حيات القلوب تاریخ اسلام مدینه جلد ۴

حيات القلوب تاریخ اسلام مدینه0%

حيات القلوب تاریخ اسلام مدینه نویسنده:
گروه: سایر کتابها
صفحات: 997

حيات القلوب تاریخ اسلام مدینه

این کتاب در موسسه الحسنین علیهما السلام تصحیح و مقابله شده است.

نویسنده: علامه مجلسى
گروه: صفحات: 997
مشاهدات: 60392
دانلود: 3231


توضیحات:

جلد 1 جلد 2 جلد 3 جلد 4 جلد 5
جستجو درون كتاب
  • شروع
  • قبلی
  • 997 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • دانلود HTML
  • دانلود Word
  • دانلود PDF
  • مشاهدات: 60392 / دانلود: 3231
اندازه اندازه اندازه
حيات القلوب تاریخ اسلام مدینه

حيات القلوب تاریخ اسلام مدینه جلد 4

نویسنده:
فارسی

این کتاب در موسسه الحسنین علیهما السلام تصحیح و مقابله شده است.

پس از روی لطف گوش زید را گرفت و او را بلند کرد و فرمود: ای پسر! قول تو راست بود و آنچه شنیده بودی درست به خاطر داشته بودی و حق تعالی آیات به تصدیق قول تو فرستاده است.

چون حضرت فرود آمد صحابه را جمع کرد و سوره منافقان را بر ایشان خواند که مشتمل بر اقوال آن منافق ملعون و جواب گفته های او و تکذیب و تانیب سایر منافقان است پس خدا عبد الله بن ابی را رسوا کرد(1) .

و به سند معتبر از ابان بن عثمان روایت کرده است که: حضرت یک روز و یک شب و از روز دیگر تا چاشت راه طی کرد پس فرود آمد و مردم از ماندگی به خواب افتادند، و غرض حضرت آن بود که مردم مشغول حرکت باشند و سخن نگویند و نزاع نکنند تا آتش فتنه فرو نشیند، پس عبد الله پسر عبد الله بن ابی(2) به خدمت حضرت آمد و گفت: یا رسول الله! اگر بر کشتن پدر من عازم شده ای پس مرا بفرما ما که سرش را به خدمت تو بیاورم با آنکه قبیله اوس و خزرج می دانند که فرزندی نسبت به پدر خود از من نیکوکارتر نیست و می ترسم که دیگری را بفرمائی که او را بکشد و من نتوانم کشنده پدر خود را ببینم و بیتاب شوم و مومنی را به عوض کافری بکشم، حضرت فرمود: نه او را نمی کشم و تو نیکو با او مصاحبت کن تا با ما است و عدوات خود را با ما هویدا نمی کند(.) .

و از حضرت امام محمد باقر (عليه‌السلام ) منقول است که: چون آن ملاعین رسوا شدند خویشان ایشان به نزد آنها رفته و گفتند: وای بر شما! رسوا شدید بیائید نزد پیغمبر خدا تا برای شما استغفار کند؛ پس سر پیچیدند و امتناع نمودند، پس حق تعالی این آیه را فرستاد

____________________

1-تفسیر قمی 2/368.

2-در تفسیر قمی تصریح به نام پسر عبد الله بن ابی نشده است، ولی در مجمع البیان 5/294 به این شکل آمده است.

3-تفسیر قمی 2/370.

۲۶۱

( وَإِذَا قِيلَ لَهُمْ تَعَالَوْا يَسْتَغْفِرْ‌ لَكُمْ رَ‌سُولُ اللَّـهِ لَوَّوْا رُ‌ءُوسَهُمْ وَرَ‌أَيْتَهُمْ يَصُدُّونَ وَهُم مُّسْتَكْبِرُ‌ونَ ) (1)(2) .

و شیخ طبرسی روایت کرده است که: در این سفر حضرت بر سر آبی فرود آمد نزدیک به بقیع که آن را بقعا می گفتند و باد عظیمی وزید که متاذی شدند و در آن شب ناقه حضرت ناپیدا شد، حضرت فرمود: سبب این باد که منافقی عظیم النفاق در مدینه مرده است، گفتند: کیست؟ فرمود: رفاعه است؛ پس مردی از منافقان که همراه بود گفت: چگونه دعوی دانستن غیب می کند و نمی داند که ناقه اش در کجاست؟ پس جبرئیل نازل شد و آن حضرت را خبر داد به قول آن منافق و به مکان ناقه؛ پس حضرت صحابه را جمع کرد و فرمود: من نمی گویم که غیب می دانم ولیکن خدا بسوی من وحی می فرستد و اکنون حق تعالی به من وحی فرستاد که فلان منافق چنین گفت و ناقه در فلان موضع است و مهارش بر درختی بسته است، چون به آن موضع رفتند ناقه را چنانکه فرموده بود یافتند و آن منافق مسلمان شد. و چون به مدینه آمدند رفاغة بن زید را در تابوت دیدند و او از عظمای یهود بود از بنی قینقاع و در آن وقت که حضرت خبر داد مرده بود.

