حيات القلوب تاریخ اسلام مدینه جلد ۴

حيات القلوب تاریخ اسلام مدینه0%

حيات القلوب تاریخ اسلام مدینه نویسنده:
گروه: سایر کتابها
صفحات: 997

حيات القلوب تاریخ اسلام مدینه

این کتاب در موسسه الحسنین علیهما السلام تصحیح و مقابله شده است.

نویسنده: علامه مجلسى
گروه: صفحات: 997
مشاهدات: 60394
دانلود: 3231


توضیحات:

جلد 1 جلد 2 جلد 3 جلد 4 جلد 5
جستجو درون كتاب
  • شروع
  • قبلی
  • 997 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • دانلود HTML
  • دانلود Word
  • دانلود PDF
  • مشاهدات: 60394 / دانلود: 3231
اندازه اندازه اندازه
حيات القلوب تاریخ اسلام مدینه

حيات القلوب تاریخ اسلام مدینه جلد 4

نویسنده:
فارسی

این کتاب در موسسه الحسنین علیهما السلام تصحیح و مقابله شده است.

در خانه های خود باشیم و احتیاج نداریم به دیدن آنچه تو به دروغ دعوی می کنی؟ حضرت فرمود: شما را در رفتن بسیو بدر تعبی نیست به یک گام می توانید به آنجا رسیدن؛ مومنان گفتند: راست است فرموده رسول خدا (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) می رویم و مشرف می شویم به دانستن انی معجزه، و منافقان گفتند: امتحان می کنیم این دروغگو را تا دروغ او ظاهر شود و رسوا گردد! پس حضرت فرمود: گام بردارید، چون گام برداشتند در گام دوم خود را نزد چاه بدر دیدند و بسیار تعجب کردند، حضرت فرمود: چاه را علامت قرار دهید و از هر طرف بپیمائید؛ چون قدر پیمودیم فرمود: اینجا محل کشته شدن ابو جهل است و فلان انصاری او را خواهد کشت و سرش را ابن مسعود جدا خواهد کرد؛ پس فرمود: دیگر بپیمائید از جانب دیگر، و فرمود: اینجا موضع کشتن عتبه است و اینجا موضع کشتن شیبه است و اینجا محل هلاک ولید است، و همچنین تا آنکه موضع کشته شدن مجموع هفتاد نفر را بیان کرد و فرمود: از امروز حساب کنید روز بیست و نهم این قضیه واقع خواهد شد(1) .

و علی بن ابراهیم به سند موثق از حضرت امام جعفر صادق (عليه‌السلام ) روایت کرده است که: در روز بدر چون مشرکان گریختند اصحاب حضرت رسول (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) بر سه صنف بودند: صنفی نزد خیمه آن حضرت بودند، و صنفی بر غنیمت غارت بردند، و صنفی به طلب دشمن رفتند و اسیر کردند و غنیمت گرفتند، چون غنیمتها و. اسرا را جمع کردند انصار در باب اسیران سخن گفتند، پس حق تعالی فرستاد و ما کان لنبی ان یکون له اسری حتی یثخن فی الارض چون خدا مباح گردانید بر ایشان اسیران و غنیمتها را سعد بن معاذ انصاری که از آنها بود که نزد خیمه آن حضرت مانده بودند گفت: یا رسول الله! ما که پی دشمن نرفتیم نه از آن بود که جهاد را نخواهیم و نه آنکه از دشمن می ترسیدیم و لیکن برای این نزد خیمه شریفه تو ماندیم که مبادا مشرکان از جانب دیگر بر سر تو آیند و تو تنها باشی، و وچوه مهاجران و اشراف انصار اکثر نزد خیمه بودند، و مردم بسیارند و غنیمت

____________________

1-تفسیر امام حسن عسکری (عليه‌السلام ) 294؛ احتجاج 1/74.

۱۰۱

اندک است و اگر غنیمتها را به آنها دهی که جنگ کرده اند برای اصحاب تو چیزی نمی ماند؛ و او از این می ترسید که حضرت غنیمتها و پوشش و سلاح و اسب کشتگان را میان جهاد کنندگان قسمت نماید و به گروهی که نزد خیمه مانده بودند چیزی ندهد، و در این باب میان صحابه نزاع شد تا آنکه از حضرت پرسیدند: این غنیمتها از کیست؟ پس حق تعالی این آیه فرستاد( يَسْأَلُونَكَ عَنِ الْأَنفَالِ قُلِ الْأَنفَالُ لِلَّـهِ وَالرَّ‌سُولِ ) (1) سؤال می کنند - ای محمد - از تو از حکم غنیمتهای کافران بگو که آنها از خدا و رسول است، چون این آیه نازل شد و خدا ایشان را در غنیمت بهره ای نداد ناامید برگشتند، پس حق تعالی آیه خمس را فرستاد و حضرت خمس خود را نیز به ایشان بخشید و خمس بر نداشت و همه را میان ایشان قسمت کرد.

