حيات القلوب تاریخ اسلام مدینه جلد ۴

حيات القلوب تاریخ اسلام مدینه0%

حيات القلوب تاریخ اسلام مدینه نویسنده:
گروه: سایر کتابها
صفحات: 997

حيات القلوب تاریخ اسلام مدینه

این کتاب در موسسه الحسنین علیهما السلام تصحیح و مقابله شده است.

نویسنده: علامه مجلسى
گروه: صفحات: 997
مشاهدات: 60415
دانلود: 3231


توضیحات:

جلد 1 جلد 2 جلد 3 جلد 4 جلد 5
جستجو درون كتاب
  • شروع
  • قبلی
  • 997 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • دانلود HTML
  • دانلود Word
  • دانلود PDF
  • مشاهدات: 60415 / دانلود: 3231
اندازه اندازه اندازه
حيات القلوب تاریخ اسلام مدینه

حيات القلوب تاریخ اسلام مدینه جلد 4

نویسنده:
فارسی

این کتاب در موسسه الحسنین علیهما السلام تصحیح و مقابله شده است.

یعنی ابی طالب(1) .

و شارح دیوان حضرت امیر (عليه‌السلام ) بعد از آنکه قصه لا فتی را به سند بسیار روایت کرده است گفته است که روایت کرده اند که: باز در روز احد این ندا به حضرت رسول (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) رسید:

ناد علیا مظهر العجائب - تجده عونا لک فی النوائب

کل غم و هم سینجلی - بولایتک یاعلی یاعلی یاعلی(2)

مولف گوید: اشهر آن است که ندای ناد علیا در جنگ خیبر شد چنانکه بعد از این مذکور خواهد شد انشاء الله تعالی.

عیاشی به سند معتبر از امام جعفر صادق (عليه‌السلام ) روایت کرده است که: چون مسلمانان در روز احد گریختند حضرت ندا کرد که: خدا مرا وعده داده است که بر همه اداین غالب گرداند؛ ابو بکر و عمر گفتند: ما را گریزاند و باز ریشخند ما می کند(3) .

ابن شهر آشوب از کتب معتبره عامه روایت کرده است که: در روز احد شانزده ضربت عظیم به بدن مبارک حضرت امیر المؤمنین (عليه‌السلام ) رسید در وقتی که در پیش ر

وی حضرت رسول (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) شمشیر می زد و دفع کفار از آن حضرت می کرد و در هر ضربتی بر زمین می افتاد و جبرئیل آن حضرت را بلند می کرد(4) .

و به سند دیگر از طریق مخالفان از حضرت امیر المؤمنین (عليه‌السلام ) روایت کرده است که حضرت فرمود: در روز احد شانزده ضربت خوردم که در چهار ضربت از آنها بر زمین افتادم و در هر مرتبه مرد خوشروی خوشبوئی می آمد و بازوهای مرا می گرفت و مرا بر پا می داشت و می گفت: حمله کن بر ایشان که تو در طاعت خدا و رسولی و هر دو از تو راضیند، چون بعد از جنگ به حضرت عرض کردم گفت: یا علی! خدا دیده ات را روشن کند،

____________________

1-امالی شیخ طوسی 143.

2-بحارالنوار 20/73.

3-تفسیر عیاشی 1/201.

4-مناقب ابن شهر آشوب 2/273.

۱۶۱

آن مرد جبرئیل بود(1) .

و در کتب معتبره از حذیفه بن الیمان روایت کرده که: چون جنگ احد پیش آمد و حضرت رسول (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) مردم را امر به جهاد کرد به سرعت بیرون رفتند و آرزوی ملاقات دشمن می کردند و در گفتار خود بغی و طغیان می کردند و می گفتند: اگر ما با دشمن برخوردیم بخدا سوگند بر نگردیم تا همه کشته شویم یا خدا ما را فتح روزی کند، و چون برابر دشمن رسیدند حق تعالی مبتلا کرد ایشان را به آنچه دیدند و بزودی ثمره بغی خود را چشیدند و اندک زمانی که ایستادند رو به هزیمت آوردند و همه پشت گردانیدند بغیر علی بن ابی طالب (عليه‌السلام ) و ابو دجانه، چون حضرت رسول (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) آن حال را مشاهده نمود خود را از سر برداشت و ندا کرد: ایها الناس! من نمرده ام و کشته نشده ام، مردم ملتفت نمی شدند به گفته آن حضرت و می گریختند تا آنکه داخل مدینه شدند و اکتفا به گریختن نکردند بلکه هر که داخل مدینه می شد می گفت که: رسول خدا کشته شد! چون حضرت از ایشان ناامید شد برگشت و به جای خود ایستاد و علی بن ابی طالب (عليه‌السلام ) و ابو دجانه با او بودند؛ پس به ابو دجانه گفت: مردم رفتند تو نیز با قوم خود ملحق شو، ابو دجانه گفت: ما با تو چنین بیعت نکرده بودیم و به عزیمت هزیمت از مدینه بیرون نیامده بودیم؛ حضرت فرمود: من تو را حلال کردم از بیعت خود، ابو دجانه گفت: یا رسول الله! زنان در خانه ها حکایت کنند که: من برای جان خود تو را در مهلکه گذاشتم و گریختم، یا رسول الله! خیری نیست در زندگانی بعد از تو. چون حضرت رغبت او را در جهاد دانست او را رخصت جهاد فرمود و در اندک زمانی جراحت بسیار یافت و مانده شد و خود را کشید تا به حضرت رسید و در پهلوی او نشست و حرکت نمی توانست کرد.