چون به مدینه آمدند و عبد الله بن ابی خواست که داخل مدینه شود، عبد الله پسرش آمد و گفت: بخدا سوگند نمی گذارم داخل مدینه شود؛ گفت: الحال که حضرت فرموده است امر از اوست.

بعد از داخل شدن چند روزی ماند و بیمار شد و به جهنم واصل گردید(3) .

و کلینی به سند حسن از حضرت صادق (عليه‌السلام ) روایت کرده است که: چون عبد الله بن ابی مرد حضرت رسول (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) برای خاطر پسر او به جنازه اش حاضر شد، پس عمر با حضرت

____________________

1-سوره منافقون: 5.

2-تفسیر قمی 2/370.

3-مجمع البیان 5/294.

۲۶۲

معارضه کرد که: چرا حاضر شده ای به جنازه این منافق و حال آنکه خدا تو را نهی کرده است از آنکه بر قبر منافقی بایستی؟! حضرت جواب او نگفت؛ پس بار دیگر اعتراض کرد، حضرت فرمود: وای بر تو چه می دانی که من چه گفتم در نماز بر او! گفتم: خداوندا! شکمش را پر از آتش کن و قبرش را پر از آتش گردان و او را به آتش جهنم برسان.

حضرت صادق (عليه‌السلام ) فرمود که: حضرت رسول (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) را مضطر کرد که امری را که نمی خواست اظهار کرد(491) .

____________________

1-کافی 3/188؛ تهذیب الاحکام 3/196؛ وسائل الشیعة 3/71.

۲۶۳

فصل دوم در بیان قصه فحش گفتن نسبت به عایشه است

شیخ طبرسی و دیگران روایت کرده اند که: حضرت رسول (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) به هر جنگی که می رفت میان زنان خود قرعه می زد و به نام هر زنی که اصابت می کرد او را با خود می برد؛ و در غزوه بنی المصطق قرعه به اسم عایشه بیرون آمد و او را با خود برد، پس در بعضی از منازل در هنگام بار کردن، عایشه به قضای حاجت خود رفت و چون فارغ شد و برگشت و دست بر سینه خود برد دید که عقدی از جزع یمانی که در گردن داشت گسیخته و ریخته است، پس برگشت که آنها را پیدا کند؛ و چون به لشکر گاه آمد کسی را ندید و هودج او را به گمان آنکه او در هودج نشسته بار کرده و برده بودند، پس در آن منزل توقف کرد به گمان آنکه بزودی به طلب او خواهند آمد، و در آنجا او را خواب ربود و چون بیدار شد صفوان بن معطل سلمی از عقب رسید و او را دید و شناخت، پس شتر خود را خوابانید و به کناری رفت تا عایشه سوار شد و برگشت و سر شتر را کشید تا به عسکر حضرت رسانید در هنگامی که برای قیلوله فرود آمده بودند.

پس عبد الله بن ابی سلول و گروهی از منافقان گمانهای ناسزا بردند و سخنان ناروا گفتند؛ چون عایشه به مدینه آمد بیمار شد و حضرت را با خود بی لطف می یافت، چون از مرض شفا یافت از آن جناب مرخص شد و به دیدن پدر و مادر خود رفت و از مادر خود شنید سخنی چند را که منافقان در حق او می گویند، و سبب بی لطفی آن جناب را دانست و به خانه برگشت و در آن شب تا صباح گریست و به خواب نرفت، پس حضرت

۲۶۴

رسول (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) اسامة بن زید و امیر المؤمنین (عليه‌السلام ) را طلب و با ایشان مشورت کرد در باب مفارقت عایشه و سخنانی که در حق او می گویند.

اسامه چون می دانست که آن جناب را محبتی نسبت به او هست از جهت جمال و صغر سن گفت: یا رسول الله!: تست و از او بدی معلوم نیست.

حضرت امیر (عليه‌السلام ) فرمود: خدا بر تو تنگ نگرفته است و زن بسیار است، اگر از او کراهت بهم رسانیده ای او را بیرون کن و دیگری را بگیر و اگر خواهی احوال او را از کنیز او معلوم کن.

چون حضرت کنیز او را طلبید او شهادت بر برائت او داد و در این حال حق تعالی بر آن حضرت فرستاد و برای دفع این منقصه از آن حضرت آیات داله بر برائت عایشه از آنچه به او نسبت داده بودند و بر کفر منافقان و مذمت ایشان فرستاد تا آنکه دیگر چنین نسبتها به زنان مسلمان ندهند و بدون ثبوت شرعی حکم به زنا به کسی نکنند(1) .

در تفسیر نعمانی از حضرت صادق روایت کرده است این آیات در امر عایشه و نسبتی که عبد الله بن ابی سلول و حسان بن ثابت و مسطح بن اثاثه به او داده بودند نازل شد(2) .

