حيات القلوب تاریخ اسلام مدینه جلد ۴

حيات القلوب تاریخ اسلام مدینه0%

حيات القلوب تاریخ اسلام مدینه نویسنده:
گروه: سایر کتابها
صفحات: 997

حيات القلوب تاریخ اسلام مدینه

این کتاب در موسسه الحسنین علیهما السلام تصحیح و مقابله شده است.

نویسنده: علامه مجلسى
گروه: صفحات: 997
مشاهدات: 60434
دانلود: 3231


توضیحات:

جلد 1 جلد 2 جلد 3 جلد 4 جلد 5
جستجو درون كتاب
  • شروع
  • قبلی
  • 997 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • دانلود HTML
  • دانلود Word
  • دانلود PDF
  • مشاهدات: 60434 / دانلود: 3231
اندازه اندازه اندازه
حيات القلوب تاریخ اسلام مدینه

حيات القلوب تاریخ اسلام مدینه جلد 4

نویسنده:
فارسی

این کتاب در موسسه الحسنین علیهما السلام تصحیح و مقابله شده است.

فصل اول: در بیان غزوه رجیع است

شیخ طبرسی و ابن شهر آشوب روایت کرده اند که گروهی از قبیله عضل و دیش آمدند به خدمت حضرت رسول (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) و گفتند: یا رسول الله! گروهی از قوم خود را با ما بفرست که قرآن و معالم دین اسلام را تعلیم ما نمایند، حضرت (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) مرثد بن ابی مرثد غنوی و خالد بن بکیر(1) و عاصم بن ثابت و گ بن عدی و زید بن دثنه و عبد الله بن طارق را با ایشان فرستاد و مرثد را بر ایشان امیر کرد.

چون به رجیع رسیدند که آبی بود از قبیله هذیل، گروهی از هذیل که ایشان را بنولحیان می گفتند بیرون آمدند و همه مسلمانان را که همراه بودند شهید کردند، و چون دو پسر سلافه دختر سعد را عاصم بن ثابت در جنگ احد کشته بود آن ملعونه نذر کرده بود که شراب در کاسه سر عاصم بیاشامد، چون عاصم را شهید کردند خواستند که سرش را به او بفروشند پس به امر الهی زنبور بسیار بر سر او جمع شدند و هر که نزدیک می آمد می گزیدند و به این سبب نتوانستند که سر او را جدا کنند، گفتند: بگذارید تا شب در آید و زنبورها دور شوند پس سر او را جدا کنیم، چون شب شد به امر الهی سیلی آمد و عاصم را برد و اثری از او نیافتند. و روایت کرده اند که: عاصم سوگند یاد کرده بود که هرگز بدنش به بدن کافری نرسد پس حق تعالی نگذاشت بعد از مردن نیز کافری او را مس کند(2) .

____________________

1-در مناقب ابن شهر آشوب بکر ذکر شده است.

2-اعلام الوری 86؛ مناقب ابن شهر آشوب 1/246 و در آن فقط صدر مطلب آمده است.

۱۸۱

و در بعضی از کتب معتبره روایت کرده اند که: خبیب وزید را اسیر کردند و رفقای ایشان را کشتند و ایشان را به مکه بردند و به کفار قریش فروختند.

و روایت کرده اند که خبیب را نزد یکی از دختران حارث سپرده بودند، آن زن گفت: بهتر از خبیب کسی را ندیده بودم، روزی پسر کوچک من که تازه به راه رفتن آمده بود دیدم که در دامن او نشسته و کارد در دست اوست، من بسیار ترسیدم، خبیب گفت: می ترسی که من او را بکشم، نه والله مکر کار ما نیست. روز دیگر داخل شدم دیدم که خوشه انگوری در دست اوست، و می خورد و پای او در زنجیر بود و حرکت نمی توانست کرد و در آن وقت انگور در مکه بهم نمی رسید، پرسیدم: از کجا آورده ای؟ گفت: خدا به من داده است. و چون او را از حرم بیرون بردند که بکشند گفت: مرا بگذارید تا دو رکعت نماز بکنم، و چون نماز کرد دست به دعا برداشت و قریش را نفرین کرد و شعری چند خواند مشعر به رضا و خوشنودی از کشته شدن در راه خدا، و چون او را زنده بر دار کشیدند گفت: خداوندا! کسی بر دور من نیست که سلام مرا به رسول تو برساند، خداوندا! تو سلام مرا به او برسان. پس ابو عقبة بن حارث او را شهید کرد(1) .

و حضرت رسول (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) زبیر و مقداد را فرستاد که او را از دار فرود آوردند، چون به مکه رسیدند چهل نفر از مشرکان بر دور دار او خوابیده بودند و پاسبانی او می کردند و مست شده به خواب رفته بودند، ایشان او را از دار فرود آوردند و بدنش خشک نشده بود و دست بر جراحت خود گذاشته بود، چون دستش را حرکت دادند خون روان شد رنگش رنگ خون بود و بویش بوی مشک، چون کفار قریش خبر شدند و ایشان را تعاقب کردند ایشان حبیب را بر زمین گذاشتند که با آنها جنگ کنند، به اعجاز حضرت زمین او را فرو برد و زبیر و مقداد برگشتند(2) .

____________________

1-استیعاب 2/440؛ دلائل النبوة 3/324؛ المنتظم 3/202.

2-بحار الانوار 20/154 به نقل از المنتقی فی مولود المصطفی. و نیز رجوع شود به سیره احمد بن زینی دحلان 2/83.

۱۸۲

فصل دوم در بیان غزوه معونه است

شیخ طبرسی و ابن شهر آشوب و دیگران روایت کرده اند که: ابو براء عامر بن مالک که بزرگ بنی عامر بن صعصعه بود به خدمت حضرت رسول (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) آمد در مدینه و هدیه ای برای حضرت آورد.