و علی بن ابی طالب (عليه‌السلام ) پیوسته مشغول کار زار بود و با هر سواره و پیاده که مبارز می کرد البته خدا او را بر دست آن حضرت می کشت تا آنکه شمشیرش شکست و پیغمبر (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) ذوالفقار را به او داد و بار دیگر حمله آورد بر مشرکان، و هر که در مقابلش

____________________

1-مناقب ابن شهر آشوب 2/273؛ الفصول المهمة 57.

۱۶۲

می آمد می کشت تا آنکه رسول خدا (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) نظر کرد و ضعف عظیم در آنجناب دید، پس به آسمان نظر کرد و گفت: خداوندا! محمد بنده و رسول توست و برای هر پیغمبری وزیری از اهل او قرار داده ای که بازوی پیغمبر را به او محکم گردانی و او را شریک گردانی در امر آن پیغمبر و برای من وزیری مقرر ساختی که آن علی بن ابی طالب است برادر من، پس او نیکو برادری است و نیکو وزیری، خداوندا! مرا وعده دادی که امداد کنی مرا به چهار هزار ملک، خداوندا! وعده خود را بعمل آور بدرستی که تو خلف وعده نمیکنی، و مرا وعده داده ای که دین خود را بر همه دینها غالب گردانی هر چند مشرکان نخواهند. حضرت مشغول دعا و تضرع بود ناگاه صداهای بسیار در میان هوا شنید، و چون سر بلند کرد جبرئیل را دید بر کرسی طلا نشسته و چهار هزار ملک با او همراهند و می گویند: لا فتی ال علی لا سیف الا ذو الفقار پس جبرئیل نازل شد و ملائکه بر دور حضرت فرود آمدند و بر او سلام کردند، پس جبرئیل گفت: یا رسول الله! بحق آن خدائی که تو را گرامی داشته است به پیغمبری که ملائکه مقربان در تعجب اند از جانفشانی علی برای تو؛ پس امیر المؤمنین (عليه‌السلام ) با جبرئیل و ملائکه مقربین حمله آوردند بر مشرکان و ایشان را منهزم ساختند، و چون به جانب مدینه برگشتند حضرت امیر المؤمنین (عليه‌السلام ) علم را به خون اصحاب جور و ستم رنگین کرده و در پیش روی سید عرب و عجم می آمد و ابو دجانه از عقب آن حضرت می آمد، چون به مدینه طیبه رسیدند صدای زنان مدینه را شنیدند که بر مصیبت آن حضرت می گریستند، چون اهل مدینه آن رایت خورشید علامت را مشاهده کردند رجال و نساء به استقبال سید انبیاء دویدند و گریختگان و مجرمان زبان به معذرت گشودند و حق تعالی آیات عتاب آمیز به ملامت ایشان فرستاد چنانکه سابقا مذکور شد، پس حضرت فرمود: ایها الناس! شما مرا گذاشتید و جان خود را نگاه داشتید و علی معونت و موااست کرد با من پس هر که او را اطاعت کند مرا اطاعت کرده است و هر که نافرمانی او کند نافرمانی من کرده است و از من در دنیا و آخرت جدائی گزیده است.

پس حذیفه گفت: هیچ عاقل را سزاوار نیست که شک کند در اینکه کسی که هرگز به خدا شرک نیاورده است بهتر است از کسی که سالها به خدا شرک آورده است، و کسی که

۱۶۳

هرگز نگریخته است بهتر است از کسی که در مواطن متعدده گریخته است، و کسی که پیش از همه ایمان آورده است بهتر است از کسی که بعد از او ایمان آورده است(1) .

کلینی به سند معتبر روایت کرده است: ابو دجانه انصاری در روز احد عمامه بر سر بست و علاقه عمامه را بر پشت دوش خود انداخت و در میدان قتال از روی تبختر و اختیال جولان می کرد و مبارز می طلبید، حضرت رسول (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) فرمود: این راه رفتن را خدا دشمن می دارد مگر در قتال در راه خدا(2) .