پس سعد بن ابی وقاص گفت: یا رسول الله! آیا سواره قتال کننده را مانند ضعیفان که کارزار نکرده اند بهره می دهی؟ حضرت فرمود: مادرت به عزای تو نشیند خدا به برکت ضعیفان شما را بر دشمنان یاری داد(2) .

و قطب راوندی و دیگران روایت کرده اند که: در آن شب حضرت را خواب نمی برد، از سبب آن پرسیدند، حضرت فرمود: ناله عباس در بند نمی گذارد که من به خواب روم، پس بند را از او گشودند تا حضرت به خواب رفت(3) .

و ابن بابویه از حضرت امیر المؤمنین (عليه‌السلام ) روایت کرده است که فرمود: من خضر را در خواب دیدم پیش از جنگ بدر به یک شب و گفتم: مرا چیزی تعلیم فرما که به آن نصرت یابم بر دشمنان، فرمود: بگو: یا هو یا من لا هو الا هو چون صبح شد خواب خود را به حضرت رسول (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) عرض کرد فرمود: یا علی! اسم اعظم یاد تو داده است؛ پس حضرت امیر (عليه‌السلام ) فرمود: این نام بزرگوار پیوسته بر زبان من بود در روز بدر(4) .

____________________

1-سوره انفال: 1.

2-تفسیر قمی 1/254 - 255.

3-خرایج 1/61؛ مجمع البیان 2/559؛ دلائل النبوة 3/141؛ المنتظم 3/111.

4-توحید شیخ صدوق 89.

۱۰۲

و در کتاب اختصاص از حضرت امام موسی کاظم (عليه‌السلام ) روایت کرده است که: عباس در میان اسیران بود در جنگ بدر و گفت: و ندارم چیزی که به فدا بدهم، پس جبرئیل نازل شد و گفت: طلائی دفن کرده است در خانه خود و ام الفضل زن خود را بر آن مطلع کرده است، امیر المؤمنین (عليه‌السلام ) را بفرست تا آن را نزد ام الفضل بیرون آورد. چون این خبر را به عباس نقل فرمود و نشان دفینه را داد، عباس امیر المؤمنین (عليه‌السلام ) را رخصت داد که برود و آن طلا را از ام الفضل بگیرد. چون امیر المؤمنین (عليه‌السلام ) طلا را حاضر نمود عباس گفت: ای فرزند برادر! مرا فقیر کردی؛ پس حق تعالی فرستاد: اگر خدا خیری در دلهای شما بداند به شما نخواهد داد بهتر از آنچه از شما گرفته شده است(1)(2) . ابن بابویه به سند معتبر از امام جعفر صادق (عليه‌السلام ) روایت کرده است که: حضرت رسول (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) در نماز بر کشتگان بدر هفت تکبیر و نه تکبیر گفت(3) .

نعمانی به سند معتبر از امام محمد باقر (عليه‌السلام ) روایت کرده است که: جبرئیل در روز بدر علمی برا حضرت رسول (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) آورد که نه از پنبه بود و نه از کتان و نه حریر بلکه از برگ درختان بهشت بود، و حضرت آن را در آن روز گشودو ظفر یافت و فتح کرد، پس آن را پیچید و به ام (عليه‌السلام ) داد و امیر المؤمنین آن را در جنگ بصره گشود و ظفر یافت، پس آن را پیچید و آن اکنون نزد ماست و کسی آن را نخواهد گشود تا قائم آل محمد (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) آن را بگشاید(4) .

در بعضی از کتب معتبره مذکور است که: در جنگ بدر ضربتی بر خبیب بن یساف خورد و دست او از دوش جدا شد و او دست خود را نزد رسول خدا (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) آورد و آن حضرت بر جای خود گذاشت و دعا کرد و تا ملتئم شد، و چنان شد که اثری از بریدن ظاهر

____________________

1-سوره انفال: 70.

2-اختصاص 57.

3-قصص الانبیاء راوندی 66. و نیز رجوع شود به تفسیر عیاشی 1/310 و کافی 8/113 و کمال الدین و تمام النعمة 214 که روایت در آنها از امام باقر (عليه‌السلام ) می باشد.

4-غیبت نعمانی 362، و روایت در آنجا از امام صادق (عليه‌السلام ) است.

۱۰۳

نبود(1) .

ایضا روایت کرده است که شمشیر عکاشة بن محصن شکست در جنگ بدر، پس حضرت رسول (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) چوبی به دستش داد و به اعجاز حضرت شمشیر برنده سفید بلندی شد و به آن شمشیر جهاد کرد تا مشرکان گریختند، و آن شمشیر را داشت تا هنگام وفات؛ و هچنین شمشیر سلمة بن اشهل در آن جنگ شکست و حضرت ترکه ای در دست داشت به او داد و فرمود: به این جهاد کن، پس شمشیر نیکوئی شد و پیوسته با آن شمشیر جهاد می کرد(2) .

