سرگذشتهاى تلخ و شيرين قرآن

سرگذشتهاى تلخ و شيرين قرآن0%

سرگذشتهاى تلخ و شيرين قرآن نویسنده:
گروه: کتابخانه قرآن کریم
صفحات: 84

سرگذشتهاى تلخ و شيرين قرآن

این کتاب در موسسه الحسنین علیهما السلام تصحیح و مقابله شده است.

نویسنده: غلامرضا نيشابورى
گروه: صفحات: 84
مشاهدات: 124898
دانلود: 4411

توضیحات:

سرگذشتهاى تلخ و شيرين قرآن
جستجو درون كتاب
  • شروع
  • قبلی
  • 84 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • دانلود HTML
  • دانلود Word
  • دانلود PDF
  • مشاهدات: 124898 / دانلود: 4411
اندازه اندازه اندازه
سرگذشتهاى تلخ و شيرين قرآن

سرگذشتهاى تلخ و شيرين قرآن

نویسنده:
فارسی

این کتاب در موسسه الحسنین علیهما السلام تصحیح و مقابله شده است.

ايثار به مسكين و يتيم و اسير

حضرت علىعليه‌السلام شبى براى آبيارى نخلستان شخصى اجير شد تا در برابر آن مقدارى جو از صاحب نخلستان مزد بگيرد، آن شب را تا صبح به كارگرى و آبيارى پرداخت و آن مقدار جو را گرفت ، آن مقدار جو را سه قسمت كرده يك قسمت آن را آرد نمود و با آن نان تهيه كرد، هماندم مسكينى آمد و تقاضاى غذا كرد، حضرت آن نان را به او داد. با قسمت دوم آن جو نيز نان تهيه كرد، وقتى آماده شد يتيمى آمد و تقاضاى كمك كرد، حضرت آن نان را به او داد. با قسمت سوم آن جو، نيز نان تهيه كرد، وقتى كه آماده گرديد، اسيرى آمد و تقاضاى غذا كرد، حضرت ، آن نان را به او داد، و خود و همسر و فرزندانش گرسنه ماندند. خداوند آياتى از سوره دهر (هل اتى) را در شاءن آن حضرت و اهل بيتش نازل كرد، كه در آيه ٨ اين سوره چنين مى خوانيم :

و يطمعون الطعام على حبه مسكينا و يتيما و اسيرا :

و غذاى خود را در عين اينكه به آن علاقه و نياز دارند، به مسكين و يتيم و اسير مى دهند. (٩١)

۴۱

معلم قرآن را در پستوى خانه مخفى كردند

ابن هشام(٩٢) مى نويسد: از خاندان خطاب (پدر عمر) فقط دختر او فاطمه و شوهر وى سعيد بن زيد ايمان آورده بودند. چون روابط عمر با مسلمانان در آغاز اسلام بسيار تيره بود، به طورى كه از دشمنان سرسخت پيامبر اكرم به شمار مى رفت پس خواهر خليفه و شوهر او اسلام خود را همواره از او پنهان مى داشتند. مع الوصف - حباب بن ارت در مواقع معينى به خانه آنها مى آمد و به آن دو قرآن ياد مى داد. اوضاع درهم ريخته اهل مكه ، عمر را سخت عصبانى كرده بود، زيرا مى ديد كه دو دستگى و تفرقه ميان آنها حكمفرماست و روز روشن قريش به سان شام تيره شده است بنابراين با خود فكر كرد كه برود ريشه اين اختلاف را با كشتن پيامبر قطع نمايد. براى اين هدف از محل پيامبر تحقيق نمود، گفتند: وى در خانه ايست در كنار بازار صفا و چهل تن مانند حمزه و ابوبكر و على و... حمايت او را بر عهده دارند.

نعيم بن عبدالله از دوستان صميمى عمر مى گويد: من عمر را ديدم كه شمشير خود را حمايل كرده بود، از مقصد او سؤ ال نمودم و او چنين پاسخ داد: دنبال محمد مى گردم كه ميان قريش دودستگى افكنده و به عقل و خرد آنها خنديده و آيين آنها را هيچ شمرده و خدايان آنها را تحقير نموده است ، مى روم كه او را بكشم(٩٣) .

نعيم مى گويد: به وى گفتم خودت را گول زدى(٩٤) تصور مى نمايى فرزندان عبد مناف تو را زنده مى گذارند، اگر تو مرد صلح جويى هستى نخست خويشان خود را اصلاح كن خواهر تو فاطمه و شوهر او كه مسلمان شده اند و از آيين محمد پيروى مى نمايند. گفتار نعيم طوفانى از خشم در سراسر وجود خليفه به وجود آورد و در نتيجه از مقصود خود منصرف گشت و به سوى خانه شوهر خواهر خود روانه شد. همين كه نزديك خانه آمد، زمزمه كسى را شنيد كه با آهنگ مؤ ثر قرآن محمدصلى‌الله‌عليه‌وآله را مى خواند. طرز ورود عمر به خانه خواهر خود طورى بود كه او و همسرش فهميدند عمر وارد خانه مى شود، بنابراين معلم قرآن را در پستوى خانه جاى دادند كه از چشم عمر مخفى باشد. فاطمه نيز ورقه اى را كه قرآن در آن نوشته شده بود مخفى كرد.

عمر بدون سلام و تعارف گفت : اين زمزمه اى كه به گوش من رسيد چه بود؟(٩٥) گفتند: ما چيزى نشنيديم ، عمر گفت : به من گزارش داده اند كه شما مسلمان شده ايد؟ و از آيين محمد پيروى مى نماييد. او اين جمله را با كمال عصبانيت گفت و به شوهر خواهر خود حمله نمود. خواهر وى به يارى شوهرش برخاست ، عمر خواهر خود را مورد حمله قرار داد و سر او با نوك شمشير سخت مجروح ساخت زن بينوا در حالى كه خون از سرش ‍ مى ريخت با دلى پر از ايمان گفت : آرى ما مسلمان شده ايم و به خدا و رسول او ايمان آورده ايم آنچه مى توانى درباره ما كوتاه نيا. منظره دلخراش ‍ خواهر كه با صورت خون آلود و ديدگان خونبار در برابر برادر ايستاده بود و سخن مى گفت ، لرزه بر اندام عمر انداخت و او را از كرده خود پشيمان ساخت پس از وى تقاضا نمود كه آن صحيفه را به او نشان دهد تا در كلمات محمد دقت كند. خواهر از ترس اينكه مبادا برادر آن را پاره كند او را قسم داد كه پاره نكند و او نيز متعهد شد و سوگند ياد نمود كه پس از خواندن ، آن را بازگرداند. سپس لوحى را به دست گرفت كه در آن آياتى چند كه ترجمه آنها چنين است ، نوشته بود، ١ - طه ، اين قرآن را به تو نازل نكرديم كه خود را به زحمت بيافكنى ٢ - اين قرآن فقط وسيله يادآورى است براى كسانى كه مى ترسند ٣ - اين قرآن از جانب آنكه زمين و آسمانهاى بلند را آفريد نازل شده است ٤ - آفريدگار بر عرش ‍ (آفرينش) استيلاء دارد ٥ - هر چه در زمين و آسمانها است از او است ٦ - آشكار و نهان را مى داند(٩٦). اين آيات بليغ و سخنان فصيح و محكم عمر را سخت تحت تاءثير قرار داد، مردى كه تا چند لحظه پيش دشمن شماره يك قرآن و اسلام بود مصمم گشت كه روش خود را تغيير دهد و به سوى خانه اى كه قبلا اطلاع پيدا كرده بود كه رسول خدا در آنجا است روانه شد و در خانه را كوبيد. مردى از ياران رسول اكرمصلى‌الله‌عليه‌وآله برخاست و از شكاف در نگاه كرد، ديد كه عمر شمشير را (خود) حمايل نموده و پشت در ايستاده و منتظر بازشدن در خانه است فورا برگشت و پيامبر را از جريان آگاه ساخت حمزه پسر عبدالمطلب گفت : بگذار وارد شود هرگاه با حسن نيت وارد شد مقدم او را گرامى مى داريم و در غير اين صورت او را مى كشيم

طرز رفتار عمر با پيامبر اعتماد آنها را جلب كرد و چهره باز و اظهار ندامت و پشيمانى او از كرده هاى خويش تصميم نهائى او را ثابت نمود و بالاخره در محضر گروهى از ياران رسول خدا اسلام آورد و از آن پس در صف مسلمانان در آمد. ابن هشام در ص ٣٦٨ سيره خود اسلام آوردن عمر را به طور ديگرى هم نوشته است

۴۲

مقايسه اى بيجا

چونآيه قل لا اساءلكم عليه اجرا الا الموده فى القربى نازل شد پيامبر صلى‌الله‌عليه‌وآله به مشركان مكه فرمود: خويشاوندان مرا اذيت نكنيد، آنها نيز اين پيشنهاد را پذيرفتند، اما هنگامى كه پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله از بتهاى آنان بدگويى كرد، گفتند: محمد منصفانه با ما رفتار نمى كند، از يكسو از ما مى خواهد خويشاوندانش را آزار ندهيم ، ولى از سوى ديگر با بدگويى از خدايان ما آزارمان مى دهد. در اينجا آيهقل ما ساءلتكم من اجر فهو لكم نازل شد و به آنها گفت : آنچه من در اين باره از شما خواستم به نفع خود شما بود حال مى خواهيد آنها را آزار بكنيد يا نكنيد(٩٧) .

۴۳

قرائت قرآن با صداى حزين

قال الصادقعليه‌السلام :

ان القرآن نزل بالحزن فاقرؤ وه بالحزن

الكافى ٢/٦١٤

همانا قرآن همراه با اندوه فرود آمده است پس آن را همراه با حزن بخوانيد.