علی بن ابراهیم در تفسیر این آیات گفته است که: عامه می گویند که این آیات در حق عایشه و نسبتی که به او دادند در غزوه بنی المصطلق نازل شد، و شیعه می گویند این آیات برای تکذیب و مذمت و تانیب عایشه نازل شد به سبب آنچه نسبت داد به ماریه قبطیه مادر ابراهیم(3) ، چنانکه بعد از این در احوال عایشه مذکور می شود انشاء الله.

____________________

1-مجمع البیان 4/130؛ صحیح بخاری مجلد 3 جزء 5/55؛ المنتظم 3/221.

2-بحار الانوار 20/316 به نقل از تفسیر نعمانی، و روایت در آنجا از امیر المؤمنین (عليه‌السلام ) نقل شده است.

3-تفسر قمی 2/99.

۲۶۵

فصل سوم در بیان سایر وقایع است

علی بن ابراهیم روایت کرده است که: چون حضرت رسول (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) به غزوه بدر صغری می رفت از نزدیک محال اشجع و بنی ضمره عبور فرمود و حضرت پیشتر با بنی ضمره صلحی کرده بود، پس صحابه گفتند: یا رسول الله! اینک بنی ضمره به ما نزدیکند و می ترسیم که بر سر مدینه تاختی برند یا قریش را بر جنگ ما مددی کنند، باید اول ابتدا به جنگ ایشان کنیم.

حضرت فرمود: نه چنین است ایشان بیش از همه عرب احسان به پدر و مادر و صله رحم می کنند و بیش از همه وفا به عهد می کنند.

واشجع که قبیله ای از کنانه بودند نزدیک بود بلادشان به بلاد بنی ضمره و ایشان با بنی ضمره همسوگند بودند، پس بلاد اشجع خشک شد و بلاد بنی ضمره آب و علف بسیار داشت و به این سبب اشجع حرکت کردند بسوی بلاد بنی ضمره؛ چون خبر به آن جناب رسید که ایشان به جانب بنی ضمره می روند مهیای جنگ ایشان شد، پس حق تعالی این آیات را فرستاد

۲۶۶

( فَإِن تَوَلَّوْا فَخُذُوهُمْ وَاقْتُلُوهُمْ حَيْثُ وَجَدتُّمُوهُمْ وَلَا تَتَّخِذُوا مِنْهُمْ وَلِيًّا وَلَا نَصِيرً‌ا ﴿٨٩﴾ إِلَّا الَّذِينَ يَصِلُونَ إِلَىٰ قَوْمٍ بَيْنَكُمْ وَبَيْنَهُم مِّيثَاقٌ أَوْ جَاءُوكُمْ حَصِرَ‌تْ صُدُورُ‌هُمْ أَن يُقَاتِلُوكُمْ أَوْ يُقَاتِلُوا قَوْمَهُمْ وَلَوْ شَاءَ اللَّـهُ لَسَلَّطَهُمْ عَلَيْكُمْ فَلَقَاتَلُوكُمْ فَإِنِ اعْتَزَلُوكُمْ فَلَمْ يُقَاتِلُوكُمْ وَأَلْقَوْا إِلَيْكُمُ السَّلَمَ فَمَا جَعَلَ اللَّـهُ لَكُمْ عَلَيْهِمْ سَبِيلًا ) (1) یعنی: پس اگر اعراض کنند کافران از ایمان و هجرت، پس بگیرید ایشان را و بکشیدشان هر جا که بیابید ایشان را و مگیرید از ایشان دوستی و یاوری مگر آنان که پیوند کنند بسوی گروهی که واقع شده است میان شما و ایشان پیمانی یا آمدند بسوی شما و حال آنکه تنگی بود سینه های ایشان از آنکه با شما جنگ کنند یا جنگ کنند با قوم خود و اگر خواستی خدا هر آینه مسلط ساختی ایشان را بر شما پس هر آینه با شما قتال کردندی پس اگر از شما کناره کنند و کارزار نکنند با شما و القاء کنند بسوی شما انقیاد و استسلام را پس نداد خدا مر شما را بر ایشان راهی.

و علی بن ابراهیم گفته است: محال است: محال اشجع بیضا و حل(2) و مستباح بود و نزدیک بودند به حضرت رسول (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) و می ترسیدند به سبب نزدیکی ایشان به حضرت که حضرت بر سر ایشان بفرستد با ایشان قتال کند و حضرت نیز از ایشان متوهم بود که مبادا غارت آورند بر اطراف مدینه و قصد داشت که بر سر ایشان برود؛ در این اندیشه بود که ناگاه خبر رسید که اشجع که هفتصد نفر بودند با رئیس خود مسعود بن رجیله آمده اند و در دره سلع نزول کرده اند.

این قضیه در ماه ربیع الآخر سال ششم هجرت بود؛ پس حضرت اسید بن حصین را طلبید و فرمود: برو با چند نفر از اصحاب خود به نزد ایشان و معلون کن که برای چه آمده اند؟ پس اسید با سه نفر به نزد ایشان رفت و پرسید که: برای چه آمده اید؟ پس مسعود بن رجیله برخاست و سلام کرد بر اسید و اصحاب او و گفت: آمده ایم با محمد صلح کنیم و از او امان بطلبیم.