حضرت ابا کرد از قبول کرده هدیه او و فرمود: من هدیه مشرک را قبول نمی کنم، مسلمان شو تا هدیه ات را بپذیرم.

او مسلمان نشد اما امتناع بسیار هم نکرد و گفت: یا محمد! این امری که تو ما را به آن دعوت می کنی نیک است، اگر بعضی از اصحاب خود را بفرستی بسوی اهل نجد که ایشان را دعوت نمایند به اسلام امیدوارم که اجابت تو بکنند.

آن حضرت فرمود: می ترسم که اهل نجد ایشان را بکشند.

ابو براء گفت: ایشان در امان منند و هیچکس نمی تواند به ایشان ضرری برساند.

پس حضرت منذر بن عمر را با هفتاد نفر - و به روایتی: با چهل نفر؛ و به روایت دیگر: کمتر - که همه از نیکان صحابه بودند با او همراه کرد در ماه صفر سال چهارم هجرت (چهار ماه بعد از جنگ احد) و رفتند تا سر چاه معونه، چون فرود آمدند حزام بن ملحان نامه حضرت را برداشت و نزد عامر بن طفیل برد، عامر نامه حضرت را نگرفت پس حزام به آواز بلند گفت: ای اهل بئر معونه! من فرستاده رسول خدایم بسوی شما و شهادت می دهم به وحدانیت خدا و رسالت محمد سید انبیاء، پس ایمان آورید به خدا

۱۸۳

و رسول خدا.

چون ندا را تمام کرد ملعونی از خیمه اش بیرون آمد و نیزه ای بر پهلوی حزام زد که از جانب دیگرش بیرون آمد، پس حزام گفت: الله اکبر که فایز شدم به سعادت ابدی بحق پروردگار کعبه. پس عامر بن طفیل صدا زد بنو عامر را که: بکشید مسلمانان را، ایشان قبول نکردند و گفتند: ما امان ابو براء را نمی شکنیم، پس چند قبیله را از عصیه و رعلا و ذکوان طلب کردند به مدد خود تا مسلمانان را در میان گرفتند. پس مسلمانان شمشیر کشیدند و بابشان قتال کردند تا همه کشته شدند بغیر از کعب بن زید که او جراحت بسیار یافته بود و در میان کشتگان افتاده بود، به گمان آنکه مرده است او را گذاشتند و او نجات یافت و در جنگ خندق شهید شد.

و عمرو بن امیه ضمری و مردی از انصار از جمله مسلمانان به اشتراک مسلمانان به صحرا رفته بودند و خبری از واقعه ایشان نداشتند، چون برگشتند و شهدا را در میان خاک و خون دیدند انصاری به عمرو گفت: چه اراده داری؟ گفت: به خدمت رسول خدا (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) می روم، انصاری گفت: من از جائی که منذر بن عمرو شهید شده باشد به جای دیگر نمی روم، پس شمشیر کشید و جهاد کرد تا کشته شد و عمرو را کافران اسیر کردند و چون دانستند که از قبیله مضر است عامر او را نکشت و گفت: بر مادرم بنده آزاد کردنی بود، این را به عوض آن آزاد می کنم.

چون عمرو به خدمت حضرت آمد واقعه را نقل کرد، حضرت گریست و بسیار محزون شد و فرمود: این را ابو براء کرد و من از این قضیه می ترسیدم؛ و حسان بی ثابت و کعب بن مالک اشعاری در مذمت ابو براء و نقض پیمان او گفتند، و چون این خبرها به ابو براء رسید گویند از غصه هلاک شد، و ربیعه پسر ابو براء به تدارک نقض عهد پدرش نیزه ای بر عامر زد و عامر از اسب گردید و به آن نمرد، و حضرت او را نفرین کرد و غده طاعونی بر آورد و به جهنم واصل شد، چنانکه در ابواب معجزات گذشت.

۱۸۴

و موافق بعضی از روایات آیه( وَلَا تَحْسَبَنَّ الَّذِينَ قُتِلُوا فِي سَبِيلِ اللَّـهِ أَمْوَاتًا ) (1) در بیان حال شهداء بئر معونه نازل شد. و روایت کرده اند: آیه ای دیگر نازل شد و داخل قرآن نکردند و آن این است: بلغوا عنا قومنا بانا لقینا ربنا فرضی عنا و رضینا عنه یعنی: برسانید از جانب ما قوم ما را به آنکه ملاقات کردیم پروردگار خود را پس راضی شد از ما و ما راضی شدیم از او(2) .

____________________

1-سوره آل عمران: 169.

2-رجوع شود به مجمع البیان 1/535 و مناقب ابن شهر آشوب 1/247 و مغازی 1/346 و کامل ابن اثیر 2/171.

۱۸۵

فصل سوم در بیان غزوه بنی نضیر است

شیخ طبرسی و علی بن ابراهیم و ابن شهر آشوب و دیگران روایت کرده اند که: چون حضرت رسول (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) داخل مدینه شد مصالحه کردند بنو نضیر که عمده طوایف مدینه بودند با آن حضرت که مقاتله نکنند با مسلمانان و اعانت کسی بر ایشان نکنند، و حضرت به این شرط ایشان را امان داد، پس چون جنگ بدر واقع شد و حضرت بر مشرکان غالب آمد گفتند: بخدا سوگند که آن پیغمبری است که نعتش را در تورات یافته ایم که علم او هرگز بر نمی گردد، و چون جنگ احد نزدیک شد و مسلمانان گریختند به شک افتادند و عهد را شکستند و کعب بن الاشرف با چهل سوار از یهودان به مکه رفت و قسم خورد و با ایشان هم سوگند شد که اتفاق کنند بر دفع آن حضرت، پس ابو سفیان با چهل نفر از قریش و کعب با چهل نفر از یهود در پیش کعبه حاضر شدند و با یکدیگر پیمان بستند و کعب با اصحاب خود بسوی مدینه برگشت.