كان الكاظمعليه‌السلام اذا قراء يحزن ، و يبكى و يبكى السامعون لتلاوته

الارشاد ٢/٢٣٥

هنگامى كه امام كاظمعليه‌السلام قرآن مى خواند، صدايش را حزن انگيز مى كرد و مى گريست و شنوندگان تلاوت حضرتش نيز مى گريستند.

قال الصادقعليه‌السلام :

كان الكاظمعليه‌السلام اذا قراء كانت قراءته حزنا و كانما يخاطب انسانا

الدعوات /٢٣

وقتى امام كاظمعليه‌السلام قرآن مى خواند، قرائتش اندوهناك بود. و چنان بود كه انسانى را مورد خطاب قرار مى دهد.

۴۴

ببينيد چگونه آيه اى خطاكارى را هدايت مى كند

فضيل بن عياض در آغاز كار مردى بد عمل و خشن و بى رحم بود و بين سرخس (كه از شهرهاى خراسان است) و (ايبورد) راهزنى مى كرد. سبب توبه اش اين بود كه عشق به دخترى در دلش افتاد، شبى از ديوارها بالا رفت تا به معشوقه خود دست بيابد و از او كامياب گردد، ناگهان صداى يك نفر به گوشش رسيد كه در آن وقت شب قرائت قرآن مى كرد و اتفاقا اين آيه را مى خواند:الم ياءن للذين آمنوا ان تخشع قلوبهم لذكر الله . فضيل گفت : بلى يا رب قرآن بلى اى پروردگار من وقتش رسيده است و از آنجا برگشت و در آن شب به خرابه اى پناهنده شد كه كاروانى آنجا فرود آمده بود يك وقت يكى از آنان گفت :

بار كنيم و برويم ، بعضى ديگر گفتند:

نه بايد بمانيم تا صبح شود زيرا اين منطقه زير فرمان و نظر فضيل است و ممكن است راه را بر ما ببندد. فضيل صداى آن آنان را شنيد او بكلى از كارهايش دست برداشته بود، گفت : شما در امانيد فضيل منم و ديگر از ناحيه من نگرانى نداشته باشيد.(٩٨)

۴۵

انگشتر قرآنى

عالم ربانى حاج ملا اسد الله بافقى يك انگشتر عقيق يمنى داشت كه بسيار زيبا و ديدنى بود و آن را دخت گرانمايه پيامبر، فاطمهعليها‌السلام به او عنايت فرموده بود و روى آن اين آيه شريفه نقش بسته شده بود:

... و من يتق الله يجعل له مخرجا و يرزقه من حيث لا يحتسب و من يتوكل على الله فهو حسب ان الله بالغ امره قد جعل الله لكل شى ء قدرا (٩٩)

داستان دريافت اين نشان افتخار را خودش براى نگارنده اينگونه بيان كرد: مدتها من به آن بانوى بزرگ توسل جسته و به بركت او از خداى جهان آفرين خواسته خويش را مى خواستم روزى در منزل نشسته بودم كه گفتند: بانويى درب منزل است و مرا مى خواهد. بيرون رفتم ديدم بانويى در چادر مشكى و كاملا پوشيده به گونه اى كه در بافق ما چنين لباس و پوششى معمول نبود، خطاب به من گفت :

اين بسته را بى بى به شما داده است بسته را تحويل داده و بى درنگ رفت من دچار غفلت شدم و نتوانستم بپرسم كه بى بى كيست ؟

بسته را گشودم ديدم اين انگشترى زيبا در ميان بسته اى كوچك است به خود آمدم كه اين زن از كجا به منزل ما آمد؟ و بى بى كيست كه او فرستاده ايشان باشد؟ پشت سر او با شتاب آمدم اما هر چه جستجو كردم اثرى از او نيافتم و مردم كوچه و خيابان و همسايه گفتند: زنى با نشانه هايى كه شما مى دهيد، نديده ايم

دريافتم كه اين عنايت و اعطايى و مدال افتخار آن بانوى دوسرا، حضرت فاطمهعليها‌السلام است

عمر معناى اءب را نمى دانست

روزى عمر بر منبر بود و آياتى از سوره عبس را تلاوت مى كرد تا به اين آيه رسيد:وفاكهه و اءبا (١٠٠) : يعنى و ميوه و چراگاه براى شما آفريديم ، عمر گفت : معنى همه آيات در اين سوره را مى دانيم اما نمى دانيم معناى اءب چيست ؟! پس عصايى را كه در دست داشت رها كرد و گفت : به خدا سوگند كه اين يكنوع تكلف است ، چه اشكالى دارد كه معناى اءب را ندانيم ! شما مردم از چيزى از كتاب الله پيروى كنيد كه براى شما تبيين شده و به آن عمل نماييد و آنچه نمى فهميد به پروردگار موكول كنيد(١٠١) .

ابن ام مكتوم مردى نابينا

پيشواى بزرگ مسلمانان به خوبى مى دانست كه بت پرستى بسيارى از مردم ، جنبه تقليدى و پيروى از سران قبيله است و ريشه محكمى در دل آنها وجود ندارد، هرگاه انقلابى در ميان سران به وجود آيد و موفق گردد كه يكى دو نفر را با خود هم آهنگ سازد بسيارى از مشكلات را حل خواهد نمود. از اين رو اصرار زيادى در اسلام آوردن وليد بن مغيره - كه بعدها فرزند او (خالد بن وليد) از سران لشكر و كشور گشايان مسلمان گرديد - داشت ، زيرا كهنسال ترين و با نفوذترين شخص بود كه در ميان قريش عظمت و فرمانروايى داشت و او را حكيم عرب مى خواندند و نظر او را در موارد اختلاف محترم مى شمردند.

روزى پيامبر در فرصت مناسبى با او سخن گفت ، درست همان موقع اين ام مكتوم كه مردى نابينا بود حضور پيامبر رسيد و تقاضا كرد كه مقدارى قرآن بر او بخواند و در تقاضاى خود اصرار زياد نمود. اين مطلب بر رسول خدا گران آمد زيرا معلوم نبود كه چنين فرصتى بار دگر بدست آورده و بتواند در محيطى آرام با حكيم عرب سخن بگويد، به همين جهت از ابن ام مكتون روى برگردانيد و چهره درهم كشيد و او را ترك گفت اين جريان گذشت ولى پيامبر در اين وضع فكر مى كرد كه ١٤ آيه زير كه در آغاز سوره عبس ‍ قرار گرفته نازل گرديد، اينك ترجمه قسمتى از آنها را مى آوريم :

چهره درهم كشيد و پشت بگردانيد كه چرا مرد نابينايى نزد وى آمد تو چه مى دانى شايد قلب او با پذيرفتن اسلام پاك گردد و تذكر به او سود دهد؟ اما آنكه بى نيازى نشان مى دهد تو بدو اقبال مى كنى با آن كه اگر اسلام نپذيرد بر تو گناهى نيست اما آنكه شتابان نزد تو آمده و مى ترسد، تو از او غفلت مى ورزى چنين مكن كه اين قرآن تذكرايست هر كه خواهد آن را ياد(١٠٢) گيرد!!....

۴۶

قرآن و قسم دروغ

جنگ تبوك كه در سال نهم هجرت واقع شد و در واقع يك مانور نظامى مسلمانان و اعلام آماده باش در مقابل ابرقدرت روم بشمار مى آمد، به طور خلاصه چنين بود:

به پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله خبر رسيد ابرقدرت روم با چهل هزار جنگجوى مجهز در مرزها در حال نقل و انتقال است و قصد حمله به مسلمانان را دارد. پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله اعلام بسيج عمومى كرد و تعداد سى هزار نفر داوطلب از مسلمانان مدينه و اطراف ، كه شخص پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله نيز همراه آنها بود از مدينه به سوى شام حركت كردند، تبوك آخرين نقطه و دورترين مكانى بود كه پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله براى اولين بار براى جلوگيرى از دشمن به سوى آن حركت مى نمود. وقتى خبر حركت سى هزار بسيجى آماده با روحيه عالى ، به قيصر روم رسيد، با اطلاع قبلى كه از دلاوريهاى مسلمانان داشت ، دستور عقب نشينى سپاه خود را صادر كرد و مسلمانان در اين جنگ از نظرات گوناگون با دشواريها و سختيها مواجه بودند، از اين رو به لشگر مسلمين در اين جنگ جيش ‍ العشره (ارتش درگير با دشواريها و سختيها) گفتند.

وقتى اين ارتش به نقطه تبوك رسيدند، فهميدند دشمن عقب نشينى كرده و زبونانه ، به وحشت افتاده و برگشته است پس از مشورت ، به دستور پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله بى آنكه جنگى واقع شود، ارتش اسلام به سوى مدينه بازگشت و براى ابرقدرت روم ثابت شد كه مسلمانان آمادگى كامل رزمى دارند، و نمى توان پنجه در پنجه آنها گذاشت در اين بحران ، منافقان خواستند از فرصت استفاده كرده و ضربه خود را بزنند، اما مسلمانان با هوشمندى در كمين آنها آماده بودند، كه نقشه آنها را در نطفه خفه كنند.

يكى از اين مسلمانان عامر بن قيس در مدينه بود كه شنيد منافقى به نام جلاس نزد همپالگى هاى خود به ساحت مقدس پيامبر صلى‌الله‌عليه‌وآله جسارت كرده پس او زبان به ناسزا گشود و خطاب به منافقان گفت : سوگند به خدا اگر محمدصلى‌الله‌عليه‌وآله راستگو باشد شما بدتر از الاغ هستيد.