پس اسید به خدمت پیغمبر آمد و گفت چنین می گویند، حضرت فرمود: ترسیده اند که من به جنگ ایشان بروم و به این جهت آمده اند که میان من و ایشان صلحی منعقد شود؛

____________________

1-سوره نساء: 89 و 90.

2-در مصدر جبل ذکر شده است.

۲۶۷

پس ده خروار خرما حضرت برای ایشان فرستاد و فرمود: نیکو چیزی است هدیه فرستادن پیش از گفتن حاجت خود: پس خود به نزد ایشان رفت و فرمود: ای گروه اشجع! برای چکار آمده اید؟ گفتند: خانه ما به تو نزدیک است و در قوم ما گروهی نیست که عددشان از ما کمتر باشد، پس از جنگ تو می ترسیم که خانه ما به تو نزدیک است و از جنگ قوم خود می ترسیم چون عدد ما قلیل است و به این سبب آمده ایم که با تو صلح کنیم.

حضرت التماس ایشان را قبول کرد و صلح کرد با ایشان و در آن روز در آن مکان ماندند و به دیار خود برگشتند، پس خدا آن آیات را در باب صلح ایشان فرستاد(1) .

و گویند: در سال پنجم هجرت پیغمبر (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) زینب دختر جحش را که زن زید بود به نکاح خود در آورد(2) .

و گفته اند که: حج در این سال واجب شد(3) .

و شیخ طبرسی گفته است: در سال ششم هجرت در ماه ربیع الاول رسول خدا (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) عکاشة بن محصن را با چهل سوار به غمره(4) فرستاد و بامداد بر سر ایشان رفتند و ایشان گریختند و دویست شتر از ایشان گرفته به مدینه آوردند.

و در این سال ابو عبیدة بن جراح را با چهل نفر به قصه(5) فرستاد که ایشان را غارت کنند و ایشان گریختند و یک نفرشان را اسیر کردند و او مسلمان شد.

و در این سال زید بن حارثه را با لشکری به جموم فرستاد که از بلا بنی سلیم بود و انعام و اسیران بسیار آوردند.

____________________

1-تفسیر قمی 1/145 - 147.

2-تاریخ طبری 2/89؛ کامل ابن اثیر 2/177؛ البدایة و النهایة 4/147.

3-شذرات الذبه 1/123.

4-غمره از نواحی مدینه بر سر راه نجد است، رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) عکاشة بن محصن را فرستا برای غزو آن. (معجم البلدان 4/212).

5-در مصدر ذی القصة ذکر شده است.

۲۶۸

و باز در این سال زید را به عیص فرستاد در ماه جمادی الاولی.

و در این سال زید را به طرف فرستاد با پانزده نفر به جنگ بنی ثعلبه و ایشان گریختند و چهل شتر(1) از ایشان گرفتند.

و در این سال حضرت امیر المؤمنین (عليه‌السلام ) را فرستاد بر سر بنی عبد الله بن سعد از اهل فدک (چون خبر به آن حضرت رسید که ایشان اراده دارند که مدد کنند یهودان خیبر را). و در این سال عبد الرحمن بن عوف را در ماه شعبان بسوی دومة الجندل فرستاد و فرمود: اگر اطاعت کنند، دختر پادشاه ایشان را تزویج کن؛ پس آنها مسلمان شدند و تماضر دختر اصبغ را که پادشاه ایشان بود به نکاح خود در آورد. و در این سال غزوه عرنیان واقع شد(2) ، و سببش آن بود که هشت نفر از عرینه به خدمت حضرت آمدند و مسلمان شدند و گفتند: هوای مدینه با ما موافقت نمی کند و بیمار شده ایم، حضرت ایشان را به صحرا به نزد شتران خود فرستاد که شیر آن شتران را بخورند تا مزاج ایشان به صلاح آید؛ چون قوت یافتند راعی حضرت را دست و پا بریدند و خار در چشمش و زبانش فرو بردند تا مرد شتران را بردند؛ چون خبر به حضرت رسید کرز بن جابر فهری را با بیست سوار فرستاد که ایشان را گرفته آوردند، فرمود دستها و پاهای ایشان را بریدند و بر دار کشیدند و شتران را برگردانیدند بغیر از یک شتر که کشته بودند(3) . و از جابر منقول است که حضرت دعا کرد که: خداوندا! چنان کن که راه گم کنند؛ پس دعای حضرت مستجاب شد و به این سبب گرفتار شدند.

و در این سال عسکر حضرت اموال ابی العاص بن ربیع را گرفتند و او به تجارت می رفت به جانب شام و خود گریخت و اموالش را به خدمت آن جناب آوردند و قسمت کرد، پس ابو العاص آمد و پناه به زینب زوجه خود آورد، و حضرت آن لشکر را طلبید

____________________

1-در مصدر و بحار الانوار بیست شتر ذکر شده است.

2-اعلام الوری 95.

3-طبقات ابن سعد 2/71.

