سرگذشتهاى تلخ و شيرين قرآن

سرگذشتهاى تلخ و شيرين قرآن0%

سرگذشتهاى تلخ و شيرين قرآن نویسنده:
گروه: کتابخانه قرآن کریم
صفحات: 84

سرگذشتهاى تلخ و شيرين قرآن

این کتاب در موسسه الحسنین علیهما السلام تصحیح و مقابله شده است.

نویسنده: غلامرضا نيشابورى
گروه: صفحات: 84
مشاهدات: 125243
دانلود: 4419

توضیحات:

سرگذشتهاى تلخ و شيرين قرآن
جستجو درون كتاب
  • شروع
  • قبلی
  • 84 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • دانلود HTML
  • دانلود Word
  • دانلود PDF
  • مشاهدات: 125243 / دانلود: 4419
اندازه اندازه اندازه
سرگذشتهاى تلخ و شيرين قرآن

سرگذشتهاى تلخ و شيرين قرآن

نویسنده:
فارسی

این کتاب در موسسه الحسنین علیهما السلام تصحیح و مقابله شده است.

سرگذشتهاى تلخ و شيرين قرآن

نويسنده : غلامرضا نيشابورى

۱

بسم الله الرحمن الرحيم

قال علىعليه‌السلام : حق الولد على الوالد ان يحسن اسمه و يحسن ادبه و ظيعلمه القرآن

علىعليه‌السلام فرمودند: از حقوق فرزند بر پدر آنست كه اسم نيكو بر او انتخاب نموده و او را با آداب اسلامى آشنا كرده و قرآن به ياد دهد.

نهج البلاغه

فضل القرآن

قال رسول اللهصلى‌الله‌عليه‌وآله

اذاالتبست عليكم الفتن كفطع الليل المظلم فعليكم بالقرآن ، فانه شافع مشفع و ماحل ، من جعله امامه قاده الى الجنه ، و من جعله خلفه ساقه الى النار، و هو الدليل بدل على خير سبيل ، و هو كتاب فيه تفصيل ، و بيان و تحصيل ، و هوالفصل اليس بالهزل ، و له ظهر و بطن ، فظاهره حكم و باطنه علم ، ظاهره انيق و باطنه عميق له نجوم و على نجومه نجوم لا تحصى عجائبه ، و لا تبلى غرائيه ، فيه مصابيح الهدى ، و منار الحكمه و دليل على المعرفه لمن عرف الصفه ، فليجل جال بصره ، وليبلغ الصفه نظره ، ينج من عطب و ينخلص من نشب

پيامبر گرامى اسلام فرمودند:

هرگاه فتنه ها به شما رو آورد و محيط جامعه مانند شب تاريك سياه گردد. پس بر شما باد تمسك به قرآن زيرا قرآن شفيعى است كه شفاعتش پذيرفته درگاه الهى است و گواهى است كه شهادتش پذيرفته مى شود. هركس قرآن را فراروى خود قرار دهد او را سرانجام به بهشت رهنمود مى كند و هركه قرآن را پشت سرانداخت سرانجام در آتش سرنگون خواهد شد، قرآن راهنمايى است كه به بهترين راه دلالت مى كند. قرآن كتابى است كه سراسر روشنگرى است و قرآن كتاب خداست نه شوخى

داراى ظاهرى است و باطنى ، ظاهر آن استوارى و حكمت است و باطن آن علم و آگاهى ظاهر آن ظريف و ژرف است و باطن آن عميق و دقيق ، عجايب قرآن پايان ناپذير است و اسرار آن فرسوده ناشدنى

نورافكن هاى هدايت و رهبرى در همه جاى قرآن به چشم مى خورد و مشعلهاى فروزان حكمت در همه جاى آن نمايان است هر فرد آگاهى بايد به اين چشم انداز به دقت بنگرد تا راه و رسم آگاهى را فراگيرد.(١)

۲

پيشگفتار

جاذبه داستانهاى واقعى

بسم الله الرحمن الرحيم

آنچه از قديم الايام در ميان تمام جوامع بشرى از هر قشرى و هر صنفى علاقمند بيشتر داشته است داستان و سرگذشت گذشتگان است و اكنون نيز با وجود گسترش علم و اطلاعات فرهنگى ، اجتماعى و اخلاق ، آنچه بيشتر موجب استقبال قرار گرفته داستانها و رمانهاست كه آثارى غيرمستقيم در روح و جان افراد بشر دارد و از اين طريق مى توان حقايق و معارف را به آنان منتقل ساخت و قرآن كريم به همين نقش مثبت داستان اشاره كرده و مى فرمايد:

لقد كان فى قصصهم عبره لاولى الا لباب (٢)

در بيان آثار و سرگذشت گذشتگان عبرتى است براى صاحبان خرد.

و قرآن خود بصورت عملى آن را اجرا نموده و سرگذشت پيامبران و اصحاب آنان را بيان داشته و انسانها را تشويق كرده است و بيست بار با ذكر سرگذشت بدكاران ، بدسيرتان ، منحرفين ، منافقين و گفتار مشركين از نيات پليد آنان در طول تاريخ پرده برداشته و مسلمانان را به هوشيارى در مقابل آنان دعوت كرده است و به تبعيت از قرآن كريم ، بزرگانى همچون استاد شهيد حضرت آيت الله مطهرى به اين كار مهم دست زد و اولين كتاب خود را كه داستان راستان بود جهت ارتباط بيشتر نسل جوان با حوادث شيرين و آموزنده صدر اسلام منتشر كرد و آن را افتخارى براى خود به حساب آورد و در برابر كسانى كه با مساءله داستان نويسى با بى توجهى و كم ارزشى برخورد مى كردند بى اعتنا بود و ديديم آن حركت درس خوبى بود تا كسانى كه اين قدرت را دارند از طعنه ديگران نترسند و انجام وظيفه نمايند. داستانهاى قرآن و آنچه با قرآن ارتباط دارند از ويژگيهاى خاصى برخوردار است كه ما در اينجا به بعضى از آنها به اختصار اشاره مى كنيم

۳

ويژگيهاى داستانهاى اين كتاب

١ - استوار بر حقايق

در طول تاريخ اذهان و كتابها پر از افسانه هاى خيالى است كه هيچ حقيقت و واقعيتى در خارج ندارند بلكه ساخته فكر سازندگانشان هستند و هر كسى بسته به نگرش و فكر خود افسانه هايى را ساخته و آن را نقل و ترويج كرده است و غالبا اين سعى ، بار مثبتى نداشته و فقط جنبه سرگرمى داشته است بخصوص در دوران كهن و قديم ؛ و از صدر اسلام براى مقابله با قرآن ، افسانه هايى براى مردم بيان مى كردند تا بتوانند جلوى نفوذ و گسترش قرآن را بگيرند ولى داستانها و سرگذشتهايى كه در قرآن نقل مى شود از منابع تاريخى جمع آورى گشته و تماما حقيقت داشته و قابل پيروى و عمل بوده و مى توان از آنها درس و عبرت گرفت

۴

٢ - بيان ايدئولوژى حق و باطل

آنچه بصورت غيرمستقيم مى توان از ميان داستانها و سرگذشتهاى قرآن بدست آورد اين است كه هر گروه از حق و باطل ضمن ايفاء نقش ، فكر و ايده خود را بيان نموده و نيات قلبى خود را به ظهور مى رسانند. اگرچه بسيار اتفاق افتاده است كه آنان عملى را براى مقابله با اسلام و قرآن انجام مى دادند ولى هنگامى كه در خلوت با همدستانشان شروع به صحبت مى كردند به حقيقت قرآن و عظمت آن اعتراف مى نمودند. ولى در مجموع با خواندن اين سرگذشتها مى توان ايدئولوژى ايمان و كفر را نيز ياد گرفت و ياران حق و باطل را شناخت و با پافشاريها و جانبازيها و رشادتهاى آنان در حمايت از حق آشنا شد.

٣ - تنوع ياران حق

از ويژگيهاى مهم ياران حق ، عموميت شركت كنندگان است زيرا قرآن و معارف قرآن مطابقت كامل با فطرت انسان دارد و همه را به طرف خود جذب مى نمايد و اين نكته در داستانهاى قرآن بخوبى پيدا و هويداست ، از كودك در گهواره همچون عيسى بن مريمعليه‌السلام و يا موسى بن عمران عليه‌السلامو خواهر خردسال او تا پيامبران بزرگ همچون شيخ الانبياء حضرت نوحعليه‌السلام نام برده مى شود. در حماسه سراسر شور و عشق عاشورا از كودك شش ماهه همچون على اصغر و نوجوانى به نام قاسم و جوانى به نام على اكبر و پيرمردهايى چون حبيب بن مظاهر شركت دارند و در ميدان حفظ قرآن چه كودكانى كه قبل از رسيدن به سن تكليف تمام قرآن را حفظ كرده اند و موجبات شگفتى تمام شنوندگان و بينندگان را فراهم مى آورده اند و همچنين شاگردانى در مكتب ائمه تربيت شده اند كه كثيرى از آنان مانند فضه خادمه ، بيست سال در تمام عمر خود جز با قرآن سخن نگفت و آنچه خود مى خواست و آنچه در جواب ديگران مى گفت فقط با قرآن مى فهماند در حالى كه در صف باطل ، شركت كنندگان از صنفهاى مشخص هستند و عموما قاسطين ، ناكثين و مارقين و يا طرفداران زر و زور و تزوير مى باشند و طرفداران و حاميان و تربيت شدگان آنان از افراد عقب افتاده و احمقى هستند كه كوركورانه و بدون هيچ گونه تفكرى از آنان پيروى كرده و براى راه خود هيچگونه هدفى را منظور نكرده و منطقى جز منطق زور نداشته و در گمراهى خود اصرار دارند.

۵

٤ - تازگى و ايجاد ارتباط

از ويژگيهاى مهم و اساسى قرآن ، تازگى و طراوت آنست چه در زمان نزول قرآن و چه بعدها توانست قلوب انسانها را تسخير كند. در آن زمان نه تنها قلوب انصارى را تسخير كرد بلكه يهود كه مردمانى لجوج و اهل عناد بودند وقتى قرآن را مى شنيدند وجدانشان بيدار شده و نمى توانستند خود را كنترل نمايند و بى اختيار به زمين افتاده و سجده مى كردند: چنانچه فرمود:

ان الذين اوتو العلم من قبله اذا يتلى عليهم يخرون للاذقان سجدا

وقتى قرآن براى مؤ منين به تورات خوانده مى شد با چانه هاى خود سجده كنان به زمين مى افتادند.

اسلام با عرضه كردن واقعيت دين و احكام و مبانى آن همراه با استدلالهاى روشن و بدون هيچگونه تحميل عقيده و تقليد كوركورانه ، قلوب مردم را فتح كرده و آنها را جذب خود مى كند و همين شناخت باعث مى شود تا آنان با فداكارى و از خودگذشتگى در راه پيشبرد اهداف عاليه اسلام جان نثارى كنند.

ولتر از قول بولن ويلى ديه مى گويد:

آيين محمدصلى‌الله‌عليه‌وآله چنان خردمندانه است كه براى تبليغ آن هيچ نيازى به جبر و قهر نيست كافى است كه اصول آن را به مردم بفهمانند تا همه بدان بگرايند. اصول دين محمدصلى‌الله‌عليه‌وآله چنان با عقل انسانى سازگار است كه در مدتى كمتر از پنجاه سال اسلام در قلب نيمى از مردم روى زمين جاى گرفت

برنارد شاو مى نويسد:

من هميشه نسبت به دين محمد صلى‌الله‌عليه‌وآله بواسطه خاصيت زنده بودن شگفت آورش نهايت احترام را داشته ام به نظر من اسلام تنها مذهبى است كه استعداد توافق و تسلط بر حالات گوناگون و صور متغير زندگى و مواجهه با قرون مختلف را دارد من چنين پيش بينى مى كنم (و هم اكنون هم آثار آن پديدار شده است) كه ايمان محمدصلى‌الله‌عليه‌وآله مورد قبول اروپاى فردا خواهد بود.