مولف گوید: ابن ابی الحدید و ابن اثیر و سایر مورخان و مفسران عامه اکثر احادیثی را که در باب ثبات قدم امیر المؤمنین (عليه‌السلام ) و موااست آن حضرت و کشتن شجاعان قریش و علمداران ایشان که سابقا ایراد نمودیم ذکر کرده اند و اعتراف کرده اند که فریب به نصف کشتگان مشرکان در آن جنگ به شمشیر آن حضرت کشته شدند(3) ، و خلافی نکرده اند در آنکه آن حضرت نگریخت(4) ، و اتفاق کرده اند بر آنکه عثمان در آن جنگ گریخت و رفت تا اعوص و بعد از سه روز پیدا شد و حضرت به او فرمود: خوش پهناور گریختی(5) ؟! و واقدی و جمع کثیری از ایشان با شیعه متفقند در گریختن عمر و نقل کرده اند که: ضرار بن الخطاب سر نیزه ای بر عمر زد و گفت: این نعمتی است که می باید شکرش را بعمل آوری که تو را نکشتم(6) ؛ و اکثر ایشان گفته اند: ابو بکر نگریخت با آنکه همه اتفاق کرده اند که از او هیچ چنگی و جراحت زدنی و جراحت یافتنی نقل نشده است(7) ؛ و زیاده از این

____________________

1-تفسیر فرات کوفی 94 - 96.

2-کافی 5/8؛ وسائل الشیعة 15/15.

3-شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید 15/54؛ المعیار و الموازتة 90.

4-رجوع شود به مجمع البیان 1/524 و مغازی 1/240 و تفسیر فخر رازی 9/51 و شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید 15/19.

5-رجوع شود به شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید 15/21 و کامل ابن اثیر 2/158 و تفسیر فخر رازی 9/50 و تاریخ طبری 2/69 و البدایة و النهایة 4/29 و الاصابة 3/95.

6-مغازی 1/282؛ شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید 15/20.

7-شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید 15/21.

۱۶۴

بی حیائی و حماقت و لجاجت تصور نمی توان کرد که دعوی کنند که در جنگ ثابت ماند و یک کسی را ضربتی نزد و یک جراحت نیافت! آخر فکر نمی کنند که در چنین معرکه ای که همه بگریزند و پیغمبر (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) را تنها بگذارند و کسی با او نماند چون می شد که یک جراحت نزد و یکی را آسیبی نرساند؟ و اگر از نامردی جنگ نکند و جراحت نرساند چرا یک زخم بر ندارد و یک کس متعرض او نشود؟ مگر گویند: کفار می دانستند که او در باطن با ایشان موافق است و به این سبب متعرض او نشدند! وگرنه چون تواند بود که ابو دجانه انصاری و نسیبه جراحه را جراحتها و زخمها برسانند و کسی را که ایشان یار غار و انیس محراب می دانند اینقدر خاطر جویی و رعایت بکنند؟! و ممکن است که بگویند او جادو کرده بوده که از دیده آنها پنهان شده بود، با آنکه ابن ابی الحدید روایت نسیبه را به نحوی که ما نقل کردیم روایت کرده است که حضرت فرمود: مقام او بهتر است از مقام فلان و فلان؛ بعد از آن گفته است: چه بودی اگر راوی می گفت که: فلان و فلان کیستند؟(1) ؛ و نقل کرده است: من نزد محمد بن معد علوی بودم و کسی کتاب مغازی واقدی را نزد او می خواند و به این حدیث رسید که: چون لشکر حضرت در احد گریختند و به کوه بالا می رفتند هر چند ایشان را می خواند ملتفت نمی شدند شنیدم که فرمود: یا فلان! بسوی من بیا، و او متوجه نشد، و به دیگری فرمود: یا فلان! منم رسول خدا، و متوجه نشدند هر دو رفتند. پس محمد بن معد اشاره به من کرد که: بشنو، و گفت: فلان و فلان ابو بکر و عمرند؛ گفتم: بلکه دیگران باشند؟ گفت: کی بغیر از ایشان بود از صحابه که مردم ترسند و نام ایشان را صریح نگویند؟!(2)

مولف گوید: انکار این از نهایت تعصب است یا تقیه، زیرا ظاهر است که از اجداد خلفای آن زمان کسی در جنگ احد با مسلمانان همراه نبود که رعایت او کنند و نامش را صریح نگویند، و آن ملعون که بتهای قریش بودند ایشان را بر امیر المؤمنین (عليه‌السلام )

____________________

1-شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید 14/266.

2-شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید 15/23.

۱۶۵

و سایر صحابه ترجیح می دادند در بردن نام ایشان به بدی همه کس تقیه می کردند؛ و از این غریب تر آن است که در اینجا دعوی کرده است که اتفاق کرده اند راواین که ابو بکر نگریخت با آنکه در جوابهای شیخ خود ابو جعفر اسکافی که از شبهه های جاحظ گفته است در فصل اسلام ابو بکر بر اسلام امیر المؤمنین (عليه‌السلام ) ذکر کرده است که جاحظ گفته است که ابو بکر با پیغمبر (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) در جنگ احد ثابت ماند چنانکه علی ثابت ماند، بعد از آن گفته است که: شیخ ما ابو جعفر جواب گفته است: اما ثبات ابو بکر در روز احد پس اکثر مورخان و ارباب سیر انکار کرده اند و جمهور ایشان روایت کرده اند که با حضرت نماند در آن روز بغیر علی (عليه‌السلام ) و طلحه و زبیر و ابو دجانه(1) .