۲۶۹

و فرمود: می دانید که ابو العاص داماد من است اگر مصلحت می دانید مال او را پس بدهید، پس مسلمانان مال او را دادند و او رفت به مکه و اموال مردم را پس داد و گفت: بخدا سوگند که مانع نشد مرا اسلام مگر آنکه گمان کنید که من برای آن مسلمان شده ام که مالهای شما پس ندهم؛ پس شهادت گفت و مسلمان شد(1) .

و گویند: در این سال آن جناب نماز استسقا کرد و باران آمد(2) ، و معجزات از آن جناب در آن استسقا ظاهر شد چنانکه در ابواب معجزات گذشت.

و بعضی گفته اند که: در این سال عبد الله بن عتیک، سلام بن ابی الحقیق را کشت(3) ، چنانکه در ابواب معجزات گذشت.

ابن شهر آشوب گفته است که: حضرت در این سال محمد بن مسلمه را با جماعتی بر سر گروهی از هوازن فرستاد و آنها در کمین ایشان نشسته بودند و بی خبر بر سر ایشان آمدند و همه را کشتند، و محمد بن مسلمه گریخت و برگشت(4) .

و گفته است: در این سال حضرت به جنگ غابه رفت(5) .

____________________

1-اعلام الوری 95 - 96.

2-بحار الانوار 20/299 به نقل از المنتقی فی موود المصطفی. و نیز رجوع شود به التنبیه و الاشراف 222.

3-مناقب ابن شهر آشوب 1/252؛ المنتظم 3/261.

4-مناقب ابن شهر آشوب 1/253.

5-مغازی 2/537.

۲۷۰
۲۷۱

باب سی هشتم: در بیان غزوه حدیبیه است و بیعت رضوان

۲۷۲

۲۷۳

اشهر آن است که غزوه حدیبیه در سال ششم هجرت واقع شد(1) ؛ بعضی در سال پنجم گفته اند(2) .

علی بن ابراهیم به سند حسن بلکه صحیح روایت کرده است از حضرت صادق (عليه‌السلام ) در تفسیر قول حق تعالی( إِنَّا فَتَحْنَا لَكَ فَتْحًا مُّبِينًا ) (3) حضرت فرمود: سبب نزول این سوره کریمه و فتح عظیم آن بود که حق تعالی امر کرد رسول خود (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) را در خواب که داخل مسجد الحرام شود و طواف کند و با قوم خود سر بتراشد، پس حضرت اصحاب خود را خبر داد که چنین خواب دیدم و امر کرد ایشان را به بیرون رفتن، چون بیرون رفتند و به ذی الحلیفه رسیدند احرام به عمره بستند و سیاق شتران نمودند و حضرت شصت و شش شتر برداشت و اشعار کرد نزد احرام خود - یعنی یک طرف کوهان آنها را شکافت و آلوده به خون کرد که ملعون شود هدی اند - و همه احرام از مسجد شجره بستند به عمره تلبیه گواین روانه شدند و هر که هدی داشت با خود برداشت، بعضی برهنه و بعضی با جل.

چون این خبر به قریش رسید خالد بن ولید را با دویست سوار به استقبال حضرت فرستادند مخفی که در کمین حضرت باشد و هر جا که فرصت بیابد بر لشکر حضرت

____________________

1-مناقب ابن شهر آشوب 1/254؛ تاریخ طبری 2/115؛ البدابة و النهایة 4/166.

2-علامه مجلسی (رحمه الله علیه) در بحار الانوار 20/361 از اعلام الوری نقل کرده است که غزوه حدیبیه در سال پنجم واقع شده است در حالی که در خود اعلام الوری ذکر شده است که غزوه حدیبیه از حوادث سال ششم می باشد، و ما مصدر که دلالت کند بر اینکه این غزوه در سال پنجم واقع شده باشد نیافتیم.

3-سوره فتح: 1.

۲۷۴

بتازد، و آن ملعون بر سر کوهها با لشکر حضرت حرکت می کرد و در بعضی از راه وقت نماز ظهر شد و بلال اذان گفت و حضرت متوجه نماز شد و با مردم نماز کرد، خالد گفت: اگر در اثنای نماز بر ایشان می تاختیم ایشان قطع نماز خود نمی کردند ولیکن نماز دیگر دارند که آن را دوست تر می دارند از دیده های خود، چون داخل آن نماز شوند بر ایشان غارت می آوریم.

پس جبرئیل بر حضرت نازل شد و نماز خوف را آورد که( وَإِذَا كُنتَ فِيهِمْ فَأَقَمْتَ لَهُمُ الصَّلَاةَ ) (1) و نماز عصر را به آن نحو کردند و مشرکان نتوانستند غارت آورند، پس در روز دیگر حضرت در حدیبیه نزول اجلال فرمود و آن متصل به حرم است و حضرت در اثنای راه اعراب بادیه را دعوت به جهاد می کرد و ایشان ابا می کردند و می گفتند: محمد و اصحاب دیار ایشان با ایشان جنگ کردند و ایشان را کشتند هرگز محمد و اصحابش از این سفر به مدینه بر نخواهند گشت، پس چون حضرت در حدیبیه فرود آمد قریش بیرون آمدند از مکه و سوگند یاد کردند به لات و عزی که نگذارند محمد را که داخل مکه شود تا دیده ای از ایشان حرکت کند.