چه نوع داستانى را بخوانيم ؟

اما حال كه ضرورت و اهميت داستان نويسى مشخص گرديد بايد به اين سؤال پاسخ گفت كه چه داستانى را بايد مطالعه كرد؟ آيا هر داستان و يا هر كتاب داستانى قابل مطالعه است ؟ آيا نبايد در خوراك فكر توجه كرد؟ همانگونه كه امام باقر عليه‌السلامفرموده : تعجب مى كنم از كسانى كه در خوراك تن و بدن دقت مى كنند ولى در خوراك روح خود فكر نمى كنند! آيا مى شود به هر كتابى و به هر نويسنده اى اعتماد كرد و يا اينكه بايد با دقت كافى ابتدا به هدف نويسنده و اهدافى كه داستان دنبال مى كند پى برد.

چه بسا ديده و شنيده مى شود افراد و جوانانى با خواندن يك داستان آموزنده و زندگى سعادتمندانه اى را در پيش گرفته و هدايت شده اند و همچنين مسير فكرى عده اى با خواندن يك داستان تغيير پيدا كرده و براى هميشه گمراه گشته اند. چه خوب است حالا كه مى خواهيم اوقات فراغت خود را پر نموده و در اين راه از خواندن و مطالعه استفاده نماييم از داستانهايى استفاده كنيم كه واقعيت داشته و براى گذشتگان تجربه شده است اما اينك ما در صدد آن هستيم كه از ميان هزارها داستان تلخ و شيرين اتفاق افتاده در صدر اسلام ، بعضى از آنها را براى شما نقل نماييم تا با تاريخ قرآن و سرگذشتهاى آن بيشتر آشنا شويد و ايمانمان به يقين تبديل شود و اينجانب به شما عزيزان اين اطمينان را خواهم داد كه ممكن نيست كسى اين كتاب را مطالعه نمايد و در پايان تصديق به حقانيت مكتب مقدس ‍ اسلام و كتاب مقدس آسمانى ما قرآن و آورنده آن ننمايد و به عظمت آن اعتراف نكند.

بديهى است در زمان ما كه صنعت و تكنولوژى پيشرفت چشم گيرى نموده است و جوانان بدنبال آن هستند كه زندگى آينده خود را انتخاب نمايند. ديده مى شود عده اى از جوانان فريب خورده براى ارضاء خود و تاءمين گمشده خود به دنبال مدها و لباسها و رفتارهاى زودگذر مشغول مى شوند غافل از آنكه هيچ يك از آنها نمى تواند نياز او را تاءمين كرده و پاسخ مثبت دهد - بلكه روز به روز عطش او بيشتر شده و آنقدر ادامه مى دهد كه بعضا موجب هلاكت او مى شود - بحمداله پيرو فعاليتهاى بسيار كه به بركت نظام مقدس جمهورى اسلامى و هدايتهاى آن پير فرزانه رهبر معظم انقلاب اسلامى حضرت امام خمينى (قدس سره الشريف) و رهبريهاى مقام معظم رهبرى ولى امر مسلمين حضرت آيت الله العظمى خامنه اى مدظله العالى و تشويقهاى معظم له و تلاش دولت خدمتگذار در جايگزينى و احياء فرهنگ قرآن و تشكيل محفلهاى قرآنى و شبى با قرآن ، نمايشگاههاى علوم قرآنى ، و سرمايه گذاريهاى خوب در اين زمينه ، اميد آن مى رود تا روزى شعاع نورانى قرآن بتواند تمام دلها را جذب و نورانى نمايد. بدين منظور اينجانب نيز فكر كردم نقشى در اين حركت الهى داشته باشم و بتوانم با تدوين كتابى تحت عنوان سرگذشتهاى تلخ و شيرين قرآن ، خاطرات و رشادتهاى پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله و ياران و اصحاب آن حضرت در جهت تبليغ قرآن و حفظ آن را بار ديگر زنده نمايم و بدينوسيله قلوب جوانان را به اين طريق سيراب كرده و آنان را با گذشته قرآن آشنا نمايم

ضمنا اگر به مطلبى برخورد نمودم كه احساس مى كردم مفيد است آنها را نيز نقل كرده ام از عموم عزيزان تقاضا دارم اينجانب را از نظرات و انتقادات خود بهره مند نمايند.

اميد است مقبول درگاه حق واقع شود. و من الله التوفيق

حاج شيخ غلامرضا نيشابورى

اسد آباد - ٢٠/٧/١٣٧٤

۶

قرآن شفاعت مى كند

كافى در كتاب شريف خود از يوسف بن عمار نقل مى كند كه او مى گويد: امام صادقعليه‌السلام فرمود:

در قيامت سه نوع دفتر ثبت وجود دارد كه نعمتهاى خدا در آن ثبت شده است و دفترى كه حسنات در آن است و نامه اى كه سيئات در آن نوشته شده است دفتر نعمتها و حسنات در مقابل هم قرار مى گيرند و نعمتها، حسنات را در خود غرق مى كنند. (زيرا هرچه انسان انجام داده باشد، در مقابلش خداوند نعمتى عطا كرده است و نعمتهاى اضافى نيز بخشيده است ، علاوه بر اينكه هرچه حسنه انجام داده است با نعمتهاى خداوند انجام داده است).

دفتر سيئات نيز تنها و بدون مقابل باقى مى ماند (كه فرد بايستى به محاسبه كشيده شود و درباره آنها از او سؤ ال شود)، آنگاه از فرزندان آدم آن كه مؤ من است براى حساب دعوت مى شود.

قرآن در اينجا، در بهترين حالت پيشاپيش او قرار مى گيرد و مى گويد:

پروردگارا!من قرآنم و اين بنده توست ، كه خود را با تلاوت من رنج داده و شبهاى دراز، مرا به ترتيل خوانده و در بيدارى صبحگاهان ، اشك از ديدگانش جارى شده ، پس او را خشنود كن همانگونه كه او مرا خشنود نموده است

در اينجا امام صادقعليه‌السلام فرمودند: پس خداوند با عزت و جبروت مى فرمايد:

اى بنده من ، دست راستت را باز كن پس آن را از رضوان و خشنودى خود پر مى كند و دست چپش را از رحمت خود مملو مى سازد. سپس گفته مى شود: اين بهشت براى توست ، پس قرآن بخوان و بالارو، و هنگامى كه آيه اى قرائت مى كند، درجه اى اوج مى گيرد.(٣)

اهتمام حضرت آيت الله العظمى گلپايگانى به قرآن كريم

اين مرجع بزرگوار به قرائت قرآن كريم بسيار مقيد بودند و قرائت قرآن هنگام صبح و پايان شب جزء برنامه هاى تخلف ناپذير ايشان بوده است يعنى روزشان را با قرآن آغاز و بيدارى خود را نيز با قرآن به پايان مى رساندند.

هيچگاه مطالعه ، رسيدگى به امور و كارهاى ديگر مانع اين كار ايشان نشده و در ساعت مخصوص قرائت - كه بعضى از دوستان و آشنايان ، نزديكان و خويشاوندان قصد حضور داشتند - صريحا مى گفتند: مى خواهم قرآن بخوانم و اين برنامه ايشان از دوران كودكى و نوجوانى بوده و روزى به تعويق مى گفتند: يك وقتى از ايشان شنيدم كه مى فرمود: اين قرآنها را كه از كشورهاى مختلف برايم مى فرستند - به عنوان دارلقرآن - توفيقى است كه هر كدام را مى خوانم و تلاوت مى نمايم

معظم له بسيارى از سوره ها و آيات نورانى قرآن را حفظ بوده و در موارد گوناگون حتى مطالب عرفى ، به آيه اى يا قسمتهايى از آن متمثل مى شدند.

پيامهاى آن جناب مشحون از آيات قرآن بوده و حتى در برخى اعلاميه ها بيش از پنج آيه به چشم مى خورد كه اين كمال تسلط بر معانى قرآن و حضور ذهن قوى ايشان را نشان مى دهد. يكى از مؤ سسات وابسته به ايشان دارالقرآن كريم است كه نشانگر اهتمام و احترام به قرآن مى باشد. اين مؤ سسه كه سالها پيش به خواست ايشان و همت والاى مرحوم حجه الاسلام مهدى گلپايگانى بنا گذاشته شد، به امر نشر و ترويج و ترجمه و گردآورى نسخه هاى خطى و چاپى و طبع و تشكيل كتابخانه تخصصى قرآن و ديگر كوششهاى قرآنى مى پردازد و هم اينك يكى از مؤ سسات موفق و پيشرفته قرآنى كشور به شمار مى رود.(٤)

حره ، پاسدارى از حريم ولايت با سلاح قرآن

وى دختر حليمه سعديه ، از دوستان و مواليان امير المؤ منينعليه‌السلام است و در برابر پيشواى ستمگر، با زبان جهاد كرد. مناظره اى دارد با حجاج بن يوسف ثقفى ، كه با تكيه بر آيات قرآنى ، حريم ولايت را پاس مى دارد.

شرح ماجرا:

وقتى بر حجاج وارد شد، حجاج پرسيد: تو حره دختر حليمه هستى ؟

حره گفت : فراست از غير مؤ من !

حجاج گفت : خدا تو را اينجا آورد، مى گويند تو على را از ابوبكر، عمر و عثمان برتر مى دانى گفت ، دروغ گفته اند، آنان كه گفته اند من على عليه‌السلامرا تنها از اينها برتر مى دانم حجاج گفت : ديگر از چه كسانى او را برتر مى دانى ؟

گفت : از آدم ، نوح ، لوط، ابراهيم ، داوود، سليمان و عيسى بن مريمعليهم‌السلام

حجاج گفت : واى بر تو! او را از صحابه و هفت پيامبر بزرگ برتر مى دانى ؟ اگر دليل اقامه نكنى ، سرت را از تنت جدا مى كنم

گفت : خداوند در قرآن او را بر اين پيامبران مقدم داشته ، من از خود نگفتم خدا درباره آدمعليه‌السلام فرمود:

و عصى آدم ربه فغوى(٥)

آدم عصيان پروردگار كرد، پس گمراه شد.

و در حق على فرمود:

و كان سعيكم مشكورا(٦)

سعى على ، فاطمه ، حسن ، حسين ، و فضه مشكور و مقبول است(٧)

حجاج گفت : آفرين ! به چه دليل او را بر نوح و لوط ترجيح مى دهى ؟

گفت : خدا درباره آن دو پيغمبر فرموده است :

ضرب الله مثلا للذين كفروا امراه نوح و امراه لوط كانتا تحت عبدين من عبادنا فخانتاهما فلم يغنيا عنهما من الله شيئا و قبل ادخلا النار مع الداخلين .

تحريم / ١٠.

خدا براى كافران زن نوح و زن لوط را مثال آورد كه تحت فرمان دو بنده صالح ما بودند و به آنها خيانت كردند و آن دو شخص نتوانستند آن زنان را از قهر خدا برهانند و حكم شد آن دو زن را با دوزخيان به آتش درافكنيد.

اما همسر علىعليه‌السلام فاطمه است كه خدا با خشنودى او خشنود مى گردد و از خشم او به خشم مى آيد.

