتش ‍ ولى سفيد را ديدم كه تمام فضاى خانه را پر كرد. ترسيدم و ديگر ادامه ندادم

چنين است كه وقتى روح ، حواس (ذائقه و شامه و سامعه) را تحت تاءثير قرار داد نوبت به قوه بينايى نيز مى رسد.(٦٧)

۲۸

هدايت قرآن

ان هذا القرآن يهدى للتى هى اقوم

الاسراء /٩

همانا اين قرآن به استوارترين راه هدايت مى كند.

قال رسول اللهصلى‌الله‌عليه‌وآله :

اذا التبست عليكم الفتن ، كقطع الليل المظلم فعليكم بالقرآن

الكافى ٢/٥٩٩ و تفسير العياشى ١/٢

هنگامى كه فتنه ها، همچون پاره هاى شب تاريك ، شما را در خود فرو گرفت ، بر شماست كه ملازم قرآن شويد.

قال رسول اللهصلى‌الله‌عليه‌وآله :

ليس القرآن بالتلاوه و لا العلم بالروايه و لكن القرآن بالهدايه و العلم بالدرايه

كنز العمال ١/٥٥٠

نه قرآن به تلاوت باشد و نه دانش به روايت و ليكن قرآن به هدايت باشد و دانش به درايت

۲۹

بحر العلوم هديه قرآن را نپذيرفت

آغا محمد خان قاجار، قرآنى به خط ميرزاى تبريزى كه خطاط معروفى بود با جلدى كه به ياقوت و الماس و زبرجد و ساير سنگهاى گرانبها تزئين شده بود به رسم هديه براى بحرالعلوم ارسال كرد وقتى قرآن را آوردند كه به ايشان برسانند درب منزل را زدند با كوبيدن حلقه در بحرالعلوم خود پشت درب منزل آمد و در را باز نمود، در حالى كه دست مبارك آن بزرگمرد بالا و قلم به دستشان بود. خطاب به آنان فرمود:

چه كار داريد؟ گفتند: حضرت سلطان ، قرآنى براى شما فرستاده اند استاد نگاهى به جانب قرآن نمود و گفت : اين زينتها و دانه ها چيست كه بر جلد آن نصب شده است ؟ عرض شد: اينها سنگهايى گرانبهاست كه جلد قرآن را با آنها تزئين نموده اند. گفت : چرا بر كلام خدا چيزى آويخته ايد كه باعث زندانى شدن و تعطيل آن مى گردد؟ آنها را از جلد قرآن جدا كنيد و بفروشيد و قيمت آن را، ميان مساكين قسمت كنيد. عرض كردند: قرآن را كه با خط خطاطى معروف است و ارزش زيادى دارد قبول فرماييد. گفت : قرآن را هركس آورده نزد او باشد و آن را تلاوت نمايد. اين را فرمود و در منزل را بست(٦٨)

۳۰

بهترين شكر الحمدالله است

از حضرت علىعليه‌السلام نقل شده است كه فرموده اند:

هرگاه براى رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله كارى پيش مى آمد كه وى را شاد و مسرور مى ساخت پيامبر اكرمصلى‌الله‌عليه‌وآله در ستايش و شكر به درگاه خداوند متعال مى فرمود:

الحمدلله الذى بنعمته تنم الصالحات

(سپاس و حمد مخصوص خدايى است كه به سبب او كارهاى خوب و شايسته صورت مى گيرد).

و هنگامى كه در كارى ، براى پيامبر ناراحتى و افسردگى پيش مى آمد مى فرمود: الحمدالله على كل حال

(سپاس خداى را در هر پيشامد بد و ناگوار و ناراحت كننده(٦٩) .

پيامبر از كوه صفا بالا مى رفت و صدا مى زد...