پس جبرئیل نازل شد و این خبر را به حضرت رسانید و امر نمود حضرت را که کعب بن الاشرف را به قتل رساند، پس حضرت محمد بن مسلمه را فرستاد که او را به قتل رسانید چنانکه سابقا مذکور شد.

و اول منازعه بنی نضیر با آن حضرت به روایت علی بن ابراهیم آن بود که در مدینه دو گروه از یهود بودند از اولاد هارون: یکی بنو نضیر، و دیگری بنو قریظه؛ و قریظه هفتصد نفر بودند و نضیر هزار نفر؛ و نضیر مالشان فراوانتر و حلشان نیکوتر از قریظه بود؛ و نضیر

۱۸۶

همسوگندان عبد الله بن ابی بودند. و چون میان قریظه و نضیر کسی کشته می شد اگر کشته از نضیر بود به قریظه می گفتند: ما راضی نمی شویم که به عوض یک کس ما یک نفر از شما کشته شود، و در این باب منازعه بسیار کردند تا بر این اتفاق کردند و نامه ای نوشتند که اگر مردی از نضیر مردی از قریظه را بکشد، او را واژگون بر خر سوار کنند و رویش را سیاه کنند و نصف دیه بدهد؛ و اگر مردی از قریظه مردی از نضیر را بکشد دیه تمام از او بگیرند و او را به عوض بکشند.

و چون حضرت به مدینه هجرت فرمود و اوس و خزرج به اسلام شرف یافتند، امر یهود ضعیف شد پس مردی از قریظه مردی از نضیر را کشت، نضیر فرستادند به نزد قریظه که دیه کشته ما را با کشنده او بفرستید که او را بکشیم؛ قریظه گفتند: این موافق حکم تورات نیست و شما به جبر این را قرار کردید و ما به این راضی نمی شویم، یا دیه می دهیم یا قاتل را، و اگر راضی نیستند محمد را در میان خود حکم می کنیم.

پس بنی نضیر به نزد عبد الله بن ابی رفته و گفتند: برو و با محمد سخن بگو که عهد ما را بهم نزند.

عبد الله گفت: شما کسی بفرستید که بشنود سخن من و آن حضرت را، اگر موافق خواهش شما حکم کند راضی شوید والا راضی مشوید. پس کسی همراه او کردند و به خدمت حضرت فرستادند، چون عبد الله به خدمت رسول خدا (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) آمد گفت: این دو گروه قریظه و بنی نضیر نامه ای نوشته اند در میان خود و عهد محکمی بسته اند و اکنون قریظه می خواهند پیمان را بشکنند و راضی به حکم تو شده اند، تو نامه و شرط ایشان را بر هم مزن که نضیر قوت و شوکت و سلاح دارند و می ترسم فتنه ای بر پا شود که چاره ای نتوان کرد.

حضرت از سخن تهدیدآمیز او آزرده شد و جواب نگفت تا جبرئیل این آیات را آورد یا ایها الرسول لا یحزنک الذین یسارعون فی الکفر من الذین قالوا آمنا بافواههم و لم تؤمن قلوبهم ای رسول بزرگوار! تو را اندوهناک نگرداند کردار و گفتار آن کسانی که می شتابند در کفر از آنان که گفته اند ایمان آورده ایم به دهانهای خود و ایمان نیاورده است

۱۸۷

دلهای ایشان - یعنی عبد الله بن ابی که منافق بود -،( وَمِنَ الَّذِينَ هَادُوا سَمَّاعُونَ لِلْكَذِبِ سَمَّاعُونَ لِقَوْمٍ آخَرِ‌ينَ لَمْ يَأْتُوكَ ) و بعضی از آنها که دنی یهود دارند شنوندگانند قول تو را برای آنکه دروغ گویند بر تو - یا شنوندگانند دروغ ابن ابی را - شنوندگانند برای گروهی که نیامده اند به مجلس تو - یعنی آن مردی که از جانب بنی نضیر با ابن ابی آمده بود -،( یُحَرِّ‌فُونَ الْكَلِمَ مِن بَعْدِ مَوَاضِعِهِ يَقُولُونَ إِنْ أُوتِيتُمْ هَـٰذَا فَخُذُوهُ وَإِن لَّمْ تُؤْتَوْهُ فَاحْذَرُ‌وا ) (1) تغییر می دهند کلمات را از مواضعی که خدا در آنها قرار داده است، می گویند: اگر دهند شما را آنچه شما می خواهید پس قبول کنید و اگر نگویند به شما آنچه می خواهید پس حذر کنید از قبول آن و این اشاره است به گفته ابن ابی که به نضیر گفت، تا آخر آیات که حق تعالی در این واقعه فرستاد.

و حضرت حکم نضیر را که بر خلاف تورات بود باطل کرد و برای قریظه حکم فرمود. و سبب دیگر برای نقض امان نضیر آن شد که چون عمرو بن امیه از بئر معونه برگشت در راه به دو کافر رسید از بنی عامر در امان پیغمبر (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) بودند و عمرو بر امان ایشان مطلع نبود پس صبر کرد تا ایشان به خواب رفتند هر دو را به قتل رسانید، چون به مدینه آمد و خبر کشتن ایشان را به پیغمبر (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) عرض کرد، رسول خدا (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) فرمود: بد کاری کرده ای دو کس که در امان ما بودند کشته ای؛ و حضرت خواست دیه ایشان را بدهد پس به جانب قلاع بنی قریظه رفت با جمعی از صحابه که از ایشان قرضی بگیرد برای ادای دیه آن دو مرد(2) .

و به روایت علی بن ابراهیم و شیخ طبرسی و بعضی از مفسران: به نزد کعب بن الاشرف رفت و هنوز او کشته نشده بود، چون رسول خدا (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) را دید گفت: خوش آمدی، و تکریم بسیار کرد و به بهانه طعام آوردن برخاست و در خاطرش داشت که تدبیری در قتل آن جناب بکند(3) .