و روایت کرده اند که: گریختن مشرکان در جنگ بدر نزد زوال شمس بود و حضرت امر فرمود که چاه بدر را خاک ریختند و فرمود که کشتگان کافران را در چاه ریختند، پس بر سر چاه ایستاد و یک یک را به نام آواز کرد و فرمود: آیا وعده پروردگار خود را یافتید که حق است؟ بدرستی که من وعده پروردگار خود را حق یافتم، بد قومی بودید شما برای پیغمبر خود، مردم دیگر مرا تصدیق کردند و شما مرا تکذیب کردید، شما مرا تکذیب کردید، شما مرا بیرون کردید و دیگران مرا پناه دادند، شما با من قتال کردید و دیگران مرا یاری کردند؛ بعضی از صحابه گفتند: یا رسول الله! ندا می کنی گروهی را که مرده اند؟ حضرت فرمود: آنها سخن مرا مثل شما می شنود ولیکن یارای جواب گفتن ندارند و الحال دانسته اند که آنچه من گفتم به ایشان حق است. پس حضرت نماز عصر را در بدر ادا فرمود و بار کرد و پیش از غروب آفتاب در اثیل فرود آمد.

به روایت دیگر: نماز عصر را در اثیل ادا نمود، و چون یک رکعت از نماز عصر بجا آورد تبسم فرمود، چون سلام نماز گفت پرسیدند: سبب تبسم شما چه بود؟ فرمود: میکائیل بر من گذشت و بر بالش گرد بود و تبسم نمود و گفت: کافران را تعاقب کرده بودم پس جبرئیل آمد و بر مادیانی سوار بود و موی پیشانی اسبش را گره زده بود و غبار بسیار

____________________

1-مغازی 1/83. و نیز رجوع شود به دلائل النبوة3/97 و اسد الغابة 2/152.

2-مغازی 1/93 و 94؛ دلائل النبوة 3/98 و 99؛ البدایة و النهایة 3/90 - 291.2

۱۰۴

بر یال اسبش نشسته بود، پس گفت: یا محمد! حق تعالی در هنگامی که مرا به یاری تو فرستاد امر کرد مرا که از تو جدا نشوم تا تو راضی شوی، آیا راضی شدی؟ من گفتم: بلی راضی شدم(1) .

و بدان در عدد شهدای بدر از مسلمانان خلاف است: بعضی گفته اند چهارده نفر بودند، شش نفر از مهاجران و هشت نفر از انصار(2) ؛ بضی یازده نفر بودند، چهار نفر از مهاجران و هفت نفر از انصار؛ بعضی دوازده گفته اند، و عدد انصار را هشت گفتند(3) ؛ بعضی مجموع شهدا را نه نفر گفته اند(4) . و قول اول اشهر است.

و اما نامهای ایشان:

از مهاجران: اول، عبیدة بن حارث بود پسر عم رسول خدا (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) که در بدر ضربت خورد و در صفرا به حق و اصل شد و در آنجا مدفون شد؛ دوم، عمیر بن ابی وقاص؛ سوم، عمیر بن عبد ود که او را ذو الشمالین می گفتند(5) ؛ چهارم، عاقل بن ابی بکیر؛ پنجم، مهجع آزاد کرده عمر؛ ششم، صفوان بن بیضا.

از انصار: اول، مبشر بن عبد المنذر؛ دوم، سعد بن خیثمه که از نقبا بود؛ سوم، حارثة بن سراقه؛ چهارم و پنجم، عوف و معوذ پسران عفرا؛ ششم، عمیر بن حمام؛ هفتم، رافع بن معلی؛ هشتم، یزید بن حارث؛ و بعضی گفته اند که انسه آزاد کرده حضرت رسول (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) در بدر کشته شد؛ و بعضی گفته اند که معاذ بن ماعص و عبید بن سکن در بدر مجروح شدند و به آن جراحت مردند(6) .

____________________

1-مغازی 1/111 - 113.

2-مغازی 1/145؛ دلائل النبوة 3/122؛ البدایة و النهایة 3/301.

3-مجمع البیان 2/559.

4-تفسیر قمی 1/269.

5-در مغازی عمیر بن عبد عمرو ذکر شده است.

6-مغازی 1/145 - 147؛ شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید 14/207 - 208.

۱۰۵
۱۰۶

باب سی و یکم: در بیان غزوات و وقایعی که بعد از جنگ بدر تا غزوه احد واقع شد:

۱۰۷

۱۰۸

شیخ طبرسی و علی بن ابراهیم روایت کرده اند که: چون حضرت رسول (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) از جنگ بدر بسوی مدینه مراجعت نمود، یهودان را در سوق بنی قینقاع جمع کرد و فرمود: ای کروه یهود! حذر نمائید از خدا مثل آنچه نازل ساخت و بر قریش در جنگ بدر، مسلمان شوید پیش از نزول غضب حق تعالی بر شما و می دانید شما که من پیغمبر مرسلم و در کتابهای خود وصف مرا خوانده اید.