نام او عبدالعزى و از فرزندان عبدالمطلب بود، پس عموى پيامبر نيز محسوب مى شد و از اين جهت كنيه ابولهب بر او گذاشتند كه گونه هاى برافروخته و زيبايى داشته است(٧٠) او از دشمنان سرسخت پيامبر بود. طارق محاربى نقل مى كند كه : روزى در بازار ذى العجاز (ظاهرا از بازارهاى مكه بوده است) جوانى را ديدم كه مى گفت :

ايها الناس قولوا لا اله الا الله تفلحوا و مردى از پشت سر، به پاى او سنگ مى زد و پاى او را مجروح ساخته بود و فرياد مى زد: ايهاالناس انه كذاب ، او دروغ مى گويد، سخنى از وى باور نكنيد. پرسيدم : اين شخص ‍ كيست ؟ گفتند: آن محمد است كه خود را پيامبر معرفى مى كند و اين عمويش ابولهب است كه او را تكذيب مى كند.(٧١) در شاءن نزول آيات بالا از ابن عباس نقل كرده اند كه : روزى پيامبر از كوه صفا بالا رفته و صدا زد: يا صاحباه ! اى دوستان و بستگان من !... جمعى از قريش دور او جمع شدند و گفتند: براى چه منظورى از ما دعوت كردى ؟ گفت : اگر به شما بگويم صبح يا عصر دشمنى به سراغ شما مى آيد، آيا گفته مرا باور مى كنيد يا نه ؟! گفتند: آرى فرمود: انى نذير لكم بين يدى عذاب شديد ، من به شما پيش از رسيدن عذاب شديدى اعلام خطر مى كنم ! ابولهب حاضر بود و گفت : تبا لك اءلهذا دعوتنا جميعا؟: نابود شوى ! آيا به خاطر اين منظور ما را دعوت نمودى ؟! سپس اين سوره نازل شد: تبت يدا ابى لهب و تب ...: نابود باد دستان ابولهب و خود او....

مژده ورودى پيروزمندانه

لقد صدق الله رسوله الرؤ با بالحق لتد خلن المسجد الحرام انشاء الله امنين محلقين روسكم و مقصرين لاتخافون فعلم مالم تعلموا فجعل من دون ذلك فتحا قريبا (٧٢)

خوابى را كه خداوند بر فرستاده خود نماياند، رؤ ياى صادقه قرار داد. بى گمان در كمال آزادى به خواست خدا وارد مسجدالحرام خواهيد شد و پس از فراغت از اعمال ، سرهاى خود را خواهيد تراشيد و ناخن ها را خواهيد چيد، در حالى كه ترسى از دشمن نخواهيد داشت خداوند مى داند آنچه را كه شما نمى دانيد و علاوه بر اين پيروزى ، پيروزى نزديكترى نيز (يا پيروزى ديگرى را هم در همين نزديكى) براى شما قرار داده است

در سال ششم هجرى رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله خوابى ديد كه رؤ ياى رحمانى بود (و تمام رؤ ياهاى انبياء رحمانى است) و مطابق آن پيش بينى شده بود كه با كمال آزادى ، با مسلمانان وارد مسجدالحرام خواهد شد و آيات قرآن هم صداقت و روحانى بودن آن خواب را خبر داده و تاءييد كرد مسلمانان پس از دريافت اين مژده به همراهى پيامبر به سوى مكه (به قصد زيارت) حركت كردند و پس از ممانعت اهل مكه ، مسلمانان با رهبر خود بيعت جنگ نمودند (بيعت رضوان) و در نتيجه اهل مكه مرعوب گرديده و حاضر شدند كه قرارداد متاركه جنگ نوشته شود و به امضاى طرفين برسد. مسلمانان بازگشتند و در سال بعد با كمال آزادى ، عمره اى به جاى آوردند و به عنوان خروج از احرام سرها را تراشيده و ناخن هاى خود را چيدند (حلق و تقصير نمودند) و مفاد آيه كاملا عملى گرديد. بايد دانست كه صلح حديبيه بسيار مهم بود زيرا در نتيجه آن خاطر مسلمانان از طرف دشمن شماره يك و خطرناكشان آسوده شد و توانستند به حساب دشمنان ديگر برسند. بنابراين صلح حديبيه ، فتح قريب بوده است ؛ بعضى هم فتح خيبر را مصداق فتح قريب مى دانند و علامه طباطبايى اين قول اخير را با سياق آيه ناسازگار مى داند.(٧٣)

۳۱

فضيل بن عياض و توبه

در بعضى تفاسير نوشته شده كه فضيل بن عياض مدتى از عمرش را در طغيان و عصيان گذراند تا اينكه شبى به قصد دستبرد به قافله اى حمله كرده و قافله را تعقيب مى نمود كه ناگاه صداى خواننده قرآن به گوشش خورد كه اين آيه را مى خواند:

الم يان للذين آمنوا ان تخشع قلوبهم لذكر الله (٧٤).