____________________

1-سوره مائده: 41.

2-رجوع شود به مجمع البیان 2575 و تفسیر قمی 1/168 - 170 و مناقب ابن شهر آشوب 1/248.

3-تفسیر قمی 2/359؛ اعلام الوری 88.

۱۸۸

و به روایت دیگر: نزد حی بن اخطب و جمعی از اشراف بنی نضیر رفت و از ایشان قرض طلبید، ایشان به ظاهر قبول کردند و آن جناب را در زیر دیواری نشانیدند و بیرون آمدند، حی بن اخطب گفت: باید یکی برود و سنگی از بام خانه بر سر او بیندازد و او را هلاک کند، پس عمرو بن جحاش گفت: من این کار می کنم؛ سلام بن مشکم گفت: مکنید این کار را که خدا او را مطلع می گرداند بر عزم شما. پس در اینجا جبرئیل نازل شد و پیغمبر (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) را بر عزم ایشان مطلع ساخت، حضرت برخاست و بیرون آمد و متوجه مدینه شد(1) .

پس عبد الله بن صوریا به ایشان گفت: البته حق تعالی او را بر مکر شما مطلع ساخته است و اول کسی که از رسول خدا بسوی شما خواهد آمد حکم اخراج شما را از این دیار خواهد آورد پس اطاعت نمائید مرا در یکی از دو خصلت: اول آنکه مسلمان شوید و ایمن گردید بر خانه ها و مالهای خود، یا وقتی که حکم کند بیرون روید بی تامل بیرون روید؛ و اول بهتر است برای شما. گفتند: هرگز ما اول را اختیار نکنیم(2) .

پس پیغمبر (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) محمد بن مسلمه را فرستاد که: برو به نزد بنی نظیر و ایشان را بگو که خدا مرا خبر داد که شما در باب من چه قصد کردید پس یا از شهر ما بیرون روید یا مهیای جنگ باشید، و سه روز شما را مهلت دادم. ایشان در اول گفتند: ما بیرون می رویم، پس عبد الله بن ابی فرستاد بسوی ایشان که: بیرون مروید و بایستید و با محمد جنگ کنید و من با قوم خود و حلفای خود شما را یاری می کنیم، و بنو قریظه و حلفای ایشان از غطفان شما را یاری می کنند، و اگر بیرون می روید با شما بیرون می رویم و اگر قتال می کنید با شما قتال می کنیم.

پس عزم کردند بر ماندن و قلعه های خود را تعمیر کردند و مهیای جنگ شدند و به خدمت پیغمبر (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) فرستادند که: ما بیرون نمی رویم هر چه خواهی بکن، پس حضرت

____________________

1-مغازی 1/364.

2-اعلام الوری 88 - 89.

۱۸۹

برخاست و الله اکبر گفت و اصحاب حضرت الله اکبر گفتند، و امیر المؤمنین (عليه‌السلام ) را امر فرمود که علم را بر دارد و متوجه قلاع بنو نضیر شود.

پس علی (عليه‌السلام ) علم را روانه آن صوب نمود و رسول خدا (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) از عقب رفت تا ایشان را محاصره کردند و عبد الله بن ابی و بنو قریظه با ایشان موافقت نکردند(1) ، و حضرت ایشان را پانزده روز(2) یا بیست و یک روز محاصره نمود(3) .

و شیخ مفید و ابن شهر آشوب روایت کرده اند: چون رسول خدا (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) متوجه بنو نضیر شد فرمود که خیمه اش را در اقصای قبیله بنی حطمه زدند، چون شب شد مردی از بنو نضیر تیری به جانب خیمه آن حضرت انداخت، پس حضرت فرمود خیمه را کندند و در دامن کوه زدند و مهاجران و انصار دور خیمه حضرت را فرو گرفتند، و چون شب تار حیدر کرار ناپیدا شد مردم گفتند: یا رسول الله! ما علی را نمی بینیم! فرمود: مشغول کاری است که موجب صلاح امور شماست؛ بعد از اندک وقت حضرت امیر المؤمنین (عليه‌السلام ) آمد و سر آن یهودی را که تیر به جانب خیمه حضرت انداخته بود و او را عزورا می گفتند آورد و نزد رسول خدا (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) نهاد، حضرت پرسید: چگونه او را کشتی؟ گفت: دانستم که این ملعون خبیث بسی جری و شجاع است که چنین حرکتی کرد دانستم که در شب بیرون خواهد آمد که مثل آن کاری بکند لهذا رفتم در کمین او نشستم، چون شب تار شد دیدم که از قلعه بیرون آمد با نه نفر شمشیر برهنه در دست داشت پس بر او حمله آوردم و او را به قتل رسانیدم و یارانش گریختند و پر دور نشده اند اکنون می روم که آنها را نیز به قتل سانم. پس رسول خدا (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) ده نفر از صحابه را با او همراه کرد که ابو دجانه و سهل بن حنیف از جمله ایشان بودند و به آنها رسیدند پیش از آنکه داخل قلعه شوند و همه را کشته و سرهای ایشان را به خدمت پیغمبر آوردند و فرمود آن سرها را در بعض چاههای بنی حطمه انداختند، و این سبب فتح قلاع بنی نظیر شد.

____________________

1-تفسیر قمی 2/359.

2-تاریخ طبری 2/85؛ سیره ابن کثیر 3/146.

3-تفسیر بغوی 4/314.

۱۹۰

و ایشان روایت کرده اند که کعب بن الاشرف نیز در این شب کشته شد(1) .