عامر (كه يك مسلمان آماده و رزمنده و قاطع بود) پاسخ دندان شكنى به او داد و به او گفت : آرى سوگند به خدا محمدصلى‌الله‌عليه‌وآله راستگو و حق است و شما بدتر از الاغ هستيد. هنگامى كه پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله به مدينه بازگشت ، عامربن قيس به حضور آن حضرت شتافت و نقشه منافقان و ناسزاگويى جلاس را به پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله گزارش داد.

پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله جلاس را خواست و جريان را به او گفت ، جلاس گفت : اى رسول خدا، عامر دروغ مى گويد. پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله عامر و جلاس را كنار منبر برد و فرمود: در اينجا سوگند ياد كنيد، جلاس ‍ سوگند ياد كرد كه به پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله ناسزا نگفته ، و عامر سوگند ياد كرد كه جلاس ، ناسزا گفته است سپس عامر عرض كرد خدايا! آيه اى در مورد ما دو نفر درباره اينكه راستگوى ما كيست ، بر پيامبرت نازل كن پيامبر و مؤ منان آمين گفتند. قبل از آنكه پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله و جمعيت متفرق ، جبرئيل نازل شد و آيه ٧٤ سوره توبه را نازل كرد(١٠٣) :

يحلفون بالله ماقالوا و لقد قالوا كلمه الكفرو كفروا بعد اسلامهم و هموا بما لم ينالوا...

به خدا سوگند مى خورند كه در (غياب پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله ناسزا) نگفته اند، در صورتى كه (در حالى كه) قطعا سخنان كفرآميز گفته اند و پس از اسلام كافر شده اند ، و تصميم به كارى گرفتند كه به آن ترسيدند آنان فقط از اين انتقام مى گيرند كه خدا و رسول ، آنها را به فضل و كرمش بى نياز ساخته (در عين حال) اگر توبه كنند براى آنها بهتر است و اگر روى گردانند، مشمول مجازات سخت دنيا و آخرت الهى خواهند شد و در سرزمين ، ولى و حامى نخواهند داشت

قرآنى به دريا افتاد

امام صادقعليه‌السلام فرمود: قرآنى به دريا افتاد (امواج) دريا آن را به ميانه دريا برد، به دنبال آن بودند تا آن را پيدا كنند، پس از مدتى آن را يافتند كه همه اش از بين رفته بود، فقط آيه ٣٥ سوره شورى باقى مانده بود:

الا الى الله تصير الامور

آگاه باش كه همه كارها به سوى خدا باز مى گردد(١٠٤)

آرى مرجع و بازگشت همه كارها خداست پس بايد هميشه به او توكل كرد و هيچگاه او را فراموش ننمود.

نفوذ گفتار مرحوم ملا على كنى (ره)

ناصرالدين شاه تصميم داشت خيابان ناصرخسرو را بكشد و بايستى مسجد كوچكى كه در مسير بود، خراب مى كرد تا در جاى ديگر مسجد بزرگترى بسازد و به خيال خود تبديل به احسن نموده باشد چون خبر به حاجى على كنى رسيد اين سوره را برايش نوشت :

بسم الله الرحمن الرحيم

الم تركيف فعل ربك باصحاب الفيل الم يجعل كيدهم فى تجليل و ارسل عليهم طيرا ابابيل ترميهم بحجاره من سجيل فجعلهم كعصف ماءكول

حاج على كنى با نقل اين سوره به شاه فهماند كه مسجد خانه خداست و كسانى كه بخواهند خانه خدا را خراب كنند، تباه مى شوند. شاه از خراب كردن مسجد صرفنظر كرد و دستور داد از محل موقوفات آن را ترميم كردند(١٠٥).

خود را به ستون مسجد بستند

سال نهم هجرت بود، به پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله خبر رسيد كه سپاه چهل هزار نفرى روم در تبوك (كه ٦١٠ كيلومتر با مدينه فاصله داشت) نقل و انتقالاتى مى كنند و تصميم ضربه زدن به مسلمين را دارند.

پيامبر اسلامصلى‌الله‌عليه‌وآله اعلام بسيجى عمومى كرد، با اينكه فصل تابستان و هنگام جمع آورى محصول بود و راه جبهه بسيار طولانى ، در عين حال سى هزار نفر از مسلمين همراه پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله به سوى سرزمين تبوك حركت كردند. سرانجام بدون درگيرى ، سپاه روم عقب نشينى كرد، و سپاه اسلام به مدينه بازگشت سه نفر به نامهاى : ابولبابه - ثعلبه و اوس ، بر اثر سستى در سپاه اسلام شركت ننمودند. آياتى در مزمت متخلفين نازل شد، اينها آن آيات را شنيدند، بسيار ناراحت شده و پشيمان گشتند و يقين نمودند كه به هلاكت افتاده اند، هر سه نفر توبه كردند، و به مسجد رفتند و خود را به ستونهاى مسجد بستند و به گريه و زارى و مناجات با خدا پرداختند تا خداوند گناه آنها را بخشيد.

هنگامى كه پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله از سفر جهاد بازگشت ، از حال آنها خبر گرفت ، گفتند: آنها سوگند ياد كرده اند كه خود را از ستون مسجد باز نكنند تا شخص پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله چنين كند. رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله فرمود: من نيز سوگند ياد مى كنم كه چنين كارى نكنم مگر اينكه خدا به من اجازه دهد. پس از مدتى آيه ١٠٢ سوره توبه نازل شد:

و آخرون اعترفوا بذنوبهم خلطوا عملا صالحا و آخر سيئا عسى الله ان يتوب عليهم ان الله غفور رحيم :

و گروهى ديگر به گناهان خود اعتراف كردند، و اعمال صالح و ناصالح را به هم آميختند، اميد است خدا توبه آنها را بپذيرد و خدا آمرزنده و مهربان است

طبق اين آيه ، توبه آنها پذيرفته شد و پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله آنها را از ستون مسجد باز كرد.

ابولبابه و دو تن ديگر به شكرانه قبولى توبه شان تصميم گرفتند همه اموال خود را به حضور پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله آورده تا در راه خدا مصرف كنند همين كار را كردند و گفتند: دلبستگى به همين اموال ما را از شركت در جنگ بازداشت ، اكنون اينها را از ما بگير و در راه خدا به مصرف برسان

پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله فرمود: هنوز دستورى در اين باره به من نرسيده است ، چيزى نگذشت كه آيات ١٠٣ تا ١٠٥ سوره توبه نازل شد، كه دستور داده بود قسمتى از اموال آنها را بگير.پيامبر صلى‌الله‌عليه‌وآله قسمتى از اموال آنها را گرفت و در راه خدا به مصرف رسانيد. و مطابق روايات ، پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله يك سوم اموال آنها را گرفت و به مصرف رسانيد.

اين تابلو تاريخى بيانگر چند امر است :

١ - ماهيت در جهاد در اسلام

٢ - توجه عميق مسلمين دست پرورده پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله به امر عظيم جهاد

٣ - ناراحتى شديد خطاكاران مسلمان كه چرا در جهاد شركت نكرده اند.

٤ - توبه حقيقى آنها.

٥ - جبران مالى آنها، بر اين اساس كه چون دلبستگى به مال آنها را از جهاد بازداشته بود، از همان اموال در راه خدا صرف نظر كردند(١٠٦).

۴۷

جامعيت علمى قرآن

و نزلنا عليك الكتاب تبيانا لكل شى ء

النحل /٨٩

و فرو فرستاديم بر تو كتاب را كه بيانگر هر چيزى است

ما فرطنا فى الكتاب من شى ء

انعام /٣٨

و فرو نگذاشتيم در كتاب چيزى را.

قال رسول اللهصلى‌الله‌عليه‌وآله :

من اراد علم الاولين و الاخرين فليور القرآن

كنز العمال ١/٥٤٨

هر كه علم اولين و آخرين خواهد، بايد در قرآن بجويد.

قبل از آتش جهنم در آتش دنيا سوخت

از كسانى كه متهم به معارضه با قرآن هستند عبدالله بن مقفع را مى توان نام برد. او از نويسندگان و ادباى معروف قرن دوم هجرى است مى گويند در آغاز مجوسى بود و بعد اسلام آورد، او احاطه كاملى بر لغت عربى و فارسى داشت و تعدادى از كتابهاى فارسى را به عربى ترجمه كرده كه از آن جمله كتاب كليله و دمنه بود. در مقدمه اى كه بر كتاب كليله و دمنه نوشته با صراحت تمام اظهار اسلام مى كند، ولى مى گويند كلمات زننده اى گاه و بيگاه از او شنيده مى شده كه بواسطه همانها بالاخره به دست سفيان بن معاويه مهلبى امير بصره كه ظاهرا خرده حساب هايى نيز با او داشت كشته شد. هنگامى كه سفيان مى خواست او را در تنور آتش بيفكند گفت :

من تو را مى كشم و هيچ ايرادى بر من نيست ، چون تو زنديقى و عقايد مردم را خراب كرده اى ! اين حادثه در حدود سال ١٤٥ هجرى اوايل خلافت بنى العباس روى داد(١٠٧).