آيا نرسيده وقت آنكه كسانى كه ايمان آورده اند، دلشان براى ياد خدا خاشع شود؟

اين آيه شريفه فورا دلش را بيدار كرد و گفت : بلى ، وقتش رسيده از همان راه بازگشت و توبه كامله نمود و اداء حقوق كرد و هر كس بر او حقى داشت ، او را از خود راضى ساخت و بالاخره از نيكان روزگار شد.

فاطمهعليها‌السلام به قرآن عمل كرد

شب زفاف دختر جوان و والاى پيغمبر فرا رسيده بود، بنا بود كه بانوى بزرگ اسلام را به خانه همسرش امام علىعليه‌السلام ببرند، رسول اكرمصلى‌الله‌عليه‌وآله پيراهنى تازه و نوين براى شب زفاف و عروسى فاطمهعليها‌السلام فراهم كرده بود زيرا فاطمهعليها‌السلام در خانه پدر بيش از زفاف پيراهنى وصله دار به تن داشت اتفاقا در شب زفاف سائلى بر درب خانه فاطمه سس اظهار نتگدستى و گرفتارى نمود و گفت :

از بيت نبوت پيراهنى كهنه مى خواهم حضرت فاطمهعليها‌السلام در آغاز تصميم گرفت كه همان پيراهن وصله دار خود را به او بدهد، ناگهان به ياد اين فرموده خداوند افتاد:لن تنالوا البر حتى تنفقوا مما تحبون از اين روى پيراهن نو و زيباى خود را به آن مستمند داد و باز همان پيراهن كهنه و پيشين را به تن كرد و پوشيد، اما هنگام زفاف كه فرا رسيد جبرئيل فرود آمد و به پيغمبرصلى‌الله‌عليه‌وآله فرمود:

خداوند به تو سلام مى رساند و به من امر فرموده كه به فاطمهعليها‌السلام سلام كنم و هديه اى از جامه هاى سندس سبز به وسيله من براى فاطمهعليها‌السلام فرستاده است پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله سلام خداوند را به فاطمهعليها‌السلام

ابلاغ نمود و آنگاه جامه اى را كه جبرئيل آورده بود بر تن او كرد. (٧٥)

حافظين قرآن در عهد رسول الله كيانند؟

در زمان پيامبر اكرمصلى‌الله‌عليه‌وآله عده فراوانى بودند كه كمى قرآن مجيد را حفظ كرده و بخاطر سپرده بودند و از ايشان به حفاظ القران ، قراء القرآن و يا جماع القرآن ياد مى شود.

ابن نديم در كتاب الفهرست (ص ٤١، مصر، ١٣٤٨ ه .ق) تحت عنوان الجماع القرآن على عهد النبىصلى‌الله‌عليه‌وآله علىعليه‌السلام ، سعد بن نعمان ، ابوالدرداء، معاذ بن اوس و تنى چند از ديگر صحابه را از حافظان قرآن در زمان رسول اكرمصلى‌الله‌عليه‌وآله معرفى مى كند.(٧٦)

۳۲

خداوند پيامبر را دلدارى مى دهد

سيوطى سوره شريفه كوثر را در شمار سوره هايى كه يكجا نازل شده است آورده و از مسلم و او از انس روايت كرده كه روزى پيغمبرصلى‌الله‌عليه‌وآله خواب خفيف و مختصرى نمود و پس از بيدار شدن فرمود:

اين سوره همين الان بر من نازل شد و تا آخر آن را قرائت فرمود. نيز در كتاب اسباب النزول از ابن المنذر و او از ابن جريح نقل مى كند: روايت است وقتى كه ابراهيم فرزند پيغمبرصلى‌الله‌عليه‌وآله از دنيا رفت ، قريش گفتند: پيغمبر پس از اين ، ابتر و بى دنباله مى ماند پس سوره انا اعطينا نازل شد تا براى آن حضرت تسلى باشد و على بن ابراهيم در تفسير خود مى نويسد: وقتى رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله وارد مسجد شد و عمروبن العاص و حكم بن ابى العاص در مسجد بودند، عمر اظهار داشت يا ابالابتر (در جاهليت كسى را كه اولاد نداشت ابتر مى خواندند) و سپس گفت : من پيغمبر را مبغوض مى دارم پس سوره شريفه كوثر نازل شد كه : اى پيغمبر ما به تو كوثر عطا كرديم (كوثر: خير كثير و از جمله كثرت اولاد است) و كسى كه ترا دشمن مى دارد او ابتر است در نتيجه كسى كه بى نصيب از خير است ، او ابتر است نه تو.

بنابر آنچه كه در اسباب النزول آمده (گفته شده كه سند آن هم صحيح است) كه ابن عباس مى گويد: كعب بن اشرف وارد مكه شد، پس قريش به او گفتند:

تو سيد و بزرگ قريشى ولى اين كسى كه بالاى منبر است مى گويد كه از ما بهتر است و با اينكه ما اهل حج و سقايت و دربان خانه خدا هستيم كعب گفت : نه شما بهتر از نيكانيد. پس آبهان شانئك هوالابتر نازل شد پس ‍ بايد گفت : هرگاه كسى به اين حديث اعتماد كند بايد بگويد: مراد اين است كه اين آيه نازل شده است ولو در ضمن سوره ، تا با احاديث ديگر كه دلالت بر نزول يكجايى سوره داشتند منافات پيدا نكند.(٧٧)

قرآن اينگونه ادب مى كند

جنگ تبوك پيش آمد. پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله مسلمانان را به جهاد ترغيب و تشويق نموده و با سپاهى حركت كرد. سه نفر از مؤ منينى كه سابقه نفاق نداشتند تخلف كرده و به همراه لشكر اسلام نرفتند. كعب بن مالك شاعر، يكى از متخلفين بود كه مى گفت در آن روزها نبرد و قدرتم بيش از پيش بود و سابقه نداشت در يك زمان دو وسيله سوارى داشته باشم مگر در همان اوان جنگ تبوك هر روز با خود مى گفتم امروز خواهم رفت ، آن روز مى گذشت و نمى رفتم باز فردا همين طور بالاخره سستى نموده و از حضور در جنگ خوددارى كردم با هلال بن اميه و مواره بن ربيع مصادف شدم آنها هم مانند من تخلف كرده بودند و آن طور كه خودشان مى گفتند، وضع كار آنها نيز پيچيده بود. تا اينكه شنيديم سپاه اسلام به همراه پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله مراجعت كرد، از كرده خود پشيمان شديم و به استقبال بيرون آمديم وقتى خدمت رسول خدا رسيديم به آن جناب سلام عرض ‍ كرديم و براى اين كه سالم است تبريك و تهنيت گفتيم ولى آن حضرت جواب ما را نداد و از ما رو برگردانيد به دوستان و آشنايانمان سلام كرديم آنها هم جواب ندادند. اين خبر به گوش خانواده هاى ما رسيد. ايشان نيز از حرف زدن با ما خوددارى كردند. وضع عجيبى پيش آمد به مسجد كه وارد مى شديم با هركس صحبت مى كرديم جواب نمى داد.

زنان ما خدمت پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله رفته ، گفتند: شنيده ايم از شوهران ما رو برگردانيده اى آيا ما نيز از آنها جدا شويم ؟ رسول خدا به آنها فرمود: كناره گيرى نكنيد ولى نگذاريد با شما نزديكى كنند. كعب و دو رفيقش با مشاهده اين وضع گفتند: بودن ما در مدينه چه فايده دارد اكنون كه با ما سخن نمى گويند بهتر است كه از مدينه خارج شويم و در كوهى به راز و نياز و توبه و استغفار مشغول گرديم با خداوند توبه ما را مى پذيرد و يا به همين حال از دنيا مى رويم