پس حضرت پیغامی به نزد آنها فرستاد که: من از برای جنگ نیامده ایم و آمده ام که عمره بکنم و هدی های خود را بکشم و گوشت آنها را برای شما بگذارم و بروم.

پس قریش عروة بن مسعود ثقفی را که مرد عاقل دانائی بود فرستادند، و چون به خدمت حضرت رسید داخل شدن حضرت را بسیار عظیم شمرد و گفت: یا محمد! قوم تو خیمه ها زده اند در بیرون مکه و زن و مرد و صغیر و کبیر بیرون آمده اند و سوگند یاد می کنند به لات و عزی که تا دیده ای از ایشان حرکت کند نگذارند که تو داخل حرم ایشان شوی، آیا می خواهی که اهل خود و قوم خود را همه مستاصل کنی؟

حضرت فرمود: من به جنگ ایشان نیامده ام، آمده ام که طواف و سعی بکنم و شتران

____________________

1-سوره نساء: 102.

۲۷۵

خود را بکشم و گوشتشان را برای شما بگذارم و بروم.

عروه گفت: بخدا سوگند که ندیده ام مثل امروز که کسی را منع کنند از چنین اراده ای که تو داری.

پس برگشت بسوی قریش و پیام حضرت را به ایشان رسانید، ایشان گفتند: بخدا سوگند که اگر محمد داخل مکه شود و عرب بشنوند، ما ذلیل می شویم و عرب بر ما بسیار جرات بهم می رسانند. پس حفص بن احنف و سهیل بن عمرو را فرستادند، چون حضرت نظرش بر ایشان افتاد فرمود: وای بر قریش جنگ ایشان را از کار انداخت و نحیف کرد، چرا مرا با سایر عرب نمی گذارند که اگر راستگو باشم امر پادشاهی با ایشان باشد با شرف به پیغمبری و اگر دروغگو باشم دزدان و گرگان عرب کفایت شر من از ایشان بکنند، هر کس از قریش امروز هر چه از من طلب کند که غضب خدا در آن نباشد البته اجابت او می کنم.

چون آنها به خدمت حضرت رسیدند گفتند: یا محمد! امسال برگرد تا ببینیم امر تو به کجا منتهی می شود زیرا که عرب شنیدند که تو متوجه مکه شدی، اگر به قهر داخل شوی عرب ما را ذلیل خواهند دانست و بر ما جرات خواهند کرد، و در سال دیگر در همین ماه سه روز خانه کعبه را برای تو خالی می کنیم تا قضای نسک خود بکنی و برگردی.

پس حضرت مسئول ایشان را به اجابت مقرون ساخت، گفتند: به شرط آنکه هر که از مردان ما بسوی تو آیند به ما برگردانی و هر که از مردان تو بسوی ما آیند ما برنگردانیم(1) .

حضرت فرمود: هر که از مردان من بسوی شما آید من از او بیزارم و ما را بسوی او حاجتی نیست ولیکن بر این شرط که مسلمانان در مکه برفه باشند و در اظهار اسلام کسی اذیتی به ایشان نرساند و ایشان را اکراه بر کفر ننمایند و بر ایشان انکار نکنند کردن شریعتی از شرایع اسلام را.

____________________

1-در مصدر برگردانیم، و در مناقب ابن شهر ااش وب 1/255 و اعلام الوری 97 برنگردانیم ذکر شده است.

۲۷۶

پس ایشان قبول کردند، و اکثر اصحاب حضرت انکار این صلح داشتند و انکار عمر از همه بیشتر بود، عمر به خدمت حضرت آمد و گفت: یا رسول الله! آیا چنین نیست که ما بر حقیم و دشمن ما بر باطل است؟ فرمود: بلی، گفت: پس چرا این مذلت را بر خود قرار دهیم در دین خود؟ حضرت فرمود: خدا وعده فتح و نصرت مرا داده است و خلف وعده خود نخواهد کرد. پس آن منافق لعین گفت: اگر چهل نفر با من موافقت کنند من مخالفت محمد خواهم کرد.

و چون سهیل و حفص برگشتند و مژده از برای قریش بردند، عمر برخاست و به حضرت گفت: یا رسول الله! تو تو نگفتی به ما که ما داخل مسجد الحرام خواهیم شد و با سر تراشندگان سر خواهیم تراشید؟ حضرت فرمود: من نگفتم که امسال خواهد شد گفتم خدا وعده داده است که مکه را فتح خواهم کرد و طواف و سعی خواهم کرد و سر خواهم تراشید. چون منافقان صحابه در باب صلح سخنان بسیار گفتند حضرت فرمود: اگر صلح را قبول ندارید پس با ایشان جنگ کنید، پس ایشان رفتند به جانب قریش و آنها مستعد جنگ بودند و بر ایشان حمله کردند و اصحاب حضرت با قبح وجوه گریختند و از پیش حضرت گذشتند، حضرت تبسم نمود و امیر المؤمنین (عليه‌السلام ) را فرمود که: یا علی! شمشیر بگیر و قریش را استقبال کن، و چون حضرت شمشیر کشید و رو به لشکر قریش روانه شد ایشان آن حضرت را دیدند برگشتند و گفتند: یا علی! محمد پشیمان شده است در عهدی مه به ما داده است؟ حضرت امیر (عليه‌السلام ) فرمود: نه بلکه بر عهد خود باقی است.