و از ابن عباس روایت کرده اند که: عبد الله بن مسعود نیز ماند؛ و بعضی گفته اند مقداد بن عمر و نیز ماند. و یحیی بن سلمة بن کهیل روایت کرده است که: من از پدرم پرسیدم چند نفر در روز احد با حضرت رسول (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) ماندند، هر کس دعوی می کند که ماندم؟ پدرم گفت: دو کس ماندند، علی و ابو دجانه(2) .

پس معلوم شد که اتفاق روایت ایشان نیز غلط است، بلکه اکثر ایشان ابو بکر و عمر و عثمان هر سه را از گریختگان می دانند.

____________________

1-شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید 13/293. و نیز رجوع شود به المعیار و الموازنة 89 - 94.

2-شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید 13/293.

۱۶۶

فصل در بیان بعضی از احوال شهدا و مقتولان مشرکان

بدان که اکثر احادیث معتبره عامه و خاصه دلالت می کند بر اینکه شهداء احد هفتاد نفر بودند(1) ؛ و بعضی گفته اند مجموع شهدا هشتاد و یک نفر بودند، و هفتاد و یک نفر از انصار بودند(2) ؛ و قول اول اصح است. و اشهر آن است که مقتولان مشرکان بیست و هشت نفر بودند(3) .

علی بن ابراهیم روایت کرده است که: روزی حضرت رسول (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) گذشت به عمرو بن العاص و عقبة بن ابی معیط و ایشان در باغی شراب می خوردند و غنا می کردند به شعری چند که مشتمل بود بر شماتت بر کشتن شیر خدا حمزه سید الشهدا، حضرت بسیار محزون شد و فرمود: خداوندا! لعنت کن ایشان را و سرنگون در عذاب خود بینداز و بینداز ایشان را در آتش انداختی(4) .

و در قرب الاسناد از حضرت امام محمد باقر (عليه‌السلام ) روایت کرده است که: حضرت رسول (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) در روز فتح مکه امر فرمود به کشتن قرتنا و ام ساره که دو زن زناکار بودند که به هجو آن حضرت غنا می کردند و در جنگ احد مردم را تحریص بر قتل

____________________

1-سیره ابن کثیر 3/91؛ تفسیر عیاشی 1/205 د مناقب ابن شهر آشوب 1/244.

2-شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید 15/51 - 52.

3-شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید 15/54.

4-تفسیر قمی 2/332.

۱۶۷

آن حضرت می کردند(1) .

و بدان که مشهور آن است که وحشی قاتل حمزه (عليه‌السلام ) مسلمان شد و توبه کرد و پیغمبر (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) توبه اش را قبول کرد و فرمود: به نظر من نیاید(2) .

و از اخبار معتبره ظاهر می شود که او از جمله مرجون لامر الله است و در قیامت حال او معلوم خواهد شد، چنانکه کلینی و غیر او به سندهای معتبر روایت کرده اند که از امام محمد باقر (عليه‌السلام ) پرسیدند از تفسیر آیه و آخرون مرجون لامر الله(3) یعنی: گروهی دیگر هستند که تأخیر کرده اند ایشان را برای امر خدا یا عذاب می کند ایشان را و یا توبه ایشان را قبول می کند، فرمود: اینها گروهی چندند که مشرک بودند و در حال شرک مانند حمزه و جعفر و اشباه ایشان را از مومنان کشتند پس داخل شدند در اسلام و اقرار به یگانگی خدا کردند ولیکن ایمان را به دل خود نشناخند که از مومنان باشند و بهشت از برای ایشان واجب شود بر انکار خود نماندند که کافر باشند و جهنم بر ایشان واجب شود، پس ایشان بر این حالند یا خدا عذابشان می کند یا توبه ایشان را قبول می کند(4) . و حدیثی که مشهور است که حمزه و کشنده او در بهشتند در طریق شیعه به نظر نرسیده است و از احادیث اهل سنت است.

ابن ابی الحدید روایت کرده است که: مخیریق یهود از احبار یهود بود در روز شنبه که پیغمبر در احد بود گفت: ای گروه یهود! شما می دانید که محمد پیغمبر است و یاری او بر شما لازم است، گفتند: امروز شنبه است و در شنبه متوجه کاری نباید شد، گفت: شنبه نمی باشد بعد از اسلام، و شمشیر خود را برداشت و به خدمت حضرت آمد و شهید شد؛ حضرت فرمود: مخیریق بهترین یهود است؛ و چون بیرون می رفت گفت: اگر من کشته

____________________

1-قرب الاسناد 130.