و علی بن ابراهیم روایت کرده است که: حضرت متوجه خراب کردن خانه های ایشان شد و ایشان نیز چون قطع امید از خانه های خود کردند خانه های نیکوی خود را به دست خود خراب می کردند، پس حضرت فرمود درختهای خرمای ایشان را قطع کنند تا مورث قطع طمع ایشان شود؛ ایشان گفتند: یا محمد! خدا تو را امر به فساد نکرده است چرا درختها را می بری اگر از توست برادر، و اگر از ماست قطع مکن؛ و چون کار بر ایشان بسیار تنگ شد امان طلبیدند و گفتند: یا محمد! مالهای ما را به ما بده تا از دیار تو بیرون رویم. حضرت فرمود: همه مالهای شما را نمی دهم، آنچه شتران شما بردارد به شما می دهم؛ پس قبول نکردند و باز چند روز دیگر ماندند و بعد از آن راضی شدند. حضرت فرمود: چون در اول راضی نشدید اکنون به شرطی شما را مان می دهم که اموال خود را هیچ بیرون نبرید و هر کس چیزی با خود برداشته باشد او را بکشم، پس به این شرط راضی شدند و بیرون آمدند(2) .

شیخ طبرسی روایت کرده است: به هر سه نفر ایشان حضرت یک شتر داد و یک مشک(3) ؛ و بعضی گفته اند که حضرت ایشان را رخصت داد که بغیر از اسلحه جنگ هر چه توانند بر شتران خود بار کنند؛ و گفته اند که که بر ششصد شتر بار کردن؛ و از اسلحه ایشان پنجاه زره و پنجاه خود و سیصد و چهل شمشیر به حضرت رسید، و چون اموال ایشان را بی جنگ گرفته بودند همه مخصوص پیغمبر بود(4) ولیکن رسول خدا (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) منقولات را در میان مهاجران قسمت کرد و خانه ها و مزارع و چشمه ها را به امیر المؤمنین (عليه‌السلام ) گذاشت که آن جناب وقف اولاد فاطمه (عليه‌السلام ) کرد.

پس جمعی از یهودان بنی نضیر بسوی فدک و وادی القری رفتند و بعضی به جانب

____________________

1-ارشاد شیخ مفید 1/92؛ مناقب ابن شهر آشوب 1/248 با اختصار.

2-تفسیر قمی 2/359.

3-مجمع البیان 5/257؛ تاریخ طبری 2/85 تفسیر بغوی 4/314.

4-بحار الانوار 20/165 - 166 به نقل از المنتقی فی مولود المصطفی.

۱۹۱

اذرعات شام رفتند، و به روایت بعضی: به خیبر رفتند(1) .

پس حق تعالی در سوره حشر این آیات را فرستاد در بیان قصه ایشان هو الذی اخرج الذین کفروا من اهل الکتاب من دیارهم لاول الحشر ما ظننتم ان یخرجوا و ظنوا انهم مانعتهم حصونهم من الله اوست خداوندی که بیرون کرد آنان را که کافر بودند از اهل تورات - یعنی بنی نضیر - از سراها و منزلهای ایشان در اول راندن ایشان از جزیره عرب، شما - ای گروه مومنان - گمان نداشتید که بیرون روند ایشان و گمان بردند ایشان که منع کننده است ایشان را حصارهای محکم ایشان از فرود آمدن عذاب خدا بر ایشان،( فَأَتَاهُمُ اللَّـهُ مِنْ حَيْثُ لَمْ يَحْتَسِبُوا وَقَذَفَ فِي قُلُوبِهِمُ الرُّ‌عْبَ يُخْرِ‌بُونَ بُيُوتَهُم بِأَيْدِيهِمْ وَأَيْدِي الْمُؤْمِنِينَ فَاعْتَبِرُ‌وا يَا أُولِي الْأَبْصَارِ‌ ) (2) پس بیامد ایشان را عذاب خدا از آنجا که گمان نداشتند و انداخت در دلهای ایشان ترس و بیم را در حالتی که خراب می کردند خانه های خود را به دستهای خود و به دستهای مومنان، پس عبرت گیرید ای صاحبان دیده ها یا بصیرت ها.

( وَلَوْلَا أَن كَتَبَ اللَّـهُ عَلَيْهِمُ الْجَلَاءَ لَعَذَّبَهُمْ فِي الدُّنْيَا وَلَهُمْ فِي الْآخِرَ‌ةِ عَذَابُ النَّارِ‌ ) (3) اگر نه آن بود که خدا نوشته بود بر ایشان بیرون رفتن و آواره شدن از خانه ها را هر آینه عذاب می کرد ایشان را در دنیا به کشتن و اسیر کردن، و برای ایشان مهیاست در آخرت عذاب جهنم،( ذَٰلِكَ بِأَنَّهُمْ شَاقُّوا اللَّـهَ وَرَ‌سُولَهُ وَمَن يُشَاقِّ اللَّـهَ فَإِنَّ اللَّـهَ شَدِيدُ الْعِقَابِ ) (4) این عذابها ایشان را به سبب آن است که دشمنی و مخالفت کردند با خدا و رسول او، و ره که دشمنی و منازعه کند با خدا پس بدرستی که خدا صاحب عقاب شدید است،( مَا قَطَعْتُم مِّن لِّينَةٍ أَوْ تَرَ‌كْتُمُوهَا قَائِمَةً عَلَىٰ أُصُولِهَا فَبِإِذْنِ اللَّـهِ وَلِيُخْزِيَ الْفَاسِقِينَ ) (5) آنچه بریدید

____________________

1-رجوع شود به تفسیر قمی 2/359 و مجمع البیان 5/257.

2-سوره حشر: 2.

3-سوره حشر: 3.

4-سوره حشر: 4.

5-سوره حشر: 5.

۱۹۲

از درختان خرما یا گذاشتید ایستاده بر اصلهای خود پس به امر خدا بود برای آنکه خوار گرداند فاسقان یهود را.