آيه اى كه در مورد بلال بر پيغمبر نازل شد

بعضى نوشته اند وقتى بلال مؤ ذن پيغمبرصلى‌الله‌عليه‌وآله اذان مى گفت يهوديان او را مسخره مى كردند، چون بلال قيافه مناسبى نداشت ، سياه پوست بود و زبان او طورى بود كه ، حرف ش را درست نمى توانست تلفظ كند. بجاى اشهد، اسهد مى گفت و به همين جهت او را مسخره مى كردند! يهوديان مى گفتند: آدمى از اين بهتر پيدا نشد كه پيغمبرصلى‌الله‌عليه‌وآله او را به عنوان مؤ ذن خود انتخاب كرده است(١٠٨) ؟

اما پيغمبرصلى‌الله‌عليه‌وآله مى خواست ، آن روز تبعيض نژادى را از بين برده و ارزشهاى معنوى را بالا ببرد، زيرا ارزشهاى آن زمان بر حسب ظواهر و مال و ثروت بود و بر عناوين اجتماعى تكيه مى شد. و پيغمبر صلى‌الله‌عليه‌وآله مى خواست در آن شرايط، آن مظاهر فريبنده را خرد كرده ، و ثابت كند ممكن است ارزشهاى انسانى و معنوى در چهره يك انسان سياه حبشى وجود داشته باشد. پس مى توان مؤ ذن پيغمبرصلى‌الله‌عليه‌وآله باشد. بهرحال ، چون مخالفين و يهوديان اعتراض مى كردند كه : اين كيست كه پيغمبرصلى‌الله‌عليه‌وآله او را فرستاده تا اذان بگويد؟ خداوند براى اينكه عملا نيز جواب آنها را داده باشد(١٠٩) ، اين آيه را بر پيامبر نازل فرمود:

و من اسحن قولا ممن دعا الى الله و عمل صالحا و قال اننى من المسلمين (١١٠)

چه كسى نيكو سخن تر خواهد بود، از كسى كه دعوت به سوى خدا كند و عمل صالح انجام دهد و بگويد من از مسلمانان هستم ؟

پيامبر فرمود: شما بلال را آدم پستى مى دانيد؟ ولى بدانيد كه اين كسى است كه زبان او كار مى كند و مطلب حق مى گويد، و بيان او هم بهترين بيانهاست شايد هم اين آيه اشاره اى به اين معنى داشته باشد كه ، به گفتار نگاه نكنيد، بلكه به اعمال و حقايق توجه داشته باشيد.

امام علىعليه‌السلام نيز فرموده است : انظرالى ما قال ، ولاتنظر الى من قال(١١١) .

به گفتار بنگريد، نه به گوينده آن ، و اين آيه هم فرموده : شما به سخن نگاه كنيد، كه سخن حق و شعار توحيد است

۴۸

استخاره آيه الله حجت قدس سره شريف

حضرت آيت الله العظمى آقاى حجت از فقهاى نامدار شيعه و سالك الى الله بود. وى از چند سال قبل ، مرگ خود را پيش بينى كرده ، بنابراين روز به روز، كارهايش را مرتب و منظم مى نمود تا يك سال قبل ، به واسطه خوابى كه ديده بود به مرگ خود اشاره كرد. چند روز مانده به مرگشان براى همه خانواده و اطرافيان ايشان ، اين امر هم محسوس شد. آن بزرگوار، كسى را از پى نايب و دوست و وصى خود، حضرت حجه الاسلام و المسلمين آقاى حاج سيد احمد زنجانى مى فرستد. پس از حاضر شدن ايشان ، در جمعى كه بعضى از فضلاى ديگر هم نشسته بودند، گفتند: مهر اسم مرا بشكنيد (مهرى كه با آن ، ذيل نامه ها و فتواها را امضاء مى كردند) آقايان گفتند: چرا؟ ايشان گفت : براى اينكه كسى بعد از من از اين مهر سوءاستفاده نكند. عرض ‍ كردند: حالا چرا؟ او گفت ، از اين كسالت ، خوب نخواهم شد، و اصرار كردند. ولى حاضران جلسه تفاءل به نيك نگرفته و انكار كردند. ايشان قرآن خواستند تا براى اين كار استخاره كنند همه منتظر و خواهان اين بودند كه آيه اى بيابد كه وعده بهبودى حال ايشان را بدهد، اما تا قرآن را گشود و به اول صفحه آن نگاه كرد، تبسم نمود. و با وجد و نشاط و انبساط فراوان ، اين آيه را خواند:له دعوه الحق (رعد، آيه ١٤)، آقا قرآن را به دست حاضرين داد و همه با شگفتى ديدند كه اول سطر آيه كريمهله دعوه الحق بود.

پس ، ايشان را قانع كردند كه مهر را نشكند بلكه در ظرفى لاك و مهر، گرفته شد و به نحو امانت نزد آقاى زنجانى بماند. ايشان اجازه داده و قيچى خواستند تا بند آن را از گردن خودشان ببرند. حاضرين ، متاءثر از اين عمل ، ولى خود با روح باز، بند را بريد و مكرر مى گفتند: له دعوه الحق ، له دعوه الحق پس از آن ، آقاى حاج غلامحسين اتفاق ، وكيل خود در تهران را خواست و در حضور آقاى زنجانى و بعضى ديگر، موجودى خود از وجوهات را حواله نمود كه به طلاب تبريز و نيز مبلغ دو هزار تومان براى چاپ كتاب الغدير آيت الله امينى بدهد.... از اول روز دوشنبه - و حتى قبل از آن - از هنگام ظهر مى پرسيدند، مثل كسى كه در نزديك ظهر، كار مهمى داشته باشد. حاضرين ، تصور مى كردند كه ايشان به خاطر نماز، سراغ ظهر را مى گيرند، تا اينكه در روز دوشنبه سوم ماه جمادى از يكى از دامادهايشان پرسيدند: امروز چند شنبه است ؟ او از پريشانى خاطر، اشتباه كرد و گفت : امروز يك شنبه ، دوم ماه است آيت الله به زبان تركى از روى تعجب گفتند: پى (پى ، واژه اى تركى است كه در مواقع تعجب بكار مى برند). در اين موقع ، يكى ديگر از بستگان و نزديكانش گفت : خير، امروز دوشنبه ، سوم ماه است حضرت آيت الله حجت - رحمه الله عليه - چون حساب خود را روشن و مطابق ديد، خوشحال شد و سر را به تصديق حركت داد و باز پرسيدند: چه وقت است و چقدر تا ظهر مانده ؟ آنگاه به فرزند برومند خود، جناب حجه الاسلام سيد حسن حجت دستور دادند براى من عديله بخوان ايشان هم خواندند و اعتقادات مكرر نمودند تا رسيدند به استودعك دينى مكرر گفتند: خدايا دينم را به تو سپردم پس از عديله تربت سيدالشهداء -عليه‌السلام - طلبيده و قدرى ميل كردند و گفتند: آخرزادى من الدنيا التربه اوتربه الحسين

حضرت آيت الله حاج شيخ مرتضى حائرى يزدى ، گفتند: من خدمت ايشان ، حاضر بودم و ديدم و شنيدم كه فرمود: در را باز كنيد، جدم علىعليه‌السلام به عيادت من مى آيد.

من كرارا ديدم كه آيت الله زاده حائرى ، غبطه مى خورد و حسرت مى برد و به نحوه مردن آيت الله العظمى حجت ، و مى گفت : هنوز چنين مردنى نديدم و به گفته واعظ شهيد آقاى حاج انصارى قمى ، اين گونه مردنها واقعا سرقفلى دارد.(١١٢)

پيامبر از مردم پيمان گرفت

وقتى كه آيه ٢٣ سوره شورى :قل لا اسئلكم عليه اجرا الا الموده فى القربى (بگو از شما پاداشى براى رسالت نمى خواهم جز دوستى با خويشان)، نازل شد(١١٣) پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله مردم را جمع كرد و ايستاد و خطاب به آنها فرمود: خداوند براى من بر شما چيزى را واجب كرده ، آيا آنرا ادا مى كنيد؟ كسى پاسخ نداد و اين سخن پيامبر سه بار تكرار كرد و كسى جواب نداد، پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله به آنها فرمود: آن چيز طلا و نقره و غذا نيست ، در اين وقت گفتند: بگو چيست ؟ فرمود: خداوند اين آيه ( ٢٣ شورى) را نازل كرده است گفتند: ما آن را مى پذيريم امام صادقعليه‌السلام مى فرمايد: سوگند به خدا از آن همه جمعيت هيچكس ‍ جز هفت نفر به آن عهد خود وفا نكردند. آن هفت نفر عبارتند از سلمان ، ابوذر، مقداد، عمار، جابر بن عبدالله انصارى ، بيت (غلام رسولخدا) و زيد بن ارقم(١١٤)

۴۹

معنى سبحان الله

شخصى از عمر بن خطاب پرسيد: تفسير كلمه سبحان الله چيست ؟

عمر گفت : در باغ (اشاره به باغى كه در آنجا بود) مردى هست كه وقتى سؤال كنى ، پاسخ مى دهد، و وقتى سكوت كنى ، آغاز به سخن (در راه آموزش)، نمايد.

آن شخص به باغ رفت و ديد حضرت على عليه‌السلامدر باغ مشغول كار است ، به حضورش رفت و عرض كرد: معنى سبحان الله چيست ؟

علىعليه‌السلام فرمود:

سبحان الله ، تعظيم مقام بلند و با عظمت خداست و منزه دانستن خداست از آنچه مشركان مى پندارند و وقتى كه بنده اى اين كلمه را مى گويد، همه فرشتگان بر او درود مى فرستند(١١٥).