2-رجوع شود به استیعاب 4/1565 و البدایة و النهایة 4/20 و اسد الغابة 5/410.

3سوره توبه: 106.

4-کافی 2/407؛ تفسیر عیاششی 2/110 و 111. و همین روایت در تفسیر قمی 1/304 از امام صادق (عليه‌السلام ) نقل شده است.

۱۶۸

شوم مالهایم همه از محمد باشد، هر چه خواهد، بکند؛ و اکثر اوقاف حضرت در مدینه از مال اوست(1) .

و عمرو بن الجموح لنگ بود و چهار پسر داشت که مانند شیران در همه غزوات حضرت حاضر می شدند، در روز احد خود اراده جهاد کرد و قومش مانع او شده گفتند: تو اعرجی و بر تو حرجی نیست اگر به جهاد نروی و پسرانت همه با آن حضرت رفتند، گفت: پسرانم به بهشت روند و من نزد شما بنشینم؟ پس روانه شد و گفت: خداوندا! مرا بسوی اهل خود بر مگردان؛ و به خدمت حضرت آمد و گفت: یا رسول الله! قوم من مرا مانع جهاد می شدند و من آمده ام که با این پای لنگ بسوی بهشت شتابم، حضرت فرمود: خدا تو را معذور داشته است بر تو جهاد نیست، او قبول نکرد و رفت و شهید شد. پس زوجه و پسر و برادرش او را بر شتری بار کردند که بسوی مدینه برگردانیدند می دوید، پس برگشت آن زن به خدمت حضرت و حقیقت را عرض کرد، حضرت فرمود: این شتر از طرف خدا مامور است که چنین کند، آیا در وقت بیرون آمدن چیزی گفت؟ گفتند: بلی وقتی متوجه احد شد رو به قبله آورد و گفت: خداوندا! مرا بسوی اهل خود بر مگردان و مرا شهادت روزی کن، حضرت فرمود: به ابن سبب نمی رود شتر، ای گروه نصار! از شما گروهی هستند که خدا را به هر چیز قسم دهند روا می کند و عمرو از آنها بود، ای زن! پیوسته ملائکه بر سر برادر تو عبد الله بن عمرو بال گسترده بودند از وقتی که کشته شد تا حال و نظر می کنند که در کجا مدفون خواهد شد؛ پس حضرت ایستاد تا ایشان او را به قبر سپردند و فرمود: ای هند! شوهر و برادر و پسر تو رفیقند در بهشت، هند گفت: یا رسول الله! دعا کن که: نیز با ایشان باشم.

و این عبد الله پدر جابر انصاری بود و پیش از احد در خواب دید مبشر بن عبد المنذر را که در بدر شهید شده بود که به او گفت: تو در این ایام به نزد ما خواهی آمد، عبد الله به

____________________

1-شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید 14/260؛ مغازی 1/262 - 263.

۱۶۹

او گفت: تو در کجا می باشی؟ گفت: در بهشت می باشم و به هر جای بهشت که می خواهم می گردم، عبد الله گفت: تو در بدر کشته نشدی؟ گفت: بلی کشته شدم و خدا مرا زنده کرد.

چون عبد الله این خواب را به حضرت نقل کرد حضرت فرمود: شهید خواهی شد ای در جابر، پس حضرت در روز احد فرمود: عبد الله بن عمرو را با عمرو بن الجموح در یک قبر دفن کردند، و چون قبر ایشان در ممر سیل واقع بود سیلاب قبر ایشان را برد و بدن ایشان ظاهر شد دیدند که بر روی عبد الله جراحتی بود و دست بر روی جراحت خود گذاشته بود، چون دستش را از روی جراحت برداشتند خون روان شد، باز دستش را بر روی جراحت گذاشتند و خون بند شد. جابر گفت: بعد از چهل و شش سال از شهادت پدرم او را در قبر دیدم هیچ تغییری در بدن او نشده بود و گویا در خواب بود و کفنش که بر رویش کشیده بودند نو بود و علف حرمل که بر روی پایش ریخته بودند تر و تازه بود و خواست که بوی خوش بر او بریزد صحابه گفتند: به همان نحو که هست بگذار و تصرفی در بدن او مکن(1) .

و باز ابن ابی الحدید و دیگران روایت کرده اند که معاویه چشمه ای در احد جاری کرد که شاید قبرهای شهدا را بر طرف کند و ندا کرد در مدینه که: هر که کشته ای دارد در احد حاضر شود، چون اهل مدینه نزد شهدا حاضر شدند و قبرهای ایشان را شکافتند بدنهای ایشان تر و تازه بود و کج می شد اعضای ایشان به روش اعضای احیاء و بیل به پای یکی از ایشان خورد و خون روان شد و هر چند قبر ایشان را می کندند بوی مشک از خاک قبرهایشان ساطع می شد؛ عبد الله بن عمر و عمرو بن جموح را در یک قبر یافتند، و خارجة بن زید و سعد بن ربیع را در یک قبر یافتند، و عبد الله بن عمرو را از قبر بدر آوردند زیرا که قنات بر قبر ایشان می گذشت و خارجه و سعد را بیرون نیاوردند.