حجاج گفت : آفرين ! به چه دليل او را از ابراهيم برتر مى بينى ؟

گفت : خدا فرموده است :

و اذ قال ابراهيم رب ارنى كيف تحى الموتى قال او لم نومن ، قال : بلى و لكن ليطمئن قلبى

و چون ابراهيم گفت : پروردگارا، به من نشان ده كه چگونه مردگان را زنده مى كنى ؟ خداوند فرمود آيا ايمان ندارى ؟ گفت : چرا، ليكن مى خواهم مطمئن شوم

اما مولايم امير المؤ منين فرمود:

لو كشف الغطاء ما ازددت يقينا.

اگر پرده ها كنار رود، بر يقين من افزوده نخواهد شد.

و اين سخن را نه كسى قبل از او گفت و نه بعد از او.

حجاج گفت ، آفرين ! چرا او را بر موسى مقدم مى دارى ؟

گفت : خداوند فرموده :

فخرج منها خائقا يترقب

موسى از شهر مصر با حال ترس و نگرانى از دشمن به جانب شهر مدين روآورد.

اما فرزند ابوطالب ، ليله المبيت بر بستر پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله خوابيد و هراس در او راه نيافت و خدا در حقش اين آيه را نازل كرد:

و من الناس من يشرى نفسه ائتغاء مرضات الله

برخى از مردم ، در راه خشنودى خدا، از جان خود در مى گذرند.

حجاج گفت : آفرين بر تو اى حره !، چرا او را بر داوود و سليمان ترجيح مى دهى ؟

گفت : خداوند او را برتر دانسته است در كتابش فرموده :

انا جعلناك خليفه فى الارض فاءحكم بين الناس بالحق و لا نتبع الهوى فليضلك عن سبيل الله

اى داوود ما تو را خليفه در زمين قرار داديم ، پس ميان مردم به حق قضاوت كن ، و از هوا پيروى مكن تا تو را از راه خدا گمراه نكند.

حجاج سؤ ال كرد: اين آيه اشاره به كدام قضاوت داوود است ؟

گفت : مردى باغ انگورى داشت و ديگرى گوسفند داشت گوسفندان به باغ انگور رفته و آنجا چريدند. اين دو مرد نزد داوود براى شكايت آمدند، داوود چنين قضاوت كرد كه گوسفند را بفروشند و پول آن را در بهبودسازى باغ انگور صرف كنند تا به شكل اول بازگردد، فرزند داوود گفت : پدر، از شير گوسفندان به صاحب باغ دهند، تا باغ را آباد كند، خداوند فرموده است: قفهنمناها سليمان (ما آن را به سليمان فهمانديم).

اما اميرالمؤ منين فرموده است : از من بپرسيد از مطالب فوق عرش ، از من سؤ ال كنيد درباره زير عرش ، سؤ ال كنيد از من قبل از آنكه مرا از دست بدهيد.

و نيز روز فتح خيبر، به حضور پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله آمد، رسول خدا به حاضرين فرمود: برترين شما، داناترين شما و بهترين قضاوت كننده على است

حجاج گفت ، آفرين ! چرا او را از سليمان برتر مى دانى ؟

گفت : سليمان از خدا خواست :

رب هب لى ملكا لاينبغى لاحد من بعدى

پرودگارا به من مملكتى ده كه بعد از من سزاوار كسى نباشد.

اما علىعليه‌السلام فرمود: اى دنيا، من تو را سه بار طلاق داده ام ، و نيازى به تو ندارم آنگاه اين آيه در موردش نازل شد:

تلك الدار الاخره نجغلها للذين لايريدون علوا فى الارض و لافسادا اين خانه آخرت را، براى كسانى كه اراده علوم سركشى در زمين را ندارند اختصاص داده ايم

حجاج او را تحسين كرد و گفت : چرا او را از عيسى برتر مى دانى ؟

گفت خدا درباره عيسى گفته است :

اذ قال يا عيسى بن مريم اءنت قلت للناس اءتخذونى و امى الهين من دون الله ؟ قال : سبحانك ما يكون لى ان اقول ما ليس الى بحق ان كنت قلته فقد علمنه تعلم ما فى نفسى و لا اعلم ما فى نفسك انك انت علام الغيوب ماقلت لهم الا ما امرتنى به

و ياد كن آنگاه كه خدا به عيسى بن مريم گفت : آيا تو مردم را گفتى كه من و مادرم را دو خداى ديگر سواى خداى عالم اختيار كنيد، عيسى گفت : خدايا تو منزهى ، هرگز مرا نرسد كه چنين سخنى ناحق گويم چنانچه من اين گفته بودم تو مى دانستى ، كه تو از اسرار من آگاهى و من از سر تو آگاه نيستم ، همانا تويى كه به همه اسرار غيب جهانيان كاملا آگاهى ، من به آنها هرگز چيزى نگفتم جز آنچه تو مرا بدان امر كردى

عيسى قضاوت درباره كسانى كه او را از خدا دانستند به قيامت واگذاشت ، اما علىعليه‌السلام كسانى كه را درباره او غلو كردند، محاكمه كرد و قتل رسانيد.

اينها فضايل على است و ديگران را با او قياس نيست

حجاج او را تحسين كرد و گفت : خوب پاسخ گفتى وگرنه تو را مجازات مى كردم ، آنگاه او را گرامى داشت و به او هديه داد.

۷

تعليم و تعلم قرآن

قال رسول اللهصلى‌الله‌عليه‌وآله :

من علم آيه فى كتاب الله تعالى ، كان له اجرها ما تليت

مستدرك الوسائل ٤/٢٣٥

هر كه آيتى از كتاب خداى را به ديگرى بياموزد، ثواب آن آيت ، هر زمانى كه خوانده گردد بدو نيز رسد.

قال علىعليه‌السلام :

تعلموا القرآن ، فانه احسن الحديث

نهج البلاغه / ١٦٤، خطبه ١١٠

قرآن را فراگيريد زيرا كه قرآن نيكوترين سخن تازه باشد.

۸

علامه طباطبائى (ره)، مفسر نمونه

علامه در مراتب عرفان و سير وسلوك معنوى مراحلى را پيموده بود. اهل ذكر و دعا و مناجات بود در بين راه كه او را مى ديدم غالبا ذكر خدا را بر لب داشت و در جلساتى كه در محضرشان بوديم وقتى جلسه به سكوت مى كشيد ديده مى شد كه لبهاى استاد به ذكر خدا حركت مى كرد. به نوافل مقيد بود و حتى گاهى ديده مى شد كه در بين راه مشغول خواندن نمازهاى نافله است شبهاى ماه رمضان تا صبح بيدار بود، مقدارى مطالعه مى كرد و بقيه را به دعا و قرائت قرآن و نماز و اذكار مشغول بود. در قم حداقل هفته اى يكبار به حرم حضرت معصومه مشرف مى شد و در ايام تابستان به زيارت حضرت رضاعليه‌السلام مى شتافت شبها به حرم مطهر مشرف مى شد و در بالاى سر مى نشست و با حال خضوع به زيارت و دعا مى پرداخت(٨)

۹

منافقى در محضر پيامبر

ابن اسحاق ، ابن منذر و اين ابى حاتم از عباس روايت كرده اند كه گفت : نبتل بن حارث در مجلس رسول اللهصلى‌الله‌عليه‌وآله مى نشست و به حرفهاى آن حضرت گوش مى داد و گفته هاى آن حضرت را به منافقان گزارش مى كرد.

همين شخص بود كه پيش منافقان اطهار داشت : محمد اذن است ، هركس ‍ چيزى به او بگويد تصديق مى كند.

خداوند اين آيه را درباره او نازل كرد:

و منهم الذين يوذون النبى و يقولون هو اذن قل اذن خير لكم يو من بالله و بومن للمومنين و رحمه للذين امنوا منكم و الذين يوذون رسول الله لهم عذاب اليم .(٩)

بعضى از منافقان آنانى هستند كه دائم پيغمبر را اذيت مى كنند و مى گويند او شخص ساده و زودباورى است بگو اى پيغمبر، زودباورى من لطفى به نفع شماست - رسول به خدا ايمان آورده و به مؤ منان هم اطمينان دارد و براى مؤ منان حقيقى شما وجودش رحمت كامل الهى است و براى آنها كه رسول را آزار مى دهند از قهر حق عذاب دردناك مهياست

۱۰

هفتاد ساله اى حافظ كل قرآن شد

تقريبا ١٥ سال قبل ، از جمعى از علماى اعلام قم و نجف اشرف شنيدم كه پيرمرد هفتاد ساله اى به نام كربلايى محمدكاظم كريمى ساروقى (ساروق از توابع فراهان اراك است) كه هيچ سوادى نداشته ، تمام قرآن مجيد به او افاضه شده بطورى كه تمام قرآن به طرز عجيبى كه ذكر مى شود حافظ شده است عصر پنج شنبه كربلايى محمدكاظم به زيارت امامزاده اى كه در آن محل مدفون است مى رود، هنگام ورود دو نفر سيد بزرگوار را مى بيند كه به او مى فرمايند: كتيبه اى را كه اطراف حرم نوشته شده بخوان

مى گويد: آقايان من سواد ندارم و قرآن را نمى توانم بخوانم مى گويند: بلى ، مى توانى پس از التفات و فرمايش آقايان حالت غيرطبيعى عارضش ‍ مى گردد و همانجا مى افتد تا فردا عصر كه اهالى ده براى زيارت امامزاده مى آيند او را افتاده مى بينند، پس او را بلند كرده بخود مى آورند. به كتيبه مى نگرد مى بيند سوره جمعه است تمام آن را مى خواند و بعد خودش را حافظ تمام قرآن مى بيند و هر سوره از قرآن مجيد را كه از او مى خواستند از حفظ به طور صحيح مى خوانده است و از جناب آقاى ميرزاحسن ، نواده مرحوم ميرزاى حجه الاسلام شنيدم كه گفت : مكرر او را امتحان كردم هر آيه اى را كه از او پرسيدم فورا مى گفت از فلان سوره است و عجيبتر آنكه هر سوره اى را مى توانست به قهقرا بخواند يعنى از آخر سوره تا اول آن را مى خواند و نيز فرمود كتاب تفسير صافى در دست داشتم برايش باز كرده ، گفتم : اين قرآن است و از روى خط آن بخوان كتاب را گرفت چون در آن نظر كرد گفت : آقا تمام اين صفحه قرآن نيست و روى آيه شريفه دست مى گذاشت و مى گفت : تنها اين سطر از قرآن است يا اين نيم سطر از قرآنست و هكذا و مابقى قرآن نيست گفتم : از كجا مى گويى ؟ تو كه سواد عربى و فارسى ندارى ؟ گفت : آقا كلام خدا نور است : اين قسمت نورانى است و قسمت ديگرش تاريك است (نسبت به نورانيت قرآن) و چند نفر ديگر از علماء اعلام را ملاقات كردم كه مى گفتند: همه ما او را امتحان كرديم و يقين كرديم امر او خارق عادتست و از مبداء فياض به او چنين افاضه شده است

در سالنامه نور دانش سال ١٣٣٥ عكس كربلايى محمدكاظم مزبور را چاپ كرده و مقاله اى تحت عنوان (نمونه اى از اشراقات ربانى) نوشته و در آن شهادت عده اى از بزرگان علماء را بر خارق العاده بودن امر او نقل نموده است تا جايى كه مى نويسد: از مجموع دستخطهاى فوق ، موهبتى بودن حفظ قرآن كربلايى ساروقى به دو دليل ثابت مى شود:

١ - بيسوادى او كه عموم اهالى ده به آن شهادت مى دهند و احدى خلاف آن را اظهار ننموده است نگارنده شخصا از ساروقيهاى ساكن تهران تحقيق نمودم با اينكه موضوع بيسوادى او در جرايد كثيرالانتشار چاپ و منتشر شده معذالك هيچكس تكذيب نكرده است

٢ - بعضى از خصوصيات حفظ قرآن او كه از عهده تحصيل و درس ‍ خواندن خارج است به شرح زير مى باشد:

١ - هرگاه يك كلمه عربى يا غيرعربى بر او خوانده شود فورا مى گويد در قرآن هست يا نيست

٢ - اگر يك كلمه قرآنى از او پرسيده شود فورا مى گويد در چه سوره و در كدام جزو است

٣ - هرگاه كلمه اى در قرآن مجيد آماده باشد تمام آن موارد را بدون وقفه مى شمارد و دنباله هركدام را مى خواند.(١٠)

٤ - هرگاه در يك آيه كلمه يا يك حركت غلط خوانده شود يا زياد و كم كنند بدون انديشه متوجه مى شود و خبر مى دهد.