علی بن ابراهیم گفته است که: این جواب عتابی بود که یهودان در باب بریدن درختها به مسلمانان کردند.

پس حق تعالی در باب عبد الله بن ابی و اصحابش فرستاد( أَلَمْ تَرَ‌ إِلَى الَّذِينَ نَافَقُوا يَقُولُونَ لِإِخْوَانِهِمُ الَّذِينَ كَفَرُ‌وا مِنْ أَهْلِ الْكِتَابِ لَئِنْ أُخْرِ‌جْتُمْ لَنَخْرُ‌جَنَّ مَعَكُمْ وَلَا نُطِيعُ فِيكُمْ أَحَدًا أَبَدًا وَإِن قُوتِلْتُمْ لَنَنصُرَ‌نَّكُمْ وَاللَّـهُ يَشْهَدُ إِنَّهُمْ لَكَاذِبُونَ ) (1) آیا نمی بینی بسوی آنان که نفاق می روزند و می گویند مر برادران خود را که کافر شدند از اهل تورات که: اگر بیرون کرده شوید شما از دیار خویش هر آینه بیرون آئیم با شما از روی دستی و فرمان نبریم در آزار شما احدی را هرگز و اگر کارزار کنند با شما هر آینه یاری کنیم شما را و خدا گواهی می دهد که ایشان دروغگویانند،( لَئِنْ أُخْرِ‌جُوا لَا يَخْرُ‌جُونَ مَعَهُمْ وَلَئِن قُوتِلُوا لَا يَنصُرُ‌ونَهُمْ وَلَئِن نَّصَرُ‌وهُمْ لَيُوَلُّنَّ الْأَدْبَارَ‌ ثُمَّ لَا يُنصَرُ‌ونَ ) (2) اگر بیون کرده شوند یهودان از مدینه منافقان بیرون نمی روند با ایشان، و اگر کارزار کنند با یهودان منافقان یاری نمی کنند ایشان را و اگر یاری کنند ایشان را هر آینه پشتها بگردانند و بگریزند یاری کرده نیم شوند،( لَأَنتُمْ أَشَدُّ رَ‌هْبَةً فِي صُدُورِ‌هِم مِّنَ اللَّـهِ ذَٰلِكَ بِأَنَّهُمْ قَوْمٌ لَّا يَفْقَهُونَ ﴿١٣﴾ لَا يُقَاتِلُونَكُمْ جَمِيعًا إِلَّا فِي قُرً‌ى مُّحَصَّنَةٍ أَوْ مِن وَرَ‌اءِ جُدُرٍ‌ بَأْسُهُم بَيْنَهُمْ شَدِيدٌ تَحْسَبُهُمْ جَمِيعًا وَقُلُوبُهُمْ شَتَّىٰ ذَٰلِكَ بِأَنَّهُمْ قَوْمٌ لَّا يَعْقِلُونَ ) (3) البته شما مومنان سخت ترید از جهت ترس در سینه های ایشان از خدا، این سبب آن است که ایشان گروهی اند که نمی دانند عظمت خدا را، کارزار نمی کنند با شما همه ایشان مگر در شهرهای استوار کرده به خندق و برج و بار و یا از پس دیوارها، شدت و کارزار ایشان در میان خود سخت است ولیکن خدا ایشان را از شما ترسانیده است، تو پنداری یهودان و منافقان را که مجتمع و متفقند

____________________

1-سوره حشر 11.

2-سوره حشر: 12.

3-سوره حشر: 13 - 14.

۱۹۳

و حال آنکه دلهای ایشان پراکنده است، اینها به سبب آن است که ایشان گروهی چندند که تعقل نمی کنند یا صاحب عقل نیستند.

( كَمَثَلِ الَّذِينَ مِن قَبْلِهِمْ قَرِ‌يبًا ذَاقُوا وَبَالَ أَمْرِ‌هِمْ وَلَهُمْ عَذَابٌ أَلِيمٌ ) (1) مانند آنان که بودند پیش از ایشان به نزدیکی چشیدند بدی عاقبت کار خود را و ایشان راست عذابی درد آورنده. علی بن ابراهیم گفته است: مراد از آنها بنی قینقاع اند که بزودی به غضب خدا و رسول گرفتار شده بودند، و گفته است که: پس حق تعالی مثلی زد برای عبد الله بن ابی و بنی نضیر و فرمود( كَمَثَلِ الشَّيْطَانِ إِذْ قَالَ لِلْإِنسَانِ اكْفُرْ‌ فَلَمَّا كَفَرَ‌ قَالَ إِنِّي بَرِ‌يءٌ مِّنكَ إِنِّي أَخَافُ اللَّـهَ رَ‌بَّ الْعَالَمِينَ ) (2) یعنی: مثل ایشان مانند مثل شیطان است که گفت انسان را: کافر شو، پس چون کافر شد گفت: من بیزارم از شما بدرستی که من می ترسم از خداوندی که پروردگار عالمیان است.

پس علی بن ابراهیم در تتمه انی قصه از حضرت صادق (عليه‌السلام ) روایت کرده است که: چون رسول خدا (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) برگشت و خواست که غنیمتهای بنو نضیر را در میان صحابه قسمت کند هر چند مال آن حضرت بود انصار را میان دو چیز مخیر فرمود، زیرا که وقتی که حضرت به مدینه آمد مقرر فرمود که انصار و مهاجران را در خانه و اموال خود شریک کنند و ایشان را در خانه های خود جا دهند و خرج ایشان را متحمل شوند، در این وقت حضرت فرمود: اگر می خواهید این غنیمت را مخصوص مهاجران گردانم و ایشان را از خانه های شما بیرون می کنم که به خرج خود باشند و با شما کاری نداشته باشند و اگر خواهید میان همه قسمت می کنم که باز در خانه های شما باشند و شما متحمل مؤنه ایشان باشید؛ گفتند: می خواهیم میان ایشان قسمت کنی. حضرت غنیمت را میان مهاجران قسمت کرد و ایشان را از خانه های انصار بیرون کرد و به احدی از انصار چیزی نداد مگر سهل بن حنیف و ابو دجانه که ایشان اظهار پریشانی کردند و به این سبب به

____________________

1-سوره حشر: 15.