چون معاویه این امر منکر را جاری کرد و کسی مانع او نشد، ابو سعید خدری گفت: بعد از این دیگر هیچ منکر را کسی انکار نخواهد کرد(2) .

____________________

1-شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید 14/261 - 264؛ مغازی 1/264 - 267.

2-شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید 14/264؛ مغازی 1/267 - 268.

۱۷۰

باب سی و سوم: در بیان غزوه حمراء الاسد است

۱۷۱

۱۷۲

شیخ طبرسی از ابان بن عثمان روایت کرده است و علی بن ابراهیم در تفسیرش و نعمانی در تفسیرش از امام جعفر صادق (عليه‌السلام ) روایت کرده اند که: چون قریش برگشتند، از برگشتن پشیمان شدند و با یکدیگر مشورت می کردند که برگردند و مدینه را غارت کنند، پس حضرت رسول (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) فرمود: کیست که خبر قریش را برای من بیاورد؟ هیچکس جواب نگفت، پس حضرت امیر المؤمنین (عليه‌السلام ) با آن جراحتها که در بدنش بود گفت: من می روم یا رسول الله، فرمود: برو اگر بر اسبان سوارند و شتران را جنیبت می کشند پس بدان که اراده مدینه دارند و بخدا سوگند که اگر اراده مدینه نمایند ایشان را نفرین خواهم کرد که بزودی عذاب بر ایشان نازل شود، و اگر بر شتران سوارند و اسبان را جنیبت می کشند، اراده مکه دارند.

پس حضرت امیر (عليه‌السلام ) ایشان را تعاقب کرد و خبر آورد که بر شتران سوار بودند و اسبان را کتل می کشیدند پس حضرت مراجعت نمود، و چون داخل مدینه شدند جبرئیل نازل شد و گفت: یا محمد! خدا تو را امر می کند که از پی قریش بروی و ایشان را تعاقب کنی و باید که با تو بیرون نیایند مگر آنان که جراحتی دارد باید که بیرون آید و هر که جراحت ندارد بماند. مجروحان صحابه ضمادها بر جراحتهای خود می گذاشتند و مشغول مداوا بودند، پس حق تعالی فرستاد( وَلَا تَهِنُوا فِي ابْتِغَاءِ الْقَوْمِ إِن تَكُونُوا تَأْلَمُونَ فَإِنَّهُمْ يَأْلَمُونَ كَمَا تَأْلَمُونَ وَتَرْ‌جُونَ مِنَ اللَّـهِ مَا لَا يَرْ‌جُونَ ) (1) یعنی: سستی مکنید

____________________

1-سوره نساء: 104.

۱۷۳

و ضعف مورزید در طلب کافران و کارزار با ایشان، اگر هستید شما که زخم خورده اید و خسته شده اید پس کافران نیز زخم خورده اند و الم یافته اند، و شما امید دارید از خدا آنچه ایشان امید ندارند از ثواب خدا و نصرت دنیا، پس صحابه با المها و جراحتها که داشتند برای تعاقب مشرکان از مدینه بیرون رفتند و حضرت امیر المؤمنین (عليه‌السلام ) علم را برداشت و در پیش روی ایشان می برد، چون حضرت با صحابه به حمراء الاسد رسیدند که از مدینه هشت میل دور است و قریش در روحا فرود آمدند، عکرمه پسر ابو جهل و حارث بن هشام و عمرو بن عاص و خالد بن ولید گفتند: بر می گردیم و بر مدینه غارت می بریم زیرا که بزرگان ایشان را هلاک کردیم و دلیر ایشان را که حمزه بود کشتیم، چرا برگردیم بلکه می رویم و اموال ایشان را غارت می کنیم و زنان و دختران ایشان را در بر می کشیم! پس در این وقت مردی به ایشان رسید که از مدینه به مکه می رفت از او خبر پرسیدند، گفت: محمد و اصحابش را در حمراء الاسد گذاشتم که به طلب شما می آیند در نهایت شدت و سرعت و اینک علی بن ابی طالب با مقدمه لشکر ایشان می رسد، ابو سفیان گفت: این برگشتن ما لجاجت و بغی است و هر گروهی که بغی کنند رستگاری نمی یابند، اکنون فتحی کرده ایم و اگر برگردیم مغلوب خواهیم شد. پس نعیم بن مسعود اشجعی به ایشان رسید ابو سفیان از او پرسید: به کجا می روی؟ گفت: بسوی مدینه می روم که آذوقه برای اهل خود بخرم، ابو سفیان گفت: اگر از راه حمراء السد بروی و با محمد و اصحابش ملاقات کنی و ایشان را خبر دهی که حلفا و موالی ما از قبائل عرب بر سر ما جمع شده اند و ایشان را بترسانی تا برگردند من ده شتر پر بار از خرما و مویز به تو می دهم! نعیم قبول کرد، و چون در روز دیگر در حمراء الاسد رسید از اصحاب حضرت پرسید: به کجا می روید؟ گفتند: به طلب قریش می رویم؛ گفت: برگردید که هم سوگندان قریش و هر که به جنگ احد نیامده بود با ایشان جمعیت کرده اند و در همین ساعت طلیعه لشکر ایشان پیدا می شود و شما تاب مقاومت ایشان ندارید.