٥ - هرگاه چند كلمه از چند سوره به دنبال هم خوانده شوند محل هر كلمه را بدون اشتباه بيان مى كند.

٦ - هر آيه يا كلمه قرآنى را كه به او بدهند بلافاصله نشان مى دهد.

٧ - هرگاه در يك صفحه عربى با غيرعربى يك آيه مطابق ساير كلمات نوشته شود آيه را تميز مى دهد كه تشخيص آن براى اهل فضل نيز دشوار است

اين خصوصيات را خوش حافظه ترين مردم نسبت به يك جزء بيست صفحه فارسى نمى تواند داشته باشد تا چه رسد به ٦٦٦٦ آيه قرآنى و پس ‍ از نقل شهادت چند نفر از علماء مى نويسد: موهبت قرآن كربلايى كاظم براى مردمى كه فكر محدود خود را در چهار ديوارى ماديات محدود كرده و منكر ماوراء طبيعت هستند اعجاب آور بوده و سبب هدايت عده اى از گمراهان گرديده است ولى اين امر با همه اهميتش در نظر اهل توحيد يك شعاع كوچك از اشعه بيكران افاضات خداوندى به وسيله انبياء و سفراء حق به كرات به ظهور رسيده و در تواريخ ثبت و ضبط است ؛ در عصر حاضر نيز كسانى كه به علت ارتباط و پيوند با مبداء تعالى ، صاحب كراماتى هستند وجود دارند كه اهميت آنان به مراتب از حافظ قرآن ما بيشتر است نكته اى كه در پايان اين مقاله لازم است تذكر داده شود اين است كه در نتيجه انتشار شرح حال حافظ قرآن و معرفى او به مردم تهران از عده اى متدينين بازار شنيدم كه چند سال قبل يعنى در زمان مرحوم حاج آقا يحيى ، مرد كورى به نام حاجى عبود به مسجد سيد عزيزالله رفت و آمد داشت كه در عين كورى حافظ قرآن با خصوصيات كربلايى ساروقى بود، او نيز محل آيه را در عين كورى نشان مى داد و براى مردم با قرآن استخاره مى كرد...

مى گويند روزى كتاب لغت فرانسه به قطر قرآن مجيد را به او دادند تا استخاره كند فورا آن را پرت كرد و عصبانى شد و گفت : اين قرآن نيست در مجلسى كه حافظ قرآن حضور داشت جناب آقاى ابن الدين استاد محترم دانشگاه خصوصيات حاجى عبود را تائيد نموده و اظهار كردند كه نامبرده را در منزل آقاى مصباح در قم در حضور آيت الله حاج شيخ عبدالكريم حائرى ملاقات و آزمايش كرده اند.

اينها از آثار قدرت حق است كه گاهى براى ارشاد مردم و اتمام حجت ظاهرى است. ذلك فضل الله يوتيه من يشاء و الله ذوالفضل العظيم

۱۱

عمر از خواندن قرآن عصبانى مى شود

مردى نزد عمر قرآن تلاوت كرد، عمر متغير شد، آن مرد گفت : من نزد رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله ‌و قرآن را قرائت كردم ولى پيغمبرصلى‌الله‌عليه‌وآله بر من متغير نشد. بالاخره هر دو نزد رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله آمدند. آن مرد عرض كرد: اى رسول خدا مگر قرائت فلان و فلان آيه را اينگونه به من تعليم ندادى ؟ پيغمبرصلى‌الله‌عليه‌وآله فرمود: آرى عمر قلبا ناراحت شد و پيغمبرصلى‌الله‌عليه‌وآله اين حالت را در چهره او خواند و سه بار به او فرمود:

شيطان را از خود دور كن سپس گفت : عمر، همه قرآن برابرند مادامى كه رحمتى را به عذاب و عذابى را به رحمت مبدل نسازى(١١)

۱۲

استشهاد به آيات در كلام معصومين

امام صادقعليه‌السلام به فرزندش اسماعيل مى فرمايد:

هنگامى كه گروهى از مؤ منان در نزد تو شهادت دادند تصديقشان كن ، زيرا خدا مى فرمايد:

يومن بالله و يومن للمومنين (١٢)

(پيامبر به خدا و مؤ منان عقيده و ايمان دارد).

امام صادقعليه‌السلام درباره زنى كه سه بار طلاق گرفته و به شوهرش حرام گرديده مى فرمايد: اگر اين زن با مرد ديگرى ازدواج كند و از او طلاق بگيرد در اين صورت مى تواند با شوهر اول خود دوباره ازدواج كند، گرچه آن مرد ديگر برده و غلام باشد، زيرا خداوند مى فرمايد:

فلا تحل له من بعده حتى تنكح زوجا غيره . (١٣)

(با همسر اول خود نمى تواند ازدواج كند، مگر اينكه قبلا با مرد ديگرى ازدواج نمايد).

همچنين مردى ناخن پايش افتاده و به عنوان معالجه مراره اى بر روى آن گذاشته بود، از امام صادقعليه‌السلام حكم آن را از نظر مسح سؤ ال نمود. امام در جواب وى فرمود: حكم اين مساءله و امثال آن در قرآن وجود دارد، زيرا خداوند مى فرمايد:

و ما جعل عليكم فى الدين من حرج

(در دين خدا، سخت گيرى و حرج نيست)

آنگاه فرمود: در موقع وضو روى همان دارو را مسح كن

كليسا، مسيحيان را از حقايق قرآن دور مى كند

گوته در جايى نوشته است :

استعمار و كليسا نگذاشته اند قرآن و معناى دستورات آن به مردم برسد. و سپس چنين ادامه مى دهد:

ساليان دراز كشيشان از خدا بى خبر، ما را از پى بردن به حقايق قرآن مقدس ‍ و عظمت آورنده آن دور نگهداشته اند. اما هرقدر كه ماقدم در جاده علم و دانش گذارده و پرده جهل و تعصب نابجا را دريده ايم ، عظمت احكام مقدس اسلام كه قرآن مجموعه آن است ، بهت و حيرت عجيبى در ما بوجود آورده است و دور نيست كه اين كتاب توصيف ناپذير، توجه عالم را به خود جلب نموده ، تاءثير عميقى در علم و دانش جهان گذاشته و بالنتيجه جهان مدار گردد.(١٤)

اين بود شمه اى از گفتار غربى ها در مورد قرآن ، آنها حقيقتهاى قرآن را روشن و واضح بيان نموده اند، و اين ما هستيم كه بايد وقت را مغتنم بشماريم و از مكتب قرآن نهايت استفاده را بنماييم

۱۳

عثمان سوزاننده مصاحف

نويسنده المبانى در مقدمه اين كتاب ، در دفاع از كار عثمان در مورد سوزاندن مصاحف ، داستانى جالب نقل مى كند و مى نويسد:

علقمه بن مرثد از عيزار روايت كرده است كه وقتى مختار بن ابى عبيده (ثقفى) وارد كوفه شد ما از جمله قبيله هايى بوديم كه نزد او شتافتيم و سويدين عطيه به مسجد ما آمد و خطاب به ما گفت : اى گروه تنعه (نام قبيله) مرا با شما از نظر خويشى و همسايگى و حقى كه بر من داريد پيوندى است ، شنيده ام به سوى اين مرد شتافته ايد، هم اكنون داستانى را براى شما نقل مى كنم كه از خود او شنيدم : ميان مكه و مدينه راه مى پيمودم ناگهان احساس كردم قضيب و چوبدستى روى شانه ام قرار گرفته است روى برگرداندم ديدم مختار بن ابى عبيده است به من گفت : يا شيخ درباره اين شيخ چه مى گويى ؟ گفتم كدام شيخ ؟ گفت : على بن ابيطالب گفتم او را به گوش و چشم و زبان و دل دوست دارم و ولاى او را خواهانم ولى او گفت : من با چشم و گوش و دلم به او كينه مى ورزم و بغض او را در دل دارم وقتى اين داستان براى مردم بازگو شد مردم به سويدبن عطيه (يا علقمه) گفتند: اييت الا تثبيطا من ال رسول اللهصلى‌الله‌عليه‌وآله و نصره النعثل حراق المصاحف(١٥) يعنى تو مى خواهى مردم را از آل رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله منصرف سازى و به نصرت و دفاع از عثمان بر انگيزى عثمانى كه سوزاننده مصاحف است سويد گفت : شما عثمان را سوزاننده حراق مصاحف مى خوانيد، ولى سوگند به خدا داستانى را برا شما بازگو مى كنم كه از زبان على بن ابيطالبعليه‌السلام شنيدم كه مى گفت : اى مردم از خدا بترسيد مبادا درباره عثمان دچار گزافه گويى و غلو گرديد، و از گفتن حراق المصاحف درباره او دست برداريد. سوگند به خدا او مصاحف را نسوزانيد مگر در حضور جمعى از ما كه ياران پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله بوديم و ما آن را جمع نموديم گفت : نظر شما درباره اين مصاحف (كه سوزانده شد) چيست ؟ چون مردم در قرائت قرآن دچار اختلاف بودند و هر يك از آنها به ديگرى مى گفت : قرائت من بهتر و افضل از قرائت تو است و از اينگونه سخنها كه شبيه به كفر بود با هم مبادله مى كردند ما گفتيم : اى اميرالمؤ منين راءى تو چيست ؟ فرمود: از نظر من مصلحت در اين است كه مردم بر يك قرائت و بر يك مصحف ، متحد گردند زيرا وقتى شما هم اكنون درباره قرائت قرآن دچار اختلاف نظر هستيد، قطعا اختلاف مردمى كه از پس شما مى آيند شديدتر خواهد بود. گفتم : راءى شما خوب و پسنديده است علىعليه‌السلام گفت : سوگند به خدا اگر من در زمان عثمان زمامدار مى بودم همان عملى را درباره مصاحف پيش مى گرفتم كه عثمان بدان دست يازيد.

مردم به سويد گفتند: سوگند به آن خدايى كه جز او نيست تو را سوگند مى دهيم آيا اين سخن را از دهان حضرت علىعليه‌السلام شنيدى ؟

سويد گفت : سوگند به آن خدايى كه بى همتاست من اين سخن را از على بن ابيطالبعليه‌السلام شنيدم

نويسنده كتاب المبانى پس از گزارش اين قضيه ، يادآور مى شود كه اين حديث و تاريخچه آن ، دليل بر تاءكيد كار عثمان در تدوين مصحف و سوزاندن مصاحف ديگر است و اين كار توسط همه صحابه صورت گرفت !نظير همى حكايت نيز در مقدمه شهرستانى آمده است(١٦)

ولى بعضى از خاورشناسان مانند بلاشر و ديگران معتقدند كه علىعليه‌السلام كار عثمان را منحصرا در جمع آورى و تدوين قرآن تاءئيد نموده ، و از وى دفاع كرده است و منظور آن حضرت ، دفاع از عثمان در سوزاندن مصاحف نبوده است علىعليه‌السلام صرفا از آن جهت به دفاع از كار عثمان پرداخت كه به تعدد و تنوع مصاحف خاتمه بخشد. از جمله مصاحفى كه به صورت پراكنده بر روى برگها و پوست و استخوان شانه شتر و گوسفند و چوبهايى كه بر محمل اشتران مى نهادند و چريده هاى خرما كه به صورتى پريشان نگارش يافته بود، عثمان توانست بدينوسيله غائله اختلاف قرآن ها را از ميان بردن آثار پراكنده اى كه بيم آن مى رفت بسترد و مردم را بر يك مصحف متحد سازد و از اين طريق توانست در ميان مردم همبستگى ايجاد نمايد.