آنان به جانب يكى از كوههاى مدينه رفته روزها روزه مى گرفتند و شبها را به مناجات مى گذارندند. خانواده آنها برايشان غذا مى بردند ولى صحبت نمى كردند. پنجاه روز به اين حال سپرى شد و آنها گريه و استغفار مى كردند. روزى كعب به دوستان خود گفت : اكنون كه مورد خشم خدا و پيامبر و خانواده و دوستان قرار گرفته ايم پس چرا ما خود بر ديگران خشم نگيريم ؟ بياييد از هم جدا شويم هر كدام دور از ديگرى مشغول راز و نياز و توبه و بازگشت شويم و با هم صحبت نكنيم تا بميريم يا خدا توبه مان را قبول كند.

سه روز از يكديگر فاصله گرفتند، شبها در دل كوه هر كدام به گوشه اى راز و نياز داشته به طورى دور بودند كه همديگر را نمى ديدند. شب سوم حضرت رسولصلى‌الله‌عليه‌وآله در خانه ام سلمه بود و اين آيات نازل شد:

لقذ تاب الله على النبى و المهاجرين و الانصار الذين انبعوه فى ساعه العسره من بعد ما كاد يزيغ قلوب فريق منهم ثم تاب عليهم انه بهم رئوف رحيم و على الثلثه الذين خلفوا حتى اذا ضاقت عليهم الارض بما رحبت و ضاقت عليهم انفسهم وظنوا ان لاملجا من الله الا اليه ثم تاب عليهم ليتوبوا ان الله هو التواب الرحيم (٧٨) .

خدا بر پيغمبر و شما امت و اصحابش از مهاجر و انصار كه در ساعت سختى كه نزديك شود دلهاى فرقه اى از آنها از رنج و تعب بلغزد (در سختيهاى جنگ تبوك و غيره) و آنها پيروى از رسولش كردند باز لطف فرمود و از لغزشهاشان درگذشت كه او درباره رسول و مؤ منان به يقين مشفق و مهربانست و بر آن سه تن (فراه و هلال و كعب) كه (از توبه يا از جنگ تبوك) تخلف ورزيدند تا آنكه زمين با همه پهناورى بر آنها تنگ شد و بلكه از خود دلتنگ شدند و دانستند كه از غضب خدا جز به لطف او ملجا و پناهى نيست پس خدا بر آنها باز لطف فرمود تا توبه كنند كه خداوند او ملجا و پناهى نيست پس خدا بر آنها باز لطف فرمود تا توبه كنند كه خداوند بسيار توبه پذير و در حق خلق مشفق و مهربان است

بدين ترتيب خداوند توبه آنان را قبول نمود و آنها را به رحمت بى منتهاى خود بخشيد.(٧٩)

جبرئيل در تشييع جنازه او حاضر شد

امام صادقعليه‌السلام فرمود، پيامبر بر جنازه سعد بن معاذ نماز خواندند و نود هزار فرشته كه جبرئيل هم با آنان بود اقتداء كردند. رسول خدا به جبرئيل فرمود:

براى چه سعد بن معاذ استحقاق پيدا كرد كه تو با آن همه فرشته بر جنازه اش نماز بگذاريد؟ جبرئيل گفت :

سعد همواره سوره توحيد را نشسته ، ايستاده ، پياده و سواره در سفر و حضر مى خواند.(٨٠)

۳۳

درسى اجتماعى از يك آيه

روزى امام حسنعليه‌السلام از محلى عبور مى كرد، چشمش به جوانى افتاد كه قاه قاه مى خنديد، نزد جوان رفت و فرمود، اى جوان ، آيا شنيده اى كه در روز قيامت ، همه مردم وارد دوزخ مى شوند؟ جوان گفت : آرى شنيده ام و دانسته ام امام حسنعليه‌السلام فرمود، از كجا شنيده اى و دانسته اى ؟ آن جوان جواب داد: از اينكه خداوند در قرآن مى فرمايد:

و ان منكم الا واردها كان على ربك حتما مقضيا

همه شما (بدون استثناء) وارد جهنم مى شويد، اين امرى است حتمى و فرمانى است قطعى از ناحيه پروردگارتان (كه بعضى آن را مربوط به پل صراط مى دانند).