مسلمانان در جواب گفتند: حسبنا الله و نعم الوکیل ما پروا نداریم، پس جبرئیل

۱۷۴

نازل شد و گفت: یا محمد! برگرد که حق تعالی رعبی از شما در دل قریش افکند و ایشان برگشتند.

پس حضرت به مدینه برگشت در روز جمعه و حق تعالی این آیات را فرستاد (الَّذِينَ اسْتَجَابُوا لِلَّـهِ وَالرَّ‌سُولِ مِن بَعْدِ مَا أَصَابَهُمُ الْقَرْ‌حُ لِلَّذِينَ أَحْسَنُوا مِنْهُمْ وَاتَّقَوْا أَجْرٌ‌ عَظِيمٌ ) (1) آنان که استجابت کردند فرمان خدا و رسول را بعد از آنکه رسیده بود به ایشان جراحتها، مر آن کسانی را که نیکویی کردند از ایشان و پرهیزکاری نمودند اجری است عظیم،( الَّذِينَ قَالَ لَهُمُ النَّاسُ إِنَّ النَّاسَ قَدْ جَمَعُوا لَكُمْ فَاخْشَوْهُمْ فَزَادَهُمْ إِيمَانًا وَقَالُوا حَسْبُنَا اللَّـهُ وَنِعْمَ الْوَكِيلُ ) (2) آنان که گفتند ایشان را مردمان - یعنی نعیم بن مسعود - که: بدرستی که جمع شده اند برای قتال شما مردمان - یعنی ابو سفیان و اصحاب او - پس بترسید از ایشان، پس زیاده گردانید این سخن ایمان ایشان را و گفتند: بس است ما را خدا و نیکو وکیلی است خدا برای ما،( فَانقَلَبُوا بِنِعْمَةٍ مِّنَ اللَّـهِ وَفَضْلٍ لَّمْ يَمْسَسْهُمْ سُوءٌ وَاتَّبَعُوا رِ‌ضْوَانَ اللَّـهِ وَاللَّـهُ ذُو فَضْلٍ عَظِيمٍ ) (3) پس بازگشتند به نعمتی بزرگ از خدا - که عافیت و امنیت باشد - و فضل بسیار و نرسید به ایشان بدی و مکروهی و پیروی کردند خشنودی خدا را و خدا صاحب فضل عظیم است(4) .

لهذا در احادیث معتبره روایت شده است که: هر که از دشمنی ترسد بگوید: حسبنا الله و نعم الوکیل زیرا که خدا می فرماید: چون این کلمه را گفتند برگشتند به نعمت و فضل خدا و بدی از دشمن به ایشان نرسید(5) .

و شیخ طبرسی از ابان بن عثمان روایت کرده است که: چون حضرت به جنگ حمراء

____________________

1-سوره آل عمران: 172.

2-سوره آل عمران: 173.

3-سوره آل عمران: 174.

4-رجوع شود به اعلام الوری 84 - 86 و مجمع البیان 1/539 و تفسیر قمی 1/124 - 126 و بحار الانوار 20/110 به نقل از تفسیر نعمانی.

5-مواعظ 80؛ خصال 218؛ مجمع البیان 1/541.

۱۷۵

الاسد رفت زن فاسقه ای از بنی حطمه که او را عصما می گفتند در مجالس اوس و خزرج می گردید و شعری چند می خواند و مذمت حضرت رسول (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) می کرد و مردم را تحریص بر جنگ آن حضرت می نمود، و در آن وقت از بنی حطمه بغیر از یک کس که او را عمیر بن عدی می گفتند کسی مسلمان نشده بود، چون حضرت برگشت عمیر در بامداد آن روز رفت و آن زن را به قتل رسانید و به خدمت حضرت آمد و گفت: من عصما را کشتم برای آنکه نسبت به تو بد می گفت، حضرت دست بر کتف او زد و فرمود: این مردی است که خدا و رسول را غائبانه یاری می کند، خون آن زن پایمال است و کسی را در آن منازعه نخواهد بود، عمیر گفت: چنانکه حضرت فرمود چون برگشتم پسرانش او را دفن می کردند و هیچکس با من در کشتن او سخن نگفت(1) .