نكته اى ظريف

زراره از امام صادقعليه‌السلام پرسيد:

از كجا فهميديد كه در وضو به قسمتى از سر بايد مسح كرد نه به همه آن ؟

ا مامعليه‌السلام در جواب وى فرمود:

لمكان الباء به جهت وجود باء كه در آيه وضو بكار رفته است و از ظاهر آن چنين بر مى آيد كه تنها مسح كردن قسمتى از سر لازم است نه تمام آن

بايد از قرآن دليل بياورى و الا گردنت را مى زنم

حجاج بن يوسف ثقفى (استاندار خونخوار عبدالملك در كوفه) بوده و با شيعيان و ياران اميرالمؤ منين علىعليه‌السلام دشمنى بسيار داشت و حتى ظن شيعه و طرفدار علىعليه‌السلام بودن در مورد يك نفر كافى بود كه حجاج او را به قتل برساند. عامر شعبى مى گويد: شبى حجاج مرا طلبيد، هراسان شدم ، برخاسته و نزدش رفتم ، ناگهان در كنار مسند او سفره اى چرمين ديدم پهن شده (رسم بود كه افراد را روى آن مى كشتند) و شمشير تيزى در كنار آن بود. سلام كردم ، جواب سلام مرا داد و گفت :

نترس به تو امشب تا فردا ظهر امان دادم و مرا در كنار خود نشاند. سپس ‍ به يكى از دژخيمان اشاره كرد، او رفت و مردى را كه با طناب و زنجير بسته بودند، آورد و در برابر حجاج نشانيد. آنگاه حجاج به من رو كرد و گفت : اين شيخ (سعيد بن جبير) مى گويد: حسن و حسين دو پسر پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله هستند. بايد از قرآن در اين باره دليل بياورد و گرنه هم اكنون (با اين شمشير روى اين چرم) سرش را از بدنش جدا مى سازم

گفتم : لازم است كه او را زنجير و بند آزاد سازيد كه اگر دليل از قرآن آورد آزاد شود و گرنه با اين شمشير نمى توان كه زنجير را قطع كرد. خواه و ناخواه بايد اين زنجيرها را از بدنش جدا كرد و آنگاه او را كشت ، حجاج دستور داد بند و زنجير را از بدن او جدا كردند. خوب به او نگاه كردم ، ناگهان ديدم سعيد بن جبير مفسر قرآن و يار و شاگرد خاص امام سجادعليه‌السلام است اندوهگين شدم و با خود گفتم : چگونه مى توان در مورد اينكه حسن و حسينعليه‌السلام پسران پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله هستند استدلال كرد؟ ناگهان صداى حجاج بلند شد كه به سعيد مى گفت : دليل خود را از قرآن در مورد اينكه حسن و حسين پسران پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله هستند چنانكه ادعا مى كنى بياور، و گرنه گردنت را مى زنم سعيد گفت : به من مهلت بده حجاج چند لحظه سكوت كرد و دگر بار گفت : دليل خود را بياور! سعيد گفت : اندك مهلت بده حجاج پس از لحظاتى ، براى سومين بار گفت : به تو مى گويم ، دليل خود را از قرآن بياور كه چگونه مى توان گفت حسن و حسين دو فرزند پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله هستند؟ سعيد اندكى فكر كرد و سپس گفت :

اعوذ بالله من الشيطان الرجيم بسم الله الرحمن الرحيم و وهبنا له اسحاق و يعقوب كلا هدينا و نوحا هدينا من قبل و من ذريته داود و سليمان و ايوب و يوسف و موسى و هارون و كذلك نجزى المحسنين و زكريا و يحيى و عيسى و الياس كل من الصاحبين .

و اسحاق و يعقوب را به او (ابراهيم) و هر كدام را هدايت كرديم و نوح را نيز قبلا هدايت كرده ايم و از فرزندان او (ابراهيم) داود و سليمان و ايوب و يوسف و هارون را (هدايت كرديم) و اين چنين نيكوكاران را پاداش ‍ مى دهيم و (همچنين) زكريا و يحيى و عيسى و الياس ، هر كدام از صالحان بودند.(١٧)

پس از خواندن اين آيات ، سعيد پرسيد: نام عيسى در اين آيه به چه عنوان آمده است ؟!

حجاج گفت : به عنوان اينكه از ذريه (فرزندان) ابراهيم است

سعيد گفت : با اينكه عيسى پدر نداشت در عين حال به عنوان ذريه (فرزند) ابراهيمعليه‌السلام به شمار آمده است ، زيرا عيسى فرزند مريم دختر ابراهيم بود، از اين رو عيسى به عنوان فرزند ابراهيم خوانده شده بنابراين بطريق اولى ، مى توان گفت : حسن و حسين دو پسر پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله هستند زيرا مادرشان دختر بدون واسطه پيامبر است

حجاج از اين استدلال دقيق و محكم قانع شد، دستور داد ده هزار دينار به سعيد بن جبير دادند و او را آزاد ساخت شعبى مى گويد: وقتى صبح شد، با خود گفتم شايسته است نزد اين (شيخ) بروم و از محضرش معانى قرآن را بياموزم به سراغ او رفتم و او را در مسجد يافتم در حالى كه دينارها را در كنارش تقسيم كرده و آنها را به فقراء صدقه مى داد. مرا كه ديد فرمود: اينها همه به بركت حسن و حسينعليه‌السلام است ، اگر در يك مورد اندوهگين مى شويم ، هزاربار خشنود مى گرديم و از همه بالاتر خدا و رسولش خشنود مى شوند.(١٨)

۱۴

شرف الاشرف دختر سيد بن طاووس حافظ قرآن

وى در سن ١٢ سالگى تمام قرآن را حفظ كرد و همچون خواهرش فاطمه زنى اهل فضل و كمال بود. پدرش سيد بن طاووس به فرزند خود مى نويسد:

فرزندم خواهرت شرف الاشرف را، اندر زمانى قبل از بلوغ نزد خود فراخواندم ، به مقدار توان و آمادگيش دستورات دينى را برايش بيان كردم ، و به او خاطر نشان ساختم كه بلوغ ، شرافت و كرامتى است كه خداوند به بنده اش مى دهد، و اين افتخار نصيب تو نيز شده است

در كتاب امان الاخطار شخصيت معنوى دخترش را چنين ترسيم كرده است در كتاب سعد السعود خود نوشته است :

من قرآن كاملى بر دخترم شرف الاشرف كه حافظ قرآن است وقف نمودم ، او قرآن را در سن ١٢ سالگى حفظ كرده است(١٩)

۱۵

كشتار معلمين قرآن در بئر معونه

سال سوم هجرت با تمام حوادث تلخ و آموزنده خود پايان يافت ، سال چهارم هجرت با هلال محرم آغاز گرديد، و ماه صفر همان سال ، ابوبراء وارد مدينه شد. پيامبر او را به آيين اسلام دعوت نمود، ولى او نپذيرفت ، و دورى هم نجست به حضرتش عرض كرد: اگر سپاه تبليغ نيرومندى را روانه صفحات نجد كنيد، اميد است ايمان بياورند زيرا تمايلات آنها به توحيد زياد است پيامبر فرمود: از حيله و مكر و عداوت و دشمنى مردم نجد خائفم ، مى ترسم فاجعه رجيع كه منجر به كشته شدن رجال علمى و تبليغى گرديد، تكرار شود. ابوبراء گفت : ستون اعزامى شما در پناه من هستند و من ضمانت مى كنم كه آنها را از هر حادثه سوء حفظ نمايم

چهل تن از رجال علمى اسلام كه حافظ قرآن و احكام بودند به فرماندهى منذر رهسپار منطقه نجد گرديدند و در كنار بثر معونه منزل كردند. پيامبر نامه اى را كه مضمون آن دعوت به آيين اسلام بود به يكى از سران نجد به نام عامر بن الطفيل نوشت و يكى از مسلمانان ماءمور شد كه نامه رسول خدا را به عامر برساند. او نه تنها نامه رسول خدا را نخواند، بلكه حامل نامه را نيز به قتل رسانيد، و از عشاير و قبايل اطراف كمك طلبيد و منطقه اى كه سپاه تبليغى در آنجا فرود آمده بودند با نيروهاى عامر محاصره شد. سپاه تبليغى اسلام ، نه تنها مبلغان ارشد و زيردستى بودند بلكه مردمى شجاع و رزمنده به شمار مى رفتند؛ آنان تسليم را براى خود عار و ننگ دانستند، دست به قبضه شمشير بردند و پس از جنگى خونين ، همگى آنها شربت شهادت نوشيدند، جز كعب بن زيد كه با بدن مجروح خود را به مدينه رساند و جريان را اطلاع داد.(٢٠) -

اين فاجعه جانسوز و بزرگ ، عالم اسلام و مسلمانان را سخت ناراحت ساخت و مدتها پيامبر به ياد شهداى بئر معونه بود. اين حادثه جانگداز از نتايج سوء شكست احد بود كه جراءت قبايل اطراف را براى كشتن مسلمانان زياد كرده بود.

قرآن و مفاتيح نورانى

در تاريخ شنبه آخر جمادى الثانى ٩٤ جناب حاج ملا على بن حسن كازرونى از كويت به شيراز آمدند و براى درمان بيماريشان به بيمارستان نمازى مراجعه كردند. همراه ايشان دو كتاب مفاتيح الجنان و قرآن مجيد بود كه در مورد آنها گفت كه به قصد شما آورده ام و اين دو هديه را داستانى زيباست

مفاتيح شما كه مطلعيد كه من در كودكى بى پدر و مادر شدم و كسى مرا به مكتب نفرستاد و بيسواد بودم تا سالى كه به عزم درك زيارت عرفه به كربلا مشرف شدم ، روز عرفه برخاستم مشرف شدم از كثرت جمعيت راه عبور مسدود بود بطورى كه نمى توانستم به حرم مشرف شوم و هر چه فحص ‍ كردم يكنفر باسواد را كه مرا زيارت دهد و يا او زيارت وارده بخوانم كسى را نديدم شكسته و نالان حضرت سيد الشهدا را خطاب كردم :

آقا آرزوى زيارتت مرا اينجا آورده ، سوادى ندارم كسى هم نيست مرا زيارت دهد. ناگاه سيد جليلى دست مرا گرفت و فرمود:

با من بيا. پس از وسط انبوه جمعيت راه باز شد، پس از خواندن اذن دخول وارد حرم شديم ، زيارت وارث و امين الله را با من خواند و پس از زيارت به من فرمود: پس از زيارت وارث و امين الله را مى توانى بخوانى و آنها را ترك مكن و كتاب مفاتيح تماما صحيح است و يك نسخه آن را از كتابفروشى شيخ مهدى درب صحن بگير. حاج على ادامه مى دهد: در آن حال متذكر شدم لطف الهى و مرحمت حضرت سيد الشهداء را كه چطور اين آقا را براى من رسانيد و در چنين ازدحامى موفق شدم ، پس سجده شكرى بجا آوردم چون سربرداشتم آن آقا را نديدم هر طرف كه رفتم او را نديدم ، از كفشدارى پرسيدم ، گفت : آن آقا را نشناختم ، خلاصه چون از صحن خارج شدم و شيخ مهدى كتابفروش را ديدم پيش از آن كه از او مطالبه كتاب كنم اين مفاتيح را به من داد و گفت : نشانه صفحه زيارت وارث و امين الله را گذاشته ام ، خواستم قيمت آن را بدهم ، گفت پرداخته شده است و به من سفارش كرد كه اين مطلب را فاش نكن چون به منزل رفتم پيش خود گفتم كاش از شيخ مهدى پرسيده بودم از كسى كه حواله مفاتيح براى من به او داده است از خانه بيرون آمدم كه از او بپرسم فراموش كردم و از پى كار ديگرى رفتم مرتبه ديگر به قصد اين پرسش از خانه بيرون شدم باز فراموش ‍ كردم ، خلاصه تا وقتى كه در كربلا بودم موفق نشدم