یهودان گفتند: ای محمد! تو را فریب ندهد آنکه برخوردی با گروهی که ایشان را علمی به طریق جنگ کردن نبود و فرصت یافتی بر ایشان، بخدا سوگند که اگر با ما کار زار نمائی هر اای نه خواهی دانست که مائیم مردان.

پس حق تعالی این آیه را فرستاد( قُل لِّلَّذِينَ كَفَرُ‌وا سَتُغْلَبُونَ وَتُحْشَرُ‌ونَ إِلَىٰ جَهَنَّمَ وَبِئْسَ الْمِهَادُ ) (1) بگو مر کافران را که: بزودی مغلوب خواهید شد از مسلمانان و محضور خواهید گردید بسوی جهنم و بد قرار گاهی است جهنم برای شما.

پس حضرت رسول (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) شش روز بنی قینقاع را محاصره نمود؛ و گویند: ابتدای محاصره در روز شنبه نیمه ماه شوال بود در ماه بیستم از هجرت تا آنکه بعد از شش روز امان طلبیدند و نازل شدند به شرط آنکه حضرت هر حکم که خواهد در باب ایشان بفرماید، پس عبد الله بن ابی برخاست و گفت: یا رسول الله! ایشان دوستان و هم سوگندانند با ما و پیوسته ما را حمایت کرده اند و سیصد زره پوش و چهرصد نفر بی سلاحند، می خواهی در این بامداد همه را به قتل رسانی؟ و ایشان با قبیله خزرج هم سوگند بودند

____________________

1-سوره آل عمران: 12.

۱۰۹

و با قبیله اوس پیمانی نداشتند و چندان مبالغه و التماس کرد تا حضرت ایشان را بخشید و از سر کشتن ایشان گذشت؛ پس ایشان از مدینه بیرون رفتند و در اذرعات که نزدیک به شام است قرار گرفتند. و حق تعالی شأن عبد الله بن ابی و بعضی از خزرج که با او موافقت کردند در حمایت یهودان این آیه را فرستاد( يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لَا تَتَّخِذُوا الْيَهُودَ وَالنَّصَارَ‌ىٰ أَوْلِيَاءَ ) (1) ای گروه مومنان! مگیرید یهودان و ترسااین را دوستان تا آخر آیات(2) .

و شیخ طبرسی و ابن شهر آشوب و دیگران روایت کرده اند که: چون حضرت رسول (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) از جنگ بدر بسوی مدینه طیبه مراجعت نمود بعد از هفت روز متوجه قبیله بنی سلیم شد زیرا که شنید ایشان بر سر آبی جمعیت کرده اند که آن را کدر می گفتند و سه شب در آنجا ماند و محاربه واقع نشد و با غنائم بسیار معاودت نمود و بقیه ماه شوال و ذی القعده در مدینه ماند و در این مدت اسیران را فدا گرفت و رها کرد؛ پس به غزوه سویق بیرون رفت و سببش آن بود که ابو سفیان ملعون نذر کرده بود که غسل جنابت نکند و آب بر سر نریزد تا به جنگ محمد (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) بیاید! پس با صد سوار قریش بیرون آمد از مکه تا به چهار فرسخی مدینه رسیدند و به نزد بنی النضیر آمد که یک طایفه از یهودان مدینه بودند و در خانه حی بن اخطب را که یکی از رؤسای ایشان بود زد و او در برای او نگشود، پس به نزد سلام بن مشکم که رئیس بنی نضیر بود رفت و به او رازی چند گفت و برگشت و به اصحاب خود ملحق شد، و جمعی از قریش را بسوی مدینه فرستاد که آمدند به ناحیه عریض و دو کس از انصار را کشتند و برگشتند، چون حضرت رسول (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) بر این قضیه مطلع شد به طلب ایشان بیرون رفت تا به قرقرة الکدر رسید، و چون به ابو سفیان نرسید مراجعت نمود، و چون ایشان به تعجیل می گریختند بعضی از توشه خود را که در میان آنها سویق بود - یعنی آرد بو داده - انداختند و مسلمانان برداشتند و به این سبب این جنگ را غزوة السویق

____________________

1-سوره مائده: 51.

2-رجوع شود به اعلام الوری 80 و تفسیر قمی 1/97 و سیره ابن هشام 3/47.

۱۱۰

نامیدند، و در عرض این سفر به بازار عرب رسیدند و تجارت سودمند کردند و چون برگشتند گفتند: یا رسول الله! ما در این سفر نفعها بردیم و آزاری نکشیدیم آیا ثواب جهاد کردن داریم؟ حضرت فرمود که: بلی ثواب جهاد دارید(1) .