ابن ابی الحدید و ابن اثیر روایت کرده اند که: چون حضرت رسول (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) از غزوه حمراء الاسد مراجعت فرمود در راه معویة بن معتبرة بن ابی العاص و ابو غره جمحی را گرفتند که از لشکر کفار مانده بودند، پس ابو غره را فرمود تا گردن زدند چنانکه گذشت، و معاویه بینی حضرت حمزه را با بعضی از اعضای او بریده بود و راه را گم کرد و صبح به خانه عثمان پناه برد، چون عثمان او را دید گفت: مرا و خود را هلاک کردی، گفت: تو از همه به من نزدیکتری در نسبت به تو پناه می برم که از برای من امان بطلبی، پس عثمان او را در خانه پنهان کرد و آمد که ببیند از او نزد حضرت چه مذکور می شود. چون به مجلس حضرت حاضر شد شنید که حضرت می فرماید: معاویه در مدینه است او را طلب کنید، پس یکی از صحابه گفت: همانا در خانه عثمان است؛ چون به خانه عثمان آمدند ام کلثوم دختر حضرت رسول (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) نشان داد که او را در فلان موضع پنهان کرده است، پس او را بیرون آوردند و به خدمت حضرت آوردند.

چون عثمان دید که او را آوردند گفت: بخدا سوگند که من آمده بودم که برای او امان بگیرم، او را به من ببخش؛ حضرت فرمود: او را به تو بخشیدم به شرط آنکه بعد از سه روز

____________________

1-اعلام الوری 86 و در آن بجای بنی خطمه، بنی حطمه است.

۱۷۶

اگر او را در مدینه یا حوالی مدینه ببینند او را بکشند. پس عثمان بزودی تهیه سفر او کرد و شتری از برای او خرید و او را روانه کرد و حضرت متوجه غزوه حمراء الاسد شد، و معاویه ماند تا روز سوم که اخبار حضرت را از برای مشرکان ببرد. چون روز چهارم شد حضرت فرمود: معاویه نزدیک است به ما و دور نشده است، او را طلب کنید.

پس زید بن حارثه و عمار بن یاسر او را طلب کردند و چون راه گم کرده بود او را در حوالی مدینه یافتند و زید بر او ضربتی زد، عمار گفت: مرا نیز در او حقی هست و تیری بسوی او انداخت پس او را کشتند، و خبرش را برای حضرت به مدینه آوردند(1) .

مولف گوید: همین واقعه باعث شد که عثمان دختر حضرت رسول (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) را شهید کرد، چنانکه بعد از این مفصلا مذکور خواهد شد انشاء الله تعالی.

و سید ابن طاووس (رضی عنه الله) روایت کرده است که: چون حضرت امیر المؤمنین (عليه‌السلام ) از جنگ احد مراجعت نمود هشتاد جراحت به بدن مبارک آن حضرت رسیده بود که فتیله ای داخل آنها می شد، پس حضرت به دیدن آن حضرت رفت و با آن حال بر روی نطعی(2) خوابیده بود، چون او را دید گریست و فرمود: کسی که در راه خدا این تعب بکشد بر خدا لازم است که ثواب جزیل بی نهایت او را کرامت فرماید، پس حضرت امیر (عليه‌السلام ) گریست و فرمود: خدا را شکر می کنم که از تو پشت نگردانیدم و نگریختم ولیکن محزونم که چرا به سعادت شهادت نرسیدم؟ حضرت رسول (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) فرمود: انشاء الله بعد از این به شهادت فائز خواهی گردید.

پس حضرت رسول (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) فرمود: ابو سفیان به نزد ما فرستاده است به تهدید و وعید و گفته است که وعده ما و شما در حمراء الاسد است، پس حضرت امیر (عليه‌السلام ) فرمود: پدر و مادرم فدای تو باد یا رسول الله از خدمت تو نمی مانم و سبقت می گیرم به این جنگ هر چند باید که مردم مرا بر روی دست بگیرند و ببرند. پس حق تعالی این آیه را در شان

____________________

1-شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید 15/45 - 47؛ کامل ابن اثیر 2/165؛ مغازی 1/308 و 332 - 334. و در همه این مصادر ابو عزه ذکر شده است.

2-نطع: فرش، بساط.

۱۷۷

آن حضرت فرستاد( وَكَأَيِّن مِّن نَّبِيٍّ قَاتَلَ مَعَهُ رِ‌بِّيُّونَ كَثِيرٌ‌ فَمَا وَهَنُوا لِمَا أَصَابَهُمْ فِي سَبِيلِ اللَّـهِ وَمَا ضَعُفُوا وَمَا اسْتَكَانُوا وَاللَّـهُ يُحِبُّ الصَّابِرِ‌ينَ ) (1)(2) .

____________________

1-سوره آل عمران: 146.

2-سعد السعود 112.

۱۷۸

باب سی و چهارم: در بیان غزوات و وقایعی است که در ما بین جنگ احد و غزوه احزاب واقع شد

و در آن چند فصل است

۱۷۹
۱۸۰