پس اصحاب شرمنده برگشتند و زبان به معذرت گشودند، حضرت فرمود: مگر من شما را نمی شناسم؟! آیا شما نیستید اصحاب من در روز بدر که ترسیدید و جزع کردید تا خدا ملائکه را به یاری شما فرستاد؟! آیا شما نیستید اصحاب من در روز احد که گریختید و بر کوهها بالا می رفتید و هر چند شما را می خواندم متوجه من نمی شدید؟! و همچنین حضرت سستی ایشان را در مواطن بسیار بیان فرمود و ایشان معذرت طلبیدند و اظهار

۲۷۷

ندامت کردند و گفتند: خدا و رسول مصلحت را بهتر می دانند هر چه می خواهی بکن(1) .

مولف گوید: ابن ابی الحدید نقل کرده است که حضرت این معاتبات را با عمر فرمود بعد از آنکه او تکذیب وعده آن حضرت نمود و از این استدلال کرده است بر آنکه عمر در جنگ احد می باید گریخته باشد که حضرت در ضمن معاتبات آن در ذکر فرموده است(2) .

برگشتیم به روایت علی بن ابراهیم: پس حفص و سهیل برگشتند به خدمت حضرت و عرض کردند: یا محمد! قریش قبول کردند آن شرطها را که کردی که مسلمانان اظهار اسلام در مکه بکنند و کسی ایشان را اکراه بر بیرون رفتن از دین خود نکند.

پس حضرت رسول (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) حضرت امیر المؤمنین (عليه‌السلام ) را طلبید و فرمود: بنویس نامه صلح را؛ حضرت امیر نوشت: بسم الله الرحمن الرحیم سهیل بن عمرو گفت: ما رحمن را نمی شناسیم بنویس به نحوی که پدرانت می نوشتند باسمک الهم، حضرت رسول (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) فرمود: چنین بنویس که این هم نامی است از نامهای خدا.

پس علی (عليه‌السلام ) نوشت: این محاکمه و مصالحه ای است که بر آن اتفاق کردند محمد رسول خدا و بزرگان قریش، پس سهیل گفت: اگر ما می دانستیم که تو رسول خدائی با تو جنگ نمی کردیم، بنویس این حکمی است که اتفاق کردند بر آن محمد بن عبد الله، یا محمد! آیا ننگ داری از نسب خود که چنین نمی نویسی؟ حضرت فرمود: من رسول خدا هستم هر چند شما اقرار نکنید، پس گفت: یا علی! محو کن آن را و محمد بن عبد الله بنویس چنانکه او می گوید، حضرت امیر (عليه‌السلام ) فرمود: من نام تو را از پیغمبری هرگز محو نخواهم کرد، پس حضرت رسول (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) به دست مبارک خود آن را محو کرد. پس امیر المؤمنین (عليه‌السلام ) نوشت: این نامه ای است که صلح کردند بر آن محمد بن عبد الله و اشراف قریش و سهیل بن عمرو و صلح کردند که ده سال در میان ایشان جنگ نباشد، و دست از یکدیگر برادرند و غارت بر یکدیگر نبرند و خیانت با یکدیگر نکنند،

____________________

1-تفسیر قمی 2/309 - 312.

2-رجوع شود به شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید 10/180.

۲۷۸

و صندوق سر بسته در میان ایشان باشد که کینه های دیرینه را در میان آن گذارند و دیگر نگشایند، و به شرط آنکه هر که خواهد در عهد و پیمان و امان محمد در آید و هر که خواهد در عهد و پیمان و امان قریش در آید به شرط آنکه هر که بی رخصت ولی خود به نزد محمد آید او بر گرداند و هر که از اصحاب حضرت به نزد قریش رود برنگردانند او را، و آنکه اسلام در مکه ظاهر باشد و کسی را بر دینش اکراه نکنند و کسی را بر دینی ایذا و ملامت نرسانند، و آنکه محمد امسال برگردد با اصحاب خود و در سال آینده بیایند و سه روز در مکه بمانند و با حربه و اسلحه داخل نشوند مگر سلاحی که مسافران را می باشد که شمشیرها در غلافها باشد. و نوشت نامه را علی بن ابی طالب و گواه شدند برنامه مهاجران و انصار.