و مروی است که: در همین ماه ذیحجه عثمان بن مظعون که از زهاد صحابه و ربیب آن حضرت بود به رحمت الهی و اصل شد و در بقیع مدفون شد(2) ، و احوال او بعد از این انشاء الله تعالی مذکور خواهد شد.

و چون حضرت از غزوة السویق بسوی مدینه مراجعت نمود و بقیه ماه ذیحجه و ماه محرم در مدینه توقف فرمود خبر رسید که گروهی از قبیله غطفان جمعیت نموده اند و اراده مدینه دارند و رئیس ایشان مردی است که او را دعثور بن حارث می گویند، پس حضرت رسول (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) با چهار صد و پنجاه نفر از صحابه از مدینه بیرون آمد متوجه ایشان شد، چون حضرت به نزدیک ایشان رسید گریختند و بر سر کوها رفتند پس حضرت در وادی یی که آن را ذو امر می گفتند با لشکر خود نزول فرمود و باران بسیاری در آن وقت بارید و حضرت تنها از وادی عبور فرمود به جانب دیگر و جامعه های خود را که از باران تر شده بود کند و بر درختی انداخت که بخشکد و در زیر درخت خوابیده و اعراب بر سر کوهها حضرت را می دیدند، پس اعراب به دعثور که بزرگ و شجاعترین ایشان بود گفتند که: در این وقت محمد از اصحاب خود جدا مانده است و فرصت غنیمت است برو و آن حضرت را هلاک کن و اگر طلب یاری از اصحاب خود کند تا اصحاب به او می رسند تو کار خود کرده ای - و به روایتی: سیلاب آمد و وادی را پر کرد که صحابه از وادی عبور نمی توانستند کردن(3) - پس دعثور شمشیر برگرفت و به جانب آن حضرت روانه شد تا بر سر حضرت ایستاد با شمشیر برهنه و گفت: یا محمد! امروز کی تو را از من خلاص می کند؟ حضرت گفت: خدا، پس جبرئیل دستی بر سینه او زد که افتاد و شمشیر از دستش رها شد، پس

____________________

1) رجوع شود به اعلام الوری 78 و مناقب ابن شهر آشوب 1/241 و دلائل النبوة 3/166.

2) رجوع شود به تاریخ طبری 2/51 و استیعاب 3/1053 - 1054 و اسد الغابة 3/591.

3) رجوع شود به مجمع البیان 2/103 که در آنجا نزدیک به این معنی در ذوامر ذکر شده است.

۱۱۱

حضرت شمشیر را رفت و بر سرش ایستاد و گفت: کی تو را از من خلاص می دهد؟ گفت: هیچکس و شهادت می دهم به وحدانیت خدا و پیغمبری تو و بخدا سوگند یاد می کنم که دیگر لشکری برای تو جمع نکنم. پس حضرت شمشیر را به او داد و او را بخشید، دعثور گفت: تو والله کرم کردی و از من بهتر بودی، حضرت فرمود که: کی سزاوارتر است به کرم کردن از من.

چون دعثور به قوم خود ملحق شد گفتند: چه شد تو را که با شمشیر برهنه بر سر او رفتی و او خوابیده بود و او را نکشتی؟ گفت: در آن وقت مرد سفید بلندی را دیدم که دست بر سینه من زد که بر پشت افتادم و دانستم که او ملکی بود پس شهادت گفتم و مسلمان شدم و سگند یاد کردم که دیگر با او جنگ نکنم. و قوم خود را به اسلام دعوت کرد، پس حق تعالی این آیه را فرستاد( يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا اذْكُرُ‌وا نِعْمَتَ اللَّـهِ عَلَيْكُمْ إِذْ هَمَّ قَوْمٌ أَن يَبْسُطُوا إِلَيْكُمْ أَيْدِيَهُمْ فَكَفَّ أَيْدِيَهُمْ عَنكُمْ ) (1) ای گروه مومنان! یاد کنید نعمت خدا را بر خود در هنگامی که قصد کردند گروهی که بگشایند بسوی شما دستهای خود را پس بازداشت خدا دستهای ایشان را از شما(2) .

پس بعد از آن غزوه قرده واقع شد، و آن قصه چنان بود که بعد از شش ماه از جنگ بدر حضرت شنید که کاروان قریش با ابو سفیان - و به روایتی با صفوان بن امیه(3) - از راه عراق به شام می روند، زیرا که بعد از واقعه بدر از ترس اصحاب حضرت از راه حجاز به شام تردد نمی کردند، و مال بسیاری از نقره و متاع تجارت در آن قافله هست پس حضرت زید بن حارثه را با صدا سوار بر سر راه ایشان فرستاد، و چون به کاروان رسیدند اعیان قوم همه گریختند و مسلمانان کاروان را پیش کرده به مدینه آوردند و حضرت خمس آن را - که به روایتی بیست هزار درهم بود(4) - جدا کرد و باقی را بر اهل سریه قسمت فرمود،

____________________

1-سوره مائده: 11.