پيامبر بعد از نزول آيه زكات او را قبول نكرد

ابى امامه باهلى گفت : ثعلبه بن حاطب انصارى خدمت پيغمبرصلى‌الله‌عليه‌وآله آمده عرض كرد: يا رسول الله دعا كن خداوند به من ثروتى عنايت كند. فرمود: ثعلبه مقدار كمى كه سپاسگزارى آن را بكنى ، بهتر از ثروت زياد است كه توان سپاس آن را نداشته باشى ثعلبه رفت ، باز دومرتبه مراجعه نمود و تقاضاى خود را تكرار كرد اين بار به او فرمود: ترا پيروى و اقتدا به من نيست ؟ به خدا سوگند اگر بخواهم كوهها برايم طلا شود و در اختيارم باشد خواهد شد. باز رفت ، سومين بار مراجعه نموده ، گفت : برايم دعا فرما لئن رزقتى الله مالا لا عطين كل ذى حق حقه اگر خدا مرا ثروتى بدهد هركه را حقى در آن مال باشد حقش را خواهم داد. آن جناب دعا كرد: خدايا به ثعلبه مالى عنايت كن چند گوسفند تهيه كرد. كم كم گوسفندان او چنان رشد رو به افزايش گذاشتند كه شبيه موران توليد مثل مى نمودند (ابتدا ثعلبه تمام نمازهاى خود را پشت سر پيغمبرصلى‌الله‌عليه‌وآله به جا مى آورد)، بعد كه گرفتاريش زياد شد فقط ظهر و عصر را به مسجد مى آمد. بقيه نمازها را در محل گوسفندان مى خواند. اشتغال ثعلبه از زيادى گوسفندان كار را به جايى رسانيد كه روز جمعه به مدينه مى آمد و نماز جمعه را مى خواند كه آنهم بعد از مدتى ترك شد و روز جمعه نيز ديگر نمى آمد. بعضى روزها بر سر راه مى آمد از عابرين اخبار مدينه را مى پرسيد. روزى پيغمبر اكرمصلى‌الله‌عليه‌وآله جوياى حال ثعلبه شد، گفتند: گوسفندان او به اندازه اى زياد شده كه در اين نزديكى ، محلى كه گنجايش آنها را داشته باشد، نيست سه مرتبه فرمود: واى بر ثعلبه ، واى بر او. آيه زكات نازل شد. پيغمبرصلى‌الله‌عليه‌وآله دو نفر يكى از بنى سليم و ديگرى از جهنيه انتخاب نمود و دستور گرفتن زكات را براى آنها نوشت و فرمود: پيش ثعلبه و مرد ديگرى از بنى سليم برويد زكات مال آنها را بگيريد. پيش ثعلبه آمدند نامه پيغمبرصلى‌الله‌عليه‌وآله را برايش خواندند و درخواست زكات كردند. ثعلبه فكرى كرده گفت : اين جزيه يا شبيه جزيه است فعلا برويد از ديگران كه گرفتيد، برگرديد. پيش مرد سليمى رفتند، از جريان مطلع شد از بهترين شترهاى خود انتخاب نمود سهميه زكات را داد. به او گفتند: ترا امر نكرده اند شترهاى ممتاز را انتخاب كنى گفت : من خود مايلم اين كار را بكنم به ديگران نيز رجوع كرده ، زكات را گرفتند، آنگاه پيش ‍ ثعلبه برگشتند. گفت : نامه را بدهيد ببينم پس از خواندن ، باز پاسخ داد كه اين جزيه يا شبيه آنست برويد تا من در اين باره فكر كنم فرستادگان خدمت پيغمبرصلى‌الله‌عليه‌وآله آمدند، قبل از نقل جريان ، آن جناب فرمود: واى بر ثعلبه و براى سليمى دعا كرد.

تفصيل پيش آمد را آنها عرض كردند، اين آيه بر پيغمبرصلى‌الله‌عليه‌وآله نازل شد:

و منهم من عاهد الله لئن آتانا من فضله لنصدقن و لنكونن من الصالحين قلما آتاهم من فضله بخلوا به تولوا و هم معرضون فاعقبهم نفاقا فى قلوبهم الى يوم يلقونه بما اخلفوالله ما و عدوه و بماكانوا يكذبون

يكى از خويشاوندان ثعلبه هنگام نزول آيه ، حضور داشت جريان را شنيده پيش ثعلبه رفت ، او را از نزول آيه آگاه كرد. ثعلبه خدمت پيغمبرصلى‌الله‌عليه‌وآله شرفياب شد تقاضا كرد زكاتش را قبول فرمايد. آن جناب فرمود، خدا امر كرده زكات ترا نپذيرم ثعلبه از آشفتگى و ناراحتى خاك بر سر مى ريخت پيغمبرصلى‌الله‌عليه‌وآله فرمود: اين كفر عمل خودت هست ترا امرى كردم نپذيرفتى ثعلبه به جايگاه گوسفندان برگشت

پيغمبرصلى‌الله‌عليه‌وآله از دنيا رفت و زكات او را قبول نكرد. بعد از درگذشت آن حضرت ، به ابوبكر مراجعه نمود. او نيز گفت : چون پيغمبر نپذيرفته ، من هم نخواهم گرفت در زمان عمر آمادگى خود را براى پرداخت زكات اعلام كرد. عمر هم نپذيرفت خلافت به عثمان رسيد، به او نيز مراجعه كرد از گرفتن امتناع ورزيد. در زمان عثمان از دنيا رفت گويند ثعلبه از كسانى بود كه در جنگ بدر حضور داشت(١١٦)

۵۰

دو آيه اسيرى را آزاد كرد

عوف بن مالك اشجعى پسرى داشت كه اسير مشركان شده بود. مخفيانه نامه اى به پدرش نوشت كه من در بند هستم و در شدت گرسنگى به سر مى برم در تنگناى سختى قرار دارم ماجراى مرا به پيامبر خبر بده وقتى نامه پسر بدست عوف رسيد، عوف جريان را به پيامبر صلى‌الله‌عليه‌وآله خبر داد. پيامبر اكرم صلى‌الله‌عليه‌وآله به او فرمود: جواب نامه او را بنويس و او را به تقوى و توكل به خدا توصيه كن و براى او بنويس هر صبح و شام اين آيه را بخواند:

لقد جائكم رسول من انفسكم عزيز عليه ما عنتم حريص عليكم بالمومنين رئوف رحيم - فان تولوا فقل حسيى الله لا اله الا هو عليه توكلت و هو رب العرش العظيم (١١٧)

رسولى از خود شما به سويتان آمد كه رنجهاى شما بر او سخت است و اصرار بر هدايت شما دارد و نسبت به مؤ منين رئوف و مهربان است اگر آنها روى از حق برگردانند (نگران مباش) بگو، خداوند مرا كفايت مى كند. هيچ معبودى جز او نيست ، بر او توكل مى كنم و او پروردگار عرش بزرگ است

عوف همين مطلب را براى پسرش نوشت پسر هر صبح و شام دو آيه فوق را خواند و توكل به خدا نمود تا اينكه روزى در حالى كه نگهبانان غافل بودند بند پايش را گشود و به بيابان گريخت و از شترهاى كفار يك شتر را گرفت و بر آن سوار شد و خود را به مدينه رسانده به حضور پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله آمد و جريان خود را نقل كرد و سپس گفت : آيا اين شتر براى من حلال است ؟

پيامبر اكرمصلى‌الله‌عليه‌وآله فرمود: آرى حلال است و اگر بخواهى خمسش را مى گيريم آنگاه آيه (٢ و ٣) سوره طلاق نازل شد كه :

من يتق الله يجعل له مخرجها و يرزقه من حيث لا يحتسب و من يتوكل على الله فهو حسبه ان الله بالغ امره قد جعل الله لكل شيى قدرا

كسى كه از خدا بترسد و تقوى پيشه كند خداوند راه گشايشى بر وى باز مى كند و به او از جايى كه گمان ندارد روزى مى رساند و كسى كه به خدا توكل كند خدا او را كافى است بى گمان خدا امر او را تكميل مى كند و خداوند براى هر چيزى اندازه اى قرار داده است(١١٨).

۵۱

قرآن پرده از نيات فاسقى برمى دارد

پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله وليد بن عقبه را براى جمع آورى زكات از قبيله بنى المصطلق اعزام داشت هنگامى كه اهل قبيله با خبر شدند كه نماينده رسول اللهصلى‌الله‌عليه‌وآله مى آيد با خوشحالى به استقبال او شتافتند، ولى از آن جا كه ميان آنها و وليد در جاهليت خصومت شديدى بود تصور كرده كه آنها به قصد كشتن او آمده اند، بنابراين بدون تحقيق بازگشت و خدمت پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله رسيد و عرض كرد كه آنها از پرداخت زكات خوددارى كردند، و امتناع از پرداخت زكات يك نوع قيام بر ضد حكومت اسلامى تلقى مى شود!

پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله سخت خشمگين شد و تصميم گرفت با آنها پيكار كند. ولى اين آيه نازل شده :

يا ايهاالذين آمنوا ان جاءكم فاسق بنيا فبيبوا ان تصبيو اقوما بجهاله فتصبحوا على ما فعلتم نادمين . (١١٩)

و بدينوسيله دستور داده شد هرگاه فاسقى خبر مى آورد درباره آن تحقيق كنيد و بعد وارد عمل شويد.(١٢٠)

۵۲

قرآن و احترام آن

مرحوم آقاى حاج شيخ عبدالكريم حائرى زياد اصرار داشت كه احترام ظاهرى قرآن كاملا محفوظ شود، همان طور كه اهل تسنن هنگام قرائت قرآن براى رعايت احترام سكوت مى كنند. ميان شيعه نيز اگر اين شيوه جارى شود بسيار خوب و بموقع است ، ولى در مجالس شيعه چون عادت برخلاف جارى بود ترك آن در نهايت دشوارى به نظر مى رسيد، اين بود كه فرمايش آن مرحوم عملى نمى شد. آنگاه مى فرمود:

پيغمبر دو چيز را در ميان ما گذاشت كتاب الله و عترت طاهره ولى ما با سنى ها دست به دست داده هر دو آنها را از بين برديم ما كتاب الله را از بين برديم آنها نيز عترت طاهره را(١٢١).