سفرهاى ديگر كه مشرف مى شدم در نظر داشتم اين پرسش را بكنم تا سه سال هيچ موفق نشدم پس از سه سال كه موفق به زيارت شدم شيخ مهدى مرحوم شده بود. (رحمه الله عليه)

و اما قرآن پس از عنايت مزبور به حضرت سيد الشهداء متوسل شدم كه چون چنين عنايتى فرموديد خوب است توانايى قرآن خواندن را نيز مرحمت فرماييد. شبى آن حضرت را در خواب ديدم ، پنج دانه رطب دانه دانه مرحمت فرمود و من خوردم و طعم و عطرش قابل وصف نيست و فرمود مى توانى تمام قرآن را بخوانى

پس از آن اين قرآن مجيد را شخصى از مصر برايم هديه آورد و من مرتب از آن مى خوانم و از آن پس هر كتاب حديث عربى را مى توانم بخوانم(٢١)

اشتياق به تلاوت قرآن در ميان اصحاب

اهتمام صحابه و ياران پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله در قرائت و حفظ قرآن در حد بسيار بالايى بود، چنانچه بخارى و مسلم با وسائطى از ابو موسى اشعرى نقل كرده اند كه مى گفت : من دوستان خود را از صداى آنها به هنگامى كه شبها در منزل بسر مى بردند مى شناختم و خانه هاى آنها را تشخيص مى دادم در حالى كه در روز از پيدا كردن خانه هاى آنها عاجز بودم ، زيرا شبها قرآن مى خواندند و چون به صداى آنها آشنا بودم از طريق صوت قرآن در شب و تاريكى به خانه هاى آنها رهنمون مى شدم. (٢٢)

اولى الامر چه كسانى هستند؟

جابرين عبدالله انصارى مى گويد: هنگامى كه آيهاطبيعوا الله و اطبيعوا الرسول و اولى الامر منكم (٢٣) نازل شد، به رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله گفتم : ما خدا و رسولش را شناخته ايم ، اما اولى الامر كه اطاعت آنها بر ما واجب شده ، چه كسانى هستند؟ گفت : آنان جانشينان من و امامان پس از من هستند. نخستين آنها على است و سپس به ترتيب : حسن بن على ، حسين بن على ، على بن الحسين ، محمد بن على كه در تورات به باقر معروف است و تو زمان او را درك خواهى كرد، هر وقت او را ديدى سلام مرا به او برسان و پس از او به ترتيب : جعفر بن محمد، موسى بن جعفر، على اين موسى ، محمد بن على ، على ين محمد، حسن بن على و پس از او فرزندش كه نام و كنيه او با نام و كنيه من يكى است خداوند او را بر همه جهان حاكم مى سازد و اوست كه از نظر مردم پنهان مى شود و غيبتش ‍ طولانى خواهد بود، تا آنجا كه تنها كسانى كه ايمانشان استوار و آموزنده و عميق است بر عقيده خود به امامت او باقى مى مانند.(٢٤)

برنارد شاو فيلسوف شهير انگليسى

او مى نويسد:

محمدصلى‌الله‌عليه‌وآله بزرگترين پيامبران است و هرگاه بر دنياى كنونى حكومت مى كرد كليه عقده ها و مشكلات بشريت را يكى پس از ديگرى با سرانگشت حكمت و ردايت خود مى گشود من معتقدم كه دين محمد يگانه دينى است كه با تمام ادوار زندگى بشرى مناسب است و قابليت آن را دارد كه توجه هر نسلى را به خود جلب كند.

اينگونه شما از آيات پند بگيريد

خيزران همسر مهدى ، خليفه عباسى و مادر هادى و رشيد بود. او در قصر مجللى زندگى مى كرد و عده زيادى از بانوان هاشمى و غير هاشمى از جمله زينب دختر سليمان بن على در خدمتش بودند. سن زينب از تمام زنان هاشمى بيشتر و نزد خليفه وقت مقامى از همه رفيع تر داشت مهدى عباسى به خيزران دستور داده بود كه اغلب ملازم زينب باشد و از اخلاق و آداب او پيروى كند، مى گفت او پيرزن فهميده و دانايى است ، يك عمر در خاندان بنى عباس زندگى كرده و محضر گذشتگان ما را درك نموده است

روزى يكى از خدمتگزاران خيزران ، نزد بانوى خود آمد و گفت : زن زيبا و جذابى را كه لباسى كهنه دربردارد و حاضر نيست نام خود را بگويد اذن حضور مى خواهد. خيزران اجازه داد. طولى نكشيد كه زنى در كمال صباحت و جمال با لباسى پست و بى ارزش وارد شد و با زبان شيرين و فصيح چند جمله صحبت كرد. خيزران پرسيد: شما كيستى ؟ جواب داد: من مزنه زن مروان بن محمد آخرين خليفه اموى هستم كه روزگار با من چنين كرده است ، به خدا قسم اين لباس كهنه اى كه دربردارم از آن خودم نيست و به عاريت گرفته ام از وقتى كه خلافت به شما منتقل گرديد علاوه بر فقر و تهيدستى ، در آميزش و معاشرت با مردم نيز دچار ناامنى شده ام ، اكنون به اينجا آمده ام كه به من اجازه دهيد با هر صورت و كيفيت كه باشد در پناه شما زندگى كنم تا عمرم بسر آيد و دعوت الهى فرا رسد.

در مدتى كه مزنه صحبت مى كرد زينب دختر سليمان بن على همان پيرزن عالي مقام ، در كنار خيزران نشسته بود و به گفته هاى او گوش مى داد. خيزران جوان از سخنان آن زن تيره روز سخت متاءثر شد و اشك ريخت ولى زينب سالخورده نه تنها تاءثرى از خود نشان نداد، بلكه در كمال خشونت و دل سختى گفت : اى مزنه ، خداوند از بدبختيهاى تو نكاهد و آلام و مصائبت را كم نكند، آيا بخاطر دارى روزى را كه در حران بر همين بساط نشسته بودى ، من نزد تو آمدم و درخواست كردم كه جسد ابراهيم امام را به من بدهى تا به خاكش بسپارم ، تو دستور بيرون راندن مرا دادى و مى گفتى زنان را به مداخله در آراء رجال چه كار؟ اما شوهرت ، مروان بهتر از تو با من رفتار كرد زيرا نزد وى رفتم و جنازه را در اختيارم گذارد. مزنه به زينب گفت : اين بدبختى كه هم اكنون دامنگيرم شده بر اثر كارهاى ناروايى است كه مرتكب شده ام ، گويى تو اعمال بد مرا خوب و پسنديده تلقى كرده اى كه خيزران را به اعمالى نطاير آنها وا مى دارى با آنكه امر خليفه تو اين است كه او را به خوبى و نيكى تشويق كنى و نگذارى بدى را به بدى تلافى كند تا موقع و مقامش محفوظ بماند و مانند من بدبخت نشود. اين را گفت و با ديده گريان از مجلس خارج شد. خيزران كه نمى خواست آشكار با زينب مخالفت كند، به بعضى كنيزان خود با اشاره فهماند كه زن را به يكى از مقصوره هاى كاخ ببرند و محرمانه دستور داد لباس و وضعش را تغيير دهند و به وى احسان نمايند. مهدى عباسى پس از پايان كار روزانه ، نزد همسرش آمد و زينب از اتاق خارج شد. خيزران جريان آمدن مزنه و سخنان زينب و دستور خود را براى شوهر شرح داد، مهدى ، كنيز ماءمور پذيرايى را مزنه را احضار نمود و سؤ ال كرد: موقعى كه خواستى مزنه را به مقصوره كاخ ببرى چه مى گفت ؟ جواب داد: در فلان رهگذر باغ به او رسيدم كه نزديك بود از در خارج شود و ديدم اشك مى بارد و اين آيه را مى خواند:

و ضرب الله مثلا قريه كانت آمنه مطمئنه ياءتيها رزقها رغدا من كل مكان فكفرت با نعم الله فاذا قهاالله لباس الجوع والخوف بما كانوا يصنعون (٢٥)

خداوند شهرى را مثل مى زند كه در آن امنيت كامل حكمفرما بود، مردمش ‍ با اطمينان خاطر زندگى مى كردند و ارزاق فراوان از هر طرف به آن وارد مى شد تا آن كه اهل آن شهر كفران نعمت كردند، خداوند لباس بدبختى در برشان پوشاند و طعم گرسنگى و ناامنى را به آنان چشانيد و اين كفر را بر اثر اعمال نادرست خويش ديدند.

مهدى عباسى كه سخت تحت تاءثير قرار گرفته بود بسيار گريست و خيزران گفت : به خدا اگر درباره او اين دستور را نمى دادى و از وى نگاهدارى نمى كردى ديگر با تو حرف نمى زدم و سپس رفتار بى رحمانه و خشن زينب را تقبيح كرد و گفت : اگر نه اين بود كه زينب مسن ترين زنان خاندان عباسى است او را طرد مى نمودم و سوگند ياد مى كردم كه هرگز با وى سخن نگويم(٢٦)

تكريم حاملان قرآن

قال رسول اللهصلى‌الله‌عليه‌وآله :

يا اباذر!من اجلال الله : اكرام ذى الشيبه المسلم و اكرام حمله القرآن العاملين به و اكرام السلطان المقسط

مكارم الاخلاق / ٤٦٧، و امالى الطوسى ٢/١٤٩، و نوادر الراوندى /٧

اى ابوذر! از بزرگداشت خداست احترام سالخوردگان مسلمان ، و تكريم حاملان قرآن كه عمل به آن مى كنند، و گراميداشت زمامدار دادگر.

الم ، جلوه اى از اوصاف خداوند است

ابو اسحاق ثعلبى در تفسير خود، روايتى از على بن موسى الرضاعليه‌السلام آورده است كه گفت : از امام جعفر صادقعليه‌السلام راجع به الم سؤ ال شد، آن حضرت در پاسخ گفتند: الف ناظر بر شش صفت از صفات خداوند است :

١ - ابتدا : زيرا خداوند است كه آفرينش همه مخلوقات را آغاز كرد و الف نيز ابتدا و آغاز حروف تهجى است

٢ - استواء : چون خداوند عادل و مستوى و راست است و الف نيز راست بوده و ميل و انحرافى از طريق اعتدال و استوا در آن وجود ندارد.

٣ - انفراد : خداوند فرد و تنهاست ، چنان كه الف نيز چنين است

٤ - اتصال خلق با خداوند : چون خداوند هيچگونه اتصال و پيوند و احتياجى به خلق ندارد بلكه اين خلقند كه وابسته به او و متصل به وى مى باشند.