2-رجوع شود به اعلام الوری 78 - 79 و مغازی 1/193 - 196 و دلائل النبوة 3/167.

3-مغازی 1/197.

4-این روایت مطابق آنچه در مغازی آمده است می باشد.

۱۱۲

و دو مرد از آن کاروان اسیر کردند فرات بن حیان بود و چون اسلام اختیار کرد او را نکشتند(1) .

و در کتب معتبره ایراد نموده اند که: در سال دوم هجرت سریه عمیر بن عدی واقع شد و سببش آن بود که زنی از یهود بود که او را عصماء بنت مروان می گفتند و عیب مسلمانان بسیار می گفت و حضرت رسول (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) را هجو می کرد. حضرت عمیر را فرستاد که داخل خانه او شد و شمشیر بر سینه او گذاشت و او را به دو نیم کرد و همان شب برگشت و نماز صبح را با حضرت ادا کرد(2) .

بعضی این قضیه را در وقایع سوم از هجرت ایراد نموده اند(3) چنانکه بعد از این مذکور می شود انشاء الله تعالی.

و در همین سال بود کشتن کعب بن اشرف و او مردی بود از اکابر یهود و شاعر بود و پیوسته به هجو رسول خدا (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) و مسلمانان مشغول بود و ایذای ایشان می نمود، چون خبر فتح بدر به او رسید به غایت ملول شد و به مکه رفت و کفار قریش را پرسش نمود و بر مصائب ایشان بسیار گریست و ایشان را بر قتال حضرت تحریص نمود، و چون برگشت و این خبر به آن حضرت رسید او را نفرین کرد و فرمود الهم اکفنی ابن اشرف بما شئت پس محمد بن مسلمه گفت: یا رسول الله! اگر خواهی من کفایت شر او می کنم؟ رسول خدا (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) او را اجازت فرمود و با سعد بن معاذ به امر حضرت مشورت نمود و به بهانه قرض گندم ابو نائله را که برادر رضاعی کعب بود به نزد او فرستادند، و چون ابو نائله با او صحبت بسیار داشت و اظهار مودت نمود گفت: برای حاجتی آمده ام به نزد تو می خواهم افشا نکنی، ای کعب! آمدن این مرد به مدینه بلائی شد برای ما زیرا به سبب او جمیع عرب با ما دشمن شدند و در صدد محاربه بر آمدند و راه تجارت و آمد و شد مسدود گشته.

کعب گفت: من به شما گفتم که چنین خواهد شد.

____________________

1-اعلام الوری 79؛ تاریخ طبری 2/54.

2-مغازی 1/172؛ طبقات ابن سعد 1/20؛ المنتظم 3/135.

3-اعلام الوری 86.

۱۱۳

ابو نائله گفت: چند نفر از قوم ما هستند که با من در رای متفقند و ما را احتیاجی رو داده و از تو مقداری طعام به قرض می خواهیم و هر چه تو بگوئی به گرو می دهیم.

کعب گفت: زنان خود را به گرو دهید.

ابو نائله گفت: چنین نکنیم و تو خوشروترین عربی و زنان ما به تو خواهند شد.

گفت: فرزندان خود را بدهید.

ابو نائله گفت: این عاری می شود برای فرزندان ما ولیکن اسلحه خود را نزد تو به گرو می نهیم و شب می آوریم که کسی مطلع نشود. پس ابو نائله به خدمت آن حضرت آمد و واقعه را عرض کرد و شب با محمد بن مسلمه و سلکان بن سلامه و حارث بن اوس و ابو عبس بن جبیر(1) روانه شدند و حضرت ایشان را تا بقیع مشایعت نمود و در حق ایشان دعا فرمود؛ آن شب چهاردهم ماه بود؛ چون به در حصار آمدند و او را آواز دادند، او در پهلوی زن خود نشسته بود و نو داماد بود؛ خواست که برخیزد زن گفت: در این شب به کجا می روی؟ گفت: محمد بن مسلمه و برادرم ابو نائله آمده اند. می رم ایشان را ببینم. زن گفت: مرو که من آوازی می شنوم که خون از آن می چکد! هر چه زن ممانعت نمود او ممتنع نشد و به زیر آمد، محمد بن مسلمه به رفقای خود گفت: چون بیاید من سر او را می بویم و چون ببینید که من موی او را نیک بر دست پیچیده ام تیغ بر وی زنید. چون کعب از حصاری بیرون آمد او را به بهانه سیر مهتاب به سخن گرفتند و از حصار دور بردند.

پس محمد بن مسلمه(2) - و به روایتی ابو نائله(3) - گفت: عجب بوی خوشی از تو می آید، آیا رخصت می دهی که موی تو را ببویم؟ گفت: آری؛ پس سر او را بوئید و مویش را محکم بر دست پیچید و گفت: بزنید دشمن خدا را.