2-سوره حشر: 16.

۱۹۴

ایشان بهره ای داد(1) .

و شیخ طبرسی از ابن عباس رویات کرده است که انصار گفتند: غنیمت را به ایشان می گذاریم و باز از مال و خانه های خود به ایشان بهره می دهیم، پس حق تعالی در مدح ایشان فرستاد( وَيُؤْثِرُ‌ونَ عَلَىٰ أَنفُسِهِمْ وَلَوْ كَانَ بِهِمْ خَصَاصَةٌ ) (2) یعنی: اختیار می کنند مهاجران را بر نفسهای خود و هر چند ایشان را احتیاج هست به آنچه ایثار می کنند(3) .

____________________

1-تفسیر قمی 2/360. و در آن روایت نام حضرت صادق (عليه‌السلام ) ذکر نشده است.

2-سوره حشر: 9.

3-مجمع البیان 5/260.

۱۹۵

فصل چهارم در بیان غزوه ذات الرقاع و غزوه عسفان است

شیخ طبرسی در تفسیر قول حق تعالی و اذا کنت فیهم فاقمت لهم الصلوة(1) که در نماز خوف نازل شده گفته است که: این آیه وقتی نازل شد که حضرت رسول (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) در عسفان بود و مشرکان در ضجنان، پس حضرت نماز عصر را به عنوان نماز خوف کرد؛ و گفته اند که: اسلام ظاهری خالد بن ولید به این سبب شد(2) .

و از تفسیر ابو حمزه ثمالی روایت کرده است که: پیغمبر (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) چون به جنگ قبیله محارب و بنی انمار رفت و حق تعالی ایشان را گریزاند و اموال و فرزندان خود را ضبط کردند، و حضرت با لشکر خود فرود آمدند و چون کسی از دشمن پیدا نبود اسلحه خود را کندند و حضرت به قضای حاجت خود فارغ شود سیلی آمد و وادی را پر کرد و باران می بارید، چون حضرت فارغ شد در زیر درخت خاری نشست، پس غورث بن حارث محاربی و قوم او از بالای کوه پیغمبر را دیدند که تنها نشسته است و اصحابش به او گفتند: اینک محمد از اصحابش جدا مانده است او را دریاب، غورث گفت: خدا مرا بکشد اگر او را نکشم، و شمشیر خود را برداشت و از کوه به زیر آمد و حضرت وقتی مطلع شد

____________________

1-سوره نساء: 102.

2-مجمع البیان 2/103.

۱۹۶

که او با شمشیر برهنه بر بالای سرش ایستاده بود گفت: یا محمد! اکنون کی تو را از من محافظت می کند؟ فرمود: خدا، پس ناگاه بر رو در افتاد و شمشیرش از دستش رها شد، آن جناب شمشیر او را برداشت و فرمود: ای غورث! الحال کی تو را از من نجات می دهد؟ گفت: هیچکس! فرمود: شهادت به یگانگی خدا و پیغمبری من می دهی؟ گفت: نه ولیکن عهد می کنم که هرگز با تو جنگ نکنم و اعانت دشمن تو نکنم، پس حضرت شمشیر را به دست او داد و او گفت: تو از من نیکوتر بودی، حضرت فرمود: من سزاوارترم به کرم کردن از تو.

چون غورث به نزد اصحاب خود رفت گفتند: تو بر بالای سرش ایستادی چرا شمشیر را نزدی؟ گفت: چون خواستم شمشیر را فرود آوردم کسی بر پشت من زد که افتادم و ندانستم کی بود. پس سیل بزودی فرو نشست و آن حضرت به اصحاب خود ملحق شد(1) .

و کلینی این قصه را به سند موثق از حضرت صادق (عليه‌السلام ) روایت کرده است که در جنگ ذات الرقاع واقع شد(2) .

و در اعلام الوری روایت کرده است که: حضرت بعد از غزوه بنی نضیر متوجه غزوه بنی لحیان شد و در آن غزوه در عسفان نماز خوف کرد به امر الهی و بعد از آن به جنگ ذات الرقاع رفت(3) .

و سایر مورخان گفته اند که: حضرت برای تدارک قتل شهدای معونه متوجه بنی لحیان شد و چون ایشان گریخته بودند متوجه عسفان شد برای تخویف اهل مکه و برگشت(4) ؛ و گفته اند که: حضرت بر سر بنی محارب و بنی ثعلبه رفت و از قبیله غطفان و آن جنگ ذات الرقاع بود، و جنگ رو نداد و مسلمانان زنی از ایشان را اسیر کردند که شوهرش غایب

____________________

1-مجمع البیان 2/103.

2-کافی 8/127.

3-اعلام الوری 89.

4-رجوع شود به تاریخ طبری 2/105 و دلائل النبوة 3/364 و کامل ابن اثیر 2/.188

۱۹۷

بود، چون شوهرش حاضر شد از پی لشکر حضرت آمد، و چون حضرت فرود آمد و فرمود: کسی امشب پاسبانی ما می کند؟ پس یکی از مهاجران و یکی از انصار گفتند: ما حراست می کنیم، و در دهان دره ایستادند، مهاجر خوابید و انصاری را گفت: تو اول شب حراست بکن و من در آخر شب، پس انصاری به نماز ایستاد و چون شوهر آن زن آمد و دید که شخصی ایستاده است تیری بر او انداخت و تیر بر بدن انصاری نشست، انصاری تیر را کشید و نماز را قطع نکرد، پس تیر دیگر انداخت و به رکوع و سجود رفت و سلام گفت و رفیق خود را بیدار کرد و او را اعلام کرد که دشمن آمده است، چون شوهر آن زن دید که ایشان مطلع شدند گریخت، و چون مهاجر حال انصار را دید گفت: سبحان الله چرا در تیر اول مرا بیدار نکردی؟! گفت: سوره می خواندم و نخواستم که آن سوره را قطع کنم و چون تیرها پیاپی شد به رکوع رفتم و نماز را تمام کردم و تو را بیدار کردم و بخدا سوگند اگر نه خوف آن داشتم که مخالفت حضرت کرده باشم و در پاسبانی تقصیر کرده باشم هر آینه جانم قطع می شد پیش از آنکه آن سوره را قطع کنم(1) !