٥ - انقطاع خداوند از غير : الف نه تنها با حروف ديگر پيوندى ندارد و از آنها منقطع است بلكه حروف ديگر بدو پيوسته و محتاج به آن مى باشند، خداوند نيز با تمام صفات خود از خلق مباين و جداست

٦ - الفت : معنى الف الفت نيز هست و همانگونه كه خداوند منشاء الفت مردم و خلق با يكديگر است ، الف نيز مبداء تاءليف حروف مى باشد، پس ‍ الف عامل اصلى ائتلاف حروف است .!(٢٧)

فاطمه مالك مفسره اى عاليقدر

اين خانم نويسنده كتاب گنجينه سعادت يا تفسير سوره مباركه نور است اين اثر در سال ١٣٨٢ قمرى در ١١٩ صفحه نگاشته شده است و تاكنون در دو نوبت به چاپ رسيده است آيت الله العظمى نجفى مرعشى بر اين نوشته تقريظى دارند كه قسمتى از آن چنين است :

... تفسيرى كه از رشحات مخدره مكرمه ، عالمه فاضله ، حضرت عليه خانم مالك طهرانيه زيد توفيقها و كثر امثالها مى باشند، تفسيرى است بسيار سليس و روان ، با عبارات شيرين و الفاظ دلنشين ، و بسى جاى شكر است كه امثال ايشان ، موفق به تربيت و تعليم مخدرات محترمات بوده باشند. و چقدر بجا و بموقع است كه بانوان زمان ، تاءليفى از خود به يادگار بگذارند، حقير از ساحت قدس الهى توفيق بيشترى را به جهت اين نويسنده عاليقدر عليه النساء فى عصرها مسئلت مى نمايم در اينجا ترجمه و تفسير مختصر يكى از آيه هاى اين سوره مباركه از اين كتاب نقل مى شود.

(از مقاتل مرويست كه اسماء بنت ابى مرشد را غلامى بود، وقتى به خانه درآمد، اسماء لباسش را بيرون كرده بود، نخواست غلام با آن حال او را ببيند، پس از آمدن او كراهت يافت به رسول خدا معروض داشت كه اين غلامان و خدمتكاران ما، در سراى ما مى آيند، در اوقاتى كه ما را از آن كراهت مى باشد)، اين آيه نازل شد:

يا ايها الذين امنوا ليستاذنكم الذين ملكت ايمانكم والذين لم يبلغوا الحلم منكم ثلاث مرات من قبل صلوه الفجر وحين تضعون ثباتكم من الظهيره و من بعد صلوه العشاء و ثلاث عورات لكم (٢٨)

اى كسانى كه ايمان آورده ايد از مردان و زنان ، بايد غلامان و كنيزكان و فرزندان شما در موقع ورود به جايگاه شما اجازه بطلبند و بعد داخل شوند، بخصوص در سه موقع كه شما خلوت مى كنيد.

يكبار قبل از نماز صبح كه تازه از خواب برمى خيزيد، زيرا آن زمان وقت تغيير لباس است و داخل شدن اشخاص مذكور مورد ندارد.

و بار دوم وقت ظهر است كه براى استراحت لباسهاى خود را در مى آوريد.

و بار سوم بعد از نماز عشاء كه نزديك نصف شب است چون آنوقت هم ، موقع خواب و استراحت عمومى است و نبايد كسى بى اجازه داخل جايگاه خواب شود.

چون اين سه ، موقع خلوت و سبب خاطر جمعى ، ممكن است قسمتى از بدن كه عورت است پوشيده نباشد، زيرا ستر عورت لازم مى باشد.

پس در اين مواقع ، اشخاص بدون اجازه نمى توانند داخل شوند، و اين اذن خواستن براى غلامان و كنيزان و فرزندان است ، اما غير از اينها در غير اين سه وقت هم بدون اجازه نمى توانند وارد منزل و يا جايگاه كسى شوند.(٢٩)

زيد بن ثابت نويسنده وحى

خارجه بن زيد مى گفت : عده اى بر زيد بن ثابت وارد شدند و از او درخواست كردند حديثى و داستانى را از زبان پيغمبر صلى‌الله‌عليه‌وآله بازگو نمايد.

زيد بن ثابت گفت : چه داستانى از زمان رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله گزارش كنم ؟ من همسايه آن حضرت بودم و هر وقت وحى نازل مى گرديد مرا احضار مى كرد و من آن را مى نوشتم(٣٠)

بسم الله الرحمن الرحيم ، سم را خنثى كرد

هنگامى كه رسول اكرمصلى‌الله‌عليه‌وآله از جنگ خيبر با فتح و پيروزى بازگشت ، زنى از يهوديان گوسفندى را سر بريده و ذراع آن را بريان نمود. و مسموم گردانيد، سپس به حضور پيامبر آمده اظهار ايمان و مسلمانى كرد و آن ذراع مسموم را نزد آن حضرت گذاشت پيامبر فرمود: اين چيست ؟ عرض كرد: پدر و مادرم فداى شما، من از رفتن شما به سوى خيبر نگران بودم زيرا من اين يهوديان خيبر را مردانى محكم و شجاع مى دانستم ، بره اى داشتم كه آن را همانند فرزندى براى خود مى پنداشتم و اطلاع داشتم كه شما به ذراع گوسفند علاقه داريد از اين روى نذر كردم كه اگر به سلامت مراجعت فرموديد آن بره را ذبح كنم و ذراع آن را بريان كرده براى شما بياورم و اكنون كه شما به سلامت برگشتيد من به نذر خود وفا كرده ام و اين ذراع همان گوسفند است حضرت على بن ابيطالبعليه‌السلام و براء بن معرور نيز در حضور پيامبر بودند. رسول اكرمصلى‌الله‌عليه‌وآله نان طلبيد نان آوردند، براء دست برد و لقمه اى از آن ذراع برگرفت و در دهان گذاشت حضرت علىعليه‌السلام فرمود:

اى براء، بر رسول خدا پيشى نگير. براء كه مردى بيابانى بود در جواب گفت : گويا پيامبر را بخيل مى دانى ! علىعليه‌السلام فرمود: نه ، من رسول خدا را بخيل نمى دانم بلكه تجليل و احترام مى كنم

نه براى تو و نه براى احدى روانيست كه در گفتار و كردار يا در خوردن و آشاميدن بر رسول خدا پيشى بگيرد. براء گفت : من رسول را بخيل نمى دانم حضرت علىعليه‌السلام فرمود: من از اين جهت نگفتم بلكه مقصود من اين است ذراع را زنى آورده كه يهودى بوده و اكنون وضع او درست روشن نيست اگر به امر رسول الله از اين گوشت بخورى او ضامن سلامتى تو است ولى اگر بدون امر آن حضرت بخورى كار تو به خودت واگذار مى شود. در اثناء اين گفت و گو براء لقمه را جويد و پايين برد ناگهان ذراع گوسفند به زيان آمد كه يا رسول الله از من نخوريد كه مسموم هستم و در پى آن حال براء تغيير يافت و كم كم در حال جان دادن افتاد و پس از لحظاتى قالب تهى كرد و از دنيا رفت ، پيامبر امر كرد كه آن زن را بياورند.

حضرت به او روى كرد و فرمود: چرا چنين كردى ؟ پاسخ داد: براى اينكه از ناحيه شما رنج و آزار و ناراحتى زيادى متوجه من گرديده است چنانكه پدر، عمو، شوهر، برادرم و فرزندم را كشتى ، من با خود گفتم اگر محمد پادشاهى است كه من بدين وسيله او را مسموم كرده و انتقام خود را از او گرفته ام و اگر پيامبر خداست (چنانكه خودش ادعا مى كند و وعده فتح مكه و پيروزى را مى دهد) كه خداوند او را نگهدارى مى كند و اين سم به او آسيبى نخواهد رسانيد. پيامبر فرمود:

راست گفتى كه آنگاه افزود: مرگ براء تو را مغرور نسازد، زيرا او از رسول خدا پيشى گرفت خداوند او را بدين وضع دچار كرد و اگر به امر رسول خدا مى خورد خداوند او را حفظ مى كرد و از اين گوشت مسموم آسيبى نمى ديد. سپس رسول اكرمصلى‌الله‌عليه‌وآله عده اى از اصحاب نيك خود چون سلمان ، مقداد، ابوذر، عمار، صهيب و بلال را طلبيد. وقتى كه آمدند به آنان امر كرد همگى بنشينيد و دور آن ذراع حلقه بزنيد. آنگاه پيامبر دست مبارك خود را روى آن گذاشت و فرمود:

بسم الله الشافى بسم الله الكافى بسم الله المعافى بسم الله الذى لا يضر مع اسمه شى و ال دواء فى الارض و لا فى السماء و هو السميع العليم(٣١)

سپس گفت ، به نام خدا بخوريد و خود آن حضرت خورد و ياران نيز خوردند تا سير شدند و بعد هم آب نوشيدند و امر كردند آن زن را محبوس ‍ كنند. روز دوم دستور داد آن زن را آوردند، رسول الله به او فرمود: آيا نديدى كه همه اينها از آن ذراع مسموم خوردند پس چگونه ديدى عنايت پروردگار را در دفع شر آن از پيامبر و يارانش ؟ عرض كرد: يا رسول الله من تاكنون در نبوت شما در ترديد بودم ولى اكنون يقين پيدا كردم كه شما فرستاده خداييد و اينك شهادت مى دهم كه لا الله الا الله و حده لا شريك له و انك عبده و رسوله(٣٢) .

۱۶

معاويه شاگرد ناخلف

اين ، محجوب از امام باقرعليه‌السلام درباره معاويه چنين نقل كرده است كه گفت :

وقتى معاويه در حضور رسول خدا صلى‌الله‌عليه‌وآله به نگارش وحى مشغول بود با دست خود و شمشير اشاره به بر و پهلوى معاويه كرد و گفت :

اگر كسى روزگارى را درك كند كه اين شخص امير و فرمانرواى مردم باشد او سزاست كه بر و پهلوى وى را با شمشير بدرد.(٣٣)

اعزام معلم قرآن

رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله پس از اقراء برخى از بزرگان صحابه و اطمينان نسبت به قرائت صحيح آنها، آنان را به مدينه گسيل مى داشت تا قرآن را به مردم آن سامان تعليم دهند. طبق روايت بخارى نخستين كسانى كه به همين منظور وارد مدينه شدند، مصعب بن عمير و عبدالله بن ام مكتوم بودند، بعدها عمار و بلال نيز براى تعليم قرآن به مدينه رفتند. پيامبر اسلامصلى‌الله‌عليه‌وآله پس از فتح مكه ، معاذبن جبل را براى تعليم قرآن در آنجا گماشت و نيز هر كسى كه از مكه به مدينه مهاجرت مى كرد رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله وى را براى فراگرفتن قرآن به يكى از قراء و حفاظ قرآن مى سپرد. همزمان با حيات پيغمبرصلى‌الله‌عليه‌وآله ، مركزى شبيه به كانون نعليم قرائت قرآن و حفظ و تمرين آن بوجود آمد كه آن حضرت بر آن نظارت مى كردند و مردم را به آن تشويق و ترغيب مى نمودند و صحابه نيز سخت در اين راه مى كوشيدند و حتى اكثر اوقات و فرصتهاى زندگانى بعضى از آنها به قرائت و حفظ قرآن مصروف مى گشت تا جايى كه هميشه براى ارائه محفوظات قرآنى خود آمادگى كافى و دقيق داشتند.(٣٤)

قرآن با دو شاهد تاءييد مى شد

ابن ابى داود از قول يحيى بن عبدالرحمن بن حاطب چنين آورده كه : عمر بر ما وارد شد و گفت : هر كس چيزى از قرآن را، كه از رسول خدا صلى‌الله‌عليه‌وآله به دست آورده ، بياورد. مردم آن زمان قرآن را بر صحيفه ها و لوحه ها و جريده هاى خرما مى نوشتند. عمر از هيچ كس چيزى را به عنوان قرآن قبول نمى كرد مگر آنكه دو شاهد در مقام گواه آن را تاءييد مى كردند.(٣٥)

نويسنده وحى توبيخ مى شود!!