چون شمشیرها بر او زدند کاری نشد، پس محمد بن مسلمه حربه ای بر شکم او

____________________

1-در مغازی و طبقات ابن سعد و تاریخ طبری و دیگران ابو عبس بن جبر ذکر شده است.

2-رجوع شود به البدایة و النهایة 4/7.

3-رجوع شود به مغازی 1/189 و تاریخ طبری 2/54 و طبقات ابن سعد 2/24.

۱۱۴

گذاشت و تا عانه اش شکافت، پس صدا عظیمی از او صادر شد که اهل قلعه ها همه خبردار شدند و آتشها افروختند و حارث از شمشیر یاران خود به غلط زخمی برداشت.

پس سر او را جدا کردند و حارث را بر دوش گرفتند و به خدمت حضرت شتافتند، چون به خدمت حضرت رسیدند حضرت ایشان را دعا کرد و آب دهان مبارک بر جراحت حارث مالید فی الحال شفا یافت و فرمود: بر هر که ظفر یابید از یهود بکشید.

این قضیه در چهاردهم ماه ربیع الاول بود(1) .

قبیله خزرج گفتند: ما نیز باید کاری بکنیم و کسی که عدیل کعب باشد بکشیم که این شرف مخصوص ایشان نباشد، پس رای ایشان بر آن قرار گرفت که ابو رافع که او را سلام بن ابی الحقیق می گفتند بکشند، زیرا که ایذای او به مسلمانان بسیار می رسید و مشرکان را اعانت می نمود و او برادر کنانه شوهر صفیه بود و در نواحی خیبر حصاری داشت، پس عبد الله بن عتیک و عبد الله بن انیس و عبد الله بن عتبه و ابو قتاده و یک مرد دیگر از حضرت رخصت طلبیدند و متوجه خیبر گردیدند و حضرت عبد الله بن عتیک را بر ایشان امیر کرد، چون به نواحی حصار او رسیدند وقت غروب آفتاب بود و چهارپاین ایشان از مراعی برگشته بودند و داخل حصار می شدند، عبد الله بن عتیک به یاران خود گفت: شما اینجا باشید تا من بروم و شاید به حیله ای داخل حصار شویم. چون به در حصار آمد با مردم داخل شد! نحوی که او را نشناختند و در کناری پنهان شد تا آنکه دربان درها را بست و کلیدها را بر میخی آویخت، چون به خواب رفتند برخاست و کلیدها را برداشت و در حصار را گشود و از نردبان غرفه ای که ابو رافع در آنجا بود بالا رفت و هر دری را که می گشود و داخل می شد در را از آن طرف می بست تا به غرفه ابو رافع رسید، و چون غرفه تاریک بود و نمی دانست که در کجا خوابیده است او را صدا زد، و چون جواب داد شمشیر را به جانب آواز او انداخت و از غرفه بیرون آمد و لحظه ای صبر

____________________

1-برای اطلاع بیشتر از قضیه کشتن کعب بن اشرف، رجوع شود به مغازی 1/184 و طبقات ابن سعد 2/24 و البدایة و النهایة 4/6، و در این مصادر با تفاوتهایی ذکر شده است.

۱۱۵

کرد و باز به اندرون رفت و آواز خود را تغییر داد و گفت: این چه صدا بود؟ ابو رافع گفت: کسی بر من شمشیر انداخت، پس از پی آواز او رفت و شمشیر را بر شکم او گذاشت و قوت کرد تا از پشتش بیرون رفت. پس بیرون آمد و از نردبان به زیر آمد، و چون به سرعت می آمد از چند پله افتاد و ساقش شکست پس آن را به دستار خود بست و به سک پا بر می جست تا از حصار بیرون آمد و به یاران خود ملحق شد. و چون به خدمت حضرت آمدند دست مبارک بر پای او مالید و در ساعت شفا یافت(1) .

و گویند که در ماه شعبان سال سوم هجرت، حضرت رسول (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) حفصه دختر عمر را به عقد خود در آورد. و در ماه رمضان این سال زینب دختر خزیمه را به عقد خود در آورد؛ و در نیمه ماه رمضان این سال حضرت امام حسن (عليه‌السلام ) متولد شد(2) .

____________________

1-رجوع شود به تاریخ طبری 2/55 و البدایة و النهایة 4/139 - 142 و کامل ابن اثیر 2/146 - 148.

2-التنبیه و الاشراف 210؛ المنتظم 3/160 و 161؛ و فاء الوفا 1/296.