چنین بوده اند عابدان پیشتر

منم عابد اکنون که خاکم بسر

____________________

1-سیره ابن هشام 3/203 و 208؛ کامل ابن اثیر 2/174 - 175؛ البدایة و النهایة 4/84 و 87.

۱۹۸

فصل پنجم در بیان غزوه بدر صغری است و سایر وقایع تا غزوه خندق

شیخ طبرسی و دیگران روایت کرده اند: چون ابو سفیان در جنگ احد وعده کرد با مسلمین که سال دیگر در بدر حاضر شوید برای جنگ و حضرت فرمود که: جواب او بگوئید بلی انشاء الله، و در ماه ذی القعده عرب را در بدر بازاری بود که در آنجا جمع می شدند و خرید و فروش می کردند؛ چون هنگام وعده شد حضرت صحابه را فرمود: مهیای قتال شوید، ایشان تثاقل ورزیدند و اظهار کراهت نمودند، و ابو سفیان نیز از گفته خود پشیمان شد و سهیل بن عمرو را به مدینه فرستاد که اصحاب حضرت را خبر دهد از تهیه و وفور لشکر اسلحه قریش شاید باعث تقاعد ایشان شود، پس حق تعالی فرستاد( فَقَاتِلْ فِي سَبِيلِ اللَّـهِ لَا تُكَلَّفُ إِلَّا نَفْسَكَ وَحَرِّ‌ضِ الْمُؤْمِنِينَ عَسَى اللَّـهُ أَن يَكُفَّ بَأْسَ الَّذِينَ كَفَرُ‌وا وَاللَّـهُ أَشَدُّ بَأْسًا وَأَشَدُّ تَنكِيلًا ) (1) یعنی: پس قتال کن در راه خدا، تکلیف کرده نشده ای مگر نفس خود را، و ترغیب و تحریص نما مومنان را بر قتال شاید خدا باز دارد باس و ضرر آنان که کافر شدند و خدا باس و ضررش سخت تر است و عقوبتش شدیدتر است.

چون آیه نازل شد پیغمبر (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) متوجه بیرون رفتن شد و فرمود: بخدا سوگند می روم هر چند تنها باشم و هیچکس با من نیاید، و عبد الله بن رواحه را در مدینه گذاشت و علم را

____________________

1-سوره نساء: 84.

۱۹۹

به امیر المؤمنین (عليه‌السلام ) داد و متوجه بدر شد با هفتاد سوار - و بعضی گفته اند با هزار و پانصد نفر - و ده اسب همراه داشتند و متاعهای بسیار برای تجارت برداشتند، و شب اول ماه ذی القعده سال چهارم هجرت وارد بدر شدند و هشت روز در بدر ماندند و متاعهای خود را یک درهم به دو درهم فروختند و از جرات مسلمانان رعبی در دل کافران افتاد؛ ابو سفیان ملعون با دو هزار نفر از مکه بیرون آمد و پنجاه اسب همراه داشتند تا به مر الظهران رسیدند و در آنجا پشیمان شد از بیرون آمدن و گفت: امسال خشکسال است و علف و گیاه کم است و سالی می باید رفت که آب و گیاه برای چهارپااین ما فراوان باشد.

پس صفوان بن امیه ابو سفیان را ملامت کرد که: من گفتم وعده جنگ مکن با ایشان، الحال که خلف وعده از ما شد باعث جرات ایشان خواهد شد، پس برگشتند و مشغول تهیه جنگ خندق شدند(1) .

و بعضی گفته اند: آیه( حَسْبُنَا اللَّـهُ وَنِعْمَ الْوَكِيلُ ) (2) که در غزوه حمراء الاسد مذکور شد در این جنگ نازل شد(3) . و از جمله وقایع سال چهارم هجرت، قصه بنی ابیرق بود، چنانکه علی بن ابراهیم و شیخ طبرسی و دیگران روایت کرده اند که: سه برادر بودند از انصار از بنی ابیرق (بشر و بشیر و مبشر) که منافقان بودند و هجو می کردند رسول خدا (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) و صحابه را و از زبان کافران شهرت می دادند، و ایشان سوراخ کردند خانه عم قتادة بن نعمان را که از مجاهدان بدر بود و طعامی که برای عیال خود تهیه کرده بود و شمشیر و زره او را دزدیدند؛ قتاده این واقعه را به پیغمبر (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) شکایت کرد و گفت: بنو ابیرق چنین خیانتی بر عم من کرده اند، چون بنی ابیرق این را شنیدند گفتند: این کار لبید بن جهل است؛ چون لبید این را شنید شمشیر کشید و به خانه بنی ابیرق آمد و گفت: شما مرا نسبت می دهید به دزدی و خود سزاوارترید به آن و شمائید که هجو می کنید رسول خدا را و به قریش نسبت می دهید؟

____________________

1-رجوع شود به مجمع البیان 2/83 و مغازی 1/384 و طبقات ابن سعد 2/45.

2-سوره آل عمران: 173.

3-تفسیر الوسیط 1/522 - 523؛ تفسیر غرائب القرآن 2/310.

۲۰۰