اين كوهها را بوسيله قرآن عقب بران

جمعى از مشركان مكه در پشت خانه كعبه نشسته بودند و به دنبال پيامبر صلى‌الله‌عليه‌وآله فرستادند. حضرت به اميد هدايت آنها به سوى آنها آمد. آنها گفتند: اگر دوست دارى از تو پيروى كنيم اين كوههاى مكه را بوسيله قرآنت عقب بران تا كمى اين زمين تنگ و محدود ما گسترش يابد! و زمين را بشكاف و چشمه ها و نهرهاى پديد آور تا درختان غرس كنيم و زراعت نماييم ! تو كه به گمان خود كمتر از داود نيستى كه خداوند كوهها را براى او مسخر كرده بود كه با او هم صدا بودند و تسبيح خداوند مى گفتند، پس باد را مسخر ما گردان كه بر دوش آن سوار شويم و به شام برويم و مشكلات خود را حل كنيم و مايحتاج را تهيه نماييم و همان روز بازگرديم كه خود را كمتر از سليمان نمى دانى ! و نيز تو كه خود را كمتر از عيسى نمى دانى مردگان ما را زنده كن تا درباره حقانيت تو از آنها سؤ ال كنيم ! اين آيه نازل شد:

و لقد استهزى برسل من قيلك فاميلت للذين كفروا ثم اخذتهم فكيف كان عقاب (١٢٢)

و بدينوسيله به آنها گوشزد كرد كه آنچه را مى گويند از سر لجاجت است نه براى ايمان آوردن ، وگرنه معجزه كافى ارائه شده است(١٢٣)

۵۳

قرائت قرآن

قال علىعليه‌السلام :

من اءنس بتلاوه القرآن ، لم توحشه مفارقه الاخوان

شرح غررالحكم ٥/٣٦٩

هر كه به تلاوت قرآن انس گيرد، دورى برادران ايمانى او را دلتنگ و تنها نسازد.

قال الصادقعليه‌السلام:

القرآن عهد الله الى خلقه فقد يبغى للمرء المسلم ان ينظر فى عهده ، و ان يقراء منه فى كل يوم خمسين آيه

الكافى ٢/٦٠٩

قرآن پيمان خداوند است با بندگانش شايسته آن است كه انسان مسلمان در پيمان خود نظر كند، و هر روز پنجاه آيت از آن بخواند.

اگر نجات پيدا كنم تفسيرى مى نويسم

درباره طبرسى صاحب مجمع البيان نوشته اند كه او بيهوش شده بود، و به گمان مرگ ، دفنش كرده بودند. پس در قبر بهوش آمده و ملتفت شده كه در گلوى مرگ گير كرده نذر كرد كه اگر از اين ورطه نجان يابد تفسيرى بكلام الله بنويسد. از قضا توفيق الهى نباشى را رهنمون كرد كه براى اخذ كفن قبر او را شكافت ، خواست كفن از تن او بربايد دست نباش را گرفت ، نباش ‍ وحشت كرد و گفت : مترس من نمرده بودم اشتباها مرا دفن كرده اند خداوند تو را وسيله نجات من قرار داد. پس نباش او را به خانه خود آورده به كسان وى خبر كرد و خودش هم بوسيله وى از اين كار زشت توبه كرد و نجات يافت (١٢٤).

چرا قرآن را با اين زينتها زندانى كرده ايد

روزى آيت الله وحيد بهبهانى در حالى كه مشغول مطالعه بود، درب منزل را مى كوبند و وى در حالى كه قلم در دست داشت بسوى درب مى رود و آن را مى گشايد: آه تو هستى ميرزا شمس الدين ، سلام

سلام استاد. چند نفر با شما كار داشتند. گويا از فرستادگان شاه ايرانند، من آنها را راهنمايى كردم

آقا در حالى كه به فرستادگان دربار چشم دوخته بود، مى پرسد چه شده ؟ كارى دارند؟

يكى از نمايندگان آغا محمد خان با سبيلهاى سياه تابداده ، هيكل درشت و قد بلند دست به سينه نهاده ، مى گويد: سلام قربان !

سلام عليكم

سپس به اشاره مرد چهارشانه ، يكى از همراهانش كه ريش انبوه سياهى داشت ، در صندوقچه اى را گشوده ، در برابر ديدگان آقا قرار داد.

اين هديه اى است از سوى آغا محمدخان قاجار پادشاه ممالك مخروسه ايران ايشان سلام رسانده ، فرمان دادند اين صندوقچه را به شما بسپاريم

چه هست فرزندم ؟

قرآن قربان ، قرآنى بسيار نفيس به خط ميرزاى تبريزى سپس قرآن را گشوده ، مى گويد: ملاحظه مى فرماييد قربان ، بى نظير است

اين دانه ها چيست كه بر جلد قرآن چسبانده اند؟

قربان : اينها سنگهاى گرانبهاست كه جلد قرآن را زيبا ساخته و به ارزش آن افزوده اند.

فرزندم ، چرا كلام پروردگار را به پيرايه هاى مى آراييد كه به سبب آنها از دسترس مردم دور شود و در صندوقچه ها قرار گيرد؟ اين دانه ها را جدا كرده ، بفروشيد و بهاى آن را ميان دانشجويان و مردم تهيدست پخش كنيد.

آقا پس قرآن را كه به خط ميرزاى تبريز است بپذيريد.

هركس قرآن را آورده ، نزد او باقى بماند تا پيوسته در آن بنگرد و كلام خداوند را بخواند!

سپس در را بسته ، باز مى گردد. محمد على كه بر سر صندوق كتابهاست ، مى پرسد: كه بود پدر؟

فرستادگان دربار ايران هديه اى آورده بودند.

چه هديه اى ؟

يك قرآن چه روزگارى شده قرآنها را با طلا و زمرد و الماس آزين مى بندند و مى گويند بر ارزش كتاب خدا افزوده مى شود آيا چند تكه سنگ به اندازه اى ارجمند است كه مى تواند بر ارزش سخن پروردگار بيفزايد؟ مى بينى چگونه است ؟ محمد على فرصت ادامه گفتار را از پدر مى گيرد و مى پرسد: حالا كجاست آن قرآن ؟

كجاست ؟ نزد فرستاده دربار

نپذيرفتيد؟

نه ، ما كه قرآن براى خواندن داريم ، گفتم نزد خودش باشد تا پيوسته بخواند و سپس مشغول ادامه مطالعه خود شد و اعتنايى به فرستادگان نكرد. (١٢٥)

آيه اى كه پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله شيى را با آن به صبح آورد

ابوذر مى گويد: پيامبر خداصلى‌الله‌عليه‌وآله شبى به عادت برخاست و همه وقت شب را با قرائت اين آيه گذرانيد:

ان تعذيهم فانهم عبادك وان تغفرلهم فانك انت العزيز الحكيم (١٢٦)

اگر اينها را عذاب كنى پس اينها بندگان تواند و اگر آنان را بيامرزى پس تو عزيز و حكيمى

و پيوسته اين آيه را تكرار مى فرمود(١٢٧)

۵۴

اشتباه در قبله

رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله سريه اى را براى جنگ با كفار گسيل داشت كه من (جابر) نيز در آن سريه شركت داشتم تاريكى شب در اثناء سفر فرا رسيد، و ما سمت قبله را نمى توانستيم شناسايى كنيم گروهى از همسفران ما گفتنت :

قبله را بازيافتيم كه بدين سو و در طرف شمال قرار دارد. نماز را خواندند و خطوطى را در تاريكى بر روى زمين - در چنين سويى - رسم كردند. اما عده ديگرى از ميان جمع ما گفتند:

قبله در اين سو و در طرف جنوب قرار دارد (و همانسو نماز گذاردند) و خطوطى به عنوان نشانه بر روى زمين كشيدند. وقتى بامدادان بر ما فرا رسيد و آفتاب درخشيدن آغاز كرد، ديديم خطوطى كه اين دو گروه بر زمين رسم كردند هيچكدام به سمت قبله نبوده است آنگاه كه از سفر بازگشتيم راجع به چنين پيشامدى از رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله سؤ ال كرديم آن حضرت در برابر سؤ ال ما لختى ساكت ماند و از پى آن آيه: ولله المشرق والمغرب نازل گرديد(١٢٨).

شب قدر بهتر از هزارماه

مسعودى مى گويد: جميع مدت سلطنت بنى اميه تا بيعت با ابوالعباس ‍ سفاح هزار ماه بود: چون بنى اميه ٩٠ سال و ١١ ماه و ١٣ روز سلطنت كردند. در تفسير راضى نقل شده كه قاسم بن فضل از امام مجتبىعليه‌السلام نقل كرده : كه رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله در خواب ديد، بنى اميه مانند ميمون بالاى منبرش رفت و آمد مى كنند، اين عمل برايش ‍ گران آمد. خداى متعال سوره قدر (انا انزلناه ...) را نازل كرد و به رسول خدا فهماند كه يك شب قدر بهتر از هزار ماه سلطنت بنى اميه است قاسم مى گويد. وقتى حساب كرديم ديديم سلطنت بنى اميه هزار ماه بود.

فاطمهعليهما‌السلام اولين عمل كننده به اين آيه

از امام صادقعليه‌السلام نقل شده كه حضرت فاطمهعليهما‌السلام عليها فرمود: چون آيه :لاتجعلوا دعاء الرسول بينكم كدعاء بعضكم بعضا ، نازل شد من هم شاءن والاى رسول الله را توقير و تنظيم كرده و ديگر از اينكه آن حضرت را بعنوان ياابه (اى پدر و اى بابا) بخوانم اجتناب كردم ، بلكه مى گفتم : يا رسول الله پيغمبر يك يا دو يا سه بار از من اعراض ‍ كرد - بى اعتنايى فرمود - سپس رو به من آورده گفت :

اى فاطمه آن آيه درباره تو و بستگان تو و نسل و فرزندان تو نازل نشده ، تو از منى و من از تو، آيه درباره آن جفاكاران تندخو و خشن قريش نازل گرديده ، آنان كه اصحاب كبر و منيت و خودخواهى اندقولى يا ابه فانها احيى للقلب و ارضى للرب (١٢٩) تو به هنگامى كه مرا مى خوانى بگو: يا ابه (اى بابا - اى پدر) زيرا با گفتن تو، قلب مرا بيشتر زنده و شاداب مى كنى و بيشتر موجب جلب رضا و خشنودى خداوند متعال خواهد شد.