۱۱۶

باب سی دوم: در بیان جنگ احد است

۱۱۷

۱۱۸

علی بن ابراهیم به سند حسن از حضرت صادق (عليه‌السلام ) روایت کرده است که: چون کفار قریش از جنگ بدر بسوی مکه مراجعت نمودند با آن حال که از اکابر ایشان هفتاد نفر کشته و هفتاد نفر اسیر شده بودند ابو سفیان گفت: ای گروه قریش! مگذارید زنان خود را که گریه کنند بر کشتگان خود زیرا که آب دیده آتش اندوه و حزن و نائره عدوات و حسد محمد را فرو می نشاند و محمد و اصحاب او بر ما شماتت خواهند کرد، ایشان چنین کردن و گریه نکردند و ماتم کشتگان خود را نداشتند تا جنگ احد واقع شد و بعد از آن زنان خو را رخصت ماتم و نوحه و گریه دادند.

پس چون سال دیگر شد ارداه جنگ احد کردند و با هم سوگندان خود از قبیله کنانه و غیر ایشان جمعیت کردند و اسلحه بسیار تهیه کردند و از مکه با سه هزار سوار و دو هزار پیاده بیرون آمدند و زنان را با خود آوردند که مصیبت بدر را به یاد مردم بیاورند و ایشان را بر قتال تحریص کنند و ابو سفیان زن خود هند دختر عتبه را با خود برد و عمره دختر علقمه حارثیه نیز با ایشان بیرون آمد(1) .

و کلینی یه به سند صحیح از حضرت صادق (عليه‌السلام ) روایت کرده است که از جمله نعمتها که حق تعالی بر رسولش منت گذاشته بود آن بود که می توانست خواند و چیزی نمی نوشت، و چون ابو سفیان متوجه احد شد عباس نامه ای به حضرت نوشت و بسوی مدینه فرستاد و آن نامه وقتی به حضرت رسید که در بعضی از باغهای مدینه بود، پس حضرت نامه را خواندن و مضمون آن را به اصحاب خود اظهار نفرمود و امر کرد ایشان را که داخل مدینهچ

____________________

1-تفسیر قمی 1/110؛ مجمع البیان 1/495 - 496 و در آن ذیل روایت ذکر نشده است.

۱۱۹

شوند، و چون داخل مدینه شدند مضمون نامه را خبر داد به ایشان(1) .

برگشتیم به روایت علی بن ابراهیم: پس حضرت اصحاب خود را جمع کرد و ایشان را خبر داد که حق تعالی مرا خبر داده که قریش جمعیت کرده اند و اراده مدینه دارند و ترغیب نمود ایشان را بر جهاد، پس عبد الله بن ابی و جماعتی از صحابه گفتند: یا رسول الله! از مدینه بیرون مرو تا در کوچه های مدینه با ایشان جنگ و بر ایشان جنگ کنیم و مردان ضعیف و زنان و غلامان و کنیزان همه دهانه کوچه ها را بگیرند و بر ایشان از بامها سنگ بیاندازند و همه اتفاق کنیم و بر دفع ایشان بدرستی که هرگز گروهی بر سر مدینه نیامدند که بر ما ظفر یابن در وقتی که ما در قلعه ها و خانه خود بودیم و هرگز برای جنگ بیرون نرفتیم مگر دشمن بر ما غالب شد.

گویند: حضرت به این رأی مایل بود(2) پس سعد بن معاذ و غیر او از قبیله اوس برخاستند و گفتند: یا رسول الله! در وقتی که ما مشرک بودیم و بت می پرستیدیم کسی از عرب در ما طمع نکرد، چگونه الحال در ما طمع می کنند و حال آنکه مسلمانیم و تو در میان مایی، البته از مدینه بیرون می رویم و با ایشان جنگ می کنیم پس هر که از ما کشته شود شهید خواهد بود و هر که نجات یابد ثواب جهاد خواهد داشت. پس حضرت رسول (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) سخن ایشان را قبول کرد و بیرون رفت با گروهی از اصحاب خود موضعی برای جنگ تعیین نماید چنانکه حق تعالی فرموده است( وَإِذْ غَدَوْتَ مِنْ أَهْلِكَ تُبَوِّئُ الْمُؤْمِنِينَ مَقَاعِدَ لِلْقِتَالِ وَاللَّـهُ سَمِيعٌ عَلِيمٌ ) (3) یعنی: یاد کن - ای محمد - وقتی را که بامداد بیرون رفتی از اهل خود می ساختی و مهیا می کردی برای مومنان جاهای ایستادن برای کارزار و خدا شنوا است گفتار شما را و دانا است به نیتهای شما،( إِذْ هَمَّت طَّائِفَتَانِ مِنكُمْ أَن تَفْشَلَا وَاللَّـهُ وَلِيُّهُمَا وَعَلَى اللَّـهِ فَلْيَتَوَكَّلِ الْمُؤْمِنُونَ ) (4) چون قصد کردند دو گروه از شما

____________________

1-در کافی یافت نشد ولی در علل الشرایع 125 همین روایت ذکر شده است.

2-رجوع شود به مناقب ابن شهر آشوب 1/243.

3-سوره آل عمران: 121.

4-سوره آل عمران: 122.

۱۲۰