پس حضرت فرمود: یا علی! تو ابا کردی از آنکه نام مرا از پیغمبری محمو کنی، بحق آن خداوندی که مرا در حالتی که محزون و مقهور و مظلوم باشی؛ (پس در روز صفین چون به دو حکم راضی شدند حضرت نوشت که: این آن چیزی است که صلح کردند بر آن امیر المؤمنین علی بن ابی طالب و معاویة بن ابی سفیان، پس عمرو بن عاص ملعون گفت: اگر ما می دانستیم که تو امیر المؤمنانی با تو جنگ نمی کردیم ولیکن بنویس که این آن چیزی که بر آن صلح کردند علی بن ابی طالب و معاویة بن ابی سفیان؛ پس حضرت امیر (عليه‌السلام ) فرمود: راست گفتند خدا و رسول، حضرت رسول (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) مرا به این واقعه خبر داد و بعد از آن نامه را به نحوی که عمرو لعین گفت نوشت).

پس حضرت صادق (عليه‌السلام ) فرمود: چون نامه صلح میان حضرت رسول (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) و قریش نوشته شد قبیله خزاعه برخاستند و گفتند: ما در عهد و امان محمدیم؛ و بنو بکر برخاستند و گفتند: ما در عهد و امان قریشیم؛ و برای صلح دو نامه نوشتند یکی را حضرت نگاه داشت و دیگری را به سهیل بن عمرو دادند. پس سهیل با حفص نامه خود را برداشته به نزد قریش رفتند و حضرت اصحاب خود را فرمود که: شرتان را نحر کنید و سرهای خود را بتراشید، صحابه امتناع کردند و گفتند: چگونه نحر کنیم و سر بتراشیم و هنوز طواف

۲۷۹

خانه و سعی میان صفا و مروه نکرده ایم؟ حضرت از امتناع ایشان غمگین شد و این واقعه را به ام سلمه شکایت کرد و ام سلمه عرض کرد: یا رسول الله! تو شتران خود را نحر کن و سر بتراش، چون تو کردی آنها نیز خواهند کرد؛ آن جناب رای ام المومنین را صواب دانشت و خود شتران را نحر کرد و سر تراشید، پس آنها نیز شتران را نحر کردند اما با شک و ریب و گرانی بر نفس ایشان. پس حضرت فرمود: خدا رحمت کند سر تراشندگان را، پس جماعتی که شتر همراه نیاورده بودند گفتند: یا رسول الله! مقصران را هم بگو؛ و این گفتند به گمان آنکه هر که شتر همراه نیاورده است می باید موئی از سر و ریش یا ناخنی بگیرد؛ پس حضرت باز فرمود: خدا رحمت کند آنها را که هدی نیاروده اند و سر می تراشند؛ پس باز صحابه گفتند: مقصران را هم دعا کن، حضرت فرمود: خدا رحمت کند آنها را که سر می تراشند و آنها را که تقصیر می کنند.

پس بار کرد و متوجه مدینه شد و چون به تنعیم می رسید در زیر درختی فرود آمد، پس آنها که انکار صلح رسول خدا (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) با قریش می کردند آمدند و زبان به معذرت گشوده و اظهار پشیمانی کردند و از حضرت سوال نمودند که از برای ایشان از خدا طلب آمرزش نماید، پس حق تعالی این آیات را فرستاد( إِنَّا فَتَحْنَا لَكَ فَتْحًا مُّبِينًا ﴿١﴾ لِّيَغْفِرَ‌ لَكَ اللَّـهُ مَا تَقَدَّمَ مِن ذَنبِكَ وَمَا تَأَخَّرَ‌ وَيُتِمَّ نِعْمَتَهُ عَلَيْكَ وَيَهْدِيَكَ صِرَ‌اطًا مُّسْتَقِيمًا ﴿٢﴾ وَيَنصُرَ‌كَ اللَّـهُ نَصْرً‌ا عَزِيزًا ) بدرستی که ما فتح کردیم از برای تو فتحی هویدا - یعنی صلح حدیبه، یا فتح مکه - تا بیامرزد مر تو را آنچه گذشته است از گناه تو و آنچه پس افتاده است - یعنی گناه امت، یا گناهکار دانستن کافران او را چنانکه گذشت - و تا تمام کند نعمت خود را بر تو و هدایت کند تو را به راه راست در هر امری و یاری کند تو را یاری کردن غلبه دهنده؛( هُوَ الَّذِي أَنزَلَ السَّكِينَةَ فِي قُلُوبِ الْمُؤْمِنِينَ لِيَزْدَادُوا إِيمَانًا مَّعَ إِيمَانِهِمْ وَلِلَّـهِ جُنُودُ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْ‌ضِ وَكَانَ اللَّـهُ عَلِيمًا حَكِيمًا ) اوست خداوندی که فرستاد سکینه و آرام را در دلهای مومنان تا زیاده کنند ایمانی با ایمان خود، و خدا راست لشکرهای آسمانها و زمین و خدا دانا و حکیم است؛ علی بن ابراهیم گفته است: اینها آن جماعتند که مخالفت نکرده اند حضرت رسول را و انکار نکردند بر او در صلح با مشرکان؛

۲۸۰