۵۵

او هر شب پانزده جزء قرآن مى خواند

محدث قمى مى نويسد:

از حدائق المقربين نقل است كه ميرداماد در تعبدات به نهايت رسيده بود قرآن مجيد را بسيار تلاوت مى نمود به طورى كه يكى از افراد مورد اعتماد براى من نقل كرده كه در هر شب پانزده جزء قرآن مى خواند.(١٣٠)

مقصود از يؤ منون بالجبت و الطاغوت چيست ؟

كعب بن اشرف يهودى - (كه در خيبر اقامت داشت) - همراه هفتاد نفر يهودى پس از واقعه احد سوار بر مركب رهسپار مكه شدند تا عليه رسول خدا پيمانى منعقد سازند و آن عهد و پيمانى را كه ميان يهوديان و رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله قبلا منعقد گشته بود، نقض كنند. كعب بن اشرف بر ابوسفيان وارد شد و ابوسفيان نيز مقدم او را گرامى داشت و پذيرايى گرمى از وى به عمل آورد. همراهان كعب نيز در خانه هاى قريشان فرود آمدند. اهل مكه به اين يهوديان گفتند: شما اهل كتاب هستيد و محمدصلى‌الله‌عليه‌وآله هم صاحب كتاب است ؛ اما چون شما از نظر داشتن كتاب با محمدصلى‌الله‌عليه‌وآله داراى نوعى سنخيت و تجانس مى باشيد مطمئن نيستيم كه مبادا نقشه اى در كار باشد و حق داريم كه اين ترديد را به خود راه دهيم كه ممكن است آمدن شما به مكه حيله و نيرنگى از سوى شما به ضرر ما باشد؟

اهل مكه آنگاه كعب بن اشرف را مخاطب قرار داده و گفتند: اگر مى خواهى در معيت تو و همراهان و هم مسلكهاى تو عليه مسلمين وارد عمل شويم و به دشمنى با آنها قيام كنيم بايد در برابر اين دو بت سجده كرده و به آن دو اظهار ايمان نمايى كعب بن اشرف در برابر آندو بت به سجده افتاد.

منظور از يومنون بالجبت و الطاغوت عبارت از سجده و خاكسار شدن كعب در برابر اين دو بت است كه به جبت طاغوت نامبردار بودند.

آنگاه كعب بن اشرف رو كرد به اهل مكه و گفت : اى اهل مكه ! سى نفر از ما يهوديان و سى نفر از شما مشركين بايد در معيت يكديگر كنار كعبه برويم و شكم و پهلوى خود را به كعبه بچسبانيم و با صاحب خانه پيمان ببنديم كه در جهت قتال و نبرد با محمدصلى‌الله‌عليه‌وآله مساعى و فعاليت خود را به كار گيريم آنان با چنين كيفيتى با صاحب كعبه ، يعنى خدا پيمان بستند. وقتى از اين كار آسودند، ابوسفيان به كعب بن اشرف گفت : تو مردى آشنا به خواندن كتاب بوده و تورات را قرائت مى كنى و بهره اى از علم دارى ما از خواندن و نوشتن و علم و فرهنگ بى بهره ايم ، به ما بگو: آيا ما راه راست را بهتر باز يافته و بهتر رهنمون شده ايم با محمدصلى‌الله‌عليه‌وآله و آيا ما با حق داراى قرب فزونترى هستيم يا او؟ كعب بن اشرف گفت اين سؤ ال را بر دين و آيين خود عرضه كنيد و با معيارهايى كه در دين شما وجود دارد بسنجيد. ابوسفيان گفت : ما براى حاجيان ، شتران بلند كوهان ، نحر و قربانى مى كنيم و سقايت آنها را به عهده گرفته و سيرابشان مى سازيم و به وظيفه ضيافت و مهماندارى خود در مورد حجاج و مسافرين پاى بنديم و اسيران و دربند كشيده ها را از قيد اسارت مى رهانيم ، و خانه پروردگارمان را بازسازى مى كنيم و طواف كعبه به جاى مى آوريم ، ما اهل حرم هستيم و محمدصلى‌الله‌عليه‌وآله از دين نياكان خود فاصله و بيگانگى برقرار ساخته و پيوند خويشاوندى را گسسته و حرم را ترك گفته است دين و آيين ما كهن و ديرينه است ، اما دين محمد نوپا و تازه به دوران رسيده است در پى اين سخنان مكارانه ماسك حق به جانب خورده ابوسفيان بود كه كعب بن اشرف گفت : شما - سوگند به خداوند به راهى راست تر از آن راهى كه محمد صلى‌الله‌عليه‌وآله در پيش گرفته است رهنمون هستيد. به دنبال چنين رويدادى كه خداوند متعال آيه :الم ترالى الذين اوتو النصيبامن الكتاب يومنون بالجبت و الطاغوت را نازل كرد(١٣١) .

تفاوت على عليه‌السلامدر تفسير قرآن با خلفاى ثلاثه

بعضى گفته اند علت نقل روايات خيلى كم از سه خليفه ابوبكر و عمر و عثمان در باب تفسير قرآن اين است كه هر سه نفر آنان در ميان مردمى زندگى مى كردند كه همگى به آيات قرآن و تفسير آنها آگاهى داشتند، معانى و احكام آن را مى فهميدند و به خصوصيات زبان عربى آشنا بودند. اما على بن ابيطالبعليه‌السلام بعد از آنان آنقدر زندگى كرد تا آنكه مردم به وجود كسى كه قرآن را برايشان تفسير كند احتياج شديد پيدا كردند.

به علاوه امام (على بن ابيطالب عليه السلام) به برترى فكرى علم و دانش ‍ سرشار و اشرافات قلبى از ديگران ممتاز بوده است (در ضمن بايد توجه داشت كه اشتغال سه خليفه اول به امر خلافت و اجراى حكومت علت كمى نقل روايت از ايشان است) چنانچه معمر از وهب بن عيوب بن ابى الطغيل نقل مى كند كه گفت : علىعليه‌السلام را ديدم كه خطبه مى خواند و مى گفت :

سلونى فوالله لما تسالونى عن شى ء الا اخبرتكم و سلونى عن كتاب الله فوالله ما من آيه الا و اءنا اعلم ابالليل نزلت ام بالنهار؟ افى سهل ام فى جبل(١٣٢) ؟

در اينجا ذكر اين نكته ضرورى است كه سيوطى و زرقانى هيچيك به روشنى بيان نكرده اند كه اندك بودن روايات تفسيرى از سه خليفه (ابوبكر، عمر، عثمان) اگر به دليل عدم احتياج مردم به تفسير قرآن بوده است ، آيا اين عدم احتياج به سبب اكتفا به دانش خود بوده يا به مقدار كفايت از پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله دريافت كرده بودند؟ در صورتى كه اختلاف در تفسير قرآن خود شاهدى گويا بر اين مطلب است كه اعراب آن زمان در شناخت همه قرآن با يكديگر برابر نبودند و در فهم محكم و متشابه آن ، حتى علما و دانشمندان آن زمان نيز متفاوت بودند و عده اى بر عده اى ديگر برترى داشتند (١٣٣) تا آنجا كه برخى همه قرآن را محكم و گروهى همه آن را متشابه مى دانستند.

آنچه از روايات تفسيرى فهميده مى شود اين است كه شخص پيامبر اكرمصلى‌الله‌عليه‌وآله خود آيات مجمل قرآن را بيان مى نموده ، ناسخ و منسوخ آن را متمايز مى كرده و به اصحابش مى فهمانده است

اما بحث و سخن اصلى در اين است كه آيا همه صحابه آن حضرت به كليه مطالبى كه پيامبر بر ايشان بيان مى نمود احاطه داشتند و تمام آنها را به درستى درك مى كردند يا خير؟ مگرنه اين است كه پيامبر صلى‌الله‌عليه‌وآله خود مى گفت :

رب حامل ففه ليس بفقيه(١٣٤) و مگر نه اين است كه بسيارى از علما و دانشمندان علوم اسلامى را عقيده بر آن بوده و هست كه عرب در فهم قرآن نمى توانست به شناخت لغت بسنده كند و بيشتر آنان در بسيارى از موارد احتياج به توضيح پيدا مى كردند.

۵۶

اوصاف حاملان قرآن

قال الصادقعليه‌السلام :

القراء ثلاثه : قارى ء القرآن ليستدر به الملوك و يستطيل به على الناس فذاك من اهل النار و قارى ء قراءالقرآن فحفظ حروفه و ضيع حدوده فداك من اهل النار و قارى ء قراء القرآن فاستتر به تحت برنسه فهو يعمل بمحكمه و يؤ من بمتاشبهه و يقيم فرائضه و يحل حلاله و يحرم حرامه فهذا ممن ينقذه الله من مضلات الفتن ، و هو من اهل الجنه و يشفع فيمن شاء

الخصال ١/١٤٢

قاريان قرآن سه گونه اند: كسى قرآن خواند از براى آنكه از سلاطين منفعت طلبد و بر مردم فخر فروشد كه اين شخص از اهل دوزخ باشد. و كسى قرآن خواند و حروفش رعايت كند ولى حدودش ضايع كند. اين نيز از اهل دوزخ باشد. كسى قرآن خواند ولى به خود مشغول باشد و به محكم قرآن عمل كند و به متشابهش ايمان آرد و واجباتش به پا دارد و حلالش را حلال داند و حرامش را حرام سازد. اين شخص از كسانى باشد كه خداى آنان را از فتنهه هاى گمراه كننده برهاند و از اهل بهشت باشد و درباره هر كه خواهد شفاعت كند.