مجلسى به نقل از صدوق (ره) مى نويسد: در مورد معاويه امر بر مردم مشتبه شد (يعنى برخى او را از رجال صالح به شمار آوردند)، چرا كه وى را كاتب وحى مى شناختند ولى اين سمت بيانگر هيچگونه فضيلتى نيست زيرا معاويه از اين لحاظ با عبدالله بن سعد بن ابى سرح تفاوتى ندارد يعنى در عين حال كه اين دو داراى سمت كتابت وحى بوده اند از منافقين زمان پيغمبرصلى‌الله‌عليه‌وآله نيز به شمار مى رفتند. چون عبدالله بن سعد كسى بود كه مى گفت : سانزل مثل ما انزل الله او وحى را تحريف مى كرد به اين معنى كه پيغمبرصلى‌الله‌عليه‌وآله به او مى فرمود: بنويس والله غفور رحيم ولى او مى نوشت والله عزيز حكيم يا به وى دستور مى داد كه بنويسد والله عزيز حكيم ولى او مى نوشت والله عليم حكيم رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله چون مى دانست عبدالله سخن او را تحريف مى كند مى فرمودند: هو احد يعنى او يكى است و تفاوتى ايجاد نمى كند، اما عبدالله به مردم مى گفت : محمدصلى‌الله‌عليه‌وآله نمى داند چه مى گويد، او چيزى مى گويد و من چيز ديگرى مى نويسم و در عين حال به من مى گويد هو واحد، هو واحد اگر گفته او با گفته من ، يكى باشد من هم مى توانم همانند آياتى كه خداوند متعال نازل كده ، نازل سازم به همين جهت خداوند متعال ، پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله خود را آگاه ساخت و آيه و من اظلم ممن افترى و من قال سانزل مثل ما انزل الله را در توبيخ عبدالله نازل گردانيد. آنگاه كه عبدالله از نزول اين آيه در مورد كار خود آگاهى يافت متوارى شد و پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله را هجو مى كرد، رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله در مورد او چنين امر دادند: هر كه عبدالله بن سعد را بيابد اگر چه به پرده كعبه چنگ زده باشد بايد او را بكشد (يعنى رسول مكرم اسلامصلى‌الله‌عليه‌وآله با چنين فرمانى عبدالله را مهدورالدم كرد).

صدوق پس از پايان داستان مى گويد: علت اينكه پيامبر اكرمصلى‌الله‌عليه‌وآله به عبدالله آنگاه كه وحى را دگرگونه مى نوشت مى فرمود: هو واحد اين بود كه عبدالله آنچه را مى خواست بنويسد و وحى الهى را تحريف نمايد بهمان صورت نگارش نمى يافت ، بلكه همانگونه نوشته مى شد كه پيامبر اكرم املاء مى كرد، يعنى منظور پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله از اين گفتار چنين بود كه عبدالله چه بخواهد تحريف كند و يا نخواهد بى اثر است ، چون وحى به همان صورت نوشته مى شود كه من آن را املاء مى نمايم و اگر او تحريف كند، جبرئيلعليه‌السلام آن را اصلاح مى نمايد.(٣٦) (و تحريف وى را به من اعلام مى كند).

۱۷

شما فقط بك جمله بگوييد كافى است

آنها كه سالها بد مردم منطقه را در فقر، گمراهى ، ذلت و افكار خرافى نگاه داشته بودند و بدون مزاحمت با غرور، نفرت و خود محورى به ستمگرى ، استثمار و بوالهوسى خويش ادامه مى دادند، هرگز نمى توانستند تحمل كنند كه او با گفتار كوبنده و نداى ملكوتى خود جامعه را بيدار كرده و به قيام وادارد و بدين وسيله اساسى سيادت و چپاولگريهاى آنان را ويران و حكومت جابرانه اشان را واژگون سازد. بويژه وقتى كه مى ديدند او با سخنان شيرين ، فضايل اخلاقى ، سوابق درخشان ، شرافت و اصالت خانوادگى مخصوص به خود، از حقوق مظلومين دفاع كرده و با خرافات و ستمگريها مبارزه مى كند و حقايقى كه با فطرت و عقلشان سازگار است بيان مى نمايد و اين امور بيشتر موجب جذب مردم شده و هر روز بر تعداد مؤ منين و طرفدارانش افزود مى گشت بيست و پنج نفر از بزرگان قريش از جمله وليد بن مغيره كه بزرگ آنها بود، ابوجهل ، ابى ، اميه ، عتبه و شبيه نزد ابوطالب آمده و گفتند: تو رئيس و بزرگ ما هستى ، نزد تو آمده ايم كه ميان ما و پسر برادرت (حضرت محمدصلى‌الله‌عليه‌وآله ) قضاوت كنى زيرا او خردمندان ما را بى عقل مى خواند و به خدايان ما دشنام مى دهد (اكنون ما يك پيشنهاد داريم) حضرت ابوطالب براى اينكه پاسخ آنها را داده باشد پيامبر اكرمصلى‌الله‌عليه‌وآله را دعوت نموده ، عرض كرد: اى پسر برادر اينان قوم (و همشهرى) تو هستند از شما خواهشى دارند. آن حضرت فرمود: چه مى خواهند؟ سران قريش گفتند: (خواسته ما اين است كه) تو كارى به ما و خدايان ما نداشته باشى ، ما هم كارى با تو و خدايت نداريم

پيامبر اكرمصلى‌الله‌عليه‌وآله (كه مى دانست آنها افرادى جاه طلب اند) فرمود: شما يك سخن بگوييد تا بواسطه آن اختيار دار (پيروز بر) عرب و عجم گرديد. ابوجهل كه از اين پيشنهاد بسيار خوشحال شده بود (ولى نمى دانست كه آن سخن چيست) گفت : خدا پدرت را خير دهد ما ده سخن در اين راه مى گوييم آن حضرت فرمود بگوييد لا اله الا الله خداى جز خداى يكتا نيست آنان وقتى اين جمله را شنيدند چون آن را برخلاف عقايد و اهداف مادى خود مى ديدند سخت نگران شده گفتند:

آيا او چندين خداى ما را منحصر به يك خدا كرده ؟ اين بسيار شگفت انگيز است(٣٧) و با ناراحتى از جا بلند شده رفتند. پيامبر گرامى اسلامصلى‌الله‌عليه‌وآله نيز بدون اينكه از رفتار و گفتار آنها كوچكترين اثرى در وى بگذارد با كمال صداقت و قاطعيت به ابوطالب فرمود: اى عمو به خدا قسم اگر (بوسيله آنها با ديگران) خورشيد در دست راست و ماه را در دست چپم قرار گيرد من از اين سخن (دعوت به اسلام و يكتاپرستى) دست برنمى دارم تا اينكه آن را پياده كنم يا در اين راه شهيد گردم ابوطالب نيز عرض كرد:

تو كار خودت را انجام بده كه به خدا قسم من نيز از يارى تو دست برنخواهم داشت(٣٨) آرى ، از نشانه هاى حقانيت ، صداقت و موفقيت و موافقيت رهبر، صحت عمل صراحت در گفتار و قاطعيت در اجراى هدفش است ، چنانكه در مورد پيامبر اكرمصلى‌الله‌عليه‌وآله در داستان يادشده ديديم و علىعليه‌السلام نيز در برابر مخالفين خويش چنين بود و فرزند گرامى آن حضرت امام حسينعليه‌السلام هم در مقابل حكومت ستمگر و غاصب يزيد و در صحنه خونين كربلا همين روش را داشت و فرمود: من تن به ذلت نمى دهم و شهادت را براى خود سعادت مى دانم و امام خمينى نيز براى سرنگونى طاغوتيان ، شكست استكبار، پيروزى انقلاب و استقرار جمهورى اسلامى در ايران از همين صراحت و قاطعيت برخوردار بودند فرموده اند: ما مبارزه مى كنيم تا به احدى الحسينين نائل شويم يا پيروزى اسلام و نابودى دشمن و يا شهادت و جوار رحمت پروردگار و نيز در زمان تبعيد فرمودند: اگر هيچ دولتى مرا راه ندهد فرودگاه به فرودگاه مى روم و حرفم را مى زنم و بالاخره در اوايل پيروزى انقلاب اسلامى با قاطعيت فرمود: جمهورى اسلامى نه يك كلمه كم و نه يك كلمه زياد.

هنگامى كه بعضى از اطرافيان مرحوم شيخ فضل الله نورى پيشنهاد كردند كه براى نجات جان خويش به يكى از سفارتخانه هاى بيگانه پناه ببرد، آن مرحوم يك بيرق خارجى را به آنان نشان داد و فرمود: اين را فرستاده اند كه من به درب خانه ام بزنم و در امان باشم ، اما رواست كه من پس از هفتاد سال كه محاسنم را براى اسلام سفيد كرده ام حالا بيايم بروم زير بيرق سفارت خارجى(٣٩) .

۱۸

منزلت حاملان قرآن

قال رسول اللهصلى‌الله‌عليه‌وآله :

حمله القرآن العاملون به ، حزب الله و اولياوه

جامع الاحاديث / ٧٤

حاملان قرآن كه به آن عمل مى كنند، حزب خداى و دوستان اويند.

علامه محمدباقر مجلسى بر آن است كه حاملان قرآن سه مرتبه دارند كه به شرح زير آورده است :

اول ، آن است كه لفظ قرآن را درست ياد گيرد و اين اول مراتب حاملان قرآن است و در اين مرتبه ، تفاضل به زيادتى علم قرائت و دانستن آداب و محسنات قرائت مى باشد و به زيادتى حفظ كردن و در خاطر داشتن سور و آيات قرآن

دوم ، دانستن معانى قرآن است و در زمان سابق چنين مقرر بوده است كه قاريان قرآن ، تعلم معانى نيز مى نمودند و اين مرتبه ، از دانستن لفظ بالاتر است و تفاضل در اين مرتبه ، به زيادتى و نقصان فهم معانى قرآن از ظهور و بطون مى باشد.

سوم ، عمل نمودن به احكام قرآن و متخلق شدن به اخلاقى است كه قرآن بر مدح آنها دلالت دارد و خالى شدن از صفاتى است كه بر مذمت آنها دلالت دارد. پس حامل حقيقى قرآن كسى است كه حامل الفاظ و معانى آن باشد و به صفات حسنه آن ، خود را آراسته باشد.

مشكاه الانوار / ٧٣، و عين الحياه / ٤٤٩

۱۹

فاطمه دختر حاج سيد على كويتى

پدرش از مبلغان دين بود، از لارستان حركت كرد و در كويت رحل اقامت افكند، دخترش فاطمه اهل فضل و دانش و تقوى بود، پا به پاى پدر در تبليغ و ارشاد مردم ، گام بر مى داشت در حسينيه اى كه پدرش به ارشاد مشغول بود، اين بانو بر منبر مى رفت و جمعيت بسيارى از زنان حضور مى يافتند. او حافظ قرآن بود و چنان بر آيات قرآن مسلط بود كه او را به كشف الايات تشبيه كرده بودند. هر آيه از قرآن كه تلاوت مى شد او مى گفت در كدام سوره است

مؤ لف كتاب رياحين الشريعه چنين نقل كرده است :

چون حقير چند سالى در كويت ، محرم و صفر در حسينيه ايشان (پدر فاطمه) منبر مى رفتم از اين جهت بدين مطلب وقوف پيدا كردم كه اگر آيه اى را نمى دانستم در كدام سوره است و نيز كشف الابيات در نزد حقير نبود به حاج سيد على عرض مى كردم و ايشان از مشاراليها (يعنى فاطمه) مى پرسيدند و جواب گرفته مى آوردند.(٤٠)

۲۰