امام حسنعليه‌السلام فرمود:

آيا تو اطمينان دارى كه از آن افرادى نيستى كه تو را در جهنم نگه دارند؟ جوان پاسخ داد: نه ، چنين اطمينانى ندارم امام حسنعليه‌السلام فرمود: پس كسى كه نمى داند بهشتى است يا جهنمى اين گونه نمى خندد (و همه دهان را براى خنديدن نمى گشايد). آن جوان از اين نصيحت دلسوزانه امام حسنعليه‌السلام پند گرفت و بعد از آن روز ديگر آن جوان را خندان نديد.(٨١)

۳۴

تعليم و تعلم قرآن

قال رسول اللهصلى‌الله‌عليه‌وآله :

ان هذا القرآن مادبه الله فتعطموا مادبته ما استعطعتم

تفسير الامام / ٦٠ و محمع البيان ١/١٦ و جامع الاخبار/ ٤٧ و تفسير ابى الفتوح ١/١١

اين قرآن ضيافت خداوند است پس بياموزيد ضيافتش را چندانكه توانيد.

قال رسول اللهصلى‌الله‌عليه‌وآله :

تعلموا القرآن و علموه الناس

جامع الاحاديث /٦٧

قرآن را فراگيريد، و آن را به مردم بياموزيد.

منظور از ظلم شرك است

ابن مسعود مى گويد: وقتى آيه :

الذين آمنوا و لم يلبسوا ايمانهم بظلم (٨٢) نازل شد كار بر مردم دشوار گشت به رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله گفتند:

ما كداميك به خود ظلم نكرده ايم ؟

رسول خدا فرمود: معناى اين آيه آنچنان كه شما گمان مى بريد، نيست آيا نشنيده ايد كه لقمان صالح گفت :

ان الشرك لظلم عظيم(٨٣) بنابراين منظور از ظلم ، شرك است(٨٤).

۳۵

بلاغت و شيوايى الفاظ قرآن

مردى از قريش پيش از اسلام آوردن عمر بن خطاب به وى گفت : خواهر تو از دين بيرون شد (و به دين محمدصلى‌الله‌عليه‌وآله پيوست). عمر به خانه خواهر خود مى رود و به صورت او سيلى سختى مى زند، بطورى كه چهره او را مجروح مى سازد. پس از چند لحظه اى كه خشم عمر فرو مى نشيند. نگاهش به صحيفه اى مى افتد كه در زاويه خانه قرار داشت و روى آن نوشته شده بود:

بسم الله الرحمن الرحيم سبح الله ما فى السموات و ما فى الارض و هو العزيز الحكيم

و بر صجيفه اى ديگر خواند:

بسم الله الرحمن الرحيم طه ما انزلنا عليك القرآن لتشقى

عمر پس از توجه و تفطن به بلاغت قرآن و شيوايى الفاظ و عبارات آن اسلام آورد. وجود اين صحيفه ها در خانه خواهر عمر حاكى از آن است كه وى به خواندن آشنايى داشته است(٨٥)

۳۶

پيامبر پيوسته اين آيه را مى خواند

ابوذر غفارى همنشين پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله مى گويد: شبى رسول خدا صلى‌الله‌عليه‌وآله ما را به عبادت واداشت و خود آن حضرت در آن شب پيوسته بيدار بود و همواره اين آيه را مى خواند: ان تعذيهم فانهم عبادك و ان تغفرلهم فانك انت العزيز الحكيم (٨٦) . اكنون اى پيروان راستين محمدصلى‌الله‌عليه‌وآله بنگريد كه اين آيه كريمه چقدر در روح و جان پيغمبر اثر كرده و نفوذ داشته و در نظر و ديد وسيع رسول الله شكوهمند و پرفروغ بوده كه به نقل ابن صحافى بزرگوار و راستگو يك شب تمام را با قرائت آن تمام كرده و به پايان رسانيده اند.