۵۷

تصرف ولايتى در حفظ قرآن

نامش محمدكاظم از اهالى ساروق ، از روستاهاى فراهان بود، در روستايى دورافتاده و در خانواده اى بى سواد و فاقد امكانات ديده به جهان گشود و در همان جا به كار كشاورزى اشتغال داشت نه كتابى خوانده بود و نه مدرسه اى رفته و نه حتى حروف فارسى يا عربى را مى شناخت آن وقتى كه او را ديدم ، مردى ساده با سرو قامتى كوچك ، پيشانى پرچين و كوتاه و رنگ تيره گندمى بود. به گونه اى كه روانشناسان مى گفتند:

در مغز او هيچ نيرو و استعداد براى حفظ و درك مطلب و مفاهيم به طور طبيعى ديده نمى شود عجيب اينكه با اين سابقه ناگاه با عنايتى از سوى خاندان وحى و رسالت تمامى آيات قرآن را يك باره حافظ شد آن هم به گونه اى حافظ بود كه مى توانست قرآن را از آغاز تا پايان و به عكس قرائت كند كه براى افراد عادى ميسر نيست

به او آمادگى و قدرت عجيبى در اين مورد عنايت شده بود كه پس از دهها بار آزمايش از سوى علما و مراجع تقليد و بزرگان حوزه علميه ايران و عراق نشان داده بود كه نه تنها تمامى قرآن را بى هيچ غلط يا درنگ مى تواند از حفظ بخواند بلكه هر قرآنى به دست او مى دادند آيه مورد نظر افراد را از حفظ مى خواند و با يك اشاره آن را مى يافت و نشان مى داد و آيات قبل و بعد را مى خواند و مى گفت در كدام سوره است و آيه مشابه دارد يا ندارد و همه علماء امر او را غيرعادى مى نگريستند.

قرآن را بسيار سريع و بى غلط مى خواند و معمولا در شبانه روز دوبار قرآن را از اول تا آخر ختم مى كرد.

على عليه‌السلام با قرآن است و از آن جدا نمى گردد

روزى سلمان و ابوذر و مقداد، در مدينه كنار يكديگر نشسته بودند. مردى كه از كوفه براى تحقيق و يافتن راه حق آمده بود، نزد آنها نشست و گفت : مرا راهنمايى كنيد، سلمان گفت : عليك يكتاب الله فالزمه ، وعلى بن ابيطالب فانه مع القرآن لايفارقه بر تو باد به كتاب خدا قرآن ، پيوند خود را با قرآن ، برقرار ساز و همچنين به علىعليه‌السلام بپيوند و در راه او حركت كن ، زيرا علىعليه‌السلام با قرآن است ، و از آن جدا نمى گردد. سپس گفت : من گواهى مى دهم كه از رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله شنيدم ، فرمود: علىعليه‌السلام با حق است و هر كجا حق بگردد، على عليه‌السلامهمان جا مى گردد، على عليه‌السلامراستگو و مشخص كننده حق و باطل است(١٣٥).

۵۸

منادى توحيد را كذاب خواندند

سالهاى آغاز بعثت پيامبر اسلامصلى‌الله‌عليه‌وآله بود، مردم در بازارچه ذى المجاز سرگرم خريد و فروش بودند، ناگاه محمد صلى‌الله‌عليه‌وآله را ديدند كه روپوش سرخى بر دوش افكنده و با صداى بلند مى گويد:

ايهاالناس قولوا لا اله الا الله تفلحوا

اى مردم ! بگوييد معبودى جز خداى يكتا نيست تا رستگار شويد.

در همان لحظه ديدند، ابولهب (عموى پيامبر) پشت سر پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله حركت مى كند، و به سوى آن حضرت سنگ مى پراند، به طورى كه بر اثر سنگ اندازى او، پاى مبارك پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله پر از خون شده بود، گوش كردند، شنيدند ابولهب فرياد مى زند:

يا ايهاالناس لا تطيعوه قانه كذاب :

اى مردم ! از سخنان محمد پيروى نكنيد، زيرا او دروغگو است(١٣٦) .

۵۹

شيخ مفيد چهره درخشان تشيع

همان گونه كه مى دانيم شيخ مفيد از چهره هاى بسيار درخشان شيعه است ابوعلى جعفرى كه داماد مفيد و يكى از شاگردان اوست ، گفته است شبها مختصرى مى خوابيد و باقى را به نماز يا مطالعه يا تدريس يا تلاوت قرآن مجيد مى گذرانيد؛ما كان ينام من الليل الا هجعه ثم يقوم يصلى او يطالع اويدرس اويتلو القرآن (١٣٧)

خواندن قرآن هنگام غذا

امام رضاعليه‌السلام هنگامى كه كنار سفره مى نشست و مى خواست غذا بخورد، دستور مى داد سينى بزرگى كنار سفره مى گذاشتند، آنگاه از هر غذايى كه در سفره بود، از بهترين آنها برمى داشت ، و در آن سينى مى گذاشت ، سپس دستور مى داد آنها را براى نيازمندان ببرند.

آنگاه آيه ١١ به بعد سوره بلد را قرائت مى فرمود:

فلا اقتحم العقبه و ماادراك ماالعقبه فك رقبه او اطعام فى يوم ذى مسغبه يتيما ذا مقربه او مسكينا ذا متربه

ولى او (انسان ناسپاس) از گردنه مهم بالا نرفت - و تو نمى دانى آن گردنه چيست ؟ - آزادكردن برده است - يا اطعام كردن در روز گرسنگى يتيمى از خويشاوندان را، يا مستمندى به خاك افتاده را.

سپس مى افزود:

خداى متعال مى دانست كه همه به آزادكردن بردگان قادر نيستند. از اين رو، راه ديگرى (مانند غذارسانى به مستمندان) به سوى بهشتش قرار(١٣٨) داد

فرياد زد محمد صلى‌الله‌عليه‌وآله كشته شد

و ما محمد الارسول قد خلت من قبله الرسل اءفان مات اءو قتل انقلبتم على اءعقابكم و من ينقلب على عقيبه فلن بضرالله شيئا و سيجزى الله الشاكرين(١٣٩).

محمدصلى‌الله‌عليه‌وآله فقط فرستاده خدا بود و پيش از او فرستادگان ديگرى نيز بودند، آيا اگر او بميرد يا كشته شود شما به عقب برمى گرديد؟ و هر كس به گذشته بازگردد، هرگز ضررى به خدا نمى زند و بزودى خداوند شاكران را پاداش خواهد داد.

آيه فوق ، ناظر به يكى از فرازهاى جنگ احد است ؛ لحظاتى كه آتش جنگ ميان مسلمانان و مشركان به شدت شعله مى كشيد، ناگهان آوايى بلند شد و كسى فرياد زد: محمدصلى‌الله‌عليه‌وآله كشته شد... و اين درست همان لحظه اى بود كه مردى به نام عمر وبن قميئه حارثى سنگى به سوى پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله پرتاب كرد و نتيجه اصابت آن ، پيشانى و دندان آن حضرت شكست و لب پايين وى شكافت و خون صورتش را فراگرفت در اين موقع ، دشمن درصدد برآمد كه پيامبر اكرمصلى‌الله‌عليه‌وآله را به قتل برساند كه مصعب بن عمير يكى از پرچمداران ارتش ‍ اسلام ، جلو حملات آن را گرفت و خود در اين ميان به فوز شهادت نائل آمد. شباهت زياد وى به پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله ، دشمن را بدين توهم دچار ساخت كه پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله در خاك و خون غلطيده است و از اين رو فرياد برآوردند و خبر شهادت حضرت را با صدايى بلند به همه لشگرگاه رسانيدند.

انتشار اين خبر به همان اندازه كه در تقويت و روحيه مشركان مؤ ثر واقع شد در صفوف مسلمانان تزلزل و ضعف پديد آورد! جمعى كه اكثريت را تشكيل مى دادند به دست و پا افتاده و گريز از ميدان نبرد را به پايدارى و مقاومت ترجيح دادند و به سرعت صحنه نبرد را ترك كردند، حتى در انديشه برخى ، پناه آوردن به اردوى شرك و امان خواستن از سران مشركان به طور جدى مطرح گرديد! تنها اقليتى فداكار و پايدار همچون علىعليه‌السلام و و ابودجانه و طلحه و برخى ديگر بودند كه با استقامت و جانفشانى ، ديگران را نيز به استوارى و ثبات در راه عقيده دعوت كردند. از جمله انى بن نصر به ميان آنان آمد و گفت : اى مردم ، اگر محمدصلى‌الله‌عليه‌وآله كشته شده خداى محمدصلى‌الله‌عليه‌وآله كشته نشده است ، بايستيد و پيكار كنيد و در راه آرمان الهى پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله شربت شهادت بنوشيد! و در پى اين سخنان به دشمن حمله كرد و شهيد شد. ديرى نگذشت كه زنده بودن پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله بر همگان روشن شد و برگ برنده دشمن باطل گشت و مسلمانان به سوى پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله بازگشتند.

آيه فوق ، در چنين زمينه اى نازل گرديده و مسلمانان سست ايمان و زودباور را مورد نكوهش و سرزنش قرار داد(١٤٠) .

۶۰