۳۷

قرآن را غلط مى خواند و افتخار مى كرد

بنى اميه به انتشار دين اسلام اهميت نمى دادند و از پيروزى ها غنيمت و اموال مى خواستند، از آن رو در زمان آنان انتشار اسلام در جاهاى دوردست مانند تركستان و هند متوقف ماند، در صورتى كه مردم آن نواحى به اسلام تمايل داشتند و بدرفتارى خلفاى اموى آنان را از اسلام بيزار مى كرد و همين كه مختصر محبتى مى ديدند، مسلمان مى شدند و سپس از بيداد ماءمورين متنفر شده مرتد مى گشتند!

عده اى چاپلوس و در عين حال مستبد و ستمگر در دستگاه بنى اميه گرد آمدند كه با انواع تملق گويى خلفاى بنى اميه را بيش از آنچه كه بودند خودكام و ستمگر ساختند و اولين آنان حجاج است كه خليفه را خليفه الله خواند و خلافت را از نبوت برتر شمرد... و همان طور كه عمال خليفه از خليفه تملق مى گفتند، سايرين هم از عمال خليفه تملق مى گفتند و آنان را از اهانت بر اسلام ، جرى مى ساختند.

مى گويند، خالد قسرى (عامل هشام) مرد بى اطلاعى بود قرآن نمى دانست و اگر آيه اى از حفظ مى خواند چند جاى آن غلط بود، روزى براى مردم خطابه مى خواند و در وسط خطابه چند خطا و غلط از او سر زد به قسمى كه سراسيمه خطبه را بريد، اما در آن ميان يكى از همان تملق گويان فرياد زد: اى امير، از چه هراس دارى ؟ بى جهت نگران مشو، مرد عاقل كه قرآن حفظ نمى كند، قرآن حفظ كردن كار احمقان است خالد از اين سخن جان تازه گرفته گفت : راست گفتى خدا تو را بيامرزد.(٨٧)

۳۸

يك روز او به اندازه يك ماه رشد داشت

شيخ صدوق رحمه الله عليه به اسناد خود از حضرت اميرالمؤ منينعليه‌السلام روايت نمود كه فرمودند: چون حضرت عيسىعليه‌السلام متولد شد يكروز او به اندازه يك ماه رشد داشت و چون هفت ماهه شد گويى هفت ساله بود. مادرش دست او را گرفت و نزد معلم و مؤ دب و كاتب برد.

معلم گفت : بگو بسم الله الرحمن الرحيم

حضرت عيسىعليه‌السلام تقرير نمود: بسم الله الرحمن الرحيم

مؤ دب گفت ، بگو ابجد.

حضرت عيسىعليه‌السلام سر بلند كرد و گفت : آيا مى دانى معنى ابجد چيست ؟

مؤ دب چوبدستى را بلند كرد و بر او بزند.

حضرت عيسى گفت : اى معلم اگر مى دانى مرا چرا مى زنى و اگر نمى دانى بپرس تا من بگويم و تفسير كنم

معلم گفت : بگو ببينم

حضرت عيسى گفت : الف نام الله است ب نام بهجت الله است جيم جمال الله است دال دين الله است هوز ه هول جهنم است و ويل اهل آتش است ز زفير جهنم است ح حط و محود و محق خطاياى بندگان توبه كننده است (كلمن) كلام خدا كه هيچ بدلى از كلمات ندارد و هيچ كس جاى آن را نمى گيرد. (سعفض) صاع به صاع و جزا به جزا است(٨٨)

۳۹

صادقين در قرآن كيانند

روزى امير مؤ منانعليه‌السلام با جمعى از مسلمانان گفتگو داشت ، از جمله فرمود: شما را به خدا سوگند مى دهم آيا مى دانيد هنگامى كه خدا آيه :

يا ايها الذين آمنوا اتقوا الله و كونوا مع الصادقين (٨٩) را نازل كرد؟

سلمان گفت : اى رسول خدا آيا منظور از آن عام است يا خاص ؟ و پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله فرمود:

ماءمورين به اين دستور، همه مؤ منانند و اما عنوان صادقين مخصوص برادرم علىعليه‌السلام و اوصياء بعد از او تا روز قيامت است هنگامى كه علىعليه‌السلام اين سؤ ال را كرد، حاضران گفتند:

آرى ، اين سخن را از پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله شنيديم(٩٠